انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
گفتگوی آزاد
  
صفحه  صفحه 74 از 130:  « پیشین  1  ...  73  74  75  ...  129  130  پسین »

The sad news from Iran | اخبار تاسف بار از ایران


مرد

 
همکلاسی، همکلاسیش را کشت

جانشین فرمانده انتظامی استان کرمانشاه از قتل دختر دانشجوی اصفهانی در شهرستان روانسر خبر داد و گفت: قاتل همکلاسی مقتول بوده و هر دو در یکی از دانشگاه های اصفهان تحصیل می کردند.
سرهنگ کیومرث عزیزی گفت: این اتفاق چند روز پیش رخ داده و قاتل که اهل یکی از شهرهای استان کرمانشاه است به مقتول که دختری اهل اصفهان بوده، وعده ازدواج می دهد.
وی افزود: طبق اظهارات قاتل، پس از اینکه این دختر و پسر در شهرستان روانسر با یکدیگر ملاقات می کنند، دختر دانشجو از وی می خواهد که او را به خانواده اش معرفی و اقدامات لازم برای انجام ازدواج را انجام دهد.
سرهنگ عزیزی گفت: پس از این درخواست دختر دانشجو و عدم پذیرش آن از سوی پسر همکلاسی اش، بین آنان مشاجره رخ می دهد که در نهایت منجر به درگیری شده و پسر دانشجو همکلاسی خود را خفه و سپس در جنگل های شهر شاهو خاک می کند.
جانشین فرمانده انتظامی کرمانشاه افزود: قاتل پس از وقوع قتل و اعتراف به جرم خویش هم اکنون در اختیار دستگاه قضایی شهرستان روانسر قرار دارد.
وی با بیان اینکه تحقیقات تکمیلی همچنان ادامه دارد، گفت: این دختر و پسر به ترتیب 24 و 25 ساله هستند.
سرهنگ عزیزی افزود: جسد دختر دانشجو کشف و تحویل خانواده اش شده است.
شهرستان روانسر در دامنه کوه شاهو و در شمال غربی شهر کرمانشاه واقع شده است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
مرگ غمبار دو معلم زن در شادی پرسپولیسی‌ها

شادی طرفداران تیم پرسپولیس پس از پیروزی و شکست تیم فوتبال استقلال در جمعه شب باعث مرگ غمبار دو شهروند ماهشهری شد.
به گزارش نامه نیوز، پس از پیروزی تیم پرسپولیس مقابل تیم فوتبال استقلال در لیگ برتر فوتبال کشور، شب گذشته بعد از پایان تقابل سرخابی ها ، بسیاری از طرفداران تیم پرسپولیس با هیاهو و شادی با خودروها و موتورسیکلت های خود وارد خیابان های سطح شهر شده و موجب اخلال در نظم و آسایش مردم شدند.
بر اساس این گزارش در حالی که سه بانوی معلم در حال پیاده روی در یکی از خیابان های فاز دو ماهشهر بودند یکی از خودرو های افراد شادی کننده با سه معلم بشدت برخورد کردند.
در این حادثه تلخ دو بانوی معلم در دم جان باختند و دیگری نیز بشدت مصدوم و روانه بیمارستان شد.
نیروی انتظامی ماهشهر در حال بررسی این حادثه مرگبار است.
گفته می شود در این ارتباط پلیس چند نفر را در ارتباط با حادثه شب گذشته ماهشهر بازداشت کرده است.
طرفداران تیم پرسپولیس در برخی شهرهای استان از جمله اهواز نیز پس از پیروزی یک بر صفر سرخ پوشان پایتخت مقابل استقلال تهران به جشن و پایکوبی پرداختند.
این جشن ها سبب ایجاد ترافیک و اخلال در تردد خودروها در اهواز شد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
پرونده بابی؛ سگی که پلیس او را کشت

شش روز است که چشم بر هم نگذاشته، از همان روزی که بابی را برای پیاده‌روی به پارک کوهسار می‌برد و مامور پلیس او را جلوی چشمش با اسلحه می‌کشد.
اشکان، بیست و هفت سال دارد و هفت سال از روزی که بابی را به خانه آورده‌اند، می‌گذرد. بریده بریده حرف می‌زند و می‌گوید:"باورکنید آمادگی صحبت کردن درباره بابی را ندارم."
بابی کنار خانواده اشکان بزرگ شده است. گاهی خودش او را به پارک می‌برده و گاه خواهرش ملیحه. ملیحه قصه بابی را روایت می کند؛ گاهی بغض می‌کند و گاهی داد می‌زند: "ما عزاداریم، انگار که خواهر هفت ساله مان را از دست داده‌ایم. از روزی که این اتفاق افتاده اشکان مثل یک تکه گوشت گوشه خانه افتاده و مدام گریه می‌کند. درست مثل کسی که خواهرش یا دخترش را جلوی چشمانش کشته باشند."
هفت سال پیش در یکی از روزهای سرد آذرماه، بابی را در دست یک دستفروش معتاد در فلکه دوم صادقیه می‌بینند: "هوا سرد بود. حیوان خیلی کوچک بود و می‌لرزید. دلمان به حالش سوخت و خریدیمش."
بابی شش هفت روز بیشتر نداشته ، اشکان و ملیحه به بابی شیر می‌دهند و او را تر و خشک می‌کنند: "اول فکر کردیم پسر است. برای همین اسمش را گذاشتیم بابی. اما وقتی کمی بزرگتر شد و متوجه شدیم که ماده است. برایش شناسنامه گرفتیم. اسم شناسنامه‌ایش باربی بود اما بازهم طبق عادت بابی صدایش می‌کردیم."
بابی تنها سگ خانه انها نبوده همین الان هم صدای واق واق سگ‌ها از پشت گوشی تلفن می‌اید: "همین الان هم سه تا توله داریم. چون ما از سگ‌های بی پناه حمایت می‌کنیم. سگ‌های آسیب دیده و تصادفی و یا مریض را نگهداری می‌کنیم و بعد از اینکه شرایطشان بهتر می‌شود، واگذار می‌کنیم. اما بابی را خریده بودیم. می‌دانستیم بی نژاد است، یعنی از همین نژادهای ایرانی است اما برای ما نژادش مهم نبود. مهم این بود که توی سرمای زمستان توله کوچک توی دست دستفروش می‌لرزید."
ملیحه یا اشکان هر روز بابی را برای دویدن بیرون از خانه می‌بردند: "بابی چاق شده بود. دکتر گفته بود، کبدش چرب شده، حتما باید روزی یک ساعت بدود و رژیم بگیرد. ما هم در طول روز یکبار او را برای دویدن بیرون می‌بردیم."
به روز حادثه که می‌رسد نفس عمیقی می‌کشد و پس از چند ثانیه مکث حرفش را ادامه می‌دهد: "هر روز یکی از ما بابی را بیرون می‌برد. پنجشنبه شب اشکان بابی را برده بود بالای کوهسار. از ساعت 6 عصر رفته بودند و ساعت هفت ونیم از بالای پارک جنگلی برگشته بودند دم ماشین که بابی آب بخورد. بابی در حال آب خوردن بوده که فقط یکبار پارس می‌کند و اشکان متوجه مامور پلیس می‌شود. قلاده و زنجیر دست اشکان بوده اما خب زنجیر بلند است و بابی مقداری جلوتر می‌رود ولی هنوز یک متر و نیم با پلیس فاصله داشته است. با اینحال اشکان بابی را صدا می‌کند و بابی برمی‌گردد به سمت اشکان. اشکان متوجه می‌شود که پلیس دستش را به سمت اسلحه برده. می‌گوید: نزن، نمی‌گیرد." پلیس اما لحظه‌ای توقف نمی‌کند و شلیک می‌کند. ملیحه آب دهانش را قورت می‌دهد و با بغض می‌گوید: "گلوله از پشت گردن بابی وارد بدنش شده و از دهانش خارج شده بود. مامور پلیس در همان زمان هم مدارک اشکان را می‌گیرد و می‌گوید: جمع کن، جمعش کن این نجس را، بگذار توی ماشین از اینجا ببرش."
تصمیم می گیرند شکایت کنند: "همه با هم رفتیم کلانتری کوهسار. من به مامور پلیس گفتم برای چه سگ ما را کشتی؟ به چه گناهی سگ را کشتی؟ این‌ها را که گفتم برای تهدید من گاز اشک‌آور بیرون آورد و گفت: کشتم که کشتم ده تای دیگر مثل او را هم می کشم. گفتم: ما از سگ‌های بی گناه حمایت می‌کنیم و به سگ‌های بیابان ها غذا می‌دهیم، کمک می کنیم. گفت: شما غلط می‌کنید. اصلا ناراحت نبود و از کارش پشیمان نبود. می گفت سگ شما قلاده نداشته و شما بعد از مرگش به او قلاده بسته‌اید مگر ما دیوانه‌ایم که به سگ خونین که مرده قلاده ببندیم. به راحتی دروغ می گفت."
آنها به مرکز 197 پلیس شکایت برده‌اند. 197 مرکزی است که شکایت های مردمی از ماموران پلیس را دریافت می‌کند. ملیحه می‌گوید: "برادر من قد بلند و هیکل درشتی دارد اما واقعا ترسیده بود، می گفت اگر می‌ایستادم مرا هم می‌کشت."
بابی را بعد از مرگ به کلینیک دامپزشکی پایتخت برده‌اند و کالبد شکافی کرده‌اند: "دکتر آل داوود رئیس انجمن حمایت از حیوانات، بابی را کالبد شکافی کرد و گفت تیر از فاصله یک متری به او اصابت کرده و از پشت گردنش وارد شده و از دهان خارج شده است."
آنها برای دفاع از حق بابی وکیل هم گرفته‌اند و الان شکایت شان از استوار مهدی شهبازی پلیسی که بابی را کشته، در ناجا مطرح است.
مهدی شهبازی خودش اعتراف کرده که بابی را کشته و گفته از او ترسیده بودم. ملیحه می‌گوید: "مگر پلیس با سگ همکاری نمی‌کند. چرا باید پلیس از سگ بترسد؟ ضمن اینکه بابی سگ خانگی بود. هفت سال در خانه بزرگ شده بود. روی تخت می‌خوابید و از توی بالکن بازی بچه‌ها را تماشا می‌کرد. او اصلا سگ خطرناکی نبود."
کمی مکث می‌کند و می‌گوید: «من نمی‌دانم استوار شهبازی چطور جواب اه بابی و حال بد من، اشکان و مادرم را به طبیعت پس می دهد."
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
راز قتل پدر بزرگ در دستکش پزشکی

سال 1385 هفتمین سال کاری من در پلیس آگاهی و دومین سال کاری در اداره و در واحد کارآگاهان جنایی شهرستان شهریار بود. ماجرا به یک روز گرم تابستانی برمی‌گردد. آن روز تا عصر روی چند پرونده کار کردم و پس از پایان کار به خانه بازگشتم. زمان از نیمه شب گذشته بود که با صدای زنگ گوشی تلفنم سراسیمه از خواب بیدار شدم.
پشت خط رئیس پلیس آگاهی بود. به من اطلاع داد در یکی از محله های شهر پیرمردی کشته شده و هر چه سریع تر باید برای بررسی موضوع به محل جنایت بروم. آن موقع خودرو نداشتم. به دفتر آژانس سرکوچه مان رفتم و با خودروی کرایه ای خودم را به محل جنایت رساندم. از شانس من برق آن منطقه قطع شده بود و آدم ها در آن تاریکی بسختی همدیگر را پیدا می کردند. ماموران کلانتری نیز در محل حاضر شده و با نوارهای زرد که روی آن نوشته شده بود «منطقه ورود ممنوع، لطفا وارد نشوید» همه جا را مسدود کرده بودند.
آنها به محض دیدنم مرا به داخل خانه بردند که جسد پیرمرد آنجا بود. همه چیز به هم ریخته بود. پیکر پیرمرد نیز در کنج اتاق افتاده و دست و پا و دهانش با پارچه ای بسته شده بود. از صاحبخانه ـ که مرد میانسالی بود ـ درباره حادثه پرسیدم و متوجه شدم او پسر مقتول است.
شب حادثه او همراه خانواده اش به مهمانی رفته و پدرش به دلیل کسالت در خانه بود که پس از بازگشت به خانه متوجه مرگ او شده و موضوع را به پلیس اطلاع داده بود. در ادامه تحقیق از پسر مقتول متوجه شدم گاوصندوقی که او در خانه داشته و پول و مدارکش را در آن نگهداری می کرده، به سرقت رفته است.
همه جا را بررسی کردیم، اما ردی از سارق یا سارقان نبود. فقط در اتاقی که گاوصندوق سرقت شده بود، چند جفت دستکش پزشکی بود که به نظر می رسید سارقان برای این که ردی از خود بر جای نگذارند از آن استفاده کرده اند. با دستور قضایی جسد پیرمرد به پزشکی قانونی منتقل شد.
از پسر مقتول خواستم به محض این که مورد مشکوکی دید با من تماس بگیرد. هنوز چند قدمی از خانه مقتول دور نشده بودم که یکی از همسایه ها به سراغم آمد و اطلاع داد که ساعتی پیش یک خودروی پژوی نقره ای را دیده که چند جوان سرنشین آن بودند و بسرعت خلاف جهت مسیر حرکت می کردند و بسته ای را هم در میان مزرعه ای که آن حوالی بوده، انداختند.
با ثبت اظهارات این مرد به محل مورد نظر رفتم و آنجا را با چراغ تلفن همراهم جستجو و سرانجام نایلون مورد نظر را پیدا کردم. وقتی آن را باز کردم، دستکش های پزشکی بود که به همان دستکش ها شباهت داشت که در محل جنایت پیدا کرده بودم. دیگر اطمینان یافتم خودرویی را که مرد همسایه دیده، متعلق به همان عاملان جنایت است. به سرعت از راننده خواستم مرا به محل حادثه بازگرداند.
احساسی به من می گفت قاتلان با مقتول آشنایی دارند و احتمال دارد به آنجا بازگردند. وقتی از خودرو پیاده شدم به جستجو در محل پرداختم. همان موقع توجهم به یک خودروی پژوی نقره ای جلب شد که در نزدیکی خانه مقتول پارک شده بود. از همسایه ها سراغ مالک آن را گرفتم که معلوم شد صاحب آن نوه دختری مقتول است. بدون این که به کسی چیزی بگویم به سمت خودرو رفتم. آن را که بررسی کردم، متوجه شدم خودرو هنوز گرم است. انگار تازه آنجا پارک شده بود. مشخصات خودرو با همان اطلاعاتی که مرد همسایه داده بود، مطابقت داشت.
بیشتر کنجکاو شدم و همه جای خودرو را نگاه کردم. در ادامه متوجه شدم رگه ای از رنگ که شباهت بسیاری به همان رنگ به جای مانده از گاوصندوق سرقتی دارد، روی همین خودرو نقش بسته است. دیگر مطمئن شدم صاحب خودرو باید در قتل پیرمرد نقش داشته باشد. همان نیمه شب از خانواده مقتول خواستم به نوه دختری پیرمرد بگویند به مرکز پلیس بیاید. ساعاتی بعد پشت میز کارم نشسته بودم که او به دفتر کارم آمد. گریه می کرد و نشان می داد از مرگ پدربزرگش ناراحت است.به او یکدستی زدم و گفتم قاتل را پیدا کرده ایم و او نام تو را به من داده است. گفتن همین جمله کافی بود که پسر جوان بغضش بترکد. هنوز جمله های بعدی را نگفته بودم که اعتراف کرد به کمک پسر خاله اش و دوست دیگرشان دست به این جنایت زده است.
بعد روی صندلی مقابلم نشست و شروع به نوشتن ماجرای جنایت کرد. وقتی از انگیزه اش سوال کردم، گفت که تصور می کرده در گاوصندوق پدربزرگش پول کلانی وجود دارد. بنابراین وسوسه شده اموال آن را صاحب شود و موضوع را با دو همدستش در میان گذاشته که آنها قول همکاری به وی داده اند. شب حادثه پس از آن که مطمئن شدند کسی در خانه نبوده و پدربزرگشان تنهاست، وارد خانه شده اند، اما پدربزرگشان آنها را شناخته و آنان برای این که فریاد نزند و هویتشان را برملا نکند، او را کشته اند.گاوصندوق دزدی را هم با انداختن درون خودرویشان به بیابان برده و دفن کرده اند، اما موفق به باز کردن قفل آن نشده اند.
در پی اظهارات پسر جوان، همدستانش نیز در روز مراسم خاکسپاری دستگیر شدند. با اعتراف متهمان هر سه نفر به زندان رفتند و مدتی بعد محاکمه شدند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
دختر سانتافه سوار ۲ نفر را زیر گرفت

روز گذشته یک دختر سانتافه سوار بدون توجه به جلو یک افسر وظیفه و یک پیرمرد را زیر گرفت.
ظهر روز گذشته در محل میدان پاسداران شهر همدان یک دختر سانتافه سوار بدون توجه به جلو یک افسر وظیفه و یک پیرمرد سالخورده را زیر گرفت.
بر اساس این گزارش، این دختر جوان با سرعت بسیار بالا پس از برخورد با دو عابر پیاده سپس به یک دستگاه پراید پارک شده در حاشیه جاده برخورد کرده و متوقف می شود.
سرهنگ علی‎اصغر خرم‎روی، جانشین انتظامی استان همدان گفت: حال عمومی این افسر وظیفه بسیار نامناسب بوده به گونه ای که تنها قلب او در حال حاضر کار می کند و احتمال بهبود وی طبق نظر پزشک بسیار کم است.
وی افزود: همچنین پیرمردی که عازم محل برگزاری نماز جمعه بود نیز در این سانحه مجروح شد و هم اینک در اورژانس بیمارستان بعثت بستری است.
سرهنگ خرم روی خاطر نشان کرد: علت بروز این سانحه بی توجهی به جلو، تردد با سرعت بالا و ناتوانی راننده در کنترل وسیله نقلیه گزارش شده است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
حکم آزادی برادر متعصب با رضایت پدر

پسر جوان وقتی دید شکنجه‌هایش برای وادار کردن خواهر کوچکش به سومین ازدواج اجباری بی‌فایده است، طبق نقشه از پیش‌طراحی شده خواهرش را به یک باغ کشاند و او را کشت.
این پسر پس از جلب رضایت اولیای‌دم، دیروز از جنبه عمومی جرم محاکمه و حکم آزادی‌اش صادر شد.
یوسف 24 ساله عصر دوم تیر 93 خواهر 21 ساله‌اش به نام پریچهر را به باغی در حوالی چهاردانگه کشاند و او را با یک ضربه چاقو کشت. یوسف سپس جنازه خواهرش را در باغ رها کرد و به خانواده‌اش گفت دختر جوان از خانه فرار کرده است.
این پسر که رضایت پدر و مادرش را جلب کرده بود، از حکم قصاص رهایی یافت و روز چهارشنبه در شعبه 84 دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی باقری و با حضور چهار قاضی مستشار از جنبه عمومی جرم محاکمه شد.
او در تشریح جزئیات ماجرا گفت: «خواهرم وقتی 14 سال داشت به اجبار پدرم به خواستگاری پسر همسایه‌مان جواب مثبت داد، اما فقط 20 روز بعد از مراسم عقد پشیمان شد و درخواست طلاق داد. دو سال بعد از این ازدواج بار دیگر به اصرار من و پدرم ازدواج کرد، اما این بار هم توافقی از همسرش جدا شد. او آبروی خانوادگی ما را برده و باعث شده بود در محل انگشت‌نما شویم. همه پشت سر خواهرم حرف می‌زدند و من از این ماجرا خجالت زده بودم. به همین خاطر به بهانه صحبت کردن او را به باغ همسایه‌مان کشاندم و به او گفتم باید با خواستگار جدیدش ازدواج کند و حق ندارد دیگر طلاق بگیرد. خواهرم اما وقتی به من گفت هر کاری که دوست دارد انجام می‌دهد و این بار دیگر حاضر به ازدواج اجباری نیست از کوره در رفتم و با چاقو یک ضربه به گردنش زدم. بعد جنازه را در باغ رها کردم و به دروغ به خانواده‌ام گفتم خواهرم فرار کرده و احتمالا به خانه یکی از دوستانش رفته است.»
او ادامه داد: «من 11 ماه است که در زندانم و در این مدت به اندازه کافی تنبیه شده‌ام. حالا از هیات قضایی تقاضا دارم در مجازاتم تخفیف قائل شود.»
در پایان این جلسه هیات قضایی وارد شور شد و طبق ماده 612 قانون مجازات حکم آزادی یوسف را صادر کرد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
اعتراف هولناک به قتل زن گمشده

زن جوانی در میاندورود که برای رفتن به دندانپزشکی از خانه‌اش خارج شده بود به سرنوشت مرگباری گرفتار شد. این حادثه هنگامی رخ داد که این زن 23 ساله به نام خدیجه سوار بر خودروی سیاهرنگ با دو سرنشین شد تا سر ساعت مقرر در مطب دندانپزشکی حاضر شود اما اسیر زورگیران شده و به طرز هولناکی به کام مرگ فرو رفت.
بنا بر این گزارش، عصر چهارشنبه 10 اردیبهشت ماه بود که زن جوانی به نام خدیجه در روستای رکابدارکلای میاندورود برای رفتن به مطب دندانپزشکی از خانه‌اش خارج شد، وی هنگامی که به انتظار خودروی مسافرکش بود یک خودروی مشکی رنگ با دو سرنشین در برابرش توقف کرد. زن جوان که تصور می‌کرد خودروی مسافرکش است سوار شد اما نمی‌دانست چه سرنوشت شومی در انتظارش است. ساعت‌های طولانی از رفتن زن جوان می‌گذشت اما هیچ اثری از وی نشد. اعضای خانواده‌اش که نگران شده بودند با مطب دندانپزشکی تماس گرفتند تا در این باره جویا شوند اما در کمال تعجب شنیدند که زن جوان آن روز اصلاً به مطب نرفته است. با شنیدن این جواب دلشوره و نگرانی در میان اعضای خانواده بیشتر شد. آنان به هر جایی که احتمال داده می‌شد بتوانند ردی از خدیجه به دست آورند سر زدند اما هر چه تجسس کردند نتوانستند هیچ ردی از او بیابند. در چنین شرایطی بود که آنها تصمیم گرفتند ماجرا را با پلیس در میان بگذارند. اعضای خانواده زن گمشده در مراجعه به مأموران اعلام کردند: وی عصر روز حادثه در مطب دندانپزشکی قرار داشت. او بچه دو ماهه خود را نزد ما گذاشته و از خانه خارج شد. وقتی بعد از ساعت‌ها خبری از بازگشت او نشد و ما هم نتوانستیم ردی از او در خانه دوستان و آشنایان به دست بیاوریم از سویی در تماس با مطب دندانپزشکی هم متوجه شدیم به آنجا هم نرفته است، تصمیم گرفتیم از پلیس کمک بگیریم.


آغاز تجسس‌های پلیسی
مأموران پلیس میاندورود که احساس می‌کردند زن جوان باید درگیر سرنوشت ناگواری شده باشد بسرعت وارد عمل شدند. در نخستین اقدام آنها به تحقیقات محلی از کسانی پرداختند که زن جوان را هنگام خروج از خانه و سوار شدن به خودروی مسافرکش دیده بودند. یکی از شاهدان ماجرا در این باره به پلیس گفت: عصر بود که این زن را دیدم، به کنار خیابان آمده و به انتظار خودروی مسافربر ایستاده بود. دقایقی بعد یک خودروی مشکی رنگ در مقابلش توقف کرد او هم سوار شد. با وجود اینکه مأموران توانسته بودند سرنخ‌هایی از این ماجرا به دست آورند اما هیچ کس شماره‌ای از پلاک این خودرو به خاطر نداشت و این موضوع تحقیقات پلیس را با بن‌بست تحقیقاتی روبه‌رو کرده بود. در همین راستا وقتی عملیات تجسسی پلیس میاندورود به مشکل خورد و به دلیل جو بدی که با انتشار اخبار و شایعات گوناگون درباره این ماجرا در سطح شهرهای همجوار منتشر شده بود، به دستور سردار جعفری نسب فرمانده پلیس استان مازندران تیم‌های مختلفی از مأموران پلیس آگاهی استان و شهرهای ساری، نکا، گلوگاه، بهشهر و قائمشهر تشکیل شد و تجسس‌های گسترده‌ای برای ردیابی زن گمشده در دستور کار قرار گرفت. این در حالی بود که بررسی دوربین‌های نصب شده در مسیر حرکت این خودرو نیز نتوانست تأثیر زیادی در ردیابی این خودرو و زن داشته باشد. در چنین شرایطی بود که پایش تصویری روی همه دوربین‌های موجود در مسیر تا خروجی‌های استان مازندران از سوی تیم‌های مختلف تخصصی پلیس آغاز شد و تصاویری از زن ناپدید شده در اختیار پلیس سراسر کشور قرار گرفت. در حالی که دو هفته از آغاز عملیات تجسسی پلیس می‌گذشت و اطلاعات مربوط به همه خودرو‌های سیاهرنگ موجود در منطقه مورد بررسی‌های دقیق و کارشناسانه قرار گرفته بود، مأموران روی نام یکی از صاحبان خودرو که از تبهکاران سابقه‌دار بوده و در منطقه جامخانه در شرق مازندران ساکن بود مظنون شده و او را تحت مراقبت‌های نامحسوس خود قرار دادند. بدین‌ترتیب پلیس در تعقیب و مراقبت‌های پنهانی خود متوجه حرکات غیرعادی این تبهکار شده و او را بازداشت کرد. مرد جوان در حالی که خود را بی‌اطلاع از سرنوشت زن گمشده نشان می‌داد سعی کرد مسیر تحقیقات مأموران را به گمراهی بکشاند اما وقتی با به دست آمدن آثار و نشانه‌هایی از این زن در خودرویش روبه‌رو شد چاره‌ای جز اعتراف ندید. این مرد گفت: روز حادثه همراه یکی از دوستانم در حال پرسه زنی در خیابان‌های اطراف روستای رکابدارکلا بودیم که متوجه زن جوانی در حاشیه خیابان شدیم. او را سوار کردیم. از وضعیت ظاهری‌اش این‌گونه بر می‌آمد که وضع مالی خوبی دارد. بعد از مسافتی در فرصتی مناسب دوستم بسرعت از صندلی جلو به عقب رفت و با چاقو او را تهدید کرد تا ساکت بماند اما او مقاومت کرده و سعی کرد خود را از خودرو بیرون بیندازد. در این هنگام دوستم چند ضربه چاقو به او زد. سرش را زیر صندلی کرده و به سمت جنگل‌های اطراف شهر نکا رفتیم. در آنجا اموال او را برداشتیم اما با توجه به اینکه می‌ترسیدیم از سوی او شناسایی شویم پیکر نیمه جانش را به داخل دره‌ای در جنگل‌های قرمرض نکا انداختیم. بعد از دقایقی احساس کردیم شاید زنده مانده باشد بنا براین داخل دره رفته و او را کشتیم. با توجه به این اعترافات هولناک، مأموران بسرعت وارد عمل شدند و همدست دیگر او را نیز بازداشت کردند. با اطلاعاتی که این دو جنایتکار درباره محل رها کردن جسد زن جوان در اختیار مأموران قرار داده بودند، پلیس به آنجا مراجعه کرده و قسمت‌هایی از جسد را که سالم مانده بود به دست آورد. مأموران برای اطمینان از اینکه جسد متعلق به زن جوان است، آن را به پزشکی قانونی انتقال دادند. اقدامات ابتدایی کارشناسی و بررسی گروه‌های خونی، فرمول دندانی، بررسی استخوانی و دی ان ای که انجام گرفت، مشخص شد این جسد مربوط به زنی است که تقریباً 14 روز پیش به قتل رسیده است. در همین راستا به دستور بازپرس ویژه دادسرای نکا دو تبهکار تا انجام تحقیقات تکمیلی در اختیار مأموران پلیس آگاهی قرار گرفتند. فرمانده پلیس استان مازندران نیز با اشاره به چگونگی شناسایی عاملان قتل این زن جوان افزود: با توجه به پیچیدگی و حساسیت این ماجرا، اقدامات ویژه امنیتی و پلیسی در دستور کار پلیس‌های تخصصی و فرماندهی پلیس ساری، نکا، بهشهر و میاندورود قرار گرفت. وی افزود: پس از گذشت دو هفته کار شبانه‌روزی، سرانجام مأموران پلیس آگاهی استان رد دو مظنون اصلی این پرونده را شناسایی کردند. سردار جعفری نسب با اشاره به شناسایی مخفیگاه مظنونان، از هماهنگی‌های قضایی برای دستگیری آنان خبر داد و افزود: این جنایتکاران در عملیات ضربتی پلیس دستگیر شدند و در اظهارات خود عنوان داشتند در روز حادثه این زن را با انگیزه سرقت جواهرات و وجه نقد، سوار بر خودروی شخصی کرده و با انتقال وی به یکی از روستاهای حومه ساری او را به قتل رساندند و پس از سرقت طلاهایش، جنازه وی را در یکی از مناطق جنگلی نکا رها کرده‌اند. سردار جعفری نسب با بیان کشف جسد این زن از شناسایی و دستگیری عامل سوم این جنایت که به فروش اموال مسروقه اقدام کرده بود، خبر داد و افزود: در این رابطه سه خودرو از این قاتلان کشف و پس از تشریح صحنه‌های این جنایت تحویل مراجع قضایی شدند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
مرگ نخبه ١٣ ساله در دعوای بچگانه

«احسان داداش اوغلی» دانش آموز نخبه مدرسه تیزهوشان که در خلال درگیری در مقابل دو دبیرستان همجوار در شهرستان خلخال به قتل رسیده بود، پس از ٢٠ روز باقی ماندن در حالت کما، جان خود را از دست داد. مدیران این دو دبیرستان، پس از مرگ قربانی دعوا به دلیل سهل‌انگاری از سمت خود عزل شدند و عامل درگیری مرگبار با حکم دادستان تا رسیدن به سن قانونی در دارالتادیب فرستاده شد.
روز یکشنبه ۶ اردیبهشت ماه امسال خبری تلخ به والدین یکی از دانش‌آموزان دبیرستان پسرانه تیزهوشان علی ابن ابیطالب رسید. هیچ کس باور نمی‌کرد که دعوای بچگانه ٢ دانش‌آموز تا این اندازه فاجعه بیافریند. ماجرا از این قرار بود که «احسان داداش اوغلی» یکی از دانش‌آموزان نخبه مدرسه علی ابن ابیطالب (ع) درست زمانی که زنگ مدرسه‌شان به صدا درآمد و به حیاط آمد، هدف حمله یکی از دانش‌آموزان دبیرستان پسرانه حضرت امام خمینی (ره) که کنار مدرسه خودشان بود، قرار گرفت.
در این درگیری که بین ٢ دانش‌آموز رخ داد «احسان داداش اوغلی» از ناحیه گردن و مغز دچار آسیب شد و به بیمارستان امام خمینی خلخال منتقل شد.
پس از انجام معاینات پزشکی به دلیل وخیم بودن حال این پسر نوجوان، وی بلافاصله به بیمارستان علوی اردبیل منتقل شد و همان جا پزشکان اعلام کردند که احسان ١٣ ساله به کما رفته و دچار مرگ مغزی شده است. این دانش‌آموز نخبه و تیزهوش ٢٠ روز در کما به سر برد و در‌‌نهایت بر اثر مرگ مغزی ساعت یک شب ٢۵ اردیبهشت‌ماه جان خود را از دست داد.
پس از این حادثه تلخ و مرگ احسان خبر رسید که هر دو مدیر دبیرستان‌ها به دلیل بی‌توجهی و سهل‌انگاری از پست مدیریت عزل و کنار گذاشته شده‌اند. احسان داداش اوغلی دانش‌آموز تیزهوش رشته دوم تجربی بود که به شدت به ورزش تکواندو علاقه داشت تا جایی که پدرش می‌گوید: «احسان استعدادهای خدادادی زیادی داشت. او از ۵ سالگی ورزش تکواندو را آغاز کرد و ١٠‌سال است که ادامه می‌دهد. کمربند «دان دو» دارد؛ قرار بود برای آزمون «دان سه» امتحان دهد که این حادثه برای او رخ داد. احسان یک‌سال جهشی درس خوانده بود و در کنار ورزش خود در مدرسه تیزهوشان خلخال درس می‌خواند.
پدر احسان داداش اوغلی ماجرای مرگ پسرش را این گونه تعریف می‌کند: «ظهر ۶ اردیبهشت ‌سال ٩۴، وقتی احسان در بوفه مدرسه تیزهوشان خلخال بود، یکی از دانش‌آموزان مدرسه دبیرستان نمونه که در کنار مدرسه تیزهوشان قرار دارد و با احسان اختلاف سنی هم دارد به محض خروج از مدرسه به سمت پسرم هجوم آورده و با وی گلاویز می‌شود که با فشاردادن و پیچاندن گردن احسان، مهره‌های گردن یعنی بصل النخاع و نخاع او آسیب دید و با نرسیدن اکسیژن به مغز و ایست قلبی، بیهوش روی زمین می‌افتد. فیلم ضبط شده در دوربین مدارس نیز این را اثبات می‌کند. بعد از آن من از طریق یکی از بستگان همسرم در جریان موضوع قرار گرفتم و سریع به مدرسه رفتم اما با کمال تعجب وقتی که رسیدم هنوز پسرم روی زمین افتاده بود و اقدامات لازم برای انتقال و تماس با فوریت پزشکی صورت نگرفته بود. بعد از حضور آمبولانس احسان به بیمارستان امام خمینی خلخال منتقل شد. بعد از آن بود که فهمیدیم احسان دچار مرگ مغزی شده است.»
بختیار داداش اوغلی می‌گوید: «به گفته پزشکان بیمارستان شهرستان خلخال و فاطمی اردبیل، تنها احسان با چند تنفس مصنوعی در‌‌ همان لحظه اول از ایست قلبی و مرگ مغزی نجات می‌یافت. مسلما در یکی از این مدارس معلمانی از رشته‌های مرتبط با امداد و نجات مانند تربیت بدنی و زیست‌شناسی یا کسانی که آموزش امداد و نجات اولیه را دیده‌اند حضــور داشته است اما هیچ‌گونه اقدام کمک‌های اولیه روی پسرم صورت نگرفته است. احسان تا ۴٠ دقیقه در مدرسه روی زمین بود تا شاید به‌هوش آید. درحالی‌که در صورت تماس به‌موقع با اورژانس احسان نجات پیدا می‌کرد. حتی فاصله مدرسه تا بیمارستان کمتر از ٢ کیلومتر بوده و با وسیله شخصی هم می‌شد پسرم را سریع به بیمارستان منتقل کرد.»
پدر احسان ادامه می‌دهد: «دبیرستان تیزهوشان، پیش‌دانشگاهی و دبیرستان نمونه‌دولتی در کنار هم با مقاطع تحصیلی متفاوت قرار داده شده‌اند، اما با حیاط مشترک و بدون حصارکشی قرار گرفته است که این کنترل رفتار و نظارت بر رفتار دانش‌آموزان را به مراتب سخت‌تر می‌کند. اکنون هم طبق صورتجلسه عوامل انتظامی از عاملان و مقصران این اتفاق ازجمله مدیر مدرسه نمونه دولتی که هیچ‌گونه مدیریت و کنترلی بر رفتار و خشونت دانش‌آموز مدرسه خود نداشته است، شکایت کرده‌ام. درحال حاضر نیز ٣ محصل با هویت مشخص وجود دارد که در پشت این قضیه دخیل هستند و از قبل هم احسان را تهدید کرده‌اند که مدارکش را به پلیس آگاهی ارایه دادم.»
پدر احسان داداش اوغلی با یادآوری این‌که چند روز قبل سالروز تولد احسان بود اما وی در کما به سر می‌بُرد، می‌افزاید: «تماس‌های بسیار زیادی تاکنون داشته‌ایم که از این موضوع ابراز همدردی و تاسف کرده‌اند و استنباط من این است که اخلاق نیک و آرام فرزندم موجب علاقه و ابراز‌همدردی مردم شده است.»
او در پایان می‌گوید: «حاضر بودم تمام زندگیم نابود شود اما این اتفاق نیفتد. ١۵‌سال کارنامه ابتدایی و تمام ثلث‌های امتحانی و نمرات عالی احسان را باسلیقه نگهداری کرده‌ام. از احسان بیش از ۵٠ ساعت فیلم آزمون علمی، رزمی، شعرسرایی، مداحی و غیره که تبحر داشته است به جا مانده است. در مدرسه تیزهوشان دولتی احسان نیز سالانه ٧۵٠‌هزار تومان شهریه پرداخت می‌کردم، طوری که نصف برنامه زندگی‌ام پیشرفت احسان بود اما تمام آرزو‌هایم به باد رفت.»
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
کودک ۸ ساله‌ای که خرج والدینش را می‌دهد!

عقیل، در گوشه‌ای از شهر داراب با سختی و مشکلات دست و پنجه نرم می‌کند و خانواده‌اش از ابتدایی‌ترین امکانات زندگی محرومند.
به گزارش پارسینه، عقیل، کودکی ۸ ساله است که ترک تحصیل کرده چون مجبور بوده برای تامین معاش پدر ۷۰ ساله و مادر ۳۴ ساله‌اش کار کند؛ آن هم در لحظاتی که چه بسا بسیاری از ما‌‌ همان زمان در کانون گرم خانواده خود، زیر نسیم خنک کولرهای آبی یا گازی روبروی تلویزیون نشسته‌ایم. عقیل، در گوشه‌ای از شهر داراب با سختی و مشکلات دست و پنجه نرم می‌کند و خانواده‌اش از ابتدایی‌ترین امکانات زندگی محرومند.
تماس تلفنی یکی از معلمان آموزشگاه شهید زارع‌پور واقع در جنوب شهر داراب، خبرنگار ما را از زندگی اسفناک عقیل، پسر بچه ۸ ساله دارابی مطلع کرد. معلمش می‌گفت دو سال است که نامنظم به مدرسه می‌آید و بعد از تعطیلات نوروز ۹۴ دیگر به مدرسه نیامده، خانواده‌اش فقیرند و او امکان تحصیل ندارد.
به همراه معلم آموزشگاه به محل زندگی عقیل رفتیم؛ جنوب شهر، جایی در نزدیکی کارخانه پنبه و کمیته امداد امام خمینی (ره) شهر داراب. وارد کوچه که شدیم «عقیل» به استقبالمان آمد، از او خواستم ما را به خانه‌شان ببرد تا با پدر و مادرش در مورد اهمیت تحصیل صحبت کنیم. او چادری را که پشت یک ساختمان مسکونی برپا شده بود نشانم داد و گفت مادرم آنجاست! باورش سخت بود که آن‌ها در چادر زندگی می‌کنند اما واقعیت داشت. با دیدن وضعیت زندگی عقیل و خانواده‌اش تحصیل و درسش یادم رفت و ناخود آگاه به یاد تصاویر آوارگان جنگی افتادم!
پدر ۷۰ ساله این پسر بچه ۸ ساله، سه سال پیش در اثر یک سانحه رانندگی دچار ضربه مغزی و آسیب جدی پا شد و دیگر قادر به کار کردن و تامین معاش خانواده نیست.
عقیل، حاصل سومین ازدواج این مرد با زنی ۳۴ ساله است که او نیز در اثر تصادف قادر به کار و کسب درآمد نبوده و هر دو زمینگیر هستند.
عقیل که به پدر و مادرش علاقه زیادی دارد و حاضر نیست حتی یک لحظه از آن‌ها جدا شود، برای تامین هزینه‌های خانواده در کلاس‌های مدرسه حاضر نمی‌شود. او می‌گوید مدرسه را دوست دارم اما خانواده‌اش هیچ درآمدی ندارند.
چند پتو و مقداری ظرف و ظروف تنها دارایی این خانواده است. آن‌ها بدون آب لوله کشی، سرویس بهداشتی و کولر، زیر چادر و در گرمای سوزان داراب روزگار می‌گذرانند و قطعا پرسه زدن یک پسر بچه ۸ ساله برای کسب درآمد در خیابان‌های شهر و زندگی در آن وضعیت، مخاطرات زیادی دارد.
همسایه این خانواده سه نفری می‌گفت، عقیل علاقه زیادی به درس و مدرسه دارد و از استعداد زیادی برخوردار است اما چون مجبور است برای تامین هزینه خانواده‌اش تلاش کند نمی‌تواند در کلاس درس حاضر شود.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
«اعدام‌بــازی» مرگبار : بازی دختر ۱۳ ساله در ساوه مرگ او را رقم زد

خبر حلق‌آویز شدن دختر 13 ساله در یکی از محله‌های شهرستان ساوه در حالی در فضاهای مجازی دست به دست منتشر شده است که هنوز هیچ‌یک از مسئولان استان مرکزی و مقامات انتظامی این استان جزئیات خبر را اعلام نکرده‌اند. گفته می‌شود این دختر که در خیابان ولی‌عصر(عج) ساوه خود را حلق‌آویز کرده، قصد داشته است فضای یک اعدام را به تصویر بکشد. حسن بیگی، معاون سیاسی امنیتی این استان درباره این خبر فرماندار ساوه را صاحب نظر دانست و به فرهیختگان گفت: «بهاروند مسئول پاسخگویی این موضوع است و ما در جریان این اتفاق نیستیم.» در همین حال معمارنیا، معاون سیاسی امنیتی فرماندار ساوه نیز به خبرنگار ما گفت: «این خبر را تکذیب نمی‌کنیم و منتظر رسیدن خبر کامل هستیم تا اطلاع‌رسانی کنیم.»
در حالی که مقامات و مسئولان فرمانداری و استانداری هر یک به نحوی اطلاع‌رسانی کردن درباره خبر حلق آویز شدن این دختر نوجوان را با هم پاسکاری می‌کردند، نوروزی، مسئول اطلاع‌رسانی فرماندهی انتظامی استان مرکزی نیز پس از اینکه این پرونده را بازخوانی کرد به فرهیختگان گفت: «من درباره این خبر فعلا نمی‌توانم هیچ اطلاعاتی بدهم، زیرا ممکن است مشکل‌ساز شود. اخبار قتل یا آدم‌ربایی جزء خبرهایی است که تا زمانی که متهم شناسایی نشود باید در اطلاع‌رسانی کردن آن نهایت دقت را به کار گرفت.» نوروزی در ادامه گفت: «به هر حال ما نمی‌توانیم جزئیات خبر را فعلا در اختیار رسانه‌ها قرار بدهیم.»
دختری که گفته می‌شود قصد اعدام‌بازی داشته است، صبح دیروز خود را در خانه‌اش حلق‌آویز کرد و باعث مرگ خود شد. این نخستین باری نیست که چنین اتفاقی جان کودکی را می‌گیرد. کمتر از سه سال از روزی می‌گذرد که پسری هفت ساله با کمک خواهرش طنابی به بارفیکس بسته و با آن خود را دار زده بود. او تحت تاثیر یکی از مجموعه‌های تلویزیونی قرار گرفته که آن روزها در حال پخش بود و قصد داشت از شرایط آن دنیا آگاه شود.
به هر حال مجموعه‌های تلویزیونی و فیلم‌های سینمایی هنوز هم در سکانس‌های اعدام چوبه دار و طناب اعدام را به تصویر می‌کشند که این خود می‌تواند برای هر کودکی سوال‌برانگیز باشد و امتحان کردن این کار را برای کودکان کاری جذاب و جالب جلوه دهد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
صفحه  صفحه 74 از 130:  « پیشین  1  ...  73  74  75  ...  129  130  پسین » 
گفتگوی آزاد

The sad news from Iran | اخبار تاسف بار از ایران

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA