ارسالها: 12930
#521
Posted: 4 Mar 2015 20:21
نقشه ای که دانشجویان مهندسی برای گروگان گرفتن دوست شان کشیدند
شهروند نوشت: وقتی پسر جوان با ٢ دوست صمیمیاش به کافیشاپ رفت، هرگز تصور نمیکرد طعمه یک آدمربایی ٥٠٠میلیون تومانی شده باشد. ثروت مادر گروگان کافی بود تا نقشه این گروگانگیری طراحی شود. طراحان این آدمربایی دانشجویان رشته مهندسی بودند. ٢٩ بهمنماه همزمان با ناپدید شدن پسری به نام سالار تحقیقات پلیسی برای ردیابی او آغاز شد، اما پشتپرده ناپدید شدن او ماجرایی بود که حتی گروگان هم آن را باور نداشت.
آدمربایان در کافیشاپ
صبح روز چهارشنبه بود که سالار و بهروز برای گردش به سمت کرج راه افتادند. به پیشنهاد بهروز و برای کشیدن قلیان به سمت کافیشاپی رفتند که یکی دیگر از دوستانشان به نام امیر در آنجا منتظرشان بود. این قرار ٣نفره دوستانه، نقطه مرموزی داشت که برای سالار هنوز پوشیده بود تا اینکه بهروز به بهانه تولد بچه خواهرش از او خواست تا برای گرفتن چندسکه طلا از پسرخالهاش با آنها راهی جاده قزوین شود. چند ساعت بعد وقتی به مجتمع مسکونی در حاشیه جاده رسیدند نقشه سیاهشان اجرایی شد. سالار به خاطر اعتمادی که به دوستان قدیمیاش داشت با تعارف پسرخاله بهروز به نام فرشاد پا به خانهای گذاشت که آنها برای اسارت او تعبیه کرده بودند.
نقاب سیاه رفاقت
هنوز چند دقیقه از حضور این ٣دوست در خانه پسرخاله بهروز، نگذشته بود که نقاب دوستیشان برداشته شد. حالا سالار تنها مانده بود و بهروز، امیر و فرشاد نقشه سیاهشان را به اجرا گذاشتند. صدای خندههای دوستانهشان ناگهان به فریاد تبدیل شد و ٣پسر قویهیکل به جان پسر پولدار افتاده بودند. از او میخواستند مقدار داراییهای خود و مادرش را بگوید تا پول میلیونی را در ازای آزادی طعمهشان دریافت کنند. با سیم برق او را تهدید میکردند و چاقو را روی گردنش گذاشته بودند.
ورود پلیس به ماجرای آدمربایی
خواهر سالار که از ناپدید شدن برادرش نگران شده بود، کارآگاهان اداره آگاهی را در جریان ماجرا قرار داد. همین شکایت کافی بود تا تحقیقات تخصصی پلیس برای پیدا کردن ردی از سالار آغاز شود تا اینکه تلفنی مرموز پرده از ناپدید شدن پسر جوان برداشت. ٢مرد ناشناس در حالی که صدای فریاد کمکخواهی سالار از پشت تلفن شنیده میشد در تماس با خواهر جوان درخواست ٥٠٠میلیون پول نقد کردند. وقتی کارآگاهان در جریان این آدمربایی قرار گرفتند دست به تحقیقات گستردهای برای شناسایی آدمربایان زدند. بررسیهای فنی نشان میداد صبح روز چهارشنبه سالار به همراه بهروز به سمت کرج رفتهاند. همین ماجرا باعث شد که در تماس بعدی آدمربایان در جریان ورود پلیس قرار گرفتند. دوستان سالار که از این موضوع به وحشت افتاده بودند و هرگز تصور نمیکردند نقشهشان در رصد پلیس قرار بگیرد در حالی که دستپاچه شده بودند تصمیم گرفتند به نقشه سیاهشان پایان دهند. به همین خاطر بعد از ٣ شبانهروز به اسارت گرفتن دوست پولدارشان، او را با دست و پای بسته در حاشیه شهر جاده کرج رها کردند. چند ساعت بعد سالار با کمک یک راننده تاکسی به تهران برگشت و برای طرح شکایت به اداره آگاهی رفت.
گروگان از روز حادثه چه گفت؟
سالار که هنوز باور نداشت توسط دوستان صمیمیاش گروگان گرفته شده باشد در رابطه با این ماجرا به کارآگاهان گفت: «٣ روز پیش با رفیقم به نام بهروز که از ١٠سال پیش با یکدیگر آشنا شده بودیم برای گردش به سمت کرج رفتیم. یکی دیگر از دوستانمان هم به جمع ما پیوست. آن روز قرار شد برای گرفتن چند سکه طلا از پسرخاله بهروز با آنها راهی جاده قزوین شوم. وقتی به مقصد رسیدیم در خودرو نشسته بودم که پسرخاله بهروز به اصرار من را به خانهشان دعوت کرد. برایم چایی ریختند و در حال گفتوگو بودیم که ناگهان بهروز یک پتو روی سرم انداخت. ابتدا تصور کردم که قصد شوخی کردن دارند اما کمکم ورق ماجرا برگشت و از نقشه شومشان باخبر شدم. آنها که میدانستند مادر من وضع مالی خوبی دارد از داراییهایمان پرسیدند و گفتند ٥٠٠میلیون تومان برای آزادی من میخواهند. ٣ روز از اسارت من در خانه آنها گذشت تا اینکه یک روز مرا سوار خودرویشان کردند. نمیدانستم به کجا میرویم و جواب سوالهایم را نمیدادند و بعد از رسیدن به جاده کرج من را از خودرو پیاده کرده و متواری شدند.»
دستگیری دوستان نقابدار
پرونده این آدمربایی جهت رسیدگی به شعبه هفتم دادسرای جنایی تهران به ریاست قاضی «سعید احمدبیگی» ارجاع شد. با دستور بازپرس پرونده تحقیقات کارآگاهان برای دستگیری عاملان این آدمربایی آغاز شد. تا اینکه با شناسایی خانه بهروز تکتک آدمربایان دستگیر شدند. این ٣نفر که هرگز سابقهای مبنی بر ارتکاب جرم در پروندهشان نداشتند خیلی زود به طراحی این نقشه اعتراف کردند. بهروز طراح اصلی این آدمربایی در رابطه با نقشه ربودن دوست صمیمیاش گفت: «از ١٠سال پیش با سالار بچهمحل بودیم. میدانستم که وضع مالیشان خوب است و از طرفی خودش مدام در جمع صحبت از پولهای میلیاردی مادرش میکرد. وسوسه شده بودم و به همین خاطر نقشه ربودن او را برای به دست آوردن پول طراحی کردم.» امیر دانشجوی رشته مهندسی عمران که به پیشنهاد بهروز پایش به این ماجرا باز شده بود در اعترافاتش گفت: «وضع مالی خوبی نداریم، پدرم خیلی فقیر است و حتی گاهی پولهای عیدی ما را که در سالنامه قرار میدادیم برای خرجی خانه برمیداشت. با بهروز همدانشگاهی هستم و از سالها قبل او و سالار را میشناسم. وقتی بهروز پیشنهاد گروگانگیری ٥٠٠میلیون تومانی را به من داد وسوسه شدم و برای کمک کردن به خانوادهام پایم به ماجرا باز شد اما حالا نمیدانم با چه رویی به آنها بگویم من سابقهدار شدهام.»
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#522
Posted: 4 Mar 2015 20:27
زندگی تلخی که مرد بدگمان برای همسرش به وجود آورد
ایران نوشت: فرناز زنی 29ساله است، وی که به خاطر مسائل اخلاقی توسط پلیس مازندران دستگیر شده است، سرنوشتی عجیب دارد از ازدواج اجباری تا زندانی شدن در خانه شوهر بدبین و وحشت از چاردیواری حمامیکه مدتها در آن باید میماند و ثانیه شماری میکرد تا قفل در آن باز شود. فرناز فرار کرد و در گرداب دیگری اسیر شد؛ اتفاقی که پای او را به بازداشتگاه پلیس کشاند.زن جوان در حالی که صدایش بغض داشت، گفت: 18 ساله بودم که به عقد پسرخالهام درآمدم. مدتی که از ازدواجمان گذشت، فهمیدم علی مردی بدبین است، مرا خیلی محدود کرده بود، من اجازه نداشتم بدون او جایی بروم وقتی هم میرفتم، همه روز را دعوا میکردیم. علی زندگی را برایم جهنم کرده بود. خانه ما بیشتر شبیه یک زندان بود.شوهرم در همه اتاقهایی که پنجره داشت را قفل کرد، همه پنجرهها نرده داشتند و شیشههای پنجرهها کاملاً رنگ شده بود، تلفن خانه همیشه قطع بود، موبایل نداشتم و حتی سیم آیفون را بریده بود.وقتی سر کار میرفت مرا در حمام زندانی میکرد و ارتباطمان با همه فامیل قطع شده بود، اگر روزی یک لیوان بیشتر دم دست بود، چنان دعوایی به راه میانداخت که چه کسی میهمان خانهمان بود. همه اتاقها را میگشت و مرا به باد کتک میگرفت و تصور میکرد کلید یدک دارم و در غیاب وی میهمانی داشتهام.
فرناز آهی کشید و ادامه داد: خسته شده بودم، یک روز تصمیم گرفتم از خانه شوهرم فرار کنم و به خانه پدرم بروم. وقتی به خانه آمد سعی کردم با مهربانی با او رفتار کنم تا حداقل در حمام زندانیام نکند. آن شب وقتی به او گفتم: دوستت دارم! مرموزانه نگاهم کرد و گفت: باز چه نقشهای در سر داری؟!فردای آن روز وقتی از خواب بیدار شدم در اتاق را به رویم قفل کرده بود. بلند بلند گریه کردم و به سمت پنجره رفتم و آن را باز کردم. متأسفانه نردههای حفاظ به قدری به هم نزدیک بودند که نمیشد فرار کرد. روی زمین نشستم و به دیوار تکیه دادم، زیر تخت یک لوله را دیدم، وقتی آن را بیرون کشیدم دیدم که تفنگ شکاری علی است! آن را برداشتم گلوله داشت، چند باری دیده بودم چگونه شلیک میکند، لباسهایم را پوشیدم مقداری پول در جیبهایم بود میتوانستم تا خانه پدرم بروم. منتظر شدم علی بیاید. زیر تخت پنهان شدم. وقتی آمد، دنبالم میگشت و عصبانی بود.
سراغ کمد دیواری رفت، وقتی دید آنجا نیستم بلند بلند نعره میکشید، از فرصت استفاده کردم و به سمت پاهایش شلیک کردم و از اتاق خواب بیرون دویدم و به سمت در ورودی هال رفتم، هنوز کلید روی در بود، در را باز کردم ناگهان علی مرا از پشت گرفت و به عقب کشید من جیغ میکشیدم، گلدانی فلزی را که روی جاکفشی برای دکور گذاشته بودم برداشتم و محکم به پشتش کوبیدم، علی نقش زمین شد، نمیدانستم مرده یا بیهوش شده است فقط میدانستم باید فرار کنم! به محض اینکه از خانه بیرون رفتم تاکسی دربست گرفتم و به خانه پدرم رفتم. وقتی مادرم در را باز کرد خودم را در آغوشش انداختم.زن جوان افزود: چند ماهی در بخش روانی بیمارستان بستری بودم. بعد از آن هم به توصیه پزشکم دارو مصرف میکردم.
روزهای سختی بود اما خوشحال بودم که از آن شکنجهگاه فرار کردهام. آوازه اختلافات ما در فامیل پیچیده بود. وقتی پدربزرگم درگذشت، من و خواهرزادهام به خانه عمهام رفتیم.
پسرعمهام که تقریباً 40 ساله بود وارد شد، من او را بارها دیده بودم اما این بار نوع نگاه و کلامش متفاوت بود. یادم میآید یک شب که به خانه آنها دعوت بودیم به شوخی به همسرش گفت: تو به درد من نمیخوری! قدیمی شدهای باید به فکر خودم باشم و سمت مرا نگاه میکرد و بلند بلند خندید.آن شب احساس بدی داشتم دلم نمیخواست در آن میهمانی باشم به خاطر همین به مادرم گفتم میخواهم به خانه برگردم. وقتی پسر عمهام متوجه شد میخواهم بروم، به مادرم گفت اتفاقاً منم میخواستم بیرون بروم، دخترتان را میرسانم، گفتم ممنون تنها میروم. مادرم گفت: دختر این موقع شب تنها کجا میروی، پسرعمه شما را میرساند، چارهای نداشتم و پذیرفتم!آن شب وقتی مرا رساند به من ابراز علاقه کرد و گفت درباره اختلافاتم با همسرم خبرهایی به گوشش رسیده است! به من گفت اگر از همسرت طلاق بگیری من با تو ازدواج میکنم! من عصبانی شدم که تو جای پدرم هستی و محکم در خودرو را کوبیدم و پیاده شدم.او خیلی سمج بود، هر شب پیامکهایی میداد و تماس میگرفت اما من پاسخ نمیدادم. یک روز به صورت اتفاقی او را در خیابان دیدم! ترمز زد و از من خواست سوار شوم، من نپذیرفتم ناگهان همسرم علی را دیدم که در حال عبور از خیابان است و به سمت من میدوید، ترسیده بودم به ناچار سوار خودروی پسرعمهام شدم و به او گفتم با سرعت از آنجا دور شود.پسرعمهام از من دعوت کرد به خانهاش بروم. کمیفکر کردم و گفتم اگر الان به خانه پدرم بروم شوهرم حتماً همان اطراف پنهان شده است، بنابراین درخواست پسر عمهام را پذیرفتم، به مادرم زنگ زدم و موضوع را گفتم. مادرم گفت اشکالی ندارد شب پدرم را سراغم میفرستد.پسر عمهام گفت همسرش خانه است و خیالم راحت باشد. وقتی خانهاش رفتم همسرش نبود. گفت به من پیامک داده رفته است خانه خواهرش، تازه پیامش را دیدم.به سمت تلفن رفتم تا به برادرم زنگ بزنم که به دنبالم بیاید، پسرعمهام تلفن را از دستم گرفت و گفت نیم ساعت دیگر خودم تو را میرسانم! بعد از کمی صحبت یک هدیه به من داد، یک گردنبند بسیار زیبا!خیلی وقت بود که چنین هدیهای از کسی نگرفته بودم. پسر عمهام برایم یک لیوان شربت آورد، نمیدانستم چه نقشهای در سر دارد به او گفتم ببخشید من روزهام. روزه نبودم اما حدس میزدم نقشه شومی برایم کشیده باشد.
فرناز گریهکنان گفت: بلند شدم که بروم اما او مانع شد. خواهش کردم دست از سرم بردارد. ای کاش از همان لحظه نخست به او نه میگفتم و در خیابان میچرخیدم بهتر از آن بود که به خانهاش بروم. هنوز کلنجار میرفتم که همسرش در را باز کرد و داخل شد خواستم حرفی بزنم و بگویم بیگناهم اما من هم جای او بودم نمیپذیرفتم. وقتی آنجا را با چشمهای گریان ترک کردم دیگر روی رفتن به خانه پدرم را نداشتم و همین شد که سرگردان خیابانها شدم و حالا در منجلاب افتادهام.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#523
Posted: 6 Mar 2015 09:29
رقابت عشقی مرگبار بهخاطر خانم مدیرعامل
رقابت عشقی دو مرد برای ازدواج با خانم مدیرعامل، جنایتی معمایی را رقم زد.
مرگ مرد جوان در تصادف هولناک توانسته بود همه را گمراه کند و هیچکس تصور نمیکرد راننده با کینهجویی وی را زیر گرفته است.
ساعت 11 صبح بیستم مردادماه سالجاری در پمپ بنزین فرحزاد همه دیدند که خودرویی سفیدرنگ، مرد موتورسواری را زیر گرفت و با بیاعتنایی به نالههای وی پا روی پدال گاز گذاشت تا فرار کند.
اگر لاستیک جلوی خودرو پنچر نمیشد شاید هیچگاه راننده فراری به دام نمیافتاد اما هنوز 200 متری حرکت نکرده بود که همه دیدند کنترل خودرو از دستان راننده خارج شد و وی بناچار در گوشهای توقف کرد و خود را در محاصره رهگذران خشمگین دید.
بررسیهای پلیسی در صحنه حادثه نشان داد راننده فراری محمد 21 ساله است که روحاللـه احمدی را که سوار بر موتور پالس در پمپ بنزین توقف کرده بود زیر گرفته که با مرگ جوان موتورسوار در بیمارستان، محمد با سپردن قرار کفالت از سوی بازپرس دادسرای ناحیه 31 تهران آزاد شد.
5 ماه بعد
در حالی که هیچکس تصور نمیکرد این تصادف مرگبار یک جنایت برای حذف رقیب عشقی باشد، روز 25 دیماه خانواده روحاللـه به دادسرای ناحیه 31 رفتند و پرده از یک راز سربهمهر برداشتند.
آنها ادعا کردند روحاللـه در یک شرکت خصوصی تبلیغاتی کار میکرد که مدیرعامل آن دختری بهنام مریم بود و از آنجایی که به وی علاقهمند شده بود از مریم خواستگاری کرده سپس با واکنش تند این خانم مدیر از شرکت اخراج شده است و این در حالی بوده که محمد – عامل حادثه – نیز با پسرشان همکار بوده و در یک شرکت کار میکردند.
بازپرس پرونده در تحقیق از خانواده قربانی حادثه دریافت پیش از تصادف مرگبار، روحاللـه و محمد در برابر دیدگان مشتریان شرکت با هم دعوا کرده بودند و امکان ندارد این تصادف اتفاقی بوده باشد.
بازداشت رقیب عشقی
وقتی این سرنخ پیشروی بازپرس پرونده قرار گرفت با صدور رأی نداشتن صلاحیت پرونده برای پیگیریهای تخصصی جنایی به شعبه 7 دادسرای ناحیه 27 تهران ارجاع داده شد و با دستور بازپرس ویژه قتل، تیمی از اداره 10 پلیس آگاهی وارد عمل شدند تا رازگشایی کنند.
روز چهارم اسفندماه محمد با احضار به پلیس آگاهی بازداشت شد و با ادعای بیگناهی گفت با سرعت بالا در حرکت بوده و با ترکیدگی لاستیک جلو کنترل آن را از دست داده و بدون اینکه بداند موتورسواری که در صف بنزین ایستاده همان روحاللـه است وی را زیر گرفته و بعد فهمیده باعث مرگ همکار قدیمیاش شده است.
این دروغپردازی زیاد دوام نیاورد تا اینکه محمد پرده از رقیب عشقیاش برداشت و گفت: من به مریم علاقهمند بودم، روز تصادف قرار بود به دفتر وی بروم. در مسیر سعادتآباد با مریم تماس گرفتم و شنیدم وی در پمپ بنزین است و روحاللـه نیز از صبح وی را تحت نظر دارد، از روحاللـه بهخاطر خواستگاری از دختر موردعلاقهام کینه به دل داشتم، خیلی زود خودم را به پمپ بنزین رساندم و دیدم روحاللـه و مریم با هم حرف میزنند در یک لحظه سرعت خودرویم را زیاد کردم و او را زیر گرفتم، وقتی خواستم فرار کنم لاستیک خودرویم ترکید و دستگیر شدم، نمیدانستم روحاللـه مرده است وقتی با مریم تماس گرفتم شنیدم وی در بیمارستان درگذشته است.
بازداشت خانم مدیر
کارآگاهان جنایی باتوجه به پنهانکاریهای مریم، وی را روز 12 اسفندماه دستگیر کردند. وی ابتدا ادعاهای گمراهکنندهای کرد تا اینکه گفت: «روحاللـه را به خاطر خواستگاری از من اخراج کردم اما او به خواستهاش پافشاری میکرد و مدام مزاحم من میشد.»
وی افزود: روز حادثه بههیچ عنوان از محمد نخواستم صدمهای به روحاللـه بزند و وی را زیر بگیرد، وقتی در صحنه این تصادف بودم و دیدم چه اتفاقی افتاده است تصمیم گرفتم سکوت کنم.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#524
Posted: 6 Mar 2015 09:31
قاتل پدر، ۳۰ ثانیه پس از جنایت در خیابان ارتش تبریز: خانوادگی است، دخالت نکنید
فرهیختگان :کمتر از یک دقیقه اتفاق افتاد. از خودرو پیاده شد و دنبال پدر دوید. به محض رسیدن به پدر چند ضربه محکم با چاقوی بزرگی که در دست داشت بر پشت او وارد کرد و با خونسردی در خودروی خود نشست و به عابرانی که این صحنه را دیده بودند گفت: «منتظر هستم ماموران بیایند مرا ببرند.» قسمتی از کف خیابان ارتش جنوبی در میدان ساعت تبریز از شدت خونی که از مرد مسن رفته بود قرمز شده بود و مردم مدام با اورژانس تماس میگرفتند. اورژانس تبریز پس از مدتی به محل حادثه رسید و پس از معاینه، مرگ پدر مسن را تایید کرد.
این قتل در حالی اتفاق افتاده که سرهنگ علی اسماعیل پور معاون اجتماعی پلیس تبریز پس از گذشت 48 ساعت از قتل هیچ اطلاعی از جزئیات این حادثه نداشت و تنها به گفتن «فقط میدانیم پدری به دست پسرش در خیابان کشته شده است» بسنده کرد. هوا هنوز تاریک نشده بود که عابران خیابان ارتش جنوبی تبریز متوجه داد و فریادهای مرد مسنی شدند که از دست مردی که با چاقو به سمتش میدوید فرار میکرد. مرد جوان پسر او بود که با چاقو به دنبال پدرش میدوید و درست روبهروی عمارت شهرداری تبریز ضربات چاقو را بر پشت پدر وارد کرد. شاهدان این حادثه که در خیابان ارتش جنوبی در حال تردد بودند در حالی قصد کمک به مرد مسن را داشتند که میترسیدند به متهمی که هنوز چاقو در دست داشت و در محل حادثه ایستاده بود نزدیک بشوند.
کاسبان محل حادثه را ترک کردند
پس از اولین تماسی که با پلیس گرفته شد اکیپ بررسی صحنه جرم و اکیپی از پزشکی قانونی به همراه بازپرس کشیک قتل به محل حادثه آمدند و تحقیقات خود را آغاز کردند. این قتل که در یکی از محلههای شمال شهر تبریز رخ داده بود باعث شد خیلی از کسبه محل زودتر از زمان همیشه مغازههای خود را تعطیل کنند و به گفته خودشان از ترس اینکه برای آنها اتفاقی نیفتد محل را ترک کردند.
قاتل گفت منتظرم ماموران بیایند
یکی از کسبه خیابان ارتش جنوبی به فرهیختگان گفت: «پسر جوان که چاقو را به پدرش زد خیلی خونسرد بود. انگار نه انگار قتلی انجام داده است. بلافاصله در خودرو نشست و گفت منتظر پلیس میمانم.» وی با بیان اینکه خون خیلی زیادی از مرد مسن رفته بود ادامه داد: «کف قسمتی از خیابان از شدت خونریزی مرد مسن قرمز شده بود و دیده نمیشد.» وی با بیان اینکه پسر جوان حالت طبیعی داشت، افزود: «نشانههای بیمار روانی در این فرد دیده نمیشد و خیلی هم خونسرد بود و به عابران میگفت موضوع خانوادگی است دخالت نکنید.»
بیاطلاعی پلیس 48 ساعت پس از قتل
ماموران پلیس آگاهی تبریز با حضور در محل متهم به قتل پدر را دستگیر و به کلانتری انتقال دادند. این قتل در حالی رخ داده که سرهنگ اسماعیلپور معاون اجتماعی پلیس آگاهی تبریز پس از گذشت 48 ساعت از جزئیات این قتل ابراز بیاطلاعی کرد و به فرهیختگان گفت: «تنها چیزی که درباره این قتل میدانم این است که پدری به دست پسرش در میدان ساعت به قتل رسیده است.» سرهنگ اسماعیل پور که وعده داده بود ساعت 15 دیروز جزئیات دقیق این قتل را به اطلاع خبرنگار ما برساند، دیگر پاسخگوی تلفن همراه خود نبود و به این ترتیب پلیس تبریز برای اطلاعرسانی درباره این قتل با رسانههای غیر محلی همکاری نکرد.
ماجرای قتل پدر توسط پسر اگر چه اتفاقی غیرمعمول است اما تعدادش هم در روزهای اخیر کم نبوده است. در دو هفته اخیر دو قتل مشابه در کشور اتفاق افتاد که پسرهایی که در هر دو پرونده اعتیاد نیز نداشتند به دلایلی نامعلوم وانگیزهای نامشخص با ضربات چاقو پدر خود را به قتل رساندند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#525
Posted: 7 Mar 2015 00:18
کلاهبرداری۲ میلیاردی یک زن با وعدههای توخالی
زن تبهکار با وعده وامهای میلیونی به کلاهبرداریهای حرفهای دست زد.
این زن وقتی رازش نزد طعمهها فاش شد از سوی مأموران پلیس آگاهی آمل ردیابی و بازداشت شد.یکی از فریبخوردگان با مراجعه به پلیس با ادعای اینکه هدف کلاهبرداری قرار گرفته است به افسر پرونده گفت: چندی پیش از طریق یکی از دوستانم در جریان فعالیت زن جوان در زمینه وامهای آسان قرار گرفتم. از آنجایی که نیاز شدیدی به وام داشتم برای اینکه با سرعت بیشتری بتوانم با گرفتن وام به پول برسم نزد او رفتم. آن زن پول را به عنوان دستمزد خود گرفت و قول داد در مدت زمان کوتاهی مقدمات گرفتن وام را برای من فراهم کند. چند روزی گذشت اما از وام خبری نشد. چند بار با تلفن او تماس گرفتم اما او هر بار به بهانههای عجیب مرا به روز بعد امیدوار کرد تا اینکه سرانجام خسته شده و به دفتر کارش رفتم و در کمال تعجب دیدم که او آنجا را تخلیه کرده و گریخته است.با توجه به این اظهارات، تحقیقات مأموران درباره مخفیگاه زن کلاهبردار آغاز شد. در حالی که تجسسهای پلیس برای به دست آوردن ردی از وی ادامه داشت چند کلاهبرداری مشابه دیگر به کارآگاهان آملی گزارش شد.
در بیشتر این شکایتها زن شیاد از ترفند گرفتن وام استفاده کرده بود. در ادامه بررسیها مشخص شد این زن با استفاده از شگردهایی تحت عنوان گرفتن وام خرید خودرو و دریافت حواله خودرو و تحویل آن به متقاضیان از 10 زن و مرد کلاهبرداری کرده است.سرهنگ ولیاله گنجیانمقدم فرمانده پلیس آمل در تشریح جزئیات این خبر گفت: در پی مراجعه گروهی به پلیس آگاهی و طرح شکایت علیه زنی درخصوص کلاهبرداری، رسیدگی به موضوع به طور ویژه در دستور کار مأموران پلیس آگاهی آمل قرار گرفت.
وی افزود: با ادعاهای مالباختگان و بررسیهای پلیسی مشخص شد کلاهبردار با گرفتن پول یا اسناد مالکیت زمین، وعده دریافت وام و حواله خودرو را به فریبخوردگان داده است.فرمانده پلیس آمل ادامه داد: کارآگاهان با به کارگیری شگردهای پلیسی موفق شدند این زن را شناسایی و در اقدامی غافلگیرانه دستگیر کنند.وی خاطرنشان کرد: با اعتراف زن شیاد به کلاهبرداری از 14 زن و مرد و گرفتن پولهایی به میزان 2 میلیارد و 300 میلیون ریال از آنان برای دریافت وام از بانکها و خرید خودرو یا حواله خرید خودرو، وی با تشکیل پرونده برای سیر مراحل قانونی تحویل مراجع قضایی شد.فرمانده پلیس آمل در پایان با بیان اینکه اعتماد نابجا سرآغاز بسیاری از جرایم در جامعه است، از شهروندان درخواست کرد جهت اخذ وام یا خرید خودرو از در اختیار گذاشتن اسناد و مدارک معتبر و همچنین پول به افراد ناشناس و غیرمطمئن برای انجام امور اداری خودداری کنند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#526
Posted: 7 Mar 2015 00:19
کلاهبرداری یک میلیارد تومانی درون فامیلی
مرد شیاد به بستگانش رحم نکرد و به سرکیسه کردن یک میلیارد تومانی از آنان پرداخت و فراری شد.روز 9 دیماه سالجاری یک کلاهبرداری فامیلی رخ داد که در آن مردی تنها با یک ادعا توانست پول میلیاردی به جیب بزند.
ماجرای این کلاهبرداری ماهرانه با دستور بازپرس شعبه چهارم دادسرای رسالت تهران، پیشروی مأموران پایگاه چهارم پلیس آگاهی قرار گرفت.
یکی از طعمههای مرد شیاد در بازجوییها گفت: «چند ماه پیش، یکی از بستگانم بهنام «علی» ادعا کرد که دوستان خوبی در گمرک دارد و بهواسطه آنها میتواند کالاهای وارداتی را بدون هرگونه پرداخت عوارض گمرکی ترخیص کند؛ به همین بهانه و برای مشارکت، پیشنهاد وی را درخصوص سرمایهگذاری برای واردات گوشیهای تلفنهمراه اپل قبول کردم و 110 میلیون تومان به وی دادم؛ قرار شد پس از وارد کردن گوشیها و فروش آنها در بازار، اصل پول و همچنین سود حاصل از سرمایهگذاری به من پرداخت شود؛ مدتی خبری نشد تا اینکه از بستگانم شنیدم علی با همین شیوه از خیلیهای دیگر در فامیل پول گرفته و ناپدید شده است، فهمیدم علی با وعدههای پوشالی از فامیلهایش کلاهبرداری کرده است. کارآگاهان که در برابر یک شیاد فامیلی قرار گرفته بودند با تعجب به تحقیق از دیگر طعمهها پرداختند. یکی از آنها درخصوص بر باد رفتن 260 میلیون تومان خود گفت: وقتی شنیدم علی در گمرک آشنا دارد و میتواند به ترخیص کالاهای خارجی و بویژه گوشیهای تلفن همراه بدون پرداخت هرگونه عوارض گمرکی دست بزند دیدم خیلی زود تغییر محسوسی در زندگی او ایجاد شده است.
علی یک خودروی شاسیبلند خارجی مدل سال و یک خانه ویلایی خرید و برعکس گذشته شیکپوش شد؛ همین باعث شد تا من و دیگران به او اطمینان پیدا کنیم و با او در زمینه واردات کالاهای خارجی و بویژه گوشیهای تلفن همراه مشارکت در سرمایهگذاری داشته باشیم، اما علی ناگهان ناپدید شد.
با این ادعاها علی 35 ساله و در شرایطی که حتی خانوادهاش نیز اطلاعاتی از اقدامات کلاهبردارانه و مخفیگاه وی نداشتند، در شهرک شهید باقری تهران شناسایی شد و در مخفیگاهش به دام افتاد.
این کلاهبردار فامیلی در بازجوییها پرده از ادعای یک میلیارد تومانی خود برداشت و گفت: من با بهانه آشنایی با مسئولان گمرک و در حالی که با پولهای بادآورده زندگی مجلل و فریبندهای برای خودم تهیه کرده بودم، توانستم براحتی دیگر بستگانم را نیز فریب بدهم و البته گاهی از اشخاص خارج از فامیل نیز کلاهبرداری کردهام. بنابر این گزارش، تجسسها نشان داد علی از شش ماه پیش وارد این پروسه کلاهبرداری شده است و کسانی که در دام وی افتادهاند میتوانند به پایگاه چهارم پلیس آگاهی تهران مراجعه کنند و به طرح شکایت بپردازند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#527
Posted: 7 Mar 2015 13:29
عفو بینالملل: مجازات کور کردن اسیدپاش، 'بیرحمانه' بود
عفو بینالملل، از نهادهای فعال در زمینه حقوق بشر، اجرای مجازات مردی را که به تاوان اسیدپاشی و کور کردن چشم مرد دیگری، از سوی قوه قضاییه ایران به قصاص و کور شدن چشم محکوم شده بود، "اقدامی بیرحمانه" توصیف کرد که "زبان از بیانش قاصر است."
در بیانیه عفو بینالملل، اجرای این حکم "اقدامی نفرتانگیز" از سوی قوه قضاییه ایران توصیف و محکوم شده است.
این مرد، متهم بود که در سال ۸۸ با پاشیدن اسید به صورت یک مرد دیگر، باعث کور شدن او شده است. براساس گزارشها، حکم قصاص، روز سهشنبه، دوازدهم اسفند، اجرا شد که در جریان آن، مرد محکوم به جبران جرمی که مرتکب شده بود، کور شد.
تاکنون، قوه قضائیه ایران به جزئیات و چگونگی اجرای این حکم اشارهای نکرده است.
فردی که قصاص شده، به پرداخت دیه و ۱۰ سال حبس هم محکوم شده است.
پیش از این گزارش شده بود که چنین احکامی به دلیل نگرانی از اجرای دقیق آن و مطابقتش با میزان خسارت ناشی از جرم ارتکابی اجرا نمیشود.
رها بحرینی، پژوهشگر سازمان عفو بینالملل، میگوید که اجرای این حکم "نشاندهنده خشونت مطلق در دستگاه قضایی ایران است و نشان میدهد که مقامهای ایران به شکلی تکاندهنده، مبانی انسانی را نادیده میگیرند. کور کردن همچون سنگسار، قطع عضو و شلاق، گونهای از تنبیه بدنی است که طبق قوانین بینالمللی ممنوع است و چنین مجازاتهایی در هیچ شرایطی نباید اعمال شوند."
عفو بینالملل اضافه کرده است که ایران "پیش از برگزاری نشست شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد حکم اعدام سامان نسیم، یک زندانی کرد و شش زندانی کرد سنی دیگر را که در دادگاههایی غیرمنصفانه محاکمه شده بودند، اجرا کرده و آتنا فرقدانی، یک زندانی دیگر را به سلول انفرادی انداخته است و اکنون، با اجرای این مجازات هولناک نشان میدهد که ادعای اصلاحات و حقوق بشر در ایران چقدر توخالی است."
جواد لاریجانی، دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضاییه ایران، پیش از این گفته بود که غربیها با قصاص مشکل دارند در حالی که "قصاص به نوعی از حقوق افراد جامعه دفاع میکند."
او گفته بود که غربیها "معتقدند که اعدام موجب کاهش جرائم نمیشود، در حالی که ایران میگوید بستگی دارد این حکم در کجا اجرا شود."
همچنین گزارش شده است که اجرای حکم مجازات مرد دیگری که به کور شدن و کر شدن محکوم شده و قرار بود حکم قصاصش روز دوازدهم اسفند اجرا شود، تا فروردین ماه به تاخیر افتاده است.
عفو بینالملل از مقامهای ایران خواسته است که هر چه سریعتر اجرای این "مجازاتهای هولناک" را پایان دهند و مجرمان را مطابق معیارهای بینالمللی مجازات کنند.
این سازمان همچنین از مقامهای ایرانی خواست که کارزاری را برای آموزش اجتماعی به منظور پیشگیری از رفتارهایی خشونتآمیز مثل اسیدپاشی به راه بیندازند و اطمینان حاصل کنند که کسانی که از چنین خشونتهایی جان به در میبرند، به درمانهای موثر، از جمله روانکاو و امکانات توانبخشی پزشکی دسترسی دارند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#528
Posted: 7 Mar 2015 13:31
خانم پرستار زنده زنده در آتش سوخت/ تسلیت وزیر بهداشت
در پی سانحه تصادف یک دستگاه آمبولانس در لاهیجان و فوت یک پرستاردر هنگام ماموریت، وزیر بهداشت درمان و آموزش پزشکی پیام تسلیتی صادر کرد.
به گفته نایب رئیس نظام پرستاری رشت، پرستار جوان و خدوم بیمارستان 22 آبان لاهیجان هنگام بازگشت از ماموریت دچار سانحه تصادف و سوختن در آتش شد.
نایب رئیس نظام پرستاری رشت در گفتگو با باشگاه خبرنگاران گفته بود: این اتفاق اینگونه افتاد که بیماری با آمبولانس خصوصی به یکی از بیمارستان های رشت تحویل داده می شود و در راه بازگشت آمبولانس حدود ساعت 2 نیمه شب (بامداد چهارشنبه) و احتمالا به علت خواب آلودگی راننده آمبولانس دچار تصادف و نهایتا آتش سوزی می شود، چون پای پرستار لابلای وسائل داخل ماشین گیر کرده بود، نتوانستند وی را نجات دهند و در آتش سوخت.
وی ادامه داد: این پرستار حدود سی سال، متاهل و دارای یک فرزند و از پرسنل خدوم بیمارستان 22 آبان لاهیجان بود و امروز در لاهیجان مراسم خاکسپاری انجام شد که وزیر بهداشت به همین مناسبت پیام تسلیت ارسال کرد و این ضایعه بزرگ را به خانواده و جامعه پرستاری تسلیت گفت.
متن پیام تسلیت وزیر بهداشت به این شرح است:
انالله و انا الیه راجعون
نام پرستار زیبنده انسانهای فرشته صفتی است که ایمان، دانش، تلاش و محبتشان، آرامبخش جسم و جان خسته بیماران است. کار در این حرفه که به رنگ عشق مزین شده، عاشقانی را میطلبد که نجات جان انسانها سخن اول و آخر ایشان باشد. در این مسیر اما گاه، وقوع حادثهای، غمی جانکاه بر روح یکایک ما مینشاند.
با خبر شدم در پی سانحه دلخراش تصادف و آتش سوزی یک دستگاه آمبولانس در شهر لاهیجان، پرستار جوان و متعهد «سرکار خانم معصومه دلاور رفیعی» دعوت حق را لبیک گفته و جان به جان آفرین تسلیم نموده است. حادثهای که موجب شد فرشتهای از خیل سپیدپوشان عرصه سلامت کشور جدا شود و ما را در غم از دست دادن همکاری که عمر پربرکت و کوتاه خود را در راه تسکین آلام مردمان سرزمینمان گذراند، سوگوار گرداند.
در گذشت آن مرحومه را به خانواده محترم وی، همکاران شریف و زحمتکش ایشان و خانواده بزرگ پرستاری کشور، صمیمانه تسلیت عرض مینمایم و از درگاه پروردگار منان برای ایشان علو درجات و برای بازماندگان صبر و شکیبایی خواستارم.
روحش شاد ویادش گرامی باد.
دکتر سید حسن هاشمی
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#529
Posted: 10 Mar 2015 16:38
۱۰ بار ازدواج میلیونی عروس فریبکار
دختر جوان در کمتر از دو سال توانست 10 بار لباس عروسی بپوشد تا مهریههای میلیونی را به جیب بزند.
این دختر 20 ساله در همان دوران عقد با تحت فشار قرار دادن دامادها و خانوادههایشان طلاق توافقی گرفته و هربار 100 تا 110 سکه طلا در قالب مهریه به دست میآورد و با سوءاستفاده از قانون آثار ازدواج را در شناسنامهاش پاک میکرد.
چندی پیش، مسئولان اداره حقوقی ثبت احوال تهران که خود را برابر سناریوی عجیبی میدیدند در یکی از دادسراهای پایتخت به طرح شکایتی عجیب پرداختند که در آن اقدام دختری جوان در ازدواج و طلاقهای پی درپی مرموز خوانده میشد. وقتی بازپرس پرونده شنید که دختر 20 ساله در کمتر از دو سال، 10 بار شناسنامهاش را عوض کرده و هربار دستوری قضایی برای پاک کردن اسامی شوهرانش داشته است، خود را در برابر کلاهبرداریهای ماهرانه این عروس خانم دید.
بررسیهای قضایی نشان داد که دختر شیاد با شناسایی پسران پولدار آنان را فریب داده و پس از عقد با مهریههای طلایی میتوانست به اجرای نقشه کلاهبرداری میلیونیاش دست بزند و عجیب اینکه هیچ کدام از دامادها اطلاعی از ازدواجهای قبلی این عروس فریبکار نداشتهاند و شناسنامههای پاک وی باعث میشد جوانان پولدار براحتی در دام کشیده شوند.
وقتی سابقه 10 بار ازدواج و 10 بار طلاق این عروسخانم روی میز بازپرس قرار گرفت دستور احضار دختر جوان صادر شد و وی در حالی که چهره ای خونسرد داشت در دادسرا حاضر شد.
داستان نخستین ازدواج
نخستین بار در یک میهمانی بزرگ با جلب نظر پسر جوان و ثروتمندی جرقه نقشه ماهرانه بهذهنش نشست. ساعاتی پساز آشنایی به نقشهاش فکر میکرد و بالاخره تصمیمش را گرفت. صبح روز بعد به شمارهای که پسر جوان در میهمانی به او داده بود زنگ زد و قرار ملاقات گذاشت. دختر جوان بخوبی میدانست چگونه در مدتی کوتاه پسر جوان را فریب دهد.
دو هفتهای از این آشنایی نگذشته بود که دختر جوان خواست با هم عقد کنند، پسر ثروتمند ابتدا نپذیرفت اما چند روز بیمحلی دختر جوان کافی بود تا مقدمات خواستگاری و بلافاصله پس از آن مراسم عقد رسمی با تعیین مهریهای سنگین برگزار شود.
روزهای بعد از عقد چهره واقعی عروس مرموز نمایان شد و با بهانهگیریهای گاه و بیگاه، همه دیدارها با همسرش را با دعوا تمام میکرد و از این ازدواج ابراز پشیمانی داشت. در همان روزها بود که احضاریه دادگاه خانواده داماد فریب خورده را غافلگیر کرد و مشخص شد دختر نوعروس مهریهاش را به اجرا گذاشته است.
پلانهای این سناریو به اندازهای پشت سر هم و سریع پیش رفت که داماد فرصتی برای تصمیمگیری پیدا نکرد. دختر جوان به ایستگاه پایانی نقشهاش رسیده بود. در مدت کم آشناییاش با خانواده داماد آنها را بخوبی شناخته بود و میدانست پرداخت 100 یا 110 سکه طلا برای آنها سخت نیست.
داماد روزهای سختی داشت، وقتی پیشنهاد این میزان از مهریه را شنید حاضر به طلاق توافقی شد و تنها عایدی این ازدواج کوتاه مدت پول میلیونیای بود که به جیب عروسخانم رفته بود. حالا در پلان دوم دختر جوان با آگاهی از اینکه چون بعداز عقد به خانه بخت نرفته طلاقش توافقی بوده و همچنان دوشیزه است با حکم دادگاه نام داماد فریب خورده را از شناسنامهاش پاک کرد و ثبت احوال تهران شناسنامه جدیدی برای او صادر کرد.
شکارهای سریالی
این پول بادآورده حسابی زیر زبان دختر جوان مزه کرده بود و همین باعث شد او بار دیگر به فکر شکار تازهای بیفتد. این ماجرا در کمتر از دو سال 9 بار دیگر تکرار شد و همه دامادها که از آشنایی با دختری با کلاس و ازدواج با وی خوشحال و راضی به نظر میرسیدند یکی پس از دیگری به دادگاه خانواده رفتند و با پرداخت سکههای طلا وی را طلاق میدادند غافل از اینکه در یک نقشه تکراری گرفتار شدهاند.
احضار 10 داماد فریب خورده
دختر شیاد در بازجوییها انگار از اینکه هیچ اتهامی ندارد اطمینان داشت و به بازپرس پروندهاش گفت: «من بیگناه هستم، ازدواجهایم قانونی و بدون ایراد بود، همه شوهرانم به دلخواه خودشان با من عقد کردند و بعد بهخاطر اختلافاتی که داشتیم طلاقم دادند. طبق قانون باید در شرایطی که هنوز به خانه بخت نرفته و دوشیزه هستم نصف مهریهام را بپردازند، من توافق میکردم و 100 تا 110 سکه طلا میگرفتم بعد با حکم قانونی دادگاه شناسنامهام عوض شده و اسم شوهرانم پاک میشد.»
وی افزود: «هیچ کجای کارم بیقانونی نبوده و نمیدانم چرا باید پاسخگو باشم.»با این ادعاها، بازپرس دستور شناسایی و احضار 10 داماد فریب خورده را صادر کرد و آنان همگی تحت تحقیق گرفته شدند و پرده از سرنوشتهای مشابه خود برداشتند. همه این مردان ادعا کردند که پیش و بعد از عقد این دختر جوان کاملاً با هم متفاوت بودند چرا که تصور میکردند با یک دختر بسیار مؤدب، با فرهنگ و مهربان ازدواج میکنند اما از فردای روز عقد خود را در برابر دختری یاغی و گستاخ دیدهاند و حاضر بودند هر چه زودتر وی را طلاق بدهند.
وقتی همه مردان فریب خورده تأکید کردند که هیچ اطلاعی از ازدواجهای قبلی دختر شیاد نداشتهاند و وی ادعا میکرد با هیچکس سرسفره عقد ننشسته است، بازپرس پرونده این عروس فریبکار را با اتهام کلاهبرداری و فریب در ازدواج گناهکار شناخت.
بنابر این گزارش، پس از صدور کیفرخواست برای این پرونده بزودی قاضی دادگاه جزایی عمومی تهران عروس فریبکار را تحت محاکمه قرار خواهد داد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#530
Posted: 10 Mar 2015 16:43
بخشش لازم نیست، اعدامم کنید
مرد جوان که به دنبال رابطه پنهانی با یک زن، او را کتک زد و سپس پیکر نیمهجانش را در خیابان به آتش کشید، دیروز با حکم قضایی به قصاص و پرداخت دیه به خاطر جنایت بر میت محکوم شد. محمد 36 ساله در شعبه 71 دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی عزیزمحمدی و با حضور چهار مستشار پای محاکمه ایستاد و گفت: «مقتول تهدیدم کرده بود ماجرا را به همسرم میگوید و آبرویم را میبرد. به همین خاطر داخل ماشین با مشت چندین ضربه به صورتش زدم و برای از بین بردن آثار جرم او را به آتش کشیدم.» این ادعای متهم در حالی مطرح شد که دختر قربانی به هیات قضایی گفت: «مادرم وقتی به دیدن محمد رفت 30 میلیون تومان طلاهایش را داخل یک کیسه گذاشت و همراه خودش برد. وقتی علت این کار را پرسیدم گفت باید همه طلاهایم را با خودم ببرم. من شک ندارم که محمد باانگیزه سرقت طلاهای مادرم او را کشته است.»
متهم : دروغگو بود، کشتمش
چطور با قربانی آشنا شدی؟
یکبار اشرف اشتباهی پیامکی به شماره موبایل من فرستاد. بعد از آن پیامک چندین بار با او تماس گرفتم تا اینکه به دیدن او رفتم و ارتباطمان شروع شد.
چه مدت با هم در ارتباط بودید؟
نزدیک به یک سال.
با همسرت اختلاف داشتی که با قربانی طرح دوستی ریختی؟
من و همسرم دلباخته هم بودیم که با هم ازدواج کردیم. پس از هشت سال با به دنیا آمدن دخترمان اختلافهای ما شروع شد. تا حدی که با هم حرف نمیزدیم.
میدانستی اشرف سه فرزند دارد؟
نه او به من گفته بود استاد دانشگاه است و شوهر و دخترش در تصادف رانندگی در جاده شیراز کشته شدهاند.
چرا او را کشتی؟
من به اشرف علاقهمند شده بودم و میخواستم با او ازدواج کنم. به همین خاطر با هم قرار عقد گذاشتیم. صبح یازدهم تیرماه به دیدن اشرف رفتم تا با هم به محضر برویم و عقد کنیم، اما در ماشین واقعیت زندگیاش را به من گفت. وقتی شنیدم اشرف سه فرزند دارد و همه حرفهایش دروغ بوده است، رویاهای زندگیام رنگ باخت. از طرفی رابطهام با همسرم تیره و تارتر شده بود و از طرفی فهمیده بودم اشرف یک دروغگوی ماهر است. من که بهشدت عصبانی شده بودم داخل سمندم او را بهشدت کتک زدم. او تهدیدم کرد همه چیز را به همسر و خانواده همسرم میگوید و آبرویم را میبرد. به همین خاطر مشتهای بعدی را محکمتر به صورتش کوبیدم.
چرا پیکر نیمه جان او را آتش کشیدی؟
وقتی با مشت به صورت او کوبیدم سرش با ستون ماشین برخورد کرد و بیهوش شد. من گمان میکردم که مرده است. برای اینکه همه آثار جرم را از بین ببرم به پمپ بنزین رفتم و 10 لیتر بنزین خریدم. بعد جنازه را شبانه در پشت زندان قزلحصار آتش زدم.
چطور دستگیر شدی؟
10 روز بعد از قتل از طریق شماره تماسهای اشرف ردیابی و دستگیر شدم.
دختر قربانی مدعی است مادرش 30 میلیون تومان طلا به همراه داشته و تو با انگیزه سرقت مادرش را کشتی. درست است؟
نه اشرف وقتی به دیدنم آمد هیچ طلایی همراهش نداشت. من وضع مالی بدی نداشتم که به خاطر طلاهای او دست به قتل بزنم.
میدانی چه حکمی در انتظارت است؟
من آرزو دارم زودتر اعدام شوم. به همین خاطر هم از خانواده اشرف تقاضای بخشش نکرده ام. تازه دستگیر شده بودم که از طبقه سوم دادسرای امور جنایی خودم را به پایین پرت کردم تا خودکشی کنم، اما روی سقف پارکینگ افتادم و زنده ماندم. من به مرگم راضی هستم.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟