انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 590 از 718:  « پیشین  1  ...  589  590  591  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۷۴

بر سر بالین بی دردان گل احمر فشان
عاشقان را سوزن الماس در بستر فشان

شکر این معنی که عمر جاودانی یافتی
مشت آبی ای خضر بر خاک اسکندر فشان

چون سبکباری براقی نیست در راه طلب
در بساط زندگانی هر چه داری برفشان

در محیط آفرینش از صدف کمتر مباش
تیغ اگر بارد به فرقت از دهن گوهر فشان

می دهد زخم زبان اندام، سنگ خاره را
خرده جان چون شرر بر تیشه آزرفشان

مگذران بی گریه مستانه وقت صبح را
در زمین پاک هر تخمی که داری برفشان

گر نداری دسترس چون منعمان بر سیم و زر
سیم ناب اشک بر رخساره چون زر فشان

از غبار خاکساری دیده رغبت مپوش
گرد راه از خویشتن در چشمه کوثر فشان

گر نخواهی پشت پا زد بر جهان، پایی بکوب
دست اگر نتوانی افشاند آستینی برفشان

تن مزن زنهار چون پروانه بعد از سوختن
رنگ عشق تازه ای زین مشت خاکستر فشان

نیشکر بعد از شکستن می شود شاخ نبات
بشکند هر کس ترا بر یکدگر، شکر فشان

چون به خواری عاقبت بر خاک می باید فشاند
با لب خندان چو گل صائب به گلچین سر فشان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۷۵

ای فدای چشم مخمور تو خواب عاشقان
وی بلاگردان زلفت پیچ و تاب عاشقان

گر به بیداری غرور حسن مانع می شود
می توان دلهای شب آمد به خواب عاشقان

پیش ازان دست گل شبنم فرو ریزد به خاک
سر برآر از جیب صبح ای آفتاب عاشقان

شست خورشید قیامت دامن از خون شفق
همچنان خونابه می ریزد کباب عاشقان

گردن ما در کمند پیچ و تاب عقل نیست
زلف معشوقان بود مالک رقاب عاشقان

حسن لیلی در رخ مجنون تماشاکردنی است
مگذر از سیر رخ چون ماهتاب عاشقان

از حجاب غنچه بلبل سر به زیر پر کشید
نیست کم از شرم معشوقان حجاب عاشقان

سبحه ریگ روان سررشته را گم کرده است
از شمار درد و داغ بی حساب عاشقان

اعتمادی نیست بر جمعیت برگ خزان
زود می پاشد ز یکدیگر کتاب عاشقان

تیغ یار از خون ما زنجیر جوهر پاره کرد
نشأه دیوانه ای دارد شراب عاشقان

گر هوای سیر گردون هست در خاطر ترا
همتی صائب طلب کن از جناب عاشقان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۷۶

باده گلگون نمی آید به کار عاشقان
از لب میگون خود بشکن خمار عاشقان

شعله نتواند لباس رنگ را تغییر داد
چون برد زردی برون می از عذار عاشقان؟

خانه تن را به خاک تیره یکسان کرده اند
دست خالی می رود سیل از دیار عاشقان

مردم کوته نظر در انتظار محشرند
نقد خود را نسیه کردن نیست کار عاشقان

کوه طورست آن که می آید ز هر پرتو به رقص
نیست سنگ کم به میزان وقار عاشقان

صبح محشر را نمکدان در گریبان بشکند
شورش مغز پریشان روزگار عاشقان

در دل هر نقطه داغی سواد اعظمی است
تند مگذر این چنین از لاله زار عاشقان

ساده از کوه گرانجانی بود صحرای عشق
نقد جان در آستین دارد شرار عاشقان

هر که خود را باخت اینجا می زند نقش مراد
پاکبازست از پشیمانی قمار عاشقان

در سراپای وجودم ذره ای بی عشق نیست
محمل لیلی است هر کف از غبار عاشقان

آفتاب از دیده شبنم نمی پوشد عذار
رخ مپوش از دیده شب زنده دار عاشقان

نیش الماس حوادث با کمال سرکشی
خواب مخمل می شود در رهگذار عاشقان

خار صحرای ادب را دست دامنگیر نیست
زینهار ای گل مکش دامن ز خار عاشقان

دامن برق تجلی خار نتواند گرفت
دست کوته کن ز نبض بی قرار عاشقان

خاک بیدردان به شمع دیگران دارد نظر
آتش از خود می دهد بیرون مزار عاشقان

هر که می داند شمار داغهای خویش را
نیست روز حشر صائب در شمار عاشقان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۷۷

ساده است از نقش انجم آسمان عاشقان
این نشان از بی نشان دارد روان عاشقان

در حقیقت دنیی و عقبی دو منزل بیش نیست
این دو منزل را یکی سازد روان عاشقان

دامن ریگ روان را خار نتواند گرفت
دست رهزن کوته است از کاروان عاشقان

شکوه از شور قیامت محض کافر نعمتی است
بود در کار این نمکدان بهر خوان عاشقان

نیست خورشید این که می بینی بر این چرخ بلند
مانده بر جا آتشی از کاروان عاشقان

زیر پر چون صبح گیرد بیضه خورشید را
چون گشاید بال همت مرغ جان عاشقان

از صراط المستقیم عقل بیرون رفته اند
زه نمی گیرد به خود، زورین کمان عاشقان

هست در دل حسرت اکسیر اگر صائب ترا
مگذر از خاک مراد آستان عاشقان

چون نیابد نور فیض از روح پاک مولوی؟
شمس تبریزست صائب در میان عاشقان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۷۸

از رخش خواهند جای بوسه نافهمیدگان
در حرم محراب می جویند این نادیدگان

شوق را افسرده می سازد وصال دایمی
می برند از وصل لذت بیش هجران دیدگان

می شوند از سادگی در بوته خجلت گلاب
چون گل بی درد در باغ جهان خندیدگان

عیب دنیا را نمی بینند با صد چشم خلق
گر چه بی پرده است در چشم نظرپوشیدگان

نیستند از روی میزان قیامت منفعل
با دو چشم عاقبت بین خویش را سنجیدگان

در شبستان لحد خواب فراغت می کنند
در دل شبها ز بیداری به خود پیچیدگان

هر که دستار تعین از سر خود وا نکرد
در صف مردان بود کمتر ز سر پوشیدگان

می شوند از لاغری در هفته ای پا در رکاب
از فروغ عاریت چون ماه نوبالیدگان

چون گل رعناست می را زردرویی در قفا
سرخ رو باشند دایم خون دل نوشیدگان

قدر درویشی کسی داند که شاهی کرده است
راحت ساحل شود ظاهر به طوفان دیدگان

از خموشی های اهل فهم در تحسین شعر
می خلد افزون به دل تحسین نافهمیدگان

با کمال بی بری باشند صائب تازه رو
در گلستان جهان چون سرو دامن چیدگان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۷۹

فارغند از قید چرخ نیلگون دیوانگان
رفته اند از حلقه ماتم برون دیوانگان

هر دم از بی اختیاری صورتی بر می کنند
مهره مومند در دست جنون دیوانگان

سنگ طفلان چیست، کز جان و دل سختی پذیر
کوه را سازند بی صبر و سکون دیوانگان

در بیابانی که باشد لاله زارش بوی خون
مست گردند از شراب لاله گون دیوانگان

تا ز چشم شور ارباب خرد ایمن شوند
می زنند از داغ، نعل واژگون دیوانگان

بلبلان دیوانه اند و بوی گل از اتحاد
می دود در کوچه و بازار چون دیوانگان

می کند باد مخالف شور دریا را زیاد
می شوند آشفته صائب از فسون دیوانگان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۸۰

سوخته است از آتش گل اشتهای بلبلان
نیست چیزی غیر بوی گل غذای بلبلان

تا کدامین سنگدل گل چید ازین گلشن که باز
بوی خون می آید امروز از نوای بلبلان

خار در چشم خزان ریزد نسیم جلوه اش
گر نپیچد شاخ گل سر از رضای بلبلان

سخت می ترسم چو برگ لاله گردد داغدار
گوش گل از ناله دردآشنای بلبلان

جذبه ای با ناله عشاق می باشد که گل
می دود از پوست بیرون در هوای بلبلان

چون گل کاغذ بود با تازه رویان بهار
نغمه های خشک مطرب با نوای بلبلان

سبزه خوابیده ای نگذاشت در گلزارها
های هوی می پرستان، های های بلبلان

غنچه مستور را خواهد فتاد از بام طشت
گر چنین بی پرده خواهد شد صدای بلبلان

غنچه نشکفته در گلزار نتوان یافتن
از نسیم نغمه های دلگشای بلبلان

چاک در دیوار گلشن چون قفس خواهد فتاد
گر چنین بالد گل از مدح و ثنای بلبلان

از نوای عندلیبان باغ پر آوازه است
شاخ گل دستی است از بهر دعای بلبلان

خرده گیری نیست کار کیسه پردازان عشق
ورنه گل آماده دارد خونبهای بلبلان

نیست آن بی درد را پروای عاشق، ورنه گل
تا سحر چون شمع می سوزد برای بلبلان

جنگ دارد با محبت خواب، ورنه شاخ گل
کرده است از غنچه سامان متکای بلبلان

می کند قانون عشرت ساز بهر گلستان
نوبهار از مد آواز رسای بلبلان

ناله تنهایی من بی اثر افتاده است
ورنه شاخ گل گذارد سر به پای بلبلان

صائب ایام خزان جوش بهاران می زنند
تا صریر کلک من شد پیشوای بلبلان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۸۱

مشک شد خون در وجود آهوان ما همچنان
سنگ خارا لعل شد در صلب کان ما همچنان

راه با خوابیدگی دامان منزل را گرفت
بر زمین چسبیده چون سنگ نشان ما همچنان

تخم قارون سر برون آورد از مغز زمین
چون شرر در سینه خارا نهان ما همچنان

سبزه خوابیده زیر سنگ قامت راست کرد
همچو مخمل بستر خواب گران ما همچنان

بیضه فولاد را جوهر به یکدیگر شکست
از گرانجانی گره در آشیان ما همچنان

کند سیلاب حوادث ریشه کوه از زمین
برنمی داریم دل زین خاکدان ما همچنان

تیر پای آهنین در دامن عزلت کشید
در کشاکش با قد همچون کمان ما همچنان

شد سکندر را ز وصل آب، خود بینی حجاب
تشنه آیینه چون آب روان ما همچنان

سوده شد ز الوان نعمت گر چه دندان ها تمام
خون خود را می خوریم از فکر نان ما همچنان

محو در خورشید شد شبنم ز گل تا چشم بست
برنمی داریم چشم از گلرخان ما همچنان

روی ماه مصر نیلی شد ز اخوان زمان
روی دل جوییم از اخوان زمان ما همچنان

آفتاب عمر آمد بر لب بام زوال
در سرانجام صفای خانمان ما همچنان

گشت از مغز قلم فربه تهیگاه سگان
چون هما محتاج مشتی استخوان ما همچنان

شمع از آتش زبانی داد صائب سر به باد
در مقام لاف سر تا پای زبان ما همچنان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۸۲

مبتلای آرزوی نفس را عاقل مخوان
عنکبوت رشته طول امل را دل مخوان

رهبری کز خویش نستاند ترا رهزن شمار
منزلی کز خود فرو نارد ترا منزل مخوان

ساحل آن باشد که امنیت در او لنگر کند
جای دست انداز موج بحر را ساحل مخوان

فیض عام حق به ذرات جهان تابیده است
هیچ نقشی را درین وحدت سرا باطل مخوان

مشکل آن باشد که حل گردد در او فکر جهان
مشکلی کز فکر حل آن شود مشکل مخوان

هیچ عیبی خاکیان را همچو کشف راز نیست
از زمین ها جز زمین شور را قابل مخوان

کاملی کز ناقصان بی بصیرت خویش را
کم نداند در کمال معرفت، کامل مخوان

عیب خود نایافتن بالاترین عیبهاست
جاهلان منفعل از جهل را جاهل مخوان

خواجه ای کآزاد نبود از دو عالم، خواجه نیست
بنده ای کز خویش نگریزد ورا مقبل مخوان

آب و رنگ چهره محفل شراب و شاهدست
محفلی کز حسن و می خالی بود محفل مخوان

شورش عشق است دلها را نشان زندگی
هر دلی کز عشق خالی گشت صائب دل مخوان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۹۸۳

کرسی دارست اوج اعتبار این جهان
دل منه بر دولت ناپایدار این جهان

با گرفتن گر چه دارد جنگ استغنای فقر
گوشه ای گیر از محیط بی کنار این جهان

برگ و بار او کف افسوس و بار دل بود
دل منه چون غافلان بر برگ و بار این جهان

پیش چشم شبنم روشن گهر یک کاسه است
چون گل رعنا خزان و نوبهار این جهان

رشته اشک ندامت، مد آه حسرت است
پیش چشم مو شکافان پود و تار این جهان

تا نگیرد دامنت را خون چندین بی گناه
سرسری بگذر چو باد از لاله زار این جهان

خنده برقی است کز ابر سیه ظاهر شود
شادی پا در رکاب نوبهار این جهان

پرتو خورشید را در دام روزن می کشد
هر که صائب دل نهد بر اعتبار این جهان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 590 از 718:  « پیشین  1  ...  589  590  591  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA