انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 3 از 4:  « پیشین  1  2  3  4  پسین »

استاد عشق


زن

 
استــــــــــــــــــــاد عشــــــــــــــــــــق ۱۸

لبای سروش رو لبای فرشته قرار گرفته بود . سروش خیلی راحت تر می تونست خودشو با بوسه و دنیای داغ اون هماهنگ کنه . شاید به این دلیل بود که در فانتزی های خودش تصور زیادی از بوسیدن فرشته رو داشت . ولی فرشته یه حس غریبی داشت . حسی که براش بیگانه بود .. اما سروش هر لحظه که آغوششو تنگ تر می کرد تماس لبهای اون با لبهای عشقش بیشتر می شد . فرشته چشاشو بسته بود . از گرمای تن سروش لذت می برد . احساس کرد که بدنش یه لرزشهای خاصی پیدا کرده و به طرز عجیبی دچار ارتعاش شده .. شاید لذتی که بشه اسم هوسو برش گذاشت . فرشته می ترسید اون احساس خاصی داشت شاید می شد از اون به نوعی احساس گناه یاد کرد . اما اون نمی خواست گناه کنه . این که بخواد بدن پسر غریبه ای رو هر چند به عنوان عشق آشنا لمسش کنه براش سخت بود . ولی لحظه به لحظه این حس در اون قوت بیشتری می یافت که گرمای تن کسی که دوستش داره به اون انرژی میده و اینم نوعی عشقه که می تونه رابطه ها رو گرمتر کنه . فکر نمی کرد که حرکت لبا روی لب تا این حد شیرین و داغ باشه . دستای سروشو رو کمرش احساس می کرد . به اون دستها و به اون نوازش نیاز داشت . می خواست واسه سروش حرف بزنه بهش بگه که دیگه از بوسیدنش فرار نمی کنه . می خواست بهش بگه که اونو با تمام وجودش می خواد .. می خواست بگه که مال اونه . سروش بر جستگیهای بدن فرشته رو رو تن خود حسش می کرد . ولی از این می ترسید که اگه بخواد در این زمینه پیشرفتهایی داشته باشه عشقش ازش ناراحت بشه و به دید دیگه ای به اون نگاه کنه . اما نمی تونست همین طور بی خیال هم باشه . فرشته حالا دوست نداشت که سروش بوسه رو تمومش کنه .. وقتی که لبای سروش از رو لباش کنده می شد با یه حرکتی که به لباش می داد کاملا لبهاشو به لبای سروش می چسبوند . حالا سروش صورت فرشته رو غرق بوسه کرده بود ..
-آهههههههه سروش عزیزم ...
سروش :دوستت دارم . دوستت دارم . می دونم که اتو هم منو دوست داری و به من فکر می کنی .
فرشته : تو از کجا می دونی
سروش : از نگاهت متوجه میشم .
فرشته : حالا بگو ببینم از نگاه من متوجه چه چیز دیگه ای میشی ؟
سروش : نگاهت داره میگه که من یک بار دیگه بوسمت . البته اگه خانوم خانوما اجازه بدن .
فرشته : اولا اجازه ما دست شماست در ثانی تو که خودت داری میگی نگاه من داره همچین چیزی بهت میگه . این بار سروش خودشو محکم تر از د فعه بعد به فرشته چسبوند و لباشو با فشار بیشتری اسیر لبان خودش کرد . سروش و فرشنه چشاشونو بسته بودند و به دنیای شیرین بوسه که واسشون تازگی داشت فکر می کردند . هر دوی اونا نمی خواستند که به چیزدیگه ای فکر کنن . سروش هنوز اسیر نا باوری هاش بود . اون نمی تونست باور کنه . فرشته حس کرد که از تماس نقاط حساس بدنش با سروش لذت می بره سعی کرد خودشو کنار بکشه ولی راه فراری نبود . اون دوست نداشت خودشو وارد مر حله ای کنه که راه گریزی نباشه . اون نمی خواست اسیر هوی و هوسها شه . و رابطه اون و سروش مخدوش شه . اون عشق قشنگو همین جوری که بود می خواست اون سروشو همون جوری دوست داشت که از رو نوشته هاش باهاش آشنا شده بود . اون سروش عاشق و با احساسو دوست داشت . پسری که شده بود دین و دنیای اون . عشق اون همه چیز اون . پس از از این که از آغوش هم رها شدند سروش سعی کرد با بیان کلماتی عاشقانه فرشته رو طوری احساساتی کنه که از این کارش پشیمون نشه ..
سروش : چه حسی داشتی !
فرشته : شاید باور نکنی . ولی حالا که می خوام از اون حس حرف بزنم احساس خجالت می کنم . نوعی احساس شرمساری .
سروش : باورم نمیشه . باورم نمیشه .. یعنی این نشون میده که تو با من احساس صمیمیت نمی کنی ؟
فرشته : این مسئله اش جداست ..
سروش یک بار دیگه فرشته رو در آغوش کشید .. اونو بوسید .
سروش : دوستت دارم .. حتی یک لحظه تصور زندگی بدون تو برام کشنده هست فرشته ..
فرشته : واسه منم همین طور . نمی دونم حس می کنم بهت عادت کردم . یک عادت قشنگ . آره اسم این عادتو میشه گذاشت عشق .. آره یه نوع پیوستگی و وابستگی که لحظات زندگی آدمو شیرین می کنه . انتظار و امید مفهوم دیگه ای به خودش می گیره . تو می تونی زندگی رو به رنگ دیگه ای ببینی . دوستت دارم دوستت دارم . هیچوقت تنهام نذار .. تنهام نذار ... نذار باور هام خراب شه . من از خیلی ها شنیدم که این روزا عشق دیگه مفهومی نداره .. عشق یعنی یک دروغ ....ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
استــــــــــــــــــــاد عشــــــــــــــــــــق ۱۹

دیگه از اون به بعد رابطه سروش و فرشته رنگ و بوی دیگه ای گرفته بود . اونا بیش از حد صمیمی شده بودند . دانشجو های دیگه از این صمیمیت احساس تعجب می کردند . با این حال تصورشو نمی کردند که اونا عاشق هم شده باشند .. سروش به یاد اون روزایی که تازه با هم آشنا شده بودند بازم برای عشقش پیام می داد .. و فرشته هم پاسخشو می داد . زندگی برای اونا شیرین شده حس و حال دیگه ای پیدا کرده بود . فرشته روز به روز به سروش وابسته تر می شد و همین احساسو سروش هم داشت . دوست داشت زود تر به این شکل و وضعیت خاتمه بده و روشی رو در پیش بگیره که این نگرانی رو از فردای رابطه خودشون یا رابطه فردای خودشون نداشته باشه که وضعیت دیدار های اونا به چه شکلی در میاد . اونا دوست نداشتند که بقیه هم در موردشون چه فکری پیدا می کنند . سروش حس می کرد که می تونه رابطه شونو به فراتر از بوسه بکشونه . در موارد زیادی هوس اونو غرق خودش کرده بود ولی به حرمت فرشته و این که ممکن بود نظر بدی نسبت به اون پیدا کنه سعی کرد رابطه اش با فرشته رو از یه حد معینی گسترش نده . ولی خیلی دوست داشت که عشقشو بر هنه در آغوش خودش ببینه . اون دوست داشت که فرشته رو مال خودش بدونه . از نظر سروش وقتی که دو نفر روحشونو متعلق به هم می دونستن برای اونا فرقی نمی کرد که جسمشون هم در اختیار هم باشه یا نه برای همین اون یه احساس صمیمیت و نزدیکی خاصی با فرشته می کرد که دوست داشت این نزدیکی رو در یک سکس ملایم نشون بده . اون قصد از دواج با فرشته رو داشت . از نظر اون .. فرشته به عنوان یک همسر براش شناخته می شد . همسری که می تونست رو اون حساب کنه . چند بار خواست با یه حرفایی موضوع رو به همین مسئله بکشونه . فرشته اون اوایل وقتی این حرفا رو از سروش می شنید اینو به حساب این گذاشته بود که عشقش واسه این که یه حرفی واسه گفتن داشته باشه داره این مسائلو عنوان می کنه ولی رفته رفته با تداوم این حرفا متوجه شد که موضوع خیلی فراتر و پیچیده تر از این حرفاست ... سروش : فرشته جون وقتی که دو نفر با تمام وجود همو دوست دارند و روح و وجود و هستی خودشونو متعلق به هم می دونن دیگه هیچ عاملی نباید بین اونا فاصله بندازه . جسمشون هم متعلق به همه ..
این تقریبا تکرار حرفایی بود که حداقل روزی یک بار سروش اونا رو بر زبون می آورد و فرشته سکوت می کرد . فرشته هم مثل سروش حس کرد که اسیر نیاز های جسمی و جنسی شده ولی به عنوان یک زن نمی خواست خودشو تسلیم کنه . اون با همه اعتمادی که به سروش داشت بازم از فردایی که در اون عشقش از اون روی گردان بشه می ترسید . فردایی که با شکسته شدن تابوها دیگه حمایت و عشق سروشو به همراه خودش نبینه . اون اهمیتو برای سروش نداشته باشه . فرشته جدایی از سروشو روز مرگ خودش می دونست . دیگه به این اهمیت نمی داد که خونواده ها چی می گن . چهار سال اختلاف سن هم براش مهم نبود . حرفای دیگران موافقت ها و مخالفت ها هم در تصمیم گیری اون تاثیری نداشت . اون چیزی که واسش مهم بود خود سروش بود . خود اون که چه حسی نسبت بهش خواهد داشت . دلش می خواست همیشه برای عشقش تازه و خواستنی بمونه ..
فرشته : سروش با این حرفات می خوای چی رو بهم بگی ...
سروش : هیچی می خوام بگم که خیلی دوستت دارم .. منتظرم تا این یه ماهی هم تموم شه . تکلیف درسام مشخص شه .. کار هم که دارم . یه خونه کوچیک هم که دارم . حالا بقیه رو نمی دونم چه فکری می کنن و چه تصمیمی می گیرن ..
فرشته : بقیه برام در حدی قابل احترام هستند که مانع خوشبختی من نشن . من عاقل هستم و بالغ .. ولی تازگی ها حس می کنم که تو داری یه تغییراتی می کنی ..
سروش : چه تغییراتی فرشته ! این که میگم تو رو دوست دارم و تمام هستی و وجود من و تو متعلق به همه ؟ این که دیوار فاصله ها بین ما شکسته شده ؟
فرشته : من حس می کنم تو فکرت داره به یه جا های خیلی بالا بالایی پر می کشه .. سروش : تو رو داشتن یعنی بلند پروازی کردن . چه ایرادی داره که من با تو این افکار رو داشته باشم . این حسو داشته باشم . از نظر من از دواج فقط یک قرار دادیه که زبون دیگران رو می بنده به این که باور کنن که من و تو متعلق به همیم در حالی که من و تو این باور رو همین حالاشم در خودمون به وجود آوردیم . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
استــــــــــــــــــــاد عشــــــــــــــــــــق ۲۰

فرشته : سروش می تونم فکر تو رو بخونم . احساس تو رو درک کنم . ولی فکر نکن که منم مثل تو اون نیازو ندارم . منم مثل تو یک انسانم . یک زنم . منو به عنوان یک زن درک کن . همون جوری که میگی دوستم داری . نشون بده که واقعا دوستم داری و هیچ فاصله ای بین ما نیست . نشون بده که عشق بین ما تصمیم می گیره . تصمیم می گیره که چیکار کنه . این برای من از همه چی مهم تره ..
فرشته: دوستت دارم .
-ومن بهت نیاز دارم .
-و منم همین طور سروش . لحظه ای نیست که بیدار باشم و تحت تاثیر عشق و نیاز به تو نباشم . یا به فکر توام و یا این که فکرم به سوی تو کشیده میشه .
-پس چرا از من و از خودت فرار می کنی فرشته !
-اتفاقا عکس این موضوعه . من نمی خوام از خودم و از تو فرار کنم . من می خوام بیام به سمت تو . می خوام که از تو جدا نشم ..
و یکی از این روزا بالاخره سروش تصمیم گرفت که با فرشته عشقبازی کنه . خیلی با خودش فکر کرد . بیش از اونی که نیاز اونو وادار به این کار کرده باشه می خواست این موضوع رو برای خودش ثابت کنه که فرشته اونو دوست داره و به خاطر اون هر کاری می کنه . به خاطر اون حاضره که جسمشو در اختیار اون بذاره . از بس فرشته این واکنش ها رو نشون داده بود احساس حقارت می کرد . نیاز جنسی به یک طرف و احساس حقارت کردن به یک طرف دیگه . شاید اگه فرشته قبول می کرد که با اون باشه اون خیر سکسو می خورد . اما حالا هر روز بیشتر از روز قبل تشنه تر می شد و بیشتر می خواست که با فرشته عشقبازی کنه .
-من باید این دیواری رو که بین ما وجو.د داره بشکنم . من باید به اون نشون بدم که هیچ چیزی نمی تونه بیم ما ایجاد فاصله کنه . باید نشون بدم که هوس هم زیر شاخه ای از عشقه . اون باید نشون بده که دوستم داره و من براش از هر چیزی در این دنیا مهم تر هستم .
و با این افکار سعی می کرد خودشو آروم کنه .. اون روز فرشته اومده بود خونه شون . می خواستن که با هم برن بیرون . دوباره همون آش و همون کاسه . سروش می خوست به خودش ثابت کنه و به فرشته که عشق بر تر از همه ایناست . بر تر از هوس . و فرشته هم برای خودش فلسفه خاصی داشت . بار ها و بار ها پیش اومده بود که غرق هوس شده باشه ولی سعی کرد فاصله رو یه جوری حفظش کنه .
فرشته : چته حالت گرفته . چند روزه که تو دیگه اون آدم سابق نیستی . حس می کنم که دیگه دوستم نداری . اون حرفای عاشقونه و رفتار عاشقونه اول عشق و عاشقی ما یه حالت دیگه ای گرفته ..
سروش : اتفاقا منم این حسو دارم فکر می کنم که دیگه دوستم نداری ...
فرشته حس کرد که می تونه با یه بوسه .. با چند حرف عاشقونه . گفتن دوستت دارم ها اونو سر حالش کنه از دلش در بیاره . اما نیاز سروش به چیز دیگه ای بود . نیازی به سکس و یا شاید هم باور این که فرشته اونو با تمام وجود دوستش داشته باشه . به همون صورتی که اون عاشقشه .. فرشته هم عاشقش باشه . فرشته لباشو باز کرد .. از سروش می خواست که اونو ببوسه . می خواست که دیگه اون احساش ناراحتی نکنه . از دلش در بیاره .. و سروش باز هم اونو بوسید .. اما این بار دستشو از زیر پیراهن فرشته رد کرد .
-نهههههههه نهههههههههه عزیزم این کارو باهام نکن . من نمی خوام نمی خوام یه حس دیگه ای در من به وجود بیاری .. من دوستت دارم .. نه .. نه .. این کارو با هام نکن ..
اما سروش بلوز فرشته رو در آورد .. دختر صورتش سرخ شده بود . این سرخی رو رو گونه ها و در تمام بدنش حس می کرد . اونم اسیر هوس شده بود .. در یک لحظه خودشو کنار کشید ...
-بس کن .. بس کن .. اگه دوستم داشته باشی این کارو با هام نمی کنی . دیگه با احساسات من بازی نمی کنی ...
-فرشته ما که با هم این حرفا رو نداریم . تو می خوای زن من شی . همسر من .
-فکر نکن من از اوناشم . من برای عشق و دوست داشتن خیلی بیشتر ارزش قائلم . خواهش می کنم با احساسات و با باور های من بازی نکن .
-تو این طور فکر می کنی ولی این طور نیست .
-من نمی تونم ..
-نشون میده که دوستم نداری ..
-اگه فکر می کنی که دوست داشتن به اینه پس می خوام که دیگه دوستم نداشته باشی .-همین فرشته ؟ همه چی تموم شد و رفت ؟
-این تویی که داری به خاطر هوست همه چی رو تموم می کنی .. در حالی که من با تمام وجودم دوستت دارم سروش
-تو دروغ میگی ..
و اون روز بین اونا فاصله افتاد .. هر دو شون دیوونه وار همو دوست داشتند . اما غرور و لجبازی بینشون فاصله انداخت .. روز های بعد هر دو احساس پشیمونی می کردند . هر دو شون حس کردند که کمی تند رفتند .. ولی هیشکدومشون قدمی پیش نمی ذاشت تا از طرفش معذرت بخواد . بقیه از رفتار سرد سروش و فرشته نسبت به هم تعجب می کردند .. سروش فارغ التحصیل شد ... اما با وجود عشقی که به هم داشتند بازم بینشون فاصله بود ...ادامه دارد ... نویسنده .. ایرانی
     
  
زن

 
استــــــــــــــــــــاد عشــــــــــــــــــــق ۲۱

سروش فارغ التحصیل شد .. هر دو شون طوری رفتار می کردند که انگار هیچ اتفاقی بین اونا نیفتاده . تا زمانی که اونا می تونستن در کلاس درس همو ببینن لحظه ها رو به امید فردا می کشتند . هر کدوم انتظار داشت که طرف پا پیش بذاره .. اما نوعی غرور بر اونا حاکم شده بود .هم سروش و هم فرشته هر دو حس می کردند که با کمی مدارا می تونستن رابطه شونو حفظ کنن . فرشته دلش گرفته بود . حالا اون به خاطراتش فکر می کرد .. به بوسه های گرمی که اون و سروشو به دنیای عشق و رویا ها برده بود . نه .. یعنی اون تا این حد نامرده که همه چی رو فراموش کرده ؟ یعنی دوست داشتن اون در همین حدی بوده که چون انتظار اون بابت سکس بر آورده نشده ولم کرده ؟ نامرد هوسباز ... نه .. من دوستش دارم . اون نمی تونه همچین رفتاری رو با هام داشته باشه . چرا .. آخه چرا ..
و در سمت دیگه سروش نمی دونست چیکار کنه . حس می کرد که تحقیر شده . دختری که گفته وجودش متعلق به اونه . می گفت اونو از همه دنیا بیشتر دوست داره بدنشو در اختیار اون قرار نداده و این بزرگترین ضربه ای بود که می تونست به اون وارد کنه . حرفاش با عملش یکی نبود . فرشته کجایی .. دلم واست تنگ شده .. راستش دیگه سکس واسه اون اهمیتی نداشت . این که فرشته دیگه بهش توجهی نداره اونو می سوزوند . اون اواخر قبل از تموم شدن درساش بقیه دانشجویان از این که استاد فرشته و سروش مثل سابق با هم گرم نمی گیرن تعجب کرده بودند . سروش آخرین درسا رو با عذاب و شکنجه عجیبی می خوند . همش حواسش بود جای دیگه ای . چهره استادشو مجسم می کرد . اونم به یاد بوسه های شیرینی می افتاد که از لبای فرشته بر داشته بود ... اون روزای آخر یه روز بعد از این که زنگ کلاس خورده بود فرشته تنها در کلاس نشسته بود و حوصله بیرون اومدنو نداشت .. سرشو با خوندن روز نامه گرم کرده بود ... سروش هم دم در کلاس ایستاده نای حرکت نداشت .... دوستش رضوان صداش زد ..
رضوان : پسر چته .. انگار عاشقی .. چند روزه توهمی .. یه جوری شدی . این قدر نگران نباش . یا خودش میاد یا نامه اش .
سروش که می دونست فرشته توی کلاسه با صدای بلند که اون بشنوه گفت برو بابا دلت خوشه . آدم باید مغز خر بخوره که عاشق شه . این دوره هر کی به هر کی میگه عاشقتم دروغ میگه . طرف خودشو دوست داره . گاه خودشوهم دوست نداره . میگه من در تو خلاصه میشم .. ولی فقط می تونه طرفشو تحقیر کنه .. فرشته به خوبی می شنید که سروش چی داره میگه .. اگه محیط دیگه ای بود شاید پا می شد و پاسخ سروشو می داد .. پاک اعصابش به هم ریخته بود . نه ... نه ... چرا در مورد من همچین فکری می کنه .. اون یه حقه بازه .. حتما قصد داره از من سوء استفاده کنه .. نه ... نه .. من این طور نمی خوام . می خواست از کلاس بیاد بیرون ولی نمی تونست سروشو در یه حالتی ببینه که غم داره از وجودش می باره .. به من میگه دروغگو . میگه عاشقش نیستم . خیلی نامردی .. خیلی بدی .. یعنی اگه من خودمو در اختیارت می ذاشتم همه چی حل بود ؟ برات یک فرشته می بودم من می خواستم واست یک فرشته فرشته باشم نه یک فرشته ناپاک . سروش نمی دونست چیکار کنه . .. و حالا رسیده بودن به جایی که دیگه شرایط زندگی و تحصیلی اونا رو , رو در روی هم قرار نمی داد . فرشته نمی تونست جای خالی سروشو که یکی دیگه به جاش نشسته بود ببینه . .. همش گفته های اونو به یاد می آورد . مخصوصا این حرفای آخرو که به دوستش زده بود که همه چی رو دروغ و حقه بازی می دونست . این که عشق وجود نداره . اگه سروش همه این حرفا رو از ته دلش گفته باشه چی . ماجرای زندگی یکی از دوستاشو به خاطر آورد که مجبور شده با یکی از دواج کنه که عاشقش نبوده و عاشق کسی بوده که به خاطر لجبازی و غرور بیجا و عدم گذشت یک طرف همه چی به هم خورده و عمری حسرت به جا گذاشته . دوستش احساس خوشبختی نمی کرد . با این که خدا بهش فرزندی هم داده بود . فرشته هم حس می کرد که تحقیر شده . احساس می کرد که احساساتش به بازی گرفته شده ..
دو سه هفته ای می شد که همو نمی دیدن . چند روزی رو که کلاسا تعطیل بود تا این که ترم بعد شروع شد .. سروش هم حال و حوصله اینو نداشت که بره سر کار .. با این که اداره در خصوص تحصیل با اون مدارا می کرد و حالا بایستی جبران اون روز ها رو می کرد ولی یه مدتی رو مرخصی گرفته بود تا به خاطر این جدایی آروم بگیره . ولی هر روز که می گذشت احساس عذاب بیشتری می کرد . اگه اونو از دست بده ..نه .. نه ...حتما اون حالا دیگه دوستم نداره . به این فکر می کنه که من اونو به خاطر هوس می خوام . در حالی که هدف اصلی من چیز دیگه ای بود . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
استــــــــــاد عشــــــــــق ۲۲(قسمت آخر )

عیبی نداره دیگه دوستم نداشته باشه . بذار سرد و بی روح باشه .. حال و حوصله نامه نوشتن برای فرشته رو هم نداشت . فکرش کار نمی کرد . نمی تونست تمر کز داشته باشه . با این حال تصمیم گرفت که یه چند خطی هم که شده بنویسه .. حتی اگه شروع و پایان مناسبی نداشته باشه .راستش اون دیگه ترسیده بود . حس کرد که بعضی وقتا نیازه که آدم غرورشو بذاره زیر پا . یا موفق میشه یا نمیشه .. اگه موفق نشه چیزی عوض نمیشه . حداقل می تونه این آرامشو داشته باشه که برای زندگی خودش و رسیدن به عشقش تلاش کرده و نشده . حداقل می تونه خودشو ببخشه یا از خودش گله ای نداشته باشه . ...این چند سطر رو نوشت .. فرشته عزیزم می دونم که دیگه منو دوست نداری . شاید به نظر تو آدم هوسبازی بیام . شاید لیاقت عشق تو رو نداشته باشم . نمی دونم چرا ازت چنین چیزی رو خواسته بودم . شاید فکر می کردم که یک شبه می تونم همه چیز تو باشم . هستی تو .. سر مستی تو .. زندگی تو .. وقتی بهم گفتی نه .. حس کردم در مقابل عشق و دوستی و محبت تحقیر شدم . من شایسته تو نیستم . فقط دارم اینا رو می نویسم که بدونی چقدر دوستت دارم . چقدر عذاب می کشم از این که تو رو در کنار خودم نمی بینم . من هرگز بهت دروغ نگفتم که عاشقتم . تو رو واسه هوس نخواستم . تو رو واسه خودت می خواستم . شاید فلسفه من اشتباه بود که می خواستم تو ایثارگری کنی چون دوستم داری آره من می خواستم بدونم که چقدر واست ارزش دارم . شاید این جور قیاس و قضاوت من اشتباه بوده باشه . .. منو ببخش فرشته ..هیچی ازت نمی خوام . می دونم عقیده ات راجع به من عوض شده .. می دونم دیگه دوستم نداری . می دونم امتحانمو بد پس دادم . می دونم رفوزه شدم استاد .. می دونم مشروط شدم . حق داری منو بندازی بیرون . منو از خونه دلت که انداختی بیرون .. منو از دانشگاه دلت انداختی بیرون .. ولی تو همیشه در قلبم جای داری .. تا ابد .. خدا نگه دار تو ...
در سویی دیگه فرشته تصمیم گرفت که بره و عشقشو به سروش ثابت کنه . بهش بگه که عشق یک هوس نیست . اگه اون از عشق هوسو می خواد فرشته از عشق عشقو می خواد و هوسشو غرق عشقش می کنه . میرم بهش نشون میدم که فرشته بی خود نگفته که عاشقه . اون با تمام وجودش عاشقه . در ساختمون باز بود و فرشته وارد شد بدون این که در بزنه .. وقتی زنگ واحد مسکونی سروشو زد اونم دیگه نپرسید کیه . وقتی پسردرو باز کرد و فرشته رو دید واسه لحظاتی ماتش برد .. نمی دونست چی بگه . باورش نمی شد .
-چیه جن دیدی نمی خوای دعوتم کنی بیام داخل ؟
سروش : راستش فکر نمی کردم بخوای بیای توی خونه ..
فرشته : پس فکر کردی واسه چی اومدم این جا ..
سروش : نمی دونم . واسه این که یک بار دیگه بهم نشون بدی که دوستم داری و لذت ببری از این که آزارم دادی ..
فرشته وارد خونه شد ..
-چقدر ریخت و پاشه ؟
سروش : مثل دل من .. از وقتی که تو رفتی حوصله هیچی رو ندارم . از وقتی که فهمیدم عشقو به بازی گرفتی ..
فرشته : چرا حرف توی دهن آدم میندازی ؟ مگه من کجا رفتم . ؟! تویی که عشقو نشناختی . تویی که ازش یک تصور ساده داری . تویی که عشقو در هوس خلاصه شده می دونی .. من تا حالا هر گز عاشق نشده بودم . حتی دوستی ساده هم با جنس مخالفم نداشتم . ولی یه حس عجیبی رو با تو داشتم . حسی که بهم زندگی می داد . باورت کرده بودم . چون خودمو چون عشقو باور کرده بودم . اومدم تا بهت بگم من در اختیار توام . اومدم تا بهت بگم هر گز بهت دروغ نگفتم که دوستت دارم و عاشقتم . اومدم تا بهت بگم که هیچوقت تو و عشقت و عشق رو به بازی نگرفتم . تا بهت بگم دیگه نمی تونی بهونه ای داشته باشی . می دونم این تویی که میری و تنهام می ذاری . این تویی که واسه دوست داشتن ارزش قائل نیستی . میگن مردا همین که به خواسته های جنسی خودشون می رسن همه چی از یادشون میره .. عشقو فراموش می کنن . زندگی رو فقط درسکس خلاصه می بینن . اما یک زن وقتی که عاشق میشه جسم و روحشو تقدیم می کنه . راست میگن که زن فقط یه بار عاشق میشه حتی اگه صد بار عاشق بشه . فرشته به اتاق خواب سروش رفت . بلوز و دامنشو در آورد .. در حالی که لباشو می جوید روی تخت دراز کشید . به سقف نگاه می کرد . نمی دونست که کارش تا چه حد درسته ولی می دونست دیگه خسته شده .. زده به سیم آخر ..
سروش : فرشته ..آخه این یعنی چه ؟!
فرشته : حالا که داری قربانی ام می کنی پس بذار شریک تویی باشم که دوستت دارم . با هم فرشته رو بکشیم . با هم عشقشو ببریم زیر سوال .
سروش ملافه ای روی فرشته انداخت ..
-نه ..نهههههههه من نمی خوام تو قربانی شی . اصلا هدفم این نبود . منو ببخش . فرشته : مگه تو همینو نمی خواستی ؟ مگه تن منو نمی خواستی ؟ مگه با قلب من بازی نکردی ؟ مگه گولم نزدی ؟ بیا ..من تسلیمم . تسلیم دل خودم شدم ..حالا تسلیم هوس تو میشم . باور کن راضیم . اینه سر نوشت من .. سروش : خیلی دیوونه ای استاد!
فرشته : می دونم این آخرین باریه که همو می بینیم .
اشک از چشای سروش جاری شده بود ..
سروش : باشه اگه تو این طور می خوای من حرفی ندارم . ولی این نوشته رو ازم بگیر و بخونش . قبل از این که بیای نوشتمش . می خواستم برسونمش به تو که زود تر اومدی . لباست رو بپوش . من نامرد نیستم .. اما می دونم آدم بی خودی هستم . خوب نشناختمت . می دونم که عاشقم بودی . من میرم اتاق بغلی لباستو ردیف کن ..
لحظاتی بعد سروش برگشت ..
سروش : ماشین آوردی ؟
فرشته : نه ..
سروش : پس من می رسونمت .
از خونه خارج شدند . سروش به این فکر می کرد که آیا فرشته نامه شو خونده یا نه ؟ بین راه ازش پرسید ..
-در مورد من چی فکر می کنی ؟ نامه رو خوندی ؟
فرشته : کدوم نامه .. نهههههه راستش برام مهم نبود .. همون جاروی تخت گذاشتم بمونه ..
سروش : ولی برام خیلی مهم بود . می خواستم احساس منو بدونی .
فرشته : هیچی برام مهم نیست . مگه احساس من واست ارزشی داشت که احساس تو واسم مهم باشه ؟!
سروش : یعنی همه چی تموم شد ؟
فرشته : چیزی شروع نشده بود که تموم شه ..
سروش : همه اینا یه بازی بود ؟
فرشته : زندگی آدما یه بازیه ..
سروش : فرشته !من می خوام بمیرم .
فرشته : اول منو کشتی و حالا هم می خوای خودت رو بکشی ؟ من که خودمو در اختیارت گذاشته بودم ..
سروش : من تو رو به خاطر خودت دوست دارم . هوس و شهوت یه جرقه ایه که شعله میشه .. شعله ایه که اوج می گیره به ناگهان فرو کش می کنه .. اما عشق واسه همیشه آدمو می سوزونه ..
سروش به یه کوچه فرعی خلوت پیچید . ماشینو یه گوشه ای پارک کرد .. سرشو گذاشت رو فرمون . هق هق گریه امونش نمی داد .
فرشته : با این که به مرد نمیاد که گریه کنه ولی خوشم میاد که واسه من داری گریه می کنی . ولی دیگه بسه .. بیشتر ازین گریه نکن .. هر قدر هم گریه کنی به اندازه اشکهایی نمیشه که من واست ریختم . به سوزناکی لحظاتی نمیشه که حس کردم فریبم دادی و با احساسات من بازی کردی ..
نامه رو از جیبش در آورد و گفت من خوندمش .. همون توی خونه خوندمش . خیلی سخت بود که بتونم جلو اشکامو بگیرم ..
سروش : می خواستی تنبیهم کنی ؟ می خواستی بهم درس بدی ؟ یعنی تو واقعا دوستم داری ؟
فرشته : بیشتر از جونم .. که می خواستم اون جوری تسلیمت شم ..
سروش پاشو گذاشت روی گاز ..
فرشته : دیوونه شدی ؟ کجا داری میری ..
سروش : میرم یه جایی که سر به نیستت کنم .
فرشته : من که دوستت دارم . حتی اگه منو به کشتن هم بدی لذت می برم که در کنار تو بمیرم .تو دلشو داری که با من این جوری حرف می زنی ؟! فقط اگه زنده بمونی اون وقت روحم نمی تونه شاهد اون باشه که تو با یکی دیگه هستی .
سروش هم خوشحال بود و هم عصبی و شوک زده . فقط از این که یه ساعتی رو از فرشته رو دست خورده بود دوست داشت یه جوری جبران کنه ...
فرشته : منو آوردی به این بیابون کنار شهر که چی بشه ..
سروش : می خوام سرت بلا بیارم .. می خوام بهت تجاوز کنم ..
فرشته : اووووهههههه طفلک ! خسته میشی . من که خودم توی خونه راضی بودم این کارو باهام بکنی . جا قحط بود این جا ؟ که فکر نکنم روزی دو نفر هم از کنارش رد شن ؟
سروش : تو نامه رو خونده بودی ؟
فرشته واسه این که سروشو اذیت کنه گفت : آره خوندمش ولی باورم نشد .. چرا این جوری نگام می کنی ؟! زود باش دیگه کارت رو بکن ..
سروش : من کاری رو می کنم که تو راضی باشی .. من از نگاه تو همه چی رو می فهمم..
فرشته : من از نگاه توبیشتر می فهمم که تو می خوای چیکار کنی .. مثلا تو الان می خوای منو ببوسی .. یه خورده نگرانی که کسی ما رو ببینه ..
سروش : نمی دونم چی بهت بگم دختر . واقعا که تو استادعشق و عاطفه واحساسی . فرشته : ولی من فکر می کنم که این تو باشی که استاد عشقی . چون من خیلی چیزا ازت یاد گرفتم . این که چه جوری دوست داشته باشم و چه جوری عاشق باشم . چه جوری دل اونی رو که دوستش دارم به دست بیارم ..
سروش : شکسته نفسی می فرمایید استاد . خوب می دونی چیکار کنی که من تشویق شم.
فرشته سرشو گذاشت رو سینه های سروش . پسر با موهای سر عشقش بازی می کرد فرشته : خیلی بد جنسی
سروش : چرا . من که واست می میرم ..
فرشته : اینم از بد جنسی توست .
سروش : با من ازدواج می کنی ؟
فرشته : اگه پشیمون نمیشی و اگه بقیه اجازه بدن .
سروش : مگه ما می خواهیم با بقیه ازدواج کنیم ؟ خیلی حرف می زنی استاد . درسو باید تعطیل کرد ..
تا فرشته بگه چه جوری ! سروش لباشو رو لبای فرشته خوابوند ... فرشته و سروش هر دو به آرامش رسیده بودند . حس می کردند که نوبتی هم که باشه نوبت بوسه هست که اونا رو به رویای خوش زندگی برسونه . هیشکدومشون دوست نداشتند که تموم کننده بوسه باشن .. بوی موی فرشته .. صورت گرمش .. گرمای وجودش این حسو در سروش به وجود آورد که خوشبخت ترین مرد دنیاست . فرشته هم خودشو به سروش سپرده بود . در آغوش اون احساس آرامش کرده وحس می کرد می تونه به اون تکیه کنه . با لبایی چسبیده به هم و خیلی آروم شروع کردن به حرف زدن . سروش : دیگه ازدستت نمیدم .
فرشته : منو که از دست نداده بودی .
سروش : دیگه هیچی جز مرگ نمی تونه ما رو از هم جدا کنه ..
فرشته : حتی غرور ؟!
سروش : آره حتی غرور .. دیدی که چه جوری شکستیمش . چون هر دومون عاشق بودیم . چون هردومون می خواستیم . دوستت دارم فرشته .. دوستت دارم ..
فرشته : منم دوستت دارم . ..
چند وقت بعد فرشته و سروش ازدواج کردند ... بچه های کلاس و خیلی های دیگه از دانشگاه دعوت بودند ... خیلی هاشون می گفتن ما شک کرده بودیما ... ما می دونستیم این طور میشه ها .. خیلی هاشونم شگفت زده شده بودند .. و خیلی ها به سروش می گفتن از این به بعد هر وقت که نمره خواستیم می آییم سراغ تو ..
سروش : این زنی که من دارم یه چغریه که به منم نمره نمیده چه برسه به شما .. بالاخره شب رویایی زفاف از راه رسید . سروش : حالا خانوم رضایت میدن که .... فرشته : خانوم هیچوقت ناراضی نبودن .
سروش : صدای گربه میاد .. اجازه میدی برم بکشمش و برگردم ؟
فرشته : دلت میاد حیوونکی رو در شب به این عزیزی به کشتن بدی ؟
سروش : حریف زبون تواستاد عشقم نمیشم .
فرشته : چند بار باید بهت بگم شاید من استاد عشق باشم ولی تو استاد ترینی که تونستی استاد عشقو به دام عشق بکشونی ..
آن دو با نگاهی از عشق و هوس , با کلام و نوارش و بوسه ای عاشقانه به استقبال رویایی ترین شب زندگی خود رفتند ... پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  
مرد

 
خیلی زیبا و دلنشین.واقعا قلم روان و جذابی دارین.
     
  
زن

 
fareed111: خیلی زیبا و دلنشین.واقعا قلم روان و جذابی دارین.
ممنونم فرید جان .. نظر لطف و محبتته و از همراهی و پیگیری شما بی اندازه سپاسگزارم . البته رمانهای دیگه ای هم نوشته ام که در همین تالار مستقیما توسط خودم ایرانی با کار بری دوست خوبم شهرزاد ..و یا توسط دوستان گلم آره داداش عزیز و کینگ صفر پنج نازنین منتشر گردیده است ...مانند.. بهترین آنها ..ندای عشق و ..چند داستان دیگر که اگر خواستید بیشتر به معرفی این داستانها خواهم پرداخت .. با درود و سپاس مجدد از شما نازنین گل و نهایت احترام .. دوست و بـــــــــــــترادر شما : ایرانی
     
  
زن

 
سلام به استادعزیز واقعازیبا عشق وتعریف کردید
     
  
زن

 
mahsabax: سلام به استادعزیز واقعازیبا عشق وتعریف کردید
درود بر مهسا بانوی بزرگوار ..ممنونم که پیگیر نوشته هامی . دست گلت درد نکنه . البته در این تالار فکر کنم حدود ده تاپیک به نویسندگی من وجود داشته باشه .شادکام باشی ... ایرانی
     
  
مرد

 
درود فراوان وخسته نباشید خدمته دوست وبرادره عزیزم جناب آقای ایرانی خیلی ممنونم از داستان بسیار زيباتون زيباترن داستان يارماني بود که تاحالا خوندم وازتعريف عشقی که کردین بسیار لزت بردم خیلی ممنون از داستان زيبات
     
  
صفحه  صفحه 3 از 4:  « پیشین  1  2  3  4  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

استاد عشق

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA