انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 2 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین »

حس خاص


مرد

 
یه داستان بعد از اینم داشته به اسم سارای نازنین من که اونو نیمه کاره رها کرد
در همین حوالی كسانی بودند كه میگفتند بدون تو نفس نمیكشیم ولی امروز در آغوش دیگران نفس نفس میزنند.
     
  

 
آره متاسفانه. نیمه کاره رها کرد. نویسنده خوبی بود. سبکش جالب بود. مثلا لباس هایی که توصیف میکرد عکسش رو هم میگذاشت که خیلی کمک میکرد بیشتر با داستان فاز بگیری. اما من نمیدونم چه جوری اون عکس ها رو اینجا بزارم؟ اگه اصلا میشه و کسی میدونه بگه تا عکس هم بزارم. چون من عکس هاش رو هم دارم. و امیدوارم نویسنده فانتزیست ببینه این تایپیک رو و بهم پیام بده. من مدت ها باهاش توی گوگل چت در ارتباط بودم تا اینکه یه هو کلا غیب شد.
     
  

 
داداش دمت گرم، ادامه بده
     
  
↓ Advertisement ↓

 
حتما ادامه بده
     
  

 
بخش پنجم - فانتزی
از آن روز که جمعه بود تا روز پنجشنبه که قرار بود به مهمانی مهدی و نسرین بروند، سارا مدام
در فکر فانتز یهای جدیدشان بود. هر کار ی میکرد نمیتوانست این موضوع را در مورد آرش هضم
کند. اما به هر حال هر موقع به حرفهای آرش فکر میکرد حسابی داغ میشد. آرش نیز خیلی
درگیر مطرح شدن حسش با همسرش بود و بیشتر ههنش در محل کارش با همین موضوع
درگیر بود.
باالخره روز پنجشنبه رسید. آرش آن روز زودتر به خانه آمد. حمام رفت و برای مهمانی آماده
شد. وقتی سارا لباس مورد نظرش را پوشید، آرش اصال از آن خوشش نیامد.
آرش: سارا این لباسی که پوشیدی مث همیشه ست که. یه لباس قشنگتر ندار ی؟
سارا: خیلی قشنگه که این بهترین لباس من برای مهمونیه. ۶۰۰ تومن پولش رو دادهم
آرش: اما خیلی گشاده
سارا با شیطنت گفت
سارا: میخوای لباس سکسی بپوشم بیام؟
آرش: آخ. آره. یه لباس سکسی بپوش
سارا: آرش تو که اصال مهدی رو نمیشناسی. چرا میخوای من لباس باز بپوشم؟
آرش: لباس باز و تنگ. یه لباسی که وقتی ببیندت بخواد قورتت بده
سارا: چی بگم واال. چی بپوشم؟
آرش: یه لباس توپ دار ی.. همون آستین حلقهای مشکیه که هم کوتاهه هم جلوش بازه.
سارا: آرش اونو که نمیشه پوشید. اونو برای تو خریدیم
1 فوقالعاده سکس آرش از یک لباس یقه هالتر
ی حرف میزد که پشتش تا پایین باسن سارا بود
و یک دامن اللهای
2
داشت که جلوی آن روی زانوها بلندتر شده بود و دو خط کج از روی رانهای
پا تا کمی پایینتر ازمیان پاهای سارا کشیده شده بود. انگار یک مثلث نامتقارن را از جلوی آن
بریدهاند.
سارا با تردید گفت
سارا: تو واقعا مشکلی ندار ی که همچین لباسی رو جلوی یه مرد غریبه بپوشم؟ اونم توی یه
مهمونی چهار نفره؟
آرش: نه سارا. اتفاقا خیلی دوست دارم بپوشیش. این لباس خیلی سکسیه. حتما مهدی
خوشش میاد.
سارا با این حرفها حشر ی شده بود! با عشوه ناخودآگاه گفت
سارا: میخوای یه لباس سکسی برای آقا مهدی بپوشم؟
و باالفاصله از حرفش پشیمان شد. خیلی از جواب احتمالی آرش میترسید. اما آرش آهی کشید
و دستش را روی آلتش مالید.
آرش: آره برای مهدی بپوشش. میبینی؟ میبینی حرفت چقدر حشریم کرد؟
بعد آلتش را به سارا نشان داد. کامال بلند شده بود. سارا با تعجب بلند شد. آرش روی مبل لم
داده بود. سارا حال خودش را نمی فهمید. کنار او نشست و پاهایش را روی پاهای او انداخت.
دستش را سمت آلت آرش برد و شروع کرد به مالیدن آن و با صدای شهوت آلودی گفت
سارا: آرش دوست دار ی لباس سکسی بپوشم براش؟ انقدر بی غیرتی؟
آرش چشمهایش را بست و آرام آه کشید
آرش: آره. خیلی بی غیرتم. دوست دارم شهوتیش کنی
سارا با عشوه گفت
سارا: چجوری؟
آرش: با لباس سکسیت. میخوام بهش نخ بدی.
سارا: واقعا؟ مطمئنی آرش؟
آرش: آره. مطمئنممممم
سارا: یه وقت حشر ی میشه و میخواد ...
آرش: میخواد چییییییییییی؟
صدای آرش میلرزید. با ترس و شهوت توأمان ادامه داد
آرش: میخواد بکندت؟
سارا: آییییییی آرش نگو. من حشر ی میشم
آرش: حشری تر از این؟
سارا: آرش این چه حسیه؟ ازش بدم میاد. از خودم بدم میاد
حرفهای آخر سارا انگار آبی روی آتش هر دوی آنها بود. آرش آهی کشید و گفت
آرش: آره منم از خودم بدم میاد.
چند لحظه سکوت برقرار شد. سارا پا شد و رفت تا آبی به صور تش بزند. وقتی برگشت آرش
توی لک بود. سرش را به صورت او چسباند و در چشمهایش نگاه کرد. چشمهای آرش پایین
بود. سارا با دستش صورت آرش را کمی جابجا کرد و به چشمهایش خیره شد و آرام گفت
سارا: آرش من فقط عاشق تو ام. نمیدونم چرا این طور ی شد. ببخشید ناراحتت کردم
آرش: نه سارا. من ناراحت نشدم. خودم این حس لعنتی را دارم و ازش لذت میبرم. خیلی
عجیبه. ولی لذت بخشه. از ناراحتیم نترس. این فانتز ی ماست. من دوستش دارم.
سارا: آره بهتره یه فانتز ی بمونه
آرش: می مونه. اما تو امشب همون لباس رو بپوش. اگر سختته پاهات لخت باشه، یه ساپورت
نازک بپوش
و لبخند زد...
     
  
زن

 
چی شد بقیش؟
manam leilaye eshgh
     
  

 
بخش ششم – مهدی و نسرین
باالخره سارا همان لباس را همراه با یک ساپورت نازک پوشید. وقتی ساپورت را میپوشید خیلی
حشر ی شده یود. حتی با خودش کلنجار میرفت که آن را نپوشد اما کمی از آرش خجالت
میکشید. با اینکه میدانست او از نپوشیدن ساپورت هم خوشحال میشود، اما رویش نمیشد
که اینقدر سریع پیشنهاد آرش را قبول کند.
ساعت حدود ۸ شب بود که در خانه مهدی و نسرین را زدند. مهدی در را باز کرد و با آرش
دست داد. وقتی چشمش به سارا افتاد حسابی جا خورد. با یک نگاه از سر تا پای سارا را برانداز
کرد و دستش را جلو آورد تا با او دست دهد. وقتی دستهای مهدی و سارا در دستهای یکدیگر
قرار گرفت هر دو حس خاصی داشتند. به عالوه مهدی دست سارا را بیشتر از حد معمول در
دستش نگه داشت. در همین حین نسرین از اتاق خواب بیرون آمد و به سمت آنها آمد. بزاق
دهان آرش خشک شده بود. انگار نه انگار که این یک مهمانی ساده است و نسرین هم میزبان
است. او یک ماکسی یقه هالتر بدون آستین به رنگ آبی پر رنگ با دامن طور ی اما زخیم پوشیده
بود. لباس خیلی تنگ بود و روی ران چپش تا پایین چاک داشت که باعث میشد نسرین بتواند
راحت بنشیند یا فعالیتهای معمول مهمانی را انجام دهد.
البته ظاهرا نسرین هیچ غذایی نپخته بود. روی گاز هیچ ظرفی دیده نمیشد. آرش حدس زد
غدا را از بیرون سفارش خواهند داد. نسرین با آرش دست داد و گفت
نسرین: خیلی خوش اومدین. لطف کردین که اومدید
و سپس با نسرین دست داد و آنها را به سمت مبلها دعوت کرد.
سارا و نسرین خیلی زود با هم گرم گرفتند. آرش و مهدی نیز یک بحث معمولی در مورد فوتبال
را با هم شروع کرده بودند. هر دوی خانمها پاهایشان را روی هم انداخته بودند. آرش از همان
اول میدانست همسرش سعی دارد کمی هم شیطنت کند اما نمیدانست که ظاهرا نسرین هم
سعی دارد همین کار را انجام دهد. نسرین هر از چند گاهی نگاههای خیرهای به آرش میانداخت.
آرش احساس میکرد نسرین سعی دارد نظر او را به خودش جلب کند. وقتی نسرین روی مبل
نشسته بود، صحن ه خیلی زیبایی را درست کرده بود. پای راستش را روی پای چپش انداخته
بود و از میان چاک روی دامنش بخش اعظم پاهایش را به مردها نمایش میداد. آرش به او
چشمک زد.
کم کم مهدی هم به باز ی وارد شد و سعی میکرد به نگاههای سارا پاسخ دهد. کم کم بحثهایشان
از حالت دو به دو خارج شده بود و با هم گرم گرفته بودند. مهدی هم تقریبا مطمئن شده بود
که آرش و همسرش رفتار ی مشابه او و نسرین دارند. در بین بحثهایشان خیلی ناگهانی سعی
کرد این موضوع را مطرح کند
مهدی: آرش جان فکر کنم ما خیلی هم شبیه هم هستیم.
آرش: از چه نظر
مهدی: شما هم مث ما راحتید تو حجاب و این جور حرفا. زیاد سخت نمیگیری به خانمت
آرش: آره. خیلی خوبه. فکر کنم میتونیم دوستای خوبی باشیم. برای همیشه
مهدی: حتما. من که خوشحالم. آقا آرش با شخصیت و با کالس و سارا خانم خوشگل. ماشاال
عجب زوج تو دل برویی هستید
مهدی این جمله آخر را با خنده گفت. آرش خوشحال بود که مهدی از همسرش خوشش آمده
و گفت
آرش: مرسی مهدی جان. لطف دار ی. تو و نسرین خانم هم خیلی خوبید
مهدی: خوبید یعنی چی؟ یعنی منم با کالسم؟ نسرینم خوشگله؟
آرش: هاهاها. صد البته. نسرین خانم که ترکوندن امشب. ماشاال به این سلیقهشون
نسرین: مرسی آقا آرش. حاال کجاهاشو دیدین
مهدی: نسرین من ماشاال همیشه خوشگل و خوش تیپ میگرده. البته سارا هم که کم نداره
ازش.
سارا: مرسی آقا مهدی. من خیلی خوشحالم که امشب اومدیم پیشتون و ناراحتم که چرا اینقدر
دیر داریم با هم آشنا میشیم.
تا انتهای آن شب همه چیز همین طور خوب پیش رفت و هر چهارتای آنها با هم صمیمی شده
بودند. حتی خیلی زود تصمیم گرفتند با هم به یک سفر داخل ایران بروند. البته هنوز زمان آن
را معلوم نکرده بودند.
تا حدودساعت ۱۲ شب به همین حرفها و خوردن شام گذشت. که تصمیم گرفتند کمی هم
ورق باز ی کنند.
سارا: روی زمین بشینیم باز ی کنیم که مردا بتونن لم بدن. چطوره؟
نسرین: آره. بهتره. من برم چند تا بالش بیارم و چیپس و ماست
مهدی: راحتی با این لباس؟ سختت نیست روی زمین بشینی؟
نسرین: چرا سختمه یه کم
مهدی: برو یه لباس راحتتر بپوش خوب
نسرین: باشه. پس بچهها االن میام
نسرین در عرض حدود یک ربع لباسش را عوض کرد و برگشت. یک لباس آستین حلقهای
بنفش که تا باالی زانوهایش بود. البته باز هم ساپورت یا چیز دیگری نپوشیده بود و پاهایش
لخت بودند. تصمیم گرفتند حکم باز ی کنند و زنها با هم باشند و مردها با هم. سارا و نسرین
سعی کردند طوری بشینند که پاهای سکسیشان حسابی مردا را تحریک کند.
بعد از یک ساعت معلوم شد تصمیم گرفتند که یارها را عوض کنند. آنجا بود که آرش دلش را
به دریا زد و پیشنهاد داد مهدی با سارا و خودش با نسرین یار شوند ...
     
  

 
ادمین های محترم میشه لطفا بگید چرا کامنت های دیگه من و دوستانی که نطر دادن رو پاک میکنید؟ سپاس.
     
  

 
بخش هفتم - بازی
مهدی از پیشنهاد آرش خیلی استقبال کرد. برای همین آرش جلوی نسرین و مهدی جلوی سار ا
نشستند. سارا و مهدی خیلی زود با هم راحت شده بودند و همدیگر را مهدی و سارا صدا میزدند
مهدی: سارا جان. عزیزم. دقت کن دیگه. خیلی عقبیم
سارا: اه چی کار کنم مهدی. آرش حواسمو پرت میکنه
مهدی: تو اول باید آست رو باز ی میکردی خانم خوشگل
آرش: مهدی تو از خانما چرا انتظار خوب باز ی کردن دار ی؟ دست پیش هفت یک باختند. البته
باز نسرین بهتر از سارا باز ی میکنه
مهدی: باالخره باید یه فرقی بین زن من و تو باشه دیگه
سارا: عهههه مهدی. اصال من دیگه با تو یار نمیشم
این لوس باز ی سارا خیلی برای آرش جذاب بود. کم کم داشت کارشان به الس زدن میکشید.
آرش یواشکی نگاهی هم به نسرین انداخت تا عکس العملش را ببیند و متوجه شد که نسرین
فقط میخندد و صحبت شوهرش و سارا عین خیالش هم نیست.
مهدی: شوخی کردم بابا عزیزم. تو رو خدا با من وایسا. بی جنبه نشو
سارا: نمیخوام. تو اصال هوای منو ندار ی. این همه نسرین خراب کرد آرش یک کلمه حرف زد؟
آلت آرش کم کم داشت بلند میشد... باز ی آنها تا ساعت ۵.۲ نیمه شب طول کشید و بعد از
باز ی بالفاصله به منزلشان رفتند.
**
به محض اینکه آرش و سارا وارد اتاق شدند، آرش که حسابی داغ کرده بود سارا را به دیوار
چسباند و دامنش را باال زد و آلتش را از روی ساپورت به سارا مالید و همزمان مانند آدمهای
قحطی زده شروع به خوردن لبهای سارا کرد. سارا کمی ترسیده بود. هیچ وقت آرش را انقدر
خشن ندیده بود. بنابراین گفت
سارا: آرش معذرت میخوام. زیاده روی کردم
آرش در چشمهایش نگاه کرد و گفت
آرش: توی چی عشقم؟ امروز حسابی حشریم کردی
سارا با عشوه و ناز پرسید
سارا: چرااااا؟
آرش: با لباسات، خنده هات، الس زدنات
سارا: الس زدنام با کی؟
آرش: با مهدی
سارا: مهدیییی؟ اون که یه مرد غریبه ست. دوست داشتی زنت با یه غریبه الس میزد؟
آرش: آههههه آره. امشب حسابی تو نخت بود
سارا: آرش یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟
آرش: نه عشقم. بگو
سارا: مهدی خیلی عوضیه
آرش: چرا آخه جیگرم؟
سارا: آخه همه ش نگاش به الی پاهای من بود
آرش: جوووووون. بس که لباست سکسی بود. کاش ساپورتم نمیپوشیدی
سارا: آرش چرا انقدر حشر ی هستی آخه؟
آرش: زنم زیر نگاه مرد غریبه بوده. باهاش الس زده. با شهوت به بدنش نگا کرده
سارا: وای آرش دوست دار ی مردا به زنت با شهوت نگا کنند؟
آرش: آره خیلی. دوست دارم زنم عین جنده ها لباس بپوشه
سارا: آهههههههههه. چقدر تو خوبی آرش
آرش: تو چقدر خوبی سارای جنده من. عاشقتم
سارا: منم عاشقتم
آرش: سارا به نظرت کیر مهدی چقدره؟
سارا: وایییی آرش چی میگی؟ خجالت میکشم
آرش: سارا از چی خجالت میکشی. من میخوام جنده من باشی
سارا: آههههههه. فکر کنم کیرش بزرگه
آرش: آخخخخخخخ. کیر کی؟
سارا: کیر مهدی
آرش: سارا با شهوت بگو. بگو کیر مهدی
سارا: کییییییر مهدی
آرش: از کجا میدونی کیر مهدی بزرگه
سارا: آخه از روی لباس دیدمش. حس کردم بزرگه. ولی.
آرش: ولی چی؟
سارا: آرش مهدی خیلی عوضیه.
آرش: چرا؟
سارا: وقتی داشتیم وسایل میوه و مشروبو جمع میکردیم ببریم آشپزخونه، یه جا خودشو مالید
از پشت بهم
آرش: آخخخخخخ. واسه همین میگه بزرگه کیرش؟
سارا: سارا سرش را پایین انداخت. آرش با دست صورت سارا جلوی صورت خودش نگاه کرد و
از او لب گرفت
آرش: سارا عاشقتم. دوست دارم همه مردا تو نخت باشند
سارا: آخه این خیلی بیشتر از تو نخ بودنه
آرش: سارا. سارا. میدونی...
سارا: چی رو. بگو. راحت باش...
آرش: سارا دوست دارم کس بدی
سارا: میدم بهت عشقم. بریم رو تخت؟
آرش: به من نه. به مهدی
سارا: آهههههه. به مهدی کس بدم؟ بکندم؟
آرش: آره جرت بده
بعد از آن آرش سارا را روی تخت انداخت و تا آخر سکس هیچ حرف دیگری نزدند. اما هر دو
در همان فکرهای عجیب بودند
دل آرش نمیخواست آن شب تمام شود.
     
  

 
بخش هشتم – فاحشه باکالس
دو سه روز ی طول کشید که لذت آن شب فراموششان شود. در طول این چند روز با هم سکس
نداشتند. آرش به شدت سرگرم کارهای شرکتش بود و شب ها ساعت ۹ تازه به خانه میرسید.
صبح ها هم ساعت ۷ صبح بلند میشد و عمال وقت کافی و انرژ ی مناسبی برای سکس نداشت.
دوشنبه شب سارا زودتر به رختخواب رفت. آرش حدود ساعت یک به اتاق وارد شد. سارا هنوز
خوابش نبرده بود. وقتی آرش با خستگی تمام خودش را روی تخت ول کرد، سارا با شیطنت
خاصی گفت
سارا: آرش من کیر میخوام
آرش خیلی برای سکس کردن خسته بود اما دوباره آن حس بیدار شده بود. حسی که در خسته
ترین لحظات هم همیشه با او بود
آرش: کیر من؟
سارا خندید.
سارا: فرقی نداره. خیلی دلم میخواد بدم. میخوارم آرش. میفهمی؟
آرش: جووووون. از سینه هات معلومه
آرش دستش را روی سینه های سارا گذاشت و شروع به مالیدن آنها کرد.
آ آرش: خ سارااااا. سینه هات خیلی سکسیه. حیف این سینه ها نیست؟
سارا: حیف؟ چرا حییییف؟
آرش: حیف اینا نیست که مردایی که عاشق زیباییند نبیننشون؟
سارا: من که مشکلی ندارم. شوهرم باید بذاره
آرش: آهههههه. خیلی دوست دارم که انقدر حشر ی هستی. انقدر حشر ی هستی که خودتم
دوست دار ی به همه بدی
سارا خیلی جدی گفت
سارا: نه آرش جونم. من حشر ی ام نباشم میخوام بدم به مردای دیگه. شوهر بی غیرتم دوست
داره
دل آرش ریخت. نمیدانست منظور سارا از این حرف چه بود. داشت اعتراض میکرد یا واقعا
این کار را دوست داشت...
آرش: سارا. عشقم. منو نگاه کن
سارا سرش را خیلی تند به سمت همسرش برگرداند. از چشمهایش شهوت میبارید. خیلی
عاشقانه و با احساس گفت
سارا: جونم شوهر قشنگم
آرش: از دستم ناراحتی؟ به خدا نمیدونم این چه حسیه. به خدا من عاشقتم. عاشق بدنتم.
عاشق اندام سکسیتم. با اندامت حشر ی میشم. دوست دارم خودم بکنمت. اما نمیدونم چرا
این حسو دارم
سارا دستش را آرام روی صورت آرش گذاشت. لبهایش را بوسید. و گفت
سارا: دیوونه. این چه حرفیه. من خیلی دوست دارم این حستو. من همیشه بهت وفادارم. چه
عیبی داره که ما تو سکس آزادتر باشیم؟ مگه چی میشه اگه با اندام آدمهای دیگه ای هم
تحریک بشیم؟ زندگی یه سفره. اینم یه جور ماجراجوییه.. اگه تو با بی غیرتیت تحریک میشی،
بدون که، منم، منم با جندگی تحریک میشم آرش
آرش خیلی حس خوبی داشت. باورش نمیشد زن مهربان و با شخصیت و تحصیلکرده اش چنین
حرفهایی را میزند. خیلی بیشتر پیش رفت..
آرش: سارا. ممنونم ازت... میشه راحت تر باشم ازت؟ یه حسایی دارم که تو عمرم به هیچکسی
نگفتمش.. میترسم اگر بهت بگم، ازم ببر ی. برای همیشه ترکم کنی. شخصیتم جلوت نابود بشه.
..
سارا: بگو عشقم. از هیچی نترس..
آرش: سارا. من دوست دارم تو یه جنده با کالس باشی. همه تو نخت باشند. دپست پسر
داشته باشی. حتی. حتی عاشقش باشی. حتی بعضی وقتا به اون بیشتر از من اهمیت بدی..
سارا: جووووونم. دیگه چی؟
آرش: حتی جلوش تحقیرم کنی... اون تحقیرم کنه
سارا: واقعا؟ چه جالب...
آرش: سارا به فکر فرو رفت. و بعد از کمی فکر کردن پرسید
سارا: آرش دوست دار ی منم تحقیرت کنم؟
آرش: آره گفتم که...
سارا: منظورم وقتی فقط خودم و خودت هستیم
آرش: سارا راستش من فقط وقتی حشر ی هستم دوست دارم تحقیر شدنو. و گرنه خودت
میدونی خیلی مغرورم. این یه حسیه که فقط توی سکس میاد سراغم. خیلی عجیبه. نه؟
سارا: آره عشقم. ولی این حستو دوست دارم.
آرش: واقعا میگی؟ یعنی تو دوست ندار ی یه مرد غیرتی داشته باشی؟ که بهت زور بگه و قوی
باشه؟
سارا: عشقمممم. هر زنی چنین مردی رو دوست داره. اما من همینطوری هم عاشقتم. بعدشم.
میتونم یه دوست پسر غیرتی و قوی داشته باشم. نه؟
آرش: آخخخخخخخ آره
سارا لبش را روی لبهای شوهرش گذاشت و گفت
سارا: من از امشب یه جنده آزادم. عاشقتم شوهر زن جنده من
     
  
صفحه  صفحه 2 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

حس خاص


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA