انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 562 از 718:  « پیشین  1  ...  561  562  563  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۸۴

چه قدر سرخوشی از باده انگور کنیم
به که پیمانه خود از سر منصور کنیم

ما که از پرتو مهتاب نظر می بازیم
به چه طاقت هوس انجمن طور کنیم

ما چو نرگس به تن خویش نظر باخته ایم
به چه رو چشم به رخساره منظور کنیم

نمکی نیست درین عالم پرشور، مگر
از نمکدان قیامت دهنی شور کنیم

بروی ای برق سبکسیر که در خرمن ما
دانه ای نیست که قفل دهن مور کنیم

عارفان غوره خود را می گلگون کردند
ما بر آنیم که صهبای خود انگور کنیم

جاده روشن شمشیر بود دست بدست
صائب از مرگ چرا منزل خود دور کنیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۸۵

پیش دل شرح زر و گوهر دنیا چه کنیم
عرض خر مهره دجال به عیسی چه کنیم

از گرانجانی ما روی زمین نیلی شد
آرزوی سفر عالم بالا چه کنیم

مهر آن نیست که از ذره فراموش کند
طرف وعده کریم است تقاضا چه کنیم

می رود قافله عمر به سرعت امروز
ما در اندیشه آنیم که فردا چه کنیم

جدل شبنم و خورشید بود مشت و درفش
سپر تیر قضا غیر مدارا چه کنیم

کوه برفی است ز دستار تعین عالم
ما به کنجی نگریزیم ز سرما، چه کنیم

سنگ را موم کند باده گلگون صائب
ما به این شیشه دلی روی به صهبا چه کنیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۸۶

عشق کو تا (به) نم اشک نظر تازه کنیم
نمک شور قیامت به جگر تازه کنیم

دست کوتاه کنیم از کمر رشته جان
عهد و پیوند به آن موی کمر تازه کنیم

از سر جان و دل آغوش گشا برخیزیم
بیعت هاله خود را به قمر تازه کنیم

تیشه در دست به جولانگه شیرین تازیم
نام فرهاد به هر کوه و کمر تازه کنیم

بر غبار دل ما صحبت دریا افزود
دست و رویی مگر از آب گهر تازه کنیم

هیچ کس نیست که بر داغ هنر ناخن نیست
چه ضرورست که ما داغ هنر تازه کنیم

منت باده به صد رنگ برآورد مرا
چهره خویش به خوناب جگر تازه کنیم

آن سبکسیر حبابیم درین بحر محیط
که به هر چشم زدن رخت دگر تازه کنیم

این غزل آن غزل خواجه نظیری است که گفت
سینه بر برق گشاییم و جگر تازه کنیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۸۷

نوبهارست بیا روی به میخانه کنیم
مغز را از می گلرنگ پریخانه کنیم

بوسه را گرد لب جام به دور اندازیم
جگر سوخته خال لب پیمانه کنیم

شیوه خانه بدوشی به سبو بگذاریم
پای محکم چو خم باده به میخانه کنیم

قصر گردون پی آسایش ما ساخته اند
چند در زیر زمین مور صفت خانه کنیم

خانه پست نفس را به گلو می شکند
به چه دل زیر فلک نعره مستانه کنیم

ادب شمع به بال و پر ما مقراض است
ما نه آنیم که اندیشه ز پروانه کنیم

بحر ته جرعه بر خاک ره افشانده ماست
ما به این ظرف چه با شیشه و پیمانه کنیم

تاک در معذرت مستی ما می گرید
چه ضرورست که ما گریه مستانه کنیم

صائب آن دست که پیمانه گران بود بر او
ما چسان مزرعه سبحه صد دانه کنیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۸۸

روزگاری است ز دل نقش خودی می شویم
راه چون سایه به پای دگران می پویم

چون قلم گوش برآواز دل خوش سخنم
هر چه آید به زبانم نه ز خود می گویم

با دل خونشده ام در ته یک پیرهن است
یوسف گمشده ای کز دگران می جویم

هست چون جوهر آیینه همان پابرجا
هر قدر نقش امید از دل خود می شویم

گر چه چون خال، مرا دانه دل سوخته است
اگر از حسن بود روی دلی، می رویم

روزی از باغ تو چیدم گل و یک عمر گذشت
دست خود را چو گل تازه همان می بویم

نیست صائب زپی کام جهان گریه من
که ز آیینه دل نقش خودی می شویم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۸۹

ما نه زان بیخبرانیم که هشیار شویم
یا به بانگ جرس قافله بیدار شویم

ما در آن صبح بنا گوش صبوحی زده ایم
در قیامت چه خیال است که هشیار شویم

فتح بابی نشد آیینه ما را ز جلا
نیست بی صورت اگر در ته زنگار شویم

مغز ما را نه چنان عشق پریشان کرده است
که مقید به پریشانی دستار شویم

ما که از پشت ورق روی ورق می خوانیم
به که قانع به نقاب از رخ دلدار شویم

بحر و کان در نظرش چشم ترست و لب خشک
حسن او را به چه سرمایه خریدار شویم

ما که قانع زبهاریم به نظاره خشک
ادب این است که خار سر دیوار شومی

سرما در قدم دار فنا افتاده است
ما نه آنیم که بر دوش کسی بار شویم

عقل کرده است زمین گیر چون مرکز مرا را
مگر از گردش آن چشم به پرگار شویم

می شود از نفس سوخته عالم تاریک
ما به این شوق اگر قافله سالار شویم

تا به کی صرف به گفتار شود نقد حیات
صائب آن به که دگر بر سر کردار شویم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۹۰

مختلف چند ازین پرده نیرنگ شویم
پرده بردار که تا جمله یک آهنگ شویم

تخته مشق تجلی است دل ساده ما
ما نه طوریم به یک جلوه سبک سنگ شویم

نیست چون سوخته ای تا دل ما صید کند
به که پنهان چو شرر در جگر سنگ شویم

دانه سوخته خجلت کشد از روی بهار
ما نه آنیم که شاد از می گلرنگ شویم

باختن لازم رنگ است درین بازیگاه
هیچ تدبیر چنان نیست که بیرنگ شویم

دانه سوخته خجلت کشد از روی بهار
ما نه آنیم که شاد از می گلرنگ شویم

باختن لازم رنگ است درین بازیگاه
هیچ تدبیر چنان نیست که بیرنگ شویم

خبر ازکوتهی بال و پر خود داریم
به چه امید برون زین قفس تنگ شویم

می شود بزم می افسرده ز هشیاری ما
چه بر آیینه روشن گهران زنگ شویم

دل تنگ است سراپرده آن جان جهان
صائب از تنگدلیها ز چه دلتنگ شویم؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۹۱

آنقدر عقل نداریم که فرزانه شویم
آنقدر شور نداریم که دیوانه شویم

چند سرگشته میان حق و باطل باشیم
تا کی از کعبه برآییم و به بتخانه شویم

سنگ بی منت اطفال به وجد آمده است
خوش بهاری است بیایید که دیوانه شویم

چون به سیلاب بلا بر نتوانیم آمد
چاره ای بهتر ازین نیست که ویرانه شویم

سخت بی حاصل و بسیار پریشان حالیم
چشم موری نشود سیر اگر دانه شویم

قسمت روز ازل خانه ما می داند
چه ضرورست که ما بر در هر خانه شویم

ما که در سینه چراغی چو دل خود داریم
چه ضرورست غبار دل پروانه شویم

سیر گل باعث آزادی طفلان شده است
صرفه وقت درین است که دیوانه شویم

رفت بر باد فنا عمر گرامی صائب
بیش ازین در شکن زلف چرا شانه شویم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۹۲

چه خیال است که دیوانه و شیدا نشویم؟
بوی مشکیم، محال است که رسوا نشویم

عشق ما را پی کاری به جهان آورده است
ادب این است که مشغول تماشا نشویم

پرده راز بود حرف دلیرانه زدن
با تو گستاخ ازانیم که رسوا نشویم

خون بر هم زدن اوقات بزرگان هدرست
بی حجابانه چو سیلاب به دریا نشویم

عیش ما چون سر ناخن به گشاد گره است
تا نیفتد به گره کار کسی، وا نشویم!

پای پر آبله باشد صدف بحر سراب
بهتر آن است پی عشوه دنیا نشویم

این غزل آن غزل خواجه نظیری است که گفت
تا سر شیشه می وا نشود وانشویم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۶۹۳

گذشت عمر سبکرو به خورد و خواب تمام
به شوره زار مرا صرف گشت آب تمام

چه حاصل است ز قرب گهر چو رشته مرا
چو مد عمر سرآمد به پیچ و تاب تمام

چو ماه نو به تمامی به هم شکن خود را
که در دو هفته کند بازت آفتاب تمام

چه حاجت است به تسبیح سال، عمر مرا
که می شود به یک انگشت این حساب تمام

نگشته است چنان روی ما سیه ز گناه
که روسیاهی ما را کند خضاب تمام

تمامی دل عاشق به درد و داغ بود
اگر به گنج شود خانه خراب تمام

به چشم روشن خود پای میهمان جاده
که هیچ خانه زین نیست بی رکاب تمام

مده غبار به خاطر ز خط مشکین راه
که حس گردد ازین عنبرین نقاب تمام

در آن چمن که تو از رخ نقاب برداری
نسیم دفتر گل را دهد به آب تمام

مگر نسیم به گلزار بوی زلف تو برد
که خون لاله و گل گشت مشک ناب تمام

کسی نظر ز سراپای او کجا فکند
که هست دفتر گل فرد انتخاب تمام

صفای آن لب میگون ز خط سبز افزود
چنان که از رگ تلخی شود شراب تمام

ز ابر رحمت عشق است آبداری حسن
که آب دیده بلبل بود گلاب تمام

ز باده تا عرق آلود گشت چهره یار
رساند خانه یک شهر را به آب تمام

دگر چه چاره کنم تا تو بی حجاب شوی
که می به چشم تو شد پرده حجاب تمام

به چشم هر که چو مجنون شود بیابان گرد
سواد شهر بود آیه عذاب تمام

زبان کلک تو صائب همیشه گویا باد!
که هست فکر تو یکدست انتخاب تمام
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 562 از 718:  « پیشین  1  ...  561  562  563  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA