انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 125 از 219:  « پیشین  1  ...  124  125  126  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۱۲۴۲


من و شبها و یاد آن سرکویی که من دانم
دلم رفته ست و جان هم می رود سویی که من دانم

صبا بوهای خوش می آرد از هر بوستان، لیکن
که خواهد زیست، چون می نارد آن بویی که من دانم

سر خود گیر و رو، ای جان دل برداشته، از تن
که این سر خاک خواهد گشت در کویی که من دانم

اگر تن مو شد و گر بگسلد جان نیز، گو بگسل
مرا از دل نخواهد رفت آن مویی که من دانم

بسوزی هر چه هست، ای باد، اگر آن سو رسی، اما
به تندی نگذری زنهار بر رویی که من دانم

چو کشتن رسم خوبانست، جان، گر حیله می دارم
ذخیره می کنم از بهر بدخویی که من دانم

چه پیچم بر درازیهای شب تهمت، چه می دانم؟
که هست این پیچش خسرو ز گیسویی که من دانم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۴۳


تویی در پیش من یا خود مه و پروین نمی دانم
شب قدر من است امشب که قدر این نمی دانم

روی در باغ و می گویی که گل بین چون منم عاشق
همین روی تو می بینم، گل و نسرین نمی دانم

چنانم لذت یاد تو بنشسته ست اندر جان
که زان پس ذوق تلخ و جان خود شیرین نمی دانم

خرد را گفتم اندر عاشقی دخلی بکن، گفتا
غریبم، رسم این کشور من مسکین نمی دانم

به بالینم رسیده یار و من در مردن از سویش
کجایی در زبان و کیست در بالین نمی دانم؟

سؤال می کنی از من که خسرو من کیم پیشت؟
شنیدم، لیک از حسرت جواب این نمی دانم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۴۴


چو خواهم با تو حال خود بگویم، جا نمی یابم
وگر پیدا کنم جای ترا، تنها نمی یابم

به جان و دل ترا جویم، اگر ناگاه پیش آیی
ز شادی دست و پا گم می کنم خود را نمی یابم

تعالی الله، چه گلزاری ست حسن عالم افروزت
که گل در باغ خوبی چون رخت زیبا نمی یابم

ندارد هیچ پروایی به حال زار مسکینان
کسی را از بتان مثل تو بی پروا نمی یابم

به کویت عاشقان مستند، اما در ره عشقت
بسان خسرو دیوانه شیدا نمی یابم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۴۵


همیشه در فراقت با دل افگار می گریم
غمت را اندکی می گویم و بسیار می گریم

شبی کاندر حریمت ره نمی یابم به صد زاری
به حسرت می نشینم در پس دیوار می گریم

اگر مردم به مستی، گاه گاهی گریه ای دارند
چه حال است این که من هم مست و هم هشیار می گریم؟

گهی در خلوت تاریک از هجر تو می نالم
گهی در فرقتت در کوچه و بازار می گریم

چه سوز است این نمی دانم به جان خسرو مسکین؟
که چون ابر بهار اندر سر کهسار می گریم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۴۶


خراش سینه خود با یکی خونخوار می گویم
حساب عمر می دانم که غم با یار می گویم

فراهم کی شود ریش دلم زینسان که من هر دم؟
حدیث آن نمک پیش دل افگار می گویم

به جانان گفته ام ناگه نخواهد رفت جان، یارب
نمی دانم چه نام است این که من هر بار می گویم

درون خویش خالی می کنم زان زنده می مانم
که ذکرت شب و روز پیش در و دیوار می گویم

چو مجنون در بیابان غمم دور از رخ لیلی
که درد خویشتن با پشته های خار می گویم

زبانم تیشه فرهاد شد بهر دل سنگین
ز بس کافسانه شیرین خود بسیار می گویم

من از سر زنده گردم گر تو با من یک سخن گویی
تو می دانی نگویی، لیک من گفتار می گویم

اگر با من ز بد گفتن خوشی، ای من فدای تو
تو بد می کن که من بهر تو استغفار می گویم

رقیبا، بر حقی، گر باورت ناید غم خسرو
که من تیمار بلبل پیش بوتیمار می گویم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۴۷


بگویم حال خویشت، لیک از آزار می ترسم
وگر ندهم برون، ز اندیشه گفتار می ترسم

چه حال است این که از بیم رقیبان ننگرم رویت؟
هوس می آیدم گل چیدن و از خار می ترسم

معاذالله که از مردن بترسم در غمت، لیکن
ز داغ دوری و محرومی دیدار می ترسم

دلی دارم کباب از دست غم، پیشت کشم، لیکن
ز خوی نازک آن نرگس خونخوار می ترسم

تو شب در خواب مستی و مرا تا روز بیداری
مخسپ ایمن که من زین دیده بیدار می ترسم

جوانی، خنده بر خونابه پیران مکن، زیرا
تو می خندی و من زین گریه بسیار می ترسم

مرا زین دیده آزار جراحت می تراود دل
مبادا کاندرو ماند از این آزار می ترسم

ز درد من دلت هر سوی زحمت می کند، لیکن
ز بسی سامانی بخت پریشان کار می ترسم

نیم خسرو که فرهادم، نمانده جانم از عشقت
اگر مانده ست، از شیرینی گفتار می ترسم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۴۸


همه شب با دل خود نقش آن دلدار بربندم
مگر ممکن بود کاین دیده بیدار بربندم

جگر از عاشقی خون گشت و کن زینم نمی بایست
معاذالله کاین تهمت به زلف یار بربندم

مژه در چشم من شد خار و خواب از دیده رفت، اکنون
مگر کاین رخنه پر فتنه را از خار بربندم

جهانی بی دوست نتوان دید، بنشینم به کنج غم
به روی خود در این کلبه خونخوار بربندم

مگو یاران دیگر ای که جانی و آب و گل خوبان
چگونه دل ز جان در صورت دیوار بربندم

غمت گفتم برون ندهم، گشادی چشم از حسرت
فرو بستی لبم بی آنکه من گفتار بربندم

غباری یادگارم ده ز کوی خود که می خواهم
کزین جا در غریبستان عقبی بار بندم

تو خود را گر نمی دانی مسلمان، گو بدان باری
مرا نزدیک شد کز دست تو زنار بربندم

سر زلفی کز او دیوانه شد خسرو به دستم مده
که تا زان رشته دست عقل دعوی دار بربندم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۴۹


تو سر مستی و من عاشق، بیا تا با تو در غلتم
ز دست لعل تو تا چند در خون جگر غلتم

بغلتم هر زمان در زیر پایت باز برخیزم
چو رویت بنگرم بار دگر از پای در غلتم

چنان گشته ست حال عیش من از تلخی هجران
مگس بر من نیارد شست، اگر اندر شکر غلتم

سرشکم گفت در وقتی که می غلتید بر رویم
چو مروارید غلتانم که بر بالای زر غلتم

به کار عیش در خون دو چشم خویش می غلتم
چه بهتر زان بود خسرو که در کار دگر غلتم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۵۰


نیارم تاب دیدن، دیر دیرت بهر آن بینم
بباید هر زمان جانی که رویت هر زمان بینم

مرا گویند کش چون مردمان بین و مرو از جا
دلم بر جای باید کش به چشم مردمان بینم

بدینسان کامد از روی تو کار من به جان، وانگه
من دیوانه را بر خود نبخشود و همان بینم

اگر من کشتنی گشتم، نمی گویم مکش، ای غم
ولی بگذار چندانی که روی آن جوان بینم

چه حاجت بر دلم نازک، همین بس نیست مرگ من
که گه گه چاشنی از دست آن ناوک کمان بینم

گه جولان نیارم دیدنش از بیم جان، لیکن
چو من بی طاقتم دزدیده در دست و کمان بینم

ز نوروز جوانی گر چه بشکفته ست بستانش
مبادا سبزه پیراهن آن بوستان بینم

دریغا، آن چنان رویی دگر خواهد شدن، یارب
مرا آن روز منمایی که رویش آنچنان بینم

ز خوبان بس که بی دین گشت خسرو، بهترین روزش
بت اندر پیش و زنار مغانش در میان بینم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۵۱


چمن چون بوی تو آرد، به بویت در چمن میرم
به یاد قد تو در سایه سرو سمن میرم

زیم از تو، بمیرم هم ز تو فارغ ز جان و تن
نیم چون دیگران کز جان زیم یا خود ز تن میرم

خوش آن وقتی که تو از ناز سویم بنگری و من
به زاری کشته، انگشت او فگنده در دهن میرم

شدم رسوا درون شهر، در صحرا روم، اکنون
که رسواتر شوم، گر در میان مرد و زن میرم

بخور جمله تنم، ای زاغ، جز دیده که دید او را
که بیرون اوفتم، در عرصه زاغ و زغن میرم

مرا پیراهن صد چاک پر خونست از آن یوسف
همین آرایش گورم کنید آن دم که من میرم

سخن بر بستی از خسرو مگر چشمت فرود آمد
کرم کن یک سخن، جانا، که تا زان یک سخن میرم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 125 از 219:  « پیشین  1  ...  124  125  126  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA