انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 2 از 3:  « پیشین  1  2  3  پسین »

عصر میثاق


مرد

 

قسمت 4:صداقت در برابر صداقت!
شایان ساقی شده بود.3تایی روی زمین نشسته بودیم و مشروب به همراه 2 بسته چیپس جلومون بود.خاله روبه رو ی من دراز کشیده بود و دستشو زیر سرش تکیه گاه کرده بود.پا های هوس انگیز و گوشتالوش،ممه های ازادی که قشنگ ردش قابل تشخیص بود و فیس فوق جذابش با مو های بلوندش حتی 1 لحظه هم نذاشت که کیرم نفس راحت بکشه!شایان یه شلوارکی برام آورده بود که نسبتا راحت بود ولی اگه خودم حواسم به کیرم نبود،قطعا تا الان تابلو شده بود.
میثاق:راستی بهناز کجاست؟
مهتاب:رفته کویر.اونو که میشناسی تا تک تک به قول خودش چالش های این دنیا رو تجربه نکنه بیخیال بشو نیست!
بهناز مربی بدنسازی بود.یه باشگاه شریکی با 2 تا از دوستاش توی قیطریه زدن.
از بدن و هیلکل و تیپ خلاصه بقیه چیزاش به موقع براتون میگم فقط اینو داشته باشید که 2 تا خواهر های شایان به مامانشون رفته بودن!
خاله یه ذره شیکم داشت.به نظر من یه مقدار شیکم برای یه میلف واقعی اجباریه!واقعا که از هر دری میرفتم،بازم به این نتیجه میرسیدم که خاله مهتاب،مامانه بهترین دوستم،ایده آل ترین زن از نظر سکسی تو سن خودش برای منه!
خاله مهتاب همزمان که داشت شیکمش رو میمالید!گفت
مهتاب:میخوام از بهناز یه برنامه بگیرم که اینو آب کنم
وقتی اینو گفت نا خودآگاه
میثاق:نههههههه!
جفتشون با تعجب نگام میکردن!!
میثاق:منظورم اینه که...همینجوری هم قشنگه!!
نمیدونستم دارم چی میگم!!
میثاق:خاله شما ایده آلی همین الان
انگار مشروب دیگه تاثیرش رو گذاشته بود.چون دیگه سعی نمیکردم جلوی خودنمایی کیرم رو بگیرم!!تا یه لحظه میومد آروم بشه یهو خاله یه حرکت جزئی میکرد و دوباره خبردار وامیستاد!!
شایان:اره مامان میثاق راست میگه.شما همینجوریش خیلی جذابی!
مهتاب:نمیدونم چی بگم والا!
شایان:مامان از کجا قضیه ی امشب منو رو فهمیدی؟
مهتاب:کلاغا خبر آوردن!
منو و خودش خندیدیم به حرف خاله و البته به قیافه ی معناداره شایان.
مهتاب:خب پسر گلم باید دقت کنی که وقتی برنامه هات به هم میخورن،بلند بلند به زمین و زمان فوش ندی!و البته بعدش بلافاصله به بهترین دوستت خبر ندی!
میثاق:خاله خیلی روشن فکری شما خوش به حال شایان واقعا!
مهتاب:ای بابا خاله مگه این قدرمیدونه!
بلند شد و نشست.بند لباسش از روی سینه ش افتاد و قسمت اعظمی از میوه های بهشتیش معلوم بود!فااااک دیگه نمیتونم دوام بیارم!یه پیک دیگه از مشروبش رو خورد و آهی از ته دل کشید.انگار که میخواد حرف دلشو بزنه!
مهتاب:میدونید بچه ها،بعد مرگ مسعود(پدر شایان)احساس میکردم که دیگه یه موجود اضافه تو این دنیا هستم.
همزمان منو شایان شروع کردیم به اعتراض که این چه حرفیه و...
ادامه داد:بزارید حرفم تموم بشه 6 ماهه ها!اما بعدش فکر کردم.من 2 تا دختر دارم.1 دونه هم پسر.نباید بزارم که زندگی منو اینجوری زمین بزنه!
بعد به من اشاره کرد و ادامه داد:
مهتاب:البته اشتباه میکردم!چون من یه پسر دیگه هم دارم!
حقیقتش دلم گرفتش.من با این قدرت هام داشتم احساسات یکی از عزیز ترین افراد زندگی م رو بازیچه خودم میکردم.
مهتاب ادامه داد:تا امشب!امشب احساس میکنم که شما 2 تا مخصوصا میثاق یه چیزی بیشتر از پسر برام ارزش دارید!نمیدونم چم شده ولی احساس خاصی مخصوصا تو خاله(منظورش من بودم)بهتون دارم!
خیالم راحت شد که اینا به خاطر قدرت هام نیست و این قدرت هام فقط یع ذره بُعد سکسی به ماجرا داده!
مهتاب:میدونید،من یه زنم مثل بقیه و نیازاتی دارم.بعد مرگ مسعود سرکوبشون کردم ولی...
سکوت خاصی جمع رو فرا گرفته بود.شیشه ی بلک اند وایت دیگه به نصف کمتر رسیده بود.
مهتاب:خب بچه ها دیگه دیروقته.برید بخوابید!میثاق تو کجا میخوابی خاله؟
میثاق:هرجا شما بگی خاله جان!
شایان:مامان منو میثاق همینجا میخوابیم.نمیشه که من روی تخت بخوابم و اون زمین و البته هیچکسی جزمن حق نداره روی تختم بخوابه!
مهتاب:باشه مامان جان شما ها اینا رو جمع کنید تا من لاهاف و تشک بیارم.
با میثاق سر جامون دراز کشیده بودیم.من کمتر خورده بودم ولی میثاق کم مونده بود به سیاه مستی برسه!آخرای بتری رو که حدود 3 پیک میشد رو هم سِک رفت بالا!
میثاق:کصخل چته مگه شکست عشقی خوردی؟
در حالی که شل حرف میزد
شایان:حرفاییکه الان میخوام بهت بزنم یه شیشه دیگه هم لازم داره!
میثاق:داداش زیاد خوردی حالیت نیست!بگیر بخواب که فردا برنامه دارم برات
شایان:ببین تا آخر حرفم وسطش نپر واگر نه همین شیشه رو میکنم تو کیونت!
بعد کمی مکث ادامه داد:
شایان:ببین منو تو مثل داداش میمونیم و همه ی راز های همو میدونیم.چند وقتیه میخوام اینو بهت بگم ولی در موردش مطمئن نیستم
میثاق:چیو؟
شایان:ببین،فکر نکن من حواسم نیست یا کصخلم که جلو ی تو کیرمو برای مامانم بمالم!من بی غیرت نیستم.خودت میدونی اگه یکی به ناموصم توهین کنه با بد رفتار کنه باهاش چیکار میکنم!
یاد دعوای سوم دبیرستانمون افتادم که سر این که طرف به شایان گفت کص ننت،چطوری 2 تایی با اکیپشون در افتادیم!طبیعتا کتک خوردیم ولی حال اون حرومزاده رو جا آوردیم!
شایان:ولی خب همونطور که مامانم گفت،نیازاتی داره!خودتم میدونی چقدر سکسیه و فرض کن از بچه گی باهام اینجوریه.من بهش تمایل دارم!و البته یه فتیشِ جدید الخلقه هم دارم!دوست دارم سکسِ کسانی که دوسشون دارم رو با هم ببینم!کاکولد یا بیغیرتی نیست!ولی خب تنها کسی که کیر داره و برام توی این دنبا مهمه تویی!مامانم،بهناز و الناز یا حتی مریم!اصلا میدونی چرا من این همه مدته با مریم موندم؟
(3 ماه برای شایانی که هر 3 هفته یکیو زمین میزد واقعا زیاده!)
شایان:میدونی چرا؟چون اونم منو درک میکنه!اونم مثل منه!مریم کاک کویینه!
تا حالا شده پیش خودتون فکر کنید که دیگه ازین پشم ریزون تر چی میتونه باشه بعد یهو زندگی زود بهتون میفهمونه که گوه نخور ازین پشم افکن تر هم هست؟!
داشتم شاخ درمیاوردم!
شایان:چند وقتی بود که میخواستم اینا رو بهت بگم ولی تو روی دور و این فازا نمیومدی!وقتی امشب گفتی که پایه ای و البته بعد قضیه ی اون دختره، پیش خودم گفتم که حالا که اون یه قدم برداشته وقتشه منم قدمه خودمو بردارم!میدونی چیه رفیق؟من دیگه واقعا چیزی ندارم که تو ندونی.و البته ازین بابت خوشحالم!کی بهتر از تو بهترین داداشه دنیا!
بعد در حالی که چشماش بسته میشد،خروپوفش رو شروع کرد!واقعا پشمام ریخته بود!هنوز درک درستی از حرفاش نداشتم!الان شایان بی غیرت حساب میشه؟نه چون میدونم با کسایی که به ناموصش چپ نگاه کنن چه بلایی سرشون میاره!
یعنی انقدر من براش مهمم؟بعد پیش خودم گفتم اون سیکرت ترین رازش رو به من گفته.حالا من چیکار بکنم؟یعنی منم باید بهش قضیه قدرت هام رو بگم؟راستی مریم کاک کویینه؟شایان دوست داره من با مریم سکس کنم؟یعنی اولین سکسِ من قراره ام اف ام باشه؟رومو به شایان کردم و گفتم:پایه م داداش!
گوشیمو نگاه کردم.یه پیام جدید توی واتساپ از طرف ملینا بود.
ملینا:سلام خوشتیپه!
میثاق:سلام جیگر!
بلافاصله آنلاین شد و جواب داد!انگار منتظر بود!
ملینا:سرت شلوغ بوده ها!چقدر دیر جواب دادی!
ساعت ارسال پیامش 10:30 بودش
ببخشید درگیر بودم!
همیجوری که پی ام میدادیم توی حرفاش خیلی به سکس و این چیزا کشیده میشد!
دیگه واقعا خوابم گرفته بود.دیگه نفهمیدم چی شد فقط صبح با خروپوف های شایان بیدار شدم.ساعت 11 بود.اونم همزمان با من بیدار شد.تصمیم رو گرفته بودم.صداقت در برابرِ صداقت!
در حالی که داشت چشماشو میمالید و احتمالا سردرد داشت
میثاق:دیشب یه سری حرفایی زدی شایان که...
پرید وسط حرفم
شایان:ببین مشتی فقط 2 تا چیز رو بدون.یک این که حرفامو کاملا یادمه و از روی مستی نزدم و دو این که باید یواش یواش عادت کنم که تو اینا رو میدونی و بتونیم توی حالت عادی هم در موردشون صحبت کنیم!
میثاق:خب مرسی که مطمئنم کردی!ولی من میخواستم یه چیز دیگه بهت بگم!صداقت در برابر صداقت!یادته دیروز توی آلاچیقِ دانشگاه...
پایان



نویسنده داستان عصر میثاق
     
  
مرد

 
عالی بود پسز
     
  
مرد

 
marchobe: عالی بود پسز

لطف داری عزیز
نویسنده داستان عصر میثاق
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
عالی بود دادا ادامه بده بعد مدت ها یه داستان داریم میخونیم
     
  

 
داستانت داره قشنگ میشه
تا اینجاشم جالب بود
فقط یه نکته خیلی از افراد اینجا نظر نمیدن ولی داستانت رو میخونند پس با قدرت ادامه بده و اینکه منتظر ادامه داستان هستیم
غریبه ترین آشنا در میان دوستان
     
  
مرد

 
منتظریم
     
  
مرد

 

قسمت 5:به دنیای من خوش اومدی!
میثاق:خب یه چیزی بگو!چرا داری مثل ماست منو نگاه میکنی؟!
خاکستر سیگارشو از پنجره ماشین بیرون ریخت و
شایان:ببین،من وقتی همچین چیزی رو بهت میگم و تو حالات عادی تاییدش هم میکنم،انتظار دارم جای مسخره کردن من،بهم ثابت کنی اشتباه نمیکردم!
میثاق:مسخره؟فااااک!ببین میدونم باورش سخته!ولی مهره های پازل رو بزار کنار هم!دختری که مثل روبات حرفمو گوش میکنه!بابام از 10 شب به بعد نمیزاره بیرون برم،اجازه میده شب خونه نیام!
بعد با یه مقدار تردید ادامه دادم
میثاق:مامانت که انقدر راحت کنار میاد و با ما میشینه پای عیش و نوش!
شایان:اون از مهربونیشه!همیشه با تو مثل پسر خودش رفتار کرده!
یه نگاه عاقل اندر سفیه بهش انداختم!
میثاق:با وجود این که میدونم خودتم فهمیدی یه چیزش این سری فرق داره،ولی باشه!قضیه ملینا رو چی میگی؟
یه ذره سرش رو خاروند و به ته ریشش یه دستی کشید
شایان:ببین خودت میدونی چی داری میگی؟داری میگی با خدا 1 روز رو گذروندی و ازم میخوای باور کنم؟نکنه خود ثور بوده که بهت میولنر داده!تونستی بلندش کنی؟!!!ها ها ها خدای طوفان و آذرخش با میثاق ملاقات داشته و چکش افسانه ایش رو بهش داده و بدین وسیله خودش رو بازنشسته کرده!الان کجاس؟رفته باغه شون تو کردان داره به درختاش آب میده و از برنامه ی بازنشتگیش لذت میبره؟
بعد تو همون حالت رو به من ادای تعظیم کردن رو دراورد:
شایان:درود بر میثاثور!خدای آذرخش!پادشاه آزگارد و 9 قلمروی افسانه ای!اون وقت من کی ام؟لوکی؟آهاااان تو بعد پادشاهی قانونِ((پریما ناکتا))رو برقرار کردی و اینجوری میخوای همه ی عالم و آدم رو حامله کنی!
((قانون پریما ناکتا یه قانونی بود که توی گذشته به اربابان اجازه میداد با زن و بچه ی رعیت سکس کنن!))
نتونستم جلوی خنده م رو بگیرم!اونم با من همراه شد!کلا یکی از علت های این که این همه ساله رفیقیم اینه که حتی موقع اختلاف نظر یکیمون دلقک بازی درمیاره و همه چیز رو میشوره میبره!بعد تموم شدن خنده مون:
شایان:ببین خودت داری میخندی!
میثاق:ببین میدونم و بهت حق میدم!ولی...
دست کردم توی جیبم و...
میثاق:ببین این همون میولنریه که میگفتم!
ازم گرفتش
شایان:جنس و ظاهرش عجیبه تاحالا ندیدم مثلشون رو خب یک هیچ به نفع تو ولی هنوز قانع نشدم!چرا رنگ این یکی با بقیه شون فرق داره؟آهان یادم اومد!برای وجوهات مالی(با حالت مسخره گفت)
بعد حین مسخره کردناش در حالی که داشت با میولنر سبز رنگ ور میرفت،یهو میولنر باز شد!2 تا برگه توش بودش!اولی یه چک بود!مبلغش...داشتم صفر های بعد 5 رو میشمردم که یهو
شایان:پشماااااممم 500 میلیون تومن چک!!!تقلبیه؟
(صدای روزنامه از عقب ماشین)
مرد:نه کصخل جان خودم امضاش کردم!
جفتمون به عقب نگاه کردیم.من دیگه اونقدر سوپرایز نشدم ولی
شایان:پشمام!تو دیگه کی هستی؟
مرد رو به من:حقیقتش میدونستم بالاخره بهش میگی ولی انتظار نداشتم انقدر زود!
شایان:این یارو کیه میثاق؟
میثاق:خودت فکر میکنی کی میتونه باشه؟
شایان آب دهنشو قورت داد و با تردید گفت
شایان:نه!نه!این یه شوخیه به شدت کصشره!
مرد:میدونید،همکارام بهم مدام میگن کصخلی ترین هارو انتخاب کردی و من انکار میکنم ولی ظاهرا دارن درست میگن!
میثاق:شایان اگه میخوای غش یا سکته نکنی 5 دقیقه ضر نزن!
بعد رو به مرد کردم و گفتم
میثاق:اولا که فکر کردم گفتی دیگه نمیای!دوما میتونی ازین به بعد یه زنگ بزنی قبل اومدنت!سوما دقیقا برای چی دوباره ظاهر شدی؟!چهارما خوب شد که اومدی!چون دقیقا نمیدونم این 2 تا برگه که از میولنر درومد چیه و به چه دردی میخورن!
مرد:اولا فکر نمیکردم تا این حد خودت و البته رفیقت کصخل باشید!دوما شمارت رو به من ندادی!سوما و چهارما همونطور که با باقی مونده ی چشمات از شدت جق میبینی!2 تا برگه هستش!اون چک یه هدیه از طرف منه که ازین وضعیت اسفبار که پول یه پاکت اولترا هم نداری دربیای!اون یکی برگه رو هم اگه دقت کنی یه جای اثر انگشت داره!اونو فعلا میزاری سر جاش و وقتی با استفاده از هوش نداشته ت!که البته باید الان بگم هوش نداشته تون چون فکر نمیکردم این راز هاتون هم به هم بگید!ناموصا حاضری مامانتو بدی دست این شایان؟
شایان که داشت با حیرت نگاه میکرد یهو 3 ثانیه تو چشمای مرد زل زد و یهو بهش حمله کرد!تا اومدم بگیرمش یهو دلشو گرفت و شروع کرد از درد به خودش پیچیدن!
میثاق:شایان؟شایان داداش خوبی؟
رو کردم به مرد روزنامه ای!
میثاق:چیکارش کردی؟
مرد:حوصله ی توضیح ندارم فقط خوب گوش کن!ببین وقتی تصمیمتون رو برای طریقه ی پولدار شدن گرفتید اون برگه رو از میولنر دربیار و اثر انگشتت رو بزار روش!میولنر ها هوش و احساس دارن!زنده هستن و دیگه بقیه ش رو خودشون میدونن چیکار کنن!و در ضمن لطفا دیگه به کسی از اتفاقات بینمون نگو!میدونی به خاطر توی الدنگ تا همین الان چند تا قانون رو شکستم؟
شایان هنوز داشت از درد به خودش میپیچید!:
میثاق:قبل رفتن اینو خو......
دیوث بازم مثل روح غیبش زده بود!شایان هم انگار شفا پیدا کرده بود!
شایان:وای!چی شد!چیکار کردی با من دیو....نییییست!میثاق!مرتیکه ی بتمن نما غیبش زده!
میثاق:به دنیای من خوش اومدی!
پایان

نویسنده داستان عصر میثاق
     
  ویرایش شده توسط: Aria007   
مرد

 

میثاق:به دنیای من خوش اومدی!
پایان
قسمت 6:افتخار گرفتن باکرگی!
شایان:ببین چرا این کارو کردی؟مگه خودت حساب بانکی نداری!
میثاق:چرا ولی خب همونطور که گفتم قراره با هم انجامش بدیم!
شایان:نمیدونم چطوری انقدر سریع حساب جدید باز کردن و چطوری قبول کردن اسمشو بزارن((دو دیوث افسانه ای!))!!!ولی خب دیوث!هرچی سعی میکنم من رفیق بهتری باشم،یهو یه حرکت میزنی که میفهمم گوه میخوردم!
میثاق:الانم داری با گفتن این حرف گوه میخوری مشتی!
جفتمون خندیدیم.بعد با کمی مکث
شایان:راستش الان خیلی مطمئن تر شدم که گفتن حرف های دیشب به تو بهترین کار عمرم بود داداش!فقط یه قولی بده.ازاین قدرت هات روی من استفاده نکن!
میثاق:کصخل دکمه نداره که فعال و غیر فعالش کنم!ولی خب جای نگرانی نیست چون منو تو نیازی به قدرت های ماورایی برای قانع کردن هم نداریم!
شایان:حالا که ماجرات رو میدونم،اگه چند وقتی نبود که میخواستم اون حرفا رو بهت بزنم،میگفتم منو هیپنوتیزم کردی و همینجا کونت میزاشتم!
در مورد اتفاقی دیشب یعنی حرفایی که در مورد تمایلاتش بهم زده بود،راحت حرف میزدیم ولی هنوز قوپه این که در مورد جزئیات و مامانش و خواهراش ....حرف بزنیم نشکسته بود!
شایان رو جلوی در خونشون پیاده کردم و قرار شد ساعت 8 با ملینا اونجا باشم!راستش وقتی بانک بودیم مامانش گفت که داره با الناز و شوهرش میرن جایی و شب نیستن!دیگه بقیه ماجرا کاملا قابل حدسه!
قبل خونه رفتن یه توقف تو سیدی فروشی و مبایل فروشی و البته گل فروشی و شیرینی فروشی داشتم!پنج شنبه بود و میدونستم بابام خونه ست و همینطور بردیا.
وارد خونه شدم.
ارشیا داشت با تبلتش ور میرفت.بابام به محض ورود جلوم ظاهر شد و...
بابا:دیگه میخواستم به 110 زنگ...اینا چیه؟گل و شیرینی؟
رفتم سمتش و بغلش کردم
میثاق:تو تموم این سال ها این همه حرص خوردی برام.میدونستم دستت خالیه ولی بازم هرچی که میخواستم برام خریدی!یادته اول دبیرستان وقتی به سختی پول اون مدرسه ی غیر انتفاحی رو تامین کردی،همه گوشیاشون آیفون 6 بود که تازه اومده بود و من یه گوشی زپرتی داشتم؟اونا بچه پولدار بودن ولی تو برای این که من احساس سرافکندگی نکنم،یهو 5/3 میلیون پول گوشی دادی برام!تا مدت ها نمیدونستم از کجا آوردی که بعد فهمیدم پس اندازی که قرار بود بریم باهاش کیش داری برای گوشی!انقدر زیاده کارایی که برام کردی که نه همش رو یادم میاد و نه میتونم جبران کنم ولی امیدوارم این شروعی باشه برای جبران بخشی ازش!
گوشی گلکسی اس 10 پلاس رو که کادوپیچ کرده بودم،گذاشتم روی جعبه شیرینی و گل هم گذاشتم کنارش و بردم طرفش!
گوشیش اکسپریا جی بود!میدونم که الان میگید مگه هنوزم کار میکنه اون گوشی ولی خب حقیقتش هم همینه!حتی واتساپ هم نمیتونست بالا بیاره اون گوشی ولی باز نمیرفت برای خودش گوشی بخره ولی به جاش مثلا پی اس 4 برای من و ارشیا خرید.
ارشیا هم اومد سمتم
ارشیا:داداش چی...گوشیییی!!!بابا ایول!پولش رو از کجا آوردی!
بابام هم انگار همین سوال رو داشت!
میثاق:نترسید بانک نزدم!فقط خواهشا فعلا نپرسید از کجا آوردم!یه سورپرایزه!
بابا:ببین من میدونم لقمه حروم تو سفره م نیاوردم و مطمئنم که این پول حروم یا غیر قانونی نیست!ولی خب انتظار داری نپرسم از کجا آوردی؟
ارشیا:نامرد برای من چیزی نخریدی؟
یه کادوی دیگه از پشتم دراوردم و دادم بهش!
ارشیا:استار وارز جدای فالن اوردر!!!!!!!!!!!!!!واااای داداش!
پرید بغلم!
عاشقه استار وارزه فیلماش،لگو هاش و بازیاش و...همیشه وقتی میخواستم بهش حال بدم یه لگوی 5 تومنی براش میخریدم!این بازی تازه اومده و خب 600 تومن پول نداشتیم بدیم براش!ولی خب ((نداشتیم))!الان داریم!
بابا:ببین نمیدونم چی بگم...
میثاق:فقط بهم یه مقدار زمان بدین تا بعدا بهتون توضیح میدم!
خونه ی ملینا تو جنت آباد جنوبی بود.بغل سمرقند منتظرش بودم.رسید و سوار ماشین شد.
ملینا:دربست؟
میثاق:برای خوشگلا رایگانه!
دست دادیم و لپ همه بوسیدیم.یه پالتو پوشیده بود با بوت.موهاش از پشت شالش بیرون ریخته بود!از زیر پالتو،تاپ مشکی رنگش معلوم بود.یه جورایی مطمئن بودم افتخار از باکرگی دراوردنم رو امشب داره!میخواستم حرکت کنم که یهو
ملینا:صبر کن
گوشیش زنگ خورد
ملینا:الو...اره همون پرشیا سفیده.
متعجب نگاش میکردم!
یهو در عقب باز شد و 2 تا هلو سوار شدن!
ملینا:ببخشید یهویی شد اومدنشون!معرفی میکنم سارا و آیدا!
هنوز نفهمیده بودم که چی به چیه که یهو یکیشون دستشو آورد جلو
سارا:من سارام اینم آیداست!
با جفتشون دست دادم!
میثاق:شماها اخیرا با مازیار میری همکاری نداشتین!؟
جفتشون خندیدن!فکر کنم انقدر این تیکه رو بهشون انداختن که تمام جزئیات فیلم سارا و آیدا رو میدونن!با آرایش درسته همه خوشگلن ولی این دوتا واقعا کیر راست کنن!ضایع بود که برگردم و نگاشون کنم ولی امشب فرصت زیاد بود!به سمت خونه شایان حرکت کردیم!
وقتی رسیدیم،موقع پیاده شدن،میتونستم بیشتر جزئیاتشون رو ببینم!جفتشون کاپشن تنشون بود و سارا یه شلوار جین جذب آبی سیری پوشیده بود و یه نیم بوت هم پاش بود.آیدا اما یه ساپورت قرمز!یه کانورس همرنگ ساپورتش هم پاش بود که زیبایی و شهوت رو با هم ترکیب کرده بود.مو های سارا مش بود و مو های آیدا بلوند تیره ولی خب مشخص بود رنگیه!همه که خاله مهتاب نمیشن!
فاصله ی ماشین تا جلوی در خونه ی کامبیز اینا رو ملینا بازوم رو دو دستی گرفت و خودش رو بهم چسبوند!تاحالا اینقدر به یه دختر نزدیک نشده بودم!هم کیرم راست شده بود و هم یه ذره استرس گفتم!
وقتی وارد خونه کامبیزی اینا شدیم،مریم در رو باز کرد و شایان هم کنارش بود.با مریم روبوسی کردم ولی شایان که انگار کاملا جا خورده بود بهم اشاره کرد که اینا دیگه کی ان؟!!و منم با بالا انداختن شونه هام اظهار بی اطلاعی کردم!مریم یه شلوارک جین که تا رون هاش هم نمیرسید پاش کرده بود و یه کتونی بدون جوراب هم پاش بود.رنگ کتونیش با رنگ شلوارک و تاپش ست بود یعنی آبی آسمانی.پوست مریم سبزه ست که با این لباس های روشن تضاد زیبایی رو ایجاد کرده بودن!
قبلا مریم رو با لباس های مشابه دیده بودم ولی خب بعد حرفای شایان که یه جورایی میدونستم که قراره باهاش سکس داشته باشم،با شهوت بیشتری نگاش میکردم!کصکش یه جوری تیپ زده بود انگار داره میره مهمونی!اما با دراوردن پالتو و کاپشن دخترای من،فهمیدم ظاهرا من اشتباه میکردم که تیپ بهتری نزدم!
همونطور که حدس میزدم،ملینا یه تاپ مشکی تنش بود.سینه هاش الان به نظرم خوب میومدن.یه چیزی تو مایه ها سینه های مریم بود.به نظرم میخورد 75 باشن.دخترونه و جذاب!راستی ملینا چند سالشه!!!یادم رفت اصلا ازش بپرسم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اماااا نوبت به اکران فیلمِ سارا و آیدا رسید!سارا یه لباس یه وری پوشیده بود!نمیدونم به این مدل لباس چی میگن ولی ازینایی بود که یه طرفیه!یعنی یکی از شونه هاش رو کامل میپوشوند و اون یکی بیرون بود.لباسه آزاد به نظر میرسید ولی با این وجود بازم قسمت سینه هاش به شدت برجسته بود که نویدِ سینه های بزرگی رو میداد!آیدا هم یه نیم تنه هم رنگ ساپورتش پاش بود که تا بالای نافش بود.نافش هم نگین انداخته بود که واقعا اگه ولم میکردن همونجا حمله میکردم بهشون!تصور کنید تا پریروزش داشتم با مشابه همینا جق میزدم و حالا جلوم وایستاده بودن!
شایان مارو تا جلوی تلوزیونشون راهنمایی کرد.همون لحظه زنگ در خورد!وااای مگه قرار نبود خاله مهتاب امشب نیاد!!
شایان:میثاق یه لحظه میای!
میثاق:چی شده؟
شایان:بهنازه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
پایان




دوستان یه نکته:
پیشنهادات و فانتزی هایی که دارین رو به من همینجا یا تو پی وی بگید که بتونم اونارو هم توی داستان جا بدم!یکی از دوستان همین کار رو کرد و در آینده قطعا کاراکتر هایی که گفت یعنی مادر و خواهرش رو با جزئیاتی که گفت روتوی داستان میارم!
دیگه این که اگر داستان رو میخونید ممنون از وقتی که میزارید و فقط با کامنت گذاشتنه که میتونید به من انرژی بدین و منو ترقیب به ادامه دادنه داستان بکنبد!
ایام به کام-آرکا
نویسنده داستان عصر میثاق
     
  ویرایش شده توسط: Aria007   
مرد

 
gharibe_ashena: داستانت داره قشنگ میشه
تا اینجاشم جالب بود
فقط یه نکته خیلی از افراد اینجا نظر نمیدن ولی داستانت رو میخونند پس با قدرت ادامه بده و اینکه منتظر ادامه داستان هستیم

مرسی که بهم انرژی میدی دوست عزیز!چشم سعی میکنم نهایت انرژی و تمرکزم رو بزارم و البته فکر میکنم راست میگی خود من اگه داستان تابستان رویایی نبود،قوپه کامنت دادنم نمیشکست در حالی که همه ی داستان ها رو میخوندم! moohammadyaqoob: عالی بود دادا ادامه بده بعد مدت ها یه داستان داریم میخونیم

قربانت!خوشحالم تونستم نظرت رو جلب کنم!
نویسنده داستان عصر میثاق
     
  

 
جون هرکسی دوست داری فونت رو عوض کن چشم درد گرفتیم
     
  
صفحه  صفحه 2 از 3:  « پیشین  1  2  3  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

عصر میثاق


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA