انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 541 از 718:  « پیشین  1  ...  540  541  542  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۴۶۹

ما چو صبح از راست گفتاری علم در عالمیم
محرم آیینه خورشید از پاس دمیم

از گرانقدری درین دریا گره گردیده ایم
ورنه چون آب گهر ما فارغ از بیش و کمیم

سروآزادیم بر ما بی بریها بار نیست
با کمال تنگدستی تازه روی و خرمیم

خواهد افتادن به فکر ما سلیمان زمان
گر به دست دیو نفس افتاده همچون خاتمیم

در دل سنگین او داریم راهی چون شرار
گر به ظاهر در حریم وصل او نامحرمیم

دست افسون است برگ ما و بار دل ثمر
ما درین بستانسرا گویا که نخل ماتمیم

پرده برداریم اگر از داغ عالمسوز عشق
خاکدان آفرینش را سواد اعظمیم

سعی در طی کردن طومار شهرت می کنیم
ورنه ما در باد دستی پیش پیش حاتمیم

مدتی آدم گل از نظاره فردوس چید
ای بهشت عاشقان آخر نه ما هم آدمیم

چشم ما پوشیده گردیده است از شرم حضور
ورنه با گل در ته یک پیرهن چون شبنمیم

دم زدن کفرست در جایی که عیسی ناطق است
حق به دست ماست گر خاموش همچون مریمیم

برنمی آید ز ابر آن آفتاب بی زوال
ورنه ما آماده فانی شدن چون شبنمیم

در ته یک پیرهن چون بوی گل با برگ گل
هم زیکدیگر جدا افتاده و هم با همیم

بی زبانی مخزن اسرار را باشد کلید
ما به مهر خامشی مستغنی از جام جمیم

روزی فرزند گردد هر چه می کارد پدر
ما چو گندم سینه چاک از انفعال آدمیم

چشم بد باشد به قدر نقش چون افتد زیاد
ما ز چشم شور مردم ایمن از نقش کمیم

عقده ها داریم در دل صائب از بی حاصلی
گر چه از آزادگی سرو ریاض عالمیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۴۷۰

گرد باد دامن صحرای بی سامانیم
هیچ کس را دل نمی سوزد به سرگردانیم

چون فلاخن سنگ باشد شهپر پرواز من
هست در وقت گرانیها سبک جولانیم

گر چه چیزی در بساطم نیست غیر از درد و داغ
صبح را خون از شفق در دل کند خندانیم

راز پنهانی که دارم در دل روشن چو آب
بی تامل می توان خواند از خط پیشانیم

کرده ام آب حیات خود سبیل تیغها
دشمن خونخوار را از دوستان جانیم

گر چه اینجا تیره بختی پرده حالم شده است
مجلس روحانیان را باده ریحانیم

می توان گوی سعادت یافت از اقبال من
هست محراب دعاها قامت چوگانیم

خون خود را می خورم چون زخم از جوش مگس
گرپری داخل شود در خلوت روحانیم

هر کجا باشم بغیر از گوشه دل در جهان
گر همه پیراهن یوسف بود زندانیم

برنمی دارم عمارت جغد وحشت دیده ام
بیت معمورست در مد نظر ویرانیم

در غریبی می توان گل چید از افکار من
در صفاهان بو ندارم سیب اصفاهانیم

در چنین وقتی که می باید گزیدن دست و لب
از خجالت مهر لب گردیده بی دندانیم

دامنم پاک است چون صبح از غبار آرزو
می دهد خورشید تابان بوسه بر پیشانیم

حسن اگر بر پیچ و تاب خط چنین خواهد فزود
می کند دیوانه آخر این خط دیوانیم

می کند بی برگی از آفت سپرداری مرا
وحشت شمشیر دارد رهزن از عریانیم

بر سر گنج است پای من چو دیوار یتیم
می شود معمور صائب هر که گردد بانیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۴۷۱

چند چون اخگر نفس در زیر خاکستر زنیم
خیز تا از چرخ نیلی خیمه بالاتر زنیم

از بساط خاک برچینیم بزم عیش را
با مسیحا در سپهر چارمین ساغر زنیم

بزم گل بازی فرو چینیم در گلزار قدس
ثابت و سیار را چون گل به یکدیگر زنیم

در بساط آفرینش هر چه درد و داغ هست
دسته بندیم و به رغبت همچو گل برسر زنیم

راه امن بیخودی را کاروان در کار نیست
چون قدح تنها به قلب باده احمر زنیم

خار و خاشاک وجود خویش را چون گردبار
جمع سازیم و زبرق آه آتش در زنیم

نیست پروای سیاهی برق عالمسوز را
یکقلم آتش به کلک و کاغذ و دفتر زنیم

گرد هستی را فرو شوییم از رخسار روح
در دل تیغ شهادت غوطه چون جوهر زنیم

بستر از خون بالش از شمشیر مردان کرده اند
چون زنان پیر تا کی تکیه بر بستر زنیم

بیقراری بادبان کشتی وامانده است
موج گردیم و بر این دریا بی لنگر زنیم

مجمر گردون ندارد عرصه جولان ما
سر برون چون شعله بیباک ازین مجمر زنیم

نه دماغ انجمن نه برگ خلوت مانده است
عالم دیگر بجوییم و در دیگر زنیم

این جواب آن که می گوید حکیم غزنوی
تا کی از هجران او ما دستها بر سر زنیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۴۷۲

در وصالیم و زهجران دست برسر می زنیم
ما به جای نعل وارون حلقه بر در می زنیم

پرفشانیهای ما در حسرت پرواز نیست
دامنی بر آتش گل هردم از پر می زنیم

حلقه فتراک می گردد به قصد خون ما
دست اگر در حلقه زلف معنبر می زنیم

خضر می لیسد زمین اینجا و ما از سادگی
فال آب زندگانی چون سکندر می زنیم

برنمی خیزد چو خون مرده از خواب گران
بخت خواب آلود را چندان که نشتر می زنیم

ما چو داغ لاله صائب خون خود را می مکیم
بیغمان از دور پندارند ساغر می زنیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۴۷۳

مستیی کو تا ره صحرای محشر سرکنیم
شیشه را سرو کنار چشمه کوثر کنیم

چهره وحدت نهان در زیر زلف کثرت اس
خواب آسایش مگر در شورش محشر کنیم

تخم حرص ما ندارد ریشه در ریگ روان
ما به اشک تاک کشت خویشتن راتر کنیم

بر قفس زورآوران مرغان باغ دیگرند
ما شکست بیضه را در کار بال و پر کنیم

شعله سرگرمی ما داغ دارد مهر را
می شود بیهوش دارو خاک اگر بر سر کنیم

گر نباشد در میان روی تو از یک آه گرم
آب را در دیده آیینه خاکستر کنیم

هر چه کیفیت ندارد صحبتش بار دل است
طاعت صدساله را در کار یک ساغر کنیم

همت ما پنجه فولاد را برتافته است
رخنه از مژگان تر در سد اسکندر کنیم

نیست شوری در نمکدان بزم هستی را مگر
داغ خود را خوش نمک از شورش محشر کنیم

قدر در اشک را مژگان چه می داند که چیست
رشته جان را امانت دار این گوهر کنیم

حنظل گردون نسازد عیش ما را تلخکام
ما به اکسیر قناعت زهر را شکر کنیم

چشم می پوشیم از آن زلف پریشان تا به چند
دیده را آیینه دار شورش محشر کنیم

این غزل را خامه صائب به دیوان می برد
جای دارد صفحه خورشید را مسطر کنیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۴۷۴

عشق کو همچو گل با خون خود بازی کنیم
جمله تن ناخن شویم و سینه پردازی کنیم

نیست جای طعن اگر از خلق روگردان شدیم
تا به کی در زنگبار آیینه پردازی کنیم

تخته تعلیم ما کردند لوح خاک را
حیف باشد عمر خود را صرف در بازی کنیم

شیوه ما نیست با ناسازگاران ساختن
خاک در چشم فلک هنگام ناسازی کنیم

صد نوای شکرین داریم چون نی در گره
نغمه پردازی نمی یابیم دمسازی کنیم

دوزخ ارباب غیرت جبهه نگشاده است
ما به روی گرم چون پروانه جانبازی کنیم

دوری راه طلب از فکر زاد و راحله است
کعبه نزدیک است اگر ما توشه پردازی کنیم

منزل مقصود ما در پیش پا افتاده است
چون شرر تا چند صائب هرزه پروازی کنیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۴۷۵

ما کجا دست آشنا با مهره گل می کنیم
مشورت چون غنچه با سی پاره دل می کنیم

بحر پرشور حوادث در کف ما عاجزست
موج را از لنگر تسلیم ساحل می کنیم

همچو مژگان روز و شب در پیش چشم استاده است
از خیالش خویش را چندان که غافل می کنیم

داغ عشقی را که در صد پرده می باید نهان
لاله دامان دشت و شمع محفل می کنیم

ناخن فولاد دارد منت روشنگران
تیغ جان را روشن از خاکستر دل می کنیم

دولتی کز سایه خیزد تیرگی بار آورد
صفحه بال هما را فرد باطل می کنیم

کی به دست سنبل فردوس دل خواهیم داد
ما که در سودای زلف یار دل دل می کنیم

شبنمیم اما ز بس گرد حوادث خورده ایم
چشمه خورشید عالمتاب را گل می کنیم

فکر ما صائب سحاب نوبهار رحمت است
ما زمین شور را یک لحظه قابل می کنیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۴۷۶

ما پریشان حاصل خود را زمستی می کنیم
خرمن خود پاک ما از باد دستی می کنیم

نیست ممکن خودشکن غالب نگردد برغنیم
در شکست خود به دشمن پیشدستی می کنیم

خضر با عمر ابد پوشیده جولان می کند
ما به این ده روزه عمر اظهار هستی می کنیم

نعل وارون رهنوردان را حصار آهن است
در لباس بت پرستی حق پرستی می کنیم

ما به حرف تلخ از آن لبهای میگون قانعیم
از تنک ظرفی به بوی باده مستی می کنیم

هر که دست رد نهد بر سینه افکار ما
از دعا در کار او تیغ دو دستی می کنیم

می پرستی جز هوا جویی ندارد حاصلی
ما به رغم میکشان ساقی پرستی می کنیم

گر چه می گردد پریشان زلف جمعیت ز باد
خرمن خود حفظ ما از باد دستی می کنیم

صائب از افتادگی خورشید عالمگیر شد
پایه خود را بلند از زیردستی می کنیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۴۷۷

دست اگر کوتاه باشد آرزویی می کنیم
زلف مشکین ترا از دور بویی می کنیم

طاعت ما نیست غیراز شستن دست از جهان
گر نماز از ما نمی آید وضویی می کنیم

نیست غمخواری که بخشد خانه ما را صفا
سینه را از آه گاهی رفت و رویی می کنیم

تا رسد وقتی که باید بر زمین انداختن
خرقه تن را به آب و نان رفویی می کنیم

گر چه می دانیم گل مست شراب غفلت است
همچو بلبل در گلستان هایهویی می کنیم

نیست بویی از وفا هر چند این گلزار را
گر گل کاغذ به دست افتاد بویی می کنیم

چون حباب شوخ چشم ما به صاف باده نیست
صلح ازین میخانه با درد سبویی می کنیم

قطره چون در موج بهر آویخت دریا می شود
جان زار خویش را پیوند مویی می کنیم

مور ما را نیست پروای شکوه سلطنت
گر دهد رو با سلیمان گفتگویی می کنیم

بیش ازین از زاهدان امساک می انصاف نیست
این غبار آلودگان را شستشویی می کنیم

در جهان بیوفا اندیشه منزل خطاست
می رود سیلاب تا ما فکر جویی می کنیم

گر چه نتوان یافتن آن گوهر نایاب را
تا نفس باقی است صائب جستجویی می کنیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۴۷۸

دل درون سینه و ما رو به صحرا می رویم
کعبه مقصد کجا و ما کجاها می رویم

جام جم آیینه دار کاسه زانوی ماست
ما چون طفلان هر طرف بهر تماشا می رویم

شمع طور از انتظار ما گدازان است و ما
هر شراری را که می بینیم از جا می رویم

هر سر خاری به خون ما کشد تیغ از نیام
ما چه فارغبال در دامان صحرا می رویم

کاروانگاه حوادث سینه مجروح ماست
رو به ما دارد غم عالم به هر جا می رویم

بر سر بخت سیه خاک سیه زیبنده است
ما به هندوستان نه بهر مال دنیا می رویم

دامن دشت است باغ دلگشای وحشیان
غم چو زور آورد بر خاطر به صحرا می رویم

اشک در دامان و آه آتشین در زیر لب
چون چراغ صبحدم بیرون ز دنیا می رویم

این زمان صائب حریفان مست خواب غفلتند
قدر ما خواهند دانستن چو زینجا می رویم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 541 از 718:  « پیشین  1  ...  540  541  542  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA