انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 551 از 718:  « پیشین  1  ...  550  551  552  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۷۱

نه امروز ست سودای جنون را ریشه درجانم
به چوب گل ادب کردی معلم در دبستانم

عزیز مصرم اما در فرامشخانه چاهم
گل خورشیدم اما بر کنار طاق نسیانم

به گردخوان مردم چون مگس ناخوانده چون گردم؟
که من در خانه خود از حیا ناخوانده مهمانم

تمنای تنم چون به گرد خاطرم گردد؟
که چشم شور باد در جگرخوردن نمکدانم

ز من سنجیده وضع عالم و سنگ است رزق من
همانا من درین بازار پرآشوب میزانم

چنان محوم که اشک تلخ در چشمم نمی گردد
قیامت گر نمکدان بشکند در چشم حیرانم

لب افسوس اگر غافل به دندان آشنا سازم
دو چندان می برد مقراض قسمت از لب نانم

گلی گفتم به خواب از گلشن رخسار او چینم
پرید از چشم خواب از هایهوی عندلیبانم

نمی افتم چو اسکندر به دنبال خضر صائب
من آن خضرم که آب روی باشد آب حیوانم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۷۲

اگر آرد برون آن دلستان سراز گریبانم
برآرد صد بهشت جاویدان سر از گریبانم

همان چون طوق قمری حلقه بیرون درباشم
برون آرد گر آن سرو روان سر از گریبانم

اگر با نو بهاران در ته یک پیرهن باشم
برآرد چون گل رعنا خزان سر از گریبانم

اگر در پرده سازی بگذرد چون غنچه عمر من
برآرد خرده راز نهان سر از گریبانم

زبیتابی همان صد چاک می سازم گریبان را
مه من گر برآرد چون کتان سر از گریبانم

نیم چون شمع ایمن هرگز از تیغ زبان خود
برآرد دشمن من چون زبان سر از گریبانم

اگر در خلوت عنقا روم، چون کوه قاف آنجا
گرانجانی برآرد در زمان سر از گریبانم

ز دلتنگی اگر چون غنچه خواهم گرد دل گردم
برآرد دور باش باغبان سر از گریبانم

ز زخم خار اگر سازم پناهی از قفس خود را
برآرد خار خار آشتیان سر از گریبانم

چو عیسی گر بدوزم بر فلک خود را، برون آرد
چو سوزن تنگ چشمی ناگهان سر از گریبانم

ز دلگیری همن چون غنچه می پیچم به خود صائب
برون آرد اگر صد گلستان سر از گریبانم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۷۳

کجا مایل به هر دل گردد ابرویی که من دانم؟
که سر می پیچد از یوسف ترازویی که من دانم

شمارد موج دریای سراب از بی نیازیها
سجود نه فلک را طاق ابرویی که من دانم

ز خاشاک جگر دوز علایق پاک می سازد
زمین سینه سینه ها را آتشین رویی که من دانم

فلک را می کشد چون قمریان در حلقه فرمان
به گیسوی مسلسل سر و دلجویی که من دانم

کند هم سیر با تخت سلیمان در جهانگردی
ز شوخی شیشه دل را پریرویی که من دانم

به یک دیدن کند روشنتر از رخساره یوسف
چراغ دیده یعقوب را رویی که من دانم

جگر گاه زمین کان بدخشان زود می گردد
چنین گر تیغ راند دست و بازوئی که من دانم

چو مغز پسته می گیرد به شکر تلخکامان را
به حرف شکرین لعل سخنگویی که من دانم

گذارد مهر بر لب سحر پردازان بابل را
ز مژگان سخنگو چشم جادویی که من دانم

ز حرف آرزوی خام می بندد به هر جنبش
زبان عاشقان را چین ابرویی که من دانم

به زودی حلقه بیرون در سازد سویدا را
ز حسن دلپذیر آن خال هندویی که من دانم

اگر در پرده شرم و حیا رویش نهان گردد
به فکر دور گردان می فتد بویی که من دانم

به فکر عندلیب بینوای ما کجا افتد؟
که گل از غنچه خسبان است در کویی که من دانم

مشو نومید اگر یک چند خون در دل کند چشمش
که خون را مشک می گرداند آهویی که من دانم

ز حیرت طوطیان آسمانی را خمش دارد
زبس نور و صفا، آیینه رویی که من دانم

اگر خون دو عالم را کند در شیشه بیدادش
پشیمانی نمی داند جفاجویی که من دانم

چرا سازم بیابان مرگ ناکامی دل خود را؟
نمی گردد به مجنونم رام، آهویی که من دانم

پریشان می کند مغز نسیم صبح را صائب
ز شوخیهای نکهت عنبرین مویی که من دانم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۷۴

ز رخسار که گل را در جگر خارست می دانم
نسیم صبح از بوی که بیمارست می دانم

نبیند ماه ماه از شرم در آیینه روی خود
ز شرم خویش بیش از من در آزارست می دانم

ز مستی گر چه نتواند گرفتن چشم او خود را
ولی در صید دل بسیار هشیارست می دانم

چه حد دارم که گویم آن بهشتی روی را کافر؟
کمربستن به خون خلق زنارست می دانم

نمی سازد فروغ لاله و گل آب دلها را
چراغی در ته دامان گلزارست می دانم

نمی دانم کجا می باشد آن سرو سبک جولان؟
به هر جا می روم جولانگه یارست می دانم

عبث از طوق قمری نعل وارون می زند هر دم
به صد دل سرو پیش او گرفتارست می دانم

از آن جان جهان نتوان کنار از بیم جان کردن
وگرنه مست و بی پروا و خونخوارست می دانم

زبیتابی همان بر گرد او چون سایه می گردم
اگر چه بوی گل بر خاطرش بارست می دانم

ز کوشش بی قضای آسمانی کار نگشاید
وگرنه از دو جانب شوق در کارست می دانم

نمی دانم چه رنگ از رحم و لطف و مردمی دارد
هوس پرور، ستمگر، عاشق آزارست می دانم

ز غیرت می شود عاشق به مرگ خویشتن راضی
وگرنه دوری از معشوق دشوار است می دانم

نمی دانم چها در بار دارد جلوه یوسف
به صد جان گر خرد مفت خریدارست می دانم

شعار حسن تمکین، شیوه عشق است بیتابی
و گرنه یار بیش از من گرفتارست می دانم

ندارد تنگنای خاک صائب اینقدر شکر
نی کلک تو از جایی شکربارست می دانم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۷۵

ترا از خواندن مکتوب من تنگ است می دانم
جواب نامه ناخوانده ام جنگ است می دانم

ز آه و ناله بیجا چرا خود را سبک سازم؟
که تمکینش به کوه قاف همسنگ است می دانم

نیم از دورباش خار و منع باغبان درهم
که با خونین دلان آن غنچه یکرنگ است می دانم

چه دل در وعده شب در میان زلف او بندم؟
مرا صبح امید آن خط شبرنگ است می دانم

به اشک گرم و آه سرد خود امیدها دارم
دل بیرحم او هر چند سنگ است می دانم

به نعل واژگون نتوان مرا گمراه گرداندن
تغافل، التفات و آشتی جنگ است می دانم

امید بوسه هر دم دستگاه تازه می چیند
ز خط هر چند وقت آن دهان تنگ است می دانم

به رنگ تازه ای در هر دهن نالیدن بلبل
ز رنگ آمیزی آن حسن بیرنگ است می دانم

از آن چون زخم می سازم گریبان پاره از شادی
که خونم رزق آن لبهای گلرنگ است می دانم

چرا صائب ز سنگ کودکان پهلو تهی سازم؟
گشاد کار من چون شیشه از سنگ است می دانم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۷۶

شکوه حسن را از دورباش ناز می دانم
عیار عشق را از لرزش آواز می دانم

از آن بر من شکست از مومیایی شد گواراتر
که بی بال و پری را شهپر پرواز می دانم

نمی گردد صدف از دیدن گوهر حجاب من
قماش نغمه را از پرده های ساز می دانم

من آن کبک ز جان سیرم شکارستان عالم را
که ماه عید خود را چنگل شهباز می دانم

همن بهتر که سازم توتیا آیینه خود را
که من زنگار را چون طوطیان غماز می دانم

ربوده است آنچنان درد طلب از کف عنانم را
که انجام سفر را پله آغاز می دانم

نه کافر نعمتم تا نالم از ناسازی گردون
که قدر گوشمال چرخ را چون ساز می دانم

نه کافر نعمتم تا نالم از ناسازی گردون
که قدر گوشمال چرخ را چون ساز می دانم

نسازد لن ترابی چون کلیم از طور نومیدم
نمک پرورده عشقم، زبان ناز می دانم

زجیب خامشی چون شمع از آن سربرنمی آرم
که لب وا کردن خود را دهان گاز می دانم

درین بستانسرا صائب چنان خود را سبک کردم
که رنگ چهره گل را گران پرواز می دانم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۷۷

خط شبرنگ را خوشتر ز زلف و خال می دانم
من این تقویم پارین را به از امسال می دانم

تو کز کیفیت حسن چمن بی بهره ای، می خور
که من هر شبنمی را رطل مالامال می دانم

مرنج از من اگر جان را به استقبال نفرستم
که از جا رفتن دل را من استقبال می دانم

بغیر از زیر بار عشق در زیر فلک هر کس
که زیر بار دیگر می رود، حمال می دانم

جنونی کز حصار شهر نتواند برون آمد
من صحرانشین بازیچه اطفال می دانم

غبار کلفت از معموره جسم آنقدر دارم
که جغد مرگ را مرغ همایون فال می دانم

ز دست انداز دوران گر چه یک مشت استخوان گشتم
ضمیر خلق را چون قرعه رمال می دانم

تو کز خط بی نصیبی عیش کن بانقطه خالش
که بی خط، خال را من چشم بی دنبال می دانم

ندارد فال بد راه سخن در بزم خرسندی
اگر ادبار رود آرد به من، اقبال می دانم

سری از پیچ و تاب زلف او بیرون نمی آرم
وگرنه موبموی رشته آمال می دانم

نمی دانم چه حال است این که پیچیده است درجانم
که اهل قال را صائب ز اهل حال می دانم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۷۸

سیه مست جنونم وادی و منزل نمی دانم
کنار دشت را از دامن محمل نمی دانم

خدنگ دور گردم، با هدف خون در میان دارم
بلایی بدتر از نزدیکی منزل نمی دانم

چه افتاده است مهر از غنچه منقار بر دارم؟
به خود یک غنچه را در بوستان یکدل نمی دانم

من آن سیل سبکسیرم که از هر جا که برخیزم
بغیر از بحر بی پایان دگر منزل نمی دانم

نظر بر حال من دارند هر کس را که می بینم
کسی را چون خود از احوال خود غافل نمی دانم

خضر گوبهر خود اندیشه همراه دیگر کن
که من استادگی چون عمر مستعجل نمی دانم

شکار لاغرم، مشاطگی از من نمی آید
نگارین کردن سر پنجه قاتل نمی دانم

تو کز وحدت نداری بهره، جست و جوی لیلی کن
که من دامان دشت از دامن محمل نمی دانم

بغیر از عقده دل کز گشادش عاجزم عاجز
دگر هر عقده کآید پیش من مشکل نمی دانم

سپندی را به تعلیم دل من نامزد گردان
که آداب نشست و برخاست در محفل نمی دانم!

اگر سحر این بود صائب که از کلک تو می ریزد
تکلف بر طرف، من سحر را باطل نمی دانم!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۷۹

ز خود دور آن پریرو را نمی دانم نمی دانم
جدا ز بحر این جو را نمی دانم نمی دانم

اگر چه پیرهن در مصر و در کنعان بود نکهت
ز پیران جدا بورا نمی دانم نمی دانم

به چشم من شب و روز جهان یکرنگ می آید
نزاع ترک و هندو را نمی دانم نمی دانم

نمی باشد گل رعنا بهارستان وحدت را
مسلمان را و هندو را نمی دانم نمی دانم

به گرد خامه نقاش می گردد نگاه من
ز نقش شیر آهو را نمی دانم نمی دانم

زبان جوهر پیچیده شمشیر می فهمم
اشارتهای ابرو را نمی دانم نمی دانم

لطافت پرده بینش شود سرشار چون افتد
قماش آن بر رو را نمی دانم نمی دانم

خوشا سیلی که می داند به دریا می رسد آخر
مآل این تکاپو را نمی دانم نمی دانم

به میزان قیامت بیش کم، کم بیش می آید
زبان این ترازو را نمی دانم نمی دانم

مرا صائب به زهر چشم پرورده است عشق او
نگاه آشنا رو را نمی دانم نمی دانم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۵۸۰

چو بیدردان به روی سبزه غلطیدن نمی دانم
اگر گل از گریبانم دمد چیدن نمی دانم

زبان شکوه ام کندست از روی گشاد او
رخ آیینه با ناخن خراشیدن نمی دانم

مرا بیرون بر از گردون و گلبانگ سخن بشنو
زدلتنگی درون بیضه نالیدن نمی دانم

قماش مردم عالم اگر این است، من دیدم
لباس عافیت جز چشم پوشیدن نمی دانم

گل من از خمیر شیشه و جام است پنداری
که چون خالی شدم از باده، خندیدن نمی دانم

لباسی نیست چون پروانه عشق پرده سوز من
به گرد کعبه فانوس گردیدن نمی دانم

ز حرف خام هر بی ظرف از جا در نمی آیم
شراب کهنه ام، در شیشه جوشیدن نمی دانم

ز بس از دلخراشی سرد گردیده است دست و دل
ز کاغذ نقطه سهوی تراشیدن نمی دانم!

نگاه سرکشم در جستجوی گوشه چشمم
به هر شیرین لبی چون بوسه چسبیدن نمی دانم

ز بس بسته است راه گفتگو بر من لبش صائب
گناه خویش از آن بیرحم پرسیدن نمی دانم!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 551 از 718:  « پیشین  1  ...  550  551  552  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA