انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 517 از 718:  « پیشین  1  ...  516  517  518  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
گ



غزل شماره ۵۲۲۲

جلوه های مختلف دارد شراب لاله رنگ
آب، جوهر می شود درتیغ و در آیینه زنگ

خشم دل را غوطه درزنگ قساوت می دهد
برنمی خیزد سیاهی از سر داغ پلنگ

راست ناید صحبت پیرو جوان بایکدگر
پربرون آرد درآغوش کمان تیر خدنگ

اندکی دارد خبر از حال دل دربند زلف
هر مسلمانی که افتاده است در قید فرنگ

داغ می رویاند از دل خالهای عنبرین
میکشد درخون نگه را چهره های لاله رنگ

یک سر مو در اطاعت گرچه کوتاهی نکرد
با دل من زلف او دارد همان صد حلقه جنگ

این هما از بیضه فولاد می آید برون
دامن دولت به آسانی نمی آید به چنگ

نیست حرف سخت برخاطر گران آن را که زد
شیشه ناموس را بر سنگ صائب بی درنگ
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۲۳

پای سعی دیگران آمد گر از صحرا به سنگ
در وطن آمد مرا از خواب سنگین پا به سنگ

بر دل پرخون عاشق نیست کوه غم گران
می زند پهلو به زور باده این مینا به سنگ

خنده کبک از ترحم هایهای گریه شد
تا که را در کوهسار عشق آمد پابه سنگ

از شکست زلف کی گردد پریشان خاطرش ؟
آن که چندین شیشه دلی را زند یکجابه سنگ

باد عکس مراد آیینه اش صورت پذیر
آن که از سنگین دلی زدشیشه مارابه سنگ

نیست چز دندان شکستن چاره ای کج بحث را
ازدم عقرب گره نتوان گشود الا به سنگ

گر نگشتی جذبه فرهاد دامنگیر او
کی ز شوخی می گرفتی نقش شیرین پابه سنگ

من به افسون نرم کردم آن دل چون سنگ را
جوی شیر از تیشه گر فرهاد کرد انشا به سنگ

راه سخت وهمراهان ناساز ومرکب کندرو
هیچ رهرو را چندین جا نیاید پابه سنگ

همچنان در جستجوی رزق خودسر گشته ام
گرچه گشتم چون فلاخن قانع ازدنیا به سنگ

بیش و کم رابا نظر سنجند روشن گوهران
احتیاجی نیست میزان قیامت رابه سنگ

با گرانجانی به معراج هنر نتوان رسید
سخت دشوارست سیر عالم بالابه سنگ

آب چشم من ندارد در دل سخت توراه
ورنه سازد چشمه حکم خویش رااجرابه سنگ

ناتوانی عقده های سهل رامشکل کند
خامه های سست راازنقطه آید پابه سنگ

بود از سنگ ملامت مهره گهواره ام
نیست امروز از جنون ربط من شیدا به سنگ

حرف سخت ازبردباری بر دل مابار نیست
می دهد پهلو درخت میوه دار مابه سنگ

آه کز خواب گران درراه سیل حادثات
همچو دست آسیا رفته است پای مابه سنگ

بر دل پرخون ندارد سختی ایام دست
نیست ممکن کشتی آید در دل دریا به سنگ

از دل شب تیرگی بسیاری انجم نبرد
از سر مجنون کجا بیرون سودابه سنگ

می شود از مهره موم این زمان دندانه دار
بود اگر چون تیشه چندی ناخنم گیرا به سنگ

گر به سنگ آمد ز ساحل کشتی امید خلق
صائب آمد کشتی ما در دل دریا به سنگ
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۲۴

می کند بتگر اگر بت زمان حاصل ز سنگ
من بتی دارم که هر دم می تراشد دل ز سنگ

از محک پروا ندارد نقره کامل عیار
سر نپیچد هر که در سودا شود کامل ز سنگ

لاله کوهم شراب من ز جوش غیرت است
می کنم زنگی به صد خونم جگر حاصل ز سنگ

همچنان از شوخ چشمی بر سر بازارهاست
راز او را چون شرر سازم اگر محمل ز سنگ

در جنون از سنگ طفلان شکوه کافر نعمتی است
کرد خوانسالار قسمت نقل این محفل ز سنگ

تا مبادا از تهیدستی ز من غافل شوند
می کنم پر دامن اطفال را غافل ز سنگ

ساده لوحی بین که دارد شیشه خونگرم ما
با کمال دشمنی امید روی دل ز سنگ

عاقلان ز اندیشه روزی دل خود می خورند
برگ عیش کوچه گردان می شود حاصل زسنگ

زاهد افسرده را رطل گران آدم نکرد
تیغ چو بین کی بریدن را شود قابل ز سنگ

چون نگیرند از هواسنگ عاشقان
رو سفیدی دانه ها را میشود حاصل زسنگ

در گذر از بیستون چون برق ای شیرین مباد
سر زند چون لاله خونین پنجه ای غافل زسنگ

تن پرستان زیر دیوار از گرانی مانده اند
ورنه می آید شرر بیرون به بوی دل زسنگ

شام غفلت گر چنین افسانه پردازی کند
پای خواب آلود می آید برون مشکل زسنگ

این جواب آن غزل صائب که میربلخ گفت
نیستم غافل که دارد دلبر من دل زسنگ
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۲۵

می شود دایره خلق ز بیماری تنگ
زین سبب چشم تو پیوسته بود بر سر جنگ

تندخو را نشود آینه دل بی زنگ
که محال است سیاهی فتد از داغ پلنگ

در دل سخت بتان عجز چه تاثیر کند
نخل مومین چه رگ ریشه دواند درسنگ

چشم آسودگی از عالم پر شور خطاست
مهد آسایش این بحر بود کام نهنگ

عجبی نیست اگر پشت کمان راست شود
از هم آغوشی آن قامت چون تیر خدنگ

داده خویش نگیرند کریمان واپس
لعل ویاقوت ز خورشید نمی بازد رنگ

نشود روزی شیرین سخنان آزادی
تا برآمد شکر از بند نی افتاد به تنگ

در ریاضی که بود شبنم گلها سیماب
به چه امید زند بلبل مابرآهنگ

دل ازان زلف محال است رهایی یابد
چه خیال است مسلمان از قید فرنگ

به شکوهی که نشسته است مرا در دل عشق
هیچ شاهی ننشسته است چنان بر او رنگ

محملی لیلی اگر در صدد جولان نیست
چون درین بادیه هر ذره بود گوش به زنگ

هر که را درد طلب هست ز پا ننشیند
نیست در قافله ریگ روان صائب لنگ
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۲۶

می زنم گرم زبس تیشه خود بر رگ سنگ
می زند پیچ وخم موی بر آذررگ سنگ

تا شد از سرمه وحدت نظر من روشن
رشته تجلی است مرا هر رگ سنگ

بیستون را منم آن کوهکن آتشدست
که شده است از عرقم رشته گوهر رگ سنگ

نیست روشن گهر از سختی دوران دلتنگ
خون یاقوت همان جوش زند دررگ سنگ

شکوه از سختی ایام زکم ظرفیهاست
جوی شیر است مرا پیش نظر هررگ سنگ

که دگر دست برآورد به شیرین کاری ؟
که شد از جوش حلاوت شکر رگ سنگ

شد به فرهاد ز کیفیت حسن شیرین
بیستون رطل گران وخط ساغر رگ سنگ

از دل سخت محال است برون آید آه
در کف سنگ بود عاجز و مضطررگ سنگ

از دم تیشه آتش نفس من کرده است
علم انگشت به زنهار مکرر رگ سنگ

تیغ کهسار درآید به نظر جوهردار
بس که پیچیده زسوز دل من هررگ سنگ

آنقدر گوش به افسانه غفلت دادم
که شد از خواب گرانم مژه تررگ سنگ

نیست از زخم زبان سنگدلان را پروا
نگشاید دهن شکوه ز نشتر رگ سنگ

بیستون بس که شد از کشتن فرهاد غمین
مژه اشک فشان است سراسر رگ سنگ

خون فرهاد محال است که پامال شود
که به خونخواهی او بسته کمرهر رگ سنگ

دل مخور در طمع مزد که سازد ز شرار
دهن تیشه فرهاد پر از زر رگ سنگ

نرم کن نرم رگ گردن خود را زنهار
که زسختی نشود رشته گوهر رگ سنگ

صائب از شوق گهر جوش نشاطی دارم
که رگ ابر بهارست مرا هر رگ سنگ
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۲۷

پیش چشمی که ز کان لعل برون آورده است
می کند جلوه موج می احمررگ سنگ

گر به تمکین گرانسنگ تو گویا گردد
خامه گردد به کف دست سخنور رگ سنگ

گر چه پرورده به صد خون جگر خورشیدم
هست چون لعل مرا بالش و بستر رگ سنگ

چون تن زار من از حادثه سالم ماند
نیست آسوده درین عهد ز صرصر رگ سنگ

ممکن است از دل من آه برآید صائب
گر رود در جگر سنگ سراسر رگ سنگ

شد ز تر دستی من بس که توانگر رگ سنگ
گشت سیرابتر از لعل شرر در رگ سنگ

پای در دامن تسلیم و رضاکش که کشید
لعل در رشته تسخیر ز لنگر رگ سنگ

غوطه دادند چو فرهاد به خونم هر چند
شد ز تردستی من موجه کوثررگ سنگ

سنگ را موم نماید نفس خونگرمان
چه عجب لاله اگر ریشه کند دررگ سنگ

عشق در سنگ ریشه که چون تیر شهاب
شد ز سوز دل فرهاد منوررگ سنگ

تا ز آوازه فرهاد تهی شد کهسار
می گزد بیشتر از مار مرا هر رگ سنگ

چه عجب گر شود از سنگ ترازو تیرم
که برآرد زسبکدستی من پر رگ سنگ

همت از تیشه فرهاد گدایی دارد
ناخنی تیشه هر کس که زند بر رگ سنگ
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۲۸

جهان فروز چنان گشت باده گلرنگ
که از شمار شرر می دهد خبر دل سنگ

چکیده جگر شعله است نغمه عود
کمند عشرت رم کرده است رشته چنگ

هوای چیدن گل دارم از گلستانی
که باغبان جهد از خواب از پریدن رنگ

سفینه املم در محیطی افتاده است
که هست رشته شیرازه اش ز پشت نهنگ

دلم به اختر بدروز سینه صاف شود
ستاره پنبه گذارد اگر به داغ پلنگ

شراب عشق درآید اگر به خانه زور
شود ز سایه میناکبود چهره سنگ

به قید رسم گرفتار شد دل صائب
مباد هیچ مسلمان اسیر قید فرنگ
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۲۹

به چشم راه شناسان بود بیابان تنگ
که از نشانه شود برخدنگ میدان تنگ

به ماه مصر چه نسبت ترا که گردیده است
جهان ز جوش خریدار همچو زندان تنگ

قرار نیست به یک جای بیقراران را
ز بلبلان نشود جای بو گلستان تنگ

صبور باش به زندان و چاه چون یوسف
که یک دو روز بود کار بر عزیزان تنگ

گرهگشاست دم تازه سبکروحان
که بر نسیم نگردد ز غنچه میدان تنگ

به خلق کوش جهان را گشاده گر خواهی
که کفش تنگ به رهرو کند بیابان تنگ

فشار قبر کند سرمه استخوان ترا
اگر شود تو یک خاطر پریشان تنگ

گلوی حرص نگردد گشاده از نعمت
که بر غنی و فقیرست رزق یکسان تنگ

ز تنگنای جهان عشق تنگ می آید
اگر برآتش سوزان شود نیستان تنگ

دل حبابی اگر بشکند ز تندی باد
چو چشم مور شود ملک بر سلیمان تنگ

به قدر کاوش ازین چشمه آب می جوشد
ز سایلان نشود دستگاه احسان تنگ

به چشم هرکه ز همت گشاده شد صائب
فضای چرخ بود چون دل بخیلان تنگ


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۳۰

آمد بهار و شد در و دیوار لاله رنگ
از جوش لاله شیشه پرباده گشت سنگ

از بس کشید ابر به برتنگ باغ را
میدان خنده بردهن غنچه گشت تنگ

باغ از بنفشه رخسار یوسف است
گردیده از تپانچه اخوان کبود رنگ

بتخانه فرنگ کن از باده مغز را
اکنون که گشت روی زمین صورت فرنگ

مطرب چه حاجت است کسی را که می زند
بر سنگ خاره شیشه ناموس بی درنگ

چون سرو می کند به نظر جلوه گردباد
از بس زدود دامن صحرا ز سینه زنگ

صائب درین دو هفته که گل جوش می زند
چون داغ لاله باده لعلی مده ز چنگ
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۳۱

از روی لاله گون تو در خون تپید رنگ
دیوانه وار پیرهن گل درید رنگ

تا روی آتشین تو درباغ جلوه کرد
از روی گل چو قطره شبنم چکید رنگ

تا چهره لطیف تو گلگل شد از شراب
در تنگنای غنچه ز خجلت خزید رنگ

شد تا رخ همیشه بهار تو بی نقاب
پیوند خود ز چهره گلها برید رنگ

در جام لاله و قدح گل غریب بود
در دور عارض توبه مصرف رسید رنگ

بال و پر رمیدن رنگ است موج آب
در لعل آبدار تو چون آرمیده رنگ

باشد به زیر تیغ زآسیب چشم زخم
بر رخت هرکه پنجه خونین کشید رنگ

پای حنا گرفته ز رفتار عاجز ست
هرگز به گرد بو نتواند رسید رنگ

بال و پر همند حریفان سست عهد
بو می رود به باد چو از گل پرید رنگ

امید باز گشت گل بی بصیرتی است
آن را کز آفتاب قیامت پرید رنگ

شد روی آسمان شفقی از سرشک من
از باده شیشه را به رگ و پی دوید رنگ

آلوده کی شود به علایق روان پاک
کز زخم تیغ تیز برآید سفید رنگ

صائب شکسته باش که این شوخ دیدگان
بر روی هیچ کس نتوانند دید رنگ
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 517 از 718:  « پیشین  1  ...  516  517  518  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA