انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 527 از 718:  « پیشین  1  ...  526  527  528  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۳۲۶

زان لب جان بخش با خط معنبر ساختم
من به ظلمت ز آب حیوان چون سکندر ساختم

در محیط عشق غواصی نمی آمد ز من
با کف بی مغز ازان دریای گوهر ساختم

بازشد از شش جهت بر روی من هر در که بود
تا ازین درهای بی حاصل به یک در ساختم

همچنان چون عود خامم در محبت گرچه من
سینه را از آه آتشباز مجمر ساختم

من که دریا در نمی آمد به چشم همتم
عاقبت با قطره آبی چو گوهر ساختم

می شمارند اهل درد از بیغمانم گرچه من
داغ خود را خوش نمک از شورمحشر ساختم

می کشم خجلت زبینایان ز کوته دیدگی
تا ترا با آفتاب و مه برابر ساختم

حاصلی جز سنگ طفلان در برومندی نبود
من به برگ از گلشن ایجاد از بر ساختم

آفتاب مغفرت می خواست میدان وسیع
دامن خود را به جای دیده من ترساختم

شوق من از نامه پردازی به دیدارش فزود
چشم خود را حلقه پای کبوتر ساختم

هر سر بی مغز درخورد کلاه فقر نیست
من زناشایستگی با افسر زر ساختم

شیشه خشک است در کامم شراب لعل فام
تا به خون دل دهان خویش راترساختم

چهره زرین ز چشم زخم صائب ایمن است
از زروسیم جهان باروی چون زرساختم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۳۲۷

از فروغ حسن گل درآشیان می سوختم
ماه گرم جلوه و من درکتان می سوختم

در خزان دست و دلی کو تاکسی کاری کند
کاش در جوش بهاران آشیان می سوختم

ناله بی پرده را در خلوت او راه نیست
ورنه این نه پرده را از یک فغان می سوختم

در سرم تابود شور عشق چون طفلان شوخ
مرکبم می بود اگر زنی عنان می سوختم

گر نمی شد مهر لب شرم حضور بلبلان
پنبه در گوش گران باغبان می سوختم

داغ من آسان نشد سر حلقه ارباب درد
عمرها در زیر دیگ این استخوان می سوختم

این جواب آن غزل صائب که می گوید مسیح
شمع شد خاموش اما من همان می سوختم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۳۲۸

از هوای تر بر افروزد چراغ عشرتم
رشته باران بود شیرازه جمعیتم

نیست جز مهر خموشی حلقه ای بر در مرا
می خورد بر یکدیگر از چشم گویاخلوتم

از کمال بی دماغی صحبت ارباب حال
خانه زنبور می آید به چشم وحشتم

تلخ دارد عیش بر کنج دهان گلرخان
از شکر شیرینی بسیار کنج عزلتم

آبروی من چو گوهر سر به مهر عزت است
روزه از حرف طمع دارد زبان حاجتم

مستی و دیوانگی می ریزد از رفتار من
نقش پا رطل گران می گردد از کیفیتم

از تماشای شکار جرگه دارد بی نیاز
شادی جمعیت دل در کمند وحدتم

می گذارم گر چه چون خورشید پهلو بر زمین
آسمان را داغ دارد از بلندی همتم

حرف حق را برزبان می آوردم منصوروار
تیغ می مالد زبان بر خاک پیش جراتم

با همه بی حاصلی دارم دل آزاده ای
برنیاید از بغل چون سرودست حاجتم

همچو عنقا سعی درگمنامی خود می کنم
نیست صائب چون نواسنجان تلاش شهرتم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۳۲۹

راه حرفی پیش ان لب چون سخن می خواستم
بوسه واری جا درآن کنج دهن می خواستم

درلباس اظهار مطلب شاهد تردامنی است
باتو خود را درته یک پیرهن می خواستم

چرخ سنگین دل نصیب آن خط شبرنگ ساخت
از لب میگون از کامی که من می خواستم

از دو سر خوب است باشد دوستیها برقرار
با تو خود را و ترا با خویشتن می خواستم

انجمن گردید از فکر پریشان خلوتم
با تو کنج خلوتی در انجمن می خواستم

از دل پر خون من گردید طالع چون سهیل
آن عقیق نامداری کز یمن می خواستم

سر به جیب خویش بردم در گریبان یافتم
نکهتی کز یوسف گل پیرهن می خواستم

چهره یوسف ز سیلی گرمی بازار یافت
سایه دستی از اخوان وطن می خواستم

جامه ای کز تن نروید می کند دل را سیاه
کشته خود را ز خون خود کفن می خواستم

چیدن گل صائب از سیر چمن مطلب نبود
ناله گرمی ز مرغان چمن می خواستم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۳۳۰

من به آب و نان اگر چون بیغمان می زیستم
بی محبت کافرم گر یک زمان می زیستم

زنده از یاد حقم من ورنه در این خاکدان
صد کفن پوسانده بودم گر به جان می زیستم

مرگ بر من زندگانی راگواراکرده بود
دربهاران من به امید خزان می زیستم

گر نمی شد پرده چشم جهان بین بیخودی
من چسان در وحشت آباد جهان می زیستم

حاصلم از زندگی چون شمع اشک وآه بود
من درین محفل برای دیگران می زیستم

خنده می آمد مرا چون گل بر اوضاع جهان
با لب خندان اگر در گلستان می زیستم

بر سمندر آتش سوزان بود آب حیات
من به دوزخ در بهشت جاودان می زیستم

گر ز کاوش خانه خود می رسانیدم به آب
چون خضر من هم به عمر جاودان می زیستم

ماهی بی آب در خشکی چشان غلطد به خاک
دور ازان جان جهان صائب چنان می زیستم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۳۳۱

گر چه در تعمیر جسمم غافل از دل نیستم
دست در گل دارم اما پای در گل نیستم

خط شناس جوهر آیینه دل نیستم
ورنه از راز نهان چرخ غافل نیستم

پیش انوار تجلی نعل من درآتش است
چون شرر پروانه هر شمع محفل نیستم

با اثر کاری ندارد اشک بی پروای من
تخم می افشانم در فکر حاصل نیستم

ماه نتواند به دام هاله آوردن مرا
پیش هر ناشسته رویی پای درگل نیستم

کشتی نوحم دل دریاست لنگر گاه من
چون کمند موج در انداز ساحل نیستم

گرچه از منزل برون ننهاده ام هرگز قدم
بی خبر ازراه و رسم هیچ منزل نیستم

با همه آزردگی از من کسی آزرده نیست
آهنین جانم ولیکن آهنین دل نیستم

در نمی آیم ز جا از روی گرم انجمن
چون سپند بی ادب نادیده محفل نیستم

پیچ و تاب فارغ البالی بلایی بوده است
جسته ام بیرون ز بند و بی سلاسل نیستم

وحشیان آرزو را سر به صحرا داده ام
همچو مجنون گوش برآوازمحمل نیستم

دامن مطلب به جستجو نمی آید به دست
ورنه من در قطع راه شوق کاهل نیستم

می زند موج شکستن پیکرم چون بوریا
در دبستان ریاضت فرد باطل نیستم

گرچه از زخم نمایان شاخ گل گردیده ام
همچنان از چشم زخم خار غافل نیستم

در بیابان طلب چون لشکر ریگ روان
می کنم قطع ره و در فکر منزل نیستم

گر چه صائب شسته ام از دل غبار آرزو
یک نفس بی آه و یک دم بی غم دل نیستم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۳۳۲

گر نگردد بر مرادم چرخ در غم نیستم
جوهر تیغم ز پیچ و تاب درهم نیستم

جنگ دارد طرز من با مردم این روزگار
در میان عالمم وز اهل عالم نیستم

خارخشکم دودمان گلخن از من روشن است
روشناس لاله و گل همچو شبنم نیستم

گل افتد از پنبه راحت به چشم داغ من
زیر بار چوب نرمیهای مرهم نیستم

یک سر سوزن تعلق نیست با دنیا مرا
در تجرد کمتر از عیسی مریم نیستم

نیستم داغ عزیزان، چند سوزم بی سبب
در کشاکش چند باشم زلف ماتم نیستم

بس که بر حسن گلو سوز تو دل می سوزدم
در حرم ایمن ز چشم شور زمزم نیستم

زین گلستان گل صائب خوشم افتاده است
تا نباشم در یمان خار خرم نیستم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۳۳۳

شهری عشقم چو مجنون در بیابان نیستم
اخگر دل زنده ام محتاج دامان نیستم

دست خود چون خوشه پیش ابر می سازم دراز
خوشه چین کشت این خرمن گدایان نیستم

قطره خود را ز کاوش می کنم بحر گهر
چون صدف در انتظار ابر نیسان نیستم

شبنم خود را به همت می برم برآسمان
در کمین جذبه خورشید تابان نیستم

گرچه خاررهگذارم همتم کوتاه نیست
هر زمان بادامنی دست و گریبان نیستم

دور کردن منزل نزدیک را از عقل نیست
چون سکندر در تلاش آب حیوان نیستم

بوی یوسف می کشم از چشم چون دستار خویش
چشم بر راه صبا چون پیر کنعان نیستم

خویش را فربه نمی سازم ز خوان دیگران
چون مه نو کاسه لیس مهر تابان نیستم

بر سر میدان جانبازان بود جولان من
در قفس چون شیر بیدل از نیسان نیستم

کرده ام با خاکساری جمع اوج اعتبار
خار دیواره ام و بال هیچ دامان نیستم

نیست چون بوی گل از من تنگ جا بر هیچ کس
در گلستانم ولیکن در گلستان نیستم

بر دل آزادگان هرگز نمی گردم گران
همچو قمری باردوش سرو بستان نیستم

دار نتواند حجاب جرات منصور شد
اتشم از چوب دربان روی گردان نیستم

نان من پخته است چون خورشید هر جا می روم
در تنور اتشین ز اندیشه نان نیستم

رفته چون مور از قناعت پای سعی من به گنج
در تلاش مسند دست سلیمان نیستم

می برم از کنج عزلت لذت کنج دهان
از حلاوتخانه وحدت گریزان نیستم

نیست از خواری به عزت پله ای نزدیکتر
همچو یوسف دلگران از چاه و زندان نیستم

دشمنان را در نظر دارم شکوه کوه قاف
از گرانقدری سبک در هیچ میزان نیستم

گوش تاگوش زمین از گفتگوی من پرست
در سخن صائب چو طوطی تنگ میدان نیستم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۳۳۴

تا ز اهل حیرتم خاطر پریشان نیستم
شمع بی فانوسم آن روزی که حیران نیستم

تیغ بی آبم به دست کارفرمایان عشق
چون رگ ابر بهارانم که گریان نیستم

همچو داغ عشق می جویم دل صد پاره ای
لاله هر باغ و شمع هر شبستان نیستم

با خس و خاشاک عالم تازه رو برمی خورم
درلباس تلخ همچون آب حیوان نیستم

می کنم گوهر به همت اشک تلخ خویش را
چون صدف در زیر بار ابرنیسان نیستم

می رسانم خانه آیینه خود را به آب
چون سکندر در تلاش آب حیوان نیستم

برق آفت در کمین خرمن جمعیت است
تا پریشان خاطرم، خاطر پریشان نیستم

بید مجنونم لباس من بود موی سرم
از لباس شرم چون آیینه عریان نیستم

هر زمان در کوچه ای جولان وحشت می زنم
همچو مجنون بار دوش یک بیابان نیستم

نیست از دار فنا اندیشه منصور مرا
آتشم از چوب دربان روی گردان نیستم

نقش امیدی که من از عشق دارم د رنظر
گر ببازم هر دو عالم را پشیمان نیستم

رزق می آید به پای خویش تا دندان به جاست
آسیا تا هست در اندیشه نان نیستم

سینه چون پروانه بر شمع تجلی می زنم
چون شرار از صحبت آتش گریزان نیستم

بوته خاری مرا از دامن صحرا بس است
در قفس پیوسته از فکر گلستان نیستم

تا گریبان دامن از خار تعلق چیده ام
همچو بحر از خار و خس آلوده دامان نیستم

چون نباشم ایمن از درد بلند اقبال عشق
نزل خاصان است درد و من از ایشان نیستم

رهروان را می دهم در چشم خود چون اشک جا
تشنه آزار چون خار مغیلان نیستم

همچو جان آثار من پیداست بر لوح وجود
گرچه پنهانم به ظاهر لیک پنهان نیستم

هیچ نقشی را نمی گیرم به غیر از سادگی
مهره موئین چرخ حال گردان نیستم

سایه دیوار رااز دور می بوسم زمین
همچو شبنم خوش نشین باغ و بستان نیستم

آبهای شکرین مصر غربت خورده ام
من حریف آب تلخ چاه کنعان نیستم

شربت بیماری من گریه تلخ من است
چون هوس بیمار آن سیب زنخدان نیستم

این جواب آن غزل صائب که می گوید حکیم
من حریف باد دستیهای مژگان نیستم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۳۳۵

من حریف ننگ و عار بیوفایی نیستم
بندبندم کن که من مرد جدایی نیستم

تلخ دارد خواب شیران جهان را مور من
خاک را ه مردم از بی دست و پایی نیستم

کرده ام من ترک دنیارا نه دنیاترک من
در لباس اهل فقر از بی قبایی نیستم

بیشتر عزلت گزینان در کمین شهرتند
من ز عزلت درمقام خودنمایی نیستم

بسته ام عهد درستی با شکستن در ازل
از فلک امیدوار مومیایی نیستم

گو برآرد وحشت تنهایی از جانم دمار
من حریف راه ورسم آشنایی نیستم

ماه از من قرص بیهوده پنهان می کند
سیر چشمم در پی نان گدایی نیستم

پشت بر دیوار حیرت همچو ساحل داده ام
روز وشب چون موج در زنجیر خایی نیستم

می توانم خاک پای عارف رومی شدن
در سخن هر چند عطار و سنایی نیستم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 527 از 718:  « پیشین  1  ...  526  527  528  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA