انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 529 از 718:  « پیشین  1  ...  528  529  530  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۳۴۷

گر زخود بیرون کسی فریادرسی می داشتم
می کشیدم ناله از دل تا نفس می داشتم

سود من در پله نقصان ز بی سرمایگی است
می شدم سیمرغ اگر بال مگس می داشتم

صحبت همدرد زندانم را گلستان می کند
هم نوایی کاش در کنج قفس می داشتم

وحشت ذاتی گوارا کرد عزلت را به من
می شدم دیوانه گر الفت به کس می داشتم

این زمان شد سینه ام تاریک ورنه پیش ازین
صبح را آیینه در پیش نفس می داشتم

شد ز قحط آه از مطلب کمندم نارسا
کاش دودی در جگر چون خاروخس می داشتم

پله دوری ز محمل بود منظور ادب
گوش اگر گاهی به آواز جرس می داشتم

حرف تلخی از دهان او به من هم می رسید
گر زبان شکوه چون اهل هوس می داشتم

بیکسیها ناله را بر من گوارا کرده است
مهر بر لب می زدم گر دادرس می داشتم

پختگی دریای پر شور مرا خاموش کرد
کاش جوشی چون شراب نیمرس می داشتم

تا دل از ذوق گرفتاری به آزادی رسید
شد تمام امید بیمی کز عسس می داشتم

از نفسهای پریشان تیره شد آیینه ام
صبح می گشتم اگر پاس نفس می داشتم

گر نمی گردید در عالم کس من بی کسی
از کسان صائب من بیکس چه کس می داشتم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۳۴۸

گر در اقلیم رضا کاشانه ای می داشتم
در بهشت نقد اینجا خانه ای می داشتم

کرد تنهایی به من این خاکدان را دلنشین
می شدم آواره گر همخانه ای می داشتم

می کشیدم قامت همچون خدنگش را به بر
چون کمان من هم اگر سر خانه ای می داشتم

بی سرانجامی مرا دارد مسلمان این چنین
می شدم کافر اگر بتخانه ای می داشتم

باعث آزادی چندین دبستان طفل شد
کاش من هم طالع دیوانه ای می داشتم

نامه اعمال را زین بیش می کردم سیاه
گر امیدگریه مستانه ای می داشتم

گرد ویرانی نمی گردید از جایی بلند
در خور سیلاب اگر ویرانه ای می داشتم

از نزول غم نمی شد خانه یک دل خراب
گر به قدر درد و غم کاشانه ای می داشتم

آنچه از خون جگر در کاسه من کرد چرخ
جمع اگر می ساختم میخانه ای می داشتم

می توانستم گره صائب به بال برق زد
گربه کشت خود امید دانه ای می داشتم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۳۴۹

می شدم بیرون ز خود گر منزل می داشتم
دست و پایی می زدم گر ساحلی می داشتم

بهترست از عقل ناقص چون جنون کامل افتاد
کاشکی من هم جنون کاملی می داشتم

ای که گویی دست بر دل نه مکن بیطاقتی
می نهادم دست بر دل گر دلی می داشتم

دانه اشکی که دارم چون صدف در دل گره
می فشاندم گر زمین قابلی می داشتم

بیقراریهای من می داشت پایان چون سپند
راه فریادی اگر در محفلی می داشتم

در گرفتاری است آزادی درین بستانسرا
می شدم آزاد اگر پا در گلی می داشتم

دیگ بحر از احتیاج ابر می آید به جوش
جوش احسان می زدم گر سایلی می داشتم

گرد من بیرون نمی رفت از بیابان جنون
همچو مجنون گر امید محملی می داشتم

از دل بی حاصل خود شرمسارم جای دل
در بغل ای کاش فرد باطلی می داشتم

از تلاش گلشن فردوس فارغ می شدم
جا اگر در خاطر صاحبدلی می داشتم

باده را می داشت خونم داغ از جوش نشاط
در نظر گر دست و تیغ قاتلی می داشتم

آه من صائب نمی شد سرد چون باد خزان
از بهار زندگی گر حاصلی می داشتم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۳۵۰

سوختم تا ره در آن زلف معنبر یافتم
خشک چون سوزن شدم کاین رشته را سر یافتم

می توانم از نگاهی ذره را خورشید کرد
فیض آن صبح بنا گوشی که من دریافتم

زان به گرد خویش چون پرگار می گردم که من
از سویدای دل خود کعبه را دریافتم

سایه ارباب دولت شمع راه ظلمت است
آب حیوان را به اقبال سکندر یافتم

چون غبار خاکساران را نسازم توتیا
من که در گرد یتیمی آب گوهر یافتم

رخنه گفتار بر من زندگی را تلخ داشت
تا شدم خاموش خود را تنگ شکر یافتم

دامن داغ جنون آسان نمی آید به دست
سوختم چون شمع تا از آتش افسر یافتم

باغ جنت را که تنگ است آسمان بر جلوه اش
سر به زیر بال بردم در ته پر یافتم

به که بردارم زلب مهر خموشی شکوه را
من که صائب دست بر دامان دلبر یافتم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۳۵۱

کعبه مقصود را در نقطه دل یافتم
چون ز خود بیرون روم اکنون که منزل یافتم

گوشه ای و توشه ای می خواستم از روزگار
غنچه گشتم هر دو را بی منت از دل یافتم

تا فشاندم آستین بی نیازی بر جهان
دست خود در گردن مطلب حمایل یافتم

از کرم در یوزه نام است مطلب خلق را
دستگاه جود را دامان سایل یافتم

خضر با عمر ابد از چشمه حیوان نیافت
آنچه من در یک دم از شمشیر قاتل یافتم

هیچ نقدی نیست در میزان بینایی تمام
بود از ناقص عیاری هر چه کامل یافتم

دامن دشت جنون ارزانی مجنون که من
لیلی خود را نهان درپرده دل یافتم

نیست از حق ناشناسی خواهش دنیای من
توشه راه حق از دنیای باطل یافتم

از گرفتاران این گلشن چه می پرسی که من
همچو سرو آزادگان را پای در گل یافتم

صائب افتادم ز راه بدگمانی درگناه
نفس خود را تا به کار خیر مایل یافتم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۳۵۲

خال را سرمایه زلف پریشان یافتم
در سواد نقطه ای سی جزو قرآن یافتم

در سواد خال سیر زلف کردم مو بمو
مد بسم الله را در نقطه پنهان یافتم

ازدورنگی دست شستم بر لب بحر وجود
قطره را آیینه دار بحر عمان یافتم

موجه کثرت نشد دام ره وحدت مرا
باغ را در زیر بال عندلیبان یافتم

خویش را بر هم شکستم قبله حاجت شدم
کعبه را در بوته خار مغیلان یافتم

ترک جان کردم حیات جاودانم شد نصیب
در سراب ناامیدی آب حیوان یافتم

نوگلی را کز نسیم صبح می جستم خبر
پای در دامن کشیدم در گریبان یافتم

منت ایزد را که رنجم چون صبا ضایع نشد
عاقبت بویی ازان سیب زنخدان یافتم

سر فرو بردم به جیب خود برآوردم ز عرش
نه فلک را تکمه چاک گریبان یافتم

استخوانم توتیا و جسم زارم سرمه شد
تا ره حرفی به آن چشم سخندان یافتم

در قفس بردم به فکر او سری در زیر بال
چشم کردم باز خود را در گلستان یافتم

تا برون رفتم ز خود چشمم به روی دل فتاد
یوسف خود را عجب دست وگریبان یافتم

تیر باران ملامت سد راه من نشد
راه بیرون شد چو شیران در نیسان یافتم

از کشاکشهای گوناگون دلم شد شاخ شاخ
تا چو شانه ره در آن زلف پریشان یافتم

گریه دلهای شب آیینه ام را صاف کرد
نور بینش همچو شمع ازچشم گریان یافتم

وصل آن موی کمر آسان نمی آمد به دست
قطره خونی شدم تا این رگ کان یافتم

من که شادی مرگ می گردیدم از دشنام تلخ
از شکرخند توچندین شکرستان یافتم

سالها دنبال کردم این دل آواره را
عاقبت در گوشه چشم غزالان یافتم

در سواد زلف می گشتم به دل چشمم فتاد
آشنا رویی در آن شام غریبان یافتم

یک سر مو بر تن من بی نشاط عشق نیست
کاه این دیوار را چون برق خندان یافتم

شبنم من در کنار باغ مست خواب بود
رتبه معراج از خورشید تابان یافتم

شور دریای محبت شیخ دریادل حسین
کز حضور او حضور دل فراوان یافتم

صائب از خاک سیاه هند پوشیدم نظر
سرمه روشندلی را در صفاهان یافتم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۳۵۳

برگ عیش بی خزان در بینوایی یافتم
آنچه می جستم ز شاهی در گدایی یافتم

خاکساری دانه را بال و پر نشوونماست
بال گردون سیر از بی دست وپایی یافتم

از دو عالم قطع کردم رشته پیوند را
تا به آن بیگانه پرور آشنایی یافتم

تا شدم چون سکه خوش نقش رو گردان زر
رو به هر مطلب که اوردم روایی یافتم

در شمار خلق بودم داشتم تارو به خلق
پشت کردم بر خلایق مقتدایی یافتم

می شمارم مهد آسایش دهان شیر را
تا ز قید عقل چون مجنون رهایی یافتم

گر شود عالم به چشم خلق از بستن سیاه
من ز راه چشم بستن روشنایی یافتم

تا به زانو پای من از پیروی فرسوده شد
تا میان رهنوردان پیشوایی یافتم

نیست امیدم به جنت کز قبول مردمان
مزد خود اینجا زطاعات ریایی یافتم

چون ز سنگ کودکان صائب کنم پهلوتهی
من که در سختی کشیدن مومیایی یافتم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۳۵۴

از دل گم گشته خود گر نشان می یافتم
یوسف خود را میان کاروان می یافتم

چشم من از نقش تا بر خامه نقاش بود
برگ عیش نوبهاران از خزان می یافتم

می توانستم به گرد خود حصاری ساختن
خاکساری همچو خود گردرجهان می یافتم

رشته پرواز من تا در کف تسلیم بود
در قفس دایم حضور آشیان می یافتم

بلبلان چون برگ گل از آشیان می ریختند
رخصت یک ناله گر از باغبان می یافتم

روزاول کاش خود را راست می کردم چو تیر
تا خلاصی از کشاکش چون کمان می یافتم

این زمان در کعبه چون سنگ نشانم بیخبر
من که فیض کعبه از سنگ نشان می یافتم

این زمان بیداریم خواب است، ورنه پیش ازین
دولت بیدار در خواب گران می یافتم

ناله تنهایی من باغ را دیوانه کرد
آه اگر هم ناله ای در بوستان می یافتم

گر نمی شد تنگ صائب خلق من ازروزگار
هم درین عالم بهشت جاودان می یافتم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۳۵۵

شیشه لرزد بر خود از روز شراب غفلتم
از سبک مغزی گرانسنگ است خواب غفلتم

جست خون مرده از خواب گرانسنگ عدم
من ز بیدردی همان مست و خراب غفلتم

تیغ خورشید قیامت را کند دندانه دار
گرچنین بر روی هم بندد سحاب غفلتم

گردد از باد مخالف پله خوابش گران
چشم نرم افتاده است از بس حباب غفلتم

در زمان فیض خواب من گرانتر می شود
چون سگان از صبح باشد فتح باب غفلتم

بود از موی سفید امید بیداری مرا
بالش پرگشت آن هم بهر خواب غفلتم

گرچنین سنگین شود خواب از گرانجانی مرا
صبح محشر می شود صائب نقاب غفلتم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۳۵۶

تا به زانو رفته پای من به گل از لای خم
پای رفتن نیست ازمیخانه ام چون پای خم

کرد حلاجی می وحدت سر منصور را
خشت بردارد می پرزور از بالای خم

رخنه دل از می صافی نمی آید بهم
می کنم اندود این ویرانه را از لای خم

از دل پر جوش نتوانم به بالین سر نهاد
نیست ممکن کف شود آسوده بر بالای خم

چون توانم باده گلرنگ را بی پرده دید
من که مستی می کنم از دیدن سیمای خم

گرزموج می به فرقم تیغ بارد چون حباب
نیست ممکن از سرم بیرون رود سودای خم

سفلگان در نعمت از منعم نمی آرند یاد
چون سبو خالی شد ازمی می شود جویای خم

دخل دریا ابر را در خرج می سازد دلیر
می کنم خالی به جرات شیشه را در پای خم

از دهان بسته باشد قفل روزی را کلید
پر برآید کوزه لب بسته از دریای خم

کیست عقل شیشه دل تا کوس دانایی زند
در خراباتی که افلاطون نگیرد جای خم

مذهب و مشرب به هم آمیختن حق من است
می فشانم گرد راه کعبه را در پای خم

می گشاید دفتر صبح قیامت آسمان
چون ز جوش باده آرد کف به لب دریای خم

شیشه نشکسته در پا گرچه کمتر می خلد
توبه نشکسته افزون می خلد در پای خم

گربه این عنوان می روشن تجلی می کند
همچو کوه طور می پاشد زهم اجزای خم

صیقل روح است صائب صحبت روشندلان
می توان رودید در آیینه سیمای خم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 529 از 718:  « پیشین  1  ...  528  529  530  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA