انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 594 از 718:  « پیشین  1  ...  593  594  595  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۱۴

آدمی را نیست خصمی چون جمال خویشتن
حلقه فتراک طاوس است بال خویشتن

این کهنسالان که می دزدند سال خویشتن
کهنه دزدانند در تاراج مال خویشتن

صحبت روشندلان باشد حصار عافیت
آب در گوهر نمی گردد ز حال خویشتن

در تلاش اوج عزت هر که می سوزد نفس
سعی چون خورشید دارد در زوال خویشتن

می کشد در خاک و خون رنگین لباسی خلق را
حلقه فتراک طاوس است بال خویشتن

بر گلوی خود ز غیرت می گذارم چون سبو
گر برآرم از بغل دست سؤال خویشتن

غنچه خسبی دارد از سیر چمن فارغ مرا
هست باغ دلگشایم زیر بال خویشتن

در جهان خاکساری خسرو وقت خودم
کم نمی دانم ز جام جم سفال خویشتن

منت درمان ز بی دردان کشیدن مشکل است
از طبیبان می کنم پوشیده حال خویشتن

چون کسی کز چشم بد معشوق را دارد نگاه
صائب از مردم نهان دارم ملال خویشتن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۱۵

تندخویان می زنند آتش به جان خویشتن
می خورد دل شمع دایم از زبان خویشتن

راه حرف آشنایان سبزه بیگانه بست
اینقدر غافل مباش از گلستان خویشتن

نیست نرگس را چو برگ گل به شبنم احتیاج
دولت بیدار باشد دیده بان خویشتن

چون گل رعنا فریب مهلت دوران مخور
در بهاران بگذران فصل خزان خویشتن

چون صدف ناچار اگر باید لب خواهش گشاد
پیش هر ناشسته رو مگشا دهان خویشتن

سرفرو نارد به چرخ پست فطرت، هر که ساخت
از بلندی های همت آسمان خویشتن

ریزه چین خوان من ذرات و من چون آفتاب
از شفق در خون زنم هر روز نان خویشتن

از زبردستان کسی زه بر کمان من نبست
حلقه بیرون بردم از میدان کمان خویشتن

بلبلان افسرده می گردند صائب، ورنه من
تخته می کردم ز خاموشی دکان خویشتن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۱۶

برده ام تا از سر کویت نشان خویشتن
هم به جان تو که بیزارم ز جان خویشتن

گه بر آتش می نشاند، گه به آبم می دهد
عاجزم در دست چشم خون فشان خویشتن

در دیار ما که از مغز قناعت آگهیم
طعمه می سازد هما از استخوان خویشتن

ای که می نازی به صبر خویشتن، آیینه هست
می توان کرد از نگاهی امتحان خویشتن

گر گریبان چاک صبحی رو به مشرق آوری
آفتاب از شرم نگشاید دکان خویشتن

خویش را گم کرده ام از بس پریشان خاطری
از سر زلف تو می پرسم نشان خویشتن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۱۷

هیچ همدردی نمی یابم سزای خویشتن
می نهم چون بید مجنون سر به پای خویشتن

از مروت نیست با سنگ جفا راندن مرا
من که در بند گرانم از وفای خویشتن

من کدامین ذره ام تا بی نیازان جهان
صرف من سازند اوقات جفای خویشتن

راستی در پله افتادگی دارد مرا
می روم در چاه دایم از عصای خویشتن

صد جفا می بینم و بر خود گوارا می کنم
برنمی آیم، چه سازم با وفای خویشتن

بخت اگر در نارسایی ها رسا افتاده است
نیستم نومید از آه رسای خویشتن

می کند گردش فلک بر مدعای من مدام
تا فشاندم آستین بر مدعای خویشتن

از تجلی می تواند سنگ را یاقوت کرد
آن که می دارد دریغ از من لقای خویشتن

هر که با جمعیت اظهار پریشانی کند
می زند فال پریشانی برای خویشتن

این چنین زیر و زبر عالم نمی ماند مدام
می نشاند چرخ هر کس را به جای خویشتن

هر حباب شوخ چشم از پرده ای گردم زند
بحر یکتایی نیفتد از هوای خویشتن

نیستم صائب حریف منت درمان خلق
باز می سازم به درد بی دوای خویشتن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۱۸

عشق در بند گران است از وفای خویشتن
بید مجنون است خود زنجیر پای خویشتن

از سر این خاکدان هر کس که برخیزد چو سرو
در صف آزادگان باشد لوای خویشتن

داشت حال مهره ششدر دل آزاده ام
تا نیفکندم به آتش بوریای خویشتن

از درون خانه باشد دشمن من چون حباب
می کشم آزار دایم از هوای خویشتن

نیستم در زیر بار منت باد مراد
کشتی خویشم چو موج و ناخدای خویشتن

از زمین کوی او کز برگ گل نازکترست
چون توانم خواست عذر نقش پای خویشتن؟

از سر اخلاص صائب با رضای حق بساز
جنگ دارد بنده بودن با رضای خویشتن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۱۹

پیش هر تلخی نریزم آبروی خویشتن
می خورم قند از شکست آرزوی خویشتن

رشته این تنگ چشمان رنج باریک آورد
می کنم از جسم زار خود رفوی خویشتن

می فشارم، گر به حرف شکوه بگشاید دهن
چون سبو دستی که دارم بر گلوی خویشتن

در کف آیینه چون سیماب می لرزد به خویش؟
آنچنان لرزد دلم بر آبروی خویشتن

فارغم چون طوطی از حسن گلوسوز شکر
من که شکر می خورم از گفتگوی خویشتن

در غریبی چاره گرد یتیمی چون کنم؟
من که در دریا ندارم شستشوی خویشتن

پیش آن پاکیزه دامن، خانه نارفته ام
گر چه عمرم صرف شد در رفت و روی خویشتن

نیست ممکن این کشاکش از رگ جانم رود
تا نپیوندم به دریا آب جوی خویشتن

تا شدم چون نافه دور از ناف آهوی ختن
می فرستم قاصدی هر دم ز بوی خویشتن

چون به رنگ زرد من بر می خورد برگ خزان
زعفران می مالد از خجلت به روی خویشتن

بی خبر از پیچ و تاب هم سیه روزان نیند
می توان پرسید حال ما ز موی خویشتن

بارها نومید برگشتم ز دکان مسیح
به که خود باشم به همت چاره جوی خویشتن

چون غبارآلود می گردم ز خواب بی غمی
تازه می سازم به خون دل وضوی خویشتن

بس که صائب خویش را در عشق او گم کرده ام
می کنم از همنشینان جستجوی خویشتن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۲۰

حق گوهر چیست، آب و رنگ گوهر یافتن
نیست تحسینی سخن را بهتر از دریافتن

در بساط سینه هر کس که باشد آه سرد
می تواند در دل شب صبح را دریافتن

جستجوی عشق از افسردگان روزگار
هست در خاکستر سنجاب اخگر یافتن

از وصال کعبه در سنگ نشان آویخته است
هر که قانع گردد از دریا به گوهر یافتن

سینه خود را ز آه آتشین سوراخ کن
تا توانی ره در آن محفل چو مجمر یافتن

سینه پر داغ ما ساده است از نقش امید
نیست ممکن آب در صحرای محشر یافتن

تا تو چون پروانه داری دست بر آتش ز دور
از حریر شعله ممکن نیست بستر یافتن

با نصیب خویش قانع شو که نتوان بی نصیب
جرعه آبی به اقبال سکندر یافتن

عاشق یکرنگ از بیداد عشق آسوده است
دست نتوانست آتش بر سمندر یافتن

می توان آسایش روی زمین چون بوریا
بی تکلف صائب از پهلوی لاغر یافتن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۲۱

در محبت راز سر پوشیده نتوان یافتن
در قیامت نامه پیچیده نتوان یافتن

مور را ملک سلیمان درنمی آید به چشم
در قیامت دیده نادیده نتوان یافتن

از رگ خامی اثر در باده جوشیده نیست
خواب در چشم به خون غلطیده نتوان یافتن

صیقل آیینه آب روان استادگی است
بی تامل گوهر سنجیده نتوان یافتن

دل به زلف و وعده پا در هوای او مبند
راستی در موی آتش دیده نتوان یافتن

شرم حسن از باده گلگون شود هشیارتر
دولت بیدار را خوابیده نتوان یافتن

دامن تسلیم را صائب به دست آورده ایم
در بساط ما دل غم دیده نتوان یافتن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۲۲

سر به زانوماندگان را طاق می گردد سخن
چون مه نو شهره آفاق می گردد سخن

می کند جمعیت دل گفتگو را منتظم
از پریشان خاطری اوراق می گردد سخن

گر بیفشارند پای خامه را ارباب فکر
زود با عرش برین هم ساق می گردد سخن

بکر معنی را بود در سادگی حسن دگر
بی صفا از زیور اغراق می گردد سخن

می کند گه در مزاج سردمهران کار زهر
گاه زهر غصه را تریاق می گردد سخن

می کند این آب روشن را روان استادگی
از تأمل شهره آفاق می گردد سخن

رشته را اندازد از چشم گهر صائب گره
ناگوار طبع از اغلاق می گردد سخن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۲۳

در لب جان پرور جانان نمی ماند سخن
در حجاب غیب هم پنهان نمی ماند سخن

نیست مانع سرو را زنجیر آب از سرکشی
چون بلند افتاد، در دیوان نمی ماند سخن

زنده جاوید می سازد سخنور را چو خضر
در اثر از چشمه حیوان نمی ماند سخن

در گره از نافه نتوان بست بوی مشک را
چون بود رنگین، چو خون پنهان نمی ماند سخن

دیده صورت پرستان گر شود معنی شناس
در قماش از یوسف کنعان نمی ماند سخن

فهم در غور سخن کوته نفس افتاده است
ورنه از دریای بی پایان نمی ماند سخن

خون چو گردد مشک، از پامال گشتن ایمن است
پاک چون گردید از جولان نمی ماند سخن

بر سر انصاف می آید فلک با ماه مصر
بیش ازین در چاه و در زندان نمی ماند سخن

می شود چون ماه عالمگیر نور این چراغ
تا قیامت در ته دامان نمی ماند سخن

چون هدف ثابت قدم شد تیر کم گردد خطا
مستمع گر دل دهد، حیران نمی ماند سخن

با سخنور کار عیسی می کند درد سخن
هست اگر این درد، بی درمان نمی ماند سخن

هست بر باد نفس فرمان او صائب روان
از سلیمان در شکوه و شان نمی ماند سخن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 594 از 718:  « پیشین  1  ...  593  594  595  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA