انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 566 از 718:  « پیشین  1  ...  565  566  567  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۷۲۴

لب خموش و زبان گزیده ای دارم
چو بوی گل نفس آرمیده ای دارم

سبک رکاب نیم همچو رنگ بیجگران
سلاح جنگ عنان کشیده ای دارم

چو آفتاب خموشم به صد هزار زبان
نه همچو صبح دهان دریده ای دارم

کمند وحدت من چار موجه دریاست
ز بار درد، دل آرمیده ای دارم

چو تاک، هرزه مرس نیست آب دیده من
سرشک پای به دامن کشیده ای دارم

سر من از رگ سودا شده است خامه موی
همیشه در خم زلف خمیده ای دارم

به سایه پر و بال هما نمی لرزم
سر به جیب قناعت کشیده ای دارم

سزای بی ادبان را به من حوالت کن
که شست صاف و کمان کشیده ای دارم

ز آفتاب قیامت نمی روم از جای
سپند آتش رخسار دیده ای دارم

ز خانه گر چه چو مژگان نرفته ام بیرون
چو اشک نام به عالم دویده ای دارم

مپرس حال دل از تیغ غمزه اش صائب
بهل که آبله خار دیده ای دارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۷۲۵

درین سفر که توکل شده است راهبرم
یکی است نسبت زنار و توشه با کمرم

چنان ربوده مرا لذت سبکباری
که تن به گرد یتیمی نمی دهد گهرم

سپهر نقطه پرگار شد ز حیرانی
همین منم که به پایان نمی رسد سفرم

چنین که در رگ من ریشه کرده خامیها
در آفتاب قیامت نمی رسد ثمرم

ز خانه دشمن من چون حباب می خیزد
نهان به پرده راز خودست پرده درم

درین ریاض من آن لاله سیه کارم
که آب خضر شود خون مرده در جگرم

چگونه خون نچکد از کلام من صائب
که موج اشک شکسته است شیشه در جگرم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۷۲۶

به شور عشق و جنون همچو صبح مشهورم
شکسته است نمکدان چرخ را شورم

ز جوش سینه من خم به وجد می آید
چکیده کف عشقم، شراب منصورم

به روی گرم غریبی چنان فریفت مرا
که دل ز صبح وطن سرد شود چو کافورم

به نکهتی که ازین باغ رزق من کردند
چه خانه ها که پر از شهد کرد زنبورم

چو صبح اگر چه جهان روشن است از نفسم
غبار خاطر محفل چو شمع بی نورم

چه نسبت است به مژگان مرا نمی دانم
که پیش چشمم و از پیش چشمها دورم

چه شعله بود که زد حرص در نهاد مرا
که دل خنک نشد از موی همچو کافورم

سبوی جسم کجا سد راه من گردد
شکست شیشه چرخ از شراب پر زورم

به راه راست دلالت مکن مرا صائب
که زه به خویش نگیرد کمان پرزورم


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۷۲۷

به لب نمی رسد از ضعف آه شبگیرم
ز بار دل چو کمان، خانه می کند تیرم

ز بس گداختگی در نظر نمی آیم
مگر به موی میان کرده اند تصویرم

چه بوریا همه تن استخوان نما شده ام
هما ز سایه خود می کشد به زنجیرم

گذشته است به تعمیر دل مدار مرا
نمی شود نکند روزگار تعمیرم

ز نقشهای مخالف همین خبر دارم
که همچو موم گرفتار دست تقدیرم

چنین که سرکشی از شست من برون جسته است
به حیرتم که چسان گرد می کند تیرم

نظر ز دیدن من همچو دود می پوشند
مس سیاه دلان را اگر چه اکسیرم

خدنگ ناله من بی کمان سبکسرست
نمی پرد به پر و بال دیگران تیرم

جواب آن غزل است این که میرشوقی گفت
چو شیر از دو طرف می کشند زنجیرم


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۷۲۸

منم که فیض شراب از کتاب می گیرم
به همت از گل کاغذ گلاب می گیرم

هوای عالم آب است سازگار مرا
دل از پیاله و جان از شراب می گیرم

در آتش است صراحی ز صبح خیزی من
همیشه چشم قدح را به خواب می گیرم

ز چشم مست بتان چشم مردمی دارم
چه ظالمم که خراج از خراب می گیرم

نشاط رفته ز عمر گذشته می خواهم
حساب موج از بحر سراب می گیرم

به زور بازوی همت چو لعل در دل سنگ
فروغ تربیت از آفتاب می گیرم

اگر به گوش صدف صائب این غزل خوانم
هزار دامن در خوشاب می گیرم


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۷۲۹

ز بیم هجر شب وصل یار می لرزم
میان بحر ز بیم کنار می لرزم

یکی است نسبت هجران و وصل با دل من
به یک قرار من بیقرار می لرزم

زمین ز زلزله برخود چنان نمی لرزد
که من ز جلوه آن شهسوار می لرزم

شود ز سبزه بیگانه خون گل پامال
ز خط سبز بر آن گلعذار می لرزم

به یک جهان دل بیتاب، رشته ای چه کند
بر آن دو سلسله مشکبار می لرزم

کمان سخت پر و بال تیر می گردد
ز بیم هجر در آغوش یار می لرزم

چنان که بیجگر از غم به خویش می لرزد
من از مشاهده غمگسار می لرزم

کجاست سوخته ای تا دهد حیات مرا
که من به خرده جان چون شرار می لرزم

وطن به عزت غربت نمی رود از دل
چو آب در گهر شاهوار می لرزم

اگر چه هست گناه من از شمار افزون
همان ز پرسش روز شمار می لرزم

چه سرو تهمت آزادگی است بر من بار
که من به برگ خود افزون زبار می لرزم

خط مسلمی آفت است بی برگی
تو از خزان و من از نوبهار می لرزم

به راستی نتوان شد ز تیر مار ایمن
من از مساعدت روزگار می لرزم

به لاله زار نلرزد دل صبا صائب
چنین که من به دل داغدار می لرزم


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۷۳۰

اگر چه در چمن روزگار خار و خسم
چو لاله داغ بود گل ز گرمی نفسم

درین ریاض من آن بلبلم که می آید
صدای خنده گل از شکستن قفسم

به جرم هرزه درایی مرا ز باغ مران
که آرمیده تر از بوی گل بود نفسم

چنان گزیده مرا آستین فشانی خلق
که التفات به شکر نمی کند مگسم

بغیر سایه مرا نیست زان شکار دگر
که من از طول امل سالهاست در مرسم

ز من عزیزتری نیست ملک خواری را
اگر چه در نظر اعتبار هیچ کسم

اگر چه رفته ام از تنگنای چرخ برون
همان ز تنگی جا تنگ می شود نفسم

دو اربعین بسر آمد ز زندگانی من
هنوز در خم گردون شراب نیمرسم

مکن از مردم بالغ نظر حساب مرا
که با سفیدی مو شیر خواره هوسم

روم به خواب چو افسانه از ترانه خویش
اگر چه باعث بیداری هزار کسم

ز حد خویش به مستی نمی روم بیرون
درین حظیره در بسته ایمن از عسسم

چه حاجت است به بند دگر مرا صائب
که من ز لاغری خود همیشه در قفسم


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۷۳۱

ز خال گوشه ابروی یار می ترسم
ازین ستاره دنباله دار می ترسم

چو مهره در دهن مار می توانم رفت
از آن دو سلسله تابدار می ترسم

ز رنگ و بوی جهان قانعم به بی برگی
خزان گزیده ام از نوبهار می ترسم

ز نیش مار به نرمی نمی توان شد امن
من از ملایمت روزگار می ترسم

شکست دشمن عاجز نه از جوانمردی است
ترا گمان که من از نیش خار می ترسم

به تنگ حوصلگان بر نمی توان آمد
از بحر بیش من از چشمه سار می ترسم

مرا ز آتش دوزخ نمی توان ترساند
ز شرمساری روز شمار می ترسم

ز سیل حادثه از جا نمی روم صائب
ز شبنم رخ آن گلعذار می ترسم


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۷۳۲

چنان که نیل بود مانع رسیدن چشم
به خط رخ تو امان یافت از گزیدن چشم

شب گذشته کجا بوده ای که خوابیده است
بساط سبزه خط تو از چریدن چشم

ز دل چو آیینه چینم بساط حیرانی
نه شبنم که قناعت کنم به دیدن چشم

به آه و ناله محال است مهربان گردد
بتی که رام نشد از فسون دمیدن چشم

به بال بسته چه پرواز می توان کردن
چه قطع راه توان کرد از دویدن چشم

مباش بی حرکت زینهار کز گلشن
به آفتاب رسد شبنم از پریدن چشم

به روشنایی دل می توان جهان را دید
و گرنه سهل بود دیدن و ندیدن چشم

زبان و گوش چه حاجت چو هست بینایی
که با نگاه بود گفتن و شنیدن چشم

خبر ز گردش پرگار می دهد مرکز
دلیل رفتن دلهاست آرمیدن چشم

شریف را به خسیس احتیاج می افتد
که برگ کاه بود داروی پریدن چشم

چو مشت سرمه غبار وجود من صائب
به باد می رود از یک نفس کشیدن چشم


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۷۳۳

مرا که گفت که دست از عنان یار کشم
کشد رقیب رکاب و من انتظار کشم

مرا که هست میسر سبوکشی در دیر
چه لازم است که درد سر خمار کشم

مرا که صبحت داغی همیشه داشته ام
چه اوفتاده که دامن ز لاله زار کشم

مرا که دست و دل از روزگار سرد شده است
چسان به رشته گهرهای آبدار کشم

مرا که زندگی از آتش است همچون شمع
چرا ز شعله برون رخت چون شرار کشم

ز شوربختی من هر حباب گردابی است
چگونه کشتی ازین ورطه برکنار کشم

اگر نه خاطر روی تو در میان باشد
به روی آینه دل خط غبار کشم

چو خار خشک سزاوار سوختن شده ام
عبث چه منت مشاطه بهار کشم

به مصر رفتم و از مشتری ندیدم روی
متاع آینه خود به زنگبار کشم

به یک نسیم توجه ز خاک بردارم
ز ضعف پا به زمین چند چون غبار کشم

ندیده هجر دل ناز پرورم صائب
عجب نباشد اگر ناله های زار کشم


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 566 از 718:  « پیشین  1  ...  565  566  567  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA