ارسالها: 12930
#631
Posted: 21 Apr 2015 11:21
مرگ قهرمان رالی در تصادف شبانه پایتخت
بامداد ۳۱ فروردین رانندههای ۲خودروی پورشه وبیام و که با سرعت بالا در حال حرکت بودند حوادث مرگباری آفریدند که در آن ۵ نفر جان باختند.
اولین حادثه نخستین دقایق بامداد دیروز در مسیر شرق به غرب بزرگراه همت روی پل یادگار امام رخ داد. حمیدرضا کمالی، قهرمان مسابقات سرعت اتومبیلرانی کلاس آزاد کشور همراه 3نفر از دوستانش سوار بر خودروی بیامو در حال بازگشت به خانهاش در کرج بود که این حادثه مرگبار رقم خورد.
سید جلال ملکی سخنگوی سازمان آتشنشانی تهران به همشهری گفت: در بررسیها معلوم شد خودروی بیام و کروک با 4سرنشین مرد در حال حرکت بوده که ناگهان از مسیر خود منحرف و پس از برخورد با گاردریلهای وسط بزرگراه متوقف شد.
ملکی گفت: شدت این حادثه به حدی بود که خودروکاملا متلاشی شدو 2نفر از سرنشینان آن به بیرون پرتاب شدند که یکی از آنها به پایین پل یادگار امام در لاین کندرو افتاد.
2نفر از آنها داخل خودرو گرفتار شده بودند که آتشنشانان بلافاصله وارد عمل شدند و با استفاده از تجهیزات اقدام به برش قطعات خودرو کرده و 2سرنشین را از داخل کابین خارج کردند. ملکی گفت: در این حادثه 2نفر جان خود را از دست دادند. در همین حال حسن عباسی مدیر روابط عمومی اورژانس تهران به همشهری گفت: 2نفر نیز مجروح شدند که به بیمارستان حضرت رسول منتقل شدند اما یکی از آنها دقایقی پس از انتقال به بیمارستان بهعلت شدت جراحات جان باخت و آمار قربانیان به عدد 3 رسید.
سرهنگ حسن عابدی جانشین پلیس راهور تهران نیز درخصوص علت این حادثه به همشهری گفت: کارشناسان علت حادثه را بیاحتیاطی راننده بیامو بهعلت بیتوجهی به جلو و تخطی از سرعت مطمئنه اعلام کردند. در همین حال امیرحسین پورسینا دبیرفنی مجله ماشین که از دوستان حمید کمالی قهرمان مسابقات سرعت اتومبیلرانی کلاس آزاد است به همشهری گفت: حمید 10سال بود که در پیست اتومبیلرانی بود و مقام قهرمانی استان البرز، تهران وکشوری داشت.
وی همچنین قهرمان سرعت دریفت (مسابقات حرکات نمایشی با اتومبیل) در تهران و البرز بود. وی گفت: حمید عاشق رانندگی بود و مهارت خاصی در این خصوص داشت برای همین هنوز مرگ او را نهتنها من بلکه هیچکس نمیتواند باور کند. وی افزود: حمید شب حادثه راننده بود و اتفاقا خودرو هم متعلق بهخودش بود. آن شب همراه دوستانش به منزلشان در کرج میرفتند که متأسفانه در بین راه دچار حادثه شدند.
مرگ زن و مرد پورشهسوار
حادثه دوم ساعت 4:50 بامداد دیروز در مسیر شمال به جنوب خیابان شریعتی نرسیده به پل صدر رخ داد. در این حادثه زن 20سالهای راننده پورشه مدل 2015بود و پسر 21سالهای در صندلی جلو نشسته بود. عباسی مدیرروابط عمومی اورژانس تهران به همشهری گفت: به گفته شاهدان این خودرو از مسیر اصلی منحرف شده و با درختان حاشیه خیابان برخورد کرده بود. در این حادثه زن جوان در دم فوت کرد و پسرجوان که حال وخیمی داشت به بیمارستان شهدای تجریش منتقل شد. با وجود تلاش پزشکان پسرجوان نیز بهدلیل شدت جراحت جان باخت. در همین حال سرهنگ عابدی جانشین پلیس راهور تهران بزرگ علت این حادثه مرگبار را نبستن کمربند ایمنی سرنشینان، بیتوجهی به جلو از سوی راننده و تخطی از سرعت مجاز دانست.
شایعات عجیب
حادثه تلخی که بامداد دیروز برای سرنشینان 2خودروی پورشه و بامو رخ داد، ساعاتی بعد شایعاتی را هم بهدنبال داشت؛ شایعاتی که خیلی زود تکذیب شد. یکی از شایعات از حضور پسر امیر قلعهنویی در خودروی پورشهای که تصادف کرده بود، حکایت داشت. بعد از انتشار این شایعه در شبکههای اجتماعی، هوتن قلعهنویی در گفتوگو با خبرگزاری برنا در اینباره گفت: چند روز پیش پورشه زردرنگم را به فردی فروختم که متأسفانه او با این ماشین دچار حادثه شد و فوت کرد.
دومین شایعهای که به سرعت در سایتها و شبکههای مجازی پیچید از مرگ یکی از مجریان معروف صدا و سیما حکایت داشت. عدهای از کشتهشدن فرزاد حسنی در تصادفی مرگبار میگفتند حال آنکه این شایعه نیز خیلی زود تکذیب شد. فریبرز گلبن، تهیهکننده برنامه «موسیقی من» گفت: خبر فوت فرزاد حسنی دروغ است و بهطور کامل این خبر را تکذیب میکنم.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#632
Posted: 21 Apr 2015 11:22
کسی حال رعنا را نپرسید؛ گفت وگو با پدر سمیه مهری
صدای جیغهای کودکانه رعنا میپیچد توی تلفن، پدربزرگش میگوید: «میبینی آنقدر کوچک است که اصلا متوجه نیست مادرش مرده، برای خودش بازی میکند. خیالی نیست بگذار آرام باشد. این بچه که خوشی ندیده، به همه میگویم راحتش بگذارید بازی کند.»
رضا مهری، پدر سمیه است؛ زنی که هفته گذشته به دلیل تاثیر اسید روی ریههایش در بیمارستان لقمان جان داد. قصه زندگی سمیه و سرنوشت رعنا انقدر تلخ است که پدرش هر چند ثانیه یک بار بغض میکند.
زندگی سمیه را در چهار سال گذشته مرور میکند: «توی روستای ما (همت آباد شهرستان بم) طلاق خوب نیست. اما ببین چه کار کرده بود که سمیه راضی به طلاق شده بود. دو روز قبل از این اتفاق رفته بودند دادگاه خانواده برای طلاق توافقی اما برادر عباس امده بوده وساطت و سمیه را به خانه برگردانده بود. اما سمیه نمیدانسته که همه اینها نقشه است.»
به روز حادثه که میرسد، صدایش میلرزد: «من خواب بودم، متوجه شدم در می زنند. عباس دم در بود. دستپاچه گفت: سمیه را برق گرفته. به خانه شان که رسیدیم دیدم موهای سر سمیه وسط حیاط افتاده و ناله میکند و میگوید: سوختم، سوختم. دیدم همه همسایهها جمع شدهاند و پوست صورت سمیه کنده میشود. رعنا هم جیغ میزد. بچه پوستش می ریخت. نازنین نوه بزرگام است او هم از خواب پریده بود و گریه میکرد. چشم های سمیه و رعنا میسوخت. ما مدام آب می ریختیم روی سرشان ولی اصلا نفهمیده بودیم چه شده.»
به اینجا که میرسد حرفش را قطع میکند و با لهجه غلیظ کرمانیاش میگوید:«دختر جان میشود یک روز دیگر حرف بزنیم. یاد این چیزها که میافتم دلم ضعف میگیرد.»
یاد حرف های سمیه میافتم. پارسال همین وقت ها سراغ او رفتم و خودش برایم از زمانی که عباس اسید را روی او و فرزندش پاشید، حرف زد:«هر وقت یاد آن شب می افتم، حالم بد می شود. فکرش را بکنید؛ شب خوابیدهای و بچه کوچک در کنارت شیر می خورد و شما خواب و بیدار هستی. یک باره احساس میکنی صورتت میسوزد. فریاد می زنی. بچه کنار دستت جیغ می کشد. میدوی سمت حیاط و بعد می بینی پوست و موهایت کنده میشوند. صورت و چشمانم بدجور میسوختند. خودم را به حیاط رساندم و صورتم را در حوض شستم اما دیدم تکه تکه موهایم کنده می شوند و کنار حوض میافتند.»
عباس بعد از خبر کردن پدر سمیه از خانه فرار کرده اما بعد از چند روز همراه برادرش که شریک جرم است، دستگیر شده است.
پدر سمیه میگوید: «هفتم اردیبهشت امسال وقت دادگاه داشتیم اما بعد از رفتن سمیه، وکیلش وقت دادگاه را عقب انداخته و حالا معلوم نیست که چه بشود.» عباس الان در زندان کرمان است اما برادرش به قید وثیقه آزاد شده.
دوباره صدای رعنا می آید. پدر سمیه چند ثانیهای قربان صدقهاش میرود و میگوید:«سمیه میخواست عباس قصاص شود. می گفت باید چشمهایش را بگیرند امید داشت که روز قصاص باشد اما حالا که نیست خودم پیگیر همهچیز میشوم. تا الان جرمش اسیدپاشی بوده و از حالا جرمش قتل است.»
هفته پیش نفس سمیه تنگ شده و او در بیمارستان لقمان تهران بستری میشود. دو روز زیر چادر اکسیزن زندگی میکند اما دوام نمی آورد. پدرش میگوید:«اسید ریهاش را خراب کرده بود.» بعد کلمه نامرد را با صدای بلند میگوید و میزند زیر گریه و بریده بریده حرف میزند: «من چوپان بی مزد شدم. هر چه توانستم خرج کردم که سمیه خوب شود اما ... به خدا هیچ کس از دولت و یا جایی به ما کمک نکرد. من زمینم را فروختم و خرج چشم های سمیه و رعنا کردم. اوایل که باید برای درمان خودش و رعنا به تهران میرفت. شب سوار اتوبوس میشد و صبح میرسید تهران کارش که تمام میشد دوباره شب سوار اتوبوس میشد و از تهران برمی گشت. چون پول برای ماندن در مسافرخانه نداشت . بعد خبرنگارها اطلاع رسانی کرده بودند. شماره کارت سمیه را داده بودند و مردم کمکش میکردند.»
پدر سمیه کشاورز است و همه داراییاش را برای سمیه فروخته است: «الان هم هرچه کار کنم خرج رعنا میکنم. به خدا من از وقتی سمیه رفته به کارتش هم دست نزدم، هرچه خرج کردم از دسترنج خودم بوده.» او بعد از مرگ سمیه هم وعدهای از مسئولان برای کمک به رعنا دریافت نکرده: «هیچ کس حتی حال رعنا را هم نپرسید.»
رضا مهری، غیر از سمیه هشت فرزند دیگر هم دارد و میگوید: «همهشان ازدواج کردهاند و رفتهاند به روستاهای اطراف. حالا باید بچههای سمیه را بزرگ کنم. الان نازنین و رعنا بچههای من هستند. قرار است خودم قیم آنها شوم. سرپرستیشان رابه کسی نمیدهم. باید پیش خودم بمانند.»
نازنین حالا نه ساله است. او بیشتر از رعنا متوجه مرگ مادرش است. پدربزرگش میگوید: «وقتی یاد مادرش میافتد ساکت میشود و یک گوشه مینشیند. رعنا زیاد متوجه نیست. یک چشمش هم که نمیبیند. دکترها گفتهاند باید بزرگ شود بعد عمل کنند. بچههای روستا هم بچهاند دیگر، بعضیهایشان از رعنا میترسند و با او بازی نمیکنند. رعنا بیشتر در خانه میدود و بازی میکند. میگویم بگذارید بازی کند که وقتی بزرگ شود و بفهمد .... وقت برای غصه خوردن زیاد دارد این بچه.»
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#633
Posted: 21 Apr 2015 11:28
وقتی باردار شدم، شوهرم زن گرفت!
روزنامه خراسان: زن ۲۵ ساله در حالی که از شرمندگی نگاهش را به گوشه ای از اتاق دوخته بود و بغض حقارت گلویش را می فشرد به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گلشهر مشهد گفت: ۱۶ بهار بیشتر از عمرم نگذشته بود که پای سفره عقد نشستم.
رسول کارگر ساختمانی بود و ما زندگی آرامی را تجربه می کردیم، اما طولی نکشید که ورق برگشت و هیولای وحشتناک مواد افیونی بر زندگی ام سایه انداخت.
آن روزها زمانی فهمیدم که رسول توسط دوستان کارگرش در چنگ مواد مخدر صنعتی گرفتار شده است که دیگر دیر شده و او غرق در اعتیاد بود. آن روزها من به خاطر رسیدگی به فرزندانم و کار در بیرون از منزل، از زندگی ام غفلت کرده بودم.
رسول هر روز بیشتر در گرداب اعتیاد فرو می رفت و تلاش های من برای نجات او بی نتیجه بود تا این که روزی او مواد مخدر را به زندگی و همسر و فرزندانش ترجیح داد و به مکان نامعلومی رفت. مدت زیادی از او بی خبر بودم تا این که به اصرار خانواده ام از او طلاق غیابی گرفتم.
نگهداری از ۲ فرزند و تأمین هزینه های سنگین زندگی مرا آشفته و کلافه کرده بود. از این رو با کمک پدرم، منزلی را اجاره و در یک رستوران مشغول کار شدم. مشکلات مالی ام تا حدودی برطرف شده بود، اما از نظر عاطفی و محبت خلاءهایی را در فرزندانم حس می کردم از سوی دیگر نیز تحمل نگاه دیگران به عنوان یک زن مطلقه برایم سخت و دشوار شده بود تا این که با جمشید آشنا شدم. او جوانی مجرد بود که به منزل پدرم رفت و آمد داشت.
جمشید با محبت هایش به من و فرزندانم باعث شد تا به او علاقه مند شوم و بدین ترتیب طولی نکشید که او به من پیشنهاد ازدواج موقت چند ساله داد، اما از من خواست تا موضوع ازدواج موقت را از خانواده هایمان پنهان کنیم و پس از آن که نسبت به یکدیگر شناخت کافی پیدا کردیم به صورت دائم با یکدیگر ازدواج کنیم.
از زمانی که زندگی مشترکم را آغاز کردم تنها به جلب رضایت جمشید می اندیشیدم و با محبت به او سعی می کردم که مرا به عنوان همسر آینده اش بپذیرد به طوری که وقتی او پیشنهاد خرید یک منزل ویلایی را داد بدون تأمل پس اندازها و پول حاصل از فروش خودروام را به او دادم تا او به زندگی با من بیشتر پای بند شود اما در همین روزها در فرصت مناسبی ماجرای بارداری ام را به طور ناگهانی برایش بازگو کردم که متوجه شدم شب قبل خانواده اش دختری را برای جمشید خواستگاری کرده اند.
آن شب او در میان بهت و ناباوری مرا تهدید کرد جنین ۲ ماهه ام را سقط کنم در غیر این صورت پول هایم را پس نمی دهد. این در حالی است که تنها چند روز به پایان مدت عقد موقتمان باقی مانده است و من با شکست تلخ دیگری در زندگی مواجه شده ام.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#634
Posted: 21 Apr 2015 11:31
مرگ تکاندهنده یک زن باردار در سردشت
یک مادر ٢٨ ساله در سردشت پس از خارج کردن جنین از شکمش، به دلیل نامشخصی در بیمارستان این شهرستان جان خود را از دست داد. شنیدهها حکایت از قصور پزشکی و تأخیر در تشخیص علت خونریزی منجر به مرگ دارد.
به گزارش ایسنا، «شهروند» نوشت: ماجرای مرگ عصمت، مادر جوان سردشتی، دیروز در شبکه پیامهای تلفن همراه، دست به دست میچرخید؛ پیامی که حکایت از خارج کردن جنین و جا گذاشتن جفت آن در یک عمل و خارج کردن جفت و معده بیمار در جراحی دیگری داشت. هر چند که چنین ماجرایی برای خیلیها باورپذیر نبود اما پیگیریها نشان میدهد که این نوشته کوتاه یک پیام وایبری ساده نبوده و شهر سردشت حالا داغدار این مادر و فرزند است.
مادر سردشتی پیش از انتقال به بیمارستان ارومیه برای ادامه درمان، جانش را از دست میدهد و پدر خانواده به خاطر مرگ مادر و جنین ٩ ماههاش شکایت میکند. وقتی پزشکان بیمارستان «شهید مطهری» ارومیه، خبر مرگ همسرش را دادند، نمیدانست گریه کند، برود دادگاه و پیگیر شکایتش باشد یا اینکه مراسم ختم همسرش را برگزار کند. از ساعت ۴ صبح جمعه که پزشک بیمارستان، خبر مرگ «عصمت» را داد، سرگردان در محوطه بیمارستان پرسه زد، تلفن پشت تلفن بود که پاسخ میداد. نه جنازه همسرش را میدادند، نه میگفتند علت مرگش چیست. به او گفتند که اگر میخواهد شکایت کند، باید چهار روز جسد در سردخانه بماند تا کارشناس پزشکی قانونی علت مرگ را بررسی کند. «صدیق» اما دلش نمیآید، جسد بلاتکلیف در بیمارستان رها شود.
همه ماجرا از چهارشنبهشب گذشته شروع شد؛ زمانی که عصمت، زن ٢٨ساله سردشتی، دلدرد عجیبی گرفت و همسرش «صدیق» او را از روستای کانیزرد در ٣٠ کیلومتری سردشت به تنها بیمارستان این شهر، یعنی بیمارستان امام خمینی ، برد.
«صدیق»، حرفهای روز قبل متخصص زنان یادش میآید وقتی به او گفت تا ماه دیگر برای زایمان، وقت سزارین بگیرد. آنها آن شب را در بیمارستان گذراندند، درد عصمت شدید شد و سریع به اتاق عمل منتقلش کردند اما خبرهای خوبی در انتظار خانوادهاش نبود. جنین پسر در ٨ ماهگی مرده از شکم مادر خارج شد.
«صدیق» ادامه ماجرا را روایت میکند: «همان شب پس از پایان عمل، یکی از پزشکان از اتاق جراحی بیرون آمد و گفت که فرزندم مرده به دنیا آمده است. وقتی تعجب مرا دید، گفت که این جنین سه هفته پیش در شکم مادر جان داده بود. این در حالی بود که چند روز قبلش، پزشک متخصص زنان که از همان ابتدای بارداری همسرم تحت نظرش بود، به ما گفت که جنین سالم است و مشکلی ندارد. حتی سونوگرافی هم گرفته بودند و اعلام کردند جنین سالم است.»
عصمت، سومین فرزندش را باردار بود. حالا ولی هیچوقت دیگر دختر ۶ ساله و پسر ١٣ سالهاش را نمیبیند. صدیق میگوید: «وقتی عصمت را به آی.سی.یو منتقل کردند، اول حال خوبی داشت اما هر چه میگذشت، حالش بدتر میشد، آنقدر که دیگر به جایی رسید که نتوانست نفس بکشد. هر چه به پرستار بخش گفتم که به داد بیمار برسد، هیچ کاری نکرد، حتی گفت که بیمار دارد به هوش میآید. نیمساعت به همین شکل گذشت، زبان و صورتش سفید شد و حالش بدتر میشد. من سراغ پرستار رفتم و سرش داد زدم و دعوایمان شد تا آخرِ سر، راضی شد با پزشک تماس بگیرد. آنها هم آمدند و سریع او را به اتاق عمل برگرداندند. همسرم ۶ ساعت در اتاق عمل بود.»
عصمت در همان اتاق عمل جانش را از دست داد اما پزشکان بیمارستان هیچ اطلاعی به خانوادهاش ندادند و تصمیم گرفتند بیمار را به بیمارستان «شهید مطهری» ارومیه منتقل کنند. آنها حتی اجازه ندادند همسر عصمت، او را ببیند: «هر چه پیگیر حال همسرم میشدم، کسی جواب نمیداد. حتی به ما گفتند که میخواهیم با هلیکوپتر هلالاحمر، به بیمارستان مطهری ارومیه منتقلش کنیم. آنها نگذاشتند همسرم را ببینم. زمانی که خواستند سوار هلیکوپتر شوند، برای لحظهای دستم را روی پا و دستش گذاشتم که کاملا سرد و بیحرکت بود. در ارومیه هم سریع به اتاق عمل منتقل شد. همان جا به من گفتند که همسرم فوت کرده است. یکی از مسئولان به من گفت که عصمت در همان بیمارستان سردشت، جانش را از دست داده و جنازه او به اینجا منتقل شده است.»
حالا خیلی از سردشتیها در جریان ماجرای مرگ این مادر و جنینش قرار گرفتهاند. پیام وایبری هم دست به دست میچرخد و اتفاقی که برای این زن افتاده را روایت میکند. حتی شایع شده که پس از خارج کردن جنین، جفتش بیرون نیامده، به همین خاطر مادر خونریزی شدیدی میکند، بار دوم که تحت عمل جراحی قرار میگیرد، همراه با جفت، معده او را هم خارج کردهاند و شدت خونریزی منجر به بهکما رفتن و مرگ این مادر میشود.
«جعفر» یکی از شهروندان سردشتی است. او هم مثل خیلی از همشهریهایش، ماجرا را میداند. او میگوید: «بیمارستان امام خمینی (ره) سردشت، ۵ کیلومتر از شهر فاصله دارد. این تنها بیمارستانی است که تمام شهروندان سردشتی و اهالی روستاهای اطراف، در صورت نیاز باید به آنجا بروند. قبلا این بیمارستان داخل شهر بود اما تبدیل به شبکه بهداشت شد و آن را به خارج شهر منتقل کردند. حالا مردم باید هزینه زیادی بدهند تا این مسیر را طی کنند و به آن بیمارستان بروند.»
وی اضافه میکند: «پس از این اتفاق، رئیس شبکه بهداشت سردشت گفته که این زن، بیماری دیابت داشته اما از پزشکان پنهان کرده است.»
اظهارات رئیس شبکه بهداشت سردشت در شرایطی است که همسر «عصمت» به هیچوجه در جریان بیماری او نبوده و چنین چیزی را تأیید نمیکند: «حتی اگر همسرم بیماری داشت، باید از او آزمایش گرفته میشد و بعد جراحیاش میکردند. قبل از این هم او یک بار دیگر زایمان سزارین داشت و مشکلی برایش پیش نیامده بود. تا به حال هم هیچ پزشکی نگفته که دیابت دارد، حتی پزشک متخصص زنان که تحت نظرش بود.»
صدیق براساس شنیدههایش از پزشکان میگوید: «احتمالا مرگ به خاطر خونریزی داخلی بوده اما هنوز نمیدانم در اتاق عمل چه اتفاقی افتاده است.»
او اصلا در جریان باقی ماندن جفت در شکم مادر و خارج کردن معده نیست: «هر چه میپرسم کسی به ما نمیگوید که مشکل همسرم چه بوده است.»
صدیق، همان موقع در سردشت، میرود دادگاه و از کادر بیمارستان به خاطر بیتوجهی به شرایط بد همسرش که منجر به مرگش شده، شکایت میکند. نیروی انتظامی هم میرود و آنها اعلام میکنند که باید کارشناس پزشکی قانونی علت مرگ را بررسی و نتیجه را به آنها اعلام کند.
مرگ فرزند و همسر «صدیق» در کمتر از دو شبانهروز رخ میدهد و پیگیریها برای ارتباط با مسئولان بیمارستان امام خمینی سردشت بینتیجه مانده است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#635
Posted: 21 Apr 2015 11:34
انتقامگیری مرگبار از همسر سابق
مرد افغان وقتی متوجه شد همسرش از او طلاق گرفته و با مردی ایرانی ازدواج کرده است، نقشه قتل آنها را طراحی و اجرا کرد.
به گزارش جام جم، شامگاه سیزدهم فروردین امسال مردی با مرکز فوریت های پلیسی 110 شهرستان شهریار تماس گرفت و از تیراندازی در محله «کهنز» خبر داد. ماموران با حضور در محل حادثه مشاهده کردند زن جوانی با شلیک گلوله به قتل رسیده و مرد مجروحی در فاصله کمی از جسد او غرق در خون است.
با گزارش موضوع این جنایت به حیدری بازپرس ویژه قتل داسرا، جسد زن 35 ساله به پزشکی قانونی منتقل شد و مرد 45 ساله نیز به بیمارستان انتقال یافت.
تحقیقات پلیسی نشان داد، مقتول زنی افغان به نام «جمیله» است که چندی قبل پس از ازدواج با همسر ایرانی خود به این خانه آمده بود. آنها در زمان جنایت قصد ورود به خانه شان را داشتند که هدف گلوله قرار گرفتند.
جستجوی گسترده پلیس برای دستگیری قاتل فراری ادامه داشت تا این که روز بعد گزارشی در دستور کار پلیس آگاهی قرار گرفت که نشان می داد شوهر مقتول در بیمارستان به هوش آمده است. بنابراین با حضور در آنجا به تحقیق از وی پرداختند که معلوم شد، قاتل همسر سابق جمیله بوده است.
مخفیگاه های احتمالی متهم به طور نامحسوس زیر نظر گرفته شد تا این که ماموران دیروز او را هنگامی که به شهرستان شهریار بازگشته و قصد داشت دوباره نقشه سوءقصد به جان مرد ایرانی را عملی کند، شناسایی کردند و او پیش از این اقدام دستگیر شد. در بازرسی از وی یک کلت کمری همراه تعدادی فشنگ کشف شد.
متهم 35 ساله که داوود نام داشت با انتقال به پلیس آگاهی بازجویی شد و در اظهاراتش گفت: چندی پیش با همسرم اختلاف پیدا کردم و با شکایت او روانه زندان شدم. پس از آزادی دریافتم همسرم غیابی طلاق گرفته و با مردی ایرانی ازدواج کرده است. همین موضوع باعث ناراحتی ام شد و پس از دو هفته جستجو، خانه آنها را پیدا کردم.
وی ادامه داد: مدام جمیله و شوهرش را تهدید می کردم تا از هم جدا شوند اما قبول نمی کردند. بنابراین سلاحی تهیه کردم و به مقابل خانه شان رفتم و هردویشان را با شلیک گلوله زخمی کردم که جمیله کشته شد و شوهرش جان سالم به در برد. با اطلاع از زنده ماندن این مرد، قصد کشتن او را داشتم که دستگیر شدم.
متهم با قرار قانونی توسط بازپرس جنایی روانه زندان شد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#636
Posted: 21 Apr 2015 11:35
متهم به قتل بعد از آزادی: کاش به جایکشتن شکایت میکردم
زوج میانسال که حکم قصاصشان در دیوان عالی کشور تایید شده بود، با پرداخت دیه رضایت اولیایدم را جلب کردند و حکم آزادی آنها دیروز از سوی قضات دادگاه کیفری استان تهران صادر شد.
قربانعلی 45 ساله و همسر 39 سالهاش اختر، شامگاه سیویکم خرداد 90 در خانهشان در محله حصارامیر پاکدشت مرد 40 سالهای به نام میثم را که از بستگانشان بود، کشتند و قبل از انتقال جنازه از خانهشان، دستگیر شدند.
این زوج که ادعا کرده بودند در دفاع از ناموسشان دست به جنایت زدند، پیشتر از سوی قضات شعبه 113 دادگاه کیفری استان تهران به قصاص محکوم شده بودند.در حالی که حکم اعدام آنها در دیوانعالی کشور تایید شده و به مرحله اجرا رسیده بود، توانستند با پرداخت دیه رضایت اولیایدم را جلب کنند و از حکم قصاص رهایی یابند. این زن و شوهر دیروز در شعبه 84 دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی باقری و با حضور چهار مستشار از جنبه عمومی جرم پای میز محاکمه ایستادند و حکم آزادیشان صادر شد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#637
Posted: 22 Apr 2015 13:33
۲۹ کشته و مصدوم در واژگونی اتوبوس حامل مسافران پرواز نیمهتمام هواپیمایی ماهان
دستکم ۱۲ مسافر یک اتوبوس که حامل مسافران پرواز نیمهتمام شرکت هواپیمایی ماهان بود، بر اثر واژگونی خودرو در جاده سوادکوه در استان مازندران جان خود را از دست دادند.
روز دوشنبه (۳۱ فروردین-۲۰ اپریل) یک هواپیمای مسافربری شرکت "ماهان" از مشهد به سوی ساری پرواز کرد که به دلیل شرایط بد آب و هوا، اجازهی فرود در فرودگاه ساری را پیدا نکرد و به ناچار به سوی تهران رفت و در فرودگاه مهرآباد به زمین نشست. پس از آن، مسافران این هواپیما، حدود ساعت ۴ صبح روز سهشنبه (۱ اردیبهشت) با دو دستگاه اتوبوس عازم ساری شدند که یکی از این دو اتوبوس، حدود ساعت ۸ صبح به دلیل آنچه سرعت زیاد و نقص فنی ترمز خودرو اعلام شده، در جاده سوادکوه با گاردیل و کوه برخورد کرد و واژگون شد.
بر اثر این سانحه، دستکم ۱۲ مسافر اتوبوس، کشته و ۱۷ نفر دیگر مصدوم شدند که با توجه به وخامت حال تعدادی از مصدومان، احتمال بالا رفتن تعداد تلفات این سانحه میرود.
در همین حال، آنگونه که علیرضا خسروی، عضو کمیسیون عمران مجلس شورای اسلامی به خبرگزاری "تسنیم" گفته، هنوز مشخص نیست که بین مسافران و شرکت هواپیمایی ماهان در خصوص ادامهی سفر با اتوبوس یا پرواز بعدی، چه توافقی صورت گرفته بود.
او اضافه کرده که هفتهی آینده مسوولان صنعت حملونقل هوایی و مدیرعامل هواپیمایی ماهان برای توضیح درباره این سانحه به "مجلس" دعوت میشوند.
این در حالی است که مهدی حسنی، خلبان شرکت هواپیمایی ماهان که مسوولیت هدایت پرواز مشهد-ساری را بر عهده داشت، در گفتگو با صداوسیمای جمهوری اسلامی گفته که «با توجه به فرود هواپیما در فرودگاه مهرآباد و کنسل اعلام شدن پرواز به علت شرایط جوی فرودگاه ساری، این شرکت هواپیمایی، هیچ مسوولیتی در قبال مسافرانی که دچار سانحه شدند ندارد».
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#638
Posted: 22 Apr 2015 18:30
قتل برادر بوکسور به خاطر یک شوخی بیمزه/ تو زن ذلیل هستی!
روزنامه خراسان نوشت:دقایق اولیه بامداد روز گذشته، زنگ تلفن همراه قاضی ویژه قتل عمد به صدا درآمد و مأموران کلانتری سیدی مشهد از مرگ جوان 25ساله ای در بیمارستان امدادی خبر دادند که به ضرب چاقو مجروح شده بود. در پی دریافت این خبر، قاضی سیدجواد حسینی به همراه افسر جنایی پلیس آگاهی و پزشک قانونی عازم بیمارستان شد. جسد مربوط به جوان ورزشکاری در رشته بوکس بود که با وارد آمدن ضربه عمیق چاقو به سینه اش کشته شده بود. در بررسی های مقدماتی مشخص شد که جوان مجروح توسط نزدیکانش به بیمارستان شهیدکامیاب منتقل شده است. اظهارات نزدیکان مقتول، راز این جنایت در پی یک درگیری خانوادگی را برملا کرد.
تحقیقات قاضی شعبه 211 دادسرای مشهد بیانگر آن بود که جوان 25ساله توسط برادر بزرگ ترش مورد اصابت چاقو قرار گرفته است. بنابراین قاضی حسینی با صدور دستوری از مأموران کلانتری سیدی مشهد خواست تا شبانه برای دستگیری متهم اقدام کنند. در حالی که عقربه های ساعت 3 بامداد را نشان می داد، گروهی از مأموران انتظامی با فرماندهی سرگرد امینی راد (رئیس کلانتری سیدی) و با انجام یکسری تحقیقات گسترده موفق شدند برادر 34 ساله مقتول را به اتهام ارتکاب قتل عمدی دستگیر کنند. گزارش خراسان حاکی است: اگرچه متهم در ابتدا سعی داشت قتل برادرش را انکار کند اما وقتی در برابر سوالات تخصصی مقام قضایی قرار گرفت چاره ای جز بیان حقیقت ندید و به وارد آوردن ضربه چاقو اعتراف کرد.
با اعتراف این مرد به جنایت و در حالی که خورشید آسمان مشهد را روشن کرده بود، وی با صدور دستور بازداشت موقت از سوی قاضی ویژه قتل عمد، در اختیار کارآگاه نجفی (افسر پرونده) قرار گرفت تا بررسی های بیشتری در این باره انجام شود.
متهم این پرونده جنایی در ادامه اعترافات خود گفت: ماجرای اختلاف ما به چند روز قبل بر می گردد. وی افزود: من و برادرم با یکدیگر باجناق هستیم و قرار بود روز جمعه را دور هم باشیم و بعد از صرف غذا والیبال بازی کنیم. آن روز برادرم توپ والیبال خریده بود که در همین اثنا مشاجره لفظی جزئی با این بهانه که تو فقط در اختیار همسرت هستی! آغاز شد و همسر من که از این جملات عصبانی شده بود 2ظرف را از روی اپن آشپزخانه برداشت و محکم به زمین کوبید ولی برادرم فکر کرد که او ظرف ها را به طرف او پرت کرده است. در همین هنگام نیز همسرم با چاقو توپ والیبال او را پاره کرد. برادرم نیز که به خشم آمده بود طناب لباس ها را برید و بدین ترتیب اختلافات ما شروع شد.
روز بعد هم پدرخانمم برای آشتی دادن ما وارد ماجرا شد اما کدورت ها برطرف نشد تا این که بعد از آن پدر خانمم احساس می کرد هنوز ما با یکدیگر مشکل داریم سیلی به دخترش زد و او را از دخالت در کارهای 2برادر برحذر داشت اما همسرم که باردار بود به شدت ناراحت شد و برادرم را عامل این درگیری می دانست. وی در ادامه اضافه کرد: تا این که شب هنگام ناگهان من از شدت عصبانیت چاقوی آشپزخانه را برداشتم و به طبقه اول ساختمان که برادرم در آن سکونت داشت رفتم. وقتی او در منزل را باز کرد در یک لحظه چاقو را در سینه اش فرو بردم که چاقو کج شد و به قلبش اصابت کرد اما اکنون بسیار از کرده خودم پشیمانم و تازه متوجه شدم که به خاطر یک لحظه عصبانیت آنی آن هم برای «هیچ» برادرم را به قتل رسانده ام. این گزارش حاکی است: به دستور قاضی ویژه قتل عمد جسد جوان بوکسور به پزشکی قانونی منتقل شد و بررسی های کارآگاهان درباره این جنایت ادامه یافت.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#639
Posted: 22 Apr 2015 18:31
روش جدید کلاهبرداری: حالا دیگه فامیل قدیمیت رو نمی شناسی؟!
« فامیل ناشناس» یک کلاهبردار با شگرد عجیب و با چربزبانی به اغفال طعمههای خود در بانکها دست میزدند.
روز یکم دیماه سال 93 پیرزنی 70 ساله با مراجعه به شعبه 10 بازپرس دادسرای ونک تهران ادعا کرد مردی ناشناس در نقش فامیل آنها که خانوادهای سرشناس هستند، وی را فریب داده و توانسته چهار میلیون تومان را به جیب بزند.
با توجه به چگونگی این اقدام تبهکارانه تیمی از پایگاه سوم پلیس آگاهی تهران دست به کار شدند و در نخستین اقدام به تحقیق از مالباخته پرداختند.
وی گفت: «در حال خروج از بانکی در شعبه میدان مادر بودم که مردی 30 ساله مرا با مشخصات فامیلیام صدا زد و ادعا کرد پسر یکی از بستگان بسیار آبرومند ما است. پس از آن گفت که چرخهای خودرویش ترکیده و در خیابان شریعتی پارک شده است و به این بهانه از من خواست مقداری پول به او بدهم. من نیز به خاطر شناختی که از خانواده مورد ادعایش داشتم، باز به بانک برگشتم و چهار میلیون تومان گرفتم و به وی تحویل دادم، این مرد نیز سریع از بانک خارج شد و در لحظه خداحافظی وعده داد که به خانهمان آمده و پولم را باز میگرداند. پس از گذشت چند روز و در تماسی که با پدر این جوان داشتم، متوجه شدم پسرش از چند ماه پیش در مسافرت خارج از کشور است. آن زمان بود که فهمیدم از من کلاهبرداری شده و وی از نام فامیل من سوءاستفاده کرده و حالا چطور این شخص فامیلی من و فامیلی بستگان مرا میدانست، نمیدانم.
هنوز این فامیل ناشناس ردیابی نشده بود که زنی 76 ساله ادعای مشابهی کرد و به کارآگاهان گفت: «در بانک شعبه گاندی نشسته بودم که مردی به من نزدیک شد و گفت «حالا دیگر فامیل خود را نمیشناسی!»، گفتم شما؟ که وی گفت «شما بگویید که من کی هستم؟»، چند نفر از بستگان خود را معرفی کردم تا سرانجام یکی از آنها به نام سام را معرفی کرد و گفت «بله، من سام هستم». در ادامه گفت «من دیشب از خارج آمدم، امروز در حال گذر از خیابان بودم که لاستیک خودرویم ترکید، قصد خرید لاستیک نو داشتم اما به خاطر اینکه پول کافی همراهم نبود، به در خانه شما آمدم، اما بچهها گفتند که شما به بانک آمدید.» به این بهانه چهار میلیون و 500 هزار تومان پول گرفت و زمان خروج از بانک گفت «ظهر ناهار میهمان شما هستم و آن زمان پول را برایتان بازپس میآورم» اما هرچه ناهار منتظر ماندم، این مرد نیامد. پس از تماس با بستگان خود متوجه شدم از من کلاهبرداری شده است.»
با توجه به شگرد عجیب این کلاهبردار، کارآگاهان به بررسی تصاویر دوربینهای مداربسته بانکی پرداخته و موفق به شناسایی تصویر وی که 35 ساله است، شدند. این تصویر به فریبخوردگان و بستگانشان ارائه شد که هیچکس جوان تبهکار را شناسایی نکرد و بازپرس پرونده با توجه به این سرنخ با تقاضای انتشار آن از کسانی که اطلاعاتی از سرنوشت وی دارند، خواست با شماره 21865649 پایگاه سوم پلیس آگاهی تهران تماس بگیرند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#640
Posted: 22 Apr 2015 18:33
سه سال افسردگی و حس انتقام
فرهیختگان : پسری که در 17 سالگی در یک بوستان پسری جوان را خفه کرده بود، دیروز پای میز محاکمه ایستاد و گفت: «حرفهای مقتول باعث شده بود به افسردگی مبتلا شوم. به همین خاطر برای تنبیهکردن او به پارک رفتم.»
این پسر که حالا در یک بیمارستان روانی بستری است، با حکم قضایی برای بررسی وضعیت سلامت روانی و کمال رشد عقلیاش هنگام ارتکاب جرم به کمیسیون پنج نفره پزشکیقانونی معرفی شد.
در جلسه رسیدگی به این پرونده که دیروز در شعبه 84 دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی باقری و با حضور چهار مستشار تشکیل شد، ابتدا نماینده دادستان کیفرخواست را خواند.
او گفت: «مهرداد 18 ساله متهم است دوم اردیبهشت 93 وقتی که 17 سال داشت سهیل 21 ساله را در یک پارک در خیابان پیروزی تهران خفه کرده است. اکنون با توجه به مدارک موجود در پرونده برایش تقاضای اشدمجازات دارم.»
سپس پدر و مادر قربانی در جایگاه ویژه ایستادند و برای قاتل پسرشان حکم قصاص خواستند.
وقتی مهرداد در جایگاه ویژه ایستاد، گفت: «اتهام قتل را قبول دارم اما من قصد کشتن سهیل را نداشتم.»
او در تشریح جزئیات ماجرا گفت: «سال 90 وقتی که 14 ساله بودم به جشن تولد دوستم پوریا دعوت شدم. در آن جشن که سهیل هم حضور داشت، مشروب خوردم و مست شدم. از هوش رفته بودم که سهیل مرا آزار داد. از آن روز به بعد روزگارم سیاه شد. سهیل به همه دوستانم گفته بود که مرا آزار داده و آبرویم را برده بود. سهیل دست از سرم بر نمیداشت. بعد از آن ماجرا همه بچههای محل مرا تحقیر میکردند. به افسردگی مبتلا شده بودم و از خانه بیرون نمیرفتم که به فکر انتقام افتادم.»
او ادامه داد: «دوم اردیبهشتماه ساعت حدود 12 شب بود که سهیل با من تماس گرفت و از من خواست برای او حشیش بخرم. به پارک رفتم و حشیش را به سهیل دادم. سهیل پس از مصرف حشیش بیحال شد. همان موقع شالی را که همراه داشتم دور گردن او پیچیدم که روی زمین افتاد. از ترس اینکه سهیل به هوش آید و با من درگیر شود، با دو تسمه گردنش را محکم بستم که جان سپرد. اما باور کنید من قصد کشتن او را نداشتم. فقط میخواستم او را بترسانم تا از حرفهایش دست بردارد.»
این متهم نوجوان که در حال پاسخگویی به سوالات هیاتقضایی حالش بد شد، پس از چند دقیقه تنفس جزئیات حمل جنازه را تشریح کرد و گفت: «از ترسم جنازه را پشت شمشادها کشاندم و به خانه رفتم و از پدرم کمک خواستم اما وقتی پدرم گفت که قصد دارد با پلیس تماس بگیرد از خانه خارج شدم و سراغ دوستم پوریا رفتم. پوریا در جریان همه بلاهایی که سهیل به سرم آورده بود قرار داشت به همین خاطر همراهم به پارک آمد. من جنازه را در یک کیسه خواب گذاشتم تا آن را با ماشین پدرم به خارج از شهر منتقل کنم اما همان موقع پلیس سر رسید و من و پوریا از ترس فرار کردیم.»
سپس پوریا که به اتهام کمک به مهرداد برای مخفیکردن جنازه بازداشت شده بود، در جایگاه ویژه ایستاد و با تایید حرفهای مهرداد، گفت: «سهیل به همه بچههای محل گفته بود که مهرداد را آزار داده است. به همین خاطر مهرداد به افسردگی مبتلا بود. چند بار از او خواستم تا ماجرا را به خانوادهاش بگوید، اما از ترس آبرویش سکوت میکرد. مهرداد دوبار دست به خودکشی زد که مانع او شدم. من فقط از سر دلسوزی در حمل جنازه به مهرداد کمک کردم.»
در پایان این جلسه هیاتقضایی وارد شور شد و مهرداد را برای بررسی وضعیت سلامت روانی و کمال رشد عقلیاش، هنگام ارتکاب جرم به کمیسیون پنج نفره به پزشکیقانونی معرفی کرد. پس از اعلامنظر پزشکیقانونی هیات قضایی درباره این پرونده تصمیم میگیرد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟