غزل شماره ۵۷۲۴ لب خموش و زبان گزیده ای دارمچو بوی گل نفس آرمیده ای دارمسبک رکاب نیم همچو رنگ بیجگرانسلاح جنگ عنان کشیده ای دارمچو آفتاب خموشم به صد هزار زباننه همچو صبح دهان دریده ای دارمکمند وحدت من چار موجه دریاستز بار درد، دل آرمیده ای دارمچو تاک، هرزه مرس نیست آب دیده منسرشک پای به دامن کشیده ای دارمسر من از رگ سودا شده است خامه مویهمیشه در خم زلف خمیده ای دارمبه سایه پر و بال هما نمی لرزمسر به جیب قناعت کشیده ای دارمسزای بی ادبان را به من حوالت کنکه شست صاف و کمان کشیده ای دارمز آفتاب قیامت نمی روم از جایسپند آتش رخسار دیده ای دارمز خانه گر چه چو مژگان نرفته ام بیرونچو اشک نام به عالم دویده ای دارممپرس حال دل از تیغ غمزه اش صائببهل که آبله خار دیده ای دارم
غزل شماره ۵۷۲۵ درین سفر که توکل شده است راهبرمیکی است نسبت زنار و توشه با کمرمچنان ربوده مرا لذت سبکباریکه تن به گرد یتیمی نمی دهد گهرمسپهر نقطه پرگار شد ز حیرانیهمین منم که به پایان نمی رسد سفرمچنین که در رگ من ریشه کرده خامیهادر آفتاب قیامت نمی رسد ثمرمز خانه دشمن من چون حباب می خیزدنهان به پرده راز خودست پرده درمدرین ریاض من آن لاله سیه کارمکه آب خضر شود خون مرده در جگرمچگونه خون نچکد از کلام من صائبکه موج اشک شکسته است شیشه در جگرم
غزل شماره ۵۷۲۶ به شور عشق و جنون همچو صبح مشهورمشکسته است نمکدان چرخ را شورمز جوش سینه من خم به وجد می آیدچکیده کف عشقم، شراب منصورمبه روی گرم غریبی چنان فریفت مراکه دل ز صبح وطن سرد شود چو کافورمبه نکهتی که ازین باغ رزق من کردندچه خانه ها که پر از شهد کرد زنبورمچو صبح اگر چه جهان روشن است از نفسمغبار خاطر محفل چو شمع بی نورمچه نسبت است به مژگان مرا نمی دانمکه پیش چشمم و از پیش چشمها دورمچه شعله بود که زد حرص در نهاد مراکه دل خنک نشد از موی همچو کافورمسبوی جسم کجا سد راه من گرددشکست شیشه چرخ از شراب پر زورمبه راه راست دلالت مکن مرا صائبکه زه به خویش نگیرد کمان پرزورم
غزل شماره ۵۷۲۷ به لب نمی رسد از ضعف آه شبگیرمز بار دل چو کمان، خانه می کند تیرمز بس گداختگی در نظر نمی آیممگر به موی میان کرده اند تصویرمچه بوریا همه تن استخوان نما شده امهما ز سایه خود می کشد به زنجیرمگذشته است به تعمیر دل مدار مرانمی شود نکند روزگار تعمیرمز نقشهای مخالف همین خبر دارمکه همچو موم گرفتار دست تقدیرمچنین که سرکشی از شست من برون جسته استبه حیرتم که چسان گرد می کند تیرمنظر ز دیدن من همچو دود می پوشندمس سیاه دلان را اگر چه اکسیرمخدنگ ناله من بی کمان سبکسرستنمی پرد به پر و بال دیگران تیرمجواب آن غزل است این که میرشوقی گفتچو شیر از دو طرف می کشند زنجیرم
غزل شماره ۵۷۲۸ منم که فیض شراب از کتاب می گیرمبه همت از گل کاغذ گلاب می گیرمهوای عالم آب است سازگار مرادل از پیاله و جان از شراب می گیرمدر آتش است صراحی ز صبح خیزی منهمیشه چشم قدح را به خواب می گیرمز چشم مست بتان چشم مردمی دارمچه ظالمم که خراج از خراب می گیرمنشاط رفته ز عمر گذشته می خواهمحساب موج از بحر سراب می گیرمبه زور بازوی همت چو لعل در دل سنگفروغ تربیت از آفتاب می گیرماگر به گوش صدف صائب این غزل خوانمهزار دامن در خوشاب می گیرم
غزل شماره ۵۷۲۹ ز بیم هجر شب وصل یار می لرزممیان بحر ز بیم کنار می لرزمیکی است نسبت هجران و وصل با دل منبه یک قرار من بیقرار می لرزمزمین ز زلزله برخود چنان نمی لرزدکه من ز جلوه آن شهسوار می لرزمشود ز سبزه بیگانه خون گل پامالز خط سبز بر آن گلعذار می لرزمبه یک جهان دل بیتاب، رشته ای چه کندبر آن دو سلسله مشکبار می لرزمکمان سخت پر و بال تیر می گرددز بیم هجر در آغوش یار می لرزمچنان که بیجگر از غم به خویش می لرزدمن از مشاهده غمگسار می لرزمکجاست سوخته ای تا دهد حیات مراکه من به خرده جان چون شرار می لرزموطن به عزت غربت نمی رود از دلچو آب در گهر شاهوار می لرزماگر چه هست گناه من از شمار افزونهمان ز پرسش روز شمار می لرزمچه سرو تهمت آزادگی است بر من بارکه من به برگ خود افزون زبار می لرزمخط مسلمی آفت است بی برگیتو از خزان و من از نوبهار می لرزمبه راستی نتوان شد ز تیر مار ایمنمن از مساعدت روزگار می لرزمبه لاله زار نلرزد دل صبا صائبچنین که من به دل داغدار می لرزم
غزل شماره ۵۷۳۰ اگر چه در چمن روزگار خار و خسمچو لاله داغ بود گل ز گرمی نفسمدرین ریاض من آن بلبلم که می آیدصدای خنده گل از شکستن قفسمبه جرم هرزه درایی مرا ز باغ مرانکه آرمیده تر از بوی گل بود نفسمچنان گزیده مرا آستین فشانی خلقکه التفات به شکر نمی کند مگسمبغیر سایه مرا نیست زان شکار دگرکه من از طول امل سالهاست در مرسمز من عزیزتری نیست ملک خواری رااگر چه در نظر اعتبار هیچ کسماگر چه رفته ام از تنگنای چرخ برونهمان ز تنگی جا تنگ می شود نفسمدو اربعین بسر آمد ز زندگانی منهنوز در خم گردون شراب نیمرسممکن از مردم بالغ نظر حساب مراکه با سفیدی مو شیر خواره هوسمروم به خواب چو افسانه از ترانه خویشاگر چه باعث بیداری هزار کسمز حد خویش به مستی نمی روم بیروندرین حظیره در بسته ایمن از عسسمچه حاجت است به بند دگر مرا صائبکه من ز لاغری خود همیشه در قفسم
غزل شماره ۵۷۳۱ ز خال گوشه ابروی یار می ترسمازین ستاره دنباله دار می ترسمچو مهره در دهن مار می توانم رفتاز آن دو سلسله تابدار می ترسمز رنگ و بوی جهان قانعم به بی برگیخزان گزیده ام از نوبهار می ترسمز نیش مار به نرمی نمی توان شد امنمن از ملایمت روزگار می ترسمشکست دشمن عاجز نه از جوانمردی استترا گمان که من از نیش خار می ترسمبه تنگ حوصلگان بر نمی توان آمداز بحر بیش من از چشمه سار می ترسممرا ز آتش دوزخ نمی توان ترساندز شرمساری روز شمار می ترسمز سیل حادثه از جا نمی روم صائبز شبنم رخ آن گلعذار می ترسم
غزل شماره ۵۷۳۲ چنان که نیل بود مانع رسیدن چشمبه خط رخ تو امان یافت از گزیدن چشمشب گذشته کجا بوده ای که خوابیده استبساط سبزه خط تو از چریدن چشمز دل چو آیینه چینم بساط حیرانینه شبنم که قناعت کنم به دیدن چشمبه آه و ناله محال است مهربان گرددبتی که رام نشد از فسون دمیدن چشمبه بال بسته چه پرواز می توان کردنچه قطع راه توان کرد از دویدن چشممباش بی حرکت زینهار کز گلشنبه آفتاب رسد شبنم از پریدن چشمبه روشنایی دل می توان جهان را دیدو گرنه سهل بود دیدن و ندیدن چشمزبان و گوش چه حاجت چو هست بیناییکه با نگاه بود گفتن و شنیدن چشمخبر ز گردش پرگار می دهد مرکزدلیل رفتن دلهاست آرمیدن چشمشریف را به خسیس احتیاج می افتدکه برگ کاه بود داروی پریدن چشمچو مشت سرمه غبار وجود من صائببه باد می رود از یک نفس کشیدن چشم
غزل شماره ۵۷۳۳ مرا که گفت که دست از عنان یار کشمکشد رقیب رکاب و من انتظار کشممرا که هست میسر سبوکشی در دیرچه لازم است که درد سر خمار کشممرا که صبحت داغی همیشه داشته امچه اوفتاده که دامن ز لاله زار کشممرا که دست و دل از روزگار سرد شده استچسان به رشته گهرهای آبدار کشممرا که زندگی از آتش است همچون شمعچرا ز شعله برون رخت چون شرار کشمز شوربختی من هر حباب گردابی استچگونه کشتی ازین ورطه برکنار کشماگر نه خاطر روی تو در میان باشدبه روی آینه دل خط غبار کشمچو خار خشک سزاوار سوختن شده امعبث چه منت مشاطه بهار کشمبه مصر رفتم و از مشتری ندیدم رویمتاع آینه خود به زنگبار کشمبه یک نسیم توجه ز خاک بردارمز ضعف پا به زمین چند چون غبار کشمندیده هجر دل ناز پرورم صائبعجب نباشد اگر ناله های زار کشم