انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 19 از 107:  « پیشین  1  ...  18  19  20  ...  106  107  پسین »

خاطرات بهرام و مامانش


زن

 
ادامه از بهرام
با بودن و دعوت شدن سارا و صحراعروسی بهم خیلی می چسپید باسارا با خیال راحت و اسوده و بدونه مزاحمتی بازی می کردم باغ وسیع و درختان مکان خوبی برای ما شده بود در همون ابتدای اومدنمون صحرا بهم اشاره ای کرد و فوری رفتم سراغش .....بهرام دنبالم بیا ولی بهم زیاد نزدیک نشو نزار کسی متوجه مون بشه ...فهمیدی .....بله ...چشم.....صحرا به طرف وسط و انبوه درختاها میرفت هوا هنوز تاریک نشده بود و من ترسی نداشتم .....از رفتن هم واهمه ای نداشتم حدس میزدم که باهام چیکار داره ...لابد همون بازی و کارها رو باهام می کنه .....من که ازکاراش خوشم میومد ...چه از این بهتر ...باز نگاهی به اطرافم زدم و فقط مامانمو با اکرم خانم دیدم که داشتن باهم حرف میزدند..راستی این اکرم خانم چرا همش به مامانم دست میزنه و انگولکش می کنه ....جتی گاها دیدم دستاشو در کون مامانم هم میبره ....لابد باهم شوخی دارن ......مهم نیس اگه مرد بود بدم میو مد ولی اکرم خانم خانمه و باهام خیلی خوبه .....رفتنمون زیاد طول نکشید و به کنار یک انباری کوچیک که درش بسته و قفل شده بود رسیدیم .....صحرا منو جلو خودش گرفت و و روبروم زانو زد ......بهرام جون هر کاری که بهت گفتم برام انجام بده ..اگه خوب و عالی کارتو بکنی جایزه خوبی پیش خودم داری ......باشه باشه هر کاری بخوای برات می کنم .....افرین پسز خوب ....تو خیلی ماهی قربونت برم .....اوووی این هم یه ماچ ابدار برای تو .....خب من تکیه میدم به این دیوار انباری و تو شورتمو بیار تا زنوام و اونجامو با زبونت خوب لیس بزن ...فهمیدی .....خاله صحرا .....چیزی بگم ناراحت نمیشی ....نه ..بهرام بگو ...اونجاتو با اب شستی ...چرا ..اخه از اونجات جیش می کنی ..من از بوش بدم میاد ......اره بهرام خوب شستمش ...بوش کن ...حتی بهش عطر هم زدم .....تو کارتو زود شروع کن ...چند روزی میشد که این کارو با صحرا نکرده بودم و دلم واسه انجامش لک شده بود .....دستای کوچولومو بعد از اینکه شورت صورتی شو تا زانواش پایین کشیدم رو دو طرف نرمی باسنش گرفتم و لبامو رو کسش گرفتم بوی خوب و معطری ازش میومد از این بهتر نمیشد اشتهای خوردنشو دیگه حسابی بدست اورده بودم و و با خیال اسوده زبونمو با لبام وبا تموم زورم روش گرفتم .....اه ای ای ای ...بیشتر ...بیشتر بهرام .....اووووووی زبونتو خوب بیرون بکش و روی همش بکش ...افرین افرین .....قربون اون زبونت برم من ....بیا بهرام پاهامو باز ترمی کنم تا خوب و بهتر لیس بزنی....اه اه اه ادامش بده ......برای چند لحظه چشامو به سوراخ کونش گرفتم ...سوراخی که یه ذره اضافه گوشت داشت و مثل تیکه ادامس قرمز رنگی به نظرم میرسید .....طعم اب دهنم کمی تغییر کرده بود و هیچ مزه ای نداشت فقط میدونستم یه چیزی به اب دهنم اضافه شده ......این طعم و مزه هر لحظه بیشتر میشد ....نکنه این مال اونجاشه و اب ادرارش باشه؟......ولی طعم ادرار نداره پس چی میتونه باشه ..این سوال در ذهنم مثل خوره منو می خورد ....از اونجایی که من وسواس به بهداشت و نظافت از همون اوائل کودکی گرفته بودم این موضوع برام اهمیت پیدا کرده بود ....دیگه باشدت کوسشو نمی خوردم و همین باعث اعتراض صحرا شده بود و با دستاش سرمو به کوسش خوب گرفت و بهم نهی کرد که بهتر لیس بزنم ......من دهنمو بسته بودم و دیگه لیس نمی زدم ..و صحرا با اصطکاک دهنم و صورتم رو کوسش خودشو راحت کرد و کلی اب رو چهره ام مالوند ......با حالت معترضی بهش نگاه کردم ....خاله چرا صورتمو جیشی کردی من دارم حالم بهم می خوره .......ههههههه...بهرام بیا عزیزم تو بغلم تا بهت بگم ......اون ابی که به صورتت خورده مال کوسمه و اصلا ادرار نیس ....خیالت راحت باشه ..اگه باور نمی کنی الان کمی جیش می کنم و بوش بکنی به اب رو صورتت نمی خوره.....صحرا رو زانو حالت گرفت و منو کنارش نشوند و اب ادرارشو خالی کرد ....حق با اون بود چون اصلا ربطی به ادرارش نداشت ..خیالم راحت شده بود .....در حین تخلیه ادرارش به سوراخ کونش باز نگاه کردم در اثر فشاری که به خودش واردمی کرد دهنه سوراخش باز و بسته میشد و انگار که داشت نفس می کشید ..چه جالب و دیدنی ....صحرا منو کول کرد و ازش خوب سواری گرفتم و در حین اومدنمون گاها دستشو به دودولم می برد و باهاش لابد حال می کرد من که حالی و حسی نمی بردم.....سحر رو از دور دیدم که سراسیمه به اطراف نگاه می کرد.....صحرا ...بهرام ..مامانمو ندیدین؟......نه سحر ....ما ندیدیم ......مگه همین چند دقیقه پیش کنار اکرم خانم نبود؟///// چرا ولی الان نیست همه جارو گشتم هوا تاریک شده و دلم شور میزنه ......من هم با این حرفای سحر نگران و دل شوره گرفته بودم ......خواهر مامانم کو پیداش کن ...منم ناراحت مامانم هستم .....سحر جون هر جا باشه داخل باغه و بیرون نرفته نمیخاد نگران بشی ..خودش بر می گرده .....اوا صحرا داری چی میگی من دلم مثل سیر و سرکه می جوشه انوقت تو میگی هیچی نیس و بر می گرده ....نه باید برم به دایی هوشنگ بگم اون میتونه مامانمو پیدا کنه......بیا بهرام ..بریم .......همه می گفتن دایی هوشنگ با عروس داخل اتاقه و فعلا کسی نمی تونه اونا رو ببینه .....وای من و سحر کلافه شده بودیم ......ممد فابریک دوست صمیمی دایی هوشنگ هم بود و سحر ناچارا رفت سراغش ......اقا ممد ...من کار مهمی با دایی هوشنگ دارم ..چیکار کنم .......ههههه سحر خانم دایی هوشنگ سرش خیلی شلوقه و به این زودیا نمیاد بیرون ...اگه کاری داری به من بگو ...خودش گفته هر کاری و امری داشتین من بجاش انجامش بدم .......اقا ممد مامانم نیست غیبش زده ...من و بهرام خیلی نگرانیم ....چی چی چرا زودتر نگفتی ....الان به رفقام میگم که بسیج بشن ...شماها ناراحت نباشین ممد قابریک سه سوته طاهره خانمو پیدا می کنه .... سحر از من بیشتر نگران بود و با رفقای ممد همگام شده بودیم ....مجلس حالت عادی داشت و فقط ما در این وضعیت قرار گرفته بودیم.........گریه ام گرفته بود و با چشای اشک الودم با سحر هر جای باغ و درخت رو سر میزدیم کم کم سحر هم مثل من گریه می کرد ......هر دومون فریاد میزدیم . و مامان مامان می گفتیم .....در همین لحظه...اقا صابر رو از پشت یه درخت بزرگ دیدیم ........دوام دوان نزدیکش شدیم .....وای وای مامانم بیهوش به تنه درخت افتاده بود .......
ادامه از سحر
با اظطراب و ترس فوق العاده ای به هردوشون نزدیک شدم ...بیچاره بهرام تنها برادر عزیزم که دستش در دستم به عینه می لرزید ....سحر ...اون مامانمه .....اره بهرام خودشه .......مامان مامان ...چی شده ...چرا بیهوش افتاده .....خودمو رو مامانم انداختم و زار زار به گریه افتادم ...بهرام فریاد میزد ......و با فریاد و دادزدنش ممد و رفقاش هم اومده بودند .....برای چند لحظه متوجه صابر شدم ...حالت و شکل و شمایلش مشکوک نشون می داد ... و من با اینکه تنها اون کنار مامانم بود بهش حس خوبی نداشتم .....اگه بلایی سرمامانم بیاد ...نمی بخشمش و با اینکه همش ۱۴ سال از عمرم گذشته ولی یه چیز هایی حالیمه و میدونم به مامانم خیلی وقته نظر داره ......با تنفر زیادی بهش نگاه کردم ...صابر دست بهرامو گرفته بود و انگار داشت اونو ارام می کرد .....چشاش همش به سینه هام بود و من وقتی متوجه شدم که به خودم نگاهی کردم و پستونای نیمه لختمو می دبدم ...حتی سوتین هم نزده بودم ...چون نمی خواستم بهش عادت کنم ...علاقه داشتم پستونای سفت و تازه بلند شده ام ازاد باشه . هوا بخوره ..گاها در موقع دویدن و راه رفتنم با موج و تکون و لرزه ای که بهش میومد حال خوبی بهم می داد و باهاش عشق می کردم ...ممد فابریک اومد کنارم و من خیالم دیگه راحت شده بود ..با کمک رفقاش و حودم مامانمو به کلبه نزدیک اون درخت بردیم ..و من کنارش موندم تا اکرم خانم سررسید و با کمک اون مامانم به هوش اومد ........نموندم که ماجرای بیهوش شدنشو بشونم چون یه حسی غریبی داشتم و دوست داشتم برگردم به مجلس و هم چیزی بخورم و انرژِی بگیرم و هم از صحرا سراغی داشته باشم ....همین برام کافی بود که مامانم سالم پیدا شده بود ...صابر هم هنوز اونجا بود و با برگشتن من ایشون هم می خواست با من همراه بشه .....ازش خوشم نمی اومد ....با نگاهش به من انگار می خواست بهم اسیب بزنه ... سحر خانم ..وایسا باهم بریم ......نه نه خودم تنهایی میرم ....نمی ترسم ......سرعتمو بیشتر کردم تا ازش دور بشم ...ولی صابر انگار ولم نمی کرد و من مجبور شدم راه اصلی رو رها کنم و از یک مسیر دیگه برم و همین باعث شد که شاهد یه اتفاق و صحنه ناب و تازه ای باشم ...چیزی که اولین بار بود اونو می دیدم .......صابر بی خیال من شده بود ...........
     
  
زن

 
سلام سروران و دوستان عزیز و گلم ...عذر خواهی منو با بزرگواری خودتون قبول کنید چهار روزی میشه من ارتباط نتم کلا قطع شده بود و امکان تماس و دسترسی به سایت لوتی نداشتم ....انشالله جبران می کنم و دراین چند روز سعی می کنم هرروز یه تاپ خدمتتون تقدیم کنم ......مرسی و تشکر
     
  
زن

 
ادامه از سحر
فکرو حواسم پیش صابر بود که فقط ازش دور بشم وبا عجله مسیر داخل درختا رو میرفتم که یهو متوجه سرو صدا هایی شدم.....در اون هوای تاریک. وموقعیتی که داشتم کمی ترسیده بودم و برای چند لحظه در جای خودم ایستادم و گوشامو تیز کردم که بیشتر و بهتر بدونم این سرو صدا چیه و از کجاس......صدا از طرف راستم و به سمت بالا تر میومد و کنج کاو شده بودم که سر از این همهمه و صدا در بیارم ....در اون سن و سالم و با وجود اینکه دختر بودم ولی همیشه به خودم می گفتم و گوشزد می کردم که نباید از چیزی بترسم و خودمو یک پسر فرض می کردم که ترس براش معنی نداره .....ولی الان قضیه فرق می کرد و من در این هوا تاریک و در میون کلی درخت و با این صداها هول و هراس کمی گرفته بودم ...احساس دفع ادرار می کردم ولی می ترسیدم شورتمو پایین بکشم و کارمو بکنم ...باید به طرف این سرو صدا میرفتم تنه یه درخت تنومند و کهنسالو دیدم که قسمتی از تنه اش از کف زمین کنده شده بود و وبه اندازه و گنجایش یه ادم کم سن و سال و سبک شکل و فرم گرفته بود ...جای خوبی برای دفع ادرارم بود ....نور هم از سمت روبرو ودر بین درخت و برگ ها میومد ..با احتیاطو نگاهی به اطراف ارووم شورتمو پایین کشیدم و تا نصف انداممو در داخل تنه قرار دادم و ادرارمو دفع کردم ..یاد اولین باری که که پریود شده بودم افتادم ..پارسال در همین موقع فصل من از کوسم خون ریزی داشتم و دردی کمری که در شب قبلش داشتم رو به حساب کشتی و بازی که با دوستم ندا در خونه شون داشتم حساب می کردم ....چون ندا کمی از من بیشتر وزن داشت و کونش شاید در عرض یک و نیم برابر من میشد ..همیشه منو زمین میزد و یه قول معروف منو ضربه فنی میکرد .در کشتی اون همیشه دستاشو در داخل گودی باسنم میبرد و ازش نیشگون می گرفت و منو که زمین میزد روم ولو میشد و خودشو بهم می مالوند ...خب راستش منم از این کارش بدم نمی اومد و کمی کیف می کردم ولی در ظاهر بهش اعتراض می کردم ....و اغلب به من می گفت ..سحر تو خیلی اندامت میزونه و همه چیت به مامانت رفته ....عجب باسن و سوراخ تنگی داری بارها بهش دستم خورده ...مال خوبی هستی ...در یه چشم بهم زدن خواستگار برات میاد و مبری اتاق خجله تا کارتو بسازن ....این حرفاش می تونست چه معنایی داشته باشه ..اینو بعدا فهمیدم ......من با توجه به اینکه از سن ۱۳ سالگی و با اجازه مامانم هر هفته مجله سپید و سیاه رو می خریدم و می خوندم تا حدودی اطلاعات قائدگی و پریود جماعت ما خانما رو مطلع بودم و لازم نبود که از این موضوع تعجب و نگران بشم ....اون مجله رو دوست داشتم و با عشق و علاقه همه شو بخصوص داستان ها و اخبار هنرمندان شو می خوندم و دنبال می کردم.....نگاهی به کوسم کردم ....وای وای بعد از تخلیه ادرارم قطرات اب سفیدی ازش میومد ...یه نوع احساس ترس متمایل به هوس منو گرفته بود ....ولی چرا ؟..من که چیز ی ندیدم ....ولی نه نه گوشمامو خوب تیز کردم و متوجه صدای ناله یه خانم شدم صدای ناله و اهش در میون همهمه صدای درهم و برهم چندین مرد کاملا واضح و مشخص بود ...باید به طرف این صدا میرفتم ...بلند شدم و شورتمو بالا کشیدم و سریعا به طرف سمت راستم رفتم ......لحظاتی چند یه کلبه جنگلی رو درجلو خودم دیدم ...صدا ها از داخل اون کلبه میومد.....به کلبه رسیده بودم ابتدا اطراف کلبه رو کامل دور زدم تا ببینم در درون وداخلش چی میگذره در کلبه خوب بسته شده بود....اوه اوه یه بچه گربه بغل یه پنجره چوبی کلبه افتاده بود و میو میو می کرد نگاش کردم یه پاش زخمی شده بود و کمی ازش خون میومد ...اه خدای من باید جلو خون ریزیشو می گرفتم ...پارچه نباز داشتم و من نداشتم .....یهو به فکرم رسید شورتمو درارم و باهاش زخمشو ببندم ......همین کارو کردم و من با شورت سفید تمیزم پای گربه رو خوب بستم و کمی نوازشش کردم و اون در ازای تشکر پاهای لختمو لیس زد و کلی برام میو میوکرد .....کمک کردن به گربه رو به فهمیدن انچه در داخل کلبه می گذشت ترجیح داده بودم ......دنبال یک روزنه و سوراخ و منفذی می گشتم تا داخلشو ببینم باز دور کلبه رو زدم و نتیجه نگرفتم ولی گربه زخمی که دنبالم میومد سوراخو منفذ رو برام پیدا کرده بود و جلوش ایستاده بود و با میو میو کردنش اونو بهم نشون داد ......اوووخ جون افرین...دمت گرم گربه باهوش .....سوراخیکه گربه برام معلوم کرده بود اندازه اش در حد یه گردو میشد و من بخوبی سه چهارم از داخل کلبه رو میدیدم ......چشامو به سوراخ گرفتم .......اولین صحنه ای که دیدم وداغ کردم سهیلا خانم مادر صحراو سارا بود که لخت مادرزاد و رو زانو نشسته در روبروی سه مرد نیمه لخت و سبیلو ازشون التماس و خواهش می کرد......برای چند لحظه چشامو از سوراخ دور کردم و به اطراف نظر کردم و به فکر رفتم ...اه خدا من دارم چه چیزی می بینم ..تا حالا همچین شرایطو صحنه ای رو ندیده بودم و حتی نشنیده بودم ...که چهار مرد یک زنو در اسارت خودشون داشته باشند زنی که شوهر و بچه داره ....یهو صدای التماس و خواهش و گریه یه مرد به گوشم خورد .....وای این صدای اقاسیاوشه ....شوهر سهیلا خانم همین زنی که لخت الان نشسته......ایندو نفر اینجا چه کار می کنن و این چهار مرد چرا اینارو اسیر خودشون گرفتن؟.........اقایون مرد و مردونه مارو ول کنید ...خواهش می کنم .....چون مادرتون و بچه هاتون......خفه شو مرتیکه بیشرف و تنه لش بی ناموس ....تو یکی خفه خون بگیر و بزارزن تپل مپل و کون گشادتو جلو چشات ترتیب بدیم ...اگه ساکت نشی با همین چاقوی خوشکلم کیرتو میبرم و میزارم تو جیبت با خودت به خونه ببری ...شیر فهم شدی....اخه بگی ما چه گناهی کردیم......خفه شو نزار بیشتر شرمنده زنت بشی ..خودت بهتر میدونی .....لابد غلطی کردی و یا مزاحم ناموس مردم شدی ...کثافت ....قلان قلان شده ...سیلی و مشت های پی پی درپی رو صورت اقا سیاوش فرود اومد و باعث گریه و شیون و فریاد خودش و زنش شد.......نزن نزن نامرد من هیچ کاری نکردم ....نکردی بگیم به زنت ....ها.....اقایون تو رو خدا کافیه من متوجه نمیشم ...شوهرم مگه چیکارتون کرده .....هههههه.....فرامرز بهش بگو ...شوهر جونش با داشتن شما وسه فرزند مزاحم یه خانم محترم شده و قصد داشته در اتاف خواب خودشون بهش تجاوز کنه ....ما هم میخایم جلو چشای خودش تو رو چهار نفری بکنیم تا بفهمه که نگاه بد به نامحرم چه مزه و تلقاتی براش داره .....واقعا راست میگین ......تورو خدا واقعیت داره ؟....ها ها یادم اومد اون روز که اومدم خونه در اتاق بوی عطر زنونه میومد و من به این شوهر بی شرفم شک کردم ولی اون منو خر کرد و رامم کرد ....حالا فهمیدم ....ای بی شرف بی ابرو و بی ناموس بهم بگو کیو به اتاقم اورده بودی .....ها اگه نگی خودم کاری می کنم که خودکشی کنی ........سهیلا خانم به شوهرش هجوم برده بود و شوهرشو که دستاشو از پشت به یک صندلی بسته بودند رو به شدت میزد و با ناخناش صورتشو خون مالی کرده بود ......اگه جلوشو نگرفته بودند براستی پوست از صورتش می کند .......ولش کن بسشه ...نه نه ولم کنید تا صورتشو برای همیشه عیب دار کنم تا جرئت نکنه حتی از خونه بیرون بره ......نه کافیه گفتم کافیه .....بهتره زورتو نگه داری که به ما چهار نفر برسی .....اخه باید بهمون بدی خوشکله.....اره اره خوب هم میدم به چهار نفرتون بهترین کوسو میدم ..اصلا کونم هم مال خودتون .....اره اقایون بیاین زن سیاوش خان رو ترتیب بدین که جلو چشاش حال کنیم ....به به ....این نامرد باید بفهمه خیانت به زن و بچه هاش چه عواقبی داره.........باز چشامو برای لحظاتی از سوراخ کلبه دور کردم و به فکر رفتم ..بچه گربه با تعجب بهم نگاه می کرد و لابد بهم می گفت این دختر خانم صفر کیلو متر و خام و بی تجربه چرا باید این صحنه ها رو ببینه و ناظر این گفته ها باشه .....خودمم هم به همین موضوع فکر می کردم .....میو میو گفتنش رو این طور معنی کردم که داره بهم میگه سحر خانم بهتره این جا رو ترک کنیم و ادامه این صحنه ها رو نبینی .....ولی من این جوری راضی نمیشدم ...می خواستم ادامشو ببینم و برای اولین بار سکس رو زنده و مستقیم شاهد باشم ...هر چی از عشق بازی و لب خوری و ماچ و بوسه و دست مالی در داستان های مجله خونده بودم رو الان در سطح بالاتر و با کیفیت ترشو می دیدم پس بهتره این فرصت طلایی و خوب رو از دستش ندم .....گربه جونم ..تحمل کن سحر جونت میخاد ادامه شو ببینه تو دوس نداری نگاه نکن ...باز چشامو به سوراخ گرفتم و سهیلا خانم در حالت زشت و زننده و روبروی شوهرش روی یکی از مردا که بهش قرامرز می گفتن به شکم افتاده و کیر فرامرز تا ته در کوسش رفته بود....دست و پنجه های قوی و پهن فرامرز رو باسن درشت و نرم سهیلا خانم می خورد و صداش به گوش من بخوبی میرسید ...در همین لحظات یکی دیگه شون رو باسن سهیلا خانم خودشو رها کرد و از زیر شکم بزرگ و گنده اش کیرشو به سوراخ عقبش رسوند و با یه فریاد و جمله تحقیر امیز خطاب به سیاوش کون سهیلا خانمو به تسخیر خودش دراورد .......جونم جون به سلامتی رفقا و عزت و کرامت دوماد این خونه ....کیرم حواله کون این خانم میشه ...به به ..سیاوش خان ببین و تماشا کن ..شهر شهر فرنگه کون زنت از همه قشنگه.....هههههه....تا حالا در خواب و رویا هم تصور این صحنه رو نمی کردم وای وای داشتم چیو میدیدم دو نفر مرد و بینشون سهیلا خانم و در حالیکه کوس و کونش با دو عدد کیر تکمیل و جفت و جور شده بود کیر ی که در کونش رفته بود کلفت و درشت بود و سهیلا به خوبی از عهده این دو تا کیر براومده بود و با اه و ناله و ناز و عشوه ای که میومد نشون می داد ...در این مورد خبره کاره و قشار انچنانی بهش نیومده .....لحظاتی چند این دو نفر جاشو به دو نفر دیگه دادند و باز هم همون حالت و پوزیشن تکرار شد با این تفاوت که این بار کیر درشت سهم کوس سهیلا خانم شد و انگاری شهوتش هم اوج گرفته بود و در کنار ناز و ادای و کرشمه اش فش و توهین به شوهرش هم می داد...واقعا که این کارش به نظر من درست نبود و من با وجود اینکه خوب شوهرشو نمی دیدم ولی حس می کردم که در نهایت فشار و ناراحتیه و به گمونم چشاشو بسته تا چیزی نبینه این بار سهیلا خانم برگشته بود و در بینشون و صورت و شکمشو به بالا قرار داده بود و نوبتی به دو نفرشون بخوبی سرویس می داد...در نوبت اخر نهایت تبحر و استادی خودشو در زمینه کوس و کون دادن به چهار نفرشون رو من دیدم چون در حالیکه بین دونفرشون ساندویچ شده بود ..نفرسوم کیرشو بین پستونای درشت و نرمش گذاشته بود ونفرچهارم هم از بالای سرش کیرشو دردهنش تپونده بود و به این شکل بخوبی کار گردان این صحنه تعجب برانگیز و فوق العاده برای من اماتور و خام شده بود ...واقعا که باید سهیلا خانمو تحسین کرد که بدونه داد و فریاد و اخ و اوخی به چهار دونه کیر تشنه میرسید ...حیف و صدحیف که زیبایی و جذابیت مامانمو و همچنین خودمو نداشت وگرنه با بودن و امکانات فیلم و عکس امروزی می تونست یه فیلم تحسین برانگیز خوب پورن بشه ......من که داشتم از فرط شور و هیجان و شهوتم بال درمیاوردم ....اه اه روم نمی شدجلوی چشای بچه گربه دستمو به کوسم ببرم و کمی باهاش ور برم ...واقعا که من چقدر ساده و خام و اماتورم ..اخه یه بچه گربه مگه چیه و اهمیتش در این قضیه چقدر میتونه باشه ..من که میگم هیچی ...فقط من ساده و ناپخته هستم که به خاطر بودن بچه گربه خوب به خودم نمی رسم و حداقلخودمو ارضا نمی کنم ......دور از چشم بچه گربه دستی به اطراف دم و دستگاه کوسم زدم و دونستم چه ابی از ش اومده و خودم خبر ندارم .....اووووی دستم ناخوداگاه به باسن میزون و خوشکلم رفت و انگشتمو به سوراخم رسوندم که ببینم اونجام چه خبره ......واه واه کمی خیس شده ......یاد پارسال در خیابون افتادم که با مامانم و خاله فرانک در بازار راه میرفتیم و من توسط دستای یه مرد نابکار و شهوتی برای اولین بار دست مالی شدم و این کار باعث تعجب من شده بود و به مامانم اینو که گفتم بهم جواب داد دخترم اتفاقی بوده ناراحت نشو در این جور جاها پیش میاد ..و بار دیگه هم در مراسم رژه هم مامانم به خاطر من که دستمالی نشم خودشو سپر قرار داده بود و متاسفانه من شاهد بودم که بارها باسن خوشکلش دستمالی و نیشگون بشه...اه ..مامان عزیز و فداکار وقشنگ و مهربونم ...خیلی دوست دارم ....حواسم رفته بود و باز چشامو به سوراخ گرفتم ...اوه اوه سهیلا خانم رو پالون یه الاغ خوابیده بود و اونا نوبتی بهش تجاوز می کردن ...چشامو رو سوراخ کون سهیلا خانم زوم کردم ..براستی گشاد شده بود و اضاقه گوشت مدخل کونش بیرون زده بود ...مثل یک تیکه چغندر پخته به نظر میرسید ...کیراشون به نوبت در کوس و کونش میرفت .....هوار و اه و ناله مردای متجاوز شروع شده بود و این بار اونا اوووف اوووف می کردن ...حدس میزدم به پایان این سناریو سکس رسیدیم..چون میدونستم اب کیراشون اماده تخلیه س...نفر اول و سوم ابشو تو کوسش خالی کرد ند ولی نفردوم ول کن کونش نمیشد تا ابشو خوب در کون مبارکش خالی کرد و اما نفرچهارم انگار تازه گرم شده بود و رو سهیلا خانم افتاد و لنگاشو بالا زد و کیرشو به نوبت در جفت سوراخ هاش میزد و روشون تلمبه میزد .....واقعا که چه نفسی داشت ...جونم ...اگه زن داره خوش به حال خانمش باشه ..چه خوب و باحال سهیلا خانمو می گاد....سهیلا از فرط خوشحالی و شهوتش فریاد میزد و واقعا عشق می کرد ......قربونت برم افرین به این کردنت ....تندتر .....ایییییییی...چه کیر سرحال و اب داری داری .....به جون خودم که اگه بخای هر روز بهت میدم ...فقط لب تر کن ....ببینم اسمت چیه ......طاهر ......وای وای طاهر درد و بلات بخوره تو سر سیاوش ....ای زنیکه جنده خجالت بکش کوس و کونتو که دادی چرا دیگه این جرفارو میزنی ...اهای سیاوش.خفه شو کوس کش بی شرف ...بهتر بود به جای خانم بازی و جنده بازی به فکر من و دخترات می بودی ....تا این روزو نبینی ......با زدن این حرفای سیاوش باز سیاوش زیر ضربات مشت و لگد مردا قرار گرفت و این بار دیگه صدایی ازش نیومد انگار که بیهوش شده بود .....با بیهوش شدن شوهر سهیلا اب کیر طاهر هم در کونش خالی شد و این نمایش هم برای من تموم شد .......واه واه....چه فیلم زنده و مستند باحالی دیده بودم ....حسابی هات شده بودم و دوست داشتم الان ندا رفیقم می بود و باهاش یه کشتی عاشقونه می گرفتم و بهش اجازه می دادم این بار روم بخوبی خودشو بمالونه و حتی انگشتیم کنه ..اه کاشکی ندا جون اینجا بود .....جات خالیه ندا جون.........بلند شدم و نمی خواستم باقی ماجرای داخل کلبه رو ببینم و خودمو جمع و جور کردم و به طرف داخل مراسم رفتم .....بچه گربه هم دنبالم افتاده بود و لنگان لنگان و میو میو کنان میومد .......صحرا و سارا به استقبالم اومدن و سراغ پدر و مادرشونو ازم می گرفتن ...واقعا نمی تونستم بهشون واقعیتو بگم ....اخه باید چی می گفتم بهتر بود که هیچی نگم ....مهم و نتیجه کار گندی بود که پدرشون زده بود و مادرشون هم امشب خوب گاییده شده بود .....
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
ادامه از سحر
مجلس عروسی روال عادی خودشو داشت و همه حضار و مدعوین در حال شادی و عیش و نوش خودشون بودند...بیچاره صحرا و سارا که دل نگران پدر و مادرشون بودند تنها تونستم اونا رو دلداری بدم و کمی اروومشون کنم ...نسیم فرح بخش و خنک شبانگاهی به پرو پاچه رونام و پستونام میزد و کوسمو بخوبی خنک می کرد من در اثر اون سکسی که ناظرش بودم هنوز هات بودم و دستم میرسیدو خلوتی گیرم میومد حسابی کوسمو مالش می دادم که تبمو پایین بیارم .....اوووی ....متوجه یه پسر جوون و خوش تیپ شدم که با چشم و اشاره پیغوم می داد و انگاری اون از من حالش بدتر بود و می خواست با این کارش خودشو ارضا کنه ...اوووف چیکار کنم الان خیلی راحت میتونم با یک اشاره کوچیک اونو تورش کنم و در گوشه دنجی باهاش خوب عشق بازی کنم و و این تب و تابمو نرمال کنم ...ولی نه نه من سحر هستم همون دختری که به این اسونیا دم به تله نمیدم و باید غرور دختروونه و ناموس خودمو بخوبی حقظ کنم ....بهتره برم لب حوض و ابی به صورتم بزنم و هوامو تغییر بدم...از کنار پسرره هوسی و داغ رد میشدم که بهم تیکه ای انداخت ......سحر خانم میدونم از من داغتری و میری اب به چهره ات بزنی جون جفتمون و مامان خوشکلت بیادنبالم تا حالتو خوب کنم ...منم از تو بدترم ....باور کن .....جواب دادن به این جور پسرا خودش باعث میشه که جری تر بشن و خیال کنن که من طالب شونم ....نه بهتره محل بهش نزارم و برم پی کار خودم ...فقط نیم نگاهی بهش زدم و با لبحند مغرورانه ام بهش حالی کردم که کور خونده و من به تورش نمیفتم و بهتره بره این دامو واسه یه دختر دیگه بزاره ......از قیافه اش هم خوشم نمی اومد ...اوووه اوووه بچه گربه کماکان دنبالم میومد و اون هم مثل من ازش خوشش نمی اومد چون بهش خوب نگاه نمی کرد.....جلو در ورودی عمارت همهمه شده بود و انگار دایی هوشنگ کارشو انجام داده و بیرون اومده بود چون همه بهش تبریک می گقتند .....رفتم نزدیکش و تا منو دید اومد سراغم ....سحر جون ...مامانت کو .....دایی هوشنگ پیش اکرم خانومه ..فقط کمی حالش بد شده بود ......چی گفتی ....مگه چیزی شده؟....ممد فابریک نزاشت من جوابشو بدم و همه چیزایی که میدونست رو به دایی گفت و یهو با عصبانیت و بدونه اینکه کسی متوجه حال و روزش بشه با ممد دور شدند ..لابد سراغ مامانم میرفتند ...اه خدا به صابر رحم کنه ..لابد کتک خوبی در انتظارشه ...بی خیال ..من که خوشم میاد حالشو بگیره و ادبش کنه ..مرتیکه شهوتی و هیز ...اون حتی به من هم نظر بد داره ....کثافت خجالت نمی کشه مهمون خونه ماهستش و به من و مامانم نگاه بد و شهوتی میزنه ....مشتاق به دیدن خاله فرانک شدم ....میدونستم الان در بهترین شرایط روحی و روانی خودش قرار داره و دوست داشتم این رضایت و خوشحالیشو به عینه ببینم از ش خیلی خوشم میومد ....دراتاقشو زدم ......خاله جون منم سحر ..میتونم بیام داخل ؟...اره سحر جون ..بیا تنهام .....سلام خاله.......سلام به روی ماهت ....قربون چهره خوشکلت برم بیا جلو ماچت کنم.....خاله جون عروسیت مبارک......خیلی خوشکل شدی.....اوه سحر جون مرسی عزیزم ....ایشاله توم عروس بشی ...و رو همین تخت شب خوبیو با شوهرت بگذرونی .......صورتم قرمز و شرمنده این جمله اش شده بودم .....خاله فرانک من هنوز بچه ام و این حرفا برام زوده ....واه واه نگو مامانت در سن و سال تو شوهر ش دادن و فوری هم بار دارشد..اوا سحر انگار شورت پات نیست ...ههههه..خاله جون شاید باور نکنی شورتم الان پای یه گربه س.....یعنی چه نمی فهمم ....وقتی جریان گربه رو براش گفتم باز باور نمی کرد و از شورت خودش یکیشو بهم داد و خودش به تنم کرد ....سحر جونم وقت خوبیه دم و دستگاهتو ببینم .....اخه خیلی به مامانت شباهت داری ...اووووف اوووف چه کوس و کونی بهم زدی ...واقعا دست مامانت درد نکنه خوب دختریو در رحمش پرورش داده ..از همین الان به شوهرت حسودیم میشه .....اوا خاله شما که خانمی ...این حرفتون جور در نمیاد....چرا عزیزم ....وا.سحر جون چرا دور ورای کوست خیسه ....ای ناقلا چیکار کردی ...ها ....هول شده بودم و در این لحظه نمی دونستم بهش چه جوابی بدم .......هیچی خاله ...به جون خودم چیزی نیس ...عادیه ...اونجام اغلب اوقات خیسه ......ای بابا سحر این چه جوابیه میدی نمیشه اغلب خیس باشی مگه اینکه خیلی هات و شهوتی باشی ...ها ......سرمو زیر گرفته بودم و دیگه هیچی نگفتم ...لحظاتی بعد منو در اغوش خودش گرفت و گونه مو ماچ کرد ...سحر جونم .....خیلی مواظب خودت باش ..تو در سن و سال خیلی حساسی قرار گرفتی و باید خوب و سالم بمونی چون مثل مامانت خوشکل و زیبا هستی و بیرون از خونه خیلیا هستن که ممکنه بهت اسیب بزنن ...دختر خوب و سربزیری بمون ......باشه سحرجون قول میدی ؟ ...چشم خاله حتما .....خواستم از اتاقش بیرون برم که بهم گفت بمونم تا باهم داخل محوطه باغ بریم .....خاله لباس عروسیشو از تنش دراورد و لخت شد....وای وای ماشاالله چه اندام و تن و بدنی داره .....پستونای متوسط و سفتش وقتی خم شده بود بطرز خیلی زیبایی اویزون و تکون می خورد و باسنشو هم در حالت نیم رخ دیدم و بیشتر به سوراخ کوس و کونش تمرکز گرفتم که ببینم چه کیفیتی داره ...اووووف دایی هوشنگم خوش به حالشه ..چه تیکه ای گیرش اومده و هرشب ولابدرو این دو تا سوراخ کار می کنه ......والا به خدا اگه من مرد بودم و جای دایی هوشنگم بودم علاوه بر شبا در طول روز هم خاله فرانکو نرتیب می داد م ..این اندام فقط باید بدونه تنفس و استراحت شلاق کیر بخوره......اره اره ..ولی من که کیر ندارم و خودمم کوس و کون خوبی دارم که تا حالا طرفدارای زیادی براش جور شده ......بازم داغ کرده بودم و یواشکی دستی به کوسم زدم .....اوووف لامصب چه خیسی کردم ...شورت خاله فرانک از همین ابتداش کمی نم کشیده بود .....دست دردست عروس خونه به داخل حیاط باغ اومدیم و همون لحظه صدای میو میو بچه گربه رو شنیدم ..انگاری داشت بهم می گفت چرا منو با خودت به اتاق حجله و بکن بکن نبردی ......بهش لبخندی زدم و روبروم لم داد و دستی به سرش کشیدم .......خاله فرانک از دیدن شورتم در پای گربه به خنده افتاده بود و زیبایی چهره شو با این خنده دو چندان کرده بود ........واه واه سحر جون شورتت پای گربه چه جالب شده ..کاش میشد ازش عکس می گرفتم .....اوووف سحر جونم قربون اون کوس و کونت برم که به خاطر پای زخمی این گربه لختش کردی .....با کاری که کرده بودم و شورتمو به پای زخمی گربه بسته بودم باعث شده بودم که کلی ادم متوجه این گربه بشن ...و شورتمو به عینه ببینن..واقعا الان دوهزاریم افتاده بود ....هههههبه هم به خودم میخندیدم و هم شرمنده شده بودم ...به خیالم همه فهمیدن که شورت مال منه .....وای خاله همه دارن نگاه شورتم می کنن ..خاک تو سرم..... .....ای بابا سحر حالا از کجا معلوم شده که اون مال توه؟...بی خیال عزیزم....سحر مامانت کو؟....در همین لحظه و با گفتن این جمله مامانم با اکرم خانم از دور ظاهر شدن.....شکر خدا حال مامانم خوب به نظر میومد و با پاهای خودش راه میرفت...بدو خودمو بهش رسوندم و در بغلش خودمو رها کردم ....مامان جونم .....خوب شدی ؟...اره دختر خوشکلم ....خوب خوبم .......اغوش گرم و سرشار از مهر و عطو فت مامانمو براستی با هیچ چیزی عوض نمی کردم و دوست داشتم تا صبح در بغلش سرمو رو سینه های سفت و میزون وخوشکلش بزارم و ارووم بگیرم ...بوی عطر بدنش منو مست و مدهوش می کرد .....ولی خاله فرانک هم بغل مامانمو می خواست و باید ولش می کردم .....دامن خوشکل و خوش قواره مامانم واقعا اونو صدچندان قشنگ تر کرده بود اوووف باسن مامانم چه مالیه .....جونم خودم عاشقشم .....از پشت دستامو رو کمرش حلقه زدم و سرو سیننه مو رو باسنش گرفتم تا خوب خوب از ش سیر و سیراب بشم ...اوا من چم شده تا حالا این جوری نبودم همش تاثیرات منفی دیدن اون سکس داخل کلبه س ...من تا حالا این مدلی به کون مامانم خودمو نزدم .....وای خدا ......بهتره باز برم ابی به صو رتم بزنم تا تب شهوتم پایین بیاد .....بهرام لب حوض ایستاده بود و سراغ سارا رو از من می گرفت ......اوا این بهرام هم به همبازی با دختر گیر داده ...این همه پسر بچه تو حیاطه و دنبال سارا هستش .....امشب انگار همه داغ کردن و من از همه بدتر ......از سرنوشت و حال و روز اقا سیاوش و صابر هیز چشم خبری نداشتم و اصلا مایل به دنبال کردن خبرشون نبودم و فقط دیگه خسته شده بودم که در انتظار برگشتن به خونه و قرار گرفتن در بستر خوابم لحظه شماری می کردم میدونستم امشب با خیال و هوای سکس کلبه حسابی درگیر هستم و چه بسا بخوبی از خودم با دستام پذیرایی نکنم ......
ادامه از طاهره

............در اون لحظه تلخ و تاریک که صابر می خواست کیر کلفتشو به سوراخم برسونه من با تموم زورم فریادمو میزدم و و سعی داشتم با دستام و پاهام جلوشو بگیرم ولی عصبانیت و شهوت شیطانیش حرف اولو میزد و در حین گلاویز شدنمون پای من به تخمای کیرش خورد و همین باعث شد منو به شدت به تنه یک درخت پرت کنه و دیگه بعد ازاون اتفاق من چیزی نفهمیدم و با گفتن اخ بلندی بیهوش شده بودم .......با احساس سردی قطرات اب به روی صورتم به هوش اومده بودم و در همون لحظات اولیه به یاد صابر افتادم و باز فریادمو زدم ......طاهره جون ...عزیزدل اکرم ......ارووم بمون تو پیش خودمی ...نترس .......با دیدن اکرم و سحر که از دور میومد من ارووم شده بودم و به گریه افتادم ......مامانی .....مامان جون ...خوبی ... خیلی نگرانت بودم ..قربون دخترم برم ..الان کمی خوبم ......طاهره جون ...چی شده چرا بیهوش شدی؟.....نتونستم جواب این حرف اکرمو بدم چون صابر اومده بود بالای سرم و بهم بد جوری نگاه می کرد هنوز ازش میترسیدم و اون لحظه ترجیح دادم هیچی نگم ......اکرم بعدا برات میگم الان خسته و تشنه ام بهم نوشیدنی برسون.....شوک قصد تجاوزصابر روح و روانمو بهم ریخته بود و تصمیم گرفته بودم همه چیو به اکرم بگم و ماهیت زشت و پلیدشو رو کنم ......ممد فابریک برام نوشیدنی اورده بود و من بعد از نوشیدنش کمی انرژی گرفتم ......سحر میخواست برگرده به مجلس عروسی و صابر هم انگار قصد رفتن داشت و این منو نگران کرده بود ...نکنه به دخترم اسیب برسونه .... اونا رفته بودند و تنها چیزی که در نهایت دیدم این بود که سحر تندتر و سریعتر رفت و از صابر کمی فاصله گرفته بود.......به گریه افتاده بودم و در اغوش گرم و نرم اکرم بالا خره به حرف اومدم و همه رو بهش گفتم ......وای وای خدای من ...می دونستم این صابر از اون کثافت های روز گاره که حلال و حرووم سرش نمیشه ...ای تف به ذاتت.....من به نادر شوهرم گفته بودم صابر خوب به چشمم نمیاد و خورده شیشه داره ......خودم حالشو میگیرم .....اوه طاهره جون اکرم پیش مرگت بشه لابد خیلی اذیتت کرد.....بیا عزیزم رو دوشم ببرمت یه جایی خوب استراحت بکن ......اکرمو همیشه به خاطر و جربزه و جرئت و زور زیادی که داشت تحسین می کردم ومنو بخوبی کول گرفت و به نزدیک ترین کلبه اطراف برد .....تنها چیزی که نیاز داشتم استراحت و دراز کشیدن بود که در کلبه خوشبختانه با بودن یه پتو و زیرانداز میسر شده بود انگاری این کلبه مختص سکس و بکن بکن درست شده بود چون بالش هم زیر پتو بود.....حواسم به سوراخ کونم رفت ...نکنه در وقت بیهوش شدنم صابر کونمو گاییده باشه ...بهش دست زدم حالت عادی و نرمال داشت ولی به چشم اونو نمی ندیدم ........اکرم جون میشه یه کاری برام بکنی ....واه طاهره جون تو جونمو بخواه بهت فوری میدم .......می ترسم صابر از عقب منو کرده باشه میشه سوراخمو باز دید کنی .....هاهاهاه..بروی چشم عزیزم ....از این بهتر نمیشه که سوراختو حودم معاینه کنم ....اخه خودت بهتر میدونی من در این زمینه ها درجه دکترا دارم و اگه کونتو ببینم می فهمم که در چه ساعت و دقیقه و ثانیه ای کیر خورده .....من به پشت خوابیده بودم و شورتمو با ناز و عشوه خاص خودش از پاهام دراورد و در کیفش گذاشت و حتی جورابمو هم بیرون کشید و از نوک انگشتام خوردن و لیس زدنمو شروع کرد ......خنده ام گرفته بود .......وای وای اکرم نکن ...جون نادر ..نکن..ههههههه....اوا من گفتم کونمو ببینی بجاش تو داری کف پاهامو میخوری ......اووووی ...هههههههه.....نه نه ...ساکت طاهره....این مدل کارمه ...خودت گفتی ..پس هیچی نگو بزار کارمو بکنم .......کم کم داشتم شهوتی میشدم چون با یه دستش رو کوسمو می مالوند و هم سوراخمو میخاروند .........خنده هام تبدیل به اه و ناله و فریاد عاشفونه شده بود ...زبون پهن و خیسشو بخوبی به تموم نقاط پاهام می کشوند و کم کم به رونام رسیده بود ..من به خودم پیچ و تاب میزدم و واقعا لذتمو می بردم ...قربونت برم اکرم ...بعد از اون همه ترس و هراس و وحشت از تجاوز منو خوب ریکاوری می کنی .....اه اکرم جون ...عزیزم ...ادامش بده .....دوست دارم ....اووووف ....وای وای طاهره جون چه ابی از کوست میاد ...بمیرم برات ..شوهرت بیماره و کسی نیس به داد این کوس و کونت برسه ....چرا من زودتر نیومدم که جور شوهرتو بکشم ...اره اره اه اه اکرم کاش زودتر میومدی تا هرشب منو ارضا کنی .....اکرم جون کاش یه کیر داشتی و کوسمو الان تر تیب می دادی ....خیلی نیاز دارم ......عزیزم با انگشتام کوستو می کنم .....ابتدا بایک انگشت و بعد از لحظاتی دوتایش کرد و در نهایت سه تا انگشتشو به حالت جمع در کوسم میزد و شکم و سینه هامو لیس میزد ....انگشت کوچیکش انگار مختص سوراخم شده بود و به اندازه یه بند انگشت در کونم فرو رفته بود .......لباش به لبام رسیده بود و از همدیگه لب خوری می گرفتیم .....تموم بدنم رعشه و لرزه خاصی گرفته بود و نشون از ارگاسمم می داد با همه توانم اکرمو به خودم گرفتم و رو اندامش دستامو می کشیدم ...متاسفانه اکرم لخت نشده بود و من هم تا کمر به پایین لخت بودم ولی دستام بخوبی نقاط حساس و نرم و با حالشو می گرفت ...از پستوناش خوشم میومد و از زیر چاک لباس مجلسیش دستمو بهش رسوندم و اونو مثل خمیر ارد می مالوندم ...جونم ....چه کیفی داره .....از خارش سوراخ کونم با بند انگشتش هم خوشم اومده بود و لذت خاصی بهم می داد ....همه این عشق و کیف و نوش و لذت جمع شده بود و منو به اوج شهوت و هوسم رسونده بود و برای بار دوم ارضامو گرفته بودم......اکرم انگشتاشو از کوسم بیرون کشید و جلو چشام گرفت .....طاهره ببین چه خبره ....این همه اب ......تا حالا من این همه اب کوس ندیده بودم .....اووووف ....چه چسپی هم داره ..انگار که اب عسله ...میخای باهم اونو بخوریم ......نه من مال خودمو نمی خورم ...پس من میخورم ....عزیزم این خوردنم نشون از این میده که عاشقتم و خیلی میخامت......مرسی اکرم جون ..بخور نوش جونت .....اکرم انگار که بستنی می خورد و با اشتها و میل زیادی انگشتای دستشو بخوبی لیس زد و خورد وبعدش هم بهم اطمینان داد که سوراخ کونم بهش اسیب و تجاوزی نشده ... و من خیالم دیگه راحت شده بود .....
     
  
زن

 
ادامه از طاهره
لزیک طرفه ام با اکرم منو ریلکس و سرحال کرده بود انگار که دوپینگ کرده باشم .....شاد و شنگول حودمو جمع کردم و هر کاری کردم که شورتمو از اکرم بگیرم موفق نشدم و بهم پس نداد .....واه بهم می گفت میزارم رو کوسم و باهاش ابمو میارم ....چه حرفا ؟.....به محض اینکه از کلبه بیرون اومدم با هوشنگ فیس تو فیس شدم ........خواهر جون کجایی ؟کل عمارت و باغو دنبالت گشتم داشتم از نگرانی سکته می کردم ......هوشی جون ...الان که خوب خوبم ولی یه ساعت قبل حال و روز خوبی نداشتم ......نمی خواستم دیگه چیزیو از هوشنگ پنهون کنم بایدبطور جدی با صابر برخورد می کردم و فقط هوشنگ میتونست حالشو حسابی بگیره وحقشو کف دستش بزاره .....اکرم خانم این نامرد کجا میتونه باشه .....باید امشب کارشو تموم کنم ......اقا دوماد نمی خاد تو خونتو کثیف کنی و امشب که عروسیته و بهترین شبته با اون بیشرف وقتتوبیخودی هدر نده اینو بسپار به من ...خودم حالشو می گیرم ....من کاری به شما ندارم ...خودم باید ادبش کنم ....اون به چه حقی به خواهر عزیز تر از جونم دست درازی کرده ومی خواست دامنشو الوده کنه .....طاهره جون خیالت راحت باشه همه رفقامو بسیج کردم و لونه موش هم رفته باشه اونو برام گیر میارن ....هوشنگ از صد تا برادر خونیم برام باارزش تر بود و منو دراین لحظات در اغوشش گرفت و موها مو نوازش کرد و پیشو نیمو ماچ کرد و بهم قوت قلب داد که تا وقتی نقس می کشه صابر و هیچ کسی نمی تونه نگاه چپ بهم بکنه ......خواهر خوب و قشنگم ....خیالم راحت شد که سالم و خوب هستی .....من دیگه برم ......دنبالش رفتم و بیخ گوشش بهش گفتم ....هوشی جون ...فرانک جونو ترتیب دادی ؟...ها .....هههههه اره خواهر کار مون امشب تموم شد.....اوا چرا به این زودی ...تو باید تا طلوع صبح زنتو بکنی هم از جلو و هم از عقب ...می فهمی ...طاهره این حرفا رو ول کن زشته به خدا ......اوا من خواهرتم غریبه که نیستم ..وقتی که کار اون نامردو تموم کردی بهم قول بده همین امشب بری کون فرانکو بکنی .....ببینم خواهر تو به اونجای فرانک چیکار داری ؟......دارم خوبم دارم ...اخه سوراخش محشره و اگه بی خیالش بشی کلاه سرت رفته ....من دارم به نفع تو میگم ....امشب به قول اکرم جون بهترین شب زندگیته و باید از نعمات و لذات کون زنت هم بهره ببری ...این نصیحت خواهرت بود که باید می گفتم .......از این حرفام عشق می کردم ...اوخ جون ...فرانک امشب چه کونی باید بده .....کاش میشد کون دادن فرانکو به عینه می دیدم .....اکرم بهم حسادت می کرد و می گفت کاش من هم یه برادر مثل هوشنگ داشتم و بهم تعصب می داشت........طاهره ..واقعا قدر هوشنگو بدون .....میدونم ....اون بهترین برادر و بادی گارد منه ........خودمونیم طاهره اکه کیرش مثل هیکلش درشت و دراز باشه ....فرانک امشب کوسش درب و داغون تشریف داره ....وخدا کنه به کونش کاری نداشته باشه وگرنه اونم پاره میشه ...اتفاقا اکرم همین الان بهش سفارش کردم که ازعقب با فرانک هم سکس کنه .....واه واه تو چه جوری روت میشه اینارو بهش بگی ......خب دیگه باهم خودمونی هستیم .....نکنه طاهره بهش داده باشی ......نه اکرم جون هوشنگ خیلی تعصبیه و مثل امثال صابر و شاهین نیست .....اره از کاراش معلومه ..کاش به یکی مثل هوشنگ شوهر می کردم ......هم هیکل داره و هم تیپ داره و هم لابد کیر کلفت هم داره ......اره اکرم کیرشو دیدم مورد پسند هر دومونه .....خوش به حال فرانک که این شوهر گیرش اومده ...اوا اکرم چرا این حرفا رو میزنی ..اقا نادر که مرد خوبیه و چشم پاکه و حتی یه بار ندیدم که به من نگاه بد بکنه قدرشو بدون .....اره طاهره چشمش پاکه ولی خوب نمی تونه منو راضی کنه ....مرد کاملی نیست و تازه تعصب هم نداره ..اگه لخت و مادر زاد برم خیابون و یا دم کوچه عین خیالش نیس و ککش نمی گزه ....بابا امثال این مردا رو باید جارو کنن و در سطل اشغال دونی خالی کنن ..باور کن ........طاهره جون خوبه توم هرچی شوهرت در بی غیر تی کم و کسر داره بجاش هوشنگ خان برات جبرانش کرده .....مگه نه .......اره ولا چه جورم ....همه حرفامون تا این حد شده بود که به مجلس و نزدیک فرانک و سحر رسیده بودیم ...عروس خانم شاد و شنگول و سرمست وسیر از کیر هوشنگ در کنار سحر جونم ایستاده بود و لی هنوز مونده بود که کارش کامل بشه و من براش برنامه ریزی کرده بودم که کونشم به هوشنگ بده ......فرانکو به گوشه ای کشوندم و همون ابتدا لباشو خوردم ........اووووی فرانک....عروس خوشکله......چی شد؟..برام بگو .....ههههه...طاهره ....جون خودت و این برادر کیر کلفتت بهم بگو چه شیطونی کردی چون بوی سکس و اب کوست به مشامم میخوره ......اوا فرانک تو عروس بودی و من باید سکس و کوس مو می دادم؟این چه حرفیه میزنی........اره جون خودت و سحر جونت که عین خودته .....تو گفتی و من باور کردم ......خیلی خب عروس خوشکله ....بهت میگم ..تو که داشتی به شوهر جونت کوس میدادی منم به اکرم خانم می دادم ......اوا مگه اکرم دو جنسه س و کیر داره ؟...نه بابا ولی مثل یه مرد میتونه هز زنیو راضی کنه .. من که دو بار زیرش ارگاسم شدم......واه چه خوب ...میخام یه بار باهاش تجربه اش کنم ....اینو بعدا برنامه شو خودت بریز......ولی طاهره جون هوشنگ عجب کیر و قدرتی داره ....اووووف واقعا لذت بردم .....کیرش مثل فرهاد خیاط میشد ولی اون خیاط احمق اصلا کیرش بهم لذت و خوشی نمی داد ولی بجاش هوشنگ معرکه س و دوست داشتم تا ساعت ها بهش بدم ......اره خلاصه کوسم بعد از مدتها حسابی سیر و سیراب شد .....عزیزم فر انک جون...خیلی خیلی خوشحالم که به انچه که دوست داشتی و ارزو می کردی رسیدی ......مرسی طاهره جون ......ولی فرانک هنوز یه چیز مونده که بهش برسی ...اگه گفتی اون چیه .....نه به خدا ....نمی دونم .....بزار کمی فکر کنم ....؟؟؟؟؟؟.....نه نه چیزی به ذهنم نمیرسه .....هههههه..ای بابا فرانک این سوراخ و منطقه اندامته که باید تقدیم هوشی جونت بکنی ...اوا طاهره ..مواظب باش مردم نبینن ...داری انگشتیم می کنی .....خب فهمیدی .....یا خودم بگم ..عروس خانم تو باید کونتم بهش بدی .....نه طاهره هوشنگ از اون ادما نیس که از عقب کار کنه .....تو از کجا میدونی ..ها .....خب حدس میزنم و شاید هم مطمئن باشم .....خودت چی دوس داری بهش کون بدی ........طاهره از وقتی که شاهین رفته کونم دست نخورده مونده و الان فکر کنم با این کیر کلفت هوشنگ سوراخم پاره بشه......پس اماده شو که کونت پاره بشه چون به شوهرت گفتم که چه کون باحال و خوشکلی داری و باید امشب فریاد کون دادنتو عالم وادم بشنون.....می فهمی عروس خانم ........ههههههه.........ای وای امون از دست تو طاهره .....کم کم نگران دخترم اکرم و شوهرم شده بودم ...درسته که علاقه و عشقی به صالح نداشتم ولی هر چی باشه شوهرم بود و شریک زندگیم و پدر بهرام و اکرم فرزندانم بود ومتعهد بودم که دلواپسش باشم ...لذا اماده شدم با بچه هام و اکرم به خونه برگردم..نادر اقا پی گیر گند کاری صابر بود و با ما نیومد.....اه اکرم دختر مهربون و ساده ام ..سرشو رو سینه پدرش گذاشته بود و در خواب سنگینی فرو رفته بود .....گونشو ماچ کردم و موهاشو خوب نوازش کردم تا بیداربشه .......عزیزم دخترم ما برگشتیم ......مامان جون سلام ......سلام به روی ماهت ....پدرت خوبه؟.....نمی دونم مامان قبل از خوابم اونم خوابش برد ......واقعا صالح بیحال و سست و ناخوش احوال نشون می داد چون با سرو صدای ما اصلا بیدار نشده بود ......دلم براش میسوخت باید بهش بیشتر توجه کنم ......تصمیم گرفتم امشبو کنارش بخوابم و روحیه شو بهبود بخشم ....ولی امشب دو مزاحم داشتم یکیش که اکرم دوستم بود که به قول خودش برام نقشه داشت و می خواست باز مثل یه مرد منو بکنه و دومیش هم دخترم اکرم بهم اعلام کرد ..فرشید برادر ناتنیم باز خودشو مهمونم کرده بود و در اتاقش لم داده بود و لابد منتظر بود که به حضورش شرف یاب بشم ......وای وای این همه مشتاق رو چه باید می کردم .......برای شوهرم سوپ خوشمزه ای که قبلا پخته بودم رو اوردم و خودم بهش خوراندم ...صالح خوب هستی .......طاهره جان ....تو کنارم باشی احساس می کنم که میتونم از عهده این بیماری بر بیام ...دکترا بهم گفتن تب مالت داری ولی بازم به این دکترای شهرمون اعتماد ندارم ...میگم بریم تهروون و پیش منوچهری ..از دکترای خودش برای درمانم استفاده کنیم ......باشه موافقی طاهره .......اره صالح هرچی تو بگی اگه پای سلامتی تو در میونه من باهات میام و وظیفه دارم کنارت باشم تو شوهرمی .....ممنونم عزیزم ....تو خیلی مهربون و ماهی این همه من اذیتت کردم و از روز اول ازدواجمون بهت اهمیت و ارزش نمی دادم ولی تو بازم پیشم موندی و در لحظات سخت بیشتر بهم میرسیدی ......هر چند می دونم منو دوست نداری ....ولی من شش دونگ نوکرتم و همه وجود منی ......خوبه صالح الان نمی خاد خودتو لوس کنی باید همه غذاتو بخوری و جون بگیری چون میخام امشب کنارت باشم و کیرتو امتحان کنم ببینم حالش خوبه و میتونه کاری بکنه......بلند شدم و رفتم اتاق خودم و بهترین و سکسی ترین لباس خوابمو تنم کردم و کمی ارایش هم کردم و چادرمو سرم زدم و با ناز و ادا و مدل راه رفتن مانکن های امروزی از اتاقم بیرون اومدم و به قصد رفتن پیش شوهرم گام بر داشتم ...فقط میدونستم گوشه پرده پنجره اتاق فرشید تکون می خورد و انگار برادرم منو با شهوت زیادی نگاه می کرد و ارزو داشت که من پیشش برم و اینور اتاق هم اکرم جون در اتاقشو واسم نیمه باز گذاشته بود و نیم رخ صورتشو می دیدم که بهم التماس می کرد راهمو پیشش کج کنم .....ولی من امشب قصد پاک و حلالی داشتم و شوهرمو واجب تر از هر چیزی میدونستم .....بی خیال فرشید و اکرم پیش شوهرم رفتم و در اتاقو خوب بستم و چراغ رو در حدی که بتونه اندام سکسیمو ببینه روشن کردم ..وبا عشوه و ناز خاص خودم چادرمو ول کردم و انداممو برای شوهرم نمایش دادم ......صالح ......وای وای من دارم قرشته می بینم و با پری ...و یا زنمو ...خدای من ......صالح خوب نگام کن دارم دور خودم می گردم ......یه اینه تموم قد در سمت چپم بود ونمایشی که داشتم برای شوهرم اجرا می کردم رو هم خودم زنده می دیدم ...واقعا که بااین وضعیت شهوت ناکم حتی مجسمه بی جونو زنده می کردم ....نیم رخ باسنم و پستونای نیمه لختم و رونای یک دست و سفید میزون و استانداردم و چهره قشنگم چشم شوهرمو از حدقه دراورده بود بیچاره صالح هفته هابود که اصلا سکس نداشت و چشاش به این اندام نخورده بود .....با حالت صامت و بدونه موسیقی کمی براش رقصیدم و باسنمو خوب براش چرخوندم ...هر چی هنر و نمایش میدونستم براش اومدم ......صالح کیرتو درار و باهاش کار کن ....زود باش ....ببینم می تونی کیرتو سفت کنی .....بیچاره صالح حتی جون نداشت به کیرش برسه و من باید سراغ کیرش میرفتم ..هرچند نیمه سفت شده بود ..اینهم به نظر خودم شاه کار خودم بود که به این حالت درومده بود ...کیرشو دستم گرفتم ....اصلا نمی خواستم براش ساک بزنم چون هم بیمار بود و هم بوی عرق و ناجوری میداد و منو مجبور کرد که از عطرم استفاده کنم ......دستشو رو پستونام گرفتم و کیر مالیشو شدت دادم .....اب سفید مایل به مات رنگی از نوک کیرش ترشح می کرد و کمکم کرد که بهتر مالششو انجام بدم ....کیز بیمارش بخوبی سفت و خوب و جون دارشده بود و من موفق شده بودم ......خواستم رو کیزش کوسمو بگیرم ولی صالح مانعم شده بود ...عزیزم فقط کافیه ابمو بیاری من مریضم و بیمار نمی خام سلامتی تو رو به خطر بندازم ......نزدیکی و کردنتو بزار وقتی که خوب و سالم شدم .......اه اه صالح ولی این برای من و تو کافی نیس..بزار ادامه بدم و کیر تو به کوسم بزنم ...نه نه عزیزم .....صالح پیش مرگت بشه ..همه وجودم مال توه ....قربونت برم ....اوووف طاهره چه پستونای قشنگی داری الان قدرشو می دونم مدت ها میشه دستام بهش نخورده ووووواین رونا و باسنت ...جون ....اوخ جون ...اه اه اه ادامه بده ......داره ابم میاد .......ایییییییییییی........ایییییییییی......اخ اخ .....عزیزم سرم گیج میره ....خیلی اب ازم اومده ......خیلی وقته کیرم خوابیده ... نمی تونم ....خودمو کنترل کنم ...بهم اب برسون ........من موفق شده بودم هم کیرشو سفت و راست کنم و هم اب خیلی زیادی از کیر بیمارش بگیرم ..ولی در اخر این کارم صالح کم اورده بود و انگار فشارش افتاده بود و نمی تونست خودش و تعادلشو نگه داره ....بهش اب دادم و کیرشو تمیز کردم و کنارش موندم تا حالش نرمال شد و شوهرم به خواب عمیق و شیرینی بالاخره فرو رفت ..از کارم راضی بودم و احساس خوبی داشتم ......بلند شدم و باز چادرمو سرم کردم و از اتاق شوهرم بیرون اومدم که به اتاق خودم برم ولی من ارضا نشده بودم و به فکر کیر شوهرم و کون دادن امشب فرانک که افتادم شهوت منو گرفت و چشام به اتاق فرشید و اکرم خورد و مایل شدم که یکیشونو انتخاب کنم تا شهوتمو ارووم کنم ...بدجحوری سکس می خواستم هر دوشون اماده استقبال از من حشری بودند ....باید تصمیم می گرفتم ...کدومشون فرشید و یا اکرم .......؟
     
  
زن

 
ادامه از طاهره
شوهرم به خواب شیرینی فرو رفته بود و با ابی که از کیر بیمارش گرفته بودم سیر و سیراب از ارضا شدنش ارامش و اسودگی در قلب بیمارشو بهش ارمغان داده بودم ولی خودم کمترین سهمو در این معاشقه سکسی داشتم ..و هم اکنون بز سر دوراهی دو تا عاشق و شیدا سینه چاک خودم قرار گرفته بودم ...کاش میشد هردوشون منو همزمان می کردند و این وضعیتو نمی کشیدم .....اه چه میشد فرشید کیرشو در کوسم فرو می کرد و اکرم هم با انگشتای درشتش کونمو می کرد .......انگار که تمایل به کیر فرشید در وجودم بیشتر حالت می گرفت و نگاهم به طرف اتاقش معطوف شد ......ولی یهو متوجه یه موضوع خاضی شدم و همین باعث شد که از این کارم منصرف بشم اتاق خواب فرشید چسپیده به اتاق شوهرم بود و فقط یه تیغه دیواری بینشون بود و وجدانم برشهوت و نیاز کیر فرشید غلبه کرده بود و به خودم اجازه نمی دادم که بیخ گوش شوهرم امشب بهش خیانت کنم ....شوهر بیچاره و بیمارم رو باید حداقل بیشتردر این ایام ملاحظه شو می کردم .......حالا من امشبو بدونه کیر سر کنم مگه چی میشه ...بی خیال ..... گور پدر این شهوت و هوس صاحب مرده ام ......ولی اکرم رو نباید بی خیال بشم و اون مدیر و مجری و اجرا کننده لز خوبی هست و می تونه منو امشب ارووم کنه ....به طرف اتاق اکرم رفتم و نرسیده به در ورودی دستاشو به طرفم دراز کرد و منو بخوبی گرفت ..انگار که خیال می کرد نکنه من پشیمون بشم .......طاهره ...جونم ...چرا دو دل شده بودی ....و به چی فکر می کردی ..همش نگات به اون اتاق بود مگه کی اونجاس؟.....فرشید برادرم اون اتاقه می خواستم برم بهش سلام و خوش امد گویی کنم ولی نیمه لخت بودم و ناجور میشد .....اره جون خودم و فرشید هوس باز من قصد داشتم با پاهای خودم برم بغل برادرناتنیم تا از همدیگه کام و عشق بگیریم ..خاک تو سرم بشه ...خوب شد پیش فرشید نرفتم ...دیگه کافیه اچازه بهش نمیدم بهم نجاوز کنه ....کاش فقط یک ذره از شهامت و تعصب و مردو نگی و رعایت خواهری و برادری رو از هوشنگ یاد می گرفت .....هر چند اون شبی که فرشید منو گایید خدا وکیلی ازش لذت بردم و خوب منو ارضا کرد ......در همین افکارم غرق بودم که متوجه وضعیتم شدم که اکرم منو کاملا لخت کرده بود و روم افتاده بود و همه جامو می مالوند و می خورد ....اووووووی ...داشتم اوج می گرفتم ..این اکرم دوره دیده در فاحشه خونه پایتخت خوب کارشو بلد بود و دستاش معجزه می کرد و به جاهایی دستاشو میبرد که منو به حد انفجار شهوتم میرسوند ...دهنمو گرفته بودم تا جلو فریاد و اه و نالمو کمتر کنم ....نمی خواستم فرشید و شوهرم و بچه هام متوجه این لز من و اکرم بشن .....اه اه اکرم ..تو خیلی واردی....لا مصب داری منو می کشی .....اوووی .....اخ اخ کوسم .......جون شوهر جونت نادر خان اروووم تر ...اووووف ........طاهره کیرم تو کوست ....تو که منو ذله کردی تا اومدی پیشم یک ساعته در کف تو زجر و اخ و اه می کشم ...از لجم این جوری می کنم ......کیر شوهرم تو کونت ..فهمیدی ...اوا اکرم چرا این حرفو میرنی ..اون شوهرته به من نامحرمه .....حرف نباشه ...همینی که گفتم ...کیرش تو دهنت ....اصلا کیرش تو هیکلت ......وایییییی اکرم تو از من داغ تری و حالت خوب نمیگه ....باشه عزیزم..هر چی تو بگی .....فقط کیر صابرو لطفا حوالم نکن همون شوهرت برام کافیه ....اکرم منو با همه عشق و علاقه و وجودش گرفته بود و جای نکون و فرار از اغوششو واقعا نداشتم .....اوووف چه لذت و عشقی ازش میبردم ..واقعا دست مریزاد ....این همه سال کار کردن و تجربه در جنده خونه نهروون رو با این لزش........درسشو به من نشون داد ...باید بهش نمره بیست می داد م ....در اغوشش بیش از دو بار به ارگاسم رسیده بودم و کوسم از بس ازش اب اومده بود که خیال می کردم نکنه ادرارم باشه ..... ......طاهره جونم .....لباتو میخام .....اوووووووی ......اب دهنتو هم میخورم .......اه اه اکرم جون ......بسمه ...دیگه کافیه ...چند بار ارضام کردی .......کوسم ابکش شده ......اوی ....باسنمو ول کن .....طاهره امشبو پیشم بمون ...نادر پی صابر رفته و تنهام ...میمونی؟......نه اکرم جون ..باید پیش بچه هام برم .....اونا مامانشونومیخان.....راستی اکرم تو همش مشغول من بودی پس خودت چی؟ ارضا نشدی؟......وای طاهره ...همون اول کار تو رو که بغل کردم ارضا شدم ....از بس هوس انگیز و شهوتی برام هستی .....و هیجان بهم میدی دیگه لازم نمیشه روم کار کنی .......طاهره جون فرصت خوبیه من از طرف صابر ازت رسما عذر خواهی کنم ولی بهت قول میدم حالشو میگیرم . کاری می کنم که بهت حتی نگاه هم نکنه .....مرتیکه لجن .....قبل از رفتن اکرم باز لبامو خورد و کمی دستمالیم کرد و بالاخره از دستش به هر جون کندنی شد فرار کردم .......خوب شد شبو پیشش نموندم چون تا صبح طلوع مشغولم میشد وصبح گاه شاید جنازه ام ازاتاقش بیرون میومد ...وای اکرم چه شهوتی داشت و من خبر نداشتم اگه مرد بود با کیرش منو بیهوش می کرد....خودمو به اتاق بچه هام رسوندم...واه سحر زیر پتو تکون میخورد و بیداربود ...دخترم ...سحر جون چرا نخوابیدی ؟......مامان جون...دارم می خوابم ....داشتم به عروسی فکر می کردم و اتفاقی که برای تو افتاد.....بخواب .....سحر جون ...اگه دوسداری بیام پیشت ...ها ...اره مامان بیا ...بهم بچسپ......قربونت برم دخترم ...وای وای من چرا تعارف کردم کنارش برم این چه حرفی بود زدم کوسم با شورتم خیس خیسه و سحر متوجه اونجام نشه ...ابروم پیش دخترم میره ......برای احتیاط بهتر دستمو رو کوسم و شورتم گرفتم و متوجه خیسی شورت سحرهم شدم ...واه واه این که اوضاع کوسش از من بدتره .....نکنه دخترم داره خود ارضایی می کنه .....بهتره بروش نیارم و هیچی نگم ..تا برام پررو نشه ...اون سنش الان در حدیه که من ازدواج کرده بودم پس نباید نگران بشم ولی باید بیشتر مواظبش باشم کاری دست خودش نده ......سحر جون دختر خوشکلیه و خطرات زیادی در کمینشه و همین موضوع باعث دلواپسیم میشه........صبح روز بعد نادر برگشته بود........انچه که از صابر فهمیدم این بود که اگه به خاطر نادر نبود هوشنگ صابر رو واقعا کشته بود چون جدا از کتک و خوردن مشت و لگد دندوناشو تا نصفش شکسته بود و به خوردشم داده بود ..واقعا که موندم دندوناش در معده اش چه عاقبتی پیدا می کنه و چه زجری بکشه تا دقعش کنه ...بیچاره صابر اگه بجای خوردن دندوناش کونش کیر می خورد کمتر اذیت میشد.....نادر صابر رو به خاطر حفظ جونش و تهدید هوشنگ به خونه اش فرستاده بود .....چه بهتر .....نمی خواستم قیافه درب و داغونشو ببینم .....ولی واقعا کیر کلفت و وحشتناکی داشت و من هیچوقت از سکس زورکی واجباریش هیچ لذتی تبرده بودم ......فکر کنم هوشی جونم نسخشو برای همیشه پیچیده بود و دیگه نمی تونست مزاحمم بشه......با وضعیت و تعین تکلیف صابر کمی نگران سهیلا خانم شده بودم ....نمی دونستم دیشب چه به سرش اومده....سیاوش هیزو منحرف زیاد براش نگران نبودم ..اون حقش بود که هر بلایی سرش بیارن ولی سهیلا خانم گناهی نداشت . تصمیم گرفتم سری به خونه شون بزنم ...برای امنیت بیشتر با بهرام رفتم ......در خونه شون نیمه باز بود و خوشبختانه سهیلا لب حوض مشفول ابکشی لباس های شسته اش بود ......وای وای نیم رخ باسنش چه گنده و گوشتی به چشم میاد ....پستونای درشت و اویزونش بخوبی دیده میشه و شورتشم بخوبی معلومه این سهیلا چرا بی پروا و بی ملاحظه لباس می پوشه اصلا عین خیالش نیس که یهو مهمون نامحرمی سر برسه و اونو با این وضعیت ببینه ...نکنه کوس و کونش میخاره و شایدم تاثیرات تجاوز دیشبش بوده.......سلام سهیلا جون ..اومدم احوالی ازتون بپرسم دیشب در اخر مراسم ندیدمت و خواستم بدونم بهتون خوش گذشته ؟....سلام طاهره خانم خوشکل محله .....واه مگه میشه عروسی بری و خوش نگذره به من که خیلی خوش گذشت......خوبه .....راستی بیام کمک کنم ......اوا طاهره جون .....حیف دستای نرم و لطیف تو نیس باهاش لباسای منو بشوری ...من بیچاره و گرفتار اسیر شوهر بیشرفم باید بشورم و بسازم ...خدا ازاین ذلیل ترش کنه //واه سهیلاجون خدا بد نده مگه شوهرت چیکار کرده ؟اون که مرد خوبی به نظر میرسه ....خوب تو ملاجش بخوره ..مرتیکه زن باز .....دست رودلم نزار ...این همه بهش میرسم دو دختر تروگل ور گلو یه پسر براش زائیدم و بزرگ کردم اقا بهم خیانت کرده ....ولی نمردم و دیدم ذلت و سرافکندگیشو ....طاهره جون به جماعت مردا نباید اعتماد کرد....حیفه ما زنا به پاشون بسوزیم ..من که میدونم چه رفتاری باهاش بکنم .....دیگه خوش می گذرونم و کیف خودمو می کنم گور پدر خودش و بچه هاش ....واه سهیلا نگوبچه هات که گناهی نکردن ....باید به خاطرشون کوتاه بیای ....اره طاهره حق باتوه ..سارا و صحرا بیچاره میشن ..ولی به جون خودم دق مرگش می کنم ...درس اولشو دیشب بهش دادم ...کثافت .....لباساشو صبح رو صورت کتک خورده اش کوبیدم وبهش گفتم خودت بشورش و یا بده به اون زنیکه باهاش هستی.......کدوم زن ؟..شوهر بی شرفم با فریده همسایه کوچه پشتی رابطه داشته و داره و انگار هم بار دارش کرده ..چون شوهر فریده در تهروون عملگی می کنه و سالی دو بار میاد پیشش......کتک چی مگه بهش زدی ؟...نه طاهره جون دیشبی چهار نفر بهش کتک زدن ....وای به جون خودم کیف می کردم که مشت و لگد می خورد .....خب کاری به تو نداشتن ؟......بی خیال بقیش پیش خودمه ......خب طاهره جون خودت چی ..بار دار نشدی ..تازه گی کاری نکردی ....اوا چه کاری بسمه سه تا بچه دارم ..برام کافیه .....وای شوهرت که مریضه ..لابد بکن بکناتون هم تعطیل شده ......سهیلا جون حرفای داغی میزنی ادم یه جوری میشه.....مثلا چه جوری ..این جوری .....واه سهیلا نکن ....اووووووووف طاهره چه باسن قشنگ و طنازی داری ...جون میده که روش بیفتی و باهاش حال کنی ......خوب شد بهرام پیشم نمونده بود و انگار با سارا در اتاق بازی می کردن ...وای خدای من این سهیلا خیلی خطریه ..زود برم و از دستش خلاص بشم...ولی مچ دستمو گرفته بود و ولم نمی کرد ....طاهره جون خیلی وقته میخام اندام لخت و قشنگتو زیارت کنم ...چند لحظه بیا بریم اتاق خواب .....بیا دیگه ناز نکن .....اخه...اخه نداره ..نترس اگه به خاطر سیاوشه اون نصفه شب گورشو گم کرد و بیرون رفت ...تازه خونه هم باشه ..غلط می کنه بهت چپ نگاه کنه ........سهیلا جون اخه باید برم غذام رو چراغه میسوزه ......بسوزه فدای سرت اصلا خودم ناهار برات می پزم ......اوا بیا دیگه ....چه نازی می کنی ....اوووف همین الانه که تو اتاق نرفتیم این چادر و بلوزتو درارم که پشیمون نشی.....سهیلا انگار لز بازه و من نمی دونستم .....اصلا نفهمیدم که چه جوری لختم کرد و شورت و سوتینمو در دستاش با چه لذتی بو می کرد ....شاید دوروزی میشد که تنم بود و عوضش نکرده بودم ....واه واه چه زن شهوتی هستش......خاک تو سرت سیاوش این زن حشری که تو داری برای هفت پشتت کافیه ...دیگه این زن بازیات یعنی چه ....این شور و هوس و نشاط رو واقعا باید دوتا مردو شاید سه و چهار نفر ارووم کنن..دیشب که خبر نداشتم که چه کاری باهاش کردن ولی هر چی هست خیلی تبش بالاس و من از عهده اش بر نمیام باید در اولین فرصت جیم بشم و برگردم خونه .......واه واه طاهره چه بدن و فرم میزون و خوش فرمی داری ...به جون خودم تعریفتو از نگار و ماه رخ خانم و خیلیا شنیده بودم ..بابا تو فرشته ای ......خوش به حال شوهرت ....واقعا با این چهار تا بچه ای که برای شوهرت اوردی خوب موندی ..بزنم به تخته.....ولی تخته که دم دست نیس ...ماشالله ......پستونات .........و ووووکوست .....برگرد ببینم باسنتو .....اووووف چه مالیه .....منم دلم خوشه کون دارم ..درسته درشته و به چشم میاد ولی خوش ترکیب نیس ......طاهره جون خم شو سوراختو ببینم ....اوا سهیلا جون نه دیگه نمیزارم ..بابا عیبه خجالت می کشم .....خجالت تو سر سیاوش بخوره ....خم شو حالا که اوردمت به اتاقم باید ببینمش ....خودش خمم کرد و دو لبه ماهیچه باسنمو با دستاش از هم سوا کرد و مشغول باز دید سوراخ و کوسم شد .....از خوش شانسیش همه موهاشو گرفته بودم و حتی یک دونه مو هم نداشت .....اوووووف اووووف چه سوراخی چه کوسی ......جونم جون ......با انگشتاش رو سوراخم میزد و کم کم لمسش می کرد و نفهمیدم که انگار انگشتشو به اب دهنش خیسونده بود و یهو با یه فشار به اندازه یک بند در سوراخم فرو کرد و اخمو حسابی بلند کرد .......اخ اخ اخ سهیلا داری چیکار می کنی .....وای وای .....بلافاصله ماهیچه کونمو منقبض کردم و جلو کارشو گرفتم تا بیشتر فرو نکنه ....دردش یه کم زیاد میشد وخودمو به جلوتر بردم تا دستشو از کونم خارج کنم ......اوا طاهره تکون نخور فقط دارم سوراختو معاینه می کنم ......وای سهیلا مگه تو قابله ای ...بابا من نخواستم و نمی خام معاینم کنی ....بسه دیگه .....تازه قابله هم باشی چیکار به عقبم داری باید رو جلوم کار کنی .....حیلی خب جلوتو معاینه می کنم .....برگرد و پاهاتو باز کن ......اها ......بزار انگشتمو توش ببرم ......اه اه ایییی......نکن سهیلا ......تو داری معاینش می کنی یا مالشش میدی /؟.......هر دوش طاهره جون .....بزار کارمو بکنم .....چیکارش می کردم خودمم داشتم هات میشدم و می خواستم کارشو به اتمام برسونه ......سهیلا هم با دهنش کوسمو می خورد و هم با دستش می مالوند و دست دیگه شو رو کوسش گرفته بود و به خودش میرسید .....برای دقایقی چند در همین پوزیشن مونده بودیم و من بعد از اینکه ارگاسم شدم و ابکوسمو به دهنش ریختم متوجه بی حسی پاهام شدم و نمی تونستم خودمو نگه دارم و یهو رو سهیلا افتام و در اغوش هم ارووم گرفتیم ......طاهره جون خیلی لذت بخشی و خوردنی و کردنی ...من که بهم خوش گذشت ...تو چی؟.......منم سهیلا ...میشه ازت یه سوال کنم ...بگو عزیزم .بهم بگو اون چهار نفر دیشب باهات چه کاری کردن .....چرا می پرسی .....همین جوری اخه برام تازه گی داره ...شاید به چهار نفرشون داده باشی .....برام هیجان اوره .....ههههههه....حدست درسته ...من دیشب با اجازت جلو چشم شوهرم به چهار تاشون کوس و کون دادم و همهشونو بخوبی راضی کردم .....اره طاهره جون این کار من کار هر زنی نیس و هر کسی نمی تونه از عهده اش بر بیاد ....اره سهیلا جون بر منکرش لعنت.....و باید به خودت افتخار کنی ......واه طاهره داری چی میگی افتخار یعنی چه ..من از لج سیاوش بهشون دادم من که جنده نیستم .....خوبه سهیلا تو که داشتی می گفتی دادنم به چهار نفر کار هر کسی نیس ..و از خودت تعریف می کردی ...خب افتخار هم باید بهش بکنی ....مگه نه ....شاید حق باتو باشه ....حالا با شوهرت چیکار میخای بکنی .......نمی دونم طاهره اصلا دوست ندارم پیشش بمونم اگه پای بچه هام نبود از خونه اش میرفتم ...من خیلی بدبختم ...اه اه.....بیچاره سهیلا به شدت به گریه افتاده بود و در اغوشم اشک میریخت ..اوه تف به ذاتت کنن سیاوش ...اگه هم این زن در کنار بچه هاش تحملش کنه قطعا بهش خیانت می کنه و دادن دیشبش اخرین رابطه نامشروعش نیست و نخواهد بود ......بلند شدم و و دلداریش دادم و بعد از اینکه ارووم و ریلکس شد به خونه برگشتم هیچوقت فکرشو نمی کردم رفتنم به خونه سیاوش در نهایت منجر به لز م با سهیلا بشه .....
     
  
زن

 
ادامه از سحر
عروسی دایی هوشنگ رو به گمونم تا اخرین لحظه عمرم فراموش نخواهم کرد......حس تازه و خاصی گرفته بودم و احساس می کردم اون سحری که صبح بودم نیستم نگاهم به مامانم بود که دست بهرامو گرفته بود و با اکرم خانم جلوم راه میرفت و اندام زیبا و کشیده شو رویت می کردم اووه باسنش چه یک دویی می کرد و چشای یه مرد کچل که با زن شکم گنده اش کنارمون راه میرفت رو به خودش گرفته بود .....مامانم اغلب چادرشو در کوچه و حیابون جمع می کرد و حالتی بهش می داد که اتدامشو به نمایش عام و خاص بزاره و خب این عادتو خیلیا داشتند و من هم هر وقت چادرو سرم میزدم این فرمو میرفتم .....وای خدای من از بچه گربه غافل شده بودم و اون بدونه سرو صدا و ارووم دنبالمون میود و میو میو نمی کرد انگار خبال می کرد نکنه من دعوتش نکنم و به خونه مون راهش ندم ....واه چه بچه گربه باهوشی گیرم اومده.....مامانم رفته بود سراغ پدرم تا حالشو جویا بشه و من هم یه کارتن رو واسه گربه اوردم و دعوتش کردم که به عنوان جای خوابش قبولش کنه ....با چشاش ازم تشکر کرد و ارووم داخلش لم داد و برای خودش لالا کرد ...شب بخیر گربه باحال و با هوشم ......دیگه نای موندن وایستادن نداشتم لباسامو دراوردم و خواستم با همون لباس عادی و خونگی هر شبم به بستر خوابم برم .....ولی نظرم چیز دیگه بود و دلم می خواست لخت و عریان زیر لحاف شیرجه برم ...بهتون گفته بودم من انگاری عوض شده بودم ..... پس غیر از شورتم همه رو از تنم بیرون اوردم و دراز کشیدم ...در افکار سکس ۴+۱سهیلا خانم سیر می کردم و مثل تکرار یک فیلم سینمایی صحنه هاشو به ذهنم می گرفتم و کم کم دو دستام رو کوسم رفت و تا خوداگاه ماهیچه و برجستگی اطراف سوراخ جلومو از رو شورتم بخوبی مالش می دادم ...اوووووی اووووی چه کیفی داره ...لذت بخش رویایی .....جون .....اگه بهتون بگم این اولین و کامل ترین ور رفتنم با کوسم رو تجربه می کردم شاید باور نکنید من که ۱۴ سالمه و لابد بهم میگین سحر خانم شما بارها خود ارضایی کردی و این اول بارت نیس .....ولی باید بگم درسته من خود ارضایی داشتم نه به این حد و کیفیت ...چون من امشب زمینه داشتم و همشم به خاطر تجاوز مسالمت امیز سهلیا خانم تپل مپل بوده .......وای....اه ه ه ه چه حس خوبی دارم .....تا حالا تا این حد لذت بخش نبوده......اووووی ......انگشتم چند بار اتفاقی به مدخل کونم خورد و بیشتر جوش اوردم و هیجانم به اوج خودش رسید ...اووووف دوستام و هم کلاسیام بعضیاشون می گفتن که سکس عقب از جلو لذتش بهتره ..انگار اونا راست می گفتن ...اووووووی چه کیفی داره ....این بار زهره همکلاسیمو رو دیدم خوب ازش می پرسم اخه اون چند بار کون داده و تجربه خوبی بدست اورده .....ایییییی......سهلیا چه عشقی کرده اون هم با چهار دونه کیر ......ناخوداگاه اه وناله ام کمی بیشتر شده بود و به خودم اومدم ...وای اکرم خواهرم و بهرام بیدارنشن و گند به این کارم نزنم.....بهشون نگاهی کردم خوشبختانه هر دو شون در خواب عمیقی بودند و جای نگرانی نداشت ....خودمو به شکم به تشک گرفتم و با کمک دستام و مالوندنم رو ی تشک و لحافم سعی کردم بیشتر کوسمو درگیر کنم .......هنوز یه انگشتم رو مدخل کونم بود و ول کنش نشده بودم ....چه خوب ...به به ازش خوشم اومده .....جون ...جون .....اه اه اه .......اه اووووووه...دلم می خواست انگشت واقع در مدخل کونمو بخورم و به دهنم بگیرم همین کارو فوری عملی کردم و قبل از به دهن گرفتن رو پستونام گرفتم و کمی هم اونو مالوندم .....اوووووف چه کیفی می کنم ......اه لذت از شهوت و هوس و امیال جنسی چه خوب و عالیه این همه در داستان های مجله در موردش می خوندم و سرسری ازش رد میشدم ولی الان به عینه و عملا لمسش می کنم .....با تموم احساسم خودمو رو تشک گرفته بودم و انگشتای دست دیگم بخوبی تموم کوسمو گرفته بود و من بخوبی و کامل تونستم و موفق شدم خودمو ارضا کنم و لذت خیلی خیلی خوبی به خودم تقدیم کنم ....اووووووی .....کمی خسته شده بودم ولی اوضاع و احوال کوس نازنینم افتضاح و خیس شده بود و حوصله بلند شدن نداشتم تعویضش کنم ...بی خیال ..فردا صبح شورتمو عوض می کنم .....در همین لحظه مامانم داخل اتاق شد و متوجه بیداری من شده بود.......واه سحر...بیداری؟...چرا نخوابیدی ....مامان جون خوابم نمی برد در فکر عروسی و اون اتفاق شما بودم ......دخترم میخای بیام پیشت تا خوابت ببره؟.....اره اره.......اصلا در فکر واوضاع خراب.و دربو داغون کوس خیسم نبودم اوا من چرا فوری به مامانم اوکی گفتم ...اگه بفهمه.....وای وای ...چه خاکی به سرم بریزم ....چی بهش بگم ....بهتره دستمو روش بگیرم و سعی کنم اونجام به بدن مامانم نخوره ......ههههههه...چه جالب دست مامانم هم رو کوسشه ....چرا؟نکنه مامانم هم مثل منه و خیس کرده ...لابد با پدرم سکس داشته ...نه نه پدرم که بیماره و گمون نکنم کاری باهم کرده باشن ....نکنه من دارم اشتباه می کنم و هیچ خبری نیست و اتفاقی دستش رو کوسشه .....اصلا فکرشو نکنم بهتره و بزار سرمو رو پستونای خوشکل مامان جونم بزارم و بهش بگم یک داستان برام بگه و بعدشم لا لا کنم .........صبح روز بعداولین کارم عوض کردن شورتم بود و رفتم دستشویی بخوبی اونجامو با اب ولرم شستم و کمی هم نازش کردم ...وای وای ...چه کوسی من دارم ......شورت سفید مو روش کشیدم و بلافاصله سراغ بچه گربه رفتم ....واه واه شورتم رو پاش نمونده بود و غیبش زده بود .....به زحم پاش رسیدگی کردم و مجددا با پارچه سفید و تمیزی اونو بستم درس اموزش کمک های اولیه رو در مدرسه خونده و اموزش دیده بودم و به کارم اومد .....مامانم متوجه گربه شده بود و از این کارم خوشش اومده بود و بهم پول خوبی داد ...و در واقع تشویقم کرده بود .....این پولو باید خرج شکمم بکنم ..هوس یک ساندویچ همبر گر خوب کردم تازه گی این نوع غذا در ساندوچ فروشی ها مد شده و بخوبی جاشو در میون ست غذاها گرفته ......پس برنامه عصرم جور جور شده ......درمدرسه با ندا و زهره هماهنگ کردم که عصر گاه با هم به خیابون بریم .......سه تایی شلوار تنگ و چسپی پامون کردیم و زدیم به کوچه و خیابون ......ندا که بهتون گفته بودم اندام تپل و گوشتی داشت و مستعد در چاق شدنو در اندامش می دیدم ...پستوناش دوبرابر من درشتی داشت و بدونه سوتین و در زیر بلوزش ازادنه و هماهنگ با حرکات و تکوناش نمایش و لرزش زیبا و هوس ناکشو برای همه می داد...اوووف من که هوس کرده بودم دهنمو روش بگیرم و خوب مثل عسل بخورمش ....جون ......واما زهره که به گفته خودش و افتخاری که می کرد دو تا دوست پسر داشت و به هردوشون چند بار کون تقدیم کرده بود و هر بار میومد و بهم می گفت تو املی و عقب مونده وبه این زودیا امروزی نمیشی و تا کون ندی به روز نمیشی ..... بهش می خندیدم و بارها بهش گفتم باوا تو رم کردی و افسارت دست خودت نیس ...باید مدخل کونتو قفل بزنن تا متوقف بشی .....زهره دختر حسودی بود و به خوشکلی من رشک میبرد و بااین رفتار و حرفاش خودشو خالی می کرد خب من عین خیالم نبود و به حرفاش زیاد اعتنا نمی کردم ولی الان که کمی چشم و گوشم باز شده بود و و به عینه کوس و کون دادن یه زن رو دیده بودم دیگه نمی تونستم به حرفاش و رفتارش بی تفاوت باشم و علاقه داشتم از کون دادناش بهم بگه ..لذا امروز رو به حساب خودم و پولی که مامان جونم بهم داده بودبه ساندویچی لوکس اون موقع شهرمون رفتیم و سر میز با غرور و فیگور خاصی لم دادیم .......واه واه غیر از یک زن و شوهر جووون همه مشتریا مرد ویا پسر قرت و لوس و ننر تشریف داشتند و بدون استثنا مارو فیلتر و نگاه می کردند .......زهره کنارم نشسته بودو همون اول کار انگشتشو زیر باسنش کشوند و سراغ سوراخ کونش می گشت انگار گمش کرده بود و یا می خاروند من که توش مونده بودم که کدومشو منظورشه ...اوا این دخترره داره چیکار می کنه همه داران نگامون می کنن...زهره شلوار چسپ و تنگ و دلپسند پسراو مردای حشری رو تن کرده بود و حتی برجستگی و خط شورتش کاملا واضح و معلوم بود و هر جنبده ای رو جذب کون خودش می کرد از زیبایش براتون بگم ...لبای کلفت و نگاه نافذ و صورت سیزه ای داشت و سایز سینه هاشم اون موقع از 75 بالا زده بود و کمر تقریبا باریکش کونشو متمایز از اندامش کرده بود و خلاصه زهره فقط کون دادن دوست داشت و گاها می گفت اگه من شوهر بکنم و شوهرم طرفدار کون کردن نباشه فوری طلاقمو می گیرم ..........سربسرش میزاشتم و می گفتم اخه زهره الاغ مگه طلاق دادن دست توه ...متعلق به مرد خونه س و تو تصمیم گیرنده نیستی ........همبرگرا رو اورده بودند و گارسن رو چهره من زوم گرفته بود و منتظر چراغ سیز من شده بود که بهش اعتنا کنم ...زهره حسادتش گل کرد و سخنرانیشو شروع کرد......سحر تو همش می خای شکار کنی ......بابا تو که اهلش نیستی بزارش برای من و ندا تا طرفو تورش کنیم .....واه واه زهره من اصلا مال این کارا نیستم بابا خود پسرره داره با نگاه منو میخوره .......من چیکار کنم ....نگو می خوره بگو می کنه ...باشه زهره می کنه ....اوووی با گفتن این حرفم یه جوری شدم و کمی داغ کردم ..من داشتم می گفتم اون منو می کنه ...چه جمله با حال وجون داری گفتم ......حالا زهره نمی خاد منو درس بدی بجاش بهمون بگو اون دست چپت چرا همش زیر کونت میره چیزیو قایم کردی و یا دنبال چی می گردی نکنه خارش داری ...ها ......هههههههه........به تو چه سحر امل ......اره می خاره ...خوبه خیالت راحت شد.... زهره جون کجات میخاره همونی که عاشق و کشته مرده دادنشی.....ندا جون به این سحر عقب مونده بگو اره کونم میخاره ..کاش الان بجای سحر بهادر روبروم بود و منومیبرد دستشویی همین بغل مغازه و منو از عقب می کرد.....ندا زد تو خال و همون سوالی که من می خواستم و هدفم بود از زهره بپرسم رو پرسید .........زهره جون فعلا از فاز بهادر جونت بیا بیرون و به من و سحر بگو این همه از کون دادن تعریف می کنی چه لذتی داره ...حسشو و لذتشو برامون بگو .....یهو دیدی من و سحر هم اومدیم تو خط کون دادن و رقیبت شدیم .....میدونی دخترای امل مثلاکه از خوردن این همبرگر لذت و عشق می کنی به همون اندازه و بیشتر از کون دادن هم میبری ....اون التی که بزرگ و راست میشه متعلق به اون دو تاسوراخ ما جماعت خانما داره ....و سوراخ هر چی تنگ تر و الت درشت تر باشه لذت و خوشی و درجه شهوتیش بیشتر میشه ...خب اگه حسابشو بکنی سوراخ کون کوچیکتر و تنگتره پس عقل و فهم میگه که برای سکس و بکن بکن سوراخ کونو انتخاب کنیم و اولاش ممکنه درد کم و یا زیادی داشته باشه ولی کم کم اون درد و رنج تبدیل به لذت و خوشی خیلی زیادی میشه و ادمو مست و مدهوش می کنه ....اینو باید امتحان و تجربه بکنین تا حالیتون بشه ......مخصوصا تو سحر خانم که همش پسز شکار می کنی و سهم مارو می دزدی ....اوا زهره تو ول کن من نمیشی ..بابا از کی من شکار چی شدم خودم نفهمیدم ...یارو پسررره خودش بهم نگاه می کنه و چشمک میزنه ...من چیکار کنم ..اصلا این حرفتو من قبول ندارم یعنی چه سوراخ عقب از جلو تنگتره ..من ردش می کنم .....خودمم می دونستم که حرفم درست نیس ولی از لج زهره گفتم ......قبول نداری ..پس بهت ثابت می کنم .......تو حرف ندا رو قبول داری ؟..اره ندا دروغ نمی گه ..خیلی خب بریم یه جای دنج و خلوت تا شیر فهمت کنم ...پاشید بریم من جای خوبی سراغ دارم ......زهره دوره دیده ودر کمال خونسردی من و ندا رو با خودش میبرد و راستش من و ندا کم کم ترسیده بودیم و من فکر می کردم نکنه این دخترره مارو به جای خلوتی بکشونه و تحویل عده ای اراذل و اوباش و لات شهر بده ...هرچند خودش دختر بود ولی خب ادمی که ترس و هراس می گیره هر فکریو می کنه و من مثل شب قبل احساس دفع ادرار می کردم و ناچارا دست ندا رو گرفتم و که به خودمون کمی دلگرمی داده باشیم ....از خیابون وارد یک کوچه بزرگ و خلوت شده بودم من که بچه خودشهر و زاده همین جا هستم تا حالا پام به این کوی و محله نخورده بود ...واه واه این چه جاییه.......ندا چیکار کنیم ...چه غلطی کردیم ...تو نمی ترسی؟......چرا سحر بابا دارم از ترس خیس می کنم .....زهره بی خیال از هول و هراس من و ندا چند قدم جلوتر راه می رفت و با خودش ترانه ای زمزمه می کرد .....چه بی خیاله این زهره کونی......میگم سحر برگردیم و باهاش نریم چی میگی ......نه نه ندا هرچند منم ترسیدم ولی بزار جا نزنیم و باهاش بریم .....اگه برگردیم یه عمر گرفتار توپ و تشرش میشیم و سرمونو کچل می کنه...خودت که خوب زهره رو می شناسی ......اره حق باتوه ..بریم هر چی خدا بخاد ....
     
  
زن

 
ادامه از سحر
کوچه های پیچ و درهم و باریک و پهن رو رد کردیم و دیگه اثری از خیابون اصلی نبود و این باعث شده بود که من و ندا هر لحظه مضطرب تر بشیم....این زهره مار مولک ما رو کجا میبره ها ندا........نمی دونم سحر بیا ادامه بریم ...می خام ببینم این همه پوز میده اخرش چی میشه .....ندا جون من جیشم میاد .....منم همین طور ....تحمل کن نمیشه که تو کوچه شلوار پایین بکشیم و اونجامونو نمایون کنیم .......زهره جلو یه درب چوبی که در دو طرفش دو سکوی سنگی به سبک معماری قدیم درست شده بود و ایستاد و کلون درب رو زد و با قیافه حق به جانبش مارو ورانداز می کرد واه واه این دخترره این همه تکبرو از کجا جمع کرده ......لجظاتی چند یه خانم میانسال دربو گشود و با تبسم خیلی زیبایی مارو نگاه کرد.......از نگاهش و چهره اش در همون برخورد اول خوشم اومده بود و منو کمی ارووم کرد واز اظطرابی که گرفته بودم کم کرد .......اوا زهره تویی ؟...این دخترای قشنگ دوستانن؟.......سلام عمه طوبی .....اره اینا هم کلاسیمن و تو به حساب دوست حسابشون کن .......بفرمایید داخل ........از داخل جیاط صدای یه مرد میومد.......زهره داخل شده بود و من با شنیدن اون صدا ایستاده بودم و می خواستم نرم .......یادم اومده بود که بارها مامانم می گفت داخل خونه غریبه و بیگانه نیشد ولذا ندا رو صدا زدم اون در صدد رفتن به اون خونه بود ....ندا من نمیام ....توم بهتره بامن برگردی ....اخه چرا ما تا اینجا اومدیم بهتره بیای.....ندا تو مگه صدای یه مردو نشنیدی ...ها .....من می ترسم .....نمیام ......وای وای سحر نترس بابا اون مرد لابد شوهر این خانمه .....تازه زهره هم عمه طوبی صداش کرد از فامیلاشه .....بیا سحر ...جون خودت بیا ....اگه نیای باهات قهر می کنم .......زهره برگشت و بهم لبخند نلخی زد....سحر از همین الان کم اوردی .....ها ندا نگفتم این دختز امل و مثل دهاتیا رفتار می کنه ...هیچی نشده زرد کرده و کم مونده خودشو خیس کنه ......بیا داخل نترس از دختری نمیفتی و پرده ات پاره نمیشه .....ههههههه........اهای زهره من نمی ترسم ولی باید برگردم چون مامانم منتظرمه .......واه اسم مامانتو بردی ...اگه تو رو الان با این قیافه ترس و هراسونت میدید ....حسابی خجالت می کشید.......تو ترسیدی و جا زدی ....تموم ...بیا ندا جون ...اونو ولش کن بر گرده بغل مامان جونش .....همون مامان خوشکلش که خیلی دوس دارم ببینم باباش چه جوری کونشو می کنه ....زهره خیلی پررو شدی و بیشرمانه همه چی از دهنت میاد بیرون ....حالا که اینارو میگی من میام و تا اخرش هستم ...تا چشات کورشه ......اه اه سحر داشتم از نگرانی پس میفتادم اگه میرفتی از ترس سکته می کردم .....ندا به جون مامانم به خاطر تو بیشتر بر نگشتم ....ولی ممکنه غیر از اون مرد بازم غریبه و کسای دیگه داخل باشن .......از درب داخل دالان پوشیده و تاریکی شدیم که با شیب ملایمی به داخل حیاط بزرگ خونه می خورد .........به به چه حیاط بزرگ و قشنگی به چشم میومد .....یه حوضچه تمیز و زیبایی در وسط حیاط بود که جون می داد در این هوای اواسط بهار درش شنا کرد ....کاش کسی این خونه نبود و با ندا یه ابتنی خوبی می کردیم و بعدشم باهاش همون عشق و حالو می کردم .....ولی با دیدن قیافه ناجور و بد ترکیب یه مرد حالمون گرفته شد.....بساط قلیانش جور بود و با شور و اشتهای خوبی دود به ریه اش می ریخت و هوا ی سالم و پاک داخل حیاطو با این کار ودکور و قیافه اش الوده می کرد ......اسمش هیبت بود ولی واقعا هیبتی من درش نمی دیدم ...نصف دندوناش با دود قلیونش باد هوا رفته بود و اندام استخونی و لاغرش نشون می داد که شاید غیر از دود قلیون کثافت های دیگه هم می کشه .....با دیدن من و ندا خنده و نشاط به چهره ش افتاد .......زهره ....مهمون با خودت اوردی .....اره هیبت خان .....خوش اومدی دخترا......جوابشو ندادیم چون هیچ جذبه ای برامون نداشت و گوشه لبه سکوی حیاط کنار هم نشستیم ....زهره با عمه طوبی داخل اتاق رفته بود و لحظاتی بعد با دو سینی بزرگ حاوی غذا و میوه برگشتند .....غذای هیبت انگار تفاوت هایی با مال ما داشت چون یک کاسه روغن محلی نیمه داغ براش اورده بودند و در کمال تعجب همه روغنو با نون ترید کرد و با اشتهای خیلی زیادی حواله معده بیچاره ش کرد ....واه واه من تا حالا همچین چیزیو ندیده بودم ندا هم از من بدتر چشاش دو برابر گشاد شده بود .....موندم دستگاه گوارشش چه بدبختی بکشه تا این همه روغنو جذب و دفع کنه ......هیبت چشاشو به ما دوخته بود .......وای ندا این هیبت چی جوونوریه این همه روغن محلی رو خورده و حالا زل زده به غذای ما......من که همبرگرسیرم کرده ......سهم منو بخوره ازشم ممنون میشم اشتها ندارم ......ولی سحر جون منو نگاه کن ببین ندا جونت چه جوری میخوره توم بخور...طوبی خانم کوفته خوبی درست کرده ......راست میگه سحر بهتره بخوری سهمتو بهش نده اگه بدی همه جاتو میخوره ......واه زهره چرا این طوری حرف میزنی ادمو می ترسونی .....تو همش تیکه میندازی.....دو لقمه از کوفته رو دهنم گذاشتم و براستی کوفته معرکه ای بود که ارزومی کردم اشتهاشو می داشتم که همشو بخورم ......سحر بیا اتاق کارت دارم .......واه چرا فقط سحر پس من چی زهره؟.......ندا جون تو بشین غذاتوبخور غصه نخور سحر همه رو بهت میگه .......واه این زهره شیطون بلا چه کاری بامن داره .....من امروز از دست این مار مولک سالم در نمیرم ......با زهره به اتاق اومدم......اصلا انتظار این کارشو نداشتم .....چون یهو روبروم اومد و دستاشو دور کمرم گرفت و لبامو با لباش جفت کرد ..در همون لحظات دستاش رو باسنم رفت و اون منطقه رو می مالوند و تا به خودم اومدم و لبامو ازش گرفتم جفت سوراخام چند بار انگشتی شده بود ...از این کار کثیفش هم خوشم اومده بود و هم نه ....حس خیلی خوب وهوس ناکی گرفته بودم . کاش غرورم اجازه می داد که ماتعش نشم ولی نمی تونستم شخصیتمو خورد و خمیر کنم ......اوووووی داری چه غلطی می کنی ...ها ...زهره منو اینجا کشوندی که باهام این کارو بکنی .....من از اوناش نیستم تو که از این کارا به قول خودت کم نمیاری ...سراغ بهادر جونت و یا اون محمود که خودت تعریفشو کردی بقرس تا باهاشون عشقتو بکنی ......سحر خواستم امتحانت کنم ....واه تو خیلی زود رنجی و ساده و امل ......ای بابا .....مگه تا حالا با دخترا نداشتی .....نه نه من چه به این کارا ...دروغ نگو سحر میدونم با ندا کشتی میگیری ....همه رو بهم گزارش دادن .....وای ندای جاسوس و دهن لق .....این هم سفره دلشو به زهره ور پریده گفته ........اصلا به تو چه من با کی کشتی می گیرم و یا چی می کنم ....زهره تو شورشو دراوردی ...منو اورده بودی که موضوع دیگریو ثابت کنی بجاش رو اعصابم رژه میری بهتره من بر گردم خونه .....وای وای سحر چرا شل کن سفت کن می کنی ...هی میگی میرم .......باشه قبول ...من اشتباه کردم و زیادی بهت گیر دادم ...اگه یه کم تحمل کنی و صبر کنی نمایشم شروع میشه منتظرم عمه طوبی با پسرش بهادر برگرده و این هیبت خان هم بره سرکارش ..اخه درشکه چیه ......تا اون موقه می خواستم کمی باهات حال کنم خودمونیم خیلی خوشکلی و ماهی ونگاه کردنت ادمو هوسی می کنه .....اتگشتم به کونت خورد ولی از رو شلوار و شورتت خوب معلوم نشد چه جوریه ....میشه لخت شی نگاش کنم .....سحر من عاشق کون دادنم و کون دخترای خوشکلو دوس دارم نگاه کنم ...جون خودت و مامانت بزار چن لحظه زیارتش کنم .....خجالت بکش زهره به خدا خیلی بی ادبی .....سحر جون ...عزیزم .....خوبه خوبه منو خر نکن ....رامت نمیشم ......برو بابا .....من می مونم فقط به خاطر حرفم و اینکه اون ندای بدبخت من برم سکته می کنه .....بهتره بری پیش هیبت خانت تا نگه زهره بهم محل نمیزاره ......باشه سحر خیلی نامردی اگه لخت میشدی یه کم کونتو بهم نشون می دادی چیزی ازت کم نمیشد .....من که دهن لق نیستم و مثل تو دخترم .....به کسی نمیگم ........هیچی نگو زهره ....برو ازم دور شو.....چی شده سحر بازم باهم دعواتون شد........چیزی نشده ندا جون بیا بریم اتاق بغلی کار خصوصی باهات دارم .......ندا با تعجب به من نگاه می کرد و دست در دست هم به اتاقی که فقط یه در چوبی در ضلع سمت راستم داشت رفت و من حدس میزدم که با هم ماچ کاری و دست مالی و از این جور کارا می کنن ..همونی که می خواست با من بکنه ......وای وای این زهره خیلی خیلی منحرفه و تر مز بریده و این کارش پیش درامد نمایششه که خودش می گفت ......حال خوبی نداشتم و کاش وجدانم اجازه می داد بلند شم و از این خونه عجیب و غریب بیرون برم ...رفتم حیاط خونه و دنبال دستشویی می گشتم که متوجه هیبت شدم واه واه پشت در خت حیاط رو زانو حالت گرفته بود و ادرار می کرد و اونی که نباید میدیدم به چشمم خورد ...یعنی التش ......وای وای ...چه بد ریخت و زشت و پر از انبوهی از مو که انگاری سال ها کاری باهاش نداشت و وبطرز وحشتناکی التش میون موهای دراز و جنگلیش گیر افتاده بود ولی هر چه از هیکل و اندامش به اسمش نمی خورد برعکس التش هیبت واقعی داشت و براستی دراز و گوشتی و کلفت بود در حالیکه در حالت نعوذ قرار نداشت .....اگه این اسلحه تو پاش راست و سفت میشد چه چیزی میشد......وای وای از ترس این چیزش خودمو پنهون کردم تا منو نبینه .....واقعا ترسیده بودم .....هیبت بلند شده بود و این بار بهتر اونو می دیدم ...واه واه اون داره چیکار می کنه .......انگاری با دستش التشو می ماله .....تا حالا ندیده بودم یه مرد و جنس مخالف با خودش ور بره ...پس این مدلی باخودشون حال می کنن...هیبت ارووم و اهسته چیزایی می گفت و کارشو می کرد ...گوشمو تیز کردم تا بفهمم چیا میگه .......جون ....ای ی ی ی ......این زهره کون دریده خودش کم نبود دوتا تیکه دست نخورده با خودش اورده و منو شهوتی کرده .....اووووی همون دخترر ه که از همشون سبک تره ... چه مالیه ..کاش این کیرم تو کونش میرفت ......اینا باید فقط از کون کیر بخورن .....اووووف .......ای کثافت ...بی چشم و رو .. بی ناموس داره در مورد من حرف میزنه من از ندا و زهره ریز ترم و با خیال من داره عشق و حالشو می کنه .....الان حالتو می گیرم .....دور برمو خوب نگاه کردم و یک سنگ به اتدازه کمتر از تخم و مرغو دستم گرفتم . و خواستم به طرفش پرت کنم که باز متوجه الت بزرگش شدم راستش می خواستم باز نگاش کنم و از تمثال نا مبارکش کسب فیض بکنم ..این فرصت ها در زندگی هر دختری خیلی کم پیش میاد و من مشتاق دیدنش بودم ...باید خوب و سیر نگامو بکنم و در حافظه ام ضبط کنم ......اوا حالم دگرگون شده و منم دوس دارم دستمو رو اونجام ببرم ....این الت صاحب مرده هیبت اتیش هوسمو روشن کرده بود......به محض اینکه دستمو به زیرشورتم بردم باعث تحریک تر شدن دفع ادرار م شدم باید زود خودمو به دستشویی برسونم وگرنه از کنترل خارج میشم و اونوقت بیا ودرستش کن ......خدا واقعا منو انگار دوس داره و کمکم می کنه که سالم از این خونه عجیب و غریب بیرون بیام چون به محض اینکه یواشکی خودمو به در دستشویی واقع در گوشه حیاط رسوندم طوبی خانم و بهادر برگشته بودندو اگه در همون جای قبلی مونده بودم قطعا منو می دیذند و اونوقت اونی که بعدا دیدم رو منم باید اجبارا درش میبودم .....هولکی رفع حاجت کردم و گوشه در دستشویی نگامو به اونا کردم .....وای وای من از دیروز تا این لحظه چه چیزای عجیبی دیدم و هنوز دارم می بینم ....طوبی خانم داره چه غلطی میکنه ....دست بهادر و هیبت رو باسن این زن چیکار می کنه یعنی چه زهره به من می گفت بهادر پسر طوبی خانمه و لابدهیبت هم شوهرشه ...پس اینکارا معنی نداره ......اونا داشتند به طرف اتاق زهره و ندا میرفتند..... خیلی راحت و بدونه دردسر می تونستم خودمو به درب کوچه برسونم و بر گردم خونه ...ولی کنجکاوی و هوسم واینکه این قضیه ربط به مسایل حنسی و سکسی داره منو وادار می کرد که بمونم و ببینم چی میشه ...خوشبختانه اونا از بودن من مطلع نبودند و این موضوع اوانس خوبی برام شده بود هیبت هنوز پشت پنجره اتاق ایستاده بود و انگار دستاش رو التش کار می کرد ...ولی بهادر و طوبی خانم داخل اتاق شده بودند ...اه این هیبت شده مزاحم و نمی تونم برم اتاقو نگاه کنم .....هنوز سنگه دستم بود و باید کاری می کردم ....یه فکری خوبی کردم ...سنگو رو پنجره اتاق اونور حیاط نشونی گرفتم و پرتش کردم ....اوووخ چه عالی درست به شیشه پنجره خورد و اونو شکست .....جونم جون چه نشونه ای دقیقی دارم من ......هیبت هول و هراسون برگشت به طرف همون اتاق و نگاه به اطراف می کرد و بعد از لحظاتی با حالت عصبی و ناخوشی داخل همون اتاق شد و درو بست .....اوخی...چه خوب اینم فعلا رفت من زود برم جلو اتاق و یا برم اتاق بغلی و یه جای خوب و مطمئنی گیر بیارم و ببینم داخل اتاقشون چه غلطی می کنند.....همین که خواستم برم به طرف اتاق...باز این هیبت عوضی و مزاحم بیرون اومد و این بار بلوز و کتشو کنده بود و از کمر به بالا لخت و عریان به طرف اتاق شون رفت و داخل شد.......دیگه نمی تونستم یه لحظه فرصتو از دست بدم و باید خودمو به جایی میرسوندم و داخل اتاقو من رصد کنم ....ببینم.اونجا چه خبره و دارن چیکار می کنن و ندای بیچاره الان در وضعیتی هستش....اتاق بغلی هیچ منفذ و دیدی نداشت و من ناچارا برگشتم به حیاط و سراغ پنجره اش رفتم ...چه خوب وچه خوش شانسم ...این گوشه پنجره دید خوبی به داخل اتاق داره ..چشامو به اتاق گرفتم ......وای وای وای ...چه خبره این اتاف .....خدای من خدای من ....دارم چه می بینم ..نکنه خوابم و خواب می بینم ...نه نه بابا من بیدار بیدارم و همه چی سر جاشه ......دنبال ندا می گشتم....طوبی خانم لخت و مادر زاد رو ندا افتاده وداره پستوناشو می خوره و با دستاش زیر باسنشو مال خودش کرده و مثل اینکه اتگشتاش لابد تو سوراخ هاش هم حتما رفته ......منو بگو داشتم واسه ندا غصه می خوردم و نگرانش بودم ولی این دختر داره زیر طوبی خانم اه و ناله و عشفشو می کنه و عین خیالش نیس.....وای وای طوبی چه باسنی داره مثل برف می درخشه و لابد باید انتظارشو داشته باشم الت کلفت و وحشتناک هیبت به این سوراخ عقبش بخوره ...اوخ جون ...چه فیلمی دارم می بینم ...خدا کنه کسی سر نرسه و مزاحم نداشته باشم چون این حا مطمئنه و دید خوبی هم به داخل اتاق دارم ......هنوز از معاشقه طوبی خانم و ندا بیرون نیومده بودم و اونا رو هم غلط می خوردند و لباشون رو هم بودپستونای طوبی درشت و اویزون در دستای ندا مالونده میشد و انگشتای طوبی هم در سوراخ کون و کوس ندا رفته بود و وای این ندای هوسی چه تابی به خودش میده و منو این پشت پنجره چه خوب تحریک می کنه ...همیشه ناز و اداشو دوست داشتم و در کشتی هام باهاش ازش لذت میبردم ....طوبی پاهای ندا رو به شونه هاش رسونده بود و فقط رو سوراخاش کار می کرد.....انگشت سبابه اش کاملا در سوراخ عقبش فرو رفته بود و دو انگشت دستشم در کوسش رفته بود .....کاش صداشونو هم می شنیدم ندا انگار حواهش می کرد و می گفت درد دارم بسمه و ولم کن ......چون به خودش فشار میاورد و دستشو رو مچ دست طوبی گرفته بود و مانع کارش میشد .......طوبی لباشو رو پستوناش گرفت . اونا رو چه خوب و قشنگ میخورد .....ندا از مقاومت افتاده بود و دیگه رضایت داده بود که طوبی اونو خوب بگاد....نگامو از ندا و طوبی دور کردم و رفتم تماشای فیلم مستند وسکس زهره ......
     
  
زن

 
ادامه از سحر
زهره اون همه ادعا و تعریف کردناشو بهم ثابت کرده بود چون وقتی به عینه دیدم که حریف هیبت و بهادر شده و با تسلط داره به هردوشون سرویس میده دیگه حرفی برام باقی نمونده بود....واه واه زهره فقط یک سال از من بزرگتره و این همه تجربه و کارایی رو از کجا اورده و از کی در خط دادن بوده و من تازگی متوجه شدم چون دوسال از دوستیمون میگذره و من ساده و خام هیچی ازش نمی دونستم تا اینکه خودش حدود یک ماه قبل یک روز خودشو لو داد ودر یک جروبحث و کل کلی که باهم داشتیم اعتراف کرد که کون داده وجمله ای که اون روز گفت رو بخوبی یادمه که وفتی اولین بار قصد داشت کون بده از بس غرور و تکبر بخرج داده بود که حتی حاضر نشده بود مدخلشو چرب و با انگشت قاعلش گشاد کنه و بدونه مقدمه و پیش درامدی کونشو داده بود ولی بلایی بسرش اومده بود که حاضر بود با لنگه کفشش تو سرش بزنه که چرا با غرور و بدونه ملا خظه این کارو کرده ......عین جملاتش این بود وای سحر دنبا جلو چشام تیره و تاریک شده بود و انگار که یه تنه درختو در کونم برده باشن و داشتم خودمو از جلو عقب خراب می کردم ..وخودمونیم خوبم خراب کردم . و ابروم پیش طرفم رفت ولی اون با کمال خونسردی کارشو ادامه داد و ابشو در سوراخ عقبم خالی کرد .....از بس گریه و شیون کرده بودم که چشام قرمز و خونی شده بود .....اون روز چند ساعت دیرتر به خونه برگشتم تا اوضاعم عادی و نرمال بشه ..هر چی ازش پرسیدم که چه کسی بوده ...نگفت ......و حالا با چشای خودم میدیدم که زهره کونشو به حالت داگی برای هیبت قمبل کرده بود و الت کلفت و درشت چندش اورشو تموما در مدخل کونش بخوبی جا داده بود......هیبت خان چه کیفی می کرد قه قه زنان وبا افتخار هر چه تمومی بهش ضربه میزد .....در مدرسه خونده بودم که مواد غذایی محلی و اصل برای بدن و تقویت عمومی موثر و مفیده .و اون همه روغن محلی که نوش جون کرده بود همینک بدردش خورده بود..الان به عینه میدیدم که این پیرمرد بد ریخت و لاغر و مردنی الت سفت و سرحالشو به خوبی مثل یه جووون ۱۸ساله به کون زهره جون میزد ....باز و بسته کردنای دهان زهره نشون از اه و ناله و شهوت و لذتش می داد و من برای لحظاتی کوتاه بهش حسودی کردم ...اه این همه لذتو خودش به تنهایی میبرد و من چرا سهمی ازش ندارم ...خب مقصر خودم هستم و نمی خواستم ...چه بهتر لعنت برشیطون ....بزار این خوشی مال خودشون باشه ...من به مامانم قول دادم مواظب خودم باشم و دست از پا خطا نکنم .....از بهادر براتون بگم اونهم بالای سر همشون ایستاده التشو مالش می داد و انگار ذخیره و اماده بود که به عنوان نیروی تازه نفس وارد گود بشه ......صورت های ندا و زهره بهم رسیده بودند و داشتند از همدیگه لب می گرفتن .....اووووف چه خوب همدیگرو می بوسیدند .....این بار زهره با صدای بلند دادمیزد و انگار اسم منو میبرد ... من دیگه این حرفاشو خوب می شنیدم اهای سحر امل و دهاتی چرا خودتو قایم کردی بیا به جمعمون اضافه شو نترس ...نمیخاد بترسی کاری به کوست نداریم پرده ات رو محفوظ و سالم به خونه ات میبری بیا کونتو به بهادر جون تقدیم کن ....کیرش چیز خوبیه ..من امتحانش کردم .....فیکس کون خودته ...اهای سحر میشنوی .....فقط کافیه یه بار کون بدی دیگه عاشق دادنش میشی ..اونوقت می فهمی که مدخل کونت از مال کوست تنگتره و بهتره ..و به جوابت میرسی ......جون خودت و اوت مامان قشنگت که همه شهر در کفشن بیا خودتو نشون بده ......واه زهره بسه دیگه سرمون رفت سحر نمیاد و اهل این کارا نیست .....واه ندا حیف نیس این همه لذتو نبری و دست خالی برگردی خونه .....به جون خودم تو عاقلی و موندی باهم عشقمونو می کنیم......اره ولش میکنم ....شایدم به خونه برگشته و من بیخودی دارم گلومو پاره می کنم ......زهره کاش سحر میومد چون سحر تیکه خوبیه و خیلی خوشکله به مامانش رفته حالا که دستم به مامان جونش نمیرسه کاش دخترشو از کون می کردم ......غصه نخور بهادر جون بیا با هیبت خان شریک شو و کون منو بکن ......زهره به جون تو وقتی طوبی اسم سحرو پیشم گفت فوری کیرم زیر شلوارم راست شد و سریعا حاضر شدم که بیام کونشو بگام.......ولی حیف و صد حیف ......اخ گل گفتی بهادر منم تو کف اون سحر بودم لامصب عجب مالیه خوشکل و قشنگ ...درست عین مامانش .....هر موقع در خیابون مامانشو میدیدم شبش حتما طوبی رو به عشق اون می گائیدم ......ای بابا بسه اهای هیبت خان پس تو چشات بیرون خونه دنبال زناس و الان خودت اعتراف کردی .....طوبی جان نمی خاد جوش بیاری همه نگاه می کنن من که تنها نیستم کل شهر نگاشون به زنا و دخترای خوشکله فقط از من ایراد نگیر ...به جاش الان کون زهره رو به بهادر میدم و میام سراغ تو ......بیا طوبی ...عزیز هیبت ...هر چی درد و بلات بخوره رو سرو کول من .....وای وای چه کونی داری من که دربست نوکر و کشته مرده سوراخشم ......هیبت میدونی هیکلت به اسمت نمی خوره و لی به جاش این کیرت واقعا مصداق اون اسمته ....جون .....اخ جون تو هرچی منو اذیت کنی و عذابم بدی وقتی اینو تحویلم میدی همه چیو جبران می کنی .....اه اه بزارش تو کوسم ....طوبی امروز قرارمون با بهادر فقط کون کردن بود ولی اینو قلمش می کشم و کوستو می کنم .....اح اح اح هیبت کیر خر.....دارم جر می خورم ...ندا جون ....خوب نگاه کن و یاد بگیر بعدا که شوهر کردی باید براش ناز و ادا بیای اگه شانس بیاری یه شوهر کیر کلفت مثل هیبت نصیبت بشه ...عالی عالی میشه و لی خدا کنه قیافه ش و اندامش مثل هیبت درب و داغون نباشه ندا جون من اگه پیش این موندم فقط محض خاطر گل جمال کیرشه ...نمی دونی چه کیری داره .....اه اه اه .ای اوووووی.....دوس داری امتحانش کنی ...ها ......طوبی خانم اخه من دخترم نمیشه ......پرده ام پاره بشه ..بدبخت میشم ..ولی خیلی دلم میخاد ......ندا خانم کوست مال خودت باشه ......اگه راضی باشی اون سوراخ عقبیت رو من و بهادر میخایم.....هیبت تو غلط می کنی دست به ندا بزنی مگه من اجازه شو بدم ......باشه طوبی خانم زن خوشکل خودم بابا شوخی کردم.....هیبت خان من که فعلا کون زهره رو فتح کردم و تا ازش سیر نشم ول کنش نیستم ..اجالتا رو من حساب نکن ....سوراخ زهره جون مال بهادره .....مگه نه زهره ...ها.....اره اره بهادر من ....کیرت تو کونمه ....اووووف ......منو جر بده ..خوب ...اه اه ......به کوری هر چی دختر امل و پاستوریزه مثل سحر ....خوب ابتو تو کونم خالی کن .....و حالمو جا بیار ......ندا جون ....دوس داری کون بدی .......هااگه دلت میخاد من حاضرم به خاطر تو جامو بهت بدم ......می ترسم زهره .....چرا چرا چرا .....واسه چی همه شون کلمه چرا رو خطاب به ندا گفتند .....ندا ساکت مونده بود و من از فرط هیجان و هوس و شهوتی که همه وجودمو گرفته بود ندانسته و ناخواسته پنجره ای که روبروم بود رو فشار داده بودم و کمیشو باز کرده بودم و قادر بودم همه حرفاشونو خوب بشنوم ...تا حالا تا این حد داغ نشده بودم ..اختیار مو داشتم از کف می دادم دودستم رو کوس و باسنم و پستونام میرفت و به تناوب روشون مالش میزدم.....اه چه احساس خوب و زیبایی دارم ....برای اولین بار ارزوی الت می کردم ....کاشکی مال بهادر ...نه نه مال هیبت کلفتره و جالبتره هرچند انبوهی از مو دورو برشو پوشونده ولی به قول طوبی خانم حال ادمو خوت جا میاره .....التشو به این سوراخ جلوم میزدم ...وای نه نه جلوم چرا ...به قول ندا من پرده دارم و در همون ضربه اول پرده ام به باد فنا میره و از دختری میفتم ...پس سوراخ عقبو واسه این وقتا گذاشتند ....اره الت هیبت تو کونم بره ...پس با اجازه بزرگترا بهتره به خودم بگم الت هیبت تو کونم ........اوووف.....شیطونه میگه برم داخل و میدونو از همشون بگیرم و کونمو بهشون بدم .....وافعا اگه این کارو بکنم هم زهره و هم طوبی باید برن سبزی پاک کنن و ندا هم همچنین .....ههههه همشون طبق اعتراف و حرفایی که میزدن تو کف من موندن ....در ارزوی رسیدن به کونم هستن.......به یاد حرفای مامانم افتادم که منو از خطرات و این جور اتفاقات بر حذر می داشت و من حواسمو به ادامه ماجرا وباز دیدن این سوپر تاتر سکس معطوف شد.........با ساکت موندن ندا که نشون از شرم و حیاش می داد ....اونا خودشون در جستجوی جواب برامدتد .......ای بابا لابد اول بارشه و روش نمیشه بگه ......نه بهادر ..به نظر من داده و تعارف می کنه ...من باسنشو خوب در حیاط دیدم به گمونم اول بارش نیس ......اهای هیبت هواست به زنت باشه بهتره خوب منو بکنی و راضیم کنی نمی خاد کارشناس کون دادن ندا جون بشی ووبه نظر من ندا رو بی خیال بشین و کاری بهش نداشته باشین داده و یا نداده به خودش مربوطه .......مگه نه عزیزم ..دخترم.....بیا ندا جون جلوتر بیا میدونم الان حشری شدی و ارزوی دادن داری کوستو بیار جلو دهنم تا برات بخورم و ارضات کنم ....تو باید دختر بمونی و سالم بر گردی خونه پدرت......فهمیدی ....اره طوبی خانم .....شما درست میگین .....در چهره بهادر و خصوصا هیبت اثار نارضایتی از این حرفای طوبی رو می دیدم ...افرین طوبی خانم گلی به جمالت .....واقعا مردونه این تیکه رو اومدی ....دمت گرم که ندا رو از خطر تجاوز نجات دادی ....بهادر چه مرگت شده شل و ول کار می کنی قبلا اینطوری نبودی .....خوب و جون دار به کونم یزن .....این وقتارا باید قدربدونی همیشه که من گیرت نمیفتم ...اگه بخای این جوری ادامه بدی این بار اخرمه جوابتو میدم و دیگه زنت نمیشم .........اها ...خوبه ..این جوری بکن .....اوووف .....اخ اخ .......زهره به جون تو حالم گرفته شد ..تو باید سحر رو نگه میزاشتی و نباید راحت و مفت و مجانی از دستمون میرفت ......ای بابا بهادر من که قصدم نبود اونو برای سکس با تو بیارم فقط می خواستم ببینه من ازش بالا تر و بهترم و اوت دختر باید اعتراف می کرد که به این زودیا به پای من نمیرسه ......مگه نه ندا جون ....ایییییییی زهره من دارم خالی میشم ......اخیش ......اخ جون ...چه اب داغ و گرمی تو کونم اومد ......ندا ..ندا جات خالی ..خیلی عالی بود .....نگاه سوراخم کن ...ها .اب سفیدو می بینی خارج میشه اون اب کیربهادره وحالا ببین دهانشو خوب نگاه کن ...کوچیک شد .....حالا فهمیدی مال عقب کوچیکتره .....اینو به اون سحر خل و چل بگو و شیر فهمش کن ......اره زهره حق با توه .....اها ی زهره داری به ندا درس کون دادن میدی /؟......اره هیبت خان ....تو بهتره رنتو ارضا کنی و حواست به ما نباشه .....دیگه داشتم از فرط هیجان و شهوت بال درمیاوردم.......این همه سکس در انواع و اقسام و مدل های متفاوت و جدیدی که به چشمم می خورد منو به سرحد فشار و هوس و شور و نشاط برده بود......نوک پستونام رو دست زدم بلند و برجسته و سفت شده بود وخیلی از مالشش خوشم میومد.......متوجه وقت و ساعت نبودم و غافل از اینکه غروب شده بود و همین باعث شدکه شوک بهم برسه .....وای وای دیرم شده ....باید من سریعا به خونه برگردم ..اخرین صحنه ای که دیدم هیبت بود که جفت پاهای زنشو جمع کرده بودو به شونه هاش برده بود و رو ی کوس سفید و بلوریش بشدت و با قوت روغن محلی با شلیک الت کلفت و حشریش می کوبوند ....دیگه درنگ جایز نبودو سریعا خودمو به درب حیاط رسوندم و با گام های سریع و شتاب فراوانی گام بر میداشتم هنوز صحنه های این نمایش سکس رو در جلو چشام مرور می کردم و انگار که در عالم و جایگاه تازه ای فرار گرفته بودم ....اصلا حواسم به اطراف و پیرامونم نبود و فقط هدفم رسیدنم به خونه شده بود گاها فقط می شنیدم که حرفا و متلک هایی نثارم میشد و این بار دیگه روی این موضوع بی تفاوت نبودم و ازش استقبال می کردم ....و هنوز در فاز شهوتم مونده بودم ....اوی اوی چه لذتی داره این هوس و هیجانم ....اه خدای من به چه طریقی خودمو ارضا کنم ....خیلی تشنه مالوندن اونجام هستم اصلا چرا نمیگم کوسم ......اره کوسم بد جوری مالش میخاد ....
     
  
زن

 
ادامه ازسحر
مست و مدهور ازمستند سکسی که به چشم خودم دیده بودم و از بس برام تازه گی و غیر منتظره بود که هنوز از فاز ش خارج نشده بودم ......کوسم به چیزی و وسیله ای نیاز داشت تا از شورش و انقلابی که کرده بود ارووم بگیره و راضی بشه ....اه اه ......چرا به خونه نمی رسم راه خونه چرا دور به نظر میرسه ؟کاش خودمو به دستشویی خونه میرسوندم و با دودستام رو کوسم میزدم و خودمو راحت و از این شهوت و هیجان و هات بودنم خلاص می کردم ......نگام به پسرا و مردا ی خیابون بود که از روبروم میومدتد و با جسارت و بی پروایی به محل استقرار کیرشون زوم شده بودم.....وای وای ....خیلی خطری شدم ....در خواب و خیالم هم تصورشو نمی کردم این فرمی به مردم نگاه بکنم....زهره و ندا و طوبی و اندامشون و کیر بهادر و اوووف کیر کلفت هیبت کماکان از جلو چشام گم نمی شدند و برام سان و رژه میرفتند.....واقعا که رنسانس سکس منو گرفته و تسخیر کرده بود و انگار که یه ترم کامل رشته سکس و سکسولوژی رو در عرض دو ساعت پاس کرده بودم ........یهو صدای اشنایی به گوشم خورد و از عالم سکس و هیجان و مستی داشتم خارج میشدم ...از پشت سرم صدا میومد و یه مرد اسممو خطاب میزد .....سحر ......وایسا ......ایستادم و برگشتم .....وای...دایی هوشنگ بود ......سلام دایی .......سلام سحر ...این وقت غروب اینجا چیکار می کنی؟.......چرا تنها اومدی؟....... مگه نمیدونی الان تو باید خونه باشی بهت نگفتن ها؟......می ترسیدم و در اون لحظه نمی دونستم چه بهش بگم ....هولکی به حرف اومدم .....نه به جون مامانم تنها نبودم با ندا رفیقم بودم همین چند دقیقه قبل برادرشو دید و باهاش رفت و من داشتم به خونه برمی گشتم .......اها .....بهرحال دفعه دیگه تکرار نشه دختری مثل تو باید الان در خونه نشسته باشه ...فهمیدی ......خیلی خب با من بیا بریم خونه دنبال فرانک بعدشم همگی میایم خونه مامانت چون شام دعوتیم........اوووف نفسی تازه کردم و این بار بخیر گذشت ....از شخصیت و هیبت و رفتار دایی هوشنگم خیلی خوشم میومد و برام افتخاری بود که در کنارش راه میرفتم هیچ کسی جرئت نداشت بهم نگاه بد کنه و یا متلک بگه ....کاش همیشه پیشم بود و باهاش زندگی می کردم ....وای من دارم چی میگم ....دایی زن گرفته و خاله فرانک همسرشه و من چرا اینارو میگم ...خاله جونم که خیلی دوسش دارم و برام عزیز و محترمه .....سر راه با دایی یه لیوان اب هویج خوردیم و سهم خاله فرانکو هم گرفتیم و با خودمون اوردیم .......خاله فرانک ارایش زده و لباس نیمه سکسی خیلی زیبایی تنش کرده بود و من با هوای تازه ایی که گرفته بودم دوس داشتم بغلش کنم و دستی به باسن هوس ناکش بکشم ...تا این لحظه من به این خیال و تصورات فکر نمی کردم و در واقع چشم و گوشم در حال باز شدن بود اونم چه باز شدنی ...خدا بهم رحم کنه .....وای سحر جون اصلا فکرشو نمی کردم تو رو ببینم .....دخترم خوبی .....ماشاله درست مثل مامانت هستی ...قربون خودت و مامانت برم .....بیا ماچت کنم .....اوووووف اوووووف ...وای وای خاله دستش به شورتم نخوره بهتره هر چه دورتر خودمو بگیرم ...دیگه این بار ابرو و حیثیتم واقعا میره اونشب که شورتم خیس بود سرو ته قضیه رو هر جوری شد اوردم ولی الان چی .....خودمو بهش نچسپوندم وبهش ماچمو دادم ......واه سحر چرا از دور خودتو گرفتی ...خاله جون نمی خام ارایشت و لباس خوشکلت بهم بخوره .....اخه خیلی ماه شدی .....خوبه دارم راه میفتم و میدونم خودمو چه جوری از اب وگل در بیارم دامن تنگی که پوشیده بود باسنشو بخوبی نمایش می داد و حتی می دونستم که شورت هم نداره ...اووووف کوس و کون خاله داره هوا می خوره ...لابد اون هم مثل من هاته ......دارم به خاله جون حسودی می کنم اون امشب با کیر دایی شهوتشو ارووم می کنه ...ولی من چی ....مجرد و تنها چیکار کنم .....هنوز جو سکس عصرگاه منو ول نکرده بود .....بالاخره به خونه برگشتیم .....بودن با دایی هوشنگ و خاله فرانک منو از بازجویی و دلیل دیر اومدنم معاف کرده بود...چه خوب .....خونه پدرم امشب خیلی شلوغ بود و همه بودند ....حتی خاله شرافت و شوهرش و اون مجتبی که خونه شون زندگی می کرد .....و البته بودن عمه رعنا و اقا کمال هم کمی حالمو گرفته بود ازشون خیلی خوشم نمی اومد و فقط تحملشون می کردم ...عمه رعنا با مامانم مشکل داشت و مرتب بهش توپ و تشر میزد ....من جای مامانم باشم جوابشو می دادم ولی مامانم خیلی در این زمینه خونسردی به خرج می داد ومی گفت به مادر شوهرم قول دادم که باهاش دعوا نکنم و درگیر نشم مگه اینکه .......کوسمو فراموش کرده بودم و فوری خودمو با بردن یک شورت تمیز به دستشویی رسوندم و چشامو بستم و به خیال و تصور عملیات سکسی که دیده بودم حسابی از خجالت کوسم برومدم . خیلی خیلی خوب ارضا شدم ...نمی تونستم تا اخر شب منتظر بمونم .....اخیییییش.........بعد از ارامش گرفتن کوسم به اتاق برگشتم و جلو ایینه کمی به خودم رسیدم و با پوشیدن بلوز ابی خوش رنگ و دامن مناسبی که مامانمو ناراحت نکنه به داخل مهمونا برگشتم و سراغ مامان جونم رفتم ....... وای وای چه لباس زیبا و هوس انگیزی پوشیده بود ....اوووی هوس کردم بغلش کنم و بوسش کنم ....اووووف ..مامان جون خسته نباشی ...خیلی خیلی خوشکل شدی ....مرسی دختر قشنگم ....توم زیبا شدی برو کمک خواهرت اکرم ....چشم .....از اکرم خیلی کم گفتم بهتره از اندامش براتون شرح بدم .....اکرم زیبایی معمولی و مناسب خودشو داشت و اندامش هم نرمال بود ولی کمرش مثل من باریک و ریلکس بود و باعث میشد باسنش بخوبی در اندامش خودشو نشون بده ...با وجو د اینکه یک سال از من کوچیکتر بود ولی پستوناش از من کمی بزرگتر شده بود یک بار اتفاقی سوراخ کونشو دیدم ....اگه با این سوراخی که من دیدم بخاد کون بده باید حداقل چند دقیقه فریاد و هوار بکشه تا کیر به ته کونش برسه ......ولی با خلق و خویی که من می شناسم خواهرم در فاز این کار ها نیست وفقط تمرکزش درس و ادامه تحصیله .....پس تا این حد بهتره از خواهر جونم بدونید ...اکرم خانم با شوهرش اقا نادر در کنج حیاط داشتند لبای همو می خوردند انگار کمبود سکس دارند .....اوا چه وقت این کاراس .....من تازه از دست شهوتم راحت شدم ....جون خودتون این کارو بزارید برای شب و زیر لحاف ..دست از سر من مجرد و هات بردارید ومنو باز تحریک نکنید .....اون شب مامانم خبر از سفر به تهروون رو میداد و اینکه پدرم رو باید برای معالجه و درمان همراهی میکرد......واین رفتن شایدحداقل یک ماه تا موقع بهبود بابام طول می کشیدو لی موضوع اصلی ما بچه ها بودیم که در خونه تنها میشدیم و بغیر از بهرام من و اکرم مدرسه میزفتیم باید بزرگتری در خونه میموند..عمه رعنا دور برداشته بودو انتظار از مامانم داشت که نگهداری مارو بهش پیشنهاد کنه که با ایل و تبارش به خونه مون کوچ کنه و سرپرستی موقت مارو به عهده بگیره ...من که ترسیده بودم که این موضوع عملی بشه چون واقعا احساس امنیت و ارامش ازم سلب میشد....چرا؟......چون اقا کمال مرد منحرف و هیزی به نظرم میومد وهمین الانشم چشاش به همه بود خصوصا مامانم ......ولی جرئت نگاه به خاله فرانکو نداشت و دلیلشم دایی هوشنگم بود...قبلا که به من توجه و نظر می کرد چیزی حالیم نبود و نمی فهمیدم ولی امشب معنی نگاه های این مرد منحرف و هوس ران روخوب درک می کردم ........خاله شرافت دامن کوتاهی پوشیده بود و تا نیمه بالای روناش گاها رو میشد و کمال بخوبی از این سفره و هدیه باد اورده با چشای کثیفش بهره کافیو میبرد ..اقا جمیل انگار عین خیالش نبود و خودشو بی عار نشون می داد واقعا چه تاسف اور...... من با این سن و سالم و دختر بودنم رگ غیرتم بالا زده بود و داشتم تب می کردم ... اقا جمیل چرا اینجوره ......کمال هم به پشتیبانی عمه رعنا اعلام امادگی کرد و همه منتظر موافقت مامانم بودند که ....اونی که منو به شوق اورد و خوشحالم کرد روگفت......من با اجازه شوهرم صالح زحمت نگهداری بچه هامو در این مدت به اقا هوشنگ و دوست خوبم فرانک جون میدم ......چون خواهر شوهرم خودش بچه بزرگ و کوچیک داره و کلی براشون زحمت میشه و تازه خونه خودشون هم باید خالی کنن و مناسب و امنیت نداره که بیان اینجا ...پس گزینه بهتر اونه که من گفتم .......مامانم بهترین تصمیم ممکنه رو گرفته بود چون با غیرت تر و اطمینان تر از دایی هوشنگ وجود نداشت و حتی دایی فرشید هم یه جورایی به نظرم خوب نمی اومد چون هر گاه منو می دید به بهونه های واهی دستمالیم و ماچم می کرد الان که فکرشو می کنم می فهمم چیکار می کرد .....حرف از دایی فرشید زدم یهو اخرای شب سرو کله اش پیداشد و اومد در جمع مهمونا کنارم نشست....از دهنش بوی بد عرق میومد....و درست روبروی خاله شرافت با کمال در چشم چرونی و دید زدن شریک و هم تیمش شده بود.........وای خدای من دایی هوشنگم کجا و اینها کجان.......اون شب قبل از خواب به لطف مالوندن کوسم و ارضا شدنم در دستشویی دیگه در فانتزی و رویای سکسی که دیده بودم نرفتم وکاری به کوس دست نخورده و خوشکلم نداشتم و یک ضرب به خواب شیرینی فرو رفتم.........
ادامه از طاهره................................................
این مهمونی رو باید می گرفتم و خیال و نقشه های پلید و زشت رعنا و شوهر هیزشو باطل و دور میریختم ......کمال بی پروا و با وفاحت بیشتری بهم نگاه های حرام میزد ودر غیاب شوهر بیچاره ام که در بستر بیماری هوش وحواسی نداشت یکه تازی می کرد و تنها هوشی جون ..بادیگارد خوش تیپم در اواخر شب متوجه کاراش شد و با نگاه غضبناکش بهش حالی کرد که چشاشو درویش کنه .........خواهر اگه به خاطر گل روی تو نبود این مرتیکه کمال رو خوب ادب می کردم ..درست مثل صابر که کاری کردم تا اخر عمرش به این شهر پاشو نزاره ......هوشی جون قربون اون غیرتت برم ..همین کاراته که مجبورم کرد تو رو انتخاب کنم تا مواظب بچه هام باشی و تا برگشتنمون براشون بزرگی کنی ..با اجازه فرانک جون باید بهت بگم خیلی دوست دارم .....و یه ماچ ابدار به گونه تپلیت میزنم تا خوب راه بیفتی و امشب باز کون فرانکو بکنی.....ههههههه.......ای بابا خواهر زشته این حرفا رو نزن .....بهم بگو شب عروسیت توصیه منو اجرا کردی ؟...کدوم توصیه؟/////واه هوشی خودتو به گیجی نزن....یادته بهت گفتم از عقب سکس کن .......هههههه خواهر .....نشنیدم چی گفتی .....باید بگی ...زود باش ..اگه نگی جلو چشای همه میپرم بغلت و ماچت می کنم و ابروتو میبرم ......حواهر .......جون خودت ولم کن .....اره بابا انجامش دادم .خوبه ...حالا راضی شدی ........اره اره ..خیلی راضیم .....ای بابا کسی دیگه از عقب داده و این خواهر من داره خوشیشو می کنه و راضیه.......خب چطور بود ...چی چطور بود ....هوشی جون سوراخ کونشو میگم ....وای وای خواهرتو ول کن این چیز زن من نمیشی ...اره اره عالی بود همونی که تو می گفتی ........خوبه هوشی وودیگه مبارکت باشه ..........می خواستم بساط کون کردن فرانکو برای امشب تدارک و مهیا کنم و هر چه فرانک جون از این شوهر و مرد واقعیش بیشتر لذت میبرد من کیف می کردم ....واقعا خوشبختی و شادی فرانک و شرافت رو می خواستم و شرافت هم اوضاع و احوال روحی و روانی و جسمیش نرمال و خوب بود و انگار مجتبی معشوقه اش بهش خوب میرسید و خود مجتبی هم بزرگترشده و سرحال تر به نظر میرسید ولی جمیل شوهرش سرحال و قبراق نشون نمی داد و حتی دونه های موی سفید رو در سر مبارکش می دیدم .......من و شرافت با این شوهر های بی رگ و بی غیرتمون عاقبت خوبی در انتظارمون نبود شوهر من که بیماری توانشو گرفته بود و کاری ازش بر نمی اومد و اون شب هم با هزار بدبختی و تلاش من تونستم کمی کبرشو راست کنم و اب کمی ازش بگیرم مطمئنم که اگه برای بار دوم سراغ کیر صالح برم یه ذره هم بلند نشده نخواهد شد وفقط خستگیش برام میمونه ....وجمیل هم به قول شرافت کیرش به خواب زمستانی مدل خرسی رفته و شاید هم به این زودیا بیدار نشه .......شرافت از مجتبی نیازشو بخوبی تامین می کرد ...ولی من چه ......اه ....خدایا .....اون شب رعنا بد جوری حالش گرفته شده بود و قیافه اش دیدنی بود و کلی طعنه و توپ و تشر نثارم کرد وتهدیدم کرد که مالک خونه میشه و بساطمو در کوچه میریزه ولی ...من باز اهمیتی بهش ندادم ......رعنا با شوهر منحرفش به خونه شون برگشتند ولی این فرشید مست و شهوتیو من در کجای دلم بزارم ....اون به میل و عشق خودش اغلب شبا مست و مدهوش برای خواب به اینجا میومد و من فقط همون شب اول باهاش سکس داشتم ودر تلاش بودم خودمو ازش دور نگه دارم ولی واقعا خیلی سخت و دشواره ...چون ادم مست بی اختیار.....و هوس و شهوتش دو برابره و کنترل کردن همچین مرد مجردی کار حضرت فیله .......هنوز از ایجاد رابطه با قرشید با وجود یک بار تجربه خودمو برحذر می کردم وفوی ترین دلیلم اون بودکه کماکان حس برادری بهش داشتم ولی وسوسه شیطانی گاها مجبورم می کرد که به سکس و نزدیک شدن به اتاق خوابش نزدیک بشم ......... اون شب خودمو در اتاق بچه هام میخکوب کردم و تلاش می کردم به فرشید اصلا فکر نکنم ....اون یه بار قبل از خواب به بهونه اب خوردن به اتاقم اومد و هدفش رو من فوری فهمیدم چون می خواست اتیش هوس و نیاز جنسیمو تحریک کنه و به خواسته شیطانیش برسه ........طاهره ....خیلی تشنمه .....لطفا با خودت یه پارچ اب خنک به اتاقم بیار.......فرشید من خسته ام خودت زحمتشو بکش ........اخه عزیزم خودتم میخام امشب .... .باید.خودت برام بریزی ..قربون اون اندام قشنگت برم .....برو فرشید اعصاب ندارم و در ضمن خسته ام ....حوصله هیچیو ندارم ....خواست دستمو بگیره و لی فوری در اتاقو روش بستم و به بستر خوابم در کنار سحر و اکرم پناه بردم ......نصفه های شب بود که از خواب پریدم و برای لحظاتی در بستر خوابم نیم خیز شدم .....اوه خدای من ...داشتم خواب سروش رو می دیدم و خوابمو مرور کردم ..در خواب .سروش فریاد میزد و طاها رو صدا میزد .......ازش کمک می خواست ...حرفایی که بهش میزد و یادم مونده بود این بود.......طاها تو که به مامانت گفته بودی هوای منو داشته باشه ..ولی من دارم ناراحتی و زجر می کشم چرا چرا ....به من کم محلی می کنه ......تو که دوست و رفیق من بودی ........فریاد هاش هر لحظه بلند میشد و باعث شد که من با هول و هراس از خواب بپرم ......واقعا من از سروش خبر نداشتم و چند روزی میشد که ندیده بودمش......فردا باید اولین کارم ملاقات با سروش باشه و احوالی ازش بپرسم ........اه اه خدایا من چالش سزوش رو به چه طریقی روبراه کنم ..مشکل سروش همونه که خودم میدونم ...اون فقط منو میخاد که باهاش رابطه عاشقونه داشته باشم و اجازه ورود به بستر خوابمو بهش بدم ......اه اه ....به یاد سیامک عشقم افتادم ...خیلی بهش نیاز دارم ....کاش الان پیشم بود و اغوشمو بروش می گشودم وباتموم وجودم واحساسم نیاز جنسیمو ازش می گرفتم ......از اون شبی که صابر قصد تعرض و تجاوز به من رو داشت من هیچ سکسی نداشتم ......با لمس و مالوندن کوسم که تشنه به کیر بود باز هم به خواب رفتم ......صبح روز بعد زود به خونه سروش رفتم می خواستم تنها باهاش روبرو نشم و پدرشو هم ببینم ...لازم می دیدم در مورد رفتار و اخلاق و درس خوندناش باهاش گفتگویی داشته باشم ...و موفق شدم که قبل از رفتن به سر کارش پدرشو ملاقات کنم......طاهره خانم واقعا شما حلال زاده ای چون می خواستم بیام خدمتتون نا در مورد سروش باهاتون حرف بزنم ...پسرم همیشه از توجه و محبتی که بهش می کنین حرف میزنه و شما رو یه جورایی جای مادرش حساب می کنه من که شرمنده هستم اینو میگم اون دائم از شما اسم میبره و همه چیش شده فقط شما...پریشب نصفه شب اومدم اتاقش که بهش سر بزنم متوجه این کاغذ شدم و چون سواد ندارم چیزی نفهمیدم ...امروز می خواستم به همین دلیل بیام خدمت برسم ...دیروز هم متوجه شدم که به مدرسه نرفته و غیبت داشته ...لطفا شما کاغذو بخونید و به این مشکل سروش رسیدگی کنید خدا ازتون راضی باشه اون که مادر نداره و من هم باید سر کارم برم .....میدونم بهش اهمیت میدین و دلیلم هم اومدن شماس .......چشم ..لطفا کاغذو بدین که بخونم .......وای وای کاغذ از مدرسه اومده بود و گله و شکایت از غیبت های مکررو بی اهمیتی به درس و نمرات زیر دهش بود ومدیر مدرسه خواستار حضور اولیا سروش شده بودند ......پدرسروش ازمن خواهش کرد که مدرسه برم و دلیلشم مشغله کار و نداشتن مرخصی رو عنوان کرد ...چاره ای نداشتم باید پی گیر تحصیلش و مشکل با مدرسه اش میشدم . اینو به خاطر قولی که به طاها داده بودم انجام می دادم .....پدرش ازم خدا حافظی کرد و رفت و من موندم و سروشی که در اتاقش بود و نمی دونستم در چه شرایطو اوضاعو احوال روحی و روانی و جسمی قرار داره و باید می فهمیدم و لازم می دونستم که باهاش گفتگویی دوستانه داشته باشم تا زمینه ای بدست بیارم که در مراجعه به مدرسه بخوبی جواب گوی مدیر مدرسه باشم...به اروومی و احتیاط به اتاقش نزدیک شدم و درو فشار دادم و داخل شدم ..اولین چیری که دیدم نا مرتب بودن اتاق و خوابیدن سروش در تخت خوابش بود ..ولی اون فقط یه ملافه نازک روش بود و طاق باز با پاهای باز مثل مرده دراز کشیده بود...وای وای چه عجیب و جالب و خطرناک درست در محل استقرار کیرش ملافه مثل نوک قندیل و کله قند بلند شده بود و نشون از کیر راست شده اش می داد .....اوووه اوووه ...ملافه رو به ارامی و احتیاط خیلی زیادی کنار زدم و بالا خره کیرشو از زیر ملافه ازاد کردم ....اوووووووه....کیر در حالت عمودی کامل و راست و مستقیم قیام کرده بود و به شدت حریف خودشو طلب می کرد...اون هم چه حریفی ...فقط و فقط کوس می خواست .....واه واه ...اینو چیکار کنم.....مثل همیشه با دیدن این صحنه به شدت تبم بالا زد و هات شدم ...........
     
  
صفحه  صفحه 19 از 107:  « پیشین  1  ...  18  19  20  ...  106  107  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خاطرات بهرام و مامانش


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA