ارسالها: 12930
#611
Posted: 19 Apr 2015 13:02
جنایت برای فرار از ترک اعتیاد
پسر شیشهای وقتی متوجه شد دوستانش قصد دارند او را به کمپ ترک اعتیاد ببرند، آنها را هدف ضربات مرگبار چاقو قرار داد و گریخت.
به گزارش جام جم، عصر بیست و چهارم فروردین امسال مردی با مرکز فوریت های پلیسی 110 تماس گرفت و از درگیری خونینی در یکی از محله های شهرستان محلات استان مرکزی خبر داد.
ماموران با حضور در محل دریافتند، دو پسر جوان با ضربه چاقو زخمی شده و حال یکی از آنها وخیم است. مجروحان بلافاصله به بیمارستان منتقل شدند که یکی از آنها به علت اصابت ضربه چاقو به قلبش جان باخته بود.
در جریان تحقیقات محلی مشخص شد، مقتول و دوستش در حال انتقال یک مرد معتاد به داخل خودرویشان بودند که مرد معتاد در برابرشان مقاومت کرد و با چاقویی که همراه داشت آنها را مجروح کرد و گریخت.
مرد زخمی نیز به پلیس گفت: مدتی بود که یکی از دوستانمان معتاد به شیشه بود و خانواده اش نتوانستند اعتیادش را ترک دهند. روز حادثه تصمیم گرفتیم دوستمان را به یک کمپ ترک اعتیاد ببریم. او را به بهانه ای از خانه اش خارج کرده اما زمانی که خواستیم دوست معتادمان را سوار خودرو کرده و به کمپ ببریم متوجه ماجرا شده و با ما درگیر شد.
وی ادامه داد: قصد داشتیم مانع از فرار او شویم که با چاقو ما را زد و از محل فرار کرد.
با مشخص شدن هویت قاتل فراری، او تحت تعقیب پلیس قرار گرفت و ساعاتی بعد از حادثه در مخفیگاهش دستگیر شد.
مرد معتاد در بازجویی ها به جرم خود اعتراف کرد و گفت: نمی خواستم این حادثه رخ دهد و ناخواسته رقم خورد. از این جنایت پشیمانم. اعتیاد زندگی ام را نابود کرد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#612
Posted: 19 Apr 2015 13:13
جابجایی دو نوزاد دربیمارستان درجه یک خصوصی تهران!
شفاآنلاین نوشت: جابجایی عجیب و غیرمنتظره دو نوزاد تازه متولد شده در یکی از بیمارستان های درجه یک خصوصی تهران، ماجرای غم انگیز و بحرانی را برای دو خانواده و مسولان بیمارستان رقم زد.
صبح رو ز22فروردین امسال مردجوانی هراسان ومضطرب خود را به اورژانس یکی ازبیمارستانهای خصوصی درجه یک تهران درشهرک قدس (شهرک غرب) تهران رساند وازمسولان اورژانس برای کمک به همسرباردارش کمک خواست.
بلافاصله نیز زن جوان که از شدت درد زایمان به خود می پیچید به اورژانس منتقل شد. پزشکان پس از بررسی های اولیه دستور دادند این زن بلافاصله برای عمل سزارین به اتاق عمل منتقل شود. دقایقی بعد هم نوزاد دختر با شرایط طبیعی بدنیا آمد.
با این حال به رغم اینکه مادر و نوزاد در شرایط طبیعی بودند ولی چند ساعت بعد آنها به بخش منتقل شدند. مرد جوان و سایر اعضای خانواده اش که بی صبرانه منتظر این لحظه بودند همزمان با فیلمبرداری به مادرجوان ونوزاد تازه متولد شده را در آغوش کشیدند.
پدر نوزاد دراین باره گفت: آن شب با خوشحالی راهی خانه شدم و روز بعد به بیمارستان رفته و پس از تسویه حساب همراه همسر و فرزندم به خانه برگشتیم. این درحالی بود که تعداد زیادی از اقوام و فامیل منتظرمان بودند. اما چند ساعت از رسیدن ما به خانه نگذشته بود که تلفن همراهم به صدا در آمد. وقتی تلفن را جواب دادم صدای یکی از پرسنل بیمارستان را شنیدم که با اضطراب از من خواست هرچه سریعتر همراه همسر و نوزادمان به بیمارستان برگردیم. وقتی با تعجب و دلهره علت را پرسیدم، او گفت: متاسفانه فکر می کنیم فرزند شما با نوزاد دختر دیگری جابجا شده است و....
مردجوان با صدای بغض آلود و ناراحت ادامه داد: درحالی که چندین نفر از بستگان و دوستان نزدیک در خانه ما شاهد گفتگوی تلفنی و دگرگونی چهره ام شده بودند ازمن درباره اتفاقی که رخ داده بود سوال کردند. من هم در اوج ناراحتی موضوع را مطرح کردم. این درحالی بود که همسرم و بقیه فامیل و نزدیکان با شنیدن حرفهایم شوکه شدند. همان موقع نیز با مشاهده دستبند نوزاد متوجه شدیم مشخصات درج شده با مشخصات فرزند ما صددرصد مغایرت دارد.
پدرجوان ادامه داد: درحالی که چاره ای نداشتیم با عذرخواهی ازمیهمانان بلافاصله راهی بیمارستان شدیم. پس ازورود به بخش، چند تن از مسولان مربوطه با نشان دادن خانواده دیگری اعلام کردند آنها متوجه موضوع احتمالی جابجایی بچه ها شده و به همین خاطر نیز درخواست پیگیری ماجرا را داده اند.
مرد جوان بیان داشت: درحالی که همچنان شوکه بودیم به اعتراض نسبت به این سهل انگاری بسیار بزرگ پرداختیم. مسولان مربوطه نیز در پاسخ گفتند:برای حل مشکل باید هر دو مادر و نوزادهای تازه متولد شده در بیمارستان بمانند تا آزمایش های لازم صورت گیرد. درعین حال از من و مردجوان دیگری که تازه پدر شده بود نیز نمونه برداری های لازم صورت گرفت. اما متاسفانه از طریق آزمایش خون نتیجه ای حاصل نشد. ضمن اینکه چهره بچه ها نیزشباهت زیادی به هم داشتند و از این بابت نیز با مشکل روبرو بودیم.
پدرنوزاد جابجا شده اظهارداشت: درحالی که همگی ما وخانواده هایمان شرایط بحرانی و پراسترسی داشتیم به ما اعلام شد تنها راهکار تشخیص هویت بچه ها انجام آزمایش های دقیق ژنتیکی است. که البته این روند نیز نیازمند طی مراحل قضایی واداری مربوطه بود. بااین حال قرارشد تازمان انجام این آزمایش ها و اعلام نتایج، هر دو مادر و نوزدانی که تحویل آنها شده بود در بیمارستان بمانند و ضمن شیردهی و مراقبت از بچه ها منتظر اعلام نتایج آزمایش هاباشیم.
وی گفت: دراین چهار روز همگی ما شرایط بسیار سخت و بحرانی پشت سرگذاشتیم، اما متاسفانه درنخستین آزمایش های ژنتیکی نیز نتیجه لازم بدست نیامد. به همین خاطر دوبار مجبور به انجام این آزمایشها شدیم. تااینکه سرانجام روزچهارشنبه نتایچ آزمایش های اولیه اعلام ومشخص شد هردونوزاد جابجا شده بودند. یعنی نوزادی که ما به اسم فرزندمان به خانه آورده بودیم فرزند خودمان نبود.
مردجوان با انتقاد شدید از مسولان این بیمارستان خصوصی درجه یک گفت: این اتفاق تلخ تاثیر بسیار بد روحی وروانی برای همگی اعضای دوخانواده بدنبال داشته و منتظراعلام نظررسمی مسولان بیمارستان هستیم.
وی گفت: گلایه ای که از مسولان بیمارستان داریم این است که روز انتقال همسرم به بیمارستان درحالی که او به شدت از درد به خود می پیچید به مااعلام کردند تازمانی که ودیعه ای به حساب بیمارستان واریز نشود از پذیرش معذورند. این درحالی بود که من بیمه تکمیلی هم دارم، اما با این حال مبلغی را به عنوان ودیعه واریزکردم. ضمن اینکه به رغم تمامی مشکلات پیش آمده برای ما آنها حتی حاضر نشدند هیچ تخفیفی اعمال کنند.
گفتنی است طی چندروز اخیر خبرنگاران شفاآنلاین بارها با بیمارستان مذکور تماس گرفته وخواستارشنیدن توضیحات آنها دراین باره شدند. اما آنها ازاساس این اتقاق را به شدت تکذیب کردند.
charli1369: اونو چرا بردن پاسگاه دیگه
داشته میرفته سمت بیابون یکی دختررو میبرده میزاشته خونه یکی هم با پسره میرفته تسویه میکردن دیگه
بیابون بهترین جا نه کسی هست جدا کنه خودتیو خودت حیفش شده بردن پاسگاه
ای کاش من اونجا بودم حیف واقعا حیف
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#613
Posted: 19 Apr 2015 13:16
پدر قربانی اسیدپاشی :اسیدپاش را اعدام کنید
شرق: سمیه، زنی که سه سال بعد از سوختگی با اسید بهدلیل اثرات ناشی از آن جان باخت، دیروز در شهرستان بم به خاک سپرده شد. سمیه که توسط شوهرش هدف اسیدپاشی قرار گرفته بود در تمام این مدت تحت درمان قرار داشت تا اینکه به علت نارسایی ریوی ناشی از اسیدپاشی جان باخت. سمیه یک سال قبل از زلزله بم در یک مجلس عزا با مردی به نام امیر آشنا شد و برخلاف نظر خانوادهاش با او ازدواج کرد. این زوج صاحب دو فرزند شدند اما اختلافات خانوادگیشان هر روز بیشتر میشد تا اینکه امیر شامگاه اول اردیبهشت سال ٩١ با همدستی برادرش علی روی سمیه و دختر ٥/٢ سالهاش به نام رعنا اسید پاشید. سمیه و رعنا که بهشدت سوخته بودند روانه بیمارستان شدند و امیر و علی نیز به زندان افتادند. درحالیکه رسیدگی به این پرونده ادامه داشت سمیه همراه دو فرزندش از روستای همتآباد بم برای ادامه درمان به تهران آمد و افراد نیکوکار برای حمایت از این خانواده وارد عمل شدند. مادر و دختر مجروح در این مدت بارها تحت عمل جراحی قرار گرفتند و سمیه که بیناییاش را از دست داده، امیدوار بود حالشان بهبود یابد. او با اینکه شوهرش عامل اصلی اسیدپاشی بود میگفت علی با دخالتهایش باعث این اتفاقات شد. سمیه سرانجام روز سهشنبه در بیمارستانی در تهران جان باخت. پدر سمیه صبح دیروز در شرایطی که مشغول انجام مقدمات خاکسپاری بود و در حالیکه به شدت گریه میکرد، در گفتوگو با «شرق» درباره چگونگی مرگ فرزندش و شرایط رعنا توضیح داده است.
چطور از فوت دخترتان مطلع شدید؟
مدتی قبل همسرم به تهران، پیش دختر و نوههایمان رفته بود. صبح سهشنبه به من زنگ زد و گفت سمیه فوت شده است. قرار شد بلیت بگیرند و جسد را با هواپیما به کرمان بیاورند. هرطور بود بعدازظهر سهشنبه بلیت گرفتند و جسد را با هواپیما از تهران به کرمان آوردند و من هم به فرودگاه آمده بودم، بعد جنازه را یک شب در سردخانه بیمارستان گذاشتیم و صبح چهارشنبه هم جسد را تحویل گرفتیم تا مراسم تشییعجنازه را برگزار کنیم.
علت فوت سمیه چه بود؟
مدتی قبل سمیه پلک و قرنیهاش را عمل کرد که در اثر بیهوشی، دچار نارسایی ریوی ناشی از عمل جراحی شد. این چیزی است که در برگه پزشکیقانونی برای ما نوشتهاند. همسرم هم به همین دلیل پیش او و نوههایم رفته بود تا کمکشان کند و کنارشان باشد. سمیه دو رز قبل از این اتفاق در خانه بود اما ناگهان حالش بد شد. همسرم با کمک همسایهها ماشین گرفته بود و او را به اورژانس بیمارستان برده بودند که صبح سهشنبه در بیمارستان فوت شد.
نوههایتان چه میکنند؟
نوههایم هردو در خانه ما هستند. روز اول خدا آنها را نگه داشت الان هم خدا آنها را نگه میدارد.
چه کسی از آنها سرپرستی خواهد کرد؟
من و همسرم این کار را انجام میدهیم.
برایتان سخت نیست؟
من ٩ بچه داشتم که همه را سر خانه و زندگی خودشان فرستادهام. از این دو طفل معصوم هم نگهداری میکنیم. مشکلی نیست. آنها چه مشکلی میتوانند برای ما درست کنند؟
الان پرونده اسیدپاشی در چه وضعی است؟
همسر سابق دخترم که اسید را روی سمیه و نوهام رعنا ریخته و باعث مرگ دخترم شده الان زندان است ولی برادرش قبل از عید آزاد شد.
درخواست شما برای مجازات متهم چیست؟
درخواستی که از قانون دارم این است که عامل این اتفاق را اعدام کنند. غیر از این درخواست دیگری ندارم.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#614
Posted: 19 Apr 2015 13:30
«سانتافه» به جای «مهریه»
سالها بود یکدیگر را میشناختند و با هم رفت و آمد داشتند. دوستان خانوادگی بودند تا اینکه در همین رفت و آمد به یکدیگر علاقهمند شدند. بعد از مدتی فریبرز پیشنهاد ازدواج را مطرح کرد و جواب بله را از عروس خانم گرفت.
فریبرز همراه خانواده اش به خواستگاری سولماز رفت و چون خانواده ها راضی به این وصلت بودند مراسم عقد و عروسی خیلی زود صورت گرفت و آنها راهی خانه مشترک شدند. اوایل زندگی خوبی داشتند، اما کم کم مشکلات شروع شد تا جایی که بعد از پنج سال تصمیم به جدایی گرفتند.
سولماز وقتی در برابر رئیس شعبه 268 دادگاه خانواده تهران قرار گرفت به قاضی عموزادی گفت: من و شوهرم در زندگی با هم تفاهم نداریم، برای همین بهتر است زندگی مان را از یکدیگر جدا کنیم و هرکدام راه خود را برویم.
زن جوان ادامه می دهد: چند سالی است مشکلاتمان شروع شده و مرتب با هم دعوا داریم. فریبرز مرد لجبازی است و اخلاق عجیبی دارد. باور کنید بعد از ازدواج تغییر کرد، فریبرزی که من از نوجوانی می شناختم این طور نبود. هرچه من می گویم برعکس آن را انجام می دهد تا مرا عصبی کند. ابتدا تصمیم گرفتم نسبت به رفتارهای او بی تفاوت باشم. وقتی دیدم فایده ای ندارد گفتم بهتر است راهمان را جدا کنیم. باور کنید خیلی تلاش کردم زندگی ام را بسازم، اما نشد حتی بارها دست به دامن خانواده ها شدم، اما فریبرز نصیحت آنها را هم جدی نمی گیرد تا این که چند وقت پیش تصمیم به جدایی گرفتیم.
حرف های زن جوان که تمام می شود، قاضی از فریبرز می پرسد: شما هم قصد جدایی دارید؟
فریبرز می گوید: همسرم زن زیاده خواهی است، این موضوع را من قبل از ازدواج متوجه شدم. روز خواستگاری مهریه اش را 600 سکه تعیین کرد درحالی که همه مخالف بودند، حتی حاضر نشد نظرش را تغییر دهد. از همان ابتدای زندگی، بهترین ها را می خواست. من هم عصبی می شدم وقتی می دیدم که مرا درک نمی کند. گران ترین کلاس های ورزشی را می رفت و مرا مجبور می کرد تا همه هزینه آن را بپردازم. چند وقت پیش از من خواست یک پیانوی گرانقیمت برایش بخرم، اما من مخالفت کردم و سر این موضوع حسابی با هم درگیر شدیم اما با وساطت خانواده ها آشتی کردیم. ما نمی توانیم در کنار هم زندگی کنیم، دوستان خانوادگی خوبی بودیم، اما نمی توانیم زن و شوهر خوبی باشیم. برای همین قصد داریم توافقی از یکدیگر جدا شویم.
در ادامه جلسه قاضی عموزادی از زن جوان پرسید: مهریه ات را می بخشی؟
زن جوان بعد از این که کمی فکر کرد گفت: نه هرگز، اما به شوهرم تخفیف می دهم. به جای 600 سکه یک سانتافه 200 میلیونی می خواهم. اگر سوئیچ این خودرو را در اختیار من قرار دهد حرفی ندارم در غیراین صورت باید 600 سکه را بپردازد.
مرد جوان با عصبانیت پیشنهاد همسرش را قبول کرد و قرار شد این خودرو را بخرد و در اختیار همسرش قرار دهد و بعد از آن توافقی از یکدیگر جدا شوند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#615
Posted: 19 Apr 2015 13:32
مرگ ۹ نوزاد در یک بیمارستان تهران «در اثر عفونت بیمارستانی»
روزنامه اعتماد روز پنجشنبه، ۲۷ فروردین، از مرگ حداقل ٩ نوزاد در بخش مراقبتهای ویژه نوزادان بیمارستان امام خمینی تهران طی دو ماه و تعطیلی ۱۰ روزه این بخش به دلیل بروز عفونت بیمارستانی خبر داد.
این در حالی است که مقامات مسئول ضمن تائید خبر مرگ این ٩ نوزاد، دلیل مرگ تنها سه نوزاد را عفونت بیمارستانی ذکر کردهاند.
در همین حال صدف علی پور، معاون درمان دانشگاه علوم پزشکی تهران، ضمن تایید خبر فوت این ٩ نوزاد در فاصله ماههای دی تا اسفند ٩٣ گفته است که تنها سه نوزاد به عفونت بیمارستانی «آسینتوباکتر» مبتلا شدند و علت فوت سایر نوزادان بیماریهای «زمینهای» بوده است.
روزنامه اعتماد در گزارش روز پنجشنبه خود از قول «یکی از کارمندان» مجتمع بیمارستانی امام خمینی بدون ذکر نام او نوشته است که بیش از ۹ نوزاد در این بیمارستان جان باختهاند.
به گفته این کارمند مجتمع بیمارستانی امام خمینی، مسئولان بیمارستان «تمایلی به رسانهای شدن این موضوع نداشتند، اما نتوانستند مانع از انتشار خبر فوت ٩ نوزاد شوند».
وی خبر داده است که پس از وارد شدن «عفونت آسینتوباکتر» به بخش مراقبتهای ویژه نوزادان، مسئولان بیمارستان این بخش را «بیش از ١٠ روز تعطیل کردند».
در گزارش روزنامه اعتماد اشارهای به فاصله زمانی تعطیلی ١٠ روزه این بخش نشده است.
باکتری «آسینتوباکتر» که از علل مهم عفونتهای بیمارستانی است در هوای بیمارستان، لباس شسته شده، و بالشهای بیمارستان و صابونها دیده شده است.
بر اساس گزارش روزنامه اعتماد، محمدحسین میردهقان، مدیرکل نظارت و اعتباربخشی امور درمان وزارت بهداشت، نیز گفته است که علت فوت ٩ نوزاد «صرفا بر اثر عفونت بیمارستانی» نبوده است.
وی در عین حال خبر داده که پس از مثبت بودن «نتیجه کشتهای انجام شده» از نوزادانفوت شده، بخش مراقبتهای ویژه نوزادان و بخش زایمان بیمارستان امام خمینی «ایزوله و ضدعفونی شده و مصوبات کمیته کنترل عفونت بیمارستان هم اقدامات انجام شده برای گندزدایی بخش را تایید کرده است».
آقای میردهقان ضمن «طبیعی» خواندن وجود عفونت در محیطهای بیمارستانی «و بهخصوص بیمارستان امام خمینی» گفته است که «معمولا بیماران پرخطر و عارضهدار» به این بیمارستان ارجاعمیشوند.
وی تاکید کرد که بر اساس گزارشهایی که دریافت کرده، مسئولان بیمارستان در این حوادث «قصوری» نداشتهاند.
بر اساس گزارشها، در شهریور ۹۳، نیز هفت بیمار در بیمارستان مدرس تهران در حین عمل جراحی قلب دچار عفونت بیمارستانی شده بودند.
در همین حال روز ۲۳ تیرماه سال گذشته نیز ده نفر در بیمارستان نیمه شعبان شهر ساری پس از عمل جراحی چشم دچار عفونت بیمارستانی شدند.
روزنامه اعتماد در گزارش خود به نقل از «گزارشهای غیررسمی» اعلام کرده که «اغلب قربانیان» عفونتهای بیمارستانی در ایران کودک هستند.
به گفته محمد آقاجانی، معاون وزیر بهداشت، در ایران نظام ثبت عفونت بیمارستانی وجود ندارد و به همین دلیل آماری نیز از میزان شیوع عفونت بیمارستانی در دست نیست، اما متوسط جهانی آن در دنیا بین سه تا پنج درصد است.
این در حالی است که حسین معصومی اصل، رئیس اداره عفونتهای بیمارستانی وزارت بهداشت، روز سهشنبه، ۵ آذر ۹۲، ضمن هشدار درباره افزایش عفونت بیمارستانی در ایران از ابتلای ۱۰ تا ۱۵ درصد بیماران بستری شده در مراکز درمانی به عفونت بیمارستانی خبر داده بود.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#616
Posted: 19 Apr 2015 13:40
جزئیات سگ کشی با اسید در شیراز
ایران وایر : صدای ناله سگها در پس زمینه فیلم میپیچد و یکی پس از دیگری جان میدهند. اینجا یکی از شهرکهای صنعتی اطراف شیراز است.
سگهای کوچک و بزرگ در یک بیابان جمع شدهاند، یکی دست و پای حیوان را میگیرد و دیگری اسید تزریق میکند. صدای زوزه و ناله سگها بلند میشود و چند دقیقه طول میکشد تا جان دهند.
این فیلم را یکی از حامیان حیوانات در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده و گفته پیمانکاران شهرک صنعتی شیراز در ازای تحویل هر لاشه از شهرداری ۱۵ هزارتومان دریافت میکنند و از سوزاندن جسم نحیف یک توله سگ با اسید هم دریغ نمیکنند.
دیدن این تصاویر دلخراش بسیاری را تحت تاثیر قرار داده، شبکههای مجازی پر شده از هشتگهای اعتراض به کشتار بیرحمانه سگها و بسیاری خواستار پاسخگویی مسئولان هستند.
حامیان حیوانات شیراز هم بیکار ننشستهاند. نامهای اعتراضی به معاون شهردار نوشتهاند و از طرف دیگر از مردم دعوت کردهاند مقابل سازمان محیط زیست شیراز به انها بپیوندند و در تجمع اعتراضی شرکت کنند.
تماسهای مردم با شهرداری شیراز انقدر زیاد بوده که وقتی سراغ روابط عمومی را میگیرم، تلفنچی سریع میگوید: «اگر میخواهید درباره کشتن سگها صحبت کنید، صحبتهایتان را منتقل میکنم. از دیروز مردم مدام با شهرداری تماس میگیرند و به این موضوع اعتراض میکنند.»
روز گذشته مسئولان روابط عمومی شهرداری شیراز در پاسخ به اعتراضات تلفنی عنوان کردهاند اطلاعی از این موضوع ندارند. به همین دلیل بسیاری از حامیان حیوانات فیلم کشتار را روی سی دی ضبط کرده و سی دی به دست وارد شهرداری شدهاند.
یکی از حامیان حیوانات شیراز در اینباره به «ایرانوایر» میگوید: « کسانی که این کار را میکنند، شناخته شده هستند. این اولین بار نیست که آنها این سگهای بینوا را بی رحمانه میکشند. قبل از این هم دنبال سگهای ولگرد اطراف باغ وحش شیراز بودند. آنها سگها را میگرفتند و تحویل صاحب باغ وحش میدادند. در باغ وحش شیراز بیش از شصت شیر نگهداری میشود. صاحب باغ وحش توانایی مالی برای سیر کردن شیرها با گوشت گوسفند را ندارد. سگها را به قفس شیرهای گرسنه میاندازد تا آنها را سیر کند.»
او تنها کسی نیست که این موضوع را مطرح میکند. دیگر حامیان حیوانات هم، پیمانکاران شهرک صنعتی را میشناسند و با مشخصات کامل از آن دو نام میبرند.
مریم، یکی از حامیان حقوق حیوانات به ایران وایر میگوید: «کسانی که دست به این عمل زدهاند، دو برادر هستند و همه حامیان حیوانات ان دو را میشناسند. این دو برادر برای شهرداری کار میکنند. در نزدیکی مرودشت در منطقه زرقان شهرداری کشتارگاه وحشتناکی درست کرده، آنها سگ های ولگرد را جمع میکنند و به آنجا میبرند و با دردناک ترین و غیر انسانیترین روش ها، حیوانات بینوا را میکشند.»
به گفته حامیان شیراز تلفن همراه این دو برادر پس از انتشار این فیلم قطع شده است.
پس از چندین تماس بالاخره موفق میشوم با جعفر امیدی، مسئول دفتر شهردار شیراز صحبت کنم. او هم به گفتن دو جمله اکتفا میکند: «این کشتار بی رحمانه به شهرداری گزارش شده. ما آن را محکوم میکنیم و مشغول پیگیری درباره آن هستیم.»
شهرک صنعتی در سلطان آباد شیراز قرار دارد. فرمانی، دهدار سلطان آباد در این باره به «ایران وایر» میگوید: «دستور از فرمانداری شیراز بوده . قرار بوده سگهای مریض کشته شوند. اما نحوه کشتن را ما پیگیری نکردیم و اصلا اطلاعی نداشتیم.» او منتظر سوال بعدی نمیماند و تلفن را قطع میکند.
مرگ با اسید یکی از دردناک ترین مرگهاست و حیوان تا زمانی که اسید روی بدنش تاثیر کند، درد میکشد.
بعضیسگها با یکبار تزریق نمیمیرند و فقط درد میکشند. در فیلم مشخص است به بعضی از سگها بارها اسید تزریق میشود.
محسن، یکی از حامیان حقوق حیوانات میگوید: «حتی اگر حیوانات مریض باشند و قرار به کشتن آنها باشد، در همه دنیا مرگ آرام و بدون درد را مورد استفاده قرار میدهند. آنها از ماده کتامین که یک نوع داروی بیهوشی است، استفاده میکنند اما برای پیمانکاران که میخواهند پولی به جیب بزنند صرف نمیکند که کتامین بخرند، برای همین به سگها اسید تزریق میکنند.»
او چند ثانیه مکث میکند و میگوید: «کاش همین پیمانکاران یک قطره اسید به خودشان تزریق میکردند و متوجه میشدند چه دردی دارد کاری که با این زبان بستهها میکنند.» صدای ضجه سگها در گوشم میپیچد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#617
Posted: 19 Apr 2015 13:41
اسرار سقوط مرگبار
شرق :وقتی سعید به خواستگاری مینا رفت او درخواست مهریه نکرد. مراسم عقد را خیلی ساده برگزار کردند و همهچیز با سرعت پیش رفت. مینا میخواست به شوهرش ثابت کند دوستش دارد و میخواهد در کنارش زندگی آرامی داشته باشد اما چه اتفاقی رخ داد که مینا از زنی سهلگیر و عاشق همسرش به زنی سختگیر و عصبی تبدیل شد؟ چرا برای آغاز زندگی مشترک از شوهرش میخواست خانهای بزرگ بخرد و دیگر از آن گذشتهای قبلی خبری نبود؟ چرا سعید که مدعی عشق به همسرش بود به جدایی رضایت داد؟ در آن شب بهاری در خانه مجردی سعید چه اتفاقی افتاد و مینا چگونه از پنجره به پایین پرت شد؟ چه کسی مینا را کشت؟ خودش یا شوهرش؟
یکم اردیبهشت سال٨٨ یکی از ساکنان آپارتمانی در جنوب تهران با تلفنهمراه سعید تماس گرفت و خبر پرتشدن همسرش از بلندی را به او داد. سعید مینا را غرق در خون پیدا کرد. ماموران پلیس و اورژانس هم با تماس تلفنی همسایهها آمدند و دقایقی بعد سعید وضعیت وخیم مینا را به مادر او اطلاع داد و همین سرآغاز پروندهای شد که سعید را به قتل همسرش متهم کرد.
زندگی مشترک کوتاه اما پرفرازونشیب این زوج نشان میدهد آنها مدتی بعد از اینکه صیغه عقد جاری شد دچار اختلافات عمیقی شدند، اختلافاتی که بخشی از آن ناشی از واکنشهای خانوادههایشان بود. مادر مینا که برای شکایت از دامادش در دادگاه کیفری استان تهران حاضر شده است در اینباره میگوید: «مینا و سعید با هم آشنا شده بودند و بعد هم یکروز سعید به خواستگاری مینا آمد و چون دخترم راضی بود ما هم مخالفتی نکردیم و این ازدواج سرگرفت. مینا میگفت نمیخواهد به سعید فشار بیاورد و به همینخاطر هم به تاریخ تولدش یعنی ١٣٦٠شاخهگل مهریه خودش کرد؛ ما هم مخالفتی نکردیم. هرچند دختر و پسر راضی بودند و همهچیز خوب پیش رفت اما مخالفتها و دخالتهای خانواده سعید و آزارهایشان باعث شد درگیریهایی بین سعید و دخترم به وجود بیاید و اختلاف کمکم بین آنها شدید شد. مینا خیلی اذیت میشد. بارها به او گفتم طلاق بگیر و کار را تمام کن؛ قبول نمیکرد میگفت سعید را دوست دارد. این اختلافات به حدی بالا گرفت که من خودم بهطور مستقیم با خانواده سعید صحبت کردم و خواستار طلاق مینا شدم؛ حتی برای طلاقدادن دخترم هم او را اذیت میکردند. بارها به سعید گفتم نه مسئله مهریه داریم و نه جهیزیه. بیا و کار را تمام کن؛ از هم جدا و هردو از این فشار راحت شوید اما قبول نمیکرد. سعید به شدت نسبت به مینا حساس بود و بعد از عقد بود که واقعیت خودش را نشان داد. هیچ احترامی بین ما نمانده بود».
مادر مینا در دادگاه ادامه میدهد: «هیچوقت فکر نمیکردم دخترم چنین سرنوشتی داشته باشد. به او تهمتهای مختلفی زدهاند از جمله اینکه گفتهاند او بیماری روانی داشت و قرار بود در بیمارستان بستری شود درحالیکه اینطور نبود؛ اینها ساخته سعید است او یک نقشه طراحی کرده بود. دخترم معدهدرد داشت، به جای اینکه او را پیش دکتر معمولی ببرند به بیمارستان روانی بردند. این نقشه سعید بود که بعدش بگوید دخترتان بیماری روانی داشت درحالیکه او کاملا سالم بود. مینا خودش شغل داشت و خیاطی میکرد به سعید هم نیازی نداشت. او میتوانست همسر بهتری داشته باشد. در ابتدا اشتباهی کرد و بعد هم دیگر نتوانست این اشتباه را جبران کند».
پدرومادر مینا درخواست قصاص کردهاند؛ آنها میگویند حاضر به گذشت نیستند، حتی قبول کردهاند تفاضل دیه را هم بپردازند و دامادشان قصاص شود. مادر مینا میگوید: «سعید دوسالونیم دخترم را زجر داد و باعث شد او سختی بکشد. سعید و خانوادهاش بیاحترامیهای زیادی به ما کردند کارهایی که قابل گذشت نیست. این حق هرکسی است که اگر همسرش را دوست ندارد از او جدا شود من هم به سعید گفتم نه جهیزیهای گرفتهای و نه مهریهای درکار است؛ بهخاطر علاقهای که دخترم در ابتدا به تو داشت بیا و طلاقش بده. این اواخر مینا فقط عذاب میکشید و میگفت دیگر سعید را دوست ندارد و میخواهد هرچه زودتر از این وضعیت خلاص شود. وقتی که دید خودش نمیتواند سعید را قانع کند از هم جدا شوند از من خواست با او صحبت کنم. من هم علاوه بر اینکه با سعید صحبت کردم به خانه پدرش رفتم و گفتم این وصلت را پایان دهند. گفتم شما نه این دختر را سر زندگیاش میبرید و نه طلاقش میدهید. خانواده سعید همکاری نکردند؛ اگر همکاری میکردند حالا هم دختر من زنده بود و هم پسر آنها گرفتار نشده بود. ما تصمیم به گذشت نداریم و تا آخر هم روی حرفمان میایستیم».
مادر مینا درباره اختلافات دختر و دامادش توضیح میدهد: «سعید مراسم عروسی نمیگرفت. چندینبار به او گفتم اگر هم نمیخواهی مراسمی بگیری بیا دست زنت را بگیر و سر زندگیتان بروید. دوسالونیم از عقدشان گذشته بود و مینا هنوز در خانه ما بود، این وضعیت برای دخترم بسیارسخت بود. بعدها فهمیدم مقاومت سعید بهخاطر خانوادهاش است؛ آنها راضی به این ازدواج نبودند و همه تلاش خود را برای تحت فشار قراردادن دخترم میکردند. من همه اینها را میدیدم بههمیندلیل به سعید گفتم دیگر به این ازدواج خاتمه بده. من میدانستم بالاخره بلایی سر دخترم میآورد و حالا هم از کاری که کرده است نمیگذرم؛ من اطمینان دارم او دخترم را کشته است».
سعید- متهم پرونده- هرچند توسط اولیای دم بهعنوان قاتل معرفی میشود، خودش این اتهام را قبول ندارد. او میگوید روزی که جنازه همسرش را دید، هرگز از خاطرش نمیرود: «وقتی با مینا آشنا شدم و ازدواج کردم اطمینان داشتم زنی است که میتواند مرا خوشبخت کند. ما با احترام و خوشحالی با هم ازدواج کردیم؛ حتی مراسم عقد هم در خانه ما برگزار شد و این نشان میدهد که خانواده من کاملا راضی بودند و حرفی که مادر مینا میگوید اصلا درست نیست. بعد از عقد به مینا پیشنهاد کردم طبقه پایین خانه مادرم را آماده و زندگیمان را آنجا شروع کنیم قبول نکرد، گفت من خانه مادرشوهر زندگی نمیکنم. بعد قرار شد منتظر تکمیل آپارتمانی شویم که خریده بودم. آپارتمان هم تکمیل شد، بازهم قبول نکرد آنجا زندگی کند گفت خانوادهام دوست ندارند من در خانهای یکخوابه زندگی کنم حتما باید خانه دوخوابه باشد، گفتم اینطور نمیشود خیلی عقب میافتیم، بیا مراسم را برگزار کنیم، بعد پسانداز میکنیم و خانهای دوخوابه میخریم، میگفت خانوادهاش راضی نیستند و اینطور هم نمیشود. البته صحبتهایی هم اینمیان مطرح شد؛ مثلا اینکه خانه دوخوابه جهیزیه بیشتری میخواهد که مینا قبول کرد. برادرش میگفت خرید جهیزیه کاری ندارد شما خانه دوخوابه اجاره کنید، من کمتر از یک روز آن خانه را با جهیزیه پر میکنم. بیشتر مشکل ما ایراداتی بود که خانواده مینا میگرفتند. مینا خیلی ناراحت میشد و همین فشارها هم باعث میشد اختلاف بین ما بیشتر شود. من به او گفتم طولانی شدن دوران عقد به ضرر ما است، ضمن اینکه اگر بخواهم خانه دوخوابه بخرم، پول مراسم عروسی ندارم، اما خانواده مینا هم اصرار داشتند همخانهای دوخوابه بخرم هم مراسم عروسی بگیرم. این کشمکشها باعث شد مینا یکبار اقدام به خودکشی کند. مینا آن دوران خیلی ناراحت بود و شرایطش برایم قابل درک بود اما بیشتر از من، خانوادهاش باید او را درک میکردند».
سعید میگوید فشارهایی که خانواده همسرش وارد کردند باعث شد تا مینا به بیماری روحی مبتلا شود: «مدتی بود مینا اصرار میکرد از هم جدا شویم اما من میخواستم زندگی مشترک داشته باشم، خانواده تشکیل بدهم و پدر شوم نه اینکه رابطه خارج از ازدواج داشته باشم. راستش مینا دیگر نمیتوانست فشارهای خانوادهاش را تحمل کند و به من فشار میآورد».
سعید درباره اینکه چرا زندگی مشترکش را با مینا شروع نمیکرد، میگوید: «سال اول که عقد کردیم یکی از اقوام نزدیک مینا فوت شد و ما یک سال به حرمت او عروسی نکردیم و بعد هم به خاطر خواستههای مینا بود که نمیتوانستیم عروسی کنیم. مینا میگفت اشکالی ندارد اگر دوران عقد طولانی شود، چون یکی از نزدیکانش هم حدود پنجسال عقد کرده مانده و مشکلی برایشان به وجود نیامده است؛ پس ما هم میتوانیم عقد کرده بمانیم به همین خاطر مراسم مرتب عقب میافتاد. البته قبول دارم طولانیشدن دوران عقد ما باعث شد تا دخالتها زیاد شود و مشکلات زیادی بهوجود آید».
سعید در اعترافتش گفته است آنها ساعاتی قبل از مرگ مینا جروبحث کردند. او درباره این مسئله توضیح میدهد: «مینا چندروز قبل از حادثه به پزشک مراجعه کرده و گفته بود قصد خودکشی دارد و حالش خوب نیست، دکتر هم با توجه به وضعیتی که او داشت گفته بود باید بستری شود و یکروز هم در بیمارستان ماند اما بعد اصرار کرد مرخص شود. او خودش رضایت داد و مرخص شد من هم هزینههای بیمارستان را پرداختم و با هم بیرون آمدیم. البته من میدانستم او به خاطر فشارهای روحی شدیدی که تحمل میکند به این روز افتاده است. مینا از من خواست در خانه مجردیام بماند، قبول نکردم گفتم باید به خانه پدرت بروی، اینطور نمیشود که خانه را ترک کنی آنها ناراحت میشوند. مینا را به خانه مادرش فرستادم، قصدم این بود که اختلافات بیشتر از این نشود. فردای آنروز دوباره پیشنهادش را مطرح کرد و گفت بیا از هم جدا شویم گفتم اگر میخواهی جدا شوی حرفی نیست اما دیگر رابطهای هم در کار نیست. شب حادثه دوباره به مغازه آمد گفت با وکیل صحبت کرده و میخواهد از من جدا شود گفت شناسنامهام را لازم دارد، شناسنامه را ندادم گفتم فردا بیا باهم پیش وکیل برویم هرجا لازم باشد میآیم و شناسنامهام را هم میآورم. خیلی ناراحت بود زیر لب غر میزد و نفرین میکرد. میگفت خدا میداند چه کسی باعث این وضعیت شد. امیدوارم خیری در زندگیات نبینی و از این حرفها. بعد هم به سمت خانه مادرش رفت».
متهم مدعی است مینا از مغازه او به سمت خانه مادرش حرکت کرد اما چنددقیقه بعد جسد او را مقابل خانه سعید پیدا کردند. این مرد میگوید: «وقتی در مغازه بود گفت زودتر شناسنامه را بده الان مادرم نگران میشود و زنگ میزند. بهخاطر همین حرف بود که فکر کردم احتمالا او به خانه پدرش میرود». مدتی کوتاه بعد از خروج مینا از مغازه با سعید تماس گرفته و از سقوط مرگبار زن جوان خبر داده شد. فردی که آنروز با سعید تماس گرفت مدعی است در مکالمه تلفنیای که با متهم داشت سعید به صراحت در مورد اینکه مینا فوت شده از او پرسید. این شخص اظهارات خود را پس از فوت مینا و تشکیل پرونده مطرح کرد. از آن زمان تاکنون تحقیقات زیادی انجام و کیفرخواست قتل عمد نیز علیه سعید صادر شده است اما خود او همچنان منکر جنایت است و اصرار دارد همسرش خودکشی کرده است.
وکیل اولیایدم درباره دلایلی که علیه سعید وجود دارد، میگوید: اختلاف بین این زوج بسیار شدید بود و آنها ساعاتی قبل از حادثه با هم درگیری لفظی داشتند اما از همه اینها مهمتر وضعیتی است که ماموران پلیس از خانه سعید توصیف کردهاند. این گزارش یکی از مهمترین مدارک ما است. در بازرسی اولیه از خانه سعید که محل وقوع قتل است گزارشی از لکههای خون داخل حمام نبود اما بعد از چند روز که من با ماموران تجسس به خانه رفتیم آنها در بازرسی دقیق از حمام اعلام کردند لکههای خون روی کاشیهای حمام دیده شد، جای دست کفآلود مقتول هم روی شیشه در حمام مانده بود، وضعیت قرارگرفتن دست طوری بود که انگار میخواست برای خروج مقاومت کند. نکته مهمتر لکههای خون روی درزهای کاشیها بود شخصی که مینا را به قتل رسانده بلافاصله بعد از قتل اقدام به ازبینبردن آثار خون کرده است. او با دقت لکههای خون را نشسته و رگههایی از آن در درزهای کاشی باقی مانده بود.»
این وکیل میگوید دلایل دیگری هم برای اثبات ادعای قتل دارد: «همسایهها صدای جرو بحث از واحد آپارتمانی سعید شنیدهاند و بعد یکی از همسایهها دید چراغی روشنوخاموش میشود بههمیندلیل به سمت راهپله رفت و مردی را دید که با سرعت به سمت خرپشته فرار میکند. هرچند او سعی کرد آن مرد را تعقیب کند اما نتوانست به او برسد. کلید خانه سعید را مینا و خودش داشتند. بنابراین احتمال حضور سعید در خانه آن هم درحالی که به اعتراف خودش ساعاتی قبل از حادثه به خاطر بحث درباره طلاق با مینا درگیری داشت، قوت میگیرد. دوم اینکه وقتی یکی از همسایهها با سعید تماس میگیرد تا در مورد حادثه با او صحبت کند سعید دوبار گوشی تلفن همراهش را جواب نمیدهد و در نهایت که جواب میدهد وقتی همسایه به او میگوید همسرت روی زمین افتاده است، میپرسد: فوت شده است؟ اگر سعید نمیدانست چه اتفاقی افتاده چرا این سوال که حالش چطور است به ذهنش نرسید، چرا پیش خودش نگفت شاید سرش گیج رفته و یک اتفاق ساده افتاده است؟ چرا باید اولین سوالی که به ذهنش میرسد این باشد که آیا همسرش فوت شده یا زنده است؟ اینکه در ابتدا بپرسی آیا مینا فوت شده است قطعا نشان از آگاهی در مورد این مسئله دارد».
سعید دلایل وکیل اولیایدم را قبول ندارد و میگوید مینا قطعا خودکشی کرده است چرا که او سابقه خودکشی داشت و از سوی خانوادهاش تحت فشار بود: «اگر به تلفن جواب ندادم بهخاطر این بود که گوشی تلفنم دور از من بود، داشتم در مغازه کار میکردم. وقتی صدای زنگ را شنیدم به سمتش رفتم و جواب دادم. وقتی هم متوجه شدم برای مینا اتفاقی افتاده است بلافاصله خودم را به خانه رساندم. اگر من کاری کرده بودم خودم در مورد اختلافاتی که داشتیم با پلیس صحبت نمیکردم. البته این درست است که پرسیدم مینا فوت شده است یا نه، علتش هم سابقهای بود که از مینا سراغ داشتم چون خودکشی کرده و به دکترش هم گفته بود قصد خودکشی دارد. وقتی گفتند او مقابل خانه افتاده است اولین چیزی که به ذهنم رسید، این بود که او خودکشی کرده است. حالا همچنان فکر میکنم مینا خودکشی کرده است».
متهم ادامه میدهد: «درباره رگههای خون که پیدا شده هم باید بگویم، در بررسیهای اولیه این رگههای خون دیده نشد، با اینکه بسیار بادقت در مورد آن تحقیق شد اما بار دوم اعلام کردند رگههای خون پیدا شده که همین هم باعث بازداشت من شد اما بعد گفتند آنچه پیدا شده خون نیست. با این حال اولیای دم همچنان بر شکایت خود از من باقی هستند و میگویند تو مینا را کشتی، نمیدانم چرا این حرف را میزنند، درحالیکه خودشان میدانند من دخترشان را دوست داشتم و آنچه باعث اختلاف ما بود رفتارهای خانواده مینا بود. مینا فقط با من اختلاف نداشت. او با خانواده خودش هم اختلاف داشت و فشارهای زیادی را تحمل میکرد. من فکر میکنم مینا خودکشی کرده است».
نکات مبهم زیادی در این پرونده وجود دارد. مینا هنگام سقوط پتوپیچ شده بود. این اتفاق چطور افتاد؟ مردی که همسایه او را هنگام فرار دید چه کسی بود؟ چرا چراغ خانه سعید چندینبار روشن و خاموش شد؟
سعید درباره این ابهامات میگوید: «شاید زن همسایه دچار توهم شده و فکر کرده کسی را دیده است، ضمن اینکه چراغ راهپله دقیقهای است و سر دقیقه خاموش میشود اما من هم نمیدانم چرا جسد مینا پتوپیچ روی زمین افتاده بود. من پلیس نیستم که به این سوال جواب بدهم و نمیدانم. دقیقا چه اتفاقی افتاده است اما با شناختی که از همسرم دارم احتمال خودکشی او را بعید نمیدانم دوباره تاکید میکنم مینا به دست من کشته نشده است. اگر آنقدر از مینا متنفر بودم که تصمیم به قتل او میگرفتم، طلاقش میدادم جدایی از او خیلی راحت بود. مهریهای نداشت که بخواهیم به خاطرش جدالی داشته باشیم. من و مینا عشقی نسبت به هم داشتیم که تمامشدنی نبود. هرچه من خواهش کردم اجازه دهد سکه مهرش کنم، قبول نکرد. او از من گل خواست و من هم قبول کردم؛ چرا باید چنین زنی را میکشتم. شاید مینا کشته شده باشد اما این قتل به دست من اتفاق نیفتاده است.»
رسیدگی به این پرونده هنوز به پایان نرسیده و باید دید قضات در نهایت چه تصمیمی خواهند گرفت.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#618
Posted: 19 Apr 2015 13:44
رازگشایی یک آشنا از معمای مرگ آتشین
معمای مرگ یک زن 73 ساله در آتشسوزی خانه ویلاییاش با اعترافات مرد آشنا رازگشایی شد.
از ساعت 4 عصر 8 بهمن ماه سال 93 معمای مرگ آتشین زن 73 سالهای در شعلههای سرکش طبقه دوم ساختمان ویلایی در میدان انقلاب پیشروی مأموران اداره 10 پلیس آگاهی تهران قرار گرفت.
وقتی آتش خاموش شد و پیکر سوخته زن 73 ساله در آنجا به دست آمد، کارشناسان آتشنشانی مهر تأیید روی عمدی بودن حریق زدند و بازپرس شعبه هفتم دادسرای امور جنایی خواستار ردیابی عاملان این جنایت شد.
کارآگاهان در شاخههای تحقیقی پی بردند پول داخل گاوصندوق با مقداری طلا و جواهرات گم شده است که به نظر میرسد پس از جنایت به سرقت رفته باشد. با قوی شدن این فرضیه، کارآگاهان به تحقیق از همسایهها پرداخته و اطلاع پیدا کردند روز حادثه مردی 35 ساله را در نزدیکی خانه ویلایی زن تنها دیدهاند. کارآگاهان به سراغ ساختمانهایی که در آن محله مجهز به دوربینهای مداربسته بود رفتند و توانستند تصویر مرد مرموز را به دست آورند. این در حالی بود که با توجه به اینکه قفلهای خانه ویلایی سالم بودند شکی نبود قاتل یک آشنا است. بدینترتیب عکس مرد مرموز در اختیار خانواده زن تنها قرار گرفت و آنها همگی وی را شناسایی کردند و گفتند وی یکی از بستگانشان بوده اما باور ندارند این مرد انگیزهای برای جنایت داشته باشد. کارآگاهان جنایی «سعید» 35 ساله را روز 25 فروردین ماه سال جاری در میرداماد تهران دستگیر کردند و وی وقتی پی برد راز هولناکش فاش شده است، لب به اعتراف گشود و گفت: «به دلیل مشکلات مالی و چکی که دست یکی از طلبکاران داشتم، تصمیم گرفتم برای درخواست کمک مالی به یکی از بستگان نزدیک همسرم مراجعه کنم، چرا که چک متعلق به حساب همسرم بود و طلبکار قصد داشت دستور بازداشت او را بگیرد. ساعت 9 صبح روز جنایت از خانه خارج شده و به سمت خانه قربانی رفتم اما وی برای ورزش صبحگاهی به پارک رفته بود و به همین خاطر ساعتی در کوچه منتظر ماندم تا این زن به خانه برگشت و همراه وی وارد خانه شدم و در همان راهپله موضوع چک را مطرح کردم.»
وی افزود: «قربانی به سرزنش من پرداخت در حالی که منتظر چنین برخوردی نبودم بین ما دعوا درگرفت و در یک لحظه من که ابتدا به قصد کمک گرفتن رفته بودم، اختیارم را از دست داده و با وی گلاویز شدم، وقتی بیهوش روی زمین افتاد ترسیدم، این زن را به طبقه دوم بردم و پس از برداشتن مقداری طلا و جواهرات و همچنین پول داخل گاوصندوق، پرده و تعدادی از لوازم چوبی خانه را به آتش کشیده و بسرعت گریختم.»
عامل جنایت گفت: «بعد از ظهر همان روز و از طریق بستگان، ماجرای مرگ وی و آتشسوزی خانه به همسرم اطلاع داده شد. روز تشییع جنازه و دیگر مراسم یادبود قربانی حضور داشتم و همیشه عذاب وجدان داشتم تا اینکه دستگیر شدم.»
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#619
Posted: 19 Apr 2015 13:45
اعدام قاتل خلبان وهمسرش
عامل قتل خلبان «شهرکی» و همسرش در برج اورانوس صبح دیروز به دار مجازات آویخته شد. ماجرای این قتل هولناک شامگاه ۱۶ اسفندماه سال 91 زمانی فاش شد که ساعت 9 شب پسر ۱۵ ساله خانواده از کلاس آموزشی به خانهشان در کوچه مهر خیابان پارک منطقه پونک برگشته و با اجساد پدر و مادرش روبهرو شده بود.
با مخابره این دو جنایت به پلیس 110 بلافاصله بازپرس رودگر از شعبه چهارم دادسرای جنایی تهران دستور داد تیمی از اداره 10 پلیس آگاهی تهران وارد عمل شوند. در معاینه اجساد مشخص شد دست و پاهای این زوج 40 ساله که خلبان و وکیل دادگستری بودند، بسته شده سپس با ضربات چاقو به قتل رسیدهاند. قتل معمایی «منصور شهرکی» خلبان هواپیمای فوکر ۱۰۰ ایران ایر و همسرش به نام «سارا جوان شهرکی» تحت تجسسهای ویژه پلیسی قرار داشت تا اینکه کارآگاهان پی بردند قربانیان روز جنایت میهمانی برای خرید خودروی مدل بالا داشتهاند. در قتلگاه این زوج مشخص شد که کارت عابربانکهای آنان به سرقت رفته سپس با آنها در یک مغازه جواهرفروشی واقع در افسریه طلا خریداری شده است. همین کافی بود تا تصاویر خریدار سکههای طلا، پیش روی کارآگاهان قرار گیرد و مأموران یکی از مجرمان قدیمی به نام «مرتضی» 38 ساله را شناسایی کنند که یکبار به خاطر خیانت در امانت دستگیر و روانه زندان شده بود و پس از آن در منطقه استخر شرق تهران زندگی میکند. روز 24 فروردین ماه سال 92 مرتضی در میدان بهارستان دستگیر شد و در بازرسی از خانه وی نه تنها کلت کمری، بلکه کیف خلبان شهرکی نیز به دست آمد. مرتضی در بازجوییها گفت: دو روز پیش از حادثه، وقتی آگهی فروش یک خودروی سوناتا را در روزنامه دیدم، فکر کردم فروشنده خودرو مرد پولداری است. با این تصور و به بهانه خرید خودرو، با شماره خلبان شهرکی داخل آگهی تماس گرفته و برای بازدید از خودرو و خرید آن با وی قرار گذاشتم. ساعت یک ظهر حادثه به بهانه خرید خودرو به خانه مقتول در منطقه پونک رفتم. پس از بازدید آن و در حالی که کلت را از حدود دو هفته پیش خریده و زیر لباس خودم پنهان کرده بودم، به بهانه تنظیم قولنامه همراه مقتول وارد خانه آنها در طبقه چهارم مجتمع شدم. آنجا تنها همسر مقتول حضور داشت. پس از تنظیم قولنامه خرید خودرو از سوی سارا و اطمینان از اینکه هیچکس دیگر در خانه حضور ندارد، کلت را از زیر لباس خودم خارج کردم و با تهدید مجبورشان کردم به داخل یکی از اتاقهای خواب بروند. سپس ابتدا مرد را مجبور کردم تا دست و پا و دهان همسرش را با نوار چسبی که همراه خود آورده بودم ببندد تا مانع داد و فریادش شود، بعد خودم خلبان را با چسب بستم و به جستوجوی داخل خانه برای پیدا کردن پول و اشیای گرانقیمت مثل طلا و جواهرات پرداختم اما تنها توانستم چند عابر بانک متعلق به آنها را پیدا کنم. با تهدید کلت آنها را مجبور کردم رمز عابر بانکها را در اختیارم قرار دهند و پس از آن ابتدا به تصور اینکه در صورت زنده ماندنشان، پلیس مرا شناسایی و دستگیر خواهد کرد، ابتدا منصور را با چند ضربه چاقو کشتم سپس سارا را از پای درآوردم و ساعت 4 عصر بود که از خانه خارج شدم. بنابر این گزارش، این مرد جنایتکار پس از محاکمه از سوی پنج قاضی دادگاه کیفری استان تهران به دو بار قصاص نفس- اعدام - محکوم شد و با قطعیت حکم در دیوانعالی کشور در فهرست اعدام قرار گرفت. صبح دیروز، مرتضی با تقاضای اولیای دم خلبان شهرکی و همسرش در محوطه زندان به دار مجازات آویخته شد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#620
Posted: 20 Apr 2015 11:28
ممانعت پلیس امنیت از برگزاری مراسم یادبود سمیه مهری
پلیس امنیت تهران از برگزاری مراسم یادبود سمیه مهری توسط شماری از فعالان حقوق زنان در مقابل بیمارستان لقمان محل درگذشت این قربانی اسیدپاشی جلوگیری کرد.
سمیه مهری از قربانیان اسیدپاشی بم روز سه شنبه به دلیل "ازکارافتادگی ریه در اثر زخمهای ناشی از اسید" در بیمارستان لقمان تهران درگذشت و به گزارش کانون زنان ایرانی روز پنج شنبه بیست و هفتم فروردین ماه تعدادی از فعالان جنبش زنان قصد داشتند همزمان با سومین روز درگذشت سمیه با گذاشتن گل و روشن کردن شمع مقابل بیمارستان لقمان نسبت به یاد و خاطره او ادای احترام کنند.
ماموران پرشمار پلیس امنیت نیروی انتظامی تهران اما با حضور مقابل بیمارستان لقمان تهران از حاضران خواستتند تا "خیابان مقابل بیمارستان را ترک کنند و به جایش در فضای مجازی سوگواری کنند و کمپین تشکیل دهند."
کانون زنان ایرانی خبر داده است که "بعد از این، تعدادی از این فعالان در پارک کوچکی در نزدیکی بیمارستان لقمان شمع روشن کردند و با گذاشتن شاخه های گل و عکس هایی از صورت های سوخته سمیه و رعنا، یاد این قربانی اسیدپاشی را گرامی داشتند اما "کمی بعد در همین محل نیز ماموران موتورسوار امنیتی حاضر شدند و حاضران را پراکنده کردند و حتی شمعهای آنان را گرفتند."
سمیه مهری و فرزندش رعنا که ساکن یکی از روستاهای بم بودند در اردیبهشتماه سال ۹۰ از سوی همسرش مورد اسیدپاشی قرار گرفتند. همسر سمیه، عباس که معتاد هم بود، در ساعت ۳ نیمهشب هنگامیکه او فرزندانش در خواب بودند با سطل اسید به سراغشان آمد، سمیه دچار سوختگی شدید شد وچشمهایش را از دست داد و نیمی از صورت رعنای سه ساله هم سوخت. شوهر سمیه اکنون در زندان کرمان نگهداری میشود و بعد از مرگ سمیه پرونده قضاییاش و نتیجه شکایت سمیه از این ماجرا نامعلوم خواهد بود.
سمیه بعد از چهار سال تحمل رنج و انجام چند عمل، با شدت گرفتن مشکلات تنفسی از جمعه گذشته در بیمارستان لقمان تهران بستری شد اما روز سه شنبه به دلیل "ازکارافتادگی ریه در اثر زخمهای ناشی از اسید" درگذشت.
این قربانی اسیدپاشی که هنگام مرگ 32 سال داشت در حالی این دنیا را ترک کرد که وضعیت حضانت و نگهداری دو دخترش نامعلوم است. در جریان این اسیدپاشی رعنای سه ساله هم آسیب جدی دیده بود. رعنا و نازنین دو دختر سمیه مهری اکنون نزد خانواده مادریشان هستند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟