انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 18 از 26:  « پیشین  1  ...  17  18  19  ...  25  26  پسین »

سکس مامانم با دوست داییم


مرد

 
ادامه از نسرین
به خونه که رسیدم حوصله هیچ کاری نداشتم. قبلاً خیلی کارهای خونه و غذا درست کردن واسم اهمیت داشت. مخصوصا از وقتی که سعید اومد تو این خونه و باهاش ارتباط برقرار کردم. حالا دیگه اونم خونه و زندگی خودشو داره دیگه نمیاد اینجا. فکرمم مشغول این فانتزیی بود که راه انداخته بودم. به خودم فحش میدادم بابت این خریتی که کردم. شوهرم که بهم نمی‌رسه. یه سعید رو داشتم که اونم به خاطر این داستانی که راه انداخته بودیم نمیتونست بیاد سمتم. حالا باید اینقدر صبر میکردم تا مثلاً مخ منو بزنه . کوسم بدجور میخوارید اما چاره ای جز صبر کردن نداشتم. رفتم تو آشپزخونه با بی حوصلگی یه چیزی سر هم کردم و منتظر موندم تا اشکان از مدرسه بیاد. وقتی اومد ناهار رو خوردیم. بهش گفتم که از فردا بیاد مغازه. با مدرسه هم قبلاً هماهنگ کرده بودم که از چه تاریخی سرویسشو عوض کنن و کجا باید بیاد. موقع ناهار خوردن تو فکر خودم بودم که با صدای اشکان به خودم اومدم
ا : مامان ، چیزی شده ؟
ن : خبر؟ نه . چه خبری؟
ا: آخه تو فکری . با غذاتم بازی می‌کنی و نمیخوریش
ن : تو غذاتو بخور . چیکار به من داری؟
ا : خیلی خوب حالا . من که چیزی نگفتم . فقط دیدم تو فکری ، گفتم نکنه تو مغازه اتفاقی افتاده.
ن : ای بابا چقدر فضولی بچه غذاتو بخور. آره می‌دونی چیه . کسم میخوارید هر چی به سعید گفتم منو بکن نکرد الأنم حوصله ندارم. حالا خیالت راحت شد؟
ا : باشه بابا . اصلا به من چه .
تو فکر خودم بودم تا به خودم اومدم دیدم یه ساعت گذشته . اشکانم انگار ناهارشو خورده بود و رفته بود تو اتاقش. باید به کارهام می‌رسیدم که کسی شک نکنه. اگر حمید میدید حالا که میرم سرکار به خونه زندگی نمی‌رسم شاکی میشد و نمیذاشت برم. بنابر این از جام بلند شدم و به کارهای خونه رسیدم . شب هم داداش و شوهرم اومدن و مثلاً شدیم همون خانواده ای که قبل از اومدن سعید به این خونه بودیم اما با این فرق که من مزه یه کیر کلفت و خوشتراش زیر زبون و تو کوسم حس کرده بودم و شرایط جدید یه مقدار سخت بود. صبح شد و رفتم سرکار. مثل دیروز زود رسیدم و کرکره تا نصفه پایین بود. در زدم و سعید در رو باز کرد.
س : سلام. بفرمایید
رفتم تو مغازه .
س : روز اول کارتون چقدر زود اومدید؟ معلومه انگیزه زیادی دارید؟
ن (با لبخند) : سلام . بله میخواستم روز اول کاری زودتر بیام تا وقت بیشتری داشته باشم تا با کار آشنا بشم. برای اینکه بتونم خودمو با شرایط محیط جدید وفق بدم
س : عالیه. امیدوارم با همین انگیزه ادامه بدید. شما میتونید برید بالا تا منم بیام کارها رو بهتون توضیح بدم. یه خورده پایین کار دارم.
رفتم سمت بالا . امروز یه خورده آرایش کردم که صاحب کارم فکر نکنه آدم آملی و خشکی هستم . هر چند که نمیخواستم بهش رو بدم.
یه مقدار تو مغازه چرخیدن و جنسا رو برانداز میکردم. سعید از پایین بلند گفت : خانم تهرانی لطفاً کامپیوتر رو روشن کنید تا من بیام.
خانم تهرانی؟ آها چقدر من خنگم حواسم یه لحظه نبود که داریم نقش بازی میکنیم. بعد از چند دقیقه اومد بالا .
ن : ببخشید فامیلیتون رو به من نگفتید. چی صداتون کنم؟
س : من تهامی هستم. بفرمایید پشت میزی که مانیتور هست بشینید تا منم یه صندلی بیارم.
دوباره رفت پایین و با یه صندلی معمولی اومد بالا.
س : حواسم نبود شما لطفاً بنشینید رو این صندلی تا من تو مونیتور به شما توضیح بدم کار رو.
از جام بلند شدم تا جامونو عوض کنیم. سعید باید از پشت سرم رد میشد. همینطور که رد میشد با خودم فکر کردم الآن مثل همیشه یه کیر کلفت مالیده میشه به کونم قلبم داشت به شدت میتپید اما جالب بود که اصلا خبری نبود. چند روزی بود با هم برنامه نداشتیم . سعید اگر دو روز منو نمیکرد روز سوم کیرش مثل دسته بیل بلند میشد. انگار بدجور رفته تو نخ نقشش. این دیگه کی بود؟ واقعا جونوری برای خودش این سعید .
خلاصه سعید شروع کرد از تو کامپیوتر ، نحوه کار کردن با نرم افزار رو بهم یاد دادن. اینکه مشتری میاد جنس رو براش توضیح میدم و بعد از پسند کردن باید تو نرم افزار جنس رو انتخاب میکردم و فاکتور صادر میکردم. یه جا گفت فکر کن من مشتریم اومدم لباس زیر بخرم. همه چیزهایی که آموزش دادم رو الآن اجرا کنیم ببینم یاد گرفتید یا بیشتر باید توضیح بدم.
خندم گرفته بود .
س : چرا میخندید؟
ن : آخه مشتریایی که میان اینجا خانوم هستن. یه لحظه خجالت کشیدم باید به یه آقا توضیح بدم.
س ( با حالت جدی ) : لطفاً یه مقدار حواستون رو جمع کنید. الآن وقت این حرفا نیست . از چند روز دیگه مشتری بیاد اینجا اگر سوار کار نشده باشید ، ممکنه اشتباه کنید.
تا اینجوری صحبت کردم ، اول تعجب کردم بعد هم اخم کردم و شروع کردم هر چی بهم یاد داده بود رو اجرا کنم. دیگه فکر نمی‌کردم اینجوری باهام رفتار کنه. خیلی بهم برخورده بود. بعد دوباره تمیرین کردیم . خلاصه بعد از یکساعت که داشت بهم روش کار رو یاد میداد رفت به سمت پله ها.
س : من میرم پایین کار دارم . شما هم یه مقدار استراحت کنید ، بعد بازم تمرین کنید تا من بیام. فعلا ...
جوابشو ندادم و رفت پایین. چه از خود راضی . فکر کرده کیه؟ بردشم انگار . بذار دو روز بیام سرکار بعد ادای صاحبکار رو برام در بیار. البته اون موقع چون توقع نداشتم ازش ، خیلی ناراحت بودم اما بعد بیشتر فکر کردم دیدم انگار این قضیه باید اتفاق نیفتاد تا منم به خودم بیام و اولش سر سختیمو نشونش بدم و بهش رو ندم .
     
  

 
سرد کردی داستان رو. ولی سپاس که مینویسی
     
  
مرد

 
یکی از بهترین داستانهایی که تا حالا خوندم و پیگیرش بودم
ازونجایی که روند سکس رو آهسته کردی بهتره یکم سریعتر بنویسی تا مخاطب سرد نشه از داستان
ممنون
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
آقا چی شد؟
نمیخای دیگه بنویسی؟
اینهمه خوب نوشتی یهو بیخیالش شدی؟
     
  
مرد

 
سلام دوستان عزیز. مدتی بود که حوصله هیچ کاری رو نداشتم و کلا انگیزمو حتی برای زندگی از دست داده بودم. تو این مدت تونستم به زور فکرم را جمع و جور کنم و یک قسمت بنویسم اما حالم خرابتر از این بود که بتونم ادامه بدم. امروز یاد پیجم افتادم و اومدم یه سر بزنم و با پیامهای محبت آمیز شما دوستان مواجه شدم. مرسی که هستید و به من دلگرمی و انگیزه میدید. سعی میکنم از امروز بعد از ظهر ادامه داستان را بنویسم و بیشتر از این شرمنده چشم انتظاری شما عزیزان نشم. ممنون از همه شما
     
  
مرد

 
بهترین داستان سکسی که تا به حال خوانده ام.
     
  
مرد

 
ادامه از نسرین
اون روز گذشت و همینطور روزهای دیگه. یه هفته ای بود که اونجا مشغول شده بودم. اشکان هم هر روز از مدرسه ، با سرویس ، میومد پیش من و شب با هم می‌رفتیم سرکار. تو این یه هفته من همش با چادر سر کار میرفتم و با سعید هیچ برنامه ایی نداشتیم . اشکان داشت از تعجب شاخ در میآورد. دو سه روز بود یا خودش کلنجار می رفت چیزی ازم بپرسه اما حرفشو میخورد. البته منم بهش رو نمی‌دادم. بعضی شبها داداش و شوهرم در مورد کارم ازم می‌پرسیدن که منم از راحتی کار می گفتم و اینکه سعیدی که قبلا رفیق داداشم و مهمون ما بود با سعیدی که الآن صاحبکارمه ، از زمین تا آسمون فرق داره . او محل کار سر سنگین و جدیه اما زمان استراحت میشه همون سعید همیشگی. یا این حرفها و چادری شدنم دو محل کار ، خیال اون دو نفرم راحت میشد که خبری نیست و‌ شک نمی کردن. البته بعضی روزها داداشم بعدازظهرها، از محل کارش میومد پیش ما. البته دو سه بار اومد دیگه نیومد. نصف ماه از کار کردنم گذشته بود و طبق معمول غروب شد و با پسرم رفتیم خونه. وارد خونه که شدیم
اشکان : مامان یه سوالی میتونم بپرسم؟
ن : بپرس
ا : از وقتی رفتی پیش سعید سرکار ، چیزی شده؟
ن : چه چیزی ؟
ا: چادر سرت میکنی ، تو و سعید با هم سر سنگینید انگار پیش غریبه کار می‌کنی. قبلا که سعید مغازه باز نکرده بود و خونه ما بود هر وقت از مدرسه میومدم خونه یه برنامه ای با هم داشتید. حداقلش این بود که با اون لباس چسبونات روی پای سعید بودی و در حال بوسیدن همدیگه. الآن که تو مغازه همیشه تنهایی. چرا هیچ خبری بینتون نیست انگار قبلا همدیگه رو نمیشناسید؟
ن : اولا مگه تو فضولی ، دوما اون دوران رو فراموش کن ، سوما اونجا محل کارمه چیکار باید بکنیم. باید بکشم پایین بگم آقا سعید بیا منو بکن؟ خوب بی غیرت شدی واسه خودتا؟من مادرتم. انگار نه انگار دوست داییت منو میگایید. الآن اومدی میگی مامان ، چرا به دوست داییم ،‌کس نمیدی؟
ا: باشه بابا . من که چیزی نگفتم
ن : دیگه میخواستی بگی . بابات که اوسکوله ،حداقل اندازی داییت غیرت داشته باش.
ا : من فقط تعجب کردم از اینکه قبلا همدیگه رو ول نمی‌کردید ، الآن انگار همدیگه رو نمی‌شناسید.
ن : بسه دیگه بچه برو بشین سر درست تا من به کارهای خونه برسم.
اشکان رفت تو اتاقش منم رفتم لباس خونه پوشیدم و رفتم مشغول تمیز کردن خونه و غذا درست کردن شدم. نزدیک پریودم بود اعصابم ضعیف شده بود. بدبخت پسرمم بد موقعی اون سوال رو از پرسید. کارهام که تموم شد با یه ظرف میوه رفتم تو اتاق اشکان تا باهاش صحبت کنم و از دلش دربیاره. بعد بهش توضیح دادم که منو سعید چه برنامه ای داریم و چکار می‌خوایم بکنیم. بازهم بهش خیلی تاکید کردم که حواستو جمع کن سوتی ندی.
روزها می‌گذشت و منم روزهای آخر پریودیم بود . اعصابم سرجاش بود و کار رو هم یاد گرفته بودم. البته زیاد مشتری نداشتیم که همین باعث میشد من راحتتر رو کار سوار بشم. بالا رو راحت میچرخوندم و پایین هم که مشتری کمی بیشتر بود خود سعید میچرخوندم. بعضی مواقع میومد بالا یه سری میزد بهم. یه روز که اومد بالا ، منم چادرمو برداشته بودم. یه مانتوی جیگری با شلوار ساده مشکی تنم بود و یه مغنعه سرم. البته تو این مدت بارها وسط روز سعید اومده بود بالا و‌ منو با مانتو دیده بود. اما اون روز اون مانتو بدجور به بدنم نشسته بود و با توجه به سایز باسنم احساس کردم توجهش جلب شده. اومد و چند دقیقه با هم حرف زدیم و در مورد کار بهش توضیحاتی دادم. بعد قرار شد جامونو عوض کنیم که بشینه پشت سیستم و گزارش روزهای قبل رو از نرم افزار بگیره. تا اومدم برم عقب ، احساس کردم سریع رفت از پشت سرم رد بشه . مجبور شدم برم جلو. در حالی که از پشت سرم رد میشد دستش جوری تو جیبش بود که شستش از جیبش بیرون بود. از بس معذب بودم که از پشت سرم رد میشه انگار یه ساعت طول کشید. قبلا پیش اومده بود که به خاطر کون گندم بعضی از مردها و پسرهای سعی کنن از پشت سرم رد بشن و انگولکم کنن یا به بهانه شلوغی خودشون رو بچسبونن به کونم و ازم فیض ببرن. منم از ترس‌آبرو مجبور بودم طاقت بیارم. سعید که از پشتم رد شد انگشت شصتش احساس کردم داره مالیده میشه به کونم. یه مقدار هم معذبتر شدم و هم کمی حشری شده بودم. جلوتر هم نمی‌تونستم برم چون چسبیده بودم به میز . حالم بد شده بود. بیشتر ناراحت بودم. سعید که رسید پشت میز ، به بهانه دستشویی رفتن سریع از اونجا دور شدم و وارد سرویس شدم. تو آینه خودمو نگاه کردم . خیلی وقت بود با شوهرم سکس نداشتم. تمام احساساهای دنیا درون من جمع شده بود. احساس ناراحتی ، کمی لذت ، تنفر زیاد و نا امیدی. میخواستم برم بیرون وسایلمو رو جمع کنم برم خونه اما یادم اومد به این کار نیاز دارم. یه آب به صورتم زدم و رفتم بیرون. دو روز بعد پریودم تموم شده بود و سعید طبق معمول اومد بالا با هم صحبت کردیم. این دفعه مهربونتر باهام صحبت کرد و در مود خانوادم پرسید که چون قبلا اینطوری باهام صحبت نکردن بود تعجب کردم اما به سوالتش جواب دادم.بعد از اتمام حرفهام دوباره همون حالت تکرار شد. اما ایندفعه با سرعت کمتری از پشت سرم رد شد . یه چیزی به باسنم مالیده شد اما مطمئنم انگشتای لاغرش نبود. یه چیز بزرگتر و گرم . لال شده بودم . نمی‌دونستم چیکار کنم. به صاحبکارم نمی‌تونستم فحش بدم. خجالت می‌کشیدم و استرس داشتم . مثل بقیه مواقع که این اتفاق برام جاهای شلوغ نیفتاد. اما ایندفعه فرقش این بود که صاحبکارم و تو‌ محل کارم این اتفاق داره میوفته. قشنگ از لپ کون چپم تا وسط لمبرهای کونم و لپ کون راستم مالید و رفت. فقط چشمهامو بستم و منتظر بودم این لحظات عذاب آور تموم بشه. وقتی رسید پشت کامپیوتر نشست رو صندلی ولی من همچنان با چشمهای بسته ایستاده بودم.
به خودم اومدم دیدم داره صدام می‌کنه.
س : خانم .... خانم ...‌‌
به خودم اومدم و با صورت سرخ شده جواب دادم
ن : بببب بله چیزی فرمودید؟
س : گفتم چرا ایستادید؟ بفرمایید بنشینید.
مرتیکه هیز . به جوری قیافش خونسرد بود که انگار نه انگار دو دقیقه پیش خودشو کامل مالوند به من و فیض کامل برد.
وقتی نشستم رو صندلی از خونسردی بیش از حدش احساس کردم اشتباه کردم و خیالاتی شدم.یه لحظه به جلوی شلوار پارچه ای که تنش بود دقت کردم دیدم نه اشتباه نکردم . آلتش بزرگ به نظر می‌رسید.
     
  
مرد

 
ادامه از نسرین
وقتی چشمم به کیرش افتاد یاد زندگی مزخرف با شوهرم معتادم افتاد ( قرار بود نسرین نقش زنی رو بازی کنه که شوهرش معتاده) که وقتی معتادم نبود مالی نبود چه برسه به الآن . البته کیرش راست میشدها اما زیاد بزرگ نبود منم مال مرد دیگه ای رو ندیده بودم که بدونم باید اندازش چقدر باشه ،‌ فقط تو فیلم سوپر دیده بوده. خلاصه اینکه موقعی که شوهرم سالم بود می‌تونست ارضام کنه اما تو این یک ساله که
متوجه اعتیادش شدم همش حسمو سرکوب کردم. با اینکه یکبار ترک کرده بود اما باز رفت سراغش من ازش ناامید شدم اما به خاطر حرف مردم مجبور بودم بسازم و فکر طلاق رو از سرم بیرون کنم . چند بار هم پیش اومد که توسط مردا و پسرای تو خیابون انگولک و مالونده شده بودم . با اینکه سکس نداشتم و خیلی حشری بودم اما دندون رو جیگر گذاشته بودم. بعدم تصمیم گرفتم به خاطر گندگی سینه و باسنم ، چادر سرم کنم که حداقل کمتر مورد توجه قرار بگیرم . اما حالا صاحبکارم بهم نظر پیدا کرده بود. نمی‌دونستم چکار کنم. مجبور بودم کارمو حفظ کنم. اما نمیخواستم خودمم ول کنم. میترسیدم دیگه اینجا نتونم خودمو کنترل کنم . میترسیدم حشر زیاد و نداشتن سکس کار دستم بده.
فردا اون روز بازم اون اتفاق تکرار شد اما من به جای اینکه برم جلو تا از پشت سرم رد بشه ، رفتم کنار تا بره پشت کامپیوتر. یه نگاه بهم کرد و رفت تا گزارششو بگیره. کارش که تموم شد نشست همونجا و با هم در مورد کار حرف زدیم .
س : نسرین خانم میخواستم یه چیزی بگم
ن : در مورد چی ؟
س : ببینید شما اینجا با خانومها سر و کار دارید و بعضی مردم عقلشون به چشمشون هست. یه مقدار باید به ظاهرتون برسید
ن: من که همیشه لباس مرتب میپوشم؟
س : اینو قبول دارم اما یه مقدار هم باید آرایش کنید. یه جز من هم هیچ مردی این بالا نمیاد که بخواد براتون مشکل ایجاد بشه.
میخواستم بگم من از تو بیشتر میترسم تا مردهای دیگه اما گفتم
ن : راستش شوهرم حساسه و اگر ببینه که خیلی به خودم میرسم دیگه نمیزاره بیام سرکار. منم نمیتونم اینکار رو از دست بدم
س : مشکلی نیست میتونید بیاید اینجا و اینکارها رو انجام بدید . اون اتاق که اون گوشه هست هم میدم به شما که هم وسایلتون رو بزارید و هم قبل از شروع کار همونجا خودتون رو آماده کنید.
چاره ای نداشتم . اینقد این حرفها رو جدی و دستوری گفت که اگر زیاد مقاومت میکردم ، ممکن بود عذرم رو بخواد.
ن : چشم .ممنون
س : الأنم وقت ناهار و استراحته . هر وقت استراحتم تموم شد صدام کنید که بیام با کمک هم اونجا رو خالی و مرتب کنیم .
ن : چشم حتما.
یه دفعه از جاش بلند شد تا بخوام برم کنار اومد پشت سرم که رد بشه بره. دوباره هم حالت دیروز پیش اومد. این دفعه به بهانه کم بودن فضا بیشتر بهم چسبید و چند ثانیه هم مکث کرد و رد شد. با اینکه کوتاه بود اما قلبم داشت میومد تو دهنم . واااای خدا اینو دیگه چیکارش کنم. قشنگ سفتی کیرشو پشتم احساس کردم . دوباره یاد محرومیتم و شهوت زیادم افتادم. وقتی داشت می‌رفت پایین برگشت سمت منو و انگار میخواست چیزی بگه اما حرفشو خورد. منم نظرم به جلوی شلوارش و برآمدگیش جلب شد. وقتی رفت پایین احساس چندگانه ای ناراحتی ، حشریت ، ملامت و ... برام پیش اومد. طوری که نه غذام. تونستم درست بخورم و نه استراحت حالیم شد. هر چند که خسته هم نبودم. اون روز پنجشنبه بود و مدرسه هم تعطیل بود.
بعد از دو ساعت دوباره آقا سعید اومد بالا
س : خوب نسرین جان . اومدم که بریم سراغ انباری و مرتبش کنیم.
نسرین جان ؟ یادم نمی‌ومد بهش اجازه داده باشم اینطوری خطابم کنه . اما مثل اینکه با نگاهی که به جلوی شلوارش انداختم این مجوز رو بهش داده بودم. چیزی نگفتم و رفتم سمت اون قسمت مغازه که گفته بود انباری هست. یه قفل آویز داشت که کلیدشو از جیبش درآورد و بازش کرد. در انباری که باز شد یه اتاقک بود که نه خیلی کوچیک بود و نه بزرگ اما پر از جنس بود.
س : نسرین جان میشه بری داخل و جنسها رو بدی به من تا بزارم روی بالابر. اون بسته بزرگها رو هم هل بده بلند نکن که کمر درد میگیری.
چرا اینقدر باهام مهربون صحبت میکرد. مثل مردی که با همسرش داره حرف میزنم.
چیزی نگفتم و از جنس‌هایی که روی طبقه ها بود شروع کردم. اونا که تموم شد رسیدم به جنسای روی زمین . برای اینکه برشون دارم باید دولا میشدم. سختم بود اما دوبار اون حس اومد سراغم و یه مقدار هم کرمم گرفته بود و هم میخواستم ببینم دولا که میشم میخواد چیکار کنه. دوباره مثل دیروز وقاحت به خرج میده و خودشو به من میمالونه یا نه؟
تازه دیروز من صاف وایساده بودم. رفتم ته انبار و دولا شدم تا اولین بسته رو بهش بدم. حس کردم بهم نزدیکه اما کمی باهام فاصله داشت.بسته رو بلند کردم و دادم بهش و گذاشت کنار. دوباره که دولا شدم احساس کردم از سری قبل نزدیک تره اما بازم کمی فاصله بینمون بود. بار سوم که دولا شدم حس کردم چسبیده بهم . همون حس دو ساعت پیش اومد سراغم اما ملامت و ناراحتیم کمتر و حشرم بیشتر بود. قشنگ خودشو به بهانه اینکه این بسته سنگین تره بهم چسبوند و مالوند. بعد از چند ثانیه ازم جدا شد و گذاشت کنار. دوبار دولا شدم و اینبار محکم چسبید به پشتم و با دو دستش دو طرف باسنمو گرفت
س : نسرین جان نمی‌خواد اینا رو بلند کنی . همون طوری با دستت حول بده عقب تا من بزارمش بیرون
ن : ممکنه پایین مشتری بیاد شما برید من خودم اینا رو حول میدم بیرون.
س: مشکلی نیست . این وقت روز مشتری نداریم . در پایین رو هم قفل کردم. کرکره هم تا نصفه پایینه. نگران نباش.
با این حرفش بهم فهموند که قرار نیست کسی مزاحم خلوتمون بشه. قشنگ گرمای کیرشو دم کون گوشتیم احساس میکردم و دوست نداشتم ازم جدا بشه اما همچنان کمی حس نارضایتی هم داشتم. بیشتر جنسای جلومون ، حالا جمع شده بودند پشت سرمون . برای چند دقیقه ازم جدا شده تا اونها رو بزارن رو بالابر. همین چند دقیقه باعث شد از اون گرمای مطبوع محروم بشم. داشتم نگاهش میکردم ببینم کی اونا تموم میشه و میاد سمتم. تا اومد سمتم لبخندی رو لبش بود که نشون میداد میخواد بهم آرامش بده. برگشت پشتمو بهش کردم و دوباره دولا شدم و اونم دوباره دو طرف باسنمو گرفت. اینبار اما بی حرکت نبود و خودشو به سمت بالا و پایین حرکت میداد. احساس کردم زیر کیرش رو به شکاف باسنم میماله. دیگه امپرم زده بود بالا. برای دو دقیقه هیچ جنسی رو عقب حول ندادم و خودمم خیلی ریز باسنمو میمالیدم به کیرش. بعد دوباره ادامه دادم تا جنسها تموم شد اما اون به کارش ادامه داد تا اینکه یه دفعه زنگ موبایلم ، منو به خودم آورد. انگار از بالای ساختمون پرت شدم پایین. تموم بدنم می‌لرزید. فورا اتاقک رو ترک کردم و رفتم سمت کیفم که موبایلم توش بود. برش داشتم و اومدم جواب بدم اما صدام در نمیومد. خیلی هم می‌لرزید.قطعش کردم .
     
  

 
     
  
مرد

 
سلام دوست عزیز واقعا خوشحالمون کردی فقط تو رو خدا سریع برو جلو و باز نسرین رو با لباس سکسی نشون بده خواهش میکنم سریع تر بنویس من منتظر ادامه داستان زیبا و جذابت هستم .خسته نباشی
     
  
صفحه  صفحه 18 از 26:  « پیشین  1  ...  17  18  19  ...  25  26  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

سکس مامانم با دوست داییم


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA