انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 31 از 34:  « پیشین  1  ...  30  31  32  33  34  پسین »

Most Tragic Poetry | غم انگيزترين شعر



 
انتـظارم ، انتظـارم ، انتظارم شـعر بــود
عاشقت بودم ،نگفتم ، احتکارم شعر بود
عشق را پنهان نمودم در دل خود روزها
شامِ تارِ روزهای اشکبارم ، شــعر بـود !
می سپارم دل به لبخندت ، قرارِ این غزل
دیر فهمیدم ، قرارِ بی قرارم ... شعر بود
خواستم نفیَت کنم،عشقِ تو در دل داشتم
ماه رویم چشمهای داغدارم ، شــعر بود !
آمدی و شعر خوانِ روزهای من شدی
آمدی و از خـزانم تا بهـارم شعر بود !
خواستم کاری کنم ، اما همه بر باد رفت
بعد تو بر سنگ قبرم یادگارم شعر بود !
     
  

 
بگو خزان نــــــــــشود ای خدا بـــــــهار کسی
کسی بگو که نمــــــــیرد در انتـــــــظار کسی
تراود از ترک هر لبــــــــی دوصد لبخـــــــــــــند
به جای چشمه هر چشم اشــــــــکبار کسی
همیشه ســــــاقی و می باشـد و پیاله و کام
خدا کند که نیاید شب خـــــــــــــــــمار کسی
همیشه در بر هر کس، به کام دل دلـــــــــدار
غبار غم ننــــــــــــشیند که تا کنار کســـــــی
خدا کند برسد تا به منـــــــــــزل مقـــــــــصود
ز هیــــــــــــچ اسب نیافتد همیشه بار کسی
چو روی مــــــــاه تو بختش سپید می خواهم
سیه مبــــــــاد چو موی تو روزگـــــــــار کسی
"سروش" چون نتوانی که مثل گـــــــل باشی
همین بس است نباشی اگر که خار کسی...
     
  
مرد

 
آدمی پرنده نیست

تا به هر کران که پرکشد، برای او وطن شود

سرنوشت برگ دارد آدمی

برگ، وقتی از بلند شاخه‌اش جدا شود،

پایمال عابران کوچه‌ها شود

قنبر علی تابش
     
  
زن

 
هرگز کسی
اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست
که من به زندگی نشستم!

#احمد_شاملو
۷سال سابقه ی میسترسی حضوری دارم.
لیتل ها،پت ها و برده های مونث مذکر و زوج قبول میکنم.
علاقمند به بیغیرت و کونی بودن پارتنرم.
علاقمند به آب کردن شمع در نقاط حساس .
     
  
زن

 
فرصتم کِی شد که گیرم دامنِ وصلی به کف
از گریبان دست اگر برداشتم بر سر زدم..

#امینای_نجفی
۷سال سابقه ی میسترسی حضوری دارم.
لیتل ها،پت ها و برده های مونث مذکر و زوج قبول میکنم.
علاقمند به بیغیرت و کونی بودن پارتنرم.
علاقمند به آب کردن شمع در نقاط حساس .
     
  

 
خون میرود نهفته زین زخم اندرون
ماندم خموش و آه فریاد داشت درد....(ابتهاج)
     
  
مرد

 
دیدی ای دل که غم عشق دگر باره چه کرد ؟
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
اول زندگی هیچ ؛آخرش بازمیشه هیچ
دل غافل واسه هیچ ؛اینقدر به خود مپیچ
     
  
مرد

 
دلتنگ غروبی خفه بیرون زدم از در

دلتنگ غروبی خفه بیرون زدم از در
در مشت گرفته مچ دست پسرم را
یارب به چه سنگی زنم از دست غریبی
این کله پوک و سر و مغز پکرم را
هم در وطنم بار غریبی به سر دوش
کوهیست که خواهد بشکافد کمرم را
من مرغ خوش آواز و همه عمر به پرواز
چون شد که شکستند چنین بال و پرم را ؟
رفتم به کوی پدر و مسن مالوف
تسکین دهم آلام دل جان به سرم را
گفتم به سر راه همان خانه و مکتب
تکرار کنم درس سنین صغرم را
گر خود نتوانست زدودن غمم از دل
زان منظره باری بنوازد نظرم را
کانون پدر جویم و گهواره مادر
کان گهرم یابم و مهد هنرم را
با یاد طفولیت و نشخوار جوانی
میرفتم و مشغول جویدن جگرم را
پیچیدم از آن کوچه مانوس که در کام
باز آورد آن لذت شیر و شکرم را
چون بقعه اموات فضائی همه خاموش
اخطار کنان منزل خوف و خطرم را
درها همه بسته ست و به رخ گرد نشسته
یعنی نزنی در که نیابی اٍپرم را
مهدی که نه پاس پدرم داشته زین پس
کی پاس مرا دارد و زین پس پسرم را ؟
ای داد که از آن همه یار و سر و همسر
یک در نگشاید که بپرسد خبرم را
یک یچه همسایه ندیدم به سر کوی
تا شرح دهم قصه سیر و سفرم را
اشکم به رخ از دیده روان بود ولیکن
پنهان که نبیند پسرم چشم ترم را
میخواستم این شیب و شبابم بستانند
طفلیم دهند و سر پر شور و شرم را
چشم خردم را ببرند و به من آرند
چشم صغرم را و نقوش و صورم را
کم کم همه را در نظر آوردم و ناگاه
ارواح گرفتند همه دور و برم را
یکجا همه گمشدگان یافته بودم
از جمله حبیب و رفقای دگرم را
این خنده وصلش به لب آن گریه هجران
آن یک سفرم پرسد و این یک حضرم را
این ورد شبم خواند و آن ناله شبگیر
وان زمزمه صبح و دعای سحرم را
تا خود به تقلا به در خانه کشاندم
بستند به صد دایره راه گذرم را
یکباره قرار از کف من رفت و نهادم
بر سینه دیوار در خانه سرم را
صوت پدرم بود که میگفت چه کردی ؟
در غیبت من عائله دربدرم را
حرفم به زبان بود ولی سکسکه نگذاشت
تا بازدهم شرح قضا و قدرم را
فی الجمله شدم ملتمس از در به دعائی
کز حق طلبم فرصت صبر و ظفرم را
اشکم به طواف حرم کعبه چنان گرم
کز دل بزدود آن همه رنگ و کدرم را
ناگه پسرم گفت چه میخواهی ازین در ؟
گفتم پسرم بوی صفای پدرم را
شهریار
𐎠𐏃𐎶𐎭
     
  ویرایش شده توسط: ahmadazimi901   
مرد

 
شکست

تنها نه پا شکست که سر تا به پا شکست
موجم ، که انتهــای من از ابتـدا شکست
در زندگـی به گلشن امیــد بـارهــا
یا ناشکفته شاخ گلم ماند یا شکست
همچون غرور ترد غریبان دردمند
دل در حصار بی کسیم بارها شکست
در پنجه های سرد و سیه مست احتیاج
پولاد پرتوان غرور و حیا شکست
بس بی صدا شکست شکستم به زندگی
گویی که سُرمه در بغل توتیا شکست
حتی سکوت و بغض گلوگیر گریه نیز
همچون دل و غرور و حیا بی صدا شکست
یک آشنا به زندگی من نبود و من
در حیرتم چگونه مرا آشنا شکست
دیدم بسی شکنجه که لب وا کنم ولی
رنج سکوت تا دم آخر مرا شکست
از اوجــگاه ناز هنر تا نیاز عشق
بین از کجای زندگیم تا کجا شکست
یک لحظه زاده گشته و هر لحظه مرده ام
زیرا که جزء جزء ِ وجودم جدا شکست
هرکس شکسته است ولی عاطفی چوموج
سر تا سر حیات ز سر تا به پا شکست

اسدالله عاطفی
𐎠𐏃𐎶𐎭
     
  
مرد

 
پدر پدر اگرانشب خش خلوتی پیدانمی کردی

توای مادراگرجفت چشمیهانمی کردی

توهم ای اتش شهوت شره برپانمی کردی

کنون منهم زدنیابی نشان بودم

پدرانشب جنایت کرده ای شایدنمی دانی زدنیامم هدایت کرده ای شایدنمی دانی
     
  
صفحه  صفحه 31 از 34:  « پیشین  1  ...  30  31  32  33  34  پسین » 
شعر و ادبیات

Most Tragic Poetry | غم انگيزترين شعر

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA