انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 544 از 718:  « پیشین  1  ...  543  544  545  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۰۰

اگر می داشتم بال و پری پرواز می کردم
درین بستانسرا دیوان محشر باز می کردم

اگر می بود دامان شب زلفش به دست من
حدیث درد بی انجام خود آغاز می کردم

نسیم صبح از نامحرمان بود این گلستان را
در ایامی که من بند قبایش باز می کردم

سپند شوخ چشم از دور دستی داشت بر آتش
در آن محفل که من قانون صحبت ساز می کردم

حیا در پرده بیگانگی می خورد خون خود
که آهوی ترا من شیرگیر ناز می کردم

نسیم بی ادب زنجیر می خایید در عهدی
که من در زلف او چون شانه دست انداز می کردم

نمی زد آب اگر بر آتش من سردی عالم
چه دلها را کباب از شعله آواز می کردم

اگر روی دلی از پرتو خورشید می دیدم
سبک چون رنگ ازین بستانسرا پرواز می کردم

اگر می بود درد عشق صائب کارفرمایم
جهان را گلشن از کلک سخن پرداز می کردم


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۰۱

اگر دل را ز خاشاک علایق پاک می کردم
همان در خانه خود کعبه را ادراک می کردم

بهم پیچیدن طومار هستی بود منظورم
اگر از آستین دستی برون چون تاک می کردم

گشاد عالمی می بود در دست دعای من
اگر صبح بناگوش ترا ادراک می کردم

زبس ذوق شهادت برده بود از سر شعورم را
گریبان را خیال حلقه فتراک می کردم

زهشیاری کنون خون می خورم یاد جوانیها
که از هر ساغری خون در دل افلاک می کردم

خبر می داد از بی حاصلیها خوشه آهم
من آن روزی که تخم دوستی در خاک می کردم


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۰۲

سواد شهر را از گریه گرهامون نمی کردم
درین وحشت سرالنگر من مجنون نمی کردم

امید سنگ طفلان بود باغ دلگشا ورنه
به تکلیف بهار از خانه سربیرون نمی کردم

نمی گشتم سفید از زردرویی در صف محشر
به خون گردست و تیغ یار را گلگون نمی کردم

ز شغل خانه سازی زنده زیر خاک می رفتم
پناه خود خم می گر چو افلاطون نمی کردم

که می آمد برون از عهده دریا کشی چون من
قناعت از می لعلی اگر با خون نمی کردم

ز خود بیرون شدم آسوده گردیدم چه می کردم
اگر این کفش تنگ از پای خود بیرون نمی کردم

اگر آیینه آن سنگدل می بود در دستم
نمی دادم به دستش تا دلش را خون نمی کردم

نمی شد بی بری بار دل آزاده ام صائب
اگر چون سرو من هم مصرعی موزون نمی کردم


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۰۳

به هر حالی که باشد گرد گل همچون صبا گردم
نیم نگهت که از گل در پریشانی جدا گردم

همین امید بر گرد جهان سرگشته ام دارد
که او برگرد دل من گرد آن ناآشنا گردم

اگر چه از جگرداری برآتش می توانم زد
ندارم زهره تا برگرد آن گلگون قبا گردم

دری نگشود بر روی چو مهر از دربدر گشتن
مگر یک چند گرد خویشتن چون آسیا گردم

اگر شمشیر بارد بر سرم در دل نمی گیرم
نیم آیینه کز اندک غباری بی صفا گردم

وفا دین من و مهربتان آیین من باشد
رخم از قبله برگردد گر از مهر و وفا گردم

چنان با بیوفایان صائب آن بدمهر می جوشد
که با این مهر نزدیک است من هم بیوفا گردم


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۰۴

پریشان چند در وحشت سرای آب و گل کردم
دل از دنبال من گردد من از دنبال دل گردم

به تعمیر تن خاکی دل من بر نمی آید
کدامین رخنه را معمار ازین یک مشت گل کردم

عجب دارم گذارد آه عالمسوز من فردا
که از تردامنی در حلقه پاکان خجل کردم

نخواهد نقطه ای از نامه اعمال من ماندن
به این عنوان اگر از روسیاهی منفعل گردم

من و گردن فرازی برامید خونبها حاشا
گوارا نیستم برتیغ اگر خون بحل گردم

توان تا زیر پا شد خاک آن سرو خرامان را
چرا چون قمریان برگرد سر و پابه گل کردم

فریب وعده او گر چه صائب بارها خوردم
همان خوشوقت از پیمان آن پیمان گسل کردم


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۰۵

نه بهر آب از سوز دل بیتاب می گردم
که چون تبخال من از تشنگی سیراب می گردم

سفیدی کرد چشمم را کف دریای نومیدی
همان من در تلاش گوهر نایاب می گردم

پر از گوهر کنم گر چون صدف دامان سایل را
همان چون ابرنیسان از خجالت آب می گردم

چه حاصل کز درازی رشته عمرم شود افزون
چو من از بیقراری خرج پیچ و تاب می گردم

جواب خشک می گوید به رویم ابر دریا دل
چو گوهر گر چه از یک قطره من سیراب می گردم

همان مشت خس و خاری است از گردش مرا حاصل
به گرد خویشتن چندان که چون گرداب می گردم

به صد جانب برد دل در نمازم از پریشانی
به رنگ سبحه من سرگشته در محراب می گردم

ندارد نفس کافر در مقام فیض دست از من
گران از خواب غفلت بیش در محراب می گردم

شبستان جهان را گر چه روشن از بیان دارم
همان چون شمع صائب از خجالت آب می گردم


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۰۶

شبی صدبار برگرد دل افکار می گردم
به بوی یوسفی برگرد این بازار می گردم

چنان افتاده از پرگار طاقت نقطه جانم
که بر گرد سر هر نقطه چون پرگار می گردم

خدا این طفل را ببخشد خواب آسایش
شبی صد بار از فریاد دل بیدار می گردم

کباب نسر طایر می کند خون گریه از شوقم
من ناکس چو کرکس در پی مردار می گردم

ز بوی گلشن فردوس پهلو می کنم خالی
سبکروحم هوا تا خورده ام بیمار می گردم

اگر چه نقش دیوارم به ظاهر در گرانخوابی
اگر رنگ از رخ گل می پرد بیدار می گردم

چنان سرشار افتاده است صائب خارخار من
که برگرد سرخار سر دیوار می گردم


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۰۷

به من گر درد و داغی می رسد خوشحال می گردم
که از لب تشنگی سیراب چون تبخال می گردم

زوحشت سایه را چون نافه از خود دور می سازد
غزال شوخ چشمی را که من دنبال می گردم

چو نقش پا گزیدم خاکساری تا شوم ایمن
ندانستم ز همواری فزون پامال می گردم

سگ از همراهی اصحاب کهف از شیر مردان شد
ندارم گر چه حالی گرد اهل حال می گردم

کف خاکسترم اما اگر طالع کند یاری
زقرب شعله چون پروانه زرین بال می گردم

ز کوه درد لنگر می توانم گشت دریا را
چو بیدردان به ظاهر گر چه فارغبال می گردم

چنان حرص گران رغبت سبک کرده است عقلم را
که از بار گران آسوده چون حمال می گردم

چرا بیهوده گردم گرد خرمن تنگ چشمان را
چو من قانع به گردازدانه چون غربال می گردم

چه با من می تواند کرد صائب آتش دوزخ
چو من آب از حجاب زشتی اعمال می گردم


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۰۸

ز گفت و گو سبک چون موج طوفان دیده می گردم
ز خاموشی گران چون گوهر سنجیده می گردم

ز چشم شور آب زندگانی تلخ می گردد
از آن چون خضر برگرد جهان پوشیده می گردم

ز بس کاهیده ام از سرد مهریهای غمخواران
با اندک روی گرمی موی آتش دیده می گردم

نسیم مصر اگر در کلبه احزان من آید
زوحشت مضطرب چون شمع صرصر دیده می گردم

ندارد ریشه در خاک تعلق گردباد من
خس و خاشاک هستی را به هم پیچیده می گردم

در آن وادی که گل از زخم خارش می توان چیدن
ز کوته دیدگی با دامن برچیده می گردم

مرا روزی که آن خورشید سیما در نظر آید
چو اشک خود تمام شب به گرد دیده می گردم

مجو از من سخن در بزم آن آیینه رو صائب
که در بیرون محفل من نفس دزدیده می گردم



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۰۹

به قدر آشنایان از خرد بیگانه می گردم
اگر خود در نیابم یک زمان دیوانه می گردم

اگر چه همچو بو در زیریک پیراهنم با گل
نسیمی گر وزد بر من ز خود بیگانه می گردم

کباب من ز بیم سوختن بر خویش می گردد
به ظاهر گرد عالم گر چه بیدردانه می گردم

به چشم قدردانان قطره دریایی است بی پایان
نه کم ظرفی است گر بیخود به یک پیمانه می گردم

نه از زهدست بر سر گشتگانم رحم می آید
اگر گاهی شکار سبحه صددانه می گردم

زمام ناقه لیلی است هر موج سراب او
در آن وادی که چون مجنون من دیوانه می گردم

ندارد گردش ما و تو با هم نسبت ای حاجی
تو گرد خانه ومن گرد صاحبخانه می گردم

نمی دانم جدا از عشق حسن آشنارو را
به یاد شمع برگرد سر پروانه می گردم

ندارد گر چه منزل خانه پردازی که من دارم
به گرد کعبه و بتخانه بیتابانه می گردم

خم سربسته جوش باده را افزون کند صائب
به لب مهر خموشی گر زنم دیوانه می گردم

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 544 از 718:  « پیشین  1  ...  543  544  545  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA