انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 556 از 718:  « پیشین  1  ...  555  556  557  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۲۳

چند امید به خوی تو ستمگر بندم؟
نخل مومین به هواداری اخگر بندم

لب ز اظهار محبت نتوانستم بست
من که با موم دو صد روزن مجمر بندم

همچنان سبزه من گرد یتیمی دارد
جگر تشنه اگر بر لب کوثر بندم

زخم من چون گل صد برگ ز ناخن شده است
ننگ صد بوسه چرا بر لب خنجر بندم؟

روز فرهادی من چند بود پرده نشین؟
تیغ کوهی به کف آرم کمری بر بندم

دیگر از هیچ رخی نشأه می گل نکند
شوری بخت اگر بر لب ساغر بندم

چشم بر ابر ندارد صدف قانع من
آب شور از مژه افشانم و گوهر بندم

مهر کردم روش نامه فرستادن را
دوزخی را ز چه بر بال کبوتر بندم؟

صائب از خنده او تا نظری یافته ام
تهمت تلخی گفتار به شکر بندم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۲۴

شفق آلود شراب است مگر دستارم؟
که فتاده است به پا همچو سحر دستارم

هیچ وقت از گرو باده نیامد بیرون
از سر پنبه میناست مگر دستارم؟

چه کنی سرزنش من، که قضا می بندد
هر گل صبح به عنوان دگر دستارم

با دستان سر و دستار ز هم نشناسند
ریشه چون صبح ندارد به جگر دستارم

هیچ کس را گنهی نیست در آشفتن من
خودبخود گشت پریشان چو سحر دستارم

عشق از آن جوش که در مغز من انداخت، هنوز
مضطرب چون کف دریافت به سر دستارم

سر برون نازده از چاک گریبان وجود
رفت بر باد فنا همچو شور دستارم

من و از کوی مغان پای کشیدن صائب؟
گرو باده نگیرند مگر دستارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۲۵

طمع بوسه از آن لعل شکر خا دارم
خیر از خانه در بسته تمنا دارم

چون قدح چشم به احسان صراحی است مرا
روزی خود طمع از عالم بالا دارم

چه کند با جگر سوخته چندین خار
دم آبی که من از آبله پا دارم

نیست از ریگ روان موج نفس سوخته را
لب خشکی که من از صحبت دریا دارم

دانه از دام به انداز رهایی چینم
توشه آخرت است آنچه ز دنیا دارم

نیست بی گوهر عبرت صدف عالم خاک
نه ز طفلی است اگر ذوق تماشا دارم

وحشت از دیدن مکروه فزون می گردد
نه ز حرص است اگر روی به دنیا دارم

تن خاکی که به معماری آن مشغولم
لب بامی است که از بهر تماشا دارم

در سیه خانه لیلی نبود مجنون را
این حضوری که من از پرده شبها دارم

صائب از محرمی شانه دلم صد چاک است
راه هر چند در آن زلف چلیپا دارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۲۶

قطره بی سرو پایم دل دریا دارم
ذره خاکم و پیشانی صحرا دارم

نیست از سیل گرانسنگ حوادث خطرم
خانه در کوچه گمنامی عنقا دارم

همچو شبنم چه به مجموعه گل دل بندم؟
من که در دیده خورشید فلک جا دارم

جگر سنگ به نومیدی من می سوزد
شیشه آبله ام، راه به خارا دارم

من تنک حوصله و دختر رزشیشه دل است
چه عجب گر هوس توبه ز صهبا دارم؟

به یک آغوش چه گل چینم از آن نخل امید؟
همچو گل یک بغل آغوش تمنا دارم

موم از چرب زبانی نکند صید مرا
شعله ام شعله، سرعالم بالا دارم

گریه تاب نشست از رخ من گرد خمار
چشم بر خوشه انگور ثریا دارم

نقش امید محال است که صورت بندد
چند آیینه بر صورت عنقا دارم؟

روزگاری است ز چشم گهرافشان صائب
همچو گرداب وطن در دل دریا دارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۲۷

جگری تشنه تر از وادی محشر دارم
دم آبی طمع از ساقی کوثر دارم

گر گهر نیست مرا، چشم گهرباری هست
زر اگر نیست مرا، چهره چون زر دارم

همچنان داغ غریبی جگرم می سوزد
گر چه جا در دل آتش چو سمندر دارم

ریزش پیر مغان نیست به خواهش موقوف
چون سبو دست توقع به ته سر دارم

می کند روی مرا عاقبت الامر سفید
در دل خویش بهاری که چو عنبر دارم

پیش نیسان نکنم همچو صدف دست دراز
بس بود قطره آبی که چو گوهر دارم

ازتر و خشک جهان دستم اگر کوتاه است
شکرالله لب خشک و مژه تر دارم

می روم هر نفس از بیم گسستن به گداز
گر چه چون رشته وطن در دل گوهر دارم

چون درین بحر ز سرنگذرم آسان چو حباب؟
که به هر چشم زدن عالم دیگر دارم

خار راه تو کند در دل گل خون از ناز
من درین ره به چه امید قدم بردارم؟

گر چه چون شانه مرا دست از کار افتاده است
پنجه در پنجه آن زلف معنبر دارم

سود و سرمایه من از سفر عالم خاک
کف خاکی است که در کوی تو بر سر دارم

از شکر چاشنی حرف گلوسوز ترست
طوطی خوش سخنم، ناز به شکر دارم

گر لبم تر نشد از چشمه حیوان صائب
دل چون آینه ز اقبال سکندر دارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۲۸

چند از ساده دلی زخم هوس بردارم؟
به که این آینه از پیش نفس بردارم

من که چون برگ خزان بام و پرم ریخته است
به چه امید دل از کنج قفس بردارم؟

آفت حرص ز شمشیر دو دم بیشترست
چون دو دست از سر خود همچو مگس بردارم؟

گل به دشمن نزنند اهل مروت، ورنه
من نه آنم که زبونی ز عسس بردارم

راه خوابیده ز بیدار دلان می گردد
دست اگر از دهن خود چو جرس بردارم

عشق خواهد ز هوس کرد سبکبار مرا
از ره سیل چه افتاده که خس بردارم؟

آنقدر مهلت از ایام توقع دارم
که از آیینه دل زنگ هوس بردارم

زان بود بستر و بالین من از گل چو نسیم
که خس و خار ز راه همه کس بردارم

در شبستان جهان روشن از آنم چون صبح
که غبار از دل عالم به نفس بردارم

بلبلی نیست درین باغ ز من قانعتر
فیض آغوش گل از چاک قفس بردارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۲۹

از دل سوخته اخگر به گریبان دارم
سینه ای گرمتر از خاک شهیدان دارم

ساده از نقش تمناست دل خرسندم
عالمی امن تر از دیده حیران دارم

به تهیدستی من خنده زند موج سراب
دامن بحر به کف گر چه چو مرجان دارم

قسمت زنگی از آیینه روشن نشود
انفعالی که من از صاف ضمیران دارم

هر که محروم شد تا از نان جوین می داند
که چون خون در جگر از نعمت الوان دارم

خرقه پوشیدن من نیست ز بیدار دلی
پای خوابیده نهان در ته دامان دارم

بوی خون شفق از خنده من می آید
گر چه چون صبح به ظاهر لب خندان دارم

چون تو از پشت ورق روی ورق می خوانی
حال خود از تو چه پوشیده و پنهان دارم؟

گر چه چون شانه ز من باز شودهر گرهی
سری آشفته تر از زلف پریشان دارم

می کند شهپر پرواز قفس را صائب
خار خاری که من از شوق گلستان دارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۳۰

جگری سوخته چون لاله ایمن دارم
چون نسوزم، که سر داغ به دامن دارم

غوطه در زنگ زد از سیر چمن آینه ام
چشم امید به خاکستر گلخن دارم

من که هر آبله ام مرکز سرگردانی است
به که چون غنچه گل، پای به دامن دارم

تشنه چشمه خورشید بود شبنم من
چشم ازین خانه دربسته به روزن دارم

لاغری صید زبون از زره داودی است
چشم بد دور ازین جامه که برتن دارم

صائب از شعله آواز که چشمش مرساد
منت گرمی هنگامه به گلشن دارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۳۱

از سری کوی تو آهنگ جدایی دارم
بوسه ای توشه راه از تو گدایی دارم

در و دیوار به نومیدی من می گرید
کز سر زلف تو انداز رهایی دارم

نیست غیر از نفس سوخته و دست تهی
آنچه حاصل من ازین عقده گشایی دارم

چشم بد دور ز رخسار تو ای باد صبا
که ز احسان تو صد جان فدایی دارم

به لباس زر خورشید مبدل نکنم
سر و پایی که من از بی سر و پایی دارم

به سفر می روم از شهر صفاهان صائب
همتی از دل احباب گدایی دارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۳۲

کرده ام نذر که از دست سبو نگذارم
جانب باده گلرنگ فرو نگذارم

چند ترسانیم که از آتش دوزخ واعظ؟
من به این () دست سبو نگذارم

ادب بلبل اگر خاره ره من نشود
در دل غنچه گل، رنگ ز بو نگذارم

بهتر آن است که بر تشنه لبی صبر کنم
خال تبخال به طرف لب جو نگذارم

آه من از جگر سر خزان می خیزد
برحذر باش به گلزار تو رو نگذارم

با تیمم که ز نقش قدم او باشد
کرده ام نذر نمازی به وضو نگذارم

دل من آب ز سرچشمه سوزن نخورد
کار زخم جگر خود به رفو نگذارم

گر چه در حلقه ز نار مقیم صائب
طرف سلسله سبحه فرو نگذارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 556 از 718:  « پیشین  1  ...  555  556  557  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA