ارسالها: 12930
#671
Posted: 3 May 2015 16:21
دردسری که درک غلط از اپیلاسیون در قزوین آفرید
اشتباه در فهم درست از واژه "اپیلاسیون" توسط گروهی که خود را "مؤسسات مردمنهاد فرهنگی- اجتماعی" مینامند در قزوین باعث شد تا دادستان این شهر سالنهای آرایشی را که به اپیلاسیون میپردازند، تهدید به پلمپ کند.
پس از انتشار نامه افرادی که خودشان را "جمعی از فعالان فرهنگی و اجتماعی استان قزوین" معرفی کرده بودند، جلسهای با حضور دادستان، رئیس اداره نظارت براماکن عمومی پلیس ناجا، رئیس اتحادیه آرایشگران و جمعی از فعالان فرهنگی٬ در دفتر دادستانی استان قزوین برگزار شد.
بهگزارش سحام نیوز در این جلسه حجتالاسلام صادق نیارکی، دادستان قزوین اعلام کرده که "عمل غیرقانونی و غیرشرعی اپیلاسیون بدن زنان" جرم محسوب میشود.
گفتوگوی روز چهارشنبه (۹ اردیبهشت، ۲۹ آپریل) روزنامه شرق با سردبیر سایت "خبر قزوین" اما روشن کرد که نویسندگان نامه و سایت محلی "قزوینخبر" که اقدام به انتشار آن کرده، معنای واژه فرانسوی "اپیلاسیون" را غلط فهمیدهاند.
خلیلی، سردبیر سایت "قزوینخبر" منبع منتشرکننده این نامه به روزنامه شرق گفته که مسئله اصلی از نظر نویسندگان نامه "موضوع ماساژ است که در پشت موارد آرایشی و بهداشتی در حال ارائه است".
او همچنین از "بردن فرهنگ ماساژ به داخل خانهها و شرکتها" گفته و یادآور شده که "اسم ماساژ که میآید فکرها سمت تایلند، مالزی و اندونزی میرود و در صورتی که با آنها برخورد نشود عاقبت ما رفتن به این سمت است".
درواقع این گفتوگو نشاندهنده این است که سردبیر سایت منتشر کننده نامه و همینطور نگارندگان آن، تصور کردهاند که معنای واژه "اپیلاسیون" ماساژ است و نه برداشتن موهای زائد بدن. آنان در حالی از واژه "اپیلاسون" به جای ماساژ استفاده کردهاند که در لغتنامه معین و دهخدا به صراحت قید شده که این کلمه فرانسوی بوده و معنایش از بین بردن موهای زائد بدن است و معنی دیگری هم ندارد.
حکم عجولانه دادستان
صادق نیارکی، دادستان قزوین هم بدون توجه به معنی و مفهوم این واژه و کاربرد آن به پلمب آرایشگاههایی که اقدام به اپیلاسیون کنند، حکم داده است. در حالیکه طبق فتوای آیتالله خمینی در تحریرالوسیله، ازبینبردن موهای زائد، مثل موهای زائد اندام و زیر بغل مسئلهای بهداشتی و از نظر اسلام مستحب است و به آن سفارش هم شده است.
وی در این کتاب حتی آورده است که «اسلام در موارد فراوانی به زدودن موهای زائد بدن توصیه کرده و شیوهها و آدابی را نیز در این زمینه بیان کرده است.»
این نخستین بار نیست که یک دادستان در مورد یک لغت غیرفارسی دچار اشتباه میشود. معروفترین مورد در خصوص اشتباهات دستگاه قضایی در برخورد با واژههایی غیر فارسی به سعید مرتضوی، دادستان اسبق تهران باز میگردد.
قاضی مرتضوی در جریان تقاضای خبرنگاران و وکلای ماشاالله شمس الواعظین، مبنی بر گذاشتن وثیقه و آزادی او از زندان، با رد تقاضای آنان در پاسخ میگوید: «شمس الواعظین آدم خطرناکی است زیرا او ریمل دارد و پاسپورتش را هم به ما نمیدهد.»
ابراهیم نبوی در تشریح این گفتوگو خاطرنشان کرده است که حاضران به مرتضوی میگویند که "ما بعید میدانیم آقای شمس الواعظین ریمل داشته باشد؟ اگر هم داشته باشد، مگر ریمل داشتن جرم است؟»
مرتضوی پاسخ میدهد: «ریمل نه! ریمیل [...] وی ریمیل دارد و بعد پاسپورتش را هم به ما نمیدهد که برویم توی ریملیش؟» براساس این روایت مرتضوی ایمیل را ریمیل و پسورد (گذرواژه) را پاسپورت میفهمیده است. روایت نبوی از گفتوگوی مرتضوی با خبرنگاران و وکلای شمسالواعظین، پیشتر بهنقل از سعید حجاریان و حمیدرضا جلائیپور نیز در رسانههای ایران نقل شده بود.
اپیلاسیون یا ماساژ؟ نظافت یا حیازدائی؟
خلیلی سردبیر سایت "خبر قزوین" در گفتوگو با شرق با آوردن دو واژه "اپیلاسیون" و "ماساژ" در کنار هم و یک معنی دانستن آن تاکید کرده که "گسترش اپیلاسیون مرحلهای از اباحهگری را ترویج میدهد".
وی با اشاره به برگزاری نمایشگاهی در قزوین و غرفهای که به گفته آنان "در پشت پرده" خدمات ماساژ ارائه میکرده است، به عنوان یکی از مصداقهای "حیازدایی" نام برده و حتی تصریح کرده که "نویسندگان نامه مذکور مأخوذ به حیا هستند".
خلیلی همچنین گفته که «من نگارنده نامه نیستم و سایت ما فقط این نامه را منتشر کرده است؛ اگر من نگارنده بودم موضوعات را فراتر از این میدیدم.»
نویسندگان نامهای که منتهی به تهدید آرایشگاههای قزوین شده است، با این تصور غلط که اپیلاسیون بهمعنای ماساژ است، از این عمل بهداشتی و مربوط به نظافت بدن به عنوان "خلاف شرع" و "اوج مأموریت حیازدایی" یاد کرده و نوشتهاند که این کار میتواند "زمینهساز ناهنجاریهای اخلاقی" باشد.
این نامه خطاب به ایوب رحیمی، معاون سیاسی امنیتی استاندار قزوین نوشته شده است. نویسندگان، مدعی "وجود مستندات" در نزد خود شدهاند، اما در مورد جزئیات مستندات و نحوه ارائه آن در رابطه با اپیلاسیون که قاعدتا با اعضای بدن در ارتباط است، جزئیاتی ذکر نکردهاند.
تهدید آرایشگران مرد بهخاطر زیر ابرو
مصطفی گواهی، رئیس اتحادیه آرایشگران مردانه هم چندی پیش برداشتن زیر ابروی مردان را در آرایشگاههای مردانه ممنوع اعلام کرده بود. وی به خبرگزاری ایلنا، گفته بود در صورت برداشتن زیر ابرو در آرایشگاههای مردانه، آرایشگاه خاطی پلمب خواهد شد.
گواهی از خدماتی چون سولاریوم، برداشتن زیر ابرو، خالکوبی و تتو به عنوان "خط قرمز" این اتحادیه یاد کرده و انجام این قبیل خدمات در آرایشگاههای مردانه را ممنوع دانسته بود.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#672
Posted: 3 May 2015 16:23
یک خودکشی دیگر در ملاعام؛کارگر ۴۵ ساله در محوطه کارخانه داروپخش به زندگی خود پایان داد
علی اکبری، یکی از کارگران قدیمی کارخانه داروپخش، روز دوشنبه پس از ملاقات با مدیرعامل این کارخانه خودش را از طبقه چهارم یکی از ساختمان های محوطه شرکت داروپخش به بیرون پرت کرد و به زندگی اش پایان داد.
خبرگزاری ایلنا از قول یک مقام صنفی در کارخانههای غرب تهران خبر داده است که "علی اکبری" کارگر خدماتی ۴۵ ساله با ۲۳ سال سابقه کار در شرکت دارو پخش و ساکن شهرستان شهریار پس از مخالفت با وام درخواستیش از اتاق مدیرعامل این کارخانه خارج شد و خود را از طبقه چهارم ساختمانی در محوطه کارخانه به پایین پرتاب کرد و کشته شد.
به گفته رضا فرضعلیان، عضو هیات رئیسه شوراهای اسلامی کار غرب تهران، با اشاره به اینکه این حادثه در ساعت ۱۴روز دوشنبه ۷ اردیبهشت ماه و پس از آن اتفاق افتاد، گفت:" این کارگر دقایقی پیش از مراجعه به دفتر مدیرعامل، درباره دریافت وام با یکی از مدیران امور مالی داروپخش گفتگو کرده بود" و پس از آن علی اکبری به اتاق مدیرعامل مراجعه کرده بود اما پس از خروج از اتاق مدیرعامل "خود را از طبقه چهارم ساختمانی در محوطه کارخانه به پایین پرتاب کرد."
علی اکبری را پس از سقوط به بیمارستان میلاد تهران منتقل کردند اما "حدود چهار ساعت پس از بستری بودن در بیمارستان جان باخت"، و برادر همسر علی اکبری به ایلنا گفته است که روز سه شتبه 8 اردیبهشت ماه پیکر این کارگر در آرامگاهی واقع در شهریار به خاک سپرده شده است." برادر همسر علی اکبری گفته است که "به دلیل شرایط خاص خانواده در موقعیت کنونی قادر به ارائه اطلاعات بیشتر" نیست.
ایلنا گزارش داده است که "در بین کارگران داروپخش شایعات متفاوتی درباره علت خودکشی علی اکبری به راه افتاده است. یکی از کارگران دلیل خودکشی "علی اکبری را مخالفت مدیریت با درخواست وام او که در حال تهیه جهیزیه فرزندش"عنوان کرده است و "کارگر دیگری از بیماری فرزند او سخن گفته و دلیل درخواست وام و خودکشی او را ناتوانیاش در تامین هزینه داروهای گران قیمت" ذکر کرده و یک کارگر داروپخش هم دلیل درخواست وام از جانب علی اکبری را تلاش این کارگر "برای تامین هزینههای زیارت پدر و مادرش از کربلا" عنوان کرده است.
این خبرگزاری تاکید کرده است که "در تماس با روابط عمومی و دفتر مدیریت شرکت داروپخش تلاش کرد با مدیرعامل این کارخانه گفت و گو کند اما به دلیل حضور مدیرعامل در جلسهای این گفتگو انجام نشده است."
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#673
Posted: 3 May 2015 16:25
دستهای آلوده : مرد جوان چرا و چگونه پدرش را کشت؟
شرق : اولینبار که سعید سیگار به دست گرفت حدودا ١٤ساله بود، یک سال بعد، مصرف موادمخدر را شروع کرد و این آغاز راه بیبازگشتی بود که باعث شد دستش به خون پدر آلوده شود. سعید آخرین فرزند زوجی بود که ٩ فرزند داشتند و در یکی از محلههای جنوبی تهران زندگی میکردند. پرونده اتهامی سعید چهارسال قبل به جریان افتاد. روز حادثه خواهران و برادران این جوان بعد از ورود به خانه با جسد غرق در خون پدر مواجه و متوجه شدند عامل قتل کسی نیست جز سعید.
مرد جوان زمانی که بازداشت شد ٣٥ ساله بود، او دقایقی بعد از دستگیری به قتل پدرش اعتراف کرد و جزئیات آن را شرح داد. تکمیل پرونده و ارسال آن به دادگاه کیفری استان تهران سعید را پای میز محاکمه کشاند. او بهخوبی میدانست خواهران و برادرانش میتوانند برایش درخواست قصاص کنند و آنها بهحدی از دست او ناراحت هستند که گذشت نکنند. مرد جوان در جلسه دادگاه وقتی در برابر این پرسش قرار گرفت که چطور و چرا پدرش را کشته است جزئیاتی از زندگیاش گفت که خانوادهاش را بیشتر تحتتأثیر قرار داد. متهم میگوید: «نوجوان که بودم بسیار احساس تنهایی میکردم چون خواهران و برادرانم همگی از من بزرگتر بودند و بیشتر آنها ازدواج کرده بودند. اول با سیگار شروع کردم و بعد بهسمت مواد رفتم، مدتی طولانی تریاک استفاده میکردم اما کسی در خانه متوجه نشده بود. در آن زمان هنوز میتوانستم کار کنم تا اینکه روزبهروز لاغرتر شدم و بعد کمکم نشانههای اعتیاد در من دیده شد و خانوادهام متوجه شدند. اوایل مادرم خیلی ابراز ناراحتی میکرد و با گریهوزاری از من میخواست مواد را ترک کنم، اما نمیتوانستم؛ راستش اصلا برای درمان احساس نیاز نمیکردم. سه سال بود که مواد میکشیدم و اتفاق خاصی در زندگیام رخ نداده بود. پس فکر میکردم چرا باید ترک کنم».
برادر بزرگ سعید میگوید: از وقتی متوجه شد برادرش معتاد شده، همه راهها را برای کمک به او امتحان کرد: «وقتی موضوع را از طریق پدرم فهمیدم هرکاری از دستم برمیآمد برای او انجام دادم، البته قبول دارم شاید در نوجوانی به او بیتوجهی شده، بههرحال کاستی وجود داشته که باعث شده برادرم بهسمت اعتیاد برود، اما بعد که کاملا مشخص شد او اعتیاد دارد و خواستیم به وی کمک کنیم، بهجای اینکه اوضاع بهتر شود همهچیز بدتر شد و برادرم از کارهایی که میکرد خجالت نمیکشید. همان زمان که تریاک استفاده میکرد به او گفتیم بهتر است به کمپ بروی و ترک کنی، قبول نکرد، گفت: اعتیاد آنچنانی ندارد و فقط یکی، دو بار تفریحی مصرف کرده است. یک روز متوجه شدم پدرم او را بهزور به کمپ برده و ترکش داده، همگی فکر میکردیم سعید واقعا آدم سابق شده است، همان برادر مهربان که به فکر همه هست و نمیخواهد خانوادهاش را ناراحت کند، اما مدتی بعد متوجه شدیم دوباره همهچیز عوض شده است. او بار دیگر بهسمت اعتیاد رفت و باز به آزارهایش ادامه داد».سعید چرا بعد از ترک بار دیگر بهسمت مواد گرایش پیدا کرد. خودش در اینباره میگوید: «اولینبار که به کمپ رفتم و ترک کردم، تصمیم گرفتم دیگر بهسمت اعتیاد نروم با اینکه ترککردن تصمیم خودم نبود، اما گفتم حالا که ترک کردهام بهتر است همهچیز را از اول شروع کنم. نمیدانم چه شد که دوباره معتاد شدم، دوباره دوستانم را که مواد مصرف میکردند، دیدم و دوباره تریاککشیدن شروع شد».
چندسال بعد وضعیت مرد جوان بهگونهای شد که خانوادهاش راضی بودند او به همان تریاک اعتیاد داشته باشد، اما پیشتر نرود و مخدرهای خطرناکتر را برای مصرف انتخاب نکند. برادر متهم میگوید: «سعید دیگر به تریاک قناعت نمیکرد بهسمت مخدرهای جدید مثل شیشه رفته بود. صورتش را که نگاه میکردم متوجه میشدم چه چیزی مصرف کرده است؛ حالاتش کاملا عوض میشد، مردمک چشمش بزرگ میشد، رفتارش تغییر میکرد. پدر و مادرم در ابتدا متوجه این ماجرا نمیشدند آنها فکر میکردند اعتیاد فقط به تریاک است و نمیدانستند مخدرهای دیگری هم هست تااینکه من به آنها یادآوری کردم و گفتم وضعیت سعید در حال بدترشدن است. هرچه به سعید گفتم این کار را نکن، گوش نکرد. فضای خانه همیشه بهخاطر رفتارهای سعید متشنج بود. کاری میکرد که پدر و مادر پیرم دیگر نمیتوانستند تحمل کنند بهخاطر همین مسئله، پدرم دوبار در بیمارستان بستری شد قلبش دچار مشکل شد و دکتر گفته بود اضطراب اصلا برای او خوب نیست، اما سعید اصلا به این موضوع توجه نمیکرد. ما همه روشها را برای کنترل سعید آزمایش کردیم حتی او را بارها پیش مشاور بردیم اما هیچ کمکی را قبول نمیکرد».
سعید حرفهای برادرش را قبول ندارد. او میگوید: «وقتی اعتیادم سنگین شد و بهسمت شیشه رفتم، درواقع میدانستم برگه خودکشی خودم را امضا کردهام و همهچیز برایم تمام شده است. مشکلم این بود که خانوادهام به من کمک نمیکردند، آنها مدام مرا تحقیر میکردند هر اتفاق کوچکی که رخ میداد به من وصلش میکردند. پدرم دچار بیماری قلبی شده بود و به من میگفتند تو باعث آن هستی. حتی وقتی عروسهای خانواده با شوهرشان درگیر میشدند موضوع را به من ربط میدادند و هرچیزی را دستآویزی برای تحقیر من میکردند؛ دیگر این وضعیت برایم قبل تحمل نبود. برای اینکه بتوانم از رفتارهای بد خانوادهام دور شوم تصمیم گرفتم مدتی خانه را ترک کنم اما نتوانستم چون نمیتوانستم هزینه زندگیام را تأمین کنم. دوباره به خانه پدرم برگشتم، آنها با من مشکلی نداشتند اگر تحریک دیگران نبود کاری به کار هم نداشتیم. برادرم راست میگوید پدرم حتی راضی شد هزینه تریاکم را بدهد، اما فقط تریاک بکشم ولی دیگر کار از کار گذشته بود. زندگیام تباه شده بود. کسی که شیشه میکشد دیگر نمیتواند آن را ترک کند و بعد از ترککردن، دوباره به اول خط برمیگردد. من خودم هم دلم میخواست زندگی خوبی داشته باشم، دلم میخواست مثل برادران دیگرم خوب و راحت زندگی کنم و زن و بچه داشته باشم، اما هرکاری میخواستم بکنم به من میگفتند تو معتاد هستی و نمیتوانی این کار را بکنی. هر خواستهام را با اعتیاد گره میزدند. من هم نمیتوانستم این وضعیت را تحمل کنم. آنها حتی از من نمیپرسیدند میخواهم اعتیاد را ترک کنم یا نه؟»
سعید بارها توسط اعضای خانوادهاش برای ترک اعتیاد در مراکز بازپروری بستری شده اما هربار بعد از برگشت دوباره به سمت مواد رفته بود. برادر این مرد جوان میگوید: «بهترین مراکز بازپروری را پیدا میکردم و او را برای ترک میبردم به محض اینکه ترک میکرد و از مرکز بیرون میآمد، دوباره به سمت مواد میرفت. حتی برایش کار پیدا میکردم چندین بار از اعتبار خودم بهخاطر او هزینه کردم برادران دیگرم هم همینکار را میکردند اما سعید باز هم به سمت اعتیاد میرفت و همهچیز را خراب میکرد. ما دیگر مستأصل شده بودیم کاری نبود که بتوانیم برای او انجام دهیم اما دریغ کنیم. این موضوع در خانوادههای ما نیز اختلافاتی ایجاد کرده بود؛ خواهران و برادران دیگرم که ازدواج کرده بودند گاهی بهخاطر اعتیاد سعید موردشماتت قرار میگرفتند، همین هم باعث شده بود سعید وضعیت خوبی نداشته باشد».
درگیریهای سعید با پدر و مادرش بعد از مدتی خیلی شدیدتر شد چراکه مرد جوان قصد داشت ازدواج کند. او درباره شب قتل پدرش میگوید: «میخواستم ازدواج کنم. به پدرم گفتم عاشق دختری شدهام. از او خواستم برایم به خواستگاری برود ناراحت شد گفت چه کسی به توی معتاد دختر میدهد، میگفت خجالت میکشد برایم به خواستگاری برود. فکر کردم باز دارد بین من و بچههای دیگر فرق میگذارد. حرفهای همیشگیاش را تکرار کرد و من هم از کوره در رفتم. نمیدانم چه شد خدا شاهد است که نمیخواستم او را بکشم فقط نتوانستم خودم را کنترل کنم و با چاقو یک ضربه به او زدم. چون مواد مصرف کرده بودم حال خودم را نفهمیدم و دست به این کار زدم. واقعا پشیمان هستم».
قتل پدر سیاهترین نقطه زندگی سعید است اتفاقی که باعث شد زندگی همه اعضای خانوادهاش دگرگون شود و هیچکدام از آنها حاضر به بخشیدن او نباشند. برادر سعید میگوید: «یک روز قبل از این حادثه پدرم و سعید با هم دعوا کرده بودند. او طبق معمول بیاحترامیهای زیادی کرده بود. برای پایاندادن به این درگیری به خانه پدرم رفتم و به سعید گفتم اینبار دیگر کوتاه نمیآیم و باید از خانه بروی. میخواستم او را به یکی از مراکز جمعآوری معتادان معرفی کنم اما پدرم مانع شد؛ گفت یکبار دیگر به او فرصت بدهیم خودش مواد را ترک میکند. پدرم از اینکه در مورد سعید خیلی سختگیری کنیم ناراحت میشد و میگفت این بچه لیاقتش این زندگی نیست. پدرم گفت خودش با او صحبت میکند. به پدرم گفتم نباید با او چنین برخوردی بکنی. خیلی ناراحت شد بههرحال بچهاش بود و نمیتوانست ببیند اینطور سختی میکشد. بهخاطر اینکه پدرم راضی نبود قبول کردم یک فرصت دیگر به سعید بدهیم تا دست از کارهایش بردارد؛ به او گفتم حالا که پدر واسطه شده کاری به تو ندارم فقط قول بده ترک کنی و او هم قبول کرد. یک روز از این حرف نگذشته بود که مادرم خبر داد پدرم چاقو خورده و فوت شده است. سعید پولهای پدرم را برداشته و فرار کرده بود البته چند روز بعد دستگیر شد».
چندسالی از قتل پدر به دست سعید گذشته و اکنون خواهران و برادران متهم غیر از یکی از آنها با اصرار مادر تصمیم گرفتهاند او را ببخشند. آنهایی که رضایت دادهاند میگویند سعید غریبه نیست و چارهای بهجز پذیرش واقعیت ندارند. یکی از برادران سعید که رضایت داده است، میگوید: «ما هرکاری بکنیم سعید برادر ماست و نمیتوان این واقعیت را منکر شد متأسفانه او با کاری که کرد نهتنها پدرمان بلکه همه اعضای خانواده را به قتل رساند. آبروی چندینوچندسالهای که در محل کار و میان اقوام داشتیم از بین برد و دیگر نمیتوانیم سربلند کنیم اما قصاصکردن او آبروریزی دیگری است ضمن اینکه هر چقدر او به ما بدی کرده باشد باز هم نمیتوانیم او را نبخشیم چون دوستش داریم. ما داغدار هستیم و نمیخواهیم داغ برادر را هم تحمل کنیم».
دراینمیان تنها برادری که به بخشش سعید رضایت نداده است درباره تصمیمش توضیح میدهد: «من مدتهاست به این فکر میکنم که از برادرم بگذرم یا نه؟ راستش اگر قاتل کسی بهجز برادرم بود تصمیمگیری در این مورد خیلی برایم راحتتر بود میدانستم چه برخوردی بکنم اما حالا باید در مورد برادرم تصمیم بگیرم نه قاتل پدرم و این وضعیت را برایم سخت میکند چون از طرفی میدانم کسی کاری را که سعید کرده است فراموش نمیکند و یادش نمیرود که برادرم پدرم را کشته است. از طرفی اگر سعید بخواهد دوباره به کارهایش ادامه دهد و علاوه بر قتلی که مرتکبشده آبروی خانواده را یکبار دیگر با کارهایش ببرد، این وضعیت برایمان قابل پذیرش نیست؛ بههمینخاطر تابهحال اعلام رضایت نکردهام بنابراین تصمیم گرفتم شروطی برای رضایت بگذارم».
مطابق قانون، اولیایدم میتوانند برای فردی که مرتکب قتل شده است سه خواسته داشته باشند یا قصاص، یا گذشت با دیه قانونی و حتی پول بیشتر یا کمتر و در نهایت گذشت بدون قیدوشرط اما برادر سعید خواستههایی دارد که هرچند در قانون پیشبینی نشده است اما اگر سعید آنها را قبول کند میتواند سرنوشت او را برای همیشه عوض کند. برادر متهم اعلام رضایت را به پذیرش همین شروط منوط کرده است. او میگوید: «من چند شرط دارم و این موضوع را به سعید هم گفتهام. اول اینکه او حق ندارد دیگر سراغی از من یا خواهران و برادران دیگرش بگیرد. دوم اینکه طلب ارث پدری نکند و در نهایت اعتیادش را ترک کند و ما دیگر حتی سیگار دست او نبینیم. اگر این شروط را قبول کند من رضایتنامه کتبی میدهم تا دنبال زندگی خودش برود».
خانواده سعید تنها کسانی نیستند که برای اعلام رضایت شروطی غیر از پول میگذارند. سال ٨٥ زنی که اقدام به قتل پسر همسرش کرده بود نیز با چنین شروطی مواجه شد؛ این زن پسر ٩ ساله شوهرش را به قتل رسانده و سپس فرزند خودش را در آغوش گرفته و به کلانتری رفته و خودش را معرفی کرده بود. این زن در دادگاه با درخواست قصاص از سوی شوهرش مواجه شد و زمان اجرای حکم وقتی او را پای چوبهدار بردند توانست رضایت شوهرش را جلب کند. شوهر این زن شرط کرده بود قاتل پسرش باید برای همیشه محل زندگی آنها را ترک کند، سراغی از فرزندان مشترکشان نگیرد و دیگر با هیچکدام از اعضای خانواده تماس برقرار نکند. وقتی زن این شروط را قبول کرد شوهرش رضایتنامه کتبی داد و او از پای چوبهدار دور شد.
در پروندهای دیگر نیز زنی که یکی از فرزندانش به دست فرزند دیگرش کشته شده بود شرط کرد در صورتی که قاتل برای همیشه ارتباط با خانوادهاش را قطع کند حاضر به گذشت است و دیگر نمیخواهد فرزند قاتلش را ببیند. این مرد جوان نیز شرط را قبول کرد و بهاینترتیب موفق به جلب رضایت شد. فرزندان مردی که مادرشان به دست پدرشان کشته شده بود و پروندهاش در شعبه ٧٤ دادگاه کیفری استان تهران رسیدگی شد نیز برای اعلام رضایت نسبت به پدرشان چنین شرطی را گذاشتند.
مرد ٧٠ ساله همسرش را در جریان درگیری به قتل رسانده بود. او حاضر شد داراییاش را به نام فرزندانش کند تا رضایت بگیرد اما آنها گفتند در صورتی حاضر به گذشت هستند که پدر تعهد دهد هرگز به سراغ آنها نرود و فراموش کند که فرزندی داشته است. حتی این مرد نباید از زندان با آنها تماس بگیرد و خواستهای داشته باشد. فرزندان مقتول اعلام کردند بهخاطر بدرفتاریهایی که پدرشان همیشه با مادرشان داشت حاضر به دیدار دوباره او نیستند و هرچند رضایت میدهند اما بخششی در کار نیست.
سعید نیز به احتمال زیاد مانند متهمان دیگر خواستههای برادرش را قبول میکند هرچند ضمانت اجرائی برای آنها وجود ندارد اما سعید میگوید حتی اگر چنین درخواستی هم نداشتند بهخاطر اینکه احترام خودش را نسبت به خانوادهاش نشان دهد این کارها را انجام میداد؛ او میگوید: «چیزی که باعث شد من سراغ اعتیاد بروم تنهایی بود. فکر میکردم با مواد میتوانم تنهاییام را جبران کنم اما هرلحظه به بدبختیهایم اضافهتر میشد. اگر برادرم شرط میکند که من مواد را کنار بگذارم درواقع بهخاطر سلامتی خودم این کار را میکند بههمیندلیل همه خواستههای او را قبول میکنم و قول میدهم پس از این دیگر ناراحتشان نکنم. مواد را ترک میکنم و اگر ندیدن من بیشتر به آنها آرامش میدهد سراغی از آنها نمیگیرم. هرچند خودم در سختی شدیدی خواهم بود چون آنها را خیلی دوست دارم و هرگز نمیتوانم فراموششان کنم».
اگر سعید ضمانتی را که برادرش خواسته، بدهد با توجه به اینکه منبع درآمدی ندارد چگونه میخواهد به زندگی ادامه دهد؟ برادر سعید در اینباره میگوید: قبل از اینکه پدرم به دست سعید کشته شود سعید تصادف کرده بود که از آن تصادف پول دیه خوبی به دستش آمد. درست است که من خواستم او سراغی از ما نگیرد اما چون میدانستم پول دارد چنین شرطی را گذاشتم اگر پول نداشت کمکش میکردم اما حالا که میدانم پول دارد و میتواند در شهری دیگر زندگی برای خودش درست کند چنین شروطی را تعیین کردم. حالا سعید تنهاست. او از این به بعد باید تصمیم بگیرد چطور زندگی کند. ما در تمام این سالها هرکاری برایش کردیم و او با خشونت و نفرت تمام جواب ما را داد. من دیگر کاری برای او نمیکنم. البته باید بگویم این شروطی که گذاشتم فقط شرط من نیست، برادران دیگرم هم همین شرط را دارند و در برگه رضایت هم اعلام کردهاند. سعید باید قول بدهد با تحریک هیچکس سراغ ما نیاید و اصلا فکر کند هیچ خواهر و برادری نداشته و تکفرزند است».
مادر سعید هم قبول کرده در قبال نجات جان سعید از قصاص شروط بچههایش را قبول کند و تا پایان عمرش سعید را نبیند. متهم میگوید: «کاری که کردم آنقدر بد بود که نمیتوانم در برابر شروطی که برایم گذاشتند مقاومت کنم. وضعیت برای من هم خیلی سخت و بد است، اما حاضرم خواسته برادرانم را عملی کنم و مادرم را هرگز نبینم. این تنبیهی است که خودم هم به آن راضی هستم. امیدوارم روح پدرم هم از من راضی باشد. در زندان اعتیاد را ترک کردم و تصمیم دارم بعد از آزادی هم دیگر به سمت مواد نروم و زندگی سالمی را برای خودم درست کنم. همان چیزی که پدرم همیشه از من میخواست و بههمیندلیل باهم درگیری داشتیم. بعد از آزادی برای همیشه این شهر را ترک میکنم، شهری که هیچ خاطره خوبی از آن ندارم».
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#674
Posted: 3 May 2015 17:10
جنایت و خیانت هولناک زن مردهای که زنده بود!
به گزارش مشرق، "زن مردهای که زنده بود" سرفصل خاطره یکی از کارآگاهان پلیس آگاهی ناجا است که آن را میخوانید.
این کارآگاه که درجه ستوان دومی دارد و سالها است که در اداره جرائم جنایی پلیس آگاهی ناجا فعالیت داشته و قاتلان زیادی را دستگیر کرده است، صحبت از زن قاتلی میکند که با سایر جنایتکاران متفاوت بود.
داستان واقعی این کارآگاه را در ادامه میخواهید:
سالهای گذشته در یکی از شهرستان خوزستان یک مورد خودسوزی به سامانه 110 اعلام شد، سریعا تیمی از اداره جرائم جنایی پلیس آگاهی در محل حاضر شدند و دیدند یک طبقه از یک ساختمان 3 طبقه آتش گرفته و شعلههای آتش از پنجره زبانه میکشد.
با تلاش آتشنشانها حریق مهار شد و صاحب ملک که مردی 32 ساله به نام ابراهیم بود به ماموران پلیس مراجعه کرد و گفت: دقایقی پیش همسرم نازنین 22 ساله به محل کارم تماس گرفت و از آنجایی که من در محل کارم نبودم به همکارم گفت که میخواهد خودش را از زندگی راحت کند.
صبحتهای این مرد تمام نشده بود که آتش نشانها جسد زنی را که به طور کامل سوخته بود، از خانه خارج کردند و دراختیار ماموران انتظامی گذاشتند.
ماموران با انتقال جسد به پزشکی قانونی، پرونده را با سر تیتر خود سوزی تهیه کرده و در اختیار مقام قضایی قرار دادند، سپس پس از چند روز و با تکمیل شدن پرونده، جسد زن سوخته به ابراهیم تحویل داده شد.
از آنجایی که ابراهیم مرد بسیار معتبر و قابل احترام در شهرستان بود، برخی از ماموران پلیس آگاهی شهرستان نیز در مراسم ختم همسرش شرکت کردند.
ابراهیم در مراسم ختم میگفت: ای کاش با او مهربانتر برخورد میکرم، اگر میدانستم دست به چنین کاری میزند، هرگز با او جر و بحث نمیکردم، البته صحبتهای ابراهیم را برادرش رد کرد و به ماموران گفت: ابراهیم الان احساساتی شده، چراکه همسرش مشکلات زیادی برای او به وجود آورد، شبها با صدای بلند به او فحش میداد و روزها نیز اجازه ورود به خانهاش را سلب کرده بود، حتی یک مرتبه به جرم واهی(فروش مواد مخدر) از او شکایت کرد و او را تا دادگاه کشاند که با تلاش بستگان بیگناهیاش ثابت و آزاد شد.
خلاصه به نظر ما پرونده زندگی این زوج همان جا، بالای سر قبر نازنین تمام شد و ما نیز پس از گذشت چهلم این زن که خودسوزی کرده بود، فراموش کردیم که اصلا چنین اتفاقی افتاده است.
از این موضوع 2 سال گذشت تا اینکه در یکی از روزهای گرم تابستان زنگ تلفن اداره به صدا آمد، پشت خط یکی از همکارانم بود، که سال پیش با او در شهرستان خوزستان خدمت میکردیم و او هم اکنون جهت ادامه خدمت به یکی از شهرهای شمالی کشور منتقل شده بود.
پس از یک حال و احوال پرسی بسیار کوتاه رفت، سر اصل مطلب و در حالی که صدایش میلرزید گفت: نازنین را که خودسوزی کرد به یاد داری؟ گفتم- بله، گفت: امروز وقتی داشتم متهمی را به زندان میبردم، با او برخورد کردم.
بارو کردنی نبود، نازنین که خودسوزی کرده بود و الان باید حتی استخوانهایش هم تجزیه شده باشد، چه طور ممکن است!!! . . .
با تعدادی از همکاران به آن شهرستان عازم شدیم، وارد اداره پلیس که شدیم سراغ نازنین را گرفتم، گفتند او در بازداشتگاه به سر میبرد، وقتی درب بازداشتگاه باز شد ، چهره نازنین را دیدم،خودش بود ولی چطور او زنده بود؟ این سوالی بود که تمامی ماموران حتی سربازان پلیس آگاهی در ذهنشان پیش آمده بود.
در بازجویی فنی پلیسی نازنین ابتدا منکر تمامی اتفاقات شد و تنها شک پلیس را به خاطر شباهت زیادش با همسر ابراهیم مطرح کرد، ولی دروغهای این زن جنایتکار کاری از پیش نبرد و او سرانجام مجبور شد به همه چیز اعتراف کند.
نازنین که جز گفتن حقیقت چارهای نداشت، شروع کرد به صحبت و تمام اتفاقات را به طور کامل شرح داد:
- کم سن و سال بودم که با پسر عمویم(ابراهیم) که حدود 10 سال از من بزرگتر بودم ازدواج کردم، او مرد خوب و پاکی بود، ولی نمیخواستم با او زندگی کنم چون سنش زیاد بود و من جای دختر او بودم، راستش مهری از او در دلم نبود.
- به همین علت در سن 20 سالگی با پسری آشنا شدم به نام بیژن، او بسیار جذاب و شوخ طبع بود، دقیقا برعکس ابرهیم که انسانی منضبط و خشک بود، بعد از چند ماه عاشق بیژن شدم، او کار درست و حسابی نداشت ولی من دل به دل او بسته بودم.
- رابطهمان رنگ و شکل دیگری به خود گرفت، تصمیم گرفتم از ابراهیم جدا شوم و با بیژن ازدواج کنم و بعد شروع کردم به اذیت کردن ابراهیم تا او مرا طلاق دهد ولی هرکاری کردم، بیفایده بود و ابراهیم صبر میکرد تا من درست شوم و به زندگی عادی خود بازگردم.
هر چه تلاش کردم از ابراهیم طلاق بگیرم نشد، به خاطر همین با بیژن نقشهای کشیدیم تا بدون هیچگونه دلهرهای فرار کنیم و کسی هم دنبال ما نگردد.
نقشه این بود که زنی سالخورده به خانه دعوت کنیم، او را بکشیم و جسدش را به همراه خانه به آتش بکشیم و طوری نشان دهیم که خودسوزی کردهام.
به همین دلیل به شهرستان مجاور رفتیم، در جمعه بازار زنی سالخورده را پیدا کردیم که به دلیل مشکلات زندگی بسیار شکسته شده بود، با ترفندی این پیرزن را به خانه آوردیم، دلهره کشتنش را داشتم که بیژن دائم بهم میگفت: نترس به زندگیمان فکر کن، آن زن اگر بمیرد از درد و رنج زندگی رها میشود.
سرانجام پیرزن را که به امید گرفتن پول به خانهام آمده بود با روسری خفه کردم و سپس با دفتر کار ابراهیم تماس گرفتم و گفتم: به ابراهیم بگویید دیگر از این زندگی خسته شدهام و بعد گوشی را قطع کردم و خانه را با چند گالن بنزین به آتش کشیدم و بعد به امامزاده یکی از شهرستان های اطراف رفتم.
نقشهمان بدون ایراد انجام شد و بیژن نیز برای خنده از مراسم خاکسپاری و گریههای ابراهیم فیلمبرداری کرد و سپس بعد از چند روز نزد من در امامزاده آمد و با هم به تهران رفتیم.
از آنجایی که بیژن مهارتی نداشت، در تهران دست به کار خلاف زد و توانستیم با اندک پولی که من از خانه ابراهیم آورده بودم، اتاقی اجاره کنیم و زندگی مشترکمان را به صورت نامشروع آغاز کنیم.
ابراهیم از راه خلاف پولی خوبی به دست میآورد به طوری که دیگر از فقر و بدبختی بیرون آمدیم و زندگی خوبی داشتیم، این روند ادامه داشت تا اینکه نقشه سرقت از یکی از طلافروشیهای تهران را کشیدیم.
من با طرح و نقشه قبلی به مغازه طلافروشی رفتم و با جا زدن خودم به جای همسر یکی از پزشکان معروف تهران ، حدود 2 میلیون تومان طلا را گرفتم و سپس با کمک بیژن از محل متواری شدیم.
مرد طلافروش بسیار سعی کرد، ما را پیدا کند و همینطور تحت تعقیب پلیس نیز قرار گرفتیم، به خاطر همین موضوع به یکی از شهرستان های شمال کشور رفتیم ولی بیژن در آنجا پس از سرقت یک کپسول گاز توسط اهالی دستگیر و در اختیار ماموران قرار گرفت.
بیژن به جرم سرقت به زندان افتاد و آن روز که میخواستم برای دیدن او بروم، یکی از ماموران که از اهالی خوزستان بود من را دید و در حالی که شوکه شده بود، بازداشتم کرد.
باور کردنی نبود، نازنین یک زن 22 ساله چطور میتوانست دست به چنین جنایتی بزند، وقتی این خبر را به ابرهیم دادیم، از حال رفت و بعد از چند روز خوزستان را برای همیشه بدرود گفت و به شهر دیگر رفت که هیچکس نمیدانست.
سرانجام با معاینات پزشکی مشخص شد؛ پروین از بیژن حامله است. با تحقیقات پلیس، اولیاء دم پیرزن(فقط یک برادر) که ساکن یکی از روستاهای اطراف شهرستان بودند، شناسایی شد که وی با حضور در دادگاه درخواست قصاص قاتل خواهرش را کرد.
پروین و بیژن راهی زندان شدند و بعد از گذشت شش ماه در زندان پروین زایمان میکند و دختری به دنیا میآورد که برابر شرع دین اسلام تا زمان شیرخواری بچه، هیچ حکمی اجرا نمیگردد .
وقتی دختر بچه مرحله شیرخواری را پشت سر گذاشت، به بهزیستی سپرده شد و مجرمین هر کدام به جرم رابطه نامشروع، منجر به تولد طفل، به ٤٥٠ ضربه شلاق در ٣ نوبت محکوم میشوند که به اجرا گذاشته شد.
در خصوص قتل پیرزن پروین محکوم به اعدام میشود و بیژن به جرم مباشرت در قتل به ١٢ سال حبس محکوم می گردد. پروین در سال ١٣٨٠ به دار مجازات آویخته شد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#675
Posted: 4 May 2015 08:27
دختر مقتول بخشید؛ دادستان قصاص خواست
وقتی متوجه شد دوست قدیمیاش، با همسر سابقش ازدواج کرده تصمیم به انتقام گرفت اما این انتقام پایانی جز قتل و حکم قصاص نداشت. یکی از فرزندان مقتول او را بخشیده اما دادستان از طرف بچههای صغیر مقتول خواستار قصاص اوست.
سکانس اول
عابران با شنیدن صدای داد و فریاد متوجه دو مرد شدند که در مقابل بانک با هم درگیر شده بودند. از حرف های آنها معلوم بود که یک زن علت درگیری دو مرد میانسال است. یکی از آنها چاقویش را از جیب بیرون آورد و با آن ضرباتی بر پیکر دوستش زد و از محل گریخت.
دقایقی بعد ماموران پلیس همراه امدادگران اورژانس خود را به محل حادثه رساندند. مرد مجروح به بیمارستان منتقل شد. اما در ادامه به دلیل شدت جراحات جان باخت. کارآگاهان با بررسی محل دریافتند که درگیری مقابل دوربین های بانک انجام شده و با بررسی فیلم آن و کمک خانواده مقتول توانستند هویت قاتل را شناسایی کنند.
قاتل خالد پنجاه ساله و دوست قدیمی مقتول بود. باور قتل از سوی او سخت بود اما وقتی مرد میانسال مقابل بازپرس جنایی ایستاد به قتل اعتراف کرد.
سکانس دوم
با تکمیل تحقیقات پرونده این جنایت برای محاکمه به شعبه 84 دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد و متهم هفته گذشته در حضور پنج قاضی جنایی پای میز محاکمه قرار گرفت.
در ابتدای جلسه محاکمه که به ریاست قاضی مصطفی باقری برگزار شد، نماینده دادستان با تشریح کیفرخواست گفت: متهم به نام خالد، سه سال قبل، دوستش به نام هاشم را با ضربه چاقو به قتل رساند. این دعوا بر سر همسر سابق خالد که آن زمان همسر صیغه ای مقتول بود، رخ داد. هرچند متهم ابتدا متواری شده بود، اما بعد از مدتی بازداشت شد و به جرم خود اعتراف کرد. با توجه به سن کم فرزندان مقتول دادستان از طرف آنها درخواست قصاص دارد.
در ادامه یکی از دختران مقتول که به سن قانونی رسیده بود، برای طرح درخواست خود در جایگاه قرار گرفت و گفت: قصاص قاتل باعث زنده شدن پدرم نمی شود و این کار هیچ تاثیری بر تنهایی من نخواهد داشت. به همین خاطر رضایت خود را اعلام می کنم. من و مادرم نمی دانستیم که پدرم همسر صیغه ای دارد. البته خالد را می شناختیم. او از دوستان قدیمی پدرم بود.
سکانس پایانی
رئیس دادگاه با تفهیم اتهام به خالد از او خواست به دفاع از خود بپردازد که متهم با رد اتهام قتل عمدی ادعا کرد؛ بی سوادم. چون در روستا زندگی می کردم فقط تا کلاس اول ابتدایی درس خواندم و بعد شروع به کار کردم. نجار بودم. نجاری را از پدرم یاد گرفته بودم. حدود بیست ساله بودم که به تهران آمدم و ازدواج کردم.
برای ساخت در و پنجره به خانه یکی از بستگانم رفته بودم که همسر سابقم را دیدم و به او علاقه مند شدم. 25سال با همسرم زندگی کردم که حاصل آن دو فرزند است. من و همسرم هیچ اختلافی با هم نداشتیم، اما او تحت تاثیر حرف های هاشم قرار گرفت و با من سر ناسازگاری داشت. به همین خاطر بعد از سال ها زندگی از من جدا شد. هفت سال بود که هاشم را می شناختم. اولین بار برای نصب ماهواره به خانه مان آمد و این شروع آشنایی مان بود. ما دوستان صمیمی بودیم. او به خانه مان رفت و آمد داشت و بعدها فهمیدم به همسرم علاقه مند شده است. او با حرف هایش باعث شد همسرم از من طلاق بگیرد و زندگی ام خراب شود.
متهم به قتل ادامه داد: فقط شش ماه از جدایی من و همسرم گذشته بود که متوجه شدم هاشم همسر سابقم را به عقد موقتش درآورده و به خانه ای که به عنوان مهریه به همسرم داده بودم رفت و آمد دارد. از این موضوع ناراحت بودم تا این که اتفاقی هاشم را در خیابان دیدم. به او گفتم اگر با همسرم ازدواج کرده بهتر است خانه ای بگیرد و به خانه من رفت و آمد نکند که با هم درگیر شدیم. یک ضربه به دستش زدم و ضربه دیگر را به پهلوی او کوبیدم و فرار کردم، اما هرگز فکر نمی کردم ضربه کشنده باشد. بعد از قتل به عراق فرار کردم و چاقو را هم همان جا به یک نفر فروختم اما دو ماه بعد که هاشم در بیمارستان جان سپرد در عراق دستگیر شدم.
همسر سابق متهم سپس به عنوان مطلع در جایگاه قرار گرفت و با رد حرف های خالد گفت: همسر سابقم دروغ می گوید. او هیچ وقت خرجی نمی داد و برای چند ماه ناپدید می شد. رفتارهای او باعث جدایی ما شد و مقتول هیچ نقشی در این ماجرا نداشت. بعد از آخرین دفاعیات متهم و وکیل مدافعش قضات دادگاه وارد شور شده و با اکثریت رای و با توجه به درخواست دادستان حکم به قصاص خالد دادند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#676
Posted: 4 May 2015 08:28
دزدان خشن چشمان خادم امامزاده را کور کردند
اعضای باند سارقان زورگیر که ارتکاب جرائم خشن را در پرونده اتهامی خود دارند، در جریان دستبرد به امامزاده، چشمان خادم آنجا را کور کردند.
به گزارش جام جم، چندی پیش مردی با حضور در پلیس آگاهی استان گلستان با طرح شکایتی گفت: روز حادثه دریکی ازمیادین شهر گرگان پنج مردجوان از من خواستند، موتورسیکلتشان را که خراب شده، به یک دامداری در حاشیه شهر منتقل کنم که پس ازتوافق برسر کرایه، آنها را سوار کردم.
وی ادامه داد: پس از طی مسیری متوجه شدم، آنها در حال کشاندن من به بیابان های حاشیه شهر هستند که به آنها اعلام کردم منصرف شده ام و به شهر باز می گردم اما آنها با قمه مرا مجروح و خودرو را سرقت کردند.
همزمان با شروع تحقیقات، افراد دیگری با حضور در پلیس آگاهی از این پنج مرد شکایت کردند. در ادامه ماموران با بررسی آلبوم مجرمان حرفه ای متهمان را شناسایی کردند. این در حالی بود که دو روز پیش مردی با پلیس تماس گرفت واعلام کرد؛ خودروی سرقتی یکی از اقوامش را مقابل خانه یک دزد سابقه دار مشاهده کرده است.
ماموران سپس سارق را به صورت نامحسوس زیرنظر گرفتند و مشاهده کردند او با خودروی سرقتی، به سمت جنگل های جعفرآباد رفت و وارد کلبه جنگلی شد.
ماموران با هماهنگی قضایی وارد کلبه شده و پنج عضو باند را دستگیر و تعدادی قمه و چاقو نیز از آنها کشف کردند.
متهمان با انتقال به پلیس آگاهی، بازجویی شدند و سرکرده باند به نام حسین با اعتراف به جرایمش گفت: من و همدستانم درزندان با هم آشنا شدیم و نقشه دزدی ها را طراحی و پس از آزادی آن را عملی کردیم. تعدادی از خودروها را اوراق کرده و بقیه را با سند نمره فروختیم.
دستبرد شبانه نقابداران به امامزاده
وی در ادامه راز سرقت از امامزاده ای را فاش کرد و گفت: این دزدی را چهاردهم آذر سال گذشته انجام دادیم. چند روز پیش از سرقت رفت و آمد خادم آنجا را کنترل و با اطمینان از این که او پول ها را جمع آوری کرده، نیمه شب با نقاب وارد امامزاده روستا شدیم. او در برابر ما مقاومت کرد که با قمه و چاقو بشدت زخمی اش کرده و با سرقت پول ها متواری شدیم. ماموران در بررسی این پرونده متوجه شدند، خادم بر اثر شدت جراحات نابینا شده است.
سرهنگ علی اکبر جاویدان جانشین فرمانده انتظامی استان گلستان دراین باره به جام جم گفت: با اعتراف سرکرده این باند، دیگر اعضای باند هم به همدستی با وی در ارتکاب دزدی های سریالی وسرقت از امامزاده روستا اعتراف کردند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#677
Posted: 4 May 2015 08:30
نقشه یک بازیگر سینما برای اخاذی از دختر پولدار
بازیگر سینما که اطلاعات و تصاویر شخصی دختر پولدار را از پست الکترونیکیاش سرقت کرده و با این ترفند قصد اخاذی ۵۰ میلیون تومانی از او را داشت، دستگیر شد.
جام جم نوشت: هفته گذشته دختر جوانی با حضور در پلیس فتای خراسان رضوی از هکری که قصد اخاذی 50 میلیون تومانی از او را داشت، شکایت کرد.
در تحقیق از شاکی معلوم شد وی چندی پیش با پایان دوره دانشگاهش در اروپا، به زادگاهش در مشهد بازگشته و اکنون چند هفتهای است که فردی به تلفن همراه وی و پست الکترونیکی او پیامهایی را ارسال میکند و با تهدید، قصد اخاذی 50 میلیون تومانی دارد.
او تهدید کرده بود در صورت پرداخت نکردن مبلغ، تصاویر خصوصی وی را از طریق شبکههای مجازی منتشر میکند و آبروی او را میبرد.
با تشکیل پرونده قضایی، کارآگاهان پلیس فتا تحقیقات برای شناسایی و دستگیری مجرم اینترنتی را آغاز کردند تا اینکه به اطلاعات جدیدی دست یافتد که نشان میداد متهم فراری چند بار پست الکترونیکی شاکی را هک کرده و شاکی برای فرار از دست این مزاحم خط تلفنش را تغییر داده، اما متهم دوباره شماره وی را به دست آورده و پیامکهای تهدیدآمیز ارسال کرده است و حتی تعدادی از تصاویر وی را هم در فضای مجازی منتشر کرده و با این تهدید از او خواسته تا هرچه سریعتر 50 میلیون تومان را بپردازد.
ماموران در ادامه تحقیقات دریافتند فرد اخاذ در یکی از محلههای تهران زندگی میکند. آنها دوشنبه با هماهنگی قضایی به آنجا اعزام شده و متهم پیش از آن که فرصتی برای فرار پیدا کند، دستگیر شد.
متهم بازیگر سینما بود
متهم با انتقال به پلیس فتا بازجویی شد و اظهارات متناقضی را بیان کرد. این در حالی بود که ماموران متوجه شدند او بازیگر سینماست. با مشخص شدن این موضوع روند رسیدگی به پرونده وارد مرحله جدیدی شد.
در این مرحله شاکی برای ادامه تحقیقات به پلیس فتا فراخوانده شد و زمانی که با متهم رو به رو شد او را شناخت و به پلیس گفت: زمانی که در اروپا درس میخواندم با این متهم که مدعی بود یک بازیگر حرفهای است از طریق فضای مجازی دوست شدم. او زمانی که متوجه شد علاقه بسیاری به بازیگری دارم، ادعا کرد بهزودی قصد دارد در فیلمی بازی و کارگردانی کند و تهیهکنندگی آن را یکی از دوستانش برعهده دارد.
وی ادامه داد: او از من خواست بخشی از دیالوگهای یک فیلم را در مقابل دوربین اجرا کنم و برایش ارسال تا آن را به تهیهکننده نشان دهد. قرار بود زمانی که به ایران بازگشتم در فیلم آنها بازی کنم. او حتی در این مدت 10 میلیون تومان از من پول گرفت تا مقدمات بازیام را فراهم کند. اما دیگر از او خبری نشد. هنوز هم باور ندارم این فرد اطلاعات و تصاویر خصوصیام را از پست الکترونیکیام را سرقت کرده و قصد اخاذی داشته است.
اعتراف به اخاذی اینترنتی
متهم با شنیدن اظهارات شاکی به ناچار سکوت خود را شکست و به پلیس گفت: زمانی که در فضای مجازی با شاکی آشنا شدم و پس از مدتی ارتباطمان شکل گرفت، متوجه شدم او از یک خانواده پولدار بوده و شیفته بازیگری است. تصمیم گرفتم فریبش دهم و طی چند مرتبه از او اخاذی کنم. ابتدا از او 10 میلیون تومان گرفتم و متوجه شدم او برای بازیگر شدن حاضر است پول خرج کند، وسوسه شدم تا با هک کردن پست الکترونیکیاش اطلاعات و تصایر شخصی او را به دست بیاورم.
وی ادامه داد: بنابراین برای منتشر نکردن آن در فضای مجازی برایش پیامهای تهدیدآمیز میفرستادم حتی برای این که او به من شک نکند از طریق دوستانم شماره تلفنهای او را به دست میآوردم و برایش پیامکهای تهدیدآمیز ارسال میکردم. قصد داشتم بعد از اخاذی 50 میلیون تومانی چند مرتبه دیگر هم از او اخاذی کنم که در اجرای نقشههایم ناکام ماندم. گمان نمیکردم با شیوه ماهرانهای که انتخاب کردهام، لو رفته و دستگیر شوم.
رئیس پلیس فتای استان خراسان رضوی به جام جم گفت: با اعتراف این بازیگر برای وی قرار قانونی صادر شد. تحقیقات تکمیلی از او ادامه دارد.
سرهنگ سیدمحسن عرفانی با هشدار به مردم، بویژه دختران جوان، از آنها خواست براحتی در فضای مجازی به افراد اعتماد نکنند و اطلاعات شخصی، مالی و تصاویر خود را در اختیارشان قرار ندهند تا این چنین گرفتار افرادی شیاد نشوند. اگر در استفاده از فضاهای مجازی متوجه رفتارهای غیرمعقول افراد شدند، موضوع را به پلیس فتا اطلاع دهند. متهمان اینترنتی هم آگاه باشند که پلیس و مراجع قضایی با جدیت با آنها برخورد میکنند و اجازه فعالیتهای مجرمانه در فضای مجازی را به آنها نمیدهند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#678
Posted: 4 May 2015 09:08
اعترافات وحشتناک پیر مرد عاشق /دفن جسد زن ۴۳ ساله در ویلای فشم
خواستگار عاشق پیشه زمانی که با پاسخ منفی ازسوی زن مورد علاقهاش روبرو شد، او را با روسری خفه کرده وجسدش را در داخل ویلای فشم به خاک سپرد.
به گزارش خبرگزاری مهر ، یکم اردیبهشت ماه پسر جوان با مراجعه به کلانتری ۱۶۹ مشیریه به مأموران اعلام کرد که مادرش بنام مریم ( ۴۳ ساله ) به قصد خرید از منزل خارج و دیگر به خانه برنگشته است .
پرونده در پایگاه ششم پلیس آگاهی
با تشکیل پرونده مقدماتی با موضوع "فقدان افراد" و به دستور شعبه ۱۰۱ دادگاه عمومی و انقلاب فشافویه ، پرونده برای رسیدگی در اختیار پایگاه ششم پلیس آگاهی تهران بزرگ قرار گرفت .
تحقیقات پلیسی
کارآگاهان پایگاه ششم آگاهی اطلاع پیدا کردند که همسر فقدانی در حدود ۱۰ سال پیش و به علت عارضه قلبی فوت کرده و در حال حاضر وی سرپرستی فرزندانش را بر عهده دارد . فرزندان فقدانی در اظهارات خود عنوان کردند که مادرشان دچار هیچگونه عارضه و یا بیماری روانی ( فراموشی ) نبوده و یکم اردبیهشت ماه طبق روال همیشگی ، برای خرید وسایل مورد نیاز از خانه خارج شده است .
در شرایطی که فرزندان فقدانی از هرگونه اختلاف مادرشان با فرد یا افراد دیگر اظهار بی اطلاعی کرده بودند، کارآگاهان به تحقیق از سایر اعضای خانواده فقدانی پرداخته و اطلاع پیدا کردند که از چند ماه پیش یکی از بستگان فقدانی بنام "علی بابا" از او درخواست ازدواج کرده است .
برادر فقدانی در اظهاراتش به کارآگاهان گفت : "حدود چند ماه پیش خواهرم عنوان کرد که یکی از بستگان بنام "علی بابا" به او پیشنهاد ازدواج داده !! اما خواهرم به دلیل آنکه این شخص دارای همسر و فرزند است و از سوی دیگر وی تنها به فکر بزرگ کردن فرزندانش است، با درخواست ازدواج او مخالفت کرده ؛ قصد داشتم تا به سراغ علی بابا بروم اما خواهرم عنوان کرد که علاقه ای ندارد کس دیگری حتی فرزندانش از این موضوع مطلع شوند و به اصرار وی سکوت کردم ؛ از آنزمان چندین بار از خواهرم پیگیر موضوع شدم و او هر بار عنوان می کرد که دیگر خبری از علی بابا ندارد " .
تحقیقات از علی بابا
با توجه به اظهارات برادر فقدانی ، کارآگاهان ضمن شناسایی محل سکونت علی بابا ( ۵۶ ساله ) اقدام به دستگیری وی سوم اردبیهشت ماه کردند اما او در اظهارات اولیه اش ، با وجود تأیید اظهارات برادر فقدانی در خصوص پیشنهاد ازدواج خود به فقدانی مدعی شد که هیچ اطلاعی از وی ندارد .
در ادامه رسیدگی به پرونده و در شرایطی که "علی بابا" همچنان اصرار بر بیگناهی داشت ، کارآگاهان با انجام اقدامات پلیسی اطمینان پیدا کردند که با وجود ادعای این شخص مبنی بر بی اطلاعی از فقدانی ، وی همچنان اصرار داشته تا با فقدانی ازدواج کند.و حتی یکم اردبیهشت ماه با خودرو شخصی خود به محل زندگی فقدانی رفته است .
اعتراف به جنایت
"علی بابا" که در برابر دلایل بدست آمده چاره ای جز اعتراف و بیان حقیقت نداشت ، سرانجام دهم اردبیهشت ماه لب به اعتراف گشود و به ارتکاب جنایت و قتل فقدانی اعتراف کرد .
متهم در اظهارات خود به کارآگاهان گفت : یکم اردبیشهت ماه به محل زندگی مریم رفتم ؛ تصمیم داشتم تا بار دیگر درخواست پیشنهاد خود را مطرح کنم و به همین علت آنقدر منتظر ماندم تا مریم از خانه خارج شد ؛ زمانیکه مریم از خانه خارج شد با خواهش از او خواستم تا سوار ماشین من شود و او نیز به ناچار و برای آنکه کسی متوجه موضوع نشود ،سوار شد ؛ پس از حرکت ، درباره علاقه ام به وی صحبت کرده و مجددا درخواست پیشنهاد خود را مطرح کردم و او بار دیگر و اینبار با زبانی تُند به من پاسخ منفی داد و عنوان کرد که حاضر به ازدواج با هیچ شخص دیگری نیست و تنها قصد بزرگ کردن فرزندانش را دارد ؛ در حالیکه بسیار عصبانی شده بودم ، کنترل خودم را از دست داده و با مریم درگیر شدم و روسری را به دور گردن وی فشار دادم ".
متهم در ادامه اعترافاتش به کارآگاهان گفت : "زمانیکه به خود آمدم متوجه شدم که مریم فوت کرده ؛ بسیار ترسیده بودم ؛ برای همین جسد مریم را به ویلای خود در منطقه فشم برده و در گوشه حیاط ، در زیر خاک پنهان کردم ".
تحقیقات ادامه دارد
با توجه به اعترافات علی بابا ، کارآگاهان به ویلای متهم در منطقه فشم مراجعه و با راهنمایی متهم موفق به کشف جسد مریم شدند ؛ با کشف جسد مقتوله و اعتراف صریح متهم به ارتکاب جنایت ، پرونده برای ادامه تحقیقات در اختیار اداره دهم پلیس آگاهی تهران بزرگ قرار گرفت .
سرهنگ کارآگاه آریا حاجی زاده ، معاون مبارزه با جرایم جنایی پلیس آگاهی تهران بزرگ ، با اعلام این خبر به خبرنگار مهر گفت : "متهم با قرار بازداشت موقت و برای انجام تحقیقات تکمیلی در اختیار اداره دهم پلیس آگاهی تهران بزرگ قرار گرفته است "
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#679
Posted: 4 May 2015 09:13
راز مرگ سلطان چای ایران در دست مظنون فراری
پلیس آگاهی تهران بزرگ، چندین ماه است دستور جلب و بازداشت یکی از سرنخهای اصلی پرونده مرگ مشکوک محمدحسین کانجی معروف به سلطان چای ایران را صادر کرده اما ماموران پلیس هنوز موفق به دستگیری و بازداشت وی نشدند.
به گزارش تسنیم، محمدحسین کانجی تاجر ایرانی و مالک برندهای تجاری معروفی همچون پنکه، دو غزال و جیران بود که ششم مرداد ماه سال 90 در سن 84 سالگی به طرز مشکوکی فوت کرد.
این تاجر ایرانی که از وارد کنندگان بزرگ کَنَف در ایران به شمار میرفت و املاک و مستغلات بسیاری همچون زائرسرای شاه خراسان و هتل فردوسی در مشهد مقدس را داشت، از نداشتن فرزند رنج میبرد تا اینکه در سن 70 سالگی با خانم بیوهای ازدواج میکند. این زن از همسر مرحوم خود 4 فرزند از جمله پسری 40 ساله داشت و در ینگه دنیا روزگار میگذراند. کانجی که از نداشتن فرزند رنج میبُرد، پسر همسرش را به گرمی میپذیرد و در شرکت خود به او اختیارات میدهد.
مرگ خاموش
وی در یکی از روزهای سال 89 برای سرکشی به املاک و مستغلات خود، عازم مشهد مقدس میشود و طبق روایتی که یاورزاده یکی از وکلای وراث کانجی از زبان سکینه (کارمند قدیمی و پاکستانی تبار کانجی) دارد«معلوم نیست در آنجا چه رفتاری با پیرمرد می شود که کانجی سکته مغزی میکند و بجای بستری کردن در یکی از بیمارستانهای مشهد او را به تهران منتقل میکنند و بعد از دو روز در یکی از بیمارستانهای تهران بستری میشود. کانجی بلافاصله پس از انتقال به بیمارستانی در تهران، تحت عمل جراحی قرار گرفته و به کما میرود اما پس از چند روز بستری شدن در بیمارستان، با رضایت پسرخواندهاش، به منزلش در زعفرانیه منتقل میشود تا در سی سی یو خانگی نگهداری شود.»
در نهایت، عمر 84 ساله این تاجر ایرانی، ششم مرداد ماه سال 90 به سر میآید. بنابر اظهارات یاورزاده، پزشکی از آشنایان پسرخوانده کانجی، بر بالین او حاضر میشود و در گواهی فوت، علت فوت وی را پیری و کهولت مینویسد و مراسم خاکسپاری و ترحیم این سرمایهدار معروف در سکوت و بدون اطلاع کسبههای بازار و بی سر و صدا برگزار میشود.
اقدام پسرخوانده کانجی برای تصاحب اموال
حاجی کانجی در شرکت پنکه که روبروی بازار تهران قرار دارد، کارمندان زیادی داشت. یکی از این کارمندان، زنی پاکستانی تبار به نام سکینه بود. به گفته وکیل وراث پاکستانی کانجی، سکینه مورد اعتماد تاجر ایرانی قرار داشت و به مدت 23 سال در دفتر وی کار میکرد. امضا و خط سکینه برای حاجی کانجی حجت بود و در مدت همکاری با او کوچکترین تردیدی در صداقت و عملکرد سکینه نکرد.
بعد از مرگ این تاجر ایرانی، پسرخوانده وی درصدد تصاحب اموال او برمیآید و ادعا میکند سکینه تعدادی فاکتور را آتش زده یا در اختیار دیگران قرار داده است. بر این اساس شکایتی از وی در دادسرای ناحیه 3 تهران مطرح و سکینه بازداشت میشود اما بعد از چهار روز با قرار وثیقه یک میلیارد تومانی آزاد میشود.
وراث پاکستانی
کانجی در پاکستان خواهری داشت که وارث اصلی او به شمار میآمد. خواهر کانجی دو سال پس از مرگ برادرش از دنیا میرود تا پس از او، 9 پسر و دخترش، وارث کانجی محسوب شوند. آنها که خود را وارث داراییهایی نجومی داییشان میبینند برای پیگیری ارث و میراث بجا مانده از دایی خود به تهران سفر میکنند.
وقتی خواهرزادههای مرد بازرگان به تهران میآیند و به پرسوجو میپردازند، با مواردی مواجه میشوند که نشان میدهد مرگ داییشان بر خلاف گواهی فوت پزشک، بر اثر کهولت سن نبوده و به همین خاطر با وجود گذشت دو سال از مرگ تاجر ایرانی، پروندهای با شکایت وراث پاکستانی تاجر ایرانی و تحت عنوان مرگ مشکوک در دادسرای امور جنایی تهران تشکیل میشود.
حسب دستور بازپرس، پروندههای بیمارستانی و بالینی کانجی جمعآوری و از شهود و مطلعین و آخرین کسانی که بر بالین او حضور داشتند، تحقیق و دلایلی بدست میآید که نشان میدهد تاجر ایرانی به مرگ طبیعی، فوت نکرده است.
بازداشت پسرخوانده کانجی
وکلای وراث پاکستانی در جریان رسیدگی به مرگ مشکوک تاجر ایرانی متوجه میشوند گلچینی از بهترین اموال او مانند 23 برند معروف چای و شرکتهای مربوط به آنها مانند پنکه، جیران، دو غزال، هتل فردوسی مشهد، مجتمعهای تجاری در چالوس و سهام شرکتهای داخلی و خارجی توسط پسرخوانده کانجی و با همکاری چهار دفتر اسناد رسمی به نحو غیر قانونی به افرادی غیر از وراث واقعی منتقل شده؛ دقیقا زمانی که تاجر ایرانی در بیمارستان بستری بوده است.
خواهرزادههای تاجر ایرانی، شکایتی را دائر بر جعل، استفاده از سند مجعول، استفاده از چک سفید امضا و تحصیل نامشروع اموال، علیه پسرخوانده دایی خود در مجتمع قضایی ناحیه یک تهران مطرح میکنند اما بنا به دستور معاون دادستان تهران این شکایت به حسب قانون به دایره جنایی ارسال میشود تا با پرونده قتل ادغام و در یک مرجع قضایی مورد رسیدگی قرار گیرد.
به گفته یاورزاده، پسرخوانده مرحوم کانجی در جلسه بازپرسی وکالتنامهای را مربوط به سال 86 ارایه میدهد و مدعی میشود بر اساس این وکالتنامه میتوانسته تمام اموال ناپدری خود را بفروشد و اختیار تام داشته است؛ غافل از اینکه وکالتنامه یاد شده تا قبل از مرگ تاجر ایرانی اعتبار دارد در حالی که این اموال بعد از مرگ کانجی منتقل شدند.
در نهایت بازپرس پرونده، قرار بازداشت موقت پسرخوانده تاجر ایرانی را صادر میکند و او بازداشت میشود و هم اکنون نیز در بازداشت به سر میبرد.
متواری شدن سرنخ اصلی مرگ مشکوک سلطان چای ایران
غلامحسین ستوده یکی دیگر از وکلای وراث پاکستانی سرمایهدار ایرانی، در گفتوگو با خبرنگار قضایی خبرگزاری تسنیم درباره آخرین وضعیت این پرونده گفت: بعد از بازداشت شدن پسرخوانده مرحوم کانجی، بازپرس دستور بازداشت فردی دیگری به نام «ن» را صادر کرد که این فرد پس از مواجه حضوری، به جعل اسناد و مدارک اعتراف کرد و نهایتا با صدور قرار وثیقه آزاد شد.
وی اضافه کرد: اداره آگاهی تهران بزرگ، دستور جلب و بازداشت فرد دیگری را در این پرونده صادر کرده که متاسفانه متواری است. تا کنون 5 مرتبه برای دستگری وی اقدام کردیم اما موفق نشدیم. این فرد، کلید ماجراست و همه سرنخها به او ختم میشود.
ستوده ادامه داد: وی که «الف.الف» نام دارد در جرائم پسرخوانده مرحوم کانجی شریک بوده و اگر بازداشت شود، بسیاری از ابهامات پرونده رفع میشود. احتمالا در آینده نزدیک با دستور قضایی، تصویر فرد متواری در اختیار رسانهها قرار میگیرد.
به گفته وکیل وراث پاکستانی تاجر ایرانی، بازپرس دستور احار همسر مرحوم کانجی، همسر پسرخوانده این سرمایهدار ایرانی و مدیران زائرسراها را صادر کرده و تحقیقات وسیعی در حال انجام است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#680
Posted: 4 May 2015 09:18
دستبند آهنی پایان یک سال کابوس شبانه
کابوسهای شبانه مرد جوان را آزار میداد تا اینکه با پای خود نزد پلیس رفت و پرده از راز یک ساله قتل همسرش برداشت.این در حالی بود که مرد جنایتکار بارها تحت بازجوییهای پلیسی و قضایی قرار گرفته بود و نتوانسته بود خود را بیگناه جلوه دهد.
اردیبهشت ماه سال 93 بود که برادران زن 19 سالهای به نام «الهام» که نگران و آشفته بودند خود را به پلیس شهر پرند رساندند و گمشدن وی را گزارش دادند.
وقتی مأموران با دستور قضایی برای رازگشایی از سرنوشت زن گمشده وارد عمل شدند پی بردند که داماد خانواده ادعا کرده است همسرش با قهر خانهاش را ترک کرده و با برداشتن 500 هزار تومان پول و مدارک شناسایی به سمت قم رفته است.«روحالله» پشت میز بازجویی نشست و گفت: امیدوار بودم الهام برگردد و چند باری که مادرزنم تماس گرفت با بهانههایی سعی کردم او ماجرای قهر دخترش را نفهمد اما نشد تا اینکه برادران زنم آمدند و به قم رفتند، باز خبری نشد و من هم نگرانش هستم.هیچ سرنخی از زن گمشده نبود و روحالله با وجود اینکه یکبار هم بازداشت شده و با سپردن وثیقه آزاد شده بود حرفی برای گفتن نداشت و مدام ادعا میکرد الهام از خانهاش فرار کرده و وی اطلاعی از سرنوشت وی ندارد.
راز یکساله
همه در شوک بودند. الهام رابطه خوبی با مادر و اعضای خانوادهاش داشت، حتی اگر میخواست قهر کند نزد آنها میرفت اما این زن در سرنوشت شومی گرفتار شده بود.روز 6 اردیبهشت ماه سال جاری بود که روحالله با پای خود نزد افسر پروندهاش رفت. این بار چهرهاش هم نشان میداد رازی در دل دارد. این مرد در حالی که در شرایط روحی خوبی قرار نداشت، گفت: یک سال است کابوس میبینم. من الهام را دوست داشتم اما چون او پی به رابطه پنهانیام برده بود به رفتارهایم اعتراض کرد و مدام میگفت که آبرویم را خواهد برد. از من میخواست طلاقش بدهم که روز حادثه از روی خشم به سمتش حمله کردم و واقعاً نمیخواستم او را بکشم. وقتی دیدم دیگر نفس نمیکشد دستپاچه شدم، جسدش را پشت سولهای که در آن زندگی میکنم دفن کردم. وی افزود: در این مدت همیشه عذاب وجدان دارم، الهام زن مهربان و خوبی بود و حتماً باید مجازات شوم.
اسکلت زن گمشده
کارآگاهان که میدیدند الهام قربانی خشونت خانوادگی شده است با راهنماییهای روحالله خود را به محل دفن جسد این زن رساندند و با دستور قضایی با حفاری پشت سوله اسکلت الهام را از دل خارک بیرون کشیدند.
گفتوگو با برادر مقتول
«محمود خمر» هنوز باور ندارد که خواهرش کشته شده باشد. یک سال چشم انتظار بودند تا زنگ خانه بخورد و الهام را در چارچوب آن ببینند. چه شبها که با نگرانی از سرنوشت خواهر گمشده نتوانسته بودند بخوابند.مرد سیاهپوش گفت: ما هفت برادر و شش خواهر هستیم و الهام تهتغاری بود. دو سال پیش بود که الهام ازدواج کرد و پس از آن با دامادمان به شهرک صنعتی پرند آمدند. چون روحالله در یک ارگان سرایدار بود همانجا زندگیشان را شروع کردند.وی ادامه داد: مادرم هر روز با الهام در تماس بود و از حالش خبر میگرفت تا اینکه اردیبهشت ماه سال گذشته وقتی مادرم با الهام تماس گرفته بود تا حال او را بپرسد دامادمان گوشی را برداشته و گفته بود الهام برای خرید به خارج از خانه رفته است و چند ساعت بعد باز روحالله سنگ قلاب کرده بود و مرتب بهانه میآورد که همهمان نگران بودیم که در آخرین تماسمان از شوهر خواهرم شنیدیم که الهام قهر کرده و با ترک خانه به سمت قم رفته است. باور نمیکردیم چرا که اگر ادعای روحالله واقعیت داشت خواهرم که میدانست ما او را خیلی دوست داریم باید به شهر گلستان و روستای کلاله میآمد، خودمان را به پرند رساندیم. روحالله گفت الهام 500 هزار تومان پول و وسایلش را برداشته و خانه را ترک کرده است تا به قم برود. با شنیدن این حرف من و برادرم به قم رفتیم، چند روزی آنجا بودیم و همه جا را گشتیم اما اثری از الهام نبود. وقتی دست خالی ماندیم به پرند برگشته و پلیس را در جریان قرار دادیم. آنجا به پلیس و قاضی پرونده گفتیم که به روحالله شک داریم اما دامادمان پس از بازجویی آزاد شد و ما نگران به روستایمان برگشتیم.برادر الهام ادامه داد: دو ماه بعد بود که بازپرس جدید پرونده تحقیقات را از سر گرفت. ما مرتب به پرند میرفتیم و تحت تحقیق قرار می گرفتیم، نمیدانستیم چه اتفاقی افتاده است تا اینکه چند ماه بعد مادرم فاش کرد الهام در جریان خیانت شوهرش قرار گرفته و روحالله او را کتک زده تا این راز را فاش نکند و او را تهدید به قتل کرده است. همین را به بازپرس گفتیم و دامادمان برای تحقیق احضار شد اما نیامد. همه تعجب کرده بودیم چرا پس این همه مدت اثری از خواهرم نیست تا اینکه دستور جلب دامادمان صادر شد و او را در حالی که به کلاله رفته بود با برادرانم و پلیس بازداشت کردیم، اما او باز هم با دروغپردازی خود را بیگناه نشان داد و با سپردن سند 100 میلیون تومانی از بازداشتگاه آزاد شد.محمود با بغض گفت: ما اصلاً فکر نمیکردیم که جسدی وجود دارد یا قتلی رخ داده است تا اینکه 6 اردیبهشت ماه از پلیس پرند با ما تماس گرفتند و گفتند پرونده خواهرم مختومه شده و همه مسائل فاش شده است. سریع خودمان را به پرند رساندیم و متوجه شدیم روحالله خودش را به پلیس معرفی کرده است و جنازه خواهرم را از پشت سولهای که زندگی میکردند از خاک بیرون آوردهاند و بعد جسد الهام را به ما تحویل دادند که آن را به شهر خودمان بردیم و روز 9 اردیبهشت ماه جسد را به خاک سپردیم.بنابر این گزارش، روحالله در بازداشت است و تحقیقات برای افشای جزئیات قتل و سرنوشت الهام ادامه دارد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟