انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 76 از 108:  « پیشین  1  ...  75  76  77  ...  107  108  پسین »

یک تابستان رویایی


مرد

 
یک تابستان رویایی فصل هفتم قسمت دهم


وقتی کیرمو بیرون کشیدم آبم از لبه های کسش بیرون میریخت با لذت تمام توی کسش ارضا شده بودم ... ، هنوز نفسش جا نیومده بود ، گفت آخی... ، سبک شدم ! ، بعد با نگرانی گفت کاش طوری نشه .. ، گفتم هیچ طوری نمیشه ، جای بچه خیلی سفت تر از این حرفهاست که با یه سکس آروم بیفته ! ، خودشو تمیز کرد و شورتشو بالا کشید ، مانتوش رو از روی تخت برداشت و دور خودش پیچید ، گفت میترسم سرد و گرم بشم بچه طوریش بشه .. ، گفتم اوه چرا اینقد وسواس داری ؟ گفت نمیدونی که چند وقت منتظر این لحظه بودم ... ، گفتم بابا هیچی نمیشه نترس .. ، بعد گفتم از کجا میدونی حامله ای ؟ آزمایش دادی ؟ گفت نه یه دونه تست حاملگی برداشتم و چند قطره ادرار روش ریختم ، نتیجه اش مثبت بود .. ، گفتم شنیده بودم این تستها دقیق نیستن ؟ گفت نه اگر نتیجه اش منفی باشه زیاد دقیق نیست یعنی ممکنه حامله باشی و تست منفی نشون بده مخصوصا تو هفته های اول ، اما اگه مثبت باشه تا نود و هشت درصد دقیقه .. ، گفتم چه جالب ! سرشو به علامت تایید تکون داد ... ، بعد گفت در مورد پیشنهاد مهدی فکر کردی ؟ گفتم آره روی ما حساب کنید ، فقط بزار تا آخر هفته پولهامون رو جمع کنیم و ببینیم چقد پول نقد داریم بهتون خبر بدیم ، نسرین که دوباره بوی پول و کار به دماغش رسیده بود با لحن جدی گفت ما داریم همه پولهامون رو یه کاسه میکنیم که از این کنسول بازی بیاریم ، فک کنم یه موقعیت استثنایی کاری محسوب میشه ، فقط ایندفعه اگر شریک شدید درصد سودتون یکم کمتره ، گفتم چرا ؟ گفت چون این کار سودش خیلی زیاده و همه چیش پای ماست ، اطلاعات هم تو این پارتی حرف اول رو میزنه .. ، گفتم باشه با کامبیز هم حرف میزنم بالاخره رو یه مبلغی توافق میکنیم اما اینکه درست نیست که هر بار بخوایم در مورد درصدها دوباره توافق کنیم .. ، نسرین گفت اصلا ولش کن ، با همون درصد قبلی باشه .. ، تو ببری یا ما ببریم چه فرقی میکنه ... ، ماچش کردم و گفتم قربونت برم خوشگل !
مهدی یه سیخ جوجه برداشته بود و یه پره خودش میخورد و یه پره به زور به ماندانا میداد ... ، علی سیاه و پری کنار هم نشسته بودن و اونها هم مشغول بودن ، یه بطری شراب روی میز بود که دورش عرق جمع شده بود و معلوم بود که محتویاتش چقد خنکه ، از خلیل خبری نبود و مهدی خودش مسئول کباب کردن جوجه ها شده بود .. ، مهدی با خنده گفت چقد طول کشید یه مانتو برداری .. ، نسرین گفت حرف نزن که اگه دهنمو باز کنم اینجا با خاک یکیت میکنما .. ، میخواستی صبر کنی من تکون بخورم بعد آویزون ماندانا بشی ! ، پری و علی سیاه زدن زیر خنده .. ، گفتم نسرین جون بشین اینجا برم برات جوجه بیارم .. ، مهدی که دید هوا پسه واسه اینکه دل نسرین رو بدست بیاره گفت نسرین جون یه سیخ بال و کتف مخصوص تو گذاشتم کنار یه دقیقه صب کن الان یه آتیشش میدم و میارم برات ، نسرین روش رو اونور کرد و یواشکی لبخند زد .. ، پری خندید و گفت خوب گربه رو جلو حجله کشتی ها ! ، نسرین خندید و گفت آخه شوهر من که مثل علی آقا سر به زیر و آقا نیست ، یک موزماریه که فقط خدا میشناسدش ، لپهای علی سیاه از تعریف نسرین گل انداخت .. ، پری گفت زیاد باد نکن بی خاصیت بودن که قیافه گرفتن نداره .. ، علی سیاه چیزی نگفت و سرشو پایین انداخت فک کنم تا همین جا هم که پری جلوی مهدی و نسرین خوار و ذلیلش نکرده بود کلی هم از پری ممنون بود .. ، مهدی با یه سیخ داغ که از روش بخار بلند میشد سر رسید و سیخ رو جلوی نسرین گذاشت و گفت بفرمایید خانم خوشگل خودم ... ! ، گفتم مهدی جان خلیل کجاست ؟ گفت ردش کردم رفت ، جوجه کباب کردن که کاری نداره ، خودمون هستیم .. ، گفتم باشه .. ، بعد از جام بلند شدم و گفتم برم یه فکری واسه خودم بکنم اینجا هیشکی به فکر ما نیست .. ، همه خندیدن و مهدی گفت بشین بابا الان برات میارم ، خندیدم و گفتم شوخی کردم ، خودم دلم میخواد بیام یه دقیقه پای آتیش ، پری گفت منم میام ، اینو گفت و از جاش بلند شد ، علی سیاه یکم مردد بود پاشه یا نه ، از یه طرف احتمالا پشت میز با نسرین تنها میشد و از طرف دیگه از پری حساب میبرد ، پری فک کنم فهمید که علی دو دله گفت تو بشین غذاتو بخور منم زود میام .. ، علی سیاه دستور رو دریافت کرد و دوباره نشست ، مهدی رو به نسرین و علی سیاه گفت اینارو بخورید من الان براتون چند تا سیخ دیگه میارم .. ، مهدی دو تا سیخ رو روی آتیش چرخوند و گفت مهدی جون الان این دو تا جا میفته میدم بهت ، مانی با لبخند گفت چقد طول کشید تا با نسرین جون برگردین .. ، پری هم لبخند زد و گفت ماندانا جون دوست پسرت هم مثل خودت یکم شیطونه .. ، مانی خندید و آویزونم شد و گفت قربون شیطونیاش برم .. ، پری و مهدی خندیدن .. ، با خنده گفتم آقا مهدی عیب نداره من دوست دخترمو ببرم سر میز ؟ مهدی چیزی نگفت نگاهی کرد و خندید .. ، دست ماندانا رو گرفتم و برگشتیم سر میز ، نسرین به علی سیاه نزدیکتر نشسته بود و مشغول صحبت بودن ماندانا گفت اینقد دلم میخواد لخت شم بپرم توی استخر ! ، گفتم خوب بپر ... ، گفت هیچی با خودم نیاوردم .. ، گفتم هیچی هم نمیخوای .. ، یه حوله میخوای من بهت میدم ، شورت و سوتینت هم تا صبح خشک میشه .. ، گفت نمیشه .. ، یه پره جوجه رو جویدم و با یه قلپ شراب قورت دادم و یه چیپس توی دهنم گذاشتم و گفتم چرا نمیشه .. ، گفت حالا بزار نیمساعت بعد شام .. ، اگه کس دیگه ای هم اومد اونوقت میریم .. ، ابروم رو بالا انداختم و گفتم باشه .. ، نسرین که انگار گوشش به حرفهای ما بود گفت منم خیلی دلم میخواد اما میترسم .. ، علی سیاه بلافاصله گفت هیچ خطری نداره ، پری وقتی سر اشکان حامله بود دکتر بهش گفته بود حتما هفته ای یکی دو بار استخر بره .. ، گونه های نسرین سرخ شد و من لبخند زدم .. ، ماندانا گفت آخ جون الان دیگه پایه دارم ، یه نیمساعت بعد شام میریم یه تنی به آب میزنیم .. ، علی سیاه با نگرانی به پری نگاه کرد که با مهدی کنار آتیش وایساده بود و داشتن حرف میزدن و میخندیدن ، انگار که نگران اجازه پری بود !! ، نسرین باهوش رد نگاه نگران علی رو گرفت و به پری رسید ، تقریبا بلافاصله صدا زد پری جون ، پری به سمت ما برگشت ، نسرین گفت بعد از شام میای یه تنی به آب بزنیم ؟ پری گفت مایو نیاوردم ، نسرین گفت منم نیاوردم غریبه که اینجا نیست ، پری خندید و با بیقیدی گفت باشه ... بعد رو به علی سیاه گفت من به این دختره گفتم نصفه شب برمیگردیم .. ، هر کاری میکنیم باید تا ساعت دوازده خونه باشیم .. ، علی سیاه گفت باشه عزیزم .. ، نگاهی به ساعت انداختم یازده و ربع بود ، گفتم حالا نیمساعت هم دیر بشه که طوری نیست .. ، پری گفت حالا نیمساعت عیب نداره ... ، یه ربع بعد شاممو خورده بودم و تنهایی دو سه تا لیوان هم مشروب خورده بودم ، پاهامو دراز کردم و دستی روی شکمم کشیدم و گفتم آخی .. ، سیر شدم ، نسرین با خنده گفت کم کم داشتم نگران میشدم که غذاها تموم بشه و تو سیر نشده باشی و بیای مارو هم بخوری !! ماندانا خندید و ماچم کرد و گفت چیه ، بچه ام اشتهاش زیاده ! ، گفتم همش شیش تا سیخ جوجه خوردم ! ، اونهم خالی خالی ، مهدی گفت حداقل یه مرغ و نصفی رو تنهایی خوردی داداش ! ، علی سیاه خندید و ماندانا دوباره گفت اه چیکارش دارید .. ، مهدی گفت هیچی بابا من فقط اطلاع دادم ! ، پری نگاهی به علی سیاه انداخت و گفت فک کنم ما دیگه وقت نمیکنیم باهاتون بیایم تو استخر .. ، زمزمه مخالفت از بقیه بلند شد ، بعد پری انگار چیزی یادش افتاده باشه گفت من باید برگردم خونه بچه ام رو از خونه همسایه بگیرم ، چرا برنامه استخر رو نمیزارید برای یه شب دیگه ؟ الان پاشید همگی بریم خونه ما .. ، علی سیاه هم دنباله حرف پری رو گرفت و گفت آره آره پاشید بریم خونه ما دو سه ساعت میشینیم ، بعد رو به مهدی گفت یه شراب آبالو برام آوردن از همونها که اوندفعه خوردی و کلی کیف کردی .. ، مهدی به نسرین نگاه کرد و علی سیاه با التماس به نسرین گفت پاشید دیگه .. ، نسرین چیزی نگفت ، بعد علی سیاه به من گفت شما هم که از هفت دولت آزادید ، بیاید همگی بریم .. ، به ماندانا نگاه کردم ، شونه اش رو بالا انداخت ، گفتم فقط من نمیتونم امشب رانندگی کنم ، یکی باید منو ببره .. ، علی سیاه گفت با ماشین من بیاید .. ، ماندانا گفت ماشین منم دم دره .. ، اگر قرار شد بیایم با ماشین من میایم .. ، چند دقیقه دیگه هم حرف زدیم و بعد قرار شد همگی بریم خونه علی سیاه و پری ...
با ماندانا و پری و مهدی سیخها و ظرفهای کثیف و بردیم و توی آشپزخونه گذاشتیم .. ، پری گفت اینها رو بشوریم الان یا کسی هست که بشوره ؟ گفتم میزاریمشون همینجا صبح خدمتکار میاد میشوره .. ، همگی لباس پوشیدیم و از خونه خارج شدیم .. ، آخر از همه خارج شدم و در رو پشت سرم قفل کردم ، چشم انداختم که ببینم با چی باید بریم ، ایمپالای نقره ای درست جلوی در پارک شده بود و مهدی داشت با درش ور میرفت ، علی سیاه هم به سمت تویوتای خودش میرفت رو به ماندانا کردم و گفتم مگه نگفتی ماشین آوردی ؟ مانی به تاریکی اشاره کرد و گفت اوناهاش ، توی تاریکی هیکل یه ماشین رو دیدم که یکم برق میزنه کمی که نزدیکتر رفتیم یه بنز دویست و بیست مشکی متالیک چراغ پهن از توی تاریکی پیدا شد ، زیر لب سوت زدم و گفتم اوه ... ، گفت ماشین بابامه .. ، گفتم اوم .. ؛ عجب خوشگله .. ، مانی گفت قابلی نداره .. ، در رو باز کرد و منتظر شدم در سمت من رو هم باز کنه اما ماندانا گفت بازه بیا تو .. ، در رو باز کردم و با تعجب گفتم باز بود ؟ ماندانا خندید و گفت نه این جدیده قفل مرکزی داره .. ، بعد هم قفل روی در رو به سمت پایین فشار داد .. ، هر چهار تا قفل در با هم پایین رفتن ، گفتم اوه ... ، بعد واسه اینکه امتحانش کنم قفل سمت کمک راننده رو به بیرون کشیدم ، هیچ اتفاقی نیفتاد ، ماندانا با خنده گفت فقط با قفل سمت راننده کار میکنه و بعد قفل در رو بیرون کشید و هر چهارتا در با هم باز شدن .. ، خندیدم و گفتم عجب باحاله ..
پری در خونه رو باز کرد و هممون رو به داخل دعوت کرد ، بعد گفت من برم دنبال اشکان و زود برمیگردم ، بعد رو به علی سیاه گفت براشون چایی بزار تا من بیام ...، وارد خونه که شدیم با ماندانا ولو شدیم ، علی سیاه رفت دنبال دستور پری ... ، مهدی ولو شد و نسرین با چشمای کنجکاو تمام بالا و پایین خونه رو برانداز میکرد .. ، ماندانا دستشو کشید به کیرم و فشارش داد و گفت مگه نگفتم امشب فقط میخوام با تو بخوابم ؟ گفتم خوب .. ، گفت غلط کردی با نسرین رفتی یه ساعت دنبال مانتو .. ! ، خندیدم و گفتم خوب پیش اومد ، میخواستم تنهایی برم مانتوهاتون رو بیارم دیگه آویزون شد باهام اومد .. ، مانی گفت شما که داشتین دل میدادین و قلوه میگرفتین من از سرما میلرزیدم .. ، گفتم دیگه خالی نبند .. ، کنار آتیش و گرمای تن آقا مهدی و .. ، والله ما که برگشتیم شما از من گرمتر بودین ! مانی خندید ...
چند دقیقه بعد پری کلید انداخت و اومد تو .. ، اشکان توی بغلش خواب بود ، نسرین که تا اون روز اشکان رو ندیده بود از جاش پرید و دوید سمت پری که اشکان رو ببینه ، بعد در حالی که به علامت ذوق کردن دستشو روی سینه اش میزد گفت جووون الهی .. ، چقد بامزه است ، بعد به پری گفت عین علی آقا میمونه .. ، پری با خنده گفت بله ، متاسفانه حق با شماست ! ، هممون خندیدیم .. ، پری اشکان رو برد که توی اتاق بخوابونه ، علی سیاه با یه سینی چای اومد ، نسرین از جاش بلند شد و کمک کرد و سینی رو از دست علی سیاه گرفت ، ماندانا گفت علی آقا من لباسم رو کجا عوض کنم ؟ نسرین سینی رو پایین گذاشت و گفت آره .. ، علی سیاه گفت بیاید تو این اتاق .. ، بعد هم جلو افتاد و نسرین و ماندانا دنبالش رفتن ..
به سینی چایی و مهدی نزدیک شدم و گفتم مهدی پری که برگشت برو تو کارش .. ، مهدی گفت چی ؟ گفتم علی اصلا بدش نمیاد .. ، پری هم همینطور .. ، مهدی گفت مطمئنی ؟ گفتم اوهوم ، تو برو سراغ پری خانم هر چی شد با من ! ، مهدی از خداش بود اما گفت علی ناراحت نشه .. ، گفتم ندیدی من جلوی خودش داشتم با پر و پاچه زنش ور میرفتم ؟ گفت چرا .. ، بعد با خنده گفت امشب میخواستم بزنم توی ماندانا .. ، تو که زن مارو بردی تو اتاق یه ساعت بعد برگشتی .. ، گفتم نسرین که حامله است نذاشت بهش دست بزنم .. ، ماندانا هم فرار نمیکنه ، یه شب دیگه ، تو فعلا تا تنور داغه پری رو بچسب ، خندید و گفت باشه .. ، سر و صدای خنده از توی اتاقی که علی سیاه به دخترها نشون داده بود که لباسشون رو عوض کنن بلند شد ، سر گردوندم که ببینم میفهمم چه خبره یا نه .. ، ما چیزی معلوم نبود ، از جام بلند شدم و به سمت اتاق رفتم که سر در بیارم که چه خبره ، عجیب بود که علی سیاه هنوز برنگشته بود ، فک کردم فقط میخواد اتاق رو به بچه ها نشون بده ، وقتی نزدیک شدم هنوز سر و صدای اروم خنده دختر ها از اتاق میومد ، در رو باز کردم و دیدم علی سیاه سرش پایینه و ماندانا با شورت و سوتین پشت در وایساده و نمیذاره علی سیاه بره .. ، ماندانا با دیدن من کنار رفت و با خنده گفت بیا تو ... ، سرمو بردم تو ، مانی گفت این معلمت چرا اینقد خجالتیه ؟ روش نمیشه منو نگاه کنه !! ، خندیدم و وارد اتاق شدم ، علی میخواست خارج بشه اما ماندانا نذاشت ، نسرین هم میخندید .. ، ماندانا گفت تا بهم دست نزنی و نگاهم نکنی نمیشه بری بیرون !! ، خندیدم و گفتم علی آقا ماندانا رو نمیشناسی ، خیلی یه دنده است ، بنظرم خجالتو کنار بزار و یه دستی به تنش بکش ... ، نسرین که لبخند به لبش بود مانتوش رو در آورد و به چوب رختی که اونجا بود آویزون کرد و بعد با نگاه مستاصل به ماندانا و علی سیاه نگاه کرد ، گفتم تو هم خجالت میکشی شلوارتو در بیاری ؟ درش بیار دیگه ... ، نسرین خندید ، بهش نزدیک شدم و گفتم بزار کمکت کنم .. ، علی سیاه چشماش چهارتا شد و مارو نگاه میکرد ، ماندانا خندید و گفت پس بگو سه ساعت منو نگاه نمیکنی منتظری نسرین لخت بشه ؟ علی سیاه گفت نه بابا چی میگی ماندانا خانم ، میشه بری کنار ؟ نسرین گفت خوب باشه برو کنار خودم درش میارم .. ، بعد هم جلوی چشمای بهت زده علی سیاه شلوارشو از پاش در آورد و با اون جوراب خوشگل وسط اتاق وایساد ، بعد دست علی سیاه رو توی دستش گرفت و به ماندانا گفت اذیتش نکن دیگه ...، مانی خندید و از جلوی در کنار رفت ، نسرین و علی سیاه که رفتن مانی لباس کشبافش رو از روی چوب لباس برداشت و تنش کرد ، پرسیدم مگه زیر مانتوت تنت نبود ؟ با شیطنت خندید و گفت آره ، دیدم علی خیلی خجالتیه عمدا جلوش لخت شدم که خجالتش بریزه ، وگرنه تا صبح هم اینجا وایمیستادیم هیچ اتفاقی نمیفتاد !! ، خندیدم و ماچش کردم ، از اتاق که بیرون اومدیم مهدی نشسته بود و مشغول تماشای فیلمهای زیر تلوزیون و کنار ویدئو بود ، نسرین هم کنار علی سیاه نشسته بود ، پری هم تقریبا همون موقعی که ما از اتاق بیرون اومدیم با ما بیرون اومد ، با نگاهش جو خونه رو سبک و سنگین کرد و بجای اینکه علی سیاه رو صدا کنه رو به من گفت حمید جون میای کمکم کنی ؟ از ماندانا جدا شدم و با پری به سمت آشپزخونه رفتیم .. ، بهش چسبیدم و گفتم خاله پری نمیخوای امشب یه چشمه جدید به برنارد نشون بدی ؟ خندید و گفت یعنی چی ؟ گفتم مهدی چشماش در اومد بسکه پاهای خوشگل و تن و بدنتو نگاه کرد ، بزار علی وقتی تو بغل یکی دیگه هستی نگاهت کنه که چشماش عادت کنه .. ، اینجوری مطمئن میشی و زودتر پای کامبیز رو هم به سکسهای خودتون باز میکنی ... ، دستمو زیر دامنش بردم و رون خوشگلشو لمس کردم و گفتم جووون خاله بزار مهدی هم به یه نوایی برسه ... ، پری خندید و گفت حالا ببینیم چی میشه ، گفتم گناه داره ، چشماش در اومد بیچاره بزار یه دستی به این بکشه ، بعد هم دستمو روی کس قلنبه اش مالیدم ....
AriaT
     
  
مرد

 
با تشکر از دوستای خوبم امید و متین ، یه لینک هست مربوط به فایل پی دی اف داستان که امید زحمت کشیده و آماده کرده ، و متین برای من فرستاده ، من خودم هم هنوز بازش نکردم ، لینک رو براتون میزارم ، ظاهرا پسورد هم داره که بعدا پسوردش رو از خود امید بگیرید ... ، من فقط لینک رو میزارم اینجا

http://up.persianscript.ir/uploads2/af03-Tabestan.rar
AriaT
     
  
مرد

 
merc ke bazam neveshti.
va inke ramze file chie!?
...
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
عالی بود عالی
     
  

 
جالب بود این قسمت! هرچند با قسمت قبل خیلی بیشتر حال کردم راستی تو نظر قبلی اصلا یادم رفت پیشنهاد هایی که دارم رو بگم! اول اینکه ممنون از اینکه به ما توجه کردی، بازم یه سری به آنال زدی، اونم با کی، شهین! دوم اینکه من خودم اکثرا مخالف رابطه حمید با شهین بودم، اما وقتی قسمت قبلی رو خوندم کلا از خودم بیخود شدم! اگه ممکنه، آخرای داستان، بزار حمید هم به شهین برسه، اگه اونم آنال باشه چه بهتر! اگه نه، حداقل کامبیز یک بار دیگه سری به شهین بزنه در ضمن خیلی وقته که رویا رابطه درست حسابی با حمید نداشته، اون شب هم که قرار بود رابطه ای داشته باشن، قضیه دیگه ای پیش اومد! بیزحمت اینم در نظر داشته باش! از اونجایی که رویا قبلا رابطه آنال زیاد داشته، این دفعه هم اگه آنال باشه خیلی خوشحالمون میکنی ممنون
     
  
مرد

 
سلام.اولا آریا جون بابت داستان خیلی قشنگت تشکر میکنم و خسته نباشید میگم بهت
بعدشم از امید اقا بات فایلی که درست کرده تشکر میکنم
رمزشم خودش میاد و میده.
     
  
مرد

 
مرسی اریا ادامه بده...
     
  

 
سلام ممنونم از آریا خان
بعضی دوستان زحمت کشیدن و توی پی وی پیام دادن به بعضی فرستادم و شرمنده بعضی شدم بخاطر مشعله کاری
دوستان گفتن فایل زیپ خرابه که شدیدا بهشون پیشنهاد میکنم برنامه وین رر را حتما آپدیت کنن چون خودم و بعضی دوستان همین فیال رو تست کردیم....

پسورد رو هم حتما تایپ کنید
موفق باشید.

پسورد فایل:

۳۵۲۴۳۴loti
     
  ویرایش شده توسط: omiiid1989   
مرد

 
سلام اریا جان عزیز ببخشید چند مدت نتونستم ازت انتقاد کنم بخاطره داستات بی نظیرت چون با خودم گفتم بزار چند هفته بگذره بیشتر بشن داستان تا کلی بخونم وخیلیم سخت بود دمت گرم داداش همینجوری پرقدرت ادامه بده
     
  
مرد

 
چی شد ؟چرا ناو سایت آپلود نکردی؟ دلم رو صابون زده بودم که ادامه داستان رو امشب می خونم
     
  
صفحه  صفحه 76 از 108:  « پیشین  1  ...  75  76  77  ...  107  108  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

یک تابستان رویایی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA