انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 596 از 718:  « پیشین  1  ...  595  596  597  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۳۴

تا توان خاموش بودن دم نمی باید زدن
عالم آسوده را بر هم نمی باید زدن

می توان تا غوطه در سرچشمه خورشید زد
خیمه بر گلزار چون شبنم نمی باید زدن

از دل و دین و خرد یکباره می باید گذشت
در قمار عشق نفس کم نمی باید زدن

پیش اهل حال می باید لب از گفتار بست
چون طرف آیینه باشد دم نمی باید زدن

تا نیابی ترجمانی همچو عیسی در کنار
بر لب خود مهر چون مریم نمی باید زدن

جای شادی نیست زیر این سپهر نیلگون
خنده در هنگامه ماتم نمی باید زدن

چون زمین ساده ای پیدا شود از بهر نقش
بر لب خود مهر چون خاتم نمی باید زدن

شهریان را سیر چشم از جود کردن همت است
در بیابان خیمه چون حاتم نمی باید زدن

می توان تا صائب از جام سفالین باده خورد
می چو بی دردان ز جام جم نمی باید زدن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۳۵

تا به کی پوشیده از همصحبتان ساغر زدن؟
در گره تا چند آب خویش چون گوهر زدن؟

در گلستانی که باشد چشم بلبل در کمین
پیش ما معراج بی دردی است گل بر سر زدن

پرتو خورشید را با خاک یکسان کرده است
بی طلب هر جای رفتن، حلقه بر هر در زدن

گفتگوی عشق با افسردگان روزگار
بر رگ سنگ است از بی حاصلی نشتر زدن

تا درین بستانسرا پای تو در گل محکم است
کوته اندیشی بود چون سرو دامان بر زدن

قامتت چون حلقه گردد چشم عبرت باز کن
کز جهان سفله می باید ترا بر در زدن

تا اسیر چرخی از شکر و شکایت دم مزن
دل سیه سازد نفس در زیر خاکستر زدن

هر که را از عشق عودی در دل پر آتش است
از مروت نیست گل بر روزن مجمر زدن

سکه مردان نداری، معرفت کم خرج کن
فتنه ها دارد به نام پادشاهان زر زدن

گر نریزی آبروی خویش را صائب به خاک
در همین جا می توانی غوطه در کوثر زدن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۳۶

چند حرف آب و نان چون مردم غافل زدن؟
تا به کی بر رخنه دیوار زندان گل زدن؟

نیست جز تسلیم لنگر عالم پر شور را
دست و پا پوچ است در دریای بی ساحل زدن

از تن خاکی به مردی گرد چون مجنون برآر
تا توانی دست خود بر دامن محمل زدن

می شود چون رشته اشک از گره مطلق عنان
رشته امید ما را عقده مشکل زدن

حاصل سنگ از درخت بی ثمر بار دل است
از تهی مغزی است حرف سخت با مدخل زدن

نیست مانع از تردد وصل دریا سیل را
قطره بیش از راه می باید درین منزل زدن

بهر مشتی خون که رزق خاک گردد عاقبت
دست، بی شرمی بود بر دامن قاتل زدن

سبزه خوابیده را سهل است کردن پایمال
نیست از مردی به قلب دشمنان غافل زدن

گر به رعنایی فشاند دامن، آزادست سرو
ورنه آسان است پشت پای بر حاصل زدن

بحر را صائب نگردد مانع جوش و خروش
از خس و خاشاک سوزن بر لب ساحل زدن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۳۷

بخیه تا کی بر لباس تن ز آب و نان زدن؟
از بصیرت نیست گل بر رخنه زندان زدن

ظلم بر افتادگان شرمندگی می آورد
سرکشان سر پیش اندازند در چوگان زدن

جان پاکان در تن خاکی نمی گیرد قرار
از گنهکاری است تن در گوشه زندان زدن

گفتگوی پوچ را بی پرده سازد امتحان
تخم چوبین زود رسوا گردد از دندان زدن

نعل ایام بهار از جوش گل در آتش است
در حریم غنچه باید بر کمر دامان زدن

چشم پرکاری که من دیدم ازان وحشی غزال
می زند بر هم دو عالم را به یک مژگان زدن

در نمی گیرد فسون عشق با افسردگان
در تنور سرد هیهات است بتوان نان زدن

هر که از طاعت کمان سازد قد همچون خدنگ
می تواند حلقه بر در خلد را آسان زدن

درد و داغ عشق از سیمای عاشق ظاهرست
رسم شاهان است مهر خویش بر عنوان زدن

امتحان بیکار باشد آن دل چون سنگ را
بیضه فولاد مستغنی است از دندان زدن

می شود آب روان آیینه از استادگی
می توان سیر جهان با دیده حیران زدن

از زبردستان مدارا با ضعیفان خوشنماست
نیست لایق بحر را سرپنجه با مرجان زدن

پیش آن رخسار نازک حرف گل صائب مگو
از مروت نیست سیلی بر مه کنعان زدن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۳۸

چیست دانی عشقبازی، بی سخن گویا شدن
چشم پوشیدن ز غیر حق، به حق بینا شدن

سر به جیب خود فرو بردن، برآوردن ز عرش
پای در دامن کشیدن، آسمان پیما شدن

سنگ طفلان لوح خاک خویش کردن وقت شام
صبحدم از زیر سنگ کودکان پیدا شدن

با دد و دام جهان مانند مجنون ساختن
صاف با خلق جهان چون سینه صحرا شدن

با دد و دام جهان مانند مجنون ساختن
صاف با خلق جهان چون سینه صحرا شدن

با کمال آشنایی، زیستن بیگانه وار
در میان جمع از همصحبتان تنها شدن

زین بیابان می برم خود را برون چون گردباد
بیش ازین نتوان غبار خاطر صحرا شدن

عاشقان را تا فنا از شادی و غم چاره نیست
سیل را پست و بلندی هست تا دریا شدن

شاهباز طبع ملا بال هر جا وا کند
فکر صائب را علاجی نیست جز عنقا شدن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۳۹

استخوان من اگر رزق هما خواهد شدن
سایه بال هما ابر بلا خواهد شدن

تا قیامت دل نخواهد ماند در زندان جسم
عاقبت این نافه از آهو جدا خواهد شدن

جان ز لعل یار هیهات است برگردد به جسم
آب از زندان گوهر کی رها خواهد شدن؟

یوسف ز ترک هوای نفس ملک مصر یافت
هر که فرمان می برد فرمانروا خواهد شدن

هر که را باشد عقیق صبر در زیر زبان
جام تبخالش پر از آب بقا خواهد شدن

دانه گر در خوشگی بال و پر خود بشکند
نرمیش مهر دهان آسیا خواهد شدن

گر نبندد در به روی تنگدستان خوشترست
از خزان باغی که بی برگ و نوا خواهد شدن

می کند زخم نمایان بلبلان را در قفس
گر چنین بر روی مردم غنچه وا خواهد شدن

چشم خود را هر که پیش از کوچ ندهد گوشمال
وقت رحلت چون رسد بی دست و پا خواهد شدن

می شود مال بخیلان باد دستان را نصیب
خرده گل عاقبت خرج صبا خواهد شدن

بی نیازی لازم افتاده است صائب عشق را
چهره زرین ما، کان طلا خواهد شدن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۴۰

عاقبت این مرغ وحشی زین قفس خواهد شدن
با نواسنجان قدسی همنفس خواهد شدن

پرتو خورشید را زنجیر کردن مشکل است
از همان راهی که آمد بازپس خواهد شدن

چون گل این هنگامه خوبی که بر خود چیده ای
از خزان زیر و زبر در یک نفس خواهد شدن

از فغان دردمندان بیضه فولاد تو
عاقبت پر رخنه مانند جرس خواهد شدن

تیغ بی رحمی خط سبز از میان خواهد کشید
روزگار دار و گیر زلف بس خواهد شدن

این لب شیرین که می داری دریغ از طوطیان
روزی موران و پامال مگس خواهد شدن

این گل رویی که می گردد ز شبنم داغدار
زخمی تیغ زبان خار و خس خواهد شدن

زهر در پیمانه لعل تو خواهد کرد خط
چشم بدمستت گرفتار عسس خواهد شدن

همچو بار طرح، آخر ساعد سیمین تو
بار دوش و گردن اهل هوس خواهد شدن

آن لب میگون که آب خضر از وی می چکد
ناگوارا چون شراب نیمرس خواهد شدن

در خزان ناامیدی ها دل سنگین تو
بر مراد صائب آتش نفس خواهد شدن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۴۱

شوق ما بال و پر جسم گران خواهد شدن
دار بر منصور ما تخت روان خواهد شدن

عشق دارد سختیی اما گوارا می شود
بیستون بر کوهکن رطل گران خواهد شدن

هست اگر هر گریه ای را خنده ای در چاشنی
ریشه غم در دل ما زعفران خواهد شدن

از هواداران مشو غافل که وقت برگریز
طوق قمری سرو را خط امان خواهد شدن

چون زلیخا هر که در عشق جوانان پیر شد
از ورق گردانی دوران جوان خواهد شدن

گر به این عنوان شود اوضاع دنیا ناگوار
خضر بیزار از حیات جاودان خواهد شدن

رشته سر در گم ما را نخواهد یافتن
سوزن عیسی اگر بر آسمان خواهد شدن

زین شکست و بست کز گردون مرا در طالع است
استخوانم مغز و مغزم استخوان خواهد شدن

صائب آن آیینه رو خواهد به فکر ما فتاد
طوطی خاموش ما شکرفشان خواهد شدن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۴۲

ای که چون گل خنده بر اوضاع عالم می زنی
مستعد گوشمال خار می باید شدن

همچو صائب صحت جاوید اگر داری طمع
خسته آن نرگس بیمار می باید شدن

چون سیاهی شد ز مو هشیار می باید شدن
صبح چون روشن شود بیدار می باید شدن

عمرها کار تو با گفتار بی کردار بود
بعد ازین کردار بی گفتار می باید شدن

برنخیزد هر که در قید تن آسانی فتاد
صد بیابان دو ازین دیوار می باید شدن

گوهر آسودگی در حلقه تسبیح نیست
در کمند وحدت زنار می باید شدن

تا شوی چشم و چراغ عالمی چون آفتاب
خاکمال کوچه و بازار می باید شدن

چشم ها از شبنم گل وام می باید گرفت
واله آن آتشین رخسار می باید شدن

تا نگردی فانی از میخانه پا بیرون منه
زین مکان بی جبه و دستار می باید شدن

چون زمین یک جا ستادن می کند دل را سیاه
همچو مه گرد جهان سیار می باید شدن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۴۳

خانه سوز و آشیان پرداز می باید شدن
با نسیم صبح هم پرواز می باید شدن

چون قفس در هم شکست از خود رمیدن مشکل است
پیشتر آماده پرواز می باید شدن

تا زبان آور شوی چون شمع در دلهای شب
با خموشی روزها دمساز می باید شدن

چون جوانمردان نه ای گر در زیان غالب شریک
با زیان و سود خلق انباز می باید شدن

چشم وام از حلقه های زلف می باید گرفت
محو آن حسن سراپا ناز می باید شدن

نیست آسان عشق با خوبان نوخط باختن
تخته مشق عتاب و ناز می باید شدن

آستین بر شعله آواز می باید فشاند
سرمه خاموشی غماز می باید شدن

تا شوی مانند صائب در سخن عالی مقام
خاک پاک هر سخن پرداز می باید شدن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 596 از 718:  « پیشین  1  ...  595  596  597  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA