انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 26 از 34:  « پیشین  1  ...  25  26  27  ...  33  34  پسین »

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


زن

 
امشــــــــــب مــــــــــادر زن فــــــــــردا دختــــــــــرش

عروسی فرید بود .. فرید بیست و پنج سالش بود و نون خوش تیپی و خوش اندامی خودشو می خورد . یه بیکاره ای بود که پدر زنش اونو در شرکت ساختمونی خودش استخدام کرد . تیمور خان پنجاه سال سن داشت ودخترش تارا هم بیست و دوسالش بود .فرید از اون جایی که بیکار بود و دیگه زورش میومد دنبال کار بگرده طوری رو تک فرزند خونواده نفوذ کرده بود که با وجود مخالفت پدره ..دختره تهدید به خود کشی می کنه تا اونا راضی به از دواج فرید و تارا میشن . عسل مامان تارا سی و نه سالش بود .. زن جذابی بود ولی زیبا نبود و همش از این می ترسید که سنش برسه به چهل و احساس پیری کنه . دوست داشت شناسنامه شو عوض کنه و سنشو کمتر نشون بده .. اون از این که با مادر زن شدن پیر ترحسش کنن استرس داشت .. اون شب عسل خودشو خیلی ناز و تو دل برو کرده بود . وقتی از کار و کاسبی و تحصیلات داماد دیپلمه اش سوال می کردن مجبور بود مرتب خالی بندی کنه و ازاین شاخه به اون شاخه بپره .. فرید هم از اون جایی که تا حالا با دهها زن و دختر حال کرده بود و قلق بیشتر اونا رو داشت مخصوصا زنای شوهر دارو احساس کرد که می تونه یه جورایی قاپ مادر زنه رو بدزده .. در همین مدت کوتاه فهمیده بود که اون از تعریف خوشش میاد .. از این که اونو خیلی جذاب و جوون بدونن . هر چند اون شب حس می کرد که عسل با این که هفده سال بزرگ تر از تاراست ولی خیلی جذاب تر نشون میده . مادر زن چه کرده بود !!!!!! شاید از کمر به پایین سکسی نبود ولی بد تر و وسوسه انگیز تر از هرلباس سکسی نشون می داد .. یه ساپورت مشکی پاش کرده بود که کون گنده شو در حال ترکیدن نشون می داد .. بلوزش هم بیشتر از نیم متر پارچه نبرده بود .. از جلو فقط روی سینه هاشو پوشونده بود نافش مشخص بود و کمرش هم کاملا لخت بود .. با اون میکاپی که کرده بود در مجموع تمام چشمها رو به خودش خیره کرده بود .. فرید حس کرد که اون شده آتیشپاره مجلس ..
-مامان میای با هم برقصیم ؟
فرید با آهنگی ملایم و در گوشه ای از سالن و در فاصله با عروس طوری با مادر زنش می رقصید که با کف دستاش به نرمی کمرشو لمس کنه . در فاصله بین ابتدای باسن عسل تا کمرش فقط به اندازه ده سانت پوشیده بود و بقیه کمرش کاملا بر هنه بود -مامان خیلی ناز شدی و خوشگل ...
عسل به شدت کیف می کرد و لذت می برد .. حس کرد که دامادش فرید به شکل خاصی داره کمرشو می مالونه ..
-اگه میشه به جای مامان بهم بگی عسل جون خوشحال تر میشم ..
-اگه بی احترامی نشه و تارا جون حرفی نداشته باشه عالیه
-این جوری هم احترامش بیشتره هم این که تا را هم حرفی نداره ..
فرید راه نفوذ به قلب زنا رو می دونست .. هیجان اونا رو .. و این که وقتی این جور زنای تشنه تعریف که بر و روشون بیشتر با میکاپ نشون داده میشه وقتی به یه مرد جوون تر و خوش سیما تر از خودشون بر خورد می کنن چه حسی به اونا دست میده .. عسل دیگه به این اهمیتی نمی داد که اونی که روبروشه دامادشه . فرید مادر زنو کشوند به گوشه ای .. دستشو برای لحظاتی گذاشت رو باسن عسل ... نفس عسل بند اومده بود .. صورتش داغ شده بود و در فانتزی خودش می دید که درپایان این شب به جای تارا اونه که داره سکس می کنه ...
-فرید خیلی شیطونی
-ولی نه به شیطونی تو عسل جون .. من حسودیم میشه که همه مردا این جور بهت زل بزنن . راستش ...
-راستش چی خجالت می کشی ؟ ببین فرید من واسه این که داماد گلم فرید خوشگل من راضی باشه هر کاری می کنم .. بیا از این راه پله پشتی بریم خونه مون .. با ماشین دو دقیقه هم نمیشه .. لباسمو عوض می کنم با هم بر می گردیم ..
فرید می دونست که عسل می تونه به تنهایی هم این کارو انجام بده .. عسل از یکی خواست مانتوشو که رو دسته صندلی آویزون بود براش بیاره .. اونا رفتن خونه ... فرید می دونست که عسل چی می خواد اما مادر زن جوون و حشری هنوز اطمینان نداشت به این که تا چه حد تونسته دامادشو تور کنه .. رسیدن به خونه ..
-عسل جون ..تیمور خان نیاد ؟
یه لحظه عسل به اوج هیجان رسید ..
-خب بیاد مگه چی میشه .. نه نگران نباش .. اون از بس مشروب خورده داغ داغه .. -عسل جون راستش من دلم می خواست فقط خودم باشم که تو رو با این طرح لباس می بینم ..
-حالا خوب ببین .. اگه دلت بخواد می تونی خودت درش بیاری ..
-فدای تو عسل جون ..
فرید خیلی راحت اون تیکه پارچه ای رو که رو شکم عسل بود درش آورد ..
-عزیزم خجالت نکشی ها من محرمتم ..
-ببینم میشه محرمو بوسید ؟
-هر کاری میشه باهاش کرد ..
فرید سوتین عسلو هم درش آورد و ایستاده عسلو بغل زد . دستاشو گذاشت دور کمر اون و بعد به باسنش رسید .. عسل با سینه های درشتش بازی می کرد ولی فرید فقط با دستاش به اون ساپورت حشر انگیز مادر زنش چنگ انداخته بود ..
-اووووووهههههه .. چیکار داری می کنی
-عسل جون دیرمون نشه ؟
-نههههه .. اونش با من ..
-عسل جون بریم رو تخت .. اون جا راحت تر درش میارم .. ..
داماد و مادر زن رفتن به سمت اتاق خواب .. قبل از رفتن .. عسل با شکم افتاد رو تخت .. فرید اون ساپورتو چند بار به آرومی پایین کشیده و می دادش بالا ..
-عسل جون .. اون زیر که شورتی نیست . ایرادی نداره ؟
عسل ساکت مونده بود تا طعم شیرین لبای دامادشو رو کونش بیشتر حس کنه .. فرید ساپورت عسلو هم درش آورد .. به آرومی خودشو لخت کرد . طوری که به لباساش چین و خطی نیفته ..
-عسل جون گناه نباشه ؟
-اگه دلمو بشکنی گناهه فرید .. ببین من اگه نبودم تیمور با این ازدواج موافقت نمی کرد ..
-با از دواج من و تو ی شوهر دار ؟ یا با از دواج من و دخترت تارا ؟ ..
-چقدر تو بلایی فرید ..
فرید هر طرف کون مادر زنشو به اندازه کل کون دخترش می دید .. با حلقه دو تا دستاش هر طرف کونو به نوبت میون اون حلقه گذاشت کونو آورد بالا حسابی با هاش حال کرد . در همین لحظه موبایلش زنگ خورد
تارا : کجایی فرید . منتظر توییم می خوایم چند تا عکس خونوادگی دبش بندازیم .. مامانو ندیدی ..
فرید : اتفاقا ما با همیم .. اومده لباس عوض کنه من اونو رسوندمش خونه ..
تارا : فدات فرید که از همون اول هوای مامانمو داری .. راست میگی اون لباس یه جوری بود .. ..
فرید با زنش خداحافظی کرد .
-عسل جون باید بجنبیم . وقت وسیعه ..
-پس برو رو اصلش ..
فرید کیرشو چکشی از همون بالای کون یه ضرب فرو کرد توی کس مادر زنش ..
-آخخخخخخ .. همون جوری که حدس می زدم کلفت و داغه . آهههههههه .. عجله نکن فرید ... بزن تند تر .. بزن که من با حساب این دومین باره که قبل از دخترم عروس میشم ..
فرید به این فکر می کرد که نکنه این مامان خانومش سابقه این کارا رو داشته باشه .. یه دور اونو برگردوند و طاقبازش کرد .. کیرشو گرفت جلوی صورت عسل ..
-اینو می بینی /
-چی شده چرا این قدر ناراحتی حالا ؟ مگه من کار بدی کردم ؟
فرید یه ضرب و با فشار کیرو فرو کرد داخل کس کوکویی مادر زنش ..
-آههههههه پسر تو چقدر حریصی ..
-عسل جون تو هم حالا مثل زنمی .. زنم شدی . می دونم تیمور خان خایه نداره تو رو بکنه هواتو داشته باشه . نمی خوام از این در و اون در بشنوم که سر و گوشت می جنبه .. من خیلی غیرتی هستم . زودم از کوره به در میرم .. همین کیرو دیدی ؟ داره خودشو واسه کونت آماده می کنه .. اینا همه دست گرمیه واسه دخترت که همین فردا دم صبح ردیفش کنم . امشب نوبت توست ..
-آهههههه عزیزم . هر کاری می کنی بکن . هم مهربونیت قشنگه هم وقتی که خشن میشی ..
فرید دست گذاشته بود رو شونه های عسل و کیرشو با سرعت توی کس عسل می گردوند .
-فرید .. عزیزم .. تموم شدم ..تو هم تمومش کن ..
فرید کیرشو تا به انتها توی کس مادر زنش قرار داده و دیگه حرکتی نکرد .. آب کیرش توی کس راه افتاده بود . تازه عسل چشاشو بسته رفته بود توی خماری که فرید اونو بر گردوند . با کف دستش چند بار به کون مادر زن زد و اون کونو حسابی لرزوند . انگشتو که فرو کرد توی کون عسل قلقشو گرفت .. فهمید که تیمور به اندازه کافی از این کون کار کشیده و باهاش صفا کرده ..
-زود باش فرید
-چیه دیرمون شده ؟
-به درک که دیرمون شده . کونم بی تابی می کنه ..
-پس بگیر ..
-وااااااییییییی ... نههههههههه .. عسل با دو تا دستاش سینه هاشو فشار می داد .. دهنشو تا به انتها باز کرده بود . جیغ می کشید .. درد تا مغز استخونش رسیده بود ولی حس یه کیر کلفت و جوون که داره ازش لذت می بره و بهش حال میده و این شروع یک رابطه داغه به هیجانش آورده بود .. کسش ورم کرده بود .. لبه هاش بر جسته شده .. چشاش به حالتی در اومده بود که انگاری داره بیهوش میشه و واقعا هم داشت از هوش می رفت .. حس کرد که مایع هوس و آب کسش یه بار دیگه خالی شده فرید هم متوجه این موضوع شده بود .. وقتی که منی خودشو توی کون عسل خالی کرد زن بهش گفت ..
-حالا بیا وبیار من عسل تو رو بخورم .
فرید کیر خیسو توی دهن مادر زنه فرو کرد .
دقایقی بعد دو تایی شون به تالار بر گشته بودند .. این بار عسل یه لباس ماکسی که بدنشو به خوبی می پوشوند تنش کرده بود .. واسه بر داشتن روسری از سرش از دامادش اجازه گرفته بود . خوشش میومد از این که حس کنه متکی به قدرت دامادش شده . برای لحظاتی دور و بر عروس و دو ماد خلوت شده بود ...
تارا : فرید خیلی خوشم اومد از این کاری که کردی .. یه لحظه رنگ از رخسار فرید پرید .. ولی با خودش گفت اگه تارا متوجه شده باشه من مامانشو کردم دیگه این جور به نرمی باهام حرف نمی زنه .
تارا : عشق من ! عزیزم ! می دونم کار خودت بود .. از خجالت داشتم آب می شدم که چرا مامان اون لباسو تنش کرده . می دونم تو به مامان گفتی لباسشو عوض کنه .. هر کی دیگه اینو بهش می گفت به حرفش توجه نمی کرد .. خودم جایزه ات رو دم صبحی بهت میدم .. فرید نفسی به آرومی کشیدو گفت ..
-عزیزم اینو در واقع بابات باید بهش می گفت ولی چیکار کنم که مادر زن آدمم مث مامان آدمه ..
و با خودش گفت یک تار موی مادرمو به صد تا مادر زن نمیدم .. کس و کون مادر زنمو حلال خودم می کنم ولی خاک پای مادرم هستم و دست بوس و فدایی شم .... پایان .. نویسنده ... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
دوزاریـــــــــــــــم کجـــــــــــــــه عمـــــــــــــــه جـــــــــــــــون

هیجده سالم بود و تازه در ورودی دانشگاه قبول شده بودم . بعد از 5 سال عمه ناتاشای من از سوئد اومده بود تا یه دیداری با فامیلاش داشته باشه .. عمه ناتاشا زن خیلی با حالی بود .. و ظاهرا هنوز ازدواج نکرده بود . حرف و حدیث در موردش زیاد بود . یه سری می گفتن یکی رو دوست داشته و دختریشو هم گرفته و می خواستن با هم از دواج کنن که طرف تصادف می کنه می میره . یه عده هم می گفتن که نه هنوز دختره وبه خاطر وفاداری به عشقش هنوز ازدواج نکرده . خلاصه اون یک آرایشگر زبر دست بود که در کشور بیگانه آرایشگری می کرد . می گفت از حرف و حدیث مردم خسته شده .. و اصلا نمی تونست توی ایران زندگی کنه و از بس هم که در خیابونا راحت می گشت چند بار تعزیرات اونو با خودش برده بود و نزدیک بود کار به شلاق زدن هم بکشه که به خیر گذشت . از همون بچگی بهم خیلی علاقه مند بود . با این که من یه برادر بزرگتر از خودمم داشتم ولی از من خیلی خوشش میومد شاید به خاطر این بود که تپل تر و خوشگل تر بودم . عمه یه بیست سالی رو بزرگ تر از من بود.. تا یازده دوازده سالگی رو هر وقت که می رفتم خونه مامان بزرگم کنار اون می خوابیدم پدر بزرگ و مادر بزرگ کاری به کار مون نداشتن .. حالا که فکرشو می کنم می بینم عمه ناتاشا دستش به جایی بند نبود که از روی اجبار نیمه شبا یا هر وقت که فکر می کرد من خوابم دستشو می ذاشت رو کیرم گاه آروم شلوارمو پایین می کشید و با اون بازی می کرد . اوایل از این کارش می ترسیدم . گاه از فشار دست اون دردم می گرفت و کیرم می سوخت و گاه از این کارش خوشم میومد . ولی هیچوقت بهش نگفتم که بیدارم . تا این که چند ماه مونده بود که دوازده سالم شه .. حس کردم که یه تحولاتی در من داره ایجاد میشه .. و یه شب که عمه با کیرم بازی می کرد احساس داغی شدیدی بهم دست داده بود کیرم بزرگ و بزرگ تر می شد .. به داغی وسفتی رسیده بود که تا به حالا سابقه نداشت این حالتو به خودش بگیره .. حس کردم که یه چیزی توی دستش خالی کردم و بعد اون حرارت فروکش کرد . .اون شب ناتاشا ترس برش داشته بود .. چشامو در تاریکی باز کرده از این طرف به اون طرف رفتنشو می دیدم . انگار می خواست اون آبی رو که ریختم و چند جا رو کثبف کرده بود تمیزش کنه .. دیگه واسم یک رویا شده بود که این اتفاق تکرار شه . پسری خجالتی بودم و تا گرفتن دیپلم دوست دختر هم نداشته با کسی هم رابطه جنسی نداشتم و با دیدن فیلمهای سکسی و تصور عشقبازی با دخترا خودمو ارضا می کردم . عمه اومده بود و می خواست واسه دو ماه منو با خودش ببره سوئد . تازه کنکورمو داده بودم . اون حتی آپار تمان خودشو گذاشته بود گرو تا واسه خروج از کشور موردی نداشته باشم . همه بهم می گفتن خوش به حالت .. و عمه می گفت بهترین موقع مسافرت به سوئد همین تابستونه . به یاد خاطرات اون روزام با ناتاشای خوشگلم افتاده بودم . اون حالا سی و هشت سالش بود . خیلی خوشگل تر و جوون تر از اون وقتایی شد که در ایران خودمون بود . مدل موهاشو مصری زده بود .. به رنگ مشکی به صورت سفیدش خیلی میومد
نیما دیگه مرد شدی -..
-عمه جون من مزاحمت نمیشم . تو کار داری .
-عزیز دلم من به کارمم می رسم و به برادر زاده خودم می رسم .
- خلاصه عمه خوشگل من که 1/67 قدش بود و یه چیزی حدود 75 کیلو وزنش منو با خودش برد .. هرچی داشتم با خودم فکر می کردم که این دو ماه و اون جا چیکار کنم عقلم به جایی قد نمی داد ولی از همون لحظه اول که این کشور رو دیدم عاشقش شدم .. تمیزی خیابوناساختمونا و فر هنگ مردمش در رعایت حقوق هم و احترام به همدیگه برام جالب بود . اینو در همون روز اول متوجهش شدم . آپار تمان ناتاشا جون هم خیلی جا دار بود توی ایران که بودیم توی خونه خیلی راحت و سکسی راحت می پوشید و حالا این جا که جای خود داشت . راستش من اصلا به این فکر نمی کردم که اون خیال خاصی در سرش داشته باشه از این که طالب سکس با برادر زاده اش باشه و تمام اتفاقات سالهای گذشته رو نوعی علاقه عاطفی اون به خودم فرض می کردم .. ولی وقتی که اون شب ناتی جون که رفته بود حموم و صدام زد که شامپوشو از داخل کابینت آشپز خونه براش ببرم و خواست که وارد فضای حمام شم بدن کاملا برهنه اش از داخل آب شفاف وان مشخص بود .. حموم وسیعی بود .. ازم خواست که لباسامو در بیارم و برم پیشش ..
-عزیزم نیما جان راحت باش ..
آب دهنمو به زور قورت دادم . برای اولین بار بودکه عمه رو این جور لخت می دیدم . حتی یه بار که بچه بودم و من و اون و مامان با هم رفته بودیم حموم اون شورت و سوتین داشت .. همه لباسامو غیر شورت در آورده رفتم پیشش .
-نیما خیلی تیپ مردونه ای پیدا کردی .. این جا مرد مومشکی خیلی کمه .. من عاشق تیپایی مث تیپ توام ..
پشت به من قرار گرفت و ازم خواست که شونه هاشو بمالونم .. کون بر جسته شو انداخت توی دید نیمایی که تا حالا با هیچ زنی طرف نشده بود . دستشو هم از پشت گذاشت رو شورتم ..
-این چیه پسر .. از خجالت رفته قایم شده این جوری که بد تره ..
آب ولرم وان و کیر شق شده من و مملکت غریب و این که من و ناتاشا تنها بودیم تحریکم کرده بود . اون دستشو گذاشت رو شورتم و اونو پایین کشید . فهمیدم که چی می خواد ..ازپشت بغلش زدم ..
-خیلی زود دوزاریت افتاده نیما
-نه عمه چون دوزاریم خیلی دیر افتاده .. اگه بدونی اون سالها رو چه مفت از دست دادم . هر وقت که خواب بودم و تو با کیرم بازی می کردی .. برای اولین بار آبمو با دستات آوردی با تحریک کردنای تو بود که من خیلی زود مرد شدم ..
-آخخخخخ نگو نگو نیما نگو نیما .. کاش می دونستم و بیشتر ادامه می دادم . ترسیده بودم ..
سوار ناتاشا شدم اون در یه حالت خوابیده و پشت به سقف و شکمش زیر آب قرار داشت و من کیرمو مالیدم به سوراخ کونش .. تا چند سانت اولو خیلی راحت رفت داخل و با فشار های بعدی جیغش در اومد .. فرو کرده بودم توی کون ناتاشای خوشگلم .. دستمو گرفت و اونو گذاشت روی کسش . دوست داشت که باهاش بازی کنم . چه فضای تنگ و چسبناکی بود ..آبم راه افتاده بود همون اول توی کونش خالی کردم ..
-حالا بذار توی کسم . می دونستم تجربه نداری ..
-عمه جون این اولین بارمه ..
-حالا بزار یه دو سانت پایین تر اون جا.. به تنگی کون نیست ولی کیرت رو می تونی تا ته بکنی توی کسم .. خیلی حال میده ..
کیرم یه سستی خاصی پیدا کرده بود و یه چند دقیقه ای زمان می خواست که به شرایط عادی بر گرده . کردن کونو خیلی بهتر از جق زدن دونستم . راست می گفت سوراخ پایین تر به تنگی کس نبود ولی انگار غلاف کس طوری بود که خنجر کیر منو تا به انتها در خودش جای داده بود .. دستام رو سینه های درشت ناتاشا کار می کرد و اونم لباشو رو لبای من قرار داده بود .. از این که می دیدم ناتاشا به عنوان یک مرد رو من حساب می کنه و به من نیاز داره خیلی خوشحال بودم رو این حساب بیشتر تلاش می کرد م.. کس خیلی داغ و آبدار و روغنی نشون می داد . من و عمه عشقبازی زبون به زبون هم می کردیم .
-بکن عزیزم .فکر نمی کردی این قدر راحت باشه ؟ من آدم سختگیری نیستم .. خوب اون نگاههای کس و کون طلب تو رو می شناسم ..
-ناتاشا جونم می خوام شوهرت باشم و تو فقط مال من باشی ..
-پس همین جا پیش من بمون و من زنت میشم ..
دو تایی مون داغ کرده بودیم . دوست داشتم ناتاشا فقط مال من باشه.. با این که اولین تجربه سکسی من بود هر چی رو که توی فیلمها دیده بودم روی اون پیاده کردم .. تازه نفس بودم .. طوری بهش حال دادم و ارضاش کردم که دیگه دل دل کندن از منو نداشت .. اون قدر معتاد من شده بود که به کاراش خوب نمی رسید .. خیلی زود بر گشتیم ایران . با پولی که برام خرج کرد و اسم معافیت جور کرد و به این بهانه که می خوام برم زیر دست عمه آرایشگری یاد بگیرم باهاش رفتم .. اون راستی راستی بهم آرایشگری یاد داد هم مردونه و هم زنونه ..
-ناتاشا جون کونت روز به روز داره گنده تر میشه ولی هوای شکمت رو هم داشته باشی ها ..
اون ابرو ها و صورت کشیده ناتاشا اون کون گنده اش .. کس داغ و عشوه گریهاش واسه خودش یه صفایی داشت . وقتی اون لبای بر جسته شو می ذاشت دور کیرم و اونو از سر تا به ته وعکسش می کشید همش تصور اونو داشتم که کیرم توی کسش داره حرکتی رو به جلو و عقب می کنه . ولی بیشترین لذتو وقتی می بردم که خواب بودم و اون با کیرم بازی می کرد .. وقتی کیرمو شق می کرد می رفتم سمتش و بغلش می زدم و توی بغل هم آروم می گرفتیم .. من و عمه ام عاشق هم شده بودیم .. کسی چه می دونست شایدم تا چند وقت دیگه هوس بچه دار شدن هم به سرمون می افتاد .. پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  
مرد

 
shahrzadc: چند بار تعزیرات اونو با خودش برده بود
عزیزم تعزیرات به بدحجابی ربطی نداره. گشت ارشاد!!! برای بدحجابی مزاحم خانما میشه
ممنون از زحماتت. موفق باشی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
sina_jooon: عزیزم تعزیرات به بدحجابی ربطی نداره. گشت ارشاد!!! برای بدحجابی مزاحم خانما میشه
ممنون از زحماتت. موفق باشی

حق با شماست داداش ..از اون جایی که سگ زرد برادر شغاله گاهی آدم اونا رو با هم اشتباه می گیره مثلا اون وقتی که من دوست دختر داشتم که حالا زنم شده یک ارگانی بود به نام کمیته .. فضول و همه کاره و آش توی نخود می شد .. الان هم گاهی طبق عادت میگم مثلا فلانی رو کمیته گرفته .. من و زنم چند سال با هم دوست بودیم اون آخرای قبل از ازدواج و تازه بعد از بله برون هم قایم موشک یا قایم باشک بازی می کردیم یعنی نسبت به دیگران .. بعد از قرنی گفتیم حالا یک بار بریم بیرون و یه ساندویچی با هم بخوریم .. بازم با فاصله با هم راه می رفتیم از مغازه هم که بیرون اومدیم فاصله داشتیم .. حالا کی ما رو لو داد نمی دونم . تازه مسئله ای هم نبود اگه ما رو می گرفتن می گفتیم ما بله برونی هستیم می خوایم ازدواج کنیم اون موقع پدر آدمو در می آوردن .. خلاصه یکی دو تا از سربازان گمنام امام زمان .. یعنی فضولان و حاسدان منو نگه داشتند و حالا چی بود حرمت نگه داشتن گذاشتن که عیال فعلی من بره .. هیچی دیگه منو گرفتن بردن کمیته عین جنایتکارا .. از این اتاق به اون اتاق .. از این باز جو به اون باز جو ...از من تعهد گرفتن ولم کردن .. وای که این مملکت مصیبتش شده بود ساندویچ خوردن من و زن فعلی ام واقعا چه برادران زخمتکشی بودن این کمیته ای ها .. خلاصه اینا همه شون از یک طویله تغذیه میشن .. یادم میاد گوشت رو قصابی ها با کیلویی چند هزار تومن اختلاف نسبت به هم می فروختن ولی این تعزیزات واسه این که یک پارس و واق واقی کرده باشه اونایی رو که نوشابه رو پنجاه تومن گرون تر می فروختن جریمه می کرد .. زورش به قصابا نمی رسید .. خلاصه داداش دستت درد نکنه ما رو یاد خاطراتمون انداختی .. دوست و داداشت : ایرانی
     
  
زن

 
ســــــــــادگـــــی هــــــــــم یـــــه نــعمتیــــــــــه

چند سالی بود که کار مند شده بودم . هنوز سی سالم نشده بود . تازه یه وامی جور کرده بودم به هزار مصیبت در یه نقطه متوسط شهر اونم با کمک دیگران و پولی که از قبل جمع کرده بودم و وام بانکی از بانکی که درش کار می کردم یه آپار تمان نقلی خریدم . شرایط خونوادگی ام از نظرمالی طوری بود که نمی تونستم زن بگیرم .. به غیر از دوران نوجوونی و یکی دو آنال سکس با دختران همسایه که اونم خودشون داوطلب شده بودند با کسی رابطه جنسی نداشتم .. یه تخته قالی و یه تخت کهنه و اجاق گاز و یه تلویزیون قراضه و یک دستگاه یخچال معمولی واسه این آپار تمان نفلی خودم جور کردم .. با خودم گفتم حالا که نمی تونم زن بگیرم بدک نیست که به جنده ای زن خیابونی بیارم و یه شبی رو با هاش حال کنم . خیلی خجالتی بودم ولی دیگه جنده های جدید طوری رفتار می کنن که تمام خجالت آدم همون اول می ریزه . اگه چاره داشته باشن همون خیابون بر هنه میشن . رفتم نزدیکای سید خندون ..معمولا گاه یه سری فضولایی مزاحم این جنده ها می شدن .. می شد فهمید کی ها اهل حالن .. رو یه سری که یه توقف های مشکوکی دارن و خلاصه با یه حرکاتی نشون میدن که جنده ان باید انگشت گذاشت .. یه تیکه ای دیده بودم عین عروسک . ماه شب چهارده .. فکر کنم هیجده نوزده سال هم بیشتر نداشت .. نمی دونم چرا کسی سمتش نمی رفت . اون از بقیه فاصله داشت . فکر کنم از اون جنده های گرون قیمت بود .. اون موقع اگه سوفیالورن جوون هم میومد به این جا صد هزار تومان واسش دادن کلی پول بود .. صحبت اوایل دهه هشتاده ..
-خانوم سوار شو .. سوار شو ..
طرف می ترسید . تردید داشت . ولی بالاخره سوار شد ..
-چند می گیری ؟
-هر چقدر بدی .. فقط می خوام شبو تا صبح پیش یکی باشم . جای خواب ندارم ..
-من پول یک سرویسو دارم .. پول تا صبحشو ندارم ..
-بذار تا صبح پیشت بخوابم . پول یه سرویسو ازت می گیرم .
با دمم گردو می شکستم . نکنه طرف دزد باشه . بار دار باشه .. خودشو شعله معرفی کرده بود .. منم دیگه اسم واقعی خودمو بهش گفتم .. یعنی بهداد .. ده سالی رو از شعله بزرگ تر بودم . از اون تازه کار ها نشون می داد .. وقتی می خواستم ببوسمش خودشو کنار کشید .. به زور لختش کردم . ولی از بس اندامش بیست و تازه بود که حیفم اومد با هاش کل کل کنم . کسش مو داشت .. ولی دهنمو گذاشتم روش . می خواستم حسابی لیسش بزنم اونو میک بزنم و سر حالش کنم بعد بذارم توی کسش ... کیرمو به سر کسش چسبوندم .. اشکش در اومد ..
-چیه دختر .. واسه چی گریه می کنی ..
سرشو رو سینه بر هنه من قرار داد و گفت کارت رو بکن .. کاریت نباشه ..
-نه شعله این جوری دلمو آتیش می زنی . جیگرمو کباب می کنی . نمی چسبه ..
شعله : من این کاره نیستم . من دختر بدی نیستم .. ولی از امروز می خوام بد باشم .. تو هم باید کمکم کنی . پدرم منو از خونه انداخت بیرون ..مادرم نتونست کاری بکنه .. داداشم گذاشت زیر گوشم .. گناه من این بود که داشتم چت می کردم و برادرم فهمید .. رفت به پدرم گفت .. باور کن چیز بدی نمی گفتم .. ولی پدرم هنوز قدیمی فکر می کنه .. فکر می کنه اگه یه دختری با یه پسری حرف بزنه گناهکاره .. دیگه بر نمی گردم اون جا .. کسی دوستم نداره .. هیشکی نخواست به حرفام توجه کنه ..
-شعله واسه ما شر شدی ..
-کارت رو بکن .. واسم مهم نیست .. دختریمو بگیر . دیگه برام مهم نیست ..می خوام یه سر پناهی داشته باشم ..
-دختر اینجا مسجده .. اثاث که نداره ..تازه اگه بیان منو به جرم آدم دزدی یا رابطه نامشروع با یه دختر فراری بگیرن پدرمو در میارن .. کار مندم ..
شعله : ادامه بده .. مرد هوسباز .. ولی تو یه هوسباز مهربونی ..
-خرم می کنی ؟ من یک هوسباز کس خلم .. گفتم امشب برای اولین بار برم سراغ یه زن اون جوری . انگشت گذاشتم رو خوشگل ترینش .. شعله ! موندنت در این جا خطر ناکه ..
-بهداد کارت رو بکن . من نمی خوام منت کسی رو من باشه ..
-بر شیطون لعنت عجب غلطی کردیم ..
-مگه تو منو نیاوردی این جا که باهام حال کنی ..
-به اندازه کافی حال کردم
-بیا واست ساک بزنم ..
-دختر تو کلاس این کارا رو ندیدی ...
-بذار من این جا بمونم . تو رو خدا منو بیرون نکن .. دلم می خواد سر به تنشون نباشه ..
-برو درست رو بخون دختر . اومدیم گیر من نمیفتادی و یه گرگ بلندت می کرد
-ای کاش یک گرگ منو با خودش می برد ..
صبح که پا شدم دیدم سرش رو سینه امه چه جورم خوابیده . دلم نیومد بیدارش کنم . دو تایی مون لخت بودیم . خاک عالم نکنه دختریشو گرفته باشم ؟ نه دور و بر کسش خونی نبود .. تا تونستم واسش روضه خوندم که جامعه چقدر بد شده عیبی نداره .. کوتاه بیا .. شاید بابات حق نداشته اون طور باهات رفتار می کرده .. بالاخره قانعش کردم که بر گرده بره سر درس و مشقش ..
-بگم شبو کجا بودم .. پیش تو ؟
-دختر تو تا سر ما رو به باد ندی ول کنمون نیستی ..
رفتم سراغ خواهر بزرگم و دست به دامنش شدم . خواهرم معلم با شخصیتی بود البته معلما همه شون با شخصیتن ..اولش کلی منو بست به فحش یعنی متلک های آبدار طوری که شعله نزدیک بود بزنه بچاک ..
آبجی بهاره : دختر با تو نبودم . با این داداش بی فکرم بودم که زن نمی گیره ..
-چیکار کنم هزینه ها بالاست .
خلاصه این آبجی ما به هر کلکی بود شعله رو تحویل داد . منم دیگه رفتم دنبال کار و زندگی خودم . هر چند وقت در میون یه زیر آبی می رفتم .. چیکار کنم آبجیم یه چیزی می گفت که مثلا زن بگیر ولی باید ده سال دیگه هم می دویدم پول و پله جمع می کردم تازه خرج عروسیم پیش بره .. تا خر خره بودم توی قرض و از این حقوقم چیزی بهمون نمی ماسید که بتونم خرج زندگی رو پیش ببرم . ..ده سال دیگه هم گذشت و من تا یکی دو سال دیگه می شدم چهل ساله و هنوز مجرد بودم . یه روزی رفتم به یه کلینیک دندانپزشکی که طرف قرار داد بانک ما بود ... تنم لرزید وقتی اسم دندانپزشک زنو آوردن .. ولی همه از این خانومه تعریف می کردند ... وقتی رفتم اون داخل خانوم دکتر و یک وردستش با هم بودند ... نمی دونم چرا این آمپول بی حسی رو زود تر نمی زدن . به نظرم اومد این خانوم دکتره داره دعا می خونه .. از دستیارش خواست که بره بیرون .. و کسی بدون در زدن وارد نشه .. ترس برم داشته بود .. یکی از دندونای بالای سمت چپ دهنم به شدت درد می کرد . می خواستم یه حرفی بزنم که اومد بالا سرم ..
-یه لحظه پا شو ..
به پرونده ام نگاه کرد .. دیدم دستشو آورد بالا آن چنان گذاشت زیر گوشم که افتادم رو تخت مخصوص بیمار .
.-این چه وضعیه خانوم دکتر .. این جوری بی حسی می زنن ؟ عوضی .. میرم شکایت می کنم . حیف که زنی ..
-من هنوز دخترم بهداد ... این واسه این بود که بیدار شی و منو ببینی .. این واسه این بود که بهت نشون بدم که چقدر خوشحالم .. فکر می کردم تا ابد نمی تونم پیدات کنم ..
یه لحظه شگفت زده شدم .. دختر فراری شده بود دندانپزشک .. ولی درد دندون نذاشت زیاد غرق خاطره اون شب بشم .
-این دندون منو یه کاریش بکن .. تو که ما رو کشتی .. میگم اگه ناراحت بودی چیکار می کردی ..
-بهدادبی احساس بی خیال ! من حالم خوب نیست .. الان از همه عذر خواهی می کنم . یه بهونه ای میارم .. باهات یه دنیا حرف دارم
-تو که الان گفتی حالت خوبه ...
من و خانوم متخصص از در کلینیک خارج شدیم .. رفتیم تو ماشینش نشستیم .
-عجب دم و دستگاهی داری خانومی ..
-همه شو مدیون توام .
-خودت زحمت کشیدی به من چه ..
-اگه اون شب تو نصیحتم نمی کردی ؟ اگه به حرفم گوش می کردی و هوستو رو من خالی می کردی و می ذاشتی در تباهی بمونم .. دختریمو می گرفتی ؟....زنت باید خیلی خوشبخت باشه ..
-هنوز زن نگرفتم ..
-چرا ؟
-با این گرونی کی بهم زن میده ..
-من بهت کمک می کنم ..
-نمی تونم به این زودیها پولتو پس بدم .از بدهی می ترسم . اصلا من اون کارو نکردم که ازت پول بگیرم .
-نیازی نیست بهم پس بدی ..
-من صدقه قبول نمی کنم .
شعله : با من از دواج می کنی ؟
-یا داری مسخره ام می کنی ؟ یا داری جدی میگی .. در هر دو صورت نه ..
شعله : دارم جدی میگم ..من دوستت دارم . عاشقتم ..
-فقط واسه همین که بهت دست نزدم ؟ برت گردوندم ؟ به کارای بد من نگاه نکردی ؟ به این که من به دنبال زنای اون کاره بودم ؟ به این که لمست کردم ؟
-یه آدمو فقط به خاطر یه اشتباه له نمی کنن . همون جوری که تو منو لهم نکردی . تو خیلی مردی بهداد ...
-شعله پیشنهادوسوسه انگیزی رو بهم دادی .. شاید تو فکر می کنی که عاشقمی .. شاید اگه اون شعله ده سال پیش اینو ازم می خواست قبول می کردم . ولی موقعیت شغلی و اجتماعی تو رو خراب نمی کنم ..
-یواش یواش دارم فکر می کنم که تو هم نامردی .. الان به اندازه کافی سر مایه دارم . حاضرم زن خونه ات بشم . دیگه کار نکنم .. دیگه چی میگی ..
-نه شعله من می خوام خودت باشی .
-من خودم هستم ..
تازه یادم اومد که اون یکی زده زیر گوشم ..
-واسه چی منو زدی ..
-واسه این که من نام و نشونی از تو نداشتم اما تو می دونستی من کجام .. اون شب متوجه نشدم از کدوم راه اومدیم و وارد کدوم ساختمون شدیم ..
-کبوتر با کبوتر باز با باز .
. شعله : من و تو هر دو مون انسانیم . می دونم که تو عاشق نبودی .. تو اگه دوستم می داشتی به دیدن من خوشحال می شدی ..
لعنت بر من ..مثل این که سیلی شعله کارشو کرده بود و حس کردم که دارم عاشقش میشم ولی می دونستم که زندگیشو خراب می کنم راهمون از هم جدا بود در ماشینو باز کردم و گفتم خدا حافظ .. دستمو کشید طوری که منو پرتم کرد رو صندلی ..
-من که نمی خوام باهات عروسی کنم ..حالا عاشقت هم شدم که بد تر . نمی خوام زندگیتو خراب کنم . واسه چی داری گربه کشی می کنی ؟
-من باز کی رو گیر بیارم که از تو کس خل تر باشه .. اگه بدونی چه شب ها یی که خوابت رو دیدم !
-دنیا پر از کس خله خانوم دکتر .. یکیش خود من ...بگردی یه عالمه کس خل داریم . کاش نمیومدم داخل ماشین و اون روضه خونی هاتو گوش نمی کردم ..
-چرا ..
-واسه این که فکر می کنم عاشقت شدم .. الان که واسه همیشه باهات خدا حافظی کنم وقتی که برم خونه گریه می کنم .
-پس بیا یه کاری کن که با هم بخندیم ..
این بار وقتی که دستمو کشید سرم افتاد رو سینه اش ..
-مردم می بینن ..
شعله : فکر کردی شیشه ژیانه ؟
نشد که باهاش ازدواج نکنم . مگه کسی جرات داشت که بهش بگه چرا منو انتخاب کرده ؟ به همه می گفت مدیون منه .. انگار استاد تمام درساش بودم .. ...............
-آهای بهداد کجایی .. زود باش هنوز داری نماز شکرونه می خونی .. زود باش بیا .. اون کار نیمه تموم ده سال پیشتو تمومش کن دیگه ..
آره ده سال گذشته بود . شعله هیجده ساله شده بود بیست و هشت ساله . منم شده بودم سی و هشت ساله . اون خواستگارای زیادی رو رد کرده بود .حالا ما زن و شوهر بودیم . چشای عاشقش از هوس می گفت ..
-کجا بودیم ؟ ادامه ده سالله پیشو میگم . آها تو نذاشتی من واست ساک بزنم . قسمتو ببین ؟ حالا من زنت شدم ..
-نهههههههه .. نههههههه .-
خیلی هم آره بهداد .
آب کیرمو خیلی زود توی دهنش خالی کرد و همه رو خورد ..
-دختر ما فقط یه شب در حقت مردونگی کردیم تو الان یه عمره که دنبال مایی ؟ آدم قحطی اومده ؟
-عاشق همین سادگی هاتم . دوستت دارم دوستت دارم .
وقتش بود که خودمو نشونش بدم .. اونو با تمام وجودم بغلش کردم .. این بار دیگه از بوسه هام چندشش نمی شد . لبامو به لبای داغش چسبوندم . این دفعه دیگه کسشو برق انداخته بود . سر کیرمو گذاشتم رو شکاف کس ..
-ببینم از خونه که فرار نکردی ..
-اوووووففففف چرا عزیزم . می خوای تحویلم بدی ؟ باور کن من از خونه دلم فرار کردم و اومدم به خونه دلت بهداد ..
-می خوام تحویلت بدم به همون جایی که هستی .. دوستت دارم .. دوستت دارم خانوم دکتر که راضی شدی بیای به آپار تمان خاطره هات ..
در حالی که داشت از شب رویایی می گفت خیلی آروم چشاشو بست .. کیرمن رفته بود توی کسش .. خیلی تنگ و لذت بخش بود . می دونستم کارشو تموم کردم . بیشتر از نصف کیرم رفته بود توی کسش . لبام رو لباش بود .. شعله شده بود یه شعله ای که داشت خاکسترم می کرد و من داشتم به این فکر می کردم که من کس خل ترم یا اون ولی خودمونیم کس خلی هم یه نعمتیه ها .... پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
عجــــــــــــــــــــب سرقتــــــــــــــــــــی !

با همه فنی کاربودنم از دست این پدرم گرفتار بودم که نمی رفت و واسمون زن نمی گرفت . همش به دنبال خوشگذرونیهای خودش بود و به ما که می رسید آهنگ نداریم نداریم سر می داد . منم با این که خیلی خوش تیپ و خوش اندام بودم و حتی زنا و دخترای زیادی بودن که بهم چراغ سبز نشون می دادن به علت خجالتی بودن ازشون فراری بودم و کس خلی من گل کرده بود و زن می خواستم . در کارای الکترونیکی واقعا مخ بودم . رفته بودم به یه خونه ای که تقریبا شبیه به یک کاخ بود .. سیستم دزد گیر و دوربین مخفی و کلی بر نامه هاشو ردیف کردم .. دیگه تمام راز و رمز خونه رو می دونستم . شیطون رفت توی جلدم که اگه بتونم از اون خونه سرقت کنم . این کارا در ذات من نبود . ولی حس کردم طلاهای زیادی باید توی اون خونه باشه . یه چیزی حدود سی سال سنم بود و هنوز یه سر مایه درست و حسابی نداشتم ... راستش وقتی دزد گیرا و سیستم امنیتی خونه رو ردیف می کردم جز صاحب خونه کس دیگه ای رو ندیدم .. البته کارم تموم نشده بود یه محوطه خیلی وسیعی بود که یه ساختمون دیگه اش مونده بود ... اون شب می دونستم از کدوم راه وارد شم که دیده نشم ... تازه واسه احتیاط یه جوراب هم سرم کشیده بودم .. می خواستم برم به اون ساختمون که هنوز سیستمشو کامل نکرده بودم . یه چراغای روشنی نظرمو جلب کرد ... خودمو رسوندم به پشت پنجره .. وای چه صحنه ای ! مرد صاحب خونه داشت با زنش سکس می کرد .. دلم رفت ... همون جا بی اختیار دستم رفت رو کیرم . اصلا یادم رفته بود واسه چی اومدم اون جا ... محو صحنه شده بودم و حسرت می خوردم که چرا من همچین زنی ندارم .. راستش دزدی در ذات من نبود ...در همین لحظه صدای جیغی همچین اون فضا رو تکون داد که نزدیک بود همون جا سکته کنم ...
-اونا هاش ..اوناهاش .. پشت پنجره دیدمش ...
زن ظاهرا متوجه من شده بود . بازم اسیر کس و سکس شده بودم . لعنت بر این شانس که حتی دیدن این صحنه ها هم بر ما حرامه .. گیج شده بودم .. یه وقتی دیدم که به جای مسیر خروجی وارد یه ساختمون دیگه شدم ... همین جور بی هوا وارد یکی از اتاقا شدم و از خوش شانسی یه زن تنها اون جا خوابیده بود ... لعنت بر این بخت بعد اون زن تا بره جیغ بکشه من دستمو گذاشتم جلو دهنش . معلوم نبود این دیگه کیه ...
-نترس من دزد نیستم . اومدم سیستم ایمنی این جا رو راه اندازی کنم . یعنی کاملش کنم .. فکر می کنن دزد اومده ... در زدم درو باز نکردن از دیوار اومدم ... راستش فضولی کردم و یه نگاهی از پنجره اتاق به داخل اتاق انداخته و دیگه چی بگم زن خونه فکر کرد دزد اومده ..
جالب این جا بود که جعبه ابزارمو هم جا گذاشته بودم و این که اگه اون زن در شرایط عادی بود ازم می پرسید نصفه شب اونم از دیوار اومدی نصب سیستم ؟
-تو رو خدا خواهش می کنم منو لو ندی ..
ولی زن تقریا زیبایی بود اما میانسال نشون می داد . حدود چهل و پنج سالی سن داشت . این بیشتر به صاحب خونه می خورد که زنش باشه تا اون یکی زن .. پس این دیگه کی بود .. دیگه به فکر این چیزا نبودم . آب کیرمم خشکیده بود ... صدای فریاد مرد خونه میومد ..
-پوری .. پوری حالت خوبه ؟ مراقب باش دزد اومده این طرفا ...لعنتی ها هنوز سگا رو واسه مون نیاوردن ..این یارو هم سیستمو نیمه کاره ردیف کرده رفته ...
در جا رفتم زیر تخت قایم شدم .. انتظار داشتم که پوری جیغ بکشه ولی صدایی نیومد . حتما حالا منو تحویل داداشش میده .. دیگه این باید حتما برادرش باشه دیگه .. مرد اومد داخل اتاق . در حالی که من زیر تخت بودم و تنم مثل بید می لرزید .
-پوری امشب بیا بریم پیش ما ..
-پیش تو و اون هووی کلاهبردارم ؟
تازه دوزاریم افتاد . اینی که من وارد اتاقش شدم همسر اول این مرد بود ..
-هیس فرشیده پشت دره صدامونو می شنوه ..
-بذار بشنوه ... چی شده مگه ..
-هیچی دزد اومده ..
-برو پی کارت مرد .. با اون زن وسواست ... توهم زده
-نه پوری .. طرف وسایل کارشو جا گذاشته ..
-شاید مال یه تعمیر کاری باشه یه کسی که قبلا این جا کار می کرده ؟
-پشت پنجره ما ؟ حالا خودت می دونی ..
-برو بیرون محمود خان .. شلوارت که دو تا شد رفتی زن گرفتی .. حالا هم که گرفتی اینم از عدالتته که دوشب پیش اونی و یک شبو با منت میای پیش من ؟
-یواش تر اون می شنوه ..
-منم داد می زنم که بشنوه ... اگه همین الان بیاد داخل جرش میدم .. برو تا اون روی سگم بالا نیومده ....
ظاهرا محمود خان رفته بود ... هنوز تنم مثل بید می لرزید . حالا چه جوری از خونه در می رفتم . اگه می رفت پلیس می آورد چی؟! .یواش یواش از زیر تخت در اومدم ... نههههههه نهههههه این چه وضعی بود ... شیطان یه بار منو میخکوبم کرده بود هنوز داشتم تاوانشو پس می دادم . دیگه انتظار این یکی رو نداشتم . نههههههه باورم نمی شد . من نمی تونستم . نمی تونستم صحنه رو ببینم . پوری با اون کون گنده اش دمرو رو تخت افتاده بود و پوست سفید تنش .. برجستگی تپه مانند کونش .. فقط داشتم نگاش می کردم .. دفعه قبل که دیدمش یه میدی لباس خوابی تنش بود که فقط پا ها و سر شونه هاشو لخت نشون می داد . می خواستم باهاش خداحافظی کنم هم پا هام قفل شده بود هم نمی دونستم کجا باید برم .
-کجا آقا پسر .. مگه نمی بینی حالم خرابه .؟ برو این کلیدو بنداز پشت در ببینم .. نمی خوام اون عوضی رو دیگه توی اتاقم راهش بدم . دو تا دخترامو که شوهر دادم رفت زن گرفت . هرچی که داره از منه مرتیکه عوضی . تا حالا هرچی هواشو داشتم بسه . خیلی وقته می خواستم دورش بزنم . شاید قسمت این بوده که امشب سر راه من قرار گرفتی ..
با این که کیرم شق شده بود ولی بوی خونو حس می کردم .
-ببخشید پوری خانوم شما جای خواهر بزرگ منین . من عادت ندارم به ناموس مردم بد نگاه کنم . فقط یه جورایی منو رد کن برم .
سرشو برگردوند ..
-بیا جلو ببینم ..اسمت چیه ..
-من کوچیک شما پویا ..
-خب آقا پویا درسته شما به ناموس مردم نگاه نمی کنی یعنی با چشم دلت نگاه نمی کنی ولی اونی که داخل شلوارته خیلی پویاست اون داره نگام می کنه . لوس نشو بیا جلو . الان شش ماهه که می خوام یه جوری خنک شم نمی دونم چه جوری . نو که اومد به بازار کهنه شده دل آزار .
دستشو گذاشت رو کمر بندم منو کشید به سمت خودش .. درست مثل فیلمهای سوپر که زنه اول ده دقیقه ای کیرو ساک می زنه بعد عملیات شروع میشه .
-می ترسم ..
-اون حالا مثل سگ ازم می ترسه . خیلی از اموالش به اسم منه . این خونه رو شریکیم . اذیتم کنه یه درکونی بهش می زنم اون و زن دومشو میندازم برن یه آپارتمان معمولی زندگی کنن . خودش می دونه ریش و قیچی اون دست منه ...
. اومده بودم دزدی معلوم نبود از کجا سر در آوردم .. حسابی کیرمو ساک زد.
-خوبه خیلی درشته .. حال میده .. تو نمی خوای لخت شی ؟
-ببخشید شما همسر اول محمود خان هستین ؟
-چیه مگه شک داری ؟ فکر کردی دارم این جوری بهت حال میدم و حال می کنم یه جنده هستم ؟ یعنی ما خانوما که از سی و چهل رد می شیم جزو از دور خارج شده هاییم و اون پنجاه ساله بره یکی زیر سی رو بگیره و باهاش حال کنه ؟
سوال بدی کرده بودم .. اصلا به من چه مربوط بود .. چند بار با کف دستش به زیر بیضه هام زد . عجب چیزیه ... با بیضه هام که بازی می کرد آب کیرم حرکت می کرد وای به این که به تنه اش دست می زد .. بعد از ساک زدن داشت با کیرم بازی می کرد .. کیرمو گرفت سمت صورتش با حرص و با حالت جلق زدن اونو به سمت صورتش حرکت می داد
-آخخخخخخ پوری جون داره میاد داره میاد ..
-جلوشو نگیر تا آخرش هر چی داری خالی کن ..
دهنشو بازکرد و جهش های آب کیرم یکی پس از دیگری بر سر و صورت اون زن می نشست و اونو حسابی سفید برفی کرده بود .. رفت جلو آینه خودشو دید تا کیف کنه .. بعدشم کیرمو گذاشت توی دهنش و ساک زد و گفت
- حالا بیا روم .. فقط می خوام بهم حال بدی .. اگه بهم خوب حال بدی یه انعامی پیش من داری .. بیست و پنج ساله ازدواج کردم هنوز نمی دونم آب کس به چی میگن .. با خودم عهد بستم اگه یکی اونو بهم نشون بده من دور کیرشو آب طلا می گیرم هواشو دارم ..
راستش منم آب کسو فقط تو فیلمها دیده بودم .. یکی دوبار هم که جنده کرده بودم خشک فرو کرده بودم توی کسش تازه یه تفی به کسش زد تا راه کسش نرم تر شه .. حالا من آب کسو چه جوری بکشم بیرون ... مثل یه دختر نوجوون آه و ناله می کرد ناز می کرد .. اطوار می ریخت .. ظاهرا باید زن پولداری بوده باشه . دیگه مجبور بودم هر چی رو که توی فیلمها دیدم روی اون پیاده کنم .. به کسش چنگ انداختم .. تمام تنشو بوسیدم .. سینه هاشو میک زدم .. کسش خیلی داغ و خیس شده بود .. کیرمو که فرو کردم توی کسش یه بالش گذاشت بین دندوناش .. دستامو رو سینه هاش محکم فشار داده و با آخرین توانم فرو می کردم توی کسش و درش می آوردم .. یه لحظه دستشو گذاشت رو سینه هام ..می خواست منو پس بزنه .. حس کردم باید دردش گرفته باشه .. خودمو که عقب کشیدم یه چیزی مثل ادرار از کسش فوران کرد .. و چند بار قطع و وصل شد تا این که تموم شد و بالشو از دهنش در آورد .. -همینه .. جووووووون .. جووووووون همین بود .. اوخ جوووون .. یه وقتی فکر نکنی شاشیدم .. این آب هوسم بود .. فدات شم .. پیش خودم می مونی ...
نمی دونم چی داشت می گفت .. ولی منم از فرصت و تعریف کردنای اون سوء استفاده کرده و اونو دمرش کردم و با خیسی های کسش و نرم کردن سوراخ کونش کیرمو گذاشتمش توی کون ..
-آخخخخخخ بکن .. بکن ..مزه داره .. کون دادن به تو هم حال میده ..
بالشو یه بار دیگه فرو کرد توی دهنش و اونم در یه استیل سگی قرار داشت .. کسشو با کف دستش می مالید و منم با سینه هاش ور رفته پس گردنشو می بوسیدم .. مردمک چشاش طوری می گشت که من فقط سفیدی اونو می دیدم ولی بی خیال اون شدم .. عجب کونی داشت این زن . کیرم قالب اون کونش شده بود و به نرمی حرکت می کرد ... پوری یه جوری حال می کرد که آدم فکر می کرد داره کس میده .. یه بار دیگه داغ شده بود .. با کف دستش زد روی کسش و حس کردم بازم یه چیزی روی تشک ریخت . یه بار دیگه آبشو آورده بودم . منم دیگه از بس خوشحال شده بودم و کونشم , کیرمو اسیرخودش کرده بود در یه چسبندگی باحال آبم اومد ..
-جووووون جوووووون پویا فدات شم .. یادت باشه هنوز توی کسم آب نریختی ها ... اون باشه برای فرداشب .. اگه می تونی حالا هم در سرویس بعدی خالی کنی بد نیست .. امشب امشبه ها فردا شب هم فرداشب ..
گیج شده بودم ... ولی خب اون منو با حقوق کافی استخدام کرد .. که راننده اختصاصی اون باشم .. مسئول رسیدگی به کم و کسری های خونه و امور اداری و خرده ریزه کاری های دیگه .. درضمن اگرم در این فاصله یه کار نون و آبدار الکترونیکی به پست و پاسم خورد می تونم انجامش بدم ولی فکر کنم همین یه کار واسم بس بود ... حتی یه اتاقی هم یه گوشه ساختمون واسم در نظر گرفته بودند که بیشتر شبا رو به جای رفتن به خونه همون جا می موندم و اگه شوهره با اون زنه بود من با پوری حال می کردم . پوری هم قسم می خورد که زیاد با شوهرش ور نمیره و همش از طبع سردش میگه و شوهره هم از خدا خواسته کاری به کارش نداره .. نمی دونم چرا تازگی ها حس می کنم فرشیده یه جورایی می خواد قلق منو بگیره و بهم حال بده .. ولی من خیرشو خوردم . کارمو دوست دارم و به این سادگی ها از دست نمیدم . شوهرپوری هرچی نامردی درحقش کرده دیگه بسه .. من یکی در حقش نامردی نمی کنم ... پایان ..... نویسنده .... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
تــــــــــــــــــــلافی مــــــــــــــــــــادر

جمیل روز اول فروردین بیست سالش می شد .. اون و مادر45 ساله اش جمیله تنها زندگی می کردند . سه سالی می شد که پدرشو از دست داده بود و برادر و خواهر دیگه ای نداشت .. از باباش یه خونه و یه سوپری مونده بود که جمیل مغازه رو می گردوند .. مادرش زن زیبا و خوش بر و رو و خوش اندامی بود و جمیل هم به مامانش رفته بود .. جمیله خواستگار زیاد داشت و مردایی که بخوان باهاش باشن .. جمیل متوجه بود که مادرش بی میل نیست که یه دمی به خمره بزنه . به خاطر همین طوری زمینه سازی کرد و به روشهای مختلف مثل استفاده از فیلمهای نیمه سکسی و ماساژهای مادرش و وقت و بی وقت بغل کردنهاش طوری اونو تحریک کرد که یکی از این دفعات جمیله وقتی به خودش اومد که متوجه شد جمیل کیرشو کرده توی کسش و رابطه جدیدی رو با هم شروع کردند . اون به خوبی می دونست که این محصول هفته ها زمینه چینی و نیاز هر دوی اونا بوده .. دقابقی بعد از پایان اولین سکسشون جمیله به شدت می گریست ولی جمیل با تکرار سکس آرومش کرد .. جمیله ازش قول گرفت که به دنبال دختر دیگه ای نباشه و جمیل هم مثل مامانش قول وفاداری داد . آخرای اسفند بود که جمیله برای دو شب رفته بود به آبادان و خونه خواهرش .. جمیل باهاش نرفته بود .. هم کارمغازه اش زیاد بود هم مدتها در فکر سمیه زن مطلقه همسایه بود که از مدتها قبل هم با هم رابطه گرمی داشتند ولی چون سمیه پیش پدر و مادرش زندگی می کرد نشده بود که با هم سکس داشته باشن . یکی از زنای همسایه که دوست داشت دخترشو بده به جمیل و جمیل هم علاقه ای به اون نداشت متوجه ورود سمیه به خونه جمیل میشه و با مادرش تماس می گیره جریانو میگه .. جمیله سراسیمه خودشو می رسونه و اون چیزایی رو که نباید می دید می بینه ... خونش به جوش اومده بود ... کاری نمی تونست بکنه .. برای حفظ آبرو مجبور بود صداشو در نیاره .. ... دو سه روزی رو جمیله با هاش حرف نمی زد ولی دیگه قبل از سال تحویل آروم گرفته بود .. چون قرار بود برن خونه پدر شوهرش .. از اون روزی که جمیله پسرشو با سمیه دیده بود خودشو در اختیار جمیل نذاشته بود ..
-مامان امروز هم عیده .. هم روز تولد منه ..
-باشه شب که بر گشتیم عیدی تو رو میدم .. تو حالا برو خونه پدر بزرگت من یه سری کار دارم یکی دو ساعت دیگه میام ..
-مامان با هم میریم ..
-تو تنها یاد گار تنها پسرشونی ..من خیلی کار دارم ..
جمیل نمی دونست واسه چی مادرش این قدر داره جوش می زنه و اصرار داره که تنها بیاد . از خونه اومد بیرون .. یه لحظه دید که یکی به محض دیدن اون به تاخت از اون جا دور شد ... اکبر رو شناخت .. اکبر یه کوچه اون ور تر زندگی می کرد .. سی سالش بود .. دوست داشت هر طوری شده مادرشو صیغه کنه . چند بار هم واسه اون و هم واسه مادرش پیغوم فرستاده بود ... جمیل هم گفته بود مگر این که از روی جنازه من رددشین . ... جمیل از خونه بیرون نرفت .. یه گوشه حیاط پنهون شد .. جمیله چند بار صداش کرد و اون جواب نداد .. و دقایقی بعد صدای در و ورود یکی رو شنید .. سریع خودشو رسوند به حیاط خلوتی که به پذیرایی و اتاق خلوت اونا راه داشت هم درداشت و هم پنجره ... سر و صدای خوش و بش مادرش با اکبر رو به خوبی می شنید ... خونش به جوش اومده بود . باورش نمی شد که مادرش زیر بار این کثافتکاری رفته باشه . پاهاش سست شده بود . می خواست بره وسط و شلوغش کنه .. همین کارو هم کرد .. اکبر و جمیله لخت در آغوش هم بودند .... جمیل با کارد آشپز خونه به طرف اکبر حمله برد .. جمیله جیغ می کشید .. اکبر کاردو از دست جمیل گرفت ..
جمیله : اکبر آقا فدات شم نزنش .. اون پسرمه ..تنها یاد گار شوهرمه ..
جمیل : من می خوام بمیرم تا این ننگو تحمل نکنم ..
ولی به رضایت جمیله .. جمیل رو طناب پیچش کردند و دهنشو محکم بستند و لی چشاش باز بود و مجبور بود که صحنه سکس مامانشو ببینه .. یا این که چشاشو ببنده و صداشونو بشنوه .. جمیل زجر می کشید .. جمیله و جمیل یک بار دیگه لباس تنشون کردن .. انگار می خواستن نشون بدن که چه جوری بر هنه می شن و میرن توی بغل هم . جمیله به شدت از دست پسرش عصبی بود و می خواست درس بزرگی به اون بده .. وقتی جمیله کونشو به سمت جمیل گرفت تا اکبر شورتشو پایین بکشه جمیل احساس کرد که داره می میره ..
جمیله : اکبر آقا .. کیرت رو بده بخورم .. خیلی اذیتت کردم . باید منو ببخشی .. ولی چاره ای نداشتم ..
جمیل سر در نمی آورد اون دو نفر چی به هم میگن .. .. کیر اکبر رفته بود توی دهن مادرش .. کیرش خیلی درشت بود .. خیلی جوندار تر و دراز تر و کلفت تر از کیر جمیل بود ... اکبر خیلی زود آبشو توی دهن جمیله خالی کرد ... دهن درشتشو روی کس جمیله قرار داده بود و با اون زبون پهنش کس مامان جمیله شو لیس می زد . جمیل چشاشو بسته بود تا اون صحنه رو نبینه ولی جمیله که متوجه شده بود صداشو برد بالا تا نشون بده که چقدر هوس داره ..
-اکبر آقا کسسسسم کسسسسم ارضا کن منو ... بکن منو ..
جمیل بازم چشاشو باز کرد .. با این که جمیل یه بار انزال شده بود ولی کیرش هنوز شق بود ...
جمیله : من کیر می خوام من کیر می خوام .. من کیر می خوام .
جمیله قمبل کرد و اکبر از پشت کرد توی کسش ... حالا نزن کی بزن ... صدای بر خورد کیر اکبر به ته کس مادر جمیل فضای اون جا رو پر کرده بود ... حفره کس جمیله با ضربات کیر اکبر درشت تر به نظر می رسید . اکبر دو تا انگشتاشو کرده بود توی کون جمیله ..
-آخخخخخخ .. جااااااان .. کسسسسسم .. کونمو هم باید بکنی .. اکبر آقا عقوم کن .. اکبر جان منو ببخش ... کسسسسم کسسسسسم .. العفو ...
جمیل نمی دونست مامانش چی میگه .. ولی کون درشت و پاهای تپل مادر و سینه ها و تن لخت مادرشو می دید که زیر کیر اکبر چه جوری داره از هوس می لرزه و خیسی کس اون هم رو کیر اکبر نشسته بود ..
-اکبر آقا بیا منو از روبرو بکن .. من طاقباز می کنم ..
جمیله پا هاشو به دو طرف باز کرد .. زاویه دید جمیل طوری بود که به خوبی صحنه رو می دید ... جمیله با این که به اوج هوس رشیده بود ولی دوست داشت زود تر از این شرایط خلاص شه تا سنگاشو با پسرش وا بکنه .. اکیر دستاشو گذاشته بود رو سینه های جمیله و همچنان کسشو می کرد .. حدود ده دقیقه ای رو سر گرم گاییدن مادر جمیل بود ...جمیله حس کرد دیگه تحملشو نداره که اون همه هوس و لذتو تحمل کنه ..
-اکبر آقا بکش بیرون ..
اکبر کیرشو کشید بیرون و آب کس جمیله به طرف سقف اتاق فواره زدو جمیل حس کرد که داره می میره .. تحملشو نداره که ببینه مادرش داره از کیر یه غریبه تا این حد لذت می بره .. این بار اکبر کمر جمیله رو گرفت و از پشت کرد توی کونش .. خشک .. بدون کرم مالی .. جمیله از درد دندوناشو به هم می فشرد .. موهای بلند و افشون شده و مشکی جمیله که تا بالای باسنش ریخته شده بود وسوسه انگیز ترش کرده بود ... اکبر می دونست که این اولین و آخرین باریه که داره جمیله رو میگاد .. جمیله کونشو دور کیر اکبر گردوند .. اکبر نتونست جلوی آبشو بگیره .. توی کون جمیله خالی کرد .. جمیله در همون حالت قمبلی موند تا یه مقدار از آب کیر اکبر بر گشت کنه و یسرش اونو ببینه .. اشک از چشای جمیل در اومده بود .. ولی جمیله هدف دیگه ای داشت . می دونست هر قدر پسرشو در این لحظات عذاب بده حقشه .. درسته که دیدن این صحنه ها واسه جمیل صحیح نبود ولی جمیله حس می کرد که خیلی مظلوم واقع شده . به خاطر پسرش گناه کرده بود ولی جمیل درکش نکرده بود .. اکبر و جمیله کارشون تموم شد ..
جمیله : اکبر آقا باید ببخشی .. واقعا شرمنده شدم ..
اکبر : دشمنت شرمنده باشه ..خیلی سالاری .. خیلی خانومی جمیله خانوم . حاضرم حتی شما رو زن دائم خودم بکنم ..
جمیله : دیدی که این پسرمو که دیدی ..
جمیل سر در نمی آورد اونا چی دارن به هم میگن .. اکبر رفت . جمیله چسبو از رو دهن پسرش بر داشت ...
جمیل : مادر کثافت! .. هرزه .. جنده .. جمیله دستشو آورد بالا گذاشت زیر گوش پسرش ..
-دوست داری دهنت رو ببندم ؟ شاید تو راست بگی .. من هرزه ام .. آره .. زمانی هرزه شدم که با پسرم رابطه بر قرار کردم . اکبر یک مرد بود . نه مثل تو نا مرد که رفتی و به مادرت خیانت کردی . اون الان 6 ماهه که منو صیغه کرده . امروز آخرین روزی بود که من صیغه اکبر بودم و تا امروز دستش بهم نخورده بود .من ازش خواهش کردم بهم دست نزنه به خاطر تو .. من و اکبر گناه نکردیم . فقط گناهم این بود که با شوهر صیغه ایم ارتباط نداشتم تا امروز .. اون از فردا دیگه شوهرم نیست .. وقتی که با تو آمیزش می کردم در واقع داشتم به اون خیانت می کردم . مدرک صیغه رو هم دارم .. دقایقی بعد مادر و پسر با هم آشتی کرده بودند .شب که از عید دیدنی بر گشتن جمیله خودشو عین یه عروس و عروسک در آورده و منتظر جمیل بود ... -پسرم از حالا دیگه زن توام فقط به شرطی که تو هم قبول کنی که شوهر منی .. تولدت مبارک پسرم سال نو مبارک .... پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
پســــــــــرم ! دختــــــــــرم ! پـــــس مـــــامـــــان چــــــــــی ؟!

تقصیر خودم بود .. وقتی که شوهرم مرد و شدم همه کاره بچه هام و حقوقشو می گرفتم و خونه و سر مایه اش بهم رسید و حتی یه مغازه شو اجاره دادم نشستم خونه و پای فیلم و تلویزیون و این حرفا .. یواش یواش حس کردم که نیاز به یک مرد دارم .. ولی روم نمی شد .. از بچه هام خجالت می کشیدم . خیلی از دوستان متاهل و حتی مطلقه من اینو حق قانونی و عرفی و شرعی من می دونستن که باید یه جورایی خودمو تامین کنم .. این که تصمیم گرفتن واسم مشکل بود به جای خود تازه در شرایط و مراحل بالاتر من اون جسارت حرف زدن با یک مرد رو نداشتم احساس شرم می کردم .. یه دختر داشتم به اسم شراره و یه پسر هم به نام شروین ..بعد از چند سال رسیده بودم به زمانی که شروین 19 ساله سال اول دانشگاهش بود و شراره 18 ساله هم سال آخر دبیرستانش .. اونا شب و روز با هم بودن . با این که اتاق خواب جدا داشتن ولی به نظرم با هم می خوابیدن . تا نیمه شبو که بیدار بوده با هم بودن . می گفتن داریم با هم درس می خونیم .. تازه منم این جوری راحت تر بودم .. تا این که ظاهرا مادر شوهرم که یه جورایی متوجه رابطه فوق العاده صمیمانه اونا شد و به من گفت که مراقب اونا باشم و شراره رو ببرم پیش خودم .. ولی من نمی تونستم واسه خودم درد سر درست کنم در اون صورت دیگه نمی تونستم وارد سایت شم و داستان سکسی بخونم . فیلمهای آن چنانی ببینم . ولی این که مادر شوهرم منو ترسونده بود راستی راستی به فکرفرو رفتم که نکنه حق با اون باشه . چون اون حرف بی خود نمی زد . آخه منی که یک زن سی و هفت ساله بودم و پونزده سال شوهر داری کرده بودم و طعم سکسو چشیده بودم تا این حد در خلوت خودم تحریک می شدم و احساس نیاز می کردم که راحت باشم اونا چه جوری بودن .. خلاصه یک شب جمعه ای رو به بهونه رفتن به خونه یکی از دوستام در اتاقم موندم و درو از داخل قفل کردم . خوبی اتاق من در این بود که حموم هم داشت .. و می تونستم به جای دستشویی از اون استفاده کنم .. طوری هم بر نامه ها رو چیده بودم که اونا فکر کنن که من خونه نیستم .. دل تو دلم نبود . نیمه های شب بود که خیلی آروم در اتاقمو باز کردم و رفتم به سمت اتاق بچه ها .. این بار در به اندازه یک وجب باز بود . طوری که می شد اونا رو دید .. خیلی آروم خودمو کشوندم گوشه در ...صحنه ای رو دیدم که همون جا میخکوب شدم داشتم از حال می رفتم . شروین و شراره دو تایی شون کاملا لخت بودن .. و شروین از پشت کیرشو فرو کرده بود به یکی از سوراخای خواهرش . نمی دونستم کیرشو توی کس کرده یا کون .. به خوبی معلوم نبود . کاش کیرش توی کون باشه و شراره هنوز دختر باشه . ولی سرعت کردن و تا به انتها رفتن کیر شروین نشون می داد که دختر من دیگه یک دختر نیست . یک خواهر و برادر رابطه جنسی داشتند و مادرشون داشت خودشو با فیلمهای سکسی سر گرم می کرد ... با فیلم و داستان .. اگه شراره بار دار شه چی ؟ داشتم آتیش می گرفتم . باید چیکار می کردم .. چند سال بدون شوهر پیش برده بودم به خاطر این که اونا سایه ناپدری رو رو سرشون حس نکنن . یه لحظه تصور کردم که اگه من جای شراره بودم چی می شد ؟ وقتی که یک پسر بتونه خواهرشو بکنه حتما مادرشو هم می تونه بکنه . در همین افکار بودم که دیدم شراره و شروین توافق کردن که برن حموم و اون جا حال کنن .. سریع به اتاقم بر گشتم .. یه فکر شیطونی رفت تو جلدم .. می دونستم اگه بخوام اسیر شیطون شم تا گول نخورم ول کنم نیست . منم رفتم به حموم اتاقم . بهترین موقع بود . خوب به کسم برق انداختم . یعنی شراره بخواد از شروین استفاده کنه و من نتونم ؟ حالا که مجبور بودم با این موضوع کنار بیام پس یه جوری کنار میومدم که دیگه بتونم لذتی هم برده باشم و بعدا حسرت این روزا رو نخورم .. سعی کردم خیلی زود تر از اونا برگردم به اتاقشون .. سریع یه آرایشی هم رو صورتم انجام دادم .. دیگه لباسی که تنم نکردم . یه نموره ای شکمم فانتزی نبود .. ولی در عوض کون قلنبه و بر جسته ای داشتم .. با این که تختشون یک نفره بود ولی دو نفر می تونست روش یه فعالیتهایی داشته باشن .. اگه منم می خواستم برم پیش اونا دیگه شیر تو شیر می شد ... رفتم داخل جا رختخوابی قایم شدم .. به خودم عطر نزدم که مشکوک نشن از همون شامپو بدنی که شراره استفاده می کرد به تنم زده بودم . ... یالاخره اومدن .. دو تایی شون بغل تو بغل رفتن روی تخت ..
شراره : داداش تو چقدر حریصی ..
شروین : امشب که مامان نیست خیلی راحت تر داریم با هم حال می کنیم . خیلی کم پیش اومده با هم بریم حموم ..
شراره : می ترسم ..اگه مامان بفهمه چیکار می کنه !
شروین : این که دختر نیستی یا این که با منی ..
شراره : هر دو تاش .. ولی داداش اگه نامردی کنی هرچی دیدی از چش خودت دیدی . خودت گفتی منو داری زن نمی خوای ..
شروین : به شرطی که تو هم شوهر نکنی و دوست پسرم نگیری ..
شراره : عاشقتم داداشی .. ولی مامان اگه گیر بده که مثلا تو زن بگیر و تو شوهر بکن چی ..
شروین : مگه ما بچه ایم که به خاطر یکی دیگه ازدواج کنیم ..
در همین لحظه اومدم بیرون و گفتم پس من چی ؟ من مادرشما نیستم ؟ یعنی من برم شوهر کنم چون هیشکی نیست که به بدنم دست بزنه؟
نمی دونستم حرفمو شنیدن یا نه . و حواشون بوده یا به خاطر شوکه شدن چیزی نشنیدن . چون شراره جیغ می کشید و شروین مرتب دو دستی می زد توی سرش ... کلی متلک پروندم و بد و بیراه گفتم .. یکی نبود بگه تو که داری این جوری نصیحت می کنی چرا تمام لخت جلو ما وایسادی .. دستمو بردم سمت کیر پسرم ..
-بد چیزی هم نیست .. خوب چاق و چله اش کردی ..
به سینه های شراره هم دست زدم . خیلی سریع درشت و آبدار شده .. اینا در اثردست مالی های داداشته .. چشمم روشن دیگه دختر هم نیستی . باید به شما مدال داد . برادر و خواهر ... دستمو رسوندم به کیر شروین ..
-چه سر به زیره ! به صاحبش رفته ... سلامت کجا رفته شروین کوچولو !
شراره : زشته مامان !
-تو یکی زبونتو ببر . شروین بزرگه ! به شروین کوچولوت بگو به ما هم سلام کنه . چیه شراره . فکر می کنی واسه تو هوو اومده ؟ برو پایین بینم ..
دهنمو گذاشتم رو کیری که از کس دخترم بیرون کشیده شده بود ..
شروین : نه مامان درست نیست ..
ولی در عین این که می گفت درست نیست کیرش لحظه به لحظه شق تر می شد ..دست شروینو گرفته گفتم بریم اتاق ما ...
-شراره اگه دوست داشتی می تونی بیای ولی ممکنه یه چیزایی ببینی که خوشایند تو نباشه . تو اصلا فکرشو کردی که بار دار شی چی میشه ؟
-مامان من قرص می خورم ..
-چه حاضر جواب ! کیر شروین زبونتو باز کرده .
رفتم رو تخت خودم دراز کشیدم . کیر شروین خیلی درشت تر و تازه تر از کیر پدرش نشون می داد . می دونستم کسی که خواهرشو می کنه واسش کردن مادر هم کاری نداره . پاهامو باز کردم . قلبم به شدت می تپید . هم این که پس از سالها می خواستم کیر بخورم و هم این که اونم از چه کسی ؟! شراره هم خودشو رسونده بود به ما .. خیلی ناراحت بود .. شاید از لو رفتن قضیه ناراحت بود شایدم از این که یک شریک و رقیب و هوو واسه خودش می دید . چشامو بستم .. منتظر بودم ..
شروین : سختمه ..
-آخخخخخخخ بس کن .. برم شوهر کنم خوبه ؟ سختت نباشه . خواهرت رو که می خواستی بکنی سختت نبود ..
احساس کردم که لبه های کسم و اون مرکز بیرونیش داغ شده .. تماس یه تیکه گوشتی دیگه رو حس می کردم و اون سر کیر شروین بود .. با یه فشار دیگه کیرشو کرد توی کسم آخخخخخخخ اووووووهههههه .. چشام دیگه باز نمی شد .. شراره هم وقت گیر آورده بود
-مامان منو ببخش .. مامان منو دوست داری ؟
-چی داری میگی اوووووووففففففف تو هم وقت گیر آوردی ها .. آره آره ..مگه میشه مادر بچه شو دوست نداشته باشه ..
شراره : مامان دوستت دارم عاشقتم ..
لباشو گذاشت رو سینه هام و طوری میکشون می زد که حس کردم یه مرد داره سینه هامو می خوره .
-شروین کسمو تند تر بکن .. تند تر .. شراره چه ناز نوک سینه هامو میکش می زنی ... دخترم خودشو رسوند بالاتر و لباشو گذاشت رو لبام .. شروین به خوبی رو من سوار بود . می دونست باید چه جوری بکوبونه .. یه لحظه حس کردم یه چیزی از کسم داره حرکت می کنه و به روی تشک می ریزه .. خیلی زود آبمو آورده بود . یه حس آرومی داشتم ولی بازم می خواستم . کسم تشنه اش بود .. چند روز مونده بود به این که پریود شم . باید خوردن قرص ضد بار داری رو شروع می کردم . به شروین گفتم کونمو آماده کنه و از پشت بکنه توی کونم و همون جا آبشو خالی کنه تا از ماه بعد توی کسم آب بریزه . یه دور برگشتم و به دمر افتادم . شراره با روغن زیتون کونمو چربش کرد و یه دستی هم رو کیر داداشش کشید . خدا بیامرزی پدر شروین هم عاشق فرو کردن کیرش توی سوراخ کونم بود .. همیشه هم دردم میومد ..
-آخ شروین آروم تر ..
شراره دستاشو گذاشته بود دو طرف کونم و اونا رو به دو سمت بازشون کرد .. بالاخره اون زن بود و می دونست تا چه حدی باید کونمو بازش کنه تا دور مقعدم جر نخوره و نسوزه . چه احساس خوبی بود لمس کیر توسط سوراخ کون .. درد رو به شیرینی کون دادن تحمل می کردم و شروین هم خیلی رعایت می کرد . نشون می داد که رو خواهرش استاد شده .. خودمو رو تشک می کشیدم تا از تماس کسم با تشک لذت ببرم .. شروین یه بار دیگه هم ارگاسمم کرد .. وقتی آبشو توی کونم حس کردم کیف می کردم که اون خودشو سبک کرده به من تشنه هم آب رسونده ولی کسم هنوز تشنه اش بود . شروین کیرشو آورد سمت من و فرو کرد توی دهنم .. دسر خوبی بود .. اون رفت و شراره پیشم دراز کشید .. شروع کرد به میک زدن کسم ..و ور رفتن با سایر اعضای بدنم .. احساس کردم اینم یه نوع حال کردنه که فوق العاده لذت بخشه .. سکس زن با زن .. لز بینی . و بعد از اون منم همین کارو باهاش انجام دادم .. حس کردم علاوه بر رابطه مادر و دختری , دیوونه وار عاشق همیم .. و خیلی راحت تونستیم یک هماهنگی بین رابطه خونی و جنسی و سکسی بر قرار کنیم . رابطه ای که در اون حسادت و خود خواهی نقشی نداره .. ما خودمونو خوشبخت ترین خونواده دنیا می دونیم . شایدم خیلی ها مثل ما همچین احساسی داشته باشن ...پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
پســــــــــر و مــــــــــادر و دختــــــــــر عمــــــــــه هــــــــــایــــــــــش

فرشید 22 سالش بود و با مادر42 ساله اش فرشیده زندگی می کرد . یک سالی می شد که پدرشو از دست داده بود. خواهر کوچیک ترش فرشته قبل از فوت پدر از دواج کرده به شهرستان رفته بود . اون حالاهمه کاره خونه اش شده بود و کتابفروشی پدرشو اداره می کرد و از اون جایی که در منطقه مناسب آموزشی فر هنگی قرار داشته و از نظر تجاری مکان مناسبی هم بود فروشش خوب بود . یه مدتی بود که هر چند وقت در میون دختر عمه هاش چند روزی رو میومدن خونه اونا و اون جا بودن .. یا این که مادرش می رفت خونه دختر عمه بزرگ ترش که شوهرش به خاطر اختلاس بود زندان . دختر عمه بزرگتر اسمش بود فرزانه و 36 سال داشت لاغر بود ولی همچین اندام بدی هم نداشت . دختر عمه کوچیک تر هم اسمش بود فریبا .. فریبا یعنی دختر عمه کوچیک تره مثل زندایی اش فرشیده اش کون گنده و سینه هایی درشت داشت . اون 34 سالش بود و شوهر نداشت . تا به حال ازدواج نکرده بود فقط یه بار بله برون کرده بودند که چند وقت بعد به هم خورد . فرشید از اون جایی به رفتارشون مشکوک شده بود که چند بار دیده بود وقت و بی وقت و بدون این که متوجه باشن فرشید مراقبشونه دارن به کس و کون هم دست می زنن . یکی به سینه یکی دیگه چنگ مینداره . هر چند این کار خیلی سریع انجام می شد و مکث زیادی هم نمی کردند ولی فرشید خیلی زرنگ بود . تا این که یه روزی که دختر عمه هاش که خونه بودند و واسه خالی کردن آشغالا رفته بود دم در یه کارتن کوچیکی که تصویر غریبی داشت توجه او نو به خودش جلب کرد . تصویر یه کیر مصنوعی بود .. فوری درش آورد .. آدرس جایی گوشه کناراش نوشته شده بود . ظاهرا یکی به آدرس اونا کیر مصنوعی فرستاده بود . تازه داشت دو زاریش می افتاد که اونا با هم لز دارن .. یه شب جمعه ای مادرش و دختر عمه هاش می خواستن خلوت کنن گفت که می خواد بره خونه یکی از دوستاش ولی نرفت و همون جا موند . خیلی دلش می خواست صحنه حال کردن اونا رو ببینه . مخصوصا دختر عمه هاشو . ولی از این که مامانش لذت ببره و به هیجان بیاد و با کیر مصنوعی ور بره حالش گرفته بود . خونه شون یه حالت دوبلکس داشت . از قسمت بالا یه نگاهی به پذیرایی پایین انداخت . با انواع و اقسام آهنگ ها می رقصیدند و شاد بودند . با ورش نمی شد که مادرش این قدر با حال برقصه . فریبا تپل و خوشگل هم که مدام به سبک عربی موهاشو افشون می کرد و اونا رو مینداخت رو کونش . خیلی جذاب می شد . فرزانه که لاغر بود و شوهرشم زندان بود پاهای کشیده ای داشت . خیلی ناز بود . و مادرش با اون سینه های درشت و کون بر جسته حسابی سنگ تموم گذاشته بود . سوتین ها شونو در آورده بودند و اون سینه های درشتشون تلو تلو می خورد .. اوووووووففففففف عجب شورتای فانتزی داشتن .. با آهنگ های شاد و ریتمیک به سبک بابا کرم کونشونو از پشت می زدن به هم . فرشید دستش رفته بود رو کیرش . سعی می کرد توجه خاصی نسبت به مامانش نداشته باشه . ولی حس کرد که یه جورایی هم داره از مامانش خوشش میاد .. آخه اونا چند تا کیر مصنوعی با خودشون داشتند و می ذاشتن دهنشون یا این که می مالوندند سر کس و کون و سینه های همدیگه .. رو این حساب حرصش می گرفت که چرا مامان فرشیده اون به کیر غیر توجه داره و برای همین هیجان زده می شد و حساب می کرد اگه یه وقتی یه غریبه ای بخواد با مامانش حال کنه بهتره که خودش این کارو بکنه ..
فرشیده : بچه ها بریم اتاق خواب ؟
فریبا : فرشیده جون همین پذیرایی خوبه .. من الان نمی تونم در جای در بسته زیاد فعالیت داشته باشم . انگار الان حسش نیست و دلم می گیره .
این به نفع فرشید تموم شد . اگه اونا میرفتن اتاق خواب دیدنشون خطرناک بود .. فرشیده رفت به سمت فرزانه شورتشو کشید پایین .. فرشید منتظر این بود که شورت مامان فرشیده و دختر عمه فریبای اون از پاشون پایین کشیده بشه ... فرزانه شورت خواهرشو پایین کشید و فریبا هم این کار رو برای فرشیده انجام داد .. فرشید دیگه منتظر نشد که اونا ور رفتن با همو شروع کنن . جق بر او واجب گردید . داشت فکر می کرد به کون کی نگاه کنه جق بزنه .. لباشو گاز می گرفت فکرشو منحرف می کرد که نسبت به مامانش احساس بدی نداشته باشه . با خیال فریبا جق زد ... سه تایی شون با هم ور می رفتن .. کس و کون و سینه های همو لیس می زدند .. روی هم دراز می کشیدند . درست همون حرکاتی که در فیلمهای لز بار ها و بار ها دیده بود و می دونست که تمام این فیلمها شبیه به همند حتی اگه هزاران فیلم ساخته بشه و تمام داستانهایی هم که در این خصوص نوشته میشه اسکلت و درون مایه اونا کاملا مشابه و تکراریه .. چون دیگه چیزی نداره .. کس روی کس و بغل زدن و نگاه هوس آمیزانه .. با این حال می دونست که این جا داستان تکراری و خسته کننده و فیلمهای یکنواختی نیست که اونو زده کنه . این جا یک واقعیته ... تا اون جا که با هم ور می رفتن برای فرشید قابل تحمل بود ولی وقتی که دید مادرش به خودش کیر مصنوعی آویزون کرده و داره نفر جلویی اش فریبا رو می کنه و فرزانه هم با یه کیر دیگه از پشت کرده توی کون مامان فرشیده لجش گرفت . دوست نداشت مامانش با یه چیزی غیر از کیر باباش ار ضا شه .. ولی باباش که مرده بود .
فرزانه : کاش یه کیری بود که از پشت منو می کرد .. دستمون جور می شد ...
فریبا : چیه خواهر نکنه دوست داری پسر دایی فرشید بیاد تو رو بکنه .. دلت می خواد ؟
فرشیده : خجالت بکشین به پسرم کاری نداشته باشین . فرزانه مگه تو شوهر نداری ؟ فرزانه : من که چیزی نگفتم ..
فرشیده : ولی از حالتت معلومه که بی میل نیستی ...
فرشید مونده بود که چیکار کنه . با این که یک بار آبشو خالی کرده بود ولی حس می کرد که بد جوری هوس کس و کون دختر عمه ها شو کرده ...دیگه زد به سیم آخر خودشو که کاملا لخت کرده بود . پرید وسط اونا ... اول فرزانه کیر مصنوعی رو از کس فرشیده بیرون کشید و بعدش پشت سر اون فرشیده هم سریع کیر رو از توی کس فریبا در آورد . چشای فرشید گرد شده بود با این که دقایقی قبل دیده بود ولی به اینش توجه نکرده بود . . باورش نمی شد که فریبا راه عبورش باز باشه . فریبا فکر کرد زلزله اومده . قبل از این که بفهمه چی شده فرشید پرید روی کون فریبا . اونو از پشت گرفت .. فریبا اولش ترسید و یکه خورد .. ولی وقتی که فرشید رو با اون کیر کلفت و اندام خوش تیپش دید رضایت داد که خودشو تسلیم اون کنه . فرشید کیرشو کرد توی کون دختر عمه خوش اندام و تپلش فریبا ... فرزانه و فرشیده رفتن قایم شدن ...
فرشیده : آبروم پیش پسرم رفت .
فرزانه : برو یه کاری بکن اون داره خواهر منو می کنه . ..
فرشیده : دوست داشتی تو رو می کرد ؟..
صدای بر خورد کیر فرشید به کون تپل فریبا... فرشیده رو وسوسه کرده بود ..
فرزانه : زن دایی من دارم میرم ...
فرزانه خودشو رسوند به اون دو نفر . می دونست که اگه کنار فرشیده باشه نفعی نمی بره .
فرشید : حالا شما سه تایی تون با هم حال می کنین . با مادر من ؟ مادر من یه عمریه کیر بابامو خورده ..
فرزانه : حالا ناراحت نباش فرشید جون این کیر فعلی مصنوعی بوده .
فرشید : نه جون من بیاد طبیعی شو بخوره .
فرزانه : حالا من از دلت در میارم .
قمبل کرد و به فرشید گفت که بکنه توی کونش ..
فرشید : مگه نمی بینی که دارم خواهرت رو می کنم ؟!
فرزانه : عیبی نداره .. خواهر کوچیک تر منه حرف گوش میده ..
فریبا : مگه تو خودت شوهر نداری ؟
فرزانه : توی زندونه .. مگه نمی دونی ..
دو تا خواهر نزدیک بود با هم دعوا بیفتند .. فرشید که جق زده بود کمی مقاوم بود .. فرشید : فریبا توی کست خالی نمی کنم ..
فرزانه : بریز توی کس من .. من قرص می خورم ..
فریبا : می تونی توی کس منم خالی کنی . من تازه پریودم تموم شد بار دار نمیشم ..
-توی کس هر دو تاتون می ریزم . کون شما رو هم می کنم ...
اون طرف فرشیده فقط داشت اونا رو نگاه می کرد و به شدت تحریک شده بود .. فرشید دستاشو چسبوند به سینه های فریبا .. فرزانه لباشو گذاشت رو لبای خواهرش و دو تایی کاری کردند که فریبا ار گاسم شد . بعد پسر رفت سراغ فرزانه . فرزانه رو یه سرویس از روبرو کرد و ار گاسمش کرد ... خواست کونشو هدف بگیره که فریبا برای کون دادن داوطلب شد . فرشید هم بیشتر راضی بود که کون فریبا رو بکنه . حسابی تپل بود..
فرشید: فریبا جون . دختر عمه خوشگلم چه کون تپلی داری ! ..
سوراخ کونشو با کرم چرب کرد و فرو کرد توی کونش .. فرشیده که می دید پسرش حسابی دختر عمه هاشو کرده به شدت حشری شده بود . دیگه به این فکر نمی کرد که فرشید پسر اونه . فقط کیر می خواست .. رفت جلو .. داد و بیدا رو شروع کرده بود ... رفت سمت فرشید .
فرشیده : پسر تو خجالت نمی کشی .. این چه وضعشه ..
کیر فرشید رو از ته گرفت توی دستش و ادای آدمای خشمگین رو در آورد .
فرشیده : من اینو بزرگ کردم که جلو چشای من خلاف کنه ؟
فرزانه کرم اونو فهمیده بود ..
فرزانه : پسر دایی مامانت کسش می خاره . کیر می خواد ..
فرشید : زشته دختر این حرفو نزن ...
فرزانه : من یک زنم اونو بیشتر و بهتر درک می کنم .
فرشیده : زشته اون پسرمه ..
فریبا :پسر دایی ! اگه زن دایی رو نکنی اون میره به بقال و میوه فروش سر کوچه کس میده . تو اونو بکنی خیلی بهتره ...
فرشید به فکر فرو رفت . دلش نمیومد .. ولی از یک طرف فریبا دست فرشید رو گرفته و از طرفی هم فرزانه دست فرشیده رو گرفته بود و اونا رو به هم رسوند ن. فرشیده همین که کیر فرشید رو روی تن خودش حس کرد حس کرد که شوهر مرحومشه . فرشید هم شباهت زیادی به اون داشت . دیگه خودشو قانع کرد که شوهرش داره اونو می کنه .. فرشید یه ضرب کیرشو کرد توی کس مامانش . دختر عمه هاش واسش کف زدند .. پسر اون قدر لذت برد و حالی به حالی شد که در جا توی کس مادرش خیس کرد . بعد بدون این که کیرشو در بیاره در همون حالت اونو روی تخت خوابوند . خودش زیر قرار گرفت و فرشیده روش . دو تایی با هم فعالیت می کردند .. فرشیده به هر چی که دور و بر خودش بود چنگ مینداخت . حسابی داغ داغ کرده بود ... فرشید سینه هاشو می خورد .. یه لحظه فرشیده خودشو از کیر پسرش جدا کرد . آب کسش با فشار ریخت رو صورت و بدن فرشید .. فرشید با هیجان آب کس مادرشو می خورد .. بعد از اون چهار تایی کنار هم قرار گرفتند ... با هم قاطی شده بودند .. حالا اون سه تا زن که از لز لذت می بردند از این که هر وقت هم هوس کردند می تونن با یه مرد باشن بی اندازه خوشحال بودن . تا صبح به شیوه های مختلف یا هم حال می کردند .. در یکی از ایم حالتها فرزانه و فریبا دو طرف فرشید قرار گرفته و پسر دستشو گذاشته بود رو کس اونا و مادرش اومد با لا سرش و کسشو گذاشت رو دهن فرشید و فرشید کس مامانشو لیس می زد .... چهار تایی شون طوری کنار هم خوابیدن و بیدار شدن که همه شون حس می کردند این شیرین ترین خواب زندگیشون بوده .. و شیرین ترین بیداری وقتی که می خواستند روز شیرین دیگه ای رو همراه با هوس و عشقبازی شروع کنند .... پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
amiryek: amiryek
امیر جان خاطره جالب و بسیار تحریک آمیزی رو تعریف کردی ..یک لذت دو طرفه هم از طرف خودت و هم در رابطه با دوست دخترت .. یعنی هم تو از دو طرف بدنت لذت بردی و هم به اون دختر لذت دادی و کارایی هم که انجام دادین هر کدومش به تنهایی شهوت انگیز بود .. و دیگه هر دو تون سنگ تموم گذاشتین .. خیلی هم قشنگ و مختصر و مفید ماجرا رو تعریف کردی . دستت درد نکنه . دوست و برادرت : ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 26 از 34:  « پیشین  1  ...  25  26  27  ...  33  34  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA