انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 593 از 718:  « پیشین  1  ...  592  593  594  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۰۴

چون صدف تا چند پیش ابر دست افراشتن؟
اشک حسرت را فرو خوردن، گهر پنداشتن

چند پیش صبح بردن آبروی اشک و آه؟
در زمین شور تا کی تخم ریحان کاشتن؟

خیمه بیرون زن ز هستی، تا توانی چون حباب
در ته یک پیرهن با بحر صحبت داشتن

تخم رنجش در زمین دوستی پاشیدن است
شکوه احباب را پوشیده در دل داشتن

تا کمان آسمان در زه بود تقدیر را
از تهی مغزی است گردن چون هدف افراشتن

صائب از خاک عدم شکر اگر حاصل شود
از لب جانان تمتع می توان برداشتن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۰۵

نیست معشوقی همین زلف چلیپا داشتن
دردسر بسیار دارد پاس دلها داشتن

حسن عالمسوز یوسف چون برانداز نقاب
نیست ممکن پاس عصمت از زلیخا داشتن

چون تو از ما شیشه جانان می کنی پهلو تهی
چیست حاصل از دل سنگ چو خارا داشتن؟

تا توان گردآوری کرد آبروی خویش را
بهر گوهر دست نتوان پیش دریا داشتن

جنگ دارد صحبت سوداییان با خلق تنگ
جبهه واکرده ای باید چو صحرا داشتن

از لب بیهوده گویان امن نتوان زیستن
سوزنی با خویش باید همچو عیسی داشتن

تا تو نتوانی به همت داد سامان کار خلق
از مروت نیست دست از کار دنیا داشتن

گر چه دارد جنگ صائب خانه داری با جنون
می توانم خانه زنجیر بر پا داشتن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۰۶

پیش اهل دل ادب منظور باید داشتن
با کمال قرب خود را دور باید داشتن

سر نباید تافتن از گفتگوی حق به تیغ
پاس حرف خویش چون منصور باید داشتن

چشم شور از نعمت فردوس لذت می برد
درد و داغ عشق را مستور باید داشتن

گریه کردن پیش بی دردان ندارد حاصلی
تخم را پاس از زمین شور باید داشتن

تا به شیرینی سرآید روزگار زندگی
نفس را قانع به تلخ و شور باید داشتن

برنمی آید دل نازک به استیلای عشق
شیشه را پاس از می پر زور باید داشتن

در چنین عهدی که از روشندلان آثار نیست
در بغل آیینه را مستور باید داشتن

از فروغ هر شراری سوختن دون همتی است
شرمی از روی چراغ طور باید داشتن

چشم او در روزگار خط قیامت می کند
در بهاران مست را معذور باید داشتن

گر بود روی زمین در حلقه فرمان تو
چون سلیمان دست پیش مور باید داشتن

شمع اگر صائب صلای گرد سرگشتن دهد
خاطر پروانه را منظور باید داشتن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۰۷

پیچ و تاب عشق را نتوان ز جان برداشتن
نیست ممکن موج از آب روان برداشتن

چون صدف من هم ز گوهر دامنی می داشتم
می توانستم اگر دست از دهان برداشتن

خانه خالی پر و بالی است بهر سالکان
تیر را آسان بود دل از کمان برداشتن

هر که از دل بار بردارد، گران بر دوش نیست
از سبوی می گرانی می توان برداشتن

نیست در دریای شورانگیز عالم موج را
هیچ تدبیری به از دست از عنان برداشت

از خدا تا کی به دنیای دنی قانع شدن؟
چند از خوان سلیمان استخوان برداشتن؟

برنمی گردد به ابر از گوهر شهوار آب
نیست ممکن دل ز لعل دلستان برداشتن

پسته بی مغز در لب بستگی رسواترست
نیست حاجت پرده از کار جهان برداشتن

خوشتر از صد باغ و بستان است کنج عافیت
با قفس سهل است دل از گلستان برداشتن

می توان برداشت دل صائب به آسانی ز جان
لیک دشوارست دل از دوستان برداشتن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۰۸

راز را در سینه دشوارست پنهان داشتن
ورنه آسان است اخگر در گریبان داشتن

گوی توفیق از خم چوگان گردون بردن است
گوشه کردن از جهان، سر در گریبان داشتن

ابر هیهات است بیرون آید از تسخیر برق
عشق عالمسوز را پوشیده نتوان داشتن

می کند از مهر خاموشی تراوش راز عشق
مشک را در نافه ممکن نیست پنهان داشتن

سینه ها را می کند گنجینه گوهر چو کوه
زیر تیغ از سخت جانی پا به دامان داشتن

از زمین شور باشد زعفران کردن طمع
دلگشایی چشم از صحرای امکان داشتن

ترک خواهش کن که می سازد صدف را دل دو نیم
کاسه دریوزه پیش ابر نیسان داشتن

هست باران داشتن از کاغذ ابری طمع
چشم ریزش از کف خشک لئیمان داشتن

خوار می گردد عزیزان را کند هر کس که خوار
از بصیرت نیست یوسف را به زندان داشتن

بهتر از گنج گهر بی خواست بخشیدن بود
پاس آب روی سایل از کریمان داشتن

از شکست دل دو جانب را رعایت کردن است
پیش زنگی در بغل آیینه پنهان داشتن

لرزش بیدل به جان در زیر تیغ آبدار
هست چون پاس نفس در آب حیوان داشتن

می کند دل را چو سرو آزاد از دلبستگی
چشم پیش پا چو نرگس در گلستان داشتن

زیر سرو و بید دامان طمع وا کردن است
کاسه دریوزه پیش این خسیسان داشتن

قطره ناچیز را تشریف گوهر می دهد
یاد گیرید از صدف آیین مهمان داشتن

صد دل آشفته را شیرازه می باید شدن
نیست معشوقی همین زلف پریشان داشتن

دیدی از اخوان چه خواری ها عزیز مصر دید
چشم دلجویی نمی باید ز اخوان داشتن

این جواب آن غزل صائب که راقم گفته است
گنج پابرجاست پای خود به دامان داشتن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۰۹

کار هر بی ظرف نبود عشق پنهان داشتن
سهل کاری نیست اخگر در گریبان داشتن

بیستون از صبر بالا دست من دارد به یاد
بر سر خود تیغ خوردن، پا به دامان داشتن

بخیه تسبیح زاهد عاقبت بر رو فتاد
چند بتوان دام را در خاک پنهان داشتن؟

خاک بر لب مال اینجا، تا توانی چون مسیح
دست در یک کاسه با خورشید تابان داشتن

کشتی امید در دریای خون افکندن است
از تنور نوح امید لب نان داشتن

ضبط معشوق پریشان گرد کردن مشکل است
چون نگردد خون دلم از پاس پیکان داشتن؟

از من آزاده دارد یاد (سرو) بی ثمر
روی خود را تازه با اهل گلستان داشتن

چون معلم را نگیرد دود آه کودکان؟
نیست آسان بی گناهان را به زندان داشتن

می زنم امروز و فردا بر جنون از دست عقل
چند صائب پاس ننگ و نام بتوان داشتن؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۱۰

اندکی کوتاه کن زلف بلند خویشتن
تا مبادا ناگه افتی در کمند خویشتن

گر چه این تعلیم بهر من ندارد صرفه ای
تا شوی واقف ز حال مستند خویشتن

لیک می دانم که از فولاد اگر باشد دلت
برنمی آیی به مژگان کشند خویشتن

ناز در تسخیر ما گر می کند استادگی
مشورت کن با دل مشکل پسند خویشتن

حسن چون افتاد شیرین، دل ز خود هم می برد
نیشکر بیرون نمی آید ز بند خویشتن

ز اشتیاق خویش در یک جا نمی گیرد قرار
ای خوشا حسنی که خود باشد سپند خویشتن

شکر این معنی که عیسای زمانت کرده اند
اینقدر غافل مشو از دردمند خویشتن

لب نگه دار از لب ساغر که نادم می شود
هر که اندازد در آب تلخ، قند خویشتن

سعی تا حد توکل دست و پایی می زند
چون به این وادی رسی پر کن سمند خویشتن

پند دل صائب مرا از کوی او آواره کرد
هیچ کافر گوش نگذارد به پند خویشتن!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۱۱

موج دریا را نباشد اختیار خویشتن
دست بردار از عنان گیر و دار خویشتن

زهد خشک از خاطرم هرگز غباری برنداشت
مرکب نی بار باشد بر سوار خویشتن

خاک باشد از مصافم چشم دشمن را نصیب
کرده ام تا خاکساری را حصار خویشتن

خار دیوار گلستانم که از بی حاصلی
می کشم خجلت ز اوج اعتبار خویشتن

خلوتی چون خانه آیینه داری پیش دست
بهره ای بردار از بوس و کنار خویشتن

گوهر از گرد یتیمی می شود کامل عیار
بیش ازین دامن مکش از خاکسار خویشتن

می توانی آتش شوق مرا خاموش کرد
گر دلت خواهد، به لعل آبدار خویشتن

دیدن آیینه را موقوف خواهی داشتن
گر بدانی حال من در انتظار خویشتن

گر دهم ملک سلیمان را به موری بی سؤال
همچنان باشم ز همت شرمسار خویشتن

بس که چون آیینه صائب دیده ام نادیدنی
می شمارم زنگ کلفت را بهار خویشتن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۱۲

به که غافل باشد آن سرو روان از خویشتن
ورنه خواهد گشت از غیرت نهان از خویشتن

بی نیازست از بدآموزان دل بی رحم او
دارد این شمشیر سنگین دل، فسان از خویشتن

از غم محرومی ارباب بینش فارغ است
حسن مستوری که می گردد نهان از خویشتن

می کند در هر نگاهی روی شرم آلود او
از عرق ایجاد چندین دیده بان از خویشتن

نیست پروای سلاح آن را که چون مژگان کج
می تواند ساختن تیر و کمان از خویشتن

آتش افسرده ام کز یک نسیم التفات
می توانم کرد انشا صد زبان از خویشتن

یوسف پاکیزه دامن از زلیخا چون گریخت؟
می گریزد آشنای او چنان از خویشتن

چون توانم یافت صائب راه کوی یار را؟
من که عمری شد نمی یابم نشان از خویشتن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۱۳

چند چون طاوس باشی محو بال خویشتن؟
زیر پای خود نبینی از جمال خویشتن

کم مباش از مرغ بسمل در شهادتگاه عشق
می ز خون خود کن و مطرب ز بال خویشتن

چون مه از نقصان دل خود را مخور، خورشید باش
تا ز حال خود نگردی در زوال خویشتن

مطلب روی زمین در زیر دامان شب است
جز بر این دامن مزن دست سؤال خویشتن

بستر و بالین من از سایه بال هماست
تا سر خود را کشیدم زیر بال خویشتن

عمر خود را کم به امید فزونی می کنند
ساده لوحانی که می دزدند سال خویشتن

با دل افکن گفتگوی دوستی را از زبان
در ثمر پوشیده کن برگ نهال خویشتن

ترجمان گوهر شاداب، آب او بس است
لب بگز صائب ز اظهار کمال خویشتن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 593 از 718:  « پیشین  1  ...  592  593  594  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA