انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 6 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

بازیچه ای به نام زندگی


مرد

 

کامبیز:‌ من مثل هر مرد دیگری از سکس خوشم می‎آد واسه من خیلی جذابه که با تو سکس کنم ولی این برای تو خوب نیس تو جوونی و باید انتخابهای بهتری داشته باشی. شنیدم با چند نفر هم سن من گشتی ولی این درست نیس سعی کن ... تینا: چه قدر حرف می زنی کی گفته می خوام با تو بخوابم؟ کامبیز: پس مرض داری اینطوری لباس می پوشی. تینا: از بس فضای خونه سکسی شده و من تو خونه با زنت و خواهر زنات لختی می کردم نمی تونم جور دیگری باشم تازه گفتی هم رده خودم خب با هم رده خودم بودم کلی حرفای عاشقانه زد کلی وعده داد وقتی توش کرد و خیالش راحت شد گذاشت رفت، آدم‎های همسن تو تکلیفشون معلومه می‎خوان بکنن ولی دیگه به آدم دروغ نمی گن، می فهمی‎دارم چی می گم. کامبیز: نمی‎خوای گوجه اضافه کنی. تینا: دیوانه و از جمله من به خنده افتاد. سعی کردم شب رو با موضوع های دیگه سر کنیم تینا دختر کوچولویی بود که من به خانواده شان اضافه شدم نمی‎خواستم کاری کنم که بعدش پشیمون بشم. شب وقت خواب تینا پیراهنمو در آورد. تینا: کجا بذارم چروک نشه. از فشار دیدن سینه‎های زیبایش و تن لختش شوکه شدم به هر زوری بود گفتم روی دستگیره در بذار. تینا نزدیکم شد و در حالی که بهم لبخند می زد پیراهن رو روی پشتی صندلی گذاشت و شلوارک کوتاهش را نیز از پایش در آورد و آن هم روی صندلی گذاشت لبخندی بهم زد و با شیطنت گفت: شب به خیر خوب بخوابی و خواب‎های خوب ببینی. من به تمامی وجودم داغ بودم شورت لامباداییش و تن برهنه‎اش و زیبایی جوانیش منو به لب مرگ رساند و برگشتم. کامبیز: برو تینا بخواب تو هم خواب‎های خوب ببینی. من جایم را روی زمین پهن کردم خواستم ماهواره روشن کنم ولی حسش نبود رفتم زیر پتو و دستمو کردم تو شورتم دلم می‎خواست جق بزنم ولی می ترسیدم هر لحظه سرو کله‎اش پیدا بشه و بخواد بیاد زیر پتو فکر می کردم تا صبح بیدار می مونم ولی نمی‎دونم چطور خوابم برد. صبح چشمامو هنوز باز نکرده بودم که تو خواب و بیداری دیدم تینا با همان شورتش به پا رفت دستشویی، حس کردم اگر امروز خونه بمونم حتماً باهاش سکس خواهم داشت توی واتس آپ به دوستم پیام دادم بریم کوه خیلی موافق نبود جواب دادم تنبلی نکن بیا بریم. جواب داد قبوله بیا دنبالم. تینا همانطور لخت از دستشویی بیرون اومد. کامبیز: تینا لباس بپوش بریم کوه. تینا متعجب: کوه کی حال داره. کامبیز: با دوستم قرار دارم درکه می ریم راحته صبحانه‎ام اونجا می‎خوریم بجنب خیلی خوش می گذره. با این کلک رفتیم بیرون به این امید که وقت برگشت برسونمش اون یکی خونه. توی کوه اغلب پسرها تو نخش بودند حتی از چند تا خانم شنیدیم که می گفتند دخترش هم نیس به سن این آقا نمی‎خوره یه همچنین دختری داشته باشه یعنی دوست دخترشه وا بعضی از پسرها هم مونده بودن تو نخ تینا برن یا نه ولی تینا به هیچ کدوم توجهی نمی کرد. به تینا خوش گذشت بخصوص دوست من که او نیز استاد دانشگاس آدم خوش برخورد و خوش صحبتی‎اس. صبحانه که خوردیم برگشتیم ساعت نه و نیم پایین بودیم و دوستم رو رسوندم و البته این حساب رو نکرده بودم که خونه او نزدیک خونه‎ایی که من زندگی می کنم به تینا گفتم: می‎خوای برسونمت دو شبه الان پیش لاله نیستی شاید نگران بشه. تینا: مگه بچه‎ام تازه بهش پی ام دادم که با بچه‎ها اومدیم کوه من تا عصر پیشت می مونم اگه خواستی یا امشب یا فردا صبح می رم. چاره‎ای جزء قبول کردن نداشتم هم دوست داشتم بازم پیشم باشه هم می ترسیدم که بعد سکس چه رفتاری خواهیم داشت و اگر او بخواد بهم بچسبه چه اتفاقی خواهد افتاد راستش از اینکه توی آپارتمان نیز تابلو بشم ترس داشتم بخصوص که هدیه شاید واکنشی نشان می‎داد. به هر حال رسیدیم خونه تینا سرحال و شاد ولی عرق کرده بود و خواست به حمام برود باز همانطور لخت نزدیک در حمام شد و شورتش را داخل حمام درآورد و از پشت در بیرون گذاشت. صدای دوش که اومد به سراغ شورتش رفتم خیلی سکسی بود رنگ سرخ اناری بود و بوی خوبی می‎داد بی اختیار بوسش کردم و از روی شلوار به روی کیرم کشیدم. تنم داغ داغ بود خیلی دوست داشتم منم لخت می شدم به داخل حمام می رفتم. ناغافل در حمام باز شد من ترسیده به عقب رفتم. تینا برهنه در حالی که یه دستش رو روی کُسش گذاشته بود خندید و گفت: چیه چرا جا خوردی، شورت من دست تو چکار می کنه. مضطرب گفتم: اِ اِ رو زمین کثیف می شد گفتم بذارم رو تخت. تینا: چه مهربون مرسی. کامبیز: چیزی لازم نداری؟ تینا: می‎خوای پشتمو لیف بزنی؟ کامبیز: ن ن نه نه خودت بزن. تینا: چه جوری بزنم دستم نمی رسه، بیا بزن بیا بزن دیگه. کامبیز: نه از این لیفهای بلند هس. تینا: یادم رفت چی می‎خواستم شامپو بهتر از این نداری شامپو بدن چی؟ من که تن لخت و خیس تینا را می‎دیدم که قطره‎های آب از روی تن بخصوص سینه اش لیز می‎خورد و پایین می سُرید و برای پوشاندن کُسش یا بهتر بگویم طنازیش دستش را همچنان جلوش نگه داشته بود من من کنان گفتم: چرا شامپو سر دارم و بدون اینکه منتظر حرفی بشم از توی کابینت آشپزخونه شامپویی برداشتم و به سمت تینا رفتم وای خدای من این چه بدنی است و چه لبخند وسوسه کننده‎ای روی لباش نقش بسته. شامپو رو دادم و تینا به آرامی در حمام بست. چند بار آب به صورتم زدم ای کاش اینقدر جسور بودم و از آینده ترسی نداشتم و بی محابا در حمام را باز می کردم ولی من یه استاد دانشگاه چطور می تونم این بی آبرویی را قبول کنم. برای اینکه به تینا فکر نکنم چایی گذاشتم و چند تا دونه هل نیز اضافه کردم. تینا: کامبیز کامبیز زی زی. کامبیز: چیه. وای دیگه دستشم جلوش نبود یه کُس جوان و تازه مثل مامان یا خاله‎هایش کُسش به کرمی نمی زد بیشتر به صورتی می‎خورد. تینا: هی هی چشمتو درویش کن چیه یه کمی جنبه داشته باش. حس کردم تحقیرم کرد بالحن محکمتری گفتم: چیه تینا چی می‎خوای هی منو واسه چی صدا می کنی؟ تینا: چندبار مگه صدات کردم حوله می‎خوام، اون رب دوشامی تو ندی حوله دیگه نداری؟ کامبیز: چرا یه دونه واسه استخر دارم البته خیلی بلند نیس. تینا: کی بلند می‎خواد بده اگه تمیزه خوبه. حوله را بدون اینکه بهش نگاه کنم دادم دستش خنده‎ای کرد و چند لحظه بعد حوله رو دور خودش پیچید و بیرون اومد. تینا: سرمو چه کار کنم. چند تا دستمال سفره‎ای بهش دادم و هر دو از این ابتکار مضحک من خنده مان گرفت تینا یه نگاهی بهم کرد و حوله را آرام شل کرد و افتاد و آهسته به من نزدیک شد و بوسه‎ای بر لبانم زد. تینا: می‎خوامت. و باز بوسه‎ای دیگر من نیز او را بوسیدم تینا با صدایی آرام زیر گوشم گفت: چند بار با مامانم سکس داشتی. کامبیز: تینا اونطوری که تو فکر می کنی نیس من و بابات و لادن ... تینا: مهم نیس فقط چند بار جواب منو بده. چشمم بی اختیار به کتابم افتاد که اسم منو با قلم درشت زیر تیتر کتاب نوشته بودند به خودم آمدم تینا را به عقب هل دادم کامبیز: بسه تینا همین الان لباستو می پوشی می برمت خونه زود باش لباستو بپوش. صدای ایستادن آسانسور گوش منو تیز کرد در آسانسور باز شد و من یهویی تینا رو رها کردم از چشمی در نگاه کردم وای لاله بود این اینجا چکار می کنه با اضطراب به سمت تینا رفتم ناخودآگاه به اطراف نگاه کردم کجا می توانم تینا رو پنهان کنم زنگ در زده شد. تینا با نگرانی پرسید کیه. با صدای آهسته گفتم: لاله. چشمم به کمد لباس افتاد تینا هم مثل من فکر کرد و داخل کمد شد و من در را بستم ولی قفل نکردم. باز زنگ خورد. صدای باز شدن در خانه هدیه را شنیدم. لاله: سلام خانم ببخشین می‎دونید همسایه روبه رو شما خونه هستن یا نه. هدیه: فکر کنم باشن صدای تلویزیونشون که می‎آد. لاله این بار به در زد. هدیه در رو بست. من در رو باز کردم. لاله: چه عجب چه کار می کردی چه قدر طولش دادی. کامبیز: دستشویی بودم خب، بیاین تو. لاله: سلام خوبی به به چه خونه خوب شده معلومه که بازسازی و نو شده خوب توش کار کردی. کامبیز: در حد یه آدم تازه کار خوب شده شما چه کار می کنین. لاله: خوبم بد نیستم ولی چرا اینقدر مودبانه حرف می زنی؟ کامبیز: وکیل لادن خانم گفتن. لاله: کامبیز واقعاً متأسفم نمی‎دونم چی شد شما که همدیگرو دوست داشتین شما که باهم خوب بودین یعنی چی شد من فکر کنم یکی واقعاً براتون دعا نوشته. کامبیز: به هر حال، چی شد که یادی از من کردین. لاله: کامبیز تو رو به خدا اینطور با من حرف نزن من اصلاً کاری به لادن ندارم من و تو باهم بودیم به حرمت همه اون لحظه‎هایی که منو بوسیدی تو رو به خدا اینطور با من حرف نزن. کامبیز: خب خب یک کمی آرومتر. چایی که می‎خوری. لاله: آره دستت درد نکنه. کامبیز: بقیه چطورن، سوفی چه می کنه؟ لاله: سوفی که خوبه ولی لادن واقعاً منو اذیت می کنه لیلا هم که می‎دونی بعد فوت مامان با هم قهریم اونم بدجنسی خودشو داره بهم کرم می‎ریزه. کامبیز: خب دیگه چهار زن که تویه خونه باشه چه شود واقعاً باید قدر مردها رو بدونید مرد که نباشه تو خونه همین می شه، خب شوخی کردم. لاله: نه همینه به خدا مرد خیلی خوبه تو خونه باشه. از وقتی که رفتی لادن اخلاقش عوض شده یه چند وقتی با اون نوید دوست پسرش بود که پولشو خورد. کامبیز ناراحت: نوید کیه. لاله: اوه تو نمی‎دونستی؟ منو ببخش. کامبیز: می‎دونستم یه دوست پسر داره اون شب که اومدم خونه فهمیدم که تو خونه با کسیه. لاله: این موضوع رو بذاریم کنار به هر حال اخلاقش بد شده چند روز پیش رفتیم مهمونی قاطی بود نمی‎دونی چه قدر تو سر من زد. کامبیز: تو سرت زد؟ واسه چی؟ لاله: نه که تو سرم بزنه سرم داد زد آخه من چه جوری بگم ... می‎دونی خیلی تنم مرد می‎خواد. کامبیز: یه کم آرومتر این دیوارها خیلی نازکه صدا کاملاً می ره . لاله: بذار بره چی می گفتم آهان منم تو مهمونی با یکی دوتا مرد بودم دیگه سر بزنگاه مچمو گرفت. کامبیز: مهمونی قاطی تو هم که دیگه تعهدی نداری خب چه اشکالی داره؟ لاله: آخه چی بگم من بودم، سه تا مرد و سکس دیگه وسط ماجرا که همگی تو هم بودیم پیداش شد، با آنکه من بزرگه‎ام ولی اون دستور فرمایی می کنه. کامبیز: با سه تا همزمان؟ لاله: کامبیز گفتم تنم خیلی می‎خواد، الانم می‎خواد دست خودم نیس ولی واسه این قضیه نیامدم می خوام ببینم میشه منو تینا یه چند وقتی پیشت بمونیم ، کامبیز من خیلی اعصاب و روانم خرابه لازمه که آروم بشم یعنی آرومم کنی. کامبیز با تعجب: اینجا باشی نه بابا زشته . لاله با تمسخر: زشت واسه چی؟ اون موقع که لادن زنت بود من باهات بودم حالا که دیگه مشکلی نباید باشه. کامبیز جونم من و تینا بیایم اینجا آره عزیزم بهت خوب حال می دما ببین هر شب باهاتم تا صب حالتو ببر چی می گی بیایم دیگه، تو منو می خواستی الان هم می خوای دوست داری الان واست لخت شم یه چیزی بگو. کامبیز: نه فکر کنم تا چند وقت دیگه منو لادن رسماً از هم جدا میشیم و خب بهتره خانواده‎ها هم هر کسی مسیر خودشو بره. لاله با لحن ملتمسانه: من الان بهت نیاز دارم می خوای باهم سکس کنی گفتی من یونیکم ببین من الان واقعاً حشریم. کامبیز: میشه بری بعداً بیایی با خیال راحت در این مورد مفصل صحبت می‎کنیم من باید الان برم بیرون، کار دارم. لاله با ناراحتی: داری منو دک می کنی داری منو پس می زنی؟ یعنی دیگه برات مهم نیستم ؟ کامبیز: نه لاله تو واقعاً واسه من عزیزی بیا بغلم بیا. لاله با خوشحالی اومد بغلم و سرش را به سمت سرم آورد دیگه مجبور بودم ببوسمش. کمی از هم لب گرفتیم، رفتم لباسم رو بپوشم که بریم بیرون شاید در این فرصت تینا از خونه بزنه بیرون . لاله: اشکال نداره من خونه باشم تا تو بیایی؟ کامبیز: نه بیا با هم بریم یه کم خرید کنیم برمی گردیم. لاله: پس کار مهمی نداری ولی کامبیز من الان می خوام. لاله تی شرتش را از تنش در آورد خوبه هیچ کدام از این خواهرها سوتین نمی بندد. مجبور شدم نوک سینه اش را به زبونم بگیرم و باهاش بازی کنم. لاله: از اون شبی که لادن خدا خیرش بده نذاشت با مردها حال کنم تو دلم مونده خیلی دلم می خواد بیا یک کمی روم بخواب بعد بریم بیا عزیزم نمی‎دونم چم شده ولی من می‎خوام. رفتم کنار لاله دراز کشیدم دست برد به لباسمو در بیاره مانده بودم چه کنم دیدم دیگه فایده نداره تا لاله ارضا نشه دست از سرم برنمی داره پس گذاشتم لباسمو در بیاره و من هم به کمک خودش شلوار و شورتش را از پایش در آوردم و در حالی که شورتم را پایین می کشید رویش خوابیدم و صدایش آهش بلند شد. لاله: من می‎خوام من کیر می‎خوام. کامبیز نگران: آرامتر. لاله: چیه همش می گی آرومتر نکنه با این دختره همسایتونم رابطه داری؟ کامبیز نگاه کن کُسمو من همیشه اپیلاسیون می کنم به خاطر تو اینبار شیو کردم تا زود بیام پیشت بیا دست بزن کامبیز کُسم کیر می‎خواد کامبیز کیرتو بکن تو کُسم یادته اونبار خونمون چه حالی کردی چه تلمبه‎ای می زدی دیشب همش تو فکرت بودم. کامبیز: خب الان می‎کنم خیالت راحت شه ؟ لاله: یعنی تو خیالت راحت نمی شه یعنی این دختر همسایه ات تخمتو خالی می کنه از سر شکم سیری با من رفتار می کنی ؟ دستت درد نکنه. کامبیز: من غلط کردم منظورم این نبود گفتم الان جبران اون وقتی که لادن مزاحم شده بود رو می کنم. لاله: قربونت بشم کامبیز نگاه کن سینه‎هامو بیا دست بزن نترس به کارت می رسی دست بکش. آرام و نگران به بدن لاله دست کشیدم. لاله: آیییییی آی وای کامبیز کامبیز . ناگهان در کمد به شدت باز شد و تینا از توی کمد بیرون و به زمین افتاد. لاله متعجب و ترسیده خودش را جمع می کند و به زمین می نشیند از آن طرف تینا نیز برهنه در حالی که سعی می کند حوله را به خود بپیچد بلند می شود. لاله: تییینا اینجا چه کار می کنی، کامبیز تو با دخترم تو با تینا هم. لاله یهو عصبانی می شود و داد می زند. لاله: تو این دو سه شب اینجا بودی آره تو اینجا بودی پدرسگ توی این دو سه شب لنگاتو هوا کرده بودی من با خیال راحت فکر می کردم خونه دوستتی خاک به سرت تینا، ای وای من ای وای خدای من، مرد خجالت نکشیدی تو حیا نکردی با تینا هم. کامبیز: به جون سوفیم من بهش دستم نزدم باور کن به خدا حمام بود تو در زدی رفت تو کمد ایناهاش حوله هم بهشه. تینا به شکل تهاجمی: اوه چه خبرته خوبه حالا من تو کمد صداتو می شنیدم خودتو نگاه کن جلو و عقبتو انداختی بیرون کامبیز ترس منو نداشت تاحالا لنگات هوا بود. با زدن در خانه که پشت سرهم در می زد همگی ساکت شدیم من به تندی اومدم تا از چشمی در نگاه کنم که نرسیده به در صدای هدیه را شنیدم که داد می زد: کامبیز در رو باز کن کامبیز در رو، بیشرف باز کن. از ترسم در را به سرعت باز کردم و هدیه آشفته و عصبانی داخل شد چشمش به تینا که لخت فقط با حوله جلویش را گرفته و لاله نیز لخت او نیز با دست جلویش را پوشانده نگاهی کرد و یه نفس کشید و گفت: کامبیز چته، چته کامبیز خونه رو سرت گرفتی اینا کین؟ هان ( با لحن تمسخر) آقای استاد دانشگاه کین اینا؟ لاله که تازه به خودش اومده بود گفت: من خواهر خانمشم و این دختر باجناقشه شما کی باشی؟ هدیه اشاره می کند به لختی لاله و تینا: به به چه فامیل خوبی داری. منم کسی ام که فکر می کردم این آقا همونی که حرف می زنه باور داره، در خونه و دلمو واسش باز کردم. تینا: پس کامبیز جان بیکار نبودی. کامبیز: چه گیری افتادما من اصلاً بهش دستم نزدم. هدیه با ناراحتی: دستی نزدی تو منو لخت کردی. تینا: نه منظورش اینه که دخول نکرده. لاله: کامبیز واقعاً که. کامبیز: ای بابا هدیه اینطوری نیس. لاله: دیگه چه جوری باید باشه. کامبیز: نه اینطوری که دیده می شه نیس اصلاً چرا هر سه شما یهویی پیداتون شد. تینا به هدیه: مثل اینکه هیچ کُسی از دست کامبیز در امان نیست. مال تو هم خوشگله نه؟ هدیه: اونکی پوشندیش رو من ندارم. تینا متعجب: یعنی چی؟ هدیه یه نگاهی به کامبیز کرد و شلوارکشو کشید پایین و یهو یه کیر لای پای هدیه پیدا شد. لاله با تعجب آه کشید و رویش را برگرداند تینا نگاهی دقیقتر کرد و به سمت هدیه آمد و گفت: اجازه هست و دستش را به کیر هدیه زد و خندید و گفت: تو دوجنسیتی هستی چه جالب تا حالا ندیده بودم. لاله: یعنی چی؟ تو واقعاً یه زنی یا از این پسرهای دخترنما هستی هان ازونایی. تینا: مامان نمی بینی سینه داره موهاش زنونه‎اس چی واسه خودت می گی. تینا با لذت کیر هدیه رو گرفت و مالید و آرام به هدیه نزدیکتر شد. لاله نیز به هدیه نزدیکتر شد. هدیه همچنان به کامبیز نگاه می کرد. کامبیز از رفتار گذشته‎اش سرش را پایین انداخت. لاله نیز به کیر هدیه دستی زد و خنده‎اش گرفت ولی طاقت نیاورد و از هدیه دور شد. تازه متوجه شد که سراپا لخته. هدیه سرش را به تینا نزدیک کرد و لب تینا را بوسید تینا جا خورد و یه نگاهی به هدیه یه نگاهی به لاله که دنبال لباساش می گشت و یه نگاهی به کامبیز انداخت و سپس او نیز هدیه را بوسید. لاله متوجه آنها شد که دارند همدیگر رو می بوسند خواست چیزی بگه ولی منصرف شد و باز به آنها نگاه کرد. هدیه به سینه‎های تینا دست کشید و تینا یه لحظه خودش را کنار کشید و یه نگاهی به هدیه کرد و گفت: میشه منم سینه‎های تو رو ببینم. هدیه تی شرتش را از تن درآورد و سینه‎های برجسته‎اش را بیرون انداخت. تینا باز خندید و با تعجب و هیجان به سینه‎های هدیه دست کشید و نوک یکی از سینه‎ها را در دهانش کرد. لاله: تیییینا، کامبیز یعنی چی. کامبیز به سمت لاله رفت و او نیز لبهای لاله را بوسید و شورت لاله را از دستش گرفت و کناری انداخت.لاله: جلوی اینا، نمیشه بریم تو اتاق. هدیه کاملاً برهنه تینا را در آغوشش گرفت. هدیه: صندوق نامه‎ات بازه یا... تینا: خیالت راحت تو 20 سالگی یکی نامه‎اش رو انداخت البته نامه جعلی بود. من لاله رو بلند کردم و روی کاناپه خواباندمش و سرم رو توی لا پاش کردم. لاله: نه نه اینجا جلوی اینا. تینا در حالی که دست هدیه رو گرفته بالای سر لاله می‎آید و می گوید: مامان من می‎دونم شما با کامبیز سکس داشتین حالا هم داشته باش. لاله: در حالی که روی کاناپه ولو شده می گوید: نه جلوی شما حداقل شما برین تو اتاق مگه نمی‎خواین با هم باشین خب برین رو تخت. تینا: مزش به اینه که جلوی هم باشیم چیزی ازمون کم نمی شه کامبیز باهاش حال کن می‎خوام ببینم چه جوری مامانم رو به اوج می رسونی( رو به هدیه) تو چی تو هم می تونی به اوج برسونی؟ هدیه: سعی خودمو می کنم. تینا لبش رو روی لب هدیه گذاشتم بالحنی همراه با شهوت گفت: سعی تو بکن ببینم تو چه مزه‎ای می‎دی. من پاهای لاله رو بیشتر باز کردم و با زبونم به خوردن کُسش مشغول شدم. لاله بلند شد و یه نگاهی به تینا و هدیه کرد که به شکل 69 داشتند واسه همو می‎خوردند یه جوری هم تو کار هم رفته بودند که انگاری صد سال منتظر چنین روزی بودند. لاله هم لباس منو در آورد و کیرم که راست راست شده بود تا اونجایی که دهنش جا داشت کرد تو و با ولع واسم ساک زد کمی که ساک زد روی لبه مبل نشستم و لاله پشت به من روی کیرم نشست لجز بودن کُسش خیلی بهم مزه داد بخصوص که هر سه خواهر واقعاً کُسشون تنگه بعضی چنان گشاده که انگار توی یه غار کیر زبون بسته رو فرو کردی هیچ حسی بهت دست نمی‎ده چند بار بالا و پایین کرد. تینا برگشت به شکل داکی نشست و هدیه از پشت کیرشو داشت رو کُس تینا تنظیم می کرد یه لحظه نگاه تینا به لاله افتاد که داشت آروم آروم ناله‎هایش بلند می شد و من نگاهم به هدیه افتاد تو نگاهش یه غمی بود بی اختیار از خودم شرمنده شدم اون شب وقتی دیدم که به جای کُس یه کیر راست شده هست نباید چنان دست و پا مو گُم می کردم که پا به فرار بگذارم خیلی رفتارم بد بود و همون لحظه با خودم عهد بستم که باهاش قاطی بشم و عشقبازی کنیم. لاله همونطوری پاشو برگردوند و به صورتش به سمت من برگشت حالا رو بهم روی کیرم بالا و پایین می شد منم برای اینکه خودی نشون بدم خودم را تکون می‎دادم و آه آه می کردم. لاله رو بلند کردم و به پشت خواباندمش و اینبار کلاهک کیرم رو تو کُسش می کردم و بیرون می آوردم تا چند باری که این کار رو کردم و کُس لاله خوب تحریک شد سپس تا ته کیرم توش فرو کردم، چنان ناله کرد که یه لحظه ترسیدم همسایه‎های پایین هم صداش رو بشنوند یه چند لحظه‎ای همینطور پشت سرهم تلمبه می زدم و هی سعی می کردم یه جوری رفتار کنم که از هدیه زودتر نیام. نمی‎دونم زنها مثل ما فکر می کنند یا نه ولی ما مردها به جایی اینکه فقط فکرمان را به سکس متوجه کنیم مجبوریم بخشیش هم به کنترل خودمون بپردازیم. تینا زیر هدیه خوابیده بود معلوم بود لذت می برد کون زنانه ی هدیه و اینکه حس کنی اونور کون یه کیره که تو کُس همجنس این زن فرو رفته بود تصور قشنگی درست کرده بود. لاله رو ته لبه مبل به پشت آوردم پاهایش را کامل بالا دادم و در حالی که ایستاده لبه مبل قرار گرفتم تو کُسش کردم. هم من و هم لاله تلاش داشتیم به جوونترها بگوییم ما حرفه‎ای تر هستیم گرچه این تلاش را هیچ وقت به زبون نیاوردیم ولی از رفتار هر دومون این حس می شد. تینا نزدیک من شد و کیر منو از تو کُس لاله بیرون کشید و همانطور که تو دستش بود توی دهانش کرد. لاله: چرا ضد حال می زنی. توی چشمان لاله یه جور نگرانی و یه جور شرم بود تینا روی مبل به رو دراز کشید گرچه کون هدیه از همه بهتر بود ولی تینا نیز زیبا و بکر بود لای کونش را بی اختیار باز کردم و سوراخ کونش را خوردم. لاله: کامبیز یه وقتی از پشت نکنی. هدیه به سمت لاله رفت و لاله نمی‎دونست با کیر هدیه چه رفتاری باید داشته باشد ولی هدیه آشناتر از این حرفها بود گردن لاله رو به آرامی بوسید و به سراغ لاله گوش لاله رفت و به نرمی به دهان گرفت. صدای لاله بلند شد. من نیز یه بالش زیر شکم تینا گذاشتم و از توی کشو دو تا کاندوم آوردم یکی رو به هدیه دادم و یکی رو باز کردم روی کیرم کشیدم. لاله: هدیه جان تو هم آب داری یعنی اسپرم داری؟ هدیه: بله دارم. لاله: یعنی می تونی منو حامله کنی؟ هدیه: بله می تونم. لاله: وا خاک به سرم. کامبیز: شاید کروموزنها درست نباشه... هدیه: نمی‎دونم ولی آبم می‎آد. لاله: قربونت پس کاندوم استفاده کن. تینا رو یک کمی بالاتر دادم و کیرم رو برای اولین بار تو کُس تینا کردم. تینا به شهوت و درد صدایش بلند شد لاله: کامبیز آرومتر تینا قربونت بشم می‎خوای با هدیه باشی فکر کنم بهتر باشه‎ها. تینا: بکن منو کامبیز بکن دوس دارم بکن دیگه. من نیز شروع کردم به تلمبه زدن کاملاً رو بدن تینا سوار بودم و گاهی ضربه ای به لمبرهایش می زدم و او ناله می کرد و لذت می برد. لاله و هدیه دست از کار کشیده بودند و من و تینا را نگاه می کردند. لاله صورتش را به سمت صورت تینا کرد و گفت: تینا خوبی اذیت نمی شی؟ تینا: مامان گیر نده تو خودت برو کُستو بده. تینا به فشار بدن من به رو کامل خوابید و من نیز مجبور شدم به رویش بخوابم و پاهاشو به هم جفت کنم ناله تینا بیشتر شد چندتایی تلمبه زدم و از رویش بلند شدم و او مدل داگی نشست و من هم سوراخ کُس و هم کونش را با هم خوردم. هدیه به سمت تینا اومد و دست تینا رو گرفت و بلندش کرد و لب به لب شدند. لاله به سمتم اومد من به تندی به سمت خودم کشوندمش، لاله دستهایش را روی لبه کابینت گذاشت و من از پشت هر دو ایستاده تو کُسش کردم و دستمو به سینه‎هایش بردم و سفت تو دستم گرفت و پشت سرهم زدم جوری که بدنم محکم به لمبرهای کونش می‎خورد و صدای لاله بلند شده بود دیگر ناله نمی کرد جیغ می کشید و لحظه‎ای بعد تکونی خورد حس کردم ارضا شد، من نیز خودمو رها کردم و گرمی آبم را که با فشار تو کاندوم می ریخت را حس کردم. وقتی هر دو برگشتیم دیدم که آب هدیه روی سینه‎های تینا ریخته شد و تینا با هیجان و تعجب به من و لاله نگاه می کرد.

     
  
مرد

 
kambiz8484: سلام jax14
javascript:paste_strinL('', 2, '', '', '', 'jax14', '143938987')
نکته بسیار درست و منطقی گفتید و بسیار از این نکته نظر درست و خوب سپاسگزارم تلاش می کنم این موضوع را رعایت کنم و اگر باز ایرادی در کار من دیدید خواهش می کنم لطف کن به من بگو. از دقت نظر و لطف شما ممنونم.
عزیزی داداش
     
  
مرد

 
واقعا عالی بود محشره
     
  
↓ Advertisement ↓

 
عالی بود مرسی. فقط کاش میشد مرتب آپلود کنید تا حس و حال داستان رو از دست ندیم.
مرسی
     
  

 
سلام دوستان
می دانم که عذرخواهی من فایده ای ندارد و از بار مشکل من چیزی کم نمی کند ولی باز به امید معرفت شما از همه شما عزیزان عذرخواهی می کنم و باید بگم امروز بعد از دو ماه و اندی تازه به سرکار آمدم و راستش نوشته هایم در محل کارم بود و امکان بارگذاری نداشتم و از طرفی بلد نبودم و چند بار امتحان کردم که متن را از لپ تاپ بتوانم کپی کنم و توی گوشیم وارد کنم تا پیش شما بدقول نباشم حیف که نشد. به هر حال امیدوارم بتوانم هر دو روز برای شما متن جدید بگذارم تا داستان تمام شود. شاد و سالم و تندرست باشید
     
  

 
روی دیگر
مشاور: خب لادن جان درخواست کردی از این بعد دیگه کامبیز در جلسات نباشه و تو تنهایی حرفهایت را بزنی جالبه که کامبیز نیز همین درخواست رو کرده انگار شماها ماجراهای زیادی داشتین که رویتان نمی شود از آنها نام ببرید.
لادن: جداً کامبیز چی گفته؟
مشاور: من که نمی تونم حرفهای کامبیز رو بزنم ولی او نیز درخواست کرده در جلسه‎های بعدی تنهایی حضور داشته باشه. خب تو هم همین درخواست رو کردی تو چرا؟
لادن: روزهای جدا شدن من و کامبیز داشت نزدیک می شد دلم می‎خواست زودتر از خونه‎اش بیرون برویم روی سرم منتش سنگینی می کرد.
مشاور: ولی تا اونجا که می‎دونم هیچ منتی سرتون نذاشت. لادن:نداشت ولی من خوشم نمی اومد. ولی بعد از کلاه گشادی که آن نامرد سرم گذاشت دیگه پولی تو دستم نبود با 100 میلیون می شد یه واحد ۵۰ متری اونم 15 سال ساخت با بالا گرفت. و ما پنج نفر بودیم لیلا که هیچی نداشت و خب لاله نیز 30 میلیون توحسابش بود می گفت 20 میلیون هم وام می گیره اینم 150 میلیون تو خونه‎ای که بودیم اگه می‎خواستیم از کامبیز اجاره کنیم باید 270 -280 میلیون رو راحت می‎دادیم و ما اینقدر پول داشتیم. خونه می‎دیدیم ولی هیچ کدوم به نظرمون نمی اومد تازه صاحبخانه‎ها هم کلی افاده داشتند یه خونه دیدیم که به نظر خوب بود قرار شد پول پیش رو که 100 میلیون می شد رو من بدم و لاله ماهی 2 و نیم میلیون بده. خرج زندگی هم نصف نصف لیلا نیز واسه همگی ما آشپزی کنه سوفی رو هم مواظبت کنه. خونه‎ای که اجاره کردیم دیگه منطقه 1 تهران نبود منطقه 6 بود و این البته خیلی خوشایندمون نبود ولی چه کار می‎شد کرد تازه به ما می گفتند خیلی خوب بهتون قیمت داده یه موضوع رو سرهم کردیم که من و سوفی به همراه لیلا هستیم و شوهرم مثلاً دبی کار می کنه و ایران نیست قرار شد خونه رو که گرفتیم لاله و تینا نیز به ما ملحق بشن امیدوارم بودیم همسایه‎ها لو ندن.صاحبخانه یه زن مسن 70 – 75 ساله بود که تنها با پیر پسرش زندگی می کرد عکسی که ازش دیدیم یه پسر 47 ساله بود مامانش اینطوری می گفت شاید هم بیشتر می‎خورد. ازدواج هم نکرده بود قیافه‎اش یه جوری لوس بچه ننه به نظر می رسید. اثاث کشی خیلی سخت بود تازه متوجه شدم که توی خونه یه مرد لازمه خیلی کارها بود که نیاز به مرد داشتیم، واقعاً وقتی کامبیز بود اصلاً به این چیزها فکر نمی کردیم خودشون خود به خود درست می شد یعنی من اینطور فکر می کردم ولی حالا با فلاکت درست شدند تازه کلی پول هم به یه مرده دادیم که در بیمارستان لاله تأسیساتی بود اینقدر هم هیز بود که نگو من که خیلی عادت به پوشش ندارم مجبور شدم خودمو بپوشونم بعد رفتن مرد تأسیساتی به لاله گفتم: تو مطمئنی تاحالا به تو گیر نداده. لاله: چی می گی توی بیمارستان همه به هم گیر می‎دن. خوشگلاش واسه دکتراس اینم شانس من بوده دیگه. لادن: واقعاً بهت گیر داده تا حالا کاری هم کرده؟ لاله: چه حرفا می زنی اینقدرا هم از اسب نیافتادیم تازه من 42 سالمه ولی تو بیمارستان اینقدر همه تو نخت هستند اینقدر با چشماشون تو رو می‎خورن که دیگه اگه سرشون تو سینه تو هم باشه میشه یه امر عادی. لادن: توی بیمارستان با کسی هستی یا صاف می ری صاف می‎آیی. تینا: لاله از این زرنگیها رو نداره. لاله: خب وقتی با علی بودم که هیچ کس جرأت نمی کرد محل هیچ کی نمی ذاشتم ولی الان خب کمی‎دارم راه می‎دهم یه دکتره‎اس به نام جهانبانی فکر کنم تو گلوش گیر کردم. همون موقع بود که سحر زنگ خونه رو زد و ناغافل اومده بود ببینه در چه حالیم خیلی از اومدنش خوشحال شدیم. وقتی یه ربعی نشسته بود صحبت به گرانی و اجاره ی بالا این خونه کشیده شد. سحر یه کمی ما رو برانداز کرد و گفت: نمی‎دونم چه قدر جنبه‎اش رو دارین ولی من این کار کردم و خب راضی هم هستم. لادن: تو چه کار کردی؟ سحر: راستش من یه دوست پسر دارم و دوستانی هم دارم که اهل مهمانی و خوش گذرونی هستند دوست دارن که دوست دختری داشته باشن. لیلا به شوخی: متأسفانه ما همه به غیر از تینا زنیم نمی تونیم دوست دختر کسی باشیم. سحر با خنده: اگه بخواین می تونین، این دوستان شخصیت و تک پر بودن طرف مقابلشان برایشان خیلی مهمه به دوستان محترم نیازمندن نه هر زنی که دست و پاشون واسه مرد می لنگه از طرفی خب مردها هم باید خرج کنن دیگه. من که راستش راضیم. لادن: سحر تو یه وکیلی، فکر نمی کردم نیاز مادی داشته باشی. سحر: نیاز مادی نیس البته کیه که از اینکه واسش خرج بشه بدش بیاد، شوهر باشه یا دوست پسر. لادن: من یه دوست پسر داشتم هم شوهره رفت هم پولم حالا شوهر به جهنم پولم بدجوری شد که رفت اونو چکار کنم. سحر: پولتو نه حالا ولی مقداریشو حتماً به دست می‎آری با همون آقایی که اون شب باهاش آشنا شدی خوب برات کار کرد مگه نه؟ لادن: چرا خدا خیرش بده سریع خیلی از کارها رو درست کرد تازه قسط دهی بانک هم انداخت سه سال بعد وگرنه من بدبخت بودم. سحر: باهاش قرار گذاشتی؟ لادن: راستش نه ولی تو فکرش یه زنگ بهش بزنم واسه تشکر یه ناهار مهمونش کنم.سحر: اون که نمی ذاره تو مهمونش کنی ولی یه ناهار رو حتماً باهاش برو بعدشم ادامه بده خیلی به درد بخوره تازه واسه شرکتتم خوبه کلی کار بهت سفارش می‎ده.لادن: اگه کار بهم سفارش بده که من بهش می گم تو بگو من چی بهت بدم کجاشو می‎خوای. لاله: جا خوشگله رو می‎خواد. (خنده همگی) سحر: لادن جون منو ببخش ولی اشتباه تو این بود که خیلی با نوید رو راست و صاف و صادق باهاش بودی این دوره زمونه یه چیزی می‎دی یه چیزی می گیری. لیلا: لادن چیزی که نگرفت هیچ جلو و عقبش هم به فنا داد. لادن: من کی از عقب بهش دادم؟! لیلا: دیوونه منظورم پول بود. تینا: حالا چه جوری با اینا آشنا بشیم؟ لاله: دختر تو به دَرست فکر کن این کارها چیه. منم سحر جون اهلش نیستم نمی‎خوام. لیلا: من می‎خوام سحر جون. آدم به درد بخور باشه چه اشکال داره. سحر: واست جور می کنم خیالت راحت، لادن تو چی؟ خب من با این آقا... چی بود اسمش؟ سحر: امیر غلامی. لادن: همین اگه جور بشه خوبه. سحر: امیر که جوره فقط باید باهاش قرار بذاری لادن حواست باشه وقتی زن واسه کسی وقت می ذاره باید در عوضش چیزی نصیبش بشه. لاله: یعنی چی؟ تینا: قربون این مامانم برم که هیچی از این چیزها حالیش نیس. لاله: خب من تا چشم باز کردم بابات اومد تو زندگیم دیگه مردی نبود. لادن: شانس آوردیم که نبود وگرنه اونطوری که تو انرژی داری معلوم نبود کارمون به کجا بکشه. لاله: حالا تو هی بزن تو سر من. سحر: خدا وکیلی شماها خیلی خوشگلین قد بلند خوش اندام خوش چهره... لادن: دیگه ادامه نده خیالات برمون می‎داره. سحر: می‎دونی اون شب مهمونی چند مرد هواخواه شما شدن چندتا مرد سراغ شما رو از من گرفتن. تینا: خیلی نامردین که نذاشتین من بیام. لادن: چی رو می اومدی توی سالنی که ما بودیم خیلی حجب و حیا بود توی سالن بغلی وای خدای من همش بُکن بُکن بود هر کی یه سوراخ پیدا می کرد بی احوال پرسی می کرد توش. سحر: نه لادن جان اونا همه همدیگرو می شناختن کسی به تو و من بند کرد؟ کسی سراغ منو تو اومد؟ اون سالن همه رو جفت راه می‎دادن کسی سرشو نمی اندازه بره تو. لادن: ولی همه خیلی راحت کشیده بودن پایین. سحر: خب بعضی ها اونطوری دوست دارن. لیلا: بگذریم چی واسه ما داری؟ سحر: خب من می تونم عکس و مشخصات اونا رو به شما نشون بدم اگه از میون اینها کسی رو پسند کردین بهم بگین. سحر یه نیم ساعت به ما عکس نشون داد و در باره هر کسی یه توضیحی داد چه قدر آدم توی دستش بود شاید بیست مرد رو بهمون معرفی کرد از 35 ساله تا 60 ساله تینا یه 35 ساله انتخاب کرد هی لاله غر زد ولی تینا گوش نداد سحر هم رک گفت که اینا اهل سکس کاملاً تینا هم خیلی سرفراز گفت من پرده ندارم همجوره باهاشم. تینا که انتخاب کرد لاله هم پاش باز شد و از میان این آدمها یه مرد ۴۹ ساله انتخاب کرد که پزشک بود فوق تخصص چشم منم که همان امیر شد و لیلا هم یه مرد 44 ساله رو انتخاب کرد که شرکت وادرات و صادرات داشت سحر بهمون گفت که باید کاری کنین که اجاره اینجا رو دربیارین. لاله هم گفت که این به عهده منه ولی فکر می کنی ماهی 2 میلیون و پانصد بهم کمک می کنه فکر نمی کنم. سحر خنده‎ای کرد و گفت حواستون باشه اگه مفت حال بدین مفت باختین دو میلیون و پانصد چیزی نیست اگه بیست و پنج میلیون ازش گندی درسته. لاله: سحر جون مگه من زن خرابم. سحر: لاله جون تو وقتی با علی بودی مفت باهاش می‎خوابیدی خرج زندگی رو کی می‎داد. لاله: والله اگه نگم بیشترش من ولی حداقل نصف نصف بودیم تازه پول سفرمونو من می‎دادم تا ما رو یه جایی ببره. سحر: لاله جون ببخش منو شرمنده‎ام اینو می گم تو واقعاً خر بودی. ( خنده همگی) لاله: نه حرفت حقه من خر بودم تازه منو در اختیار دیگرون می‎گذاشت ازم پول در می آورد. سحر با تعجب: واقعاً؟ لادن: نه بابا چرت می گه. سحر که رفت به لاله گفتم: چرا دلتو واسه هر کسی سفره می کنی یعنی چی بهش گفتی علی با تو اینکارو کرده تف سربالا می‎خوای. تینا: آره لج منم درمی‎آره همه بدبختیاشو جار می زنه. لاله: خب گفت خرم دیگه. لیلا: عکسهامونم گرفت فکر کنم دیگه عکسها همه جا پخش بشه. لاله: لادن شاید نباید عکس می‎دادیم. لادن: حالا که دادین ولی منم دلم می‎خواست یکی انتخاب کنم. لاله: خب قراره که تو با امیر باشی. تینا: مامان من چه اشکال داره با یکی دیگه هم باشه. لاله: وا مگه می‎شه. تینا: شما مامان منو ببخشین یه کمک دهاتیه. لادن: روم نشد وگرنه اون مرد که گفت ساخت و ساز داره خیلی به دلم نشست از اون پولداراس. لیلا: تو حالا به امیر زنگ بزن با اون جور کن تا بعد. لادن: آره می‎تونم الان بهش زنگ بزنم... شماره اش کو ... ایناهاش ... سلام آقای غلامی ، لادن هستم.
نزدیک ظهر میدون ونک به سمت شرق با امیر قرار گذاشتم.خودرویش شاسی بلند و خیلی شیک و آراسته بود من که اهل ماشین نیستم نمی‎دونستم چه مدلیه و راستش رویم هم نشد که ازش بپرسم. جلوی پام ایستاد شیشه ماشین رو داد پایین و بهم سلام کرد من سعی کرده بودم بهترین لباسهایم را بپوشم با تینا ست کرده بودیم قرار بود همون لحظه لاله و تینا هم سرقرار برن ولی هر کدام جداگانه البته لاله دلش واسه تینا شور می زد گرچه از چهره پسره خوشش اومده بود مهمتر از همه این بود که پسره مجرده در حالی که هر سه گزینه ما متأهل بودن و این برای هر سه ما یه جور ته دلمون عذاب وجدان داشت ولی خب فکر می کردیم اگه ما نریم یکی دیگه می ره. من یه دامن بلند پشمی و طوسی رنگ پوشیده بودم و یه بلوز آستین حلقه‎ای که اونم رنگ بژ سیر داشت و رویش یه کاپشن کوتاه طوسی کم رنگ کیف و کفش و شالم هم بژ سیر بود. کفشم بندی بود و اسپرت. وقتی می‎خواستم سوار بشم چون به این ماشینها عادت نداشتم کمی سخت سوار شدم البته نه به جوری که ضایع بشم ولی مجبور شدم دامنم را بکشم بالا که پام راحت بیاد بالا و ساقه پای سفید و خوش تراشم پیدا شد و دیدم که با نگاه خریدارانه خیره شده. مردها واقعا با مزه هستند چند وقت قبل منو با یه لباس باز توی مهمونی دیده که تا زانوی پام لخت بود ولی اونجا اینجوری خیره نشده بود. لادن: سلام آقای غلامی. امیر: سلام چه زیبا شدی. گرچه ممکنه این حرفو از روی ادب زده باشه ولی خوشحالم کرد خیلی دلم شور می زد که خوب نباشم. امیر: میشه خواهش کنم منو امیر صدا بزنی. لادن: باشه امیر آقا. امیر: رییس کجا بریم. لادن: درسته مهمان من هستین ولی خوبه شما تعیین کنین. امیر: باشه پس حرکت کنیم. به سمت سهروردی که رفتیم دلم شور زد گفتم از بد شانسی من می‎خواد بره رستوران البرز البته هی به خودم می گفتم نه او حتماً حساب می کنه حالا اگه حساب هم نکرد اشکال نداره کارش ارزشه اینو داشته ولی باز می گفتم البرز خدا رحم کنه و بالاخره همون البرز نگه داشت. داخل سالن که شدیم یه جای دنج رو انتخاب کرد و نشستیم یه اعتماد به نفس خوبی توی رفتارش بود که به من حس امنیت می‎داد تو دلم خدا خدا می کردم که این قرار تنها قرارمون نباشه و بازم اتفاق بیفته و منو به عنوان دوست دخترش قبول کنه گرچه می‎دونستم که زن داره و این کار من درست نیست. منوی غذا رو جلوی من گذاشت و من یه نگاهی به قیمتها کردم و آه از نهادم برخاست شاید از قیافه‎ام فهمید پس گفت: خیلی لطف کردی که منو واسه ناهار دعوت کردی. لادن: در برابر لطف شما هیچی نیس. امیر: واسه یه خانم به زیبایی شما این کارها یه وظیفه‎اس فقط خواستم بدونی دعوتت را به جان و دل پذیرفتم ولی اجازه بده من در اولین ملاقات دو نفرمون ژست مردونه‎ام رو حفظ کنم و در حالی که مهمانت هستم ولی خواهش می کنم دست به جیب نشو. لادن: نه اصلاً نمی شه شما مهمان منی بفرمایین انتخاب کنین. امیر: نه تا خواهشمو قبول نکنی من چیزی نمی‎خورم. لادن: این حرفا چیه می زنی حالا دفعه‎های بعد مهمون شما. امیر: ای جانم اینو خوب اومدی ولی( دستش رو روی دستم گذاشت) ازت خواهش کردم اولین قرارمونو منو شرمنده نکن. نگاهی به دستش که همچنان روی دستم بود انداختم، دستش رو برداشت تو دل خودم گفتم نه بذار خیالت نباشه. لادن: آخه من اینطوری شرمنده میشم شما هم زحمت بکشی هم مهمون کنی درس نیس. امیر: اولاً کاری نکردم تازه اگه هم کرده باشم واسه غریبه نکردم. و یه ضربه کوچک به روی دستم زد و گفت: قبول؟ گارسون نزدیک ما شد تا سفارش ما رو بگیره. لادن: قبول... از دست شما. امیر سفارش غذا داد و توی دلم گفتم خدا رو شکر که تو قبول کردی من چه جوری پول اینا رو می‎دادم. زیبایی و بوی غذا نخورده مستم کرده بود خیلی خوب بود. حین غذا از وضعیت کارم پرسید و گفتم که اگه کار باشه خوبه ولی اگه نباشه بدجوری در مضیقه قرار می گیرم بی اختیار وضعیت اجاره خانه و برنامه جداییم از کامبیز رو برایش تعریف کردم نگاهی بهم کرد و گوشی همراهش را برداشت و به دو، سه تا از دوستانش زنگ زد اینبار دستش را روی پایم گذاشت و گفت: تا امیر رو داری نباید غم داشته باشی دو تا کار خوب واست جور کردم فقط قبلش بگو تو همایش هم برگزار می کنی. لادن: اوه بله ما از صفر تا صد یعنی حتی قاری خوان مراسم هم می تونیم هماهنگ کنیم تا رزرو هتل و سالن آرایی و مترجم همزمان و هر چه که نیاز باشه. امیر با احترام بهم نگاه کرد و گفت: آفرین خب پس این کار مال توس یه کار دیگه هم برای مجله ماهانه چاپ می شه برای دبی تمام رنگی به زبان انگلیسی امیدوارم اینم بتونی انجام بدی. دستم رو روی دستش که روی پایم بود گذاشتم و سرم را بهش نزدیک کردم و گفتم: اول ممنونم دوم خیالت راحت. امیر: اینطور که نزدیکم شدی خمار شدم. لادن: پس خوبه که نزدیکتر نشدم فکر کنم بیهوش می شدی. امیر: طالبه بیهوشیم. غذا رو خوردیم امیر صورتحساب رو خواست گارسون صورتحساب را آورد. لادن: امیر آقا من راحتترم... امیر: فکر کنم دیگه آقاش اضافه باشه. لادن: امیر... امیر: ای جانم هیچگی به این قشنگی منو صدا نکرده بود. تو ماشین که نشستیم حس کردم اگه یه سال پیش توی ماشین کسی می‎نشستم که می‎دونستم قراره دوست پسرم باشه و خب با هم سکس داشته باشیم خیلی هیجان زده و حتی نگران می شدم ولی بعد از تجربه نوید دیگه خیلی برام سخت نبود گرچه هنوز احساس اینکه یه مرد متأهل زنشو بی خیال می شه و سراغ زنی می رود تا برای او خرج کنه و باهاش تو رختخواب بره ناراحتم می کرد لعنت به نوید که او هم زن داشت ولی انگار مرد متأهل بهتر از مرد مجرده . وقتی رسیدم خونه تینا و لاله نیز اومده بودند و لیلا هیجان فردا رو داشت که قرار بود برای اولین بار توی زندگیش با کسی قرار بگذاره همش می ترسید که نکنه اشتباه کنه و طرف از او خوشش نیاید. راستش ما که تا دوران قبل ازدواج در شهر ری زندگی می کردیم برای ما و خانواده ارتباط با پسر یه جرم نابخشوده بود برای همین خواهرانم زود ازدواج کردند و قبل از آن هیچ مردی توی زندگیمون نبود حالا من با دو سه تا پسر اونموقع ها یه ملاقات‎هایی داشتم که البته خیلی دوام نداشت چون اگه خونواده می فهمید بد می شد از طرفی هم محله ما خیلی خوب نبود و من نمی‎تونستم آدرس بدم. تینا خیلی خوشحال بود بسیار از طرفی که دیده، خوشش اومده و طرف هم برای قرار بعدی ابراز علاقه کرده بود. لاله نیز فقط ناراحتیش زن داشتن طرفش بود ولی باهاش خوب و خوش گذشته بود بخصوص که طرفش یه دکتر فوق تخصص بود خودش رو هنوز هیچی نشده با شوخی اینطور معرفی می کرد من پارتنر آقا دکترم. از من پرسیدن گفتم که رستوران البرز رفتیم و او حساب کرد و دو تا کار هم واسه شرکت درست کرد که توش خیلی پوله. همه راضی بودند و از اینکه یه عمری با علی و کامبیز و محمد بودیم غصه خوردیم حیف این عمرمون.
     
  

 
یه شاخه گل
سرشب بود که در خانه هدیه رو زدم چند لحظه ای گذشت که در رو باز کرد یک کمی که طول کشید ترس برم داشت نکنه قصد باز کردن در رو نداشته باشه ولی در رو باز کرد دیدم که طول کشیدن واسه مرتب کردن خودش بوده. کامبیز: سلام هدیه جان خوبی. هدیه: به خوبی شما. کامبیز: شرمنده‎ام و بابت اشتباه هم عذرخواهی می کنم. و گلی سرخی که برایش گرفته بودم را از پشت سرم درآوردم و تقدیمش کردم. واقعاً این یه شاخه گل چه‎ها می کنه همه خانمها در برابرش تسلیم می شن هدیه: چرا نمی‎آیی تو. داخل شدم و یه حس نادیده را احساس کردم چیدمان خانه نشانه‎ای بین یک زن و یک کمی مرد را نشان می‎داد. روی مبل ولو شدم. هدیه: بستنی می‎خوری؟ کامبیز: آره خوبه. هدیه: قیفی یا کیم؟ کامبیز: هر چی آوردی. هدیه با دو تا کیم عروسکی روی مبل نشست. هدیه: تصمیم گرفتی باهام باشی یا می‎خواهی ادب آداب همسایه رو نگه داری یا اینکه به دانشجوت احساس ... کامبیز: می‎خواهم باهات باشم. هدیه: من اون چیزی رو که بقیه دارن ندارم. کامبیز: مهم حسته. هدیه: تو فکر می کنی من بهت حسی دارم. کامبیز: می‎دونم من بهت حسی دارم. هدیه: می‎خوای به جای اینکه لیس بزنی، ساک بزنی؟ از این بی پروایی متعجب شدم و سعی کردم خودمو جمع کنم: اگه درش بیاری چرا که نه. هدیه: ببین من آدم احساسی هستم هیچ دوست ندارم واسه یه بار تجربه باشم برو فکرتو بکن بعد... نزدیکش شدم و پیراهنش را از لبه دامنش گرفتم و از تنش درآوردم. سینه‎های زیباش بیرون افتاد و من باز یه لحظه شوک شدم چطوری حس کنم این سینه‎های زیبا و سفت از آن کسی یه که کیر داره ولی سریع به خودم اومدم و پیراهن خودم را کندم و شلوارم را نیز درآوردم. هدیه بهم نزدیک شد و لبش را روی لبم گذاشت. یه حس خاصی بود حسی که ته درونم پنهان شده بود بوسیدمش باز بوسیدمش دست به شورتم برد و کیرم را از روی شورت که کمی تحریک شده بود، مالید. منم دست به شورتش بردم ولی کشید کنار و کیرم را از روی شورت گرفت و فشار داد. جلوی پام زانو زد و شورتم را پایین کشید و کیرم را تو دستش گرفت و تو دهانش کرد وای چه حسی خوبی داشت از این که هدیه دوجنسه کیرم رو تو دهانش کرده بود بیشتر از هدیه‎ای که فکر می کردم یک زن کامله بهم مزه داد. سرش را زیر تخمام کرد و زیرش رو لیس زد و خاراند. خیلی خوب بود. من سرم رو به صورتش نزدیک کردم و باز بوسیدمش و سینه‎هایش را تو دست گرفتم و مالیدم. هدیه بلند شد و روی تخت دراز کشید و باسنش را رو به بالا داد و چند ضربه به کونش زد من نمی‎دونستم چه کار کنم توی فیلمها دیده بودم که باید کون پارتنر را زبون بزنم و دلم می‎خواست ولی غرورم اجازه نمی‎داد. به فکرم رسید که سوراخ کونش را روغن بزنم هدیه دستش را به سمتم دراز کرد و منو روی تخت خواباند روی من نشست و کیرش را به دهنم فرو برد تا حالا هیچ کیری رو تو دهنم نکرده بودم و حال یه دختر، دانشجوی من کیرش را توی دهنم کرده بود و از من می‎خواست واسش ساک بزنم. هدیه کیرش را تا ته تو حلقم کرد و شکمش را روی صورتم گذاشته بود و تکون تکون می‎خورد من دستمو دور کمرش انداختم و برش گردوندم و در حالی که لنگاش کاملاً باز بود کیرش را تو دستم گرفتم راست شده و سفت بود شروع کردم به ساک زدن برام جالب بود حس خوبی داشتم صدای ناله‎های زنانه‎اش منو بیشتر تحریک می کرد. هدیه: کامبیز منو بکن یاالله من بکن زود باش استاد کیر می‎خوام کیرتو بکن تو کونم. من نفسهایم داغ شده بود ولی می ترسیدم تا حالا هیچ وقت این نوع سکسو نداشتم. انگار هدیه متوجه شد و منو به روی تخت برگرداند و کیرم را کمی ساک زد و روی کیرم روغن ریخت و کیرم را به دست گرفت و آرام سوراخ کونش را باهاش هماهنگ کرد و فشار آورد و حس کردم کیرم تو کونش داره میره. اولین پرسشی که به ذهنم خطور کرد این بود چرا تا حال از این طریق سکس نکرده بودم. چه قدر خوبه سرم رو از روی تشک تخت بلند کردم به کمک رونهای پام هدیه را بلند کردم و به سمت میز ناهارخوریش بردم به پشت به روی میز قرار گرفت و من شروع کردم به تلمبه زدن. هدیه: بکن بکن عزیزم کیرتو می‎خوام بکن تو کونم دوستش دارم بکن خوشم می‎آد زود باش استاد بکن. هدیه دستم رو گرفت و به کیرش برد و من واسش جق زدم. کیرم رو کشیدم بیرون و لای لمبرهایش را باز کردم و سوراخ کونش را دیدم که باز شده بود بی اختیار زبونم را به سوراخ کونش بردم و لیس زدم باز دوباره کیرم را تو کونش کردم و پشت سرهم تلمبه زدم. کامبیز: بریزم توش یا بیریزم بیرون. هدیه: بریزش رو کمرم بریز زود باش بریز. همینطور که از پشت هدیه را می کردم از جلو نیز کیرش را می‎مالیدم به تقریب هر دو با هم آمدیم. بی اختیار روی کمرش افتادم و سفت بغلش کردم. چند لحظه بعد هدیه دستمو گرفت و هر دو با هم رفتیم حمام. حالا که ارضا شده بودم یه جوری ازش خجالت می‎کشیدم ولی سعی کردم که به روی خودم نیارم واسه همین زیر دوش چند باری سفت و محکم بوسیدمش هدیه نیز با علاقه مرا بوسید. از حمام که بیرون آمدیم هدیه فقط یه حوله داشت سریع خودش را با شالش خشک کرد و به من حوله‎اش را داد من قبول نکردم و همان طور لخت و خیس از خونه‎اش بیرون پریدم و به واحد خودم آمدم و حوله رب دو شامبری خودم را تنم کردم که هدیه نیز با حوله‎ای که به خودش پیچیده بود آمد. از رفتار من خنده‎اش گرفته بود دستم رو باز کردم و آمد تو بغلم و من موهای خیسش را نوازش کردم دستم را به کمرش بردم و لبم را بر لبش گذاشتم. او حوله‎اش را از تنش انداخت و من باز میان دو احساس ماندم وقتی حوله به دورش بود حس زنانه‎ای بسیار دل انگیز به من چنگ می انداخت و هنگامی که حوله‎اش افتاد و کیرش معلوم شد بیشتر حس گناه و شهوت خط قرمزی بر من مستولی شد. کامبیز: هدیه می‎خوای توی خونه همینطوری باشیم. هدیه: چه طوری باشیم. کامبیز: همیشه همینطوری لخت لخت، لخت بریم تو رختخواب لخت پاشیم بریم دستشویی لخت غذا درست کنیم لخت غذا بخوریم و... هدیه با خنده: من حرفی ندارم خیلی هم بامزه و جالبه ولی می ترسم کمرت جواب نده. کامبیز: حالا تلاش می کنم بده. هدیه: باشه از کی؟ کامبیز: خب از همین الان دیگه. و شب را لخت روی تخت کنار هم خوابیدیم. صبح که پاشدم رفتم آشپزخانه بدون اینکه یادم باشه هدیه دیشب اومده پیش من، یهو دیدم یک خانم لخت داره نیمرو درست می کنه تازه یادم اومد که دیشب قراری گذاشتیم و چه خوب که هدیه روی قرارش مانده بود به سمتش رفتم و در حالی که دستی به کیرش کشیدم، شانه‎اش را بوسیدم و به دستشویی رفتم.
توی دانشگاه به بهانه پرسیدن موضوعی وارد اتاق من شد تا دیدمش دلم هری ریخت سریع آمد بغلمو دو تا بوسه محکم ازم کرد و پرید بیرون ضربان قلبم از این رفتارش تند شد تا حالا هیچ وقت به دخترهای دانشجوم فکر نکرده بودم همیشه دختربچه‎های دانشجوی شیطونی بودند که باید می آمدند و می رفتند ولی هدیه همه چیز رو عوض کرد. وقت کلاس که شد تو راهرو بی‎اختیار به باسن همه دخترای دانشجو نگاه می کردم و به همه دخترانی که از روبه رو به سمتم می‎آمدند بی اختیار خیره شدم همه اینها می تونن مانند هدیه با من بخوابند همینطور که می رفتم و به نقاط حساس آنها نگاه می کردم حتی می تونستم حس کنم رنگ شورتشان چه رنگی است.
     
  

 
داخل شرکت
امیر با کسی که برای تبلیغ یک محصول که به تازکی می‎خواست وارد بازار بشود به دفتر ما آمد. طرف از ما می‎خواست تیزر، بیلبورد و معرفی محصولش در فضای مجازی را به عهده بگیریم من و شریکم 20% بیشتر از مبلغ عرف درخواستمان را عنوان کردیم مرد فکری کرد و پذیرفت فقط به این شرط که در ریز جریان ساخت قرار بگیرد. مرد رفت و فرشاد منتظر بودکه امیر هم برود که نرفت و بالاخره فرشاد کم آورد و از اتاقم بیرون رفت حال من بودم و امیر. امیر با لحنی جدی گفت: خواهش می کنم رعایت حجابت را بکن. لادن: حجاب؟! می‎خوای بهم امر و نهی کنی؟ امیر: معلومه که نه گفتم خواهش می کنم دوست ندارم کسی بهت نگاه کنه هم طرف من هم شریکت بهت توجه داشتن. لادن: شریکم اگه می‎خواست کاری بکنه تاحالا قبل از اینکه افتخار آشنایی با شما نصیب من بشه، کرده بود تازه خانمش پیش ما کار می کنه اوه راستی پیش شما چی رو رعایت بکنم الان شالمو سرم کنم رو بگیرم چه کار باید بکنم؟ امیر: خب تا این حد رو پیش من اشکال نداره ولی تا از شوهرت طلاق نگرفتی من سعی می کنم حدود شرعی را حفظ کنم. لادن: تو داری جدی می گی؟ یعنی اگه از کامبیز طلاق گرفتم میشم چی شما؟ اونوقت شما بنده رو به دوست دختری خودتون قبول می فرمایین. امیر: دوست دختر چیه؟ من از این لودگیها خوشم نمی‎آد، امیدوارم رابطه شما با شوهرتان درست بشه و دوباره زیر یه سقف باشین ولی اگر خدا نکرده بینتون صیغه طلاق جاری شد من حتماً شما رو صیغه خواهم کرد. لادن با لحن تمسخر: ببخشین حاج آقا دایم یا موقت. امیر: لطفاً مسخره نکن و حاجی را با این لحن نگو خب معلومه موقت. لادن: نه من دایم می‎خوام موقت چیه؟ امیر: برای من مقدور نیس البته موقت و دایم فرقی نداره من آدم مذهبی دو آتیشه نیستم ما اولین دیدارمان در مهمانی بود من دوستان لامذهب هم دارم ولی وقتی بحث زن می شود دوست دارم شرعی و درست جلو بریم. لادن: خب من دوست ندارم من یه پارتنر می‎خوام نه یه زن خراب که امروز صیغه تو بشم فردا شاید صیغه یکی دیگه خیلی ناامیدم کردی اگه بحث لطفهایی که بهم کردی نبود تاحالا صدباره از شرکتم بیرونت می انداختم. امیر: اوه اوه خدا به دور چه بداخلاق. کارکنان شرکت تک تک می رفتند همسر فرشاد آمد ازم پرسید که آیا می‎خواهد بماند گفتم نه من و آقای غلامی کمی که صحبت کنیم ایشان تشریف خواهند برد. وقتی همه رفتند تازه احساس کردم که نباید می گذاشتم همه می رفتند چرا بی احتیاطی کردم. امیر: خب من هم باید بروم پس شما حاضر نیستین به عقد موقت من درآیین. لادن با زهرخنده: متأسفم قصد بی احترامی ندارم ولی از این طرز فکر خوشم نمی آد ایرادی بهش نمی گیرم ولی من آدمش نیستم. امیر: اول اضافه کنم کسی که صیغه موقت مردی می شود قرار نیست بعداً صیغه کسی دیگر بشود امابه هر حال شما چه جور آدمی هستین. لادن: نمی‎دونم ولی مطمئن هستم اینکه صیغه کسی بشم نه هرگز. امیر: من چه جور آدمی هستم؟ لادن: فکر می کنم عقایدمان به هم نمی‎خوره. امیر: پس بی خیال سفارش کارهایی که از من گرفتی می شین؟ واقعاً یه لحظه دودل شدم پول چه عرض کنم ثروت خوبی از دستمون می پره. سکوت کردم. امیر: جواب منو بده اگه صیغه من نشی از سفارش کارم خبری نیس. لادن: چه ربطی بهم داره و فکر می کنم این رفتار گروکشی ات اصلاً درست نیس خیلی نامردی می‎خواد... امیر: نامردی؟ من با شما آشنا شدم فکر کردم شما می تونی زوج مناسبی واسه من باشی می تونی صیغم باشی حالا می گی نه واسه چی من باید به خاطر شما رو به دیگران بندازم؟ راستی اگه من می گفتم دوست دختر من یا پارتنر من باش مشکلی نداشتی؟ لادن با مکث: احتمالاً. امیر: احتمالاً چی؟ لادن معذب: خب احتمالاً می شدم. امیر: چی می‎شدی؟ لادن: با شما دوس می شدم. امیر: واسه سفارشا حاضر بودی دوست دخترم بشی؟ من کلافه و ناراحت از برخورد بدی که با من داشت و از اینکه غرور منو زیر پاش داشت له می کرد گفتم: لطفاً تشریف ببرین من نه پروژه‎های کاریتونو می‎خوام نه خودتونو. امیر: ولی جواب منو ندادی دوست دخترم می شدی واسه کارهایی که واست جور می کردم یا واسه خودم. لادن با عصبانیت: واسه خودت بیشعور واسه خودت نفهم. امیر می زند زیر خنده: متشکرم که فحشم دادی واقعاً حقم بود می خواستم بدونم ته دلت چیه از من خوشت اومده یا واسه کارهایم با منی. لادن در دل خودش: نمی‎دونم چرا مردها اینقدر ساده ان خب معلومه که به خاطر کارهایی است که واسم کردی وگرنه واسه چی باید باهات باشم چه قدر مردها به خودشون اعتماد به نفس دارن. امیر: داشتم باهات شوخی می کردم تو چطور نفهمیدی مردی که تو رو در مهمانی با آن پوشش بازت انتخابت کرده نمی تونه آدم مذهبی باشه. البته من از مذهب خوشم می‎آید و آدمهای مذهبی برایم بسیار محترمن ولی خودم آنقدرها اراده ندارم راستش مومن بودن کار سختیه. دوس دختر خوشگلم. امیر به سمتم اومد و منو بوسید. لبهایش داغ و شهوانی بود تمام وجودم را سرشار از لذت و حسرت کرد من نیز بوسه‎ای گرم و محکم بر لبانش کاشتم او یه مرد بود تن و توشه‎ای مردانه داشت شاید برخی از ما زنها احمقیم ولی راستش بی ریخت بودن یه مرد واسش یه امتیاز می شه. کت و پیراهنش را در آورد و لخت به سمتم اومد و زیر گلویم را بوسید. عقب تر رفتم و بلوزم را از تن خارج کردم سینه‎هایم را که دید آهی از شوق کشید و نوک سینه‎هایم را بوسید نه خیلی حرفه‎ای ولی سعی می کرد با میکیدن نوک سینه‎هایم حس خوبی بهم بده در حالی که اغلب مردها نمی‎دونن نوک سینه ی ما زنها رو نباید مثل یه کودک میک بزنن ولی تلاشش برایم جذاب بود و دست مردانش که سینه‎ام را به دست گرفت و کمی فشار داد لرزش شهوت رو تو تنم حس کردم. روی صندلی چرخدارم ولو شدم و دکمه شلوارم را باز کردم .به سمتم اومد و زیپ شلوارم رو پایین کشید و شلوارم را از پایم درآورد و با آنکه دوس نداشتم انگشتهای پایم رو که از صبح تو کفش بوده رو توی دهنش کنه ولی با چنان ذوقی شصت پایم را به دهانش برد که دلم ضعف کرد با زبونش از روی پایم لیس زد تا به زانویم رسید. زانویم را بوسه زد از این کارش خوشم اومد یه کمی شعور داشت. رون پامو نوازش کرد و آرام با شالم چشمانم را بست که یه حس غریبی داشت نمی‎دونستم چه کار کنم سرش را وسط پاهام حس کردم که رون پایم را می بوسه و بوسه‎هایش آرام جلوتر آمد هر لحظه آماده بودم که کُسمو لمس کنه ولی روی نافم را بوسید و کنار کش شورتم را آهسته و پشت هم لیس زد از زبونش قلقلکم اومده بود مثل اینکه کُسم خیس شده و از روی شورتم پس داده بود زبونش را به خیسی شورتم کشید. لادن: آه دیوونم داری می کنی، بکن دیگه. دستهایش را روی پاهام حس کردم که آرام بالا می‎آمد و در حالی که با کش شورتم این بار با دستانش بازی می کرد آهسته زیر گوشم گفت: اجازه می‎دی. لادن: تو که همه رو دیدی و دست کشیدی اینجام ببین دیگه. دست‎های قوی و محکمش را درون شورتم حس کردم آرام پایین کشید و دلم می‎خواست شالم را از روی صورتم بردارم که نگذاشت یه جوری از اینکه چشمانم بسته اما کُسم زیر دستش بود حس می کردم دیگه خیلی جلوش لختم. صدای پایین کشیدن شلوارش را شنیدم می‎خواست کیرشو بکن تو کُسم؟ از هیجان ندانستن، تنم می لرزید پس چه می کنی بکن منو. یه چیزی نمناک و کمی ترش و شیرین روی لبم کشید. لبهایم را بهم مالیدم که متوجه بشم چیه ولی ذهنم یاری نکرد. فکر کنم همان را به روی سینه‎ام مالید و در حالی که قطره‎هایش را به نوک سینه‎ام می ریخت با زبانش از روی نوک سینه‎ام پاک می کرد. چند لحظه بعد به دهانم گذاشت نارنگی بود از میوه‎ها روی میز برداشته بود. پاهایم را از دو طرف باز کرد. لادن: آه این کیرته؟ امیر: آره عزیزم اشکال نداشت که تو کُست کردم؟ لادن: نه نداره بکن، بکن زود باش بکن منو، منو بکن، کیرتو می‎خوام امیر خیلی حشریم. امیر: قربونت بشم که حشریی من عاشقم زنهای حشریم. لادن: تو غلط کردی که می‎خوای عاشق زنای حشری باشی فقط باید عاشق من باشی،فهمیدی؟ امیر: دیوونه‎اتم میشه واسم ساک بزنی؟ لادن با مکث: نه بذار واسه یه وقت دیگه. امیر: آخه چرا. لادن: نپرس فقط الان بکن. امیر شدتی به تکانهاش داد به حدی که حس کردم دارم می‎آیم با دست به عقب روندمش و شال را از چهره‎ام برداشتم نمی‎خواستم با چشمانی بسته ارضا بشم. قیافه‎اش بامزه شده بود معلوم بود اهل ورزش نیست وگرنه اینقدر عرق نمی کرد واسه همین بوی عرقش بود که واسش ساک نزدم . به روی صندلی روبه رویی هلش دادم و پاهایش را جمع کردم و در حالی که پاهایم را دو طرف پایش انداخته بودم کُسم رو تا ته تو کیرش کردم و روش یورتمه رفتم. حس کردم داره می‎آد. لادن: حواست باشه توش نریزی. دیدم انگار دیگه رو خودش کنترل نداره سریع بلند شدم و آبش به شتاب روی صندلی و شکم من ریخت با دست سرکیرش را گرفتم که سریع ارضا نشه و کمی با کیرش بازی کردم تا بیشتر حس ارضا شدنو بکنه. امیر: تو چی ارضا شدی؟ لادن: نه ولی یه کمی بخوریش می‎آم. امیر به زانو نشست و من بالای سرش قرار گرفتم و سرش را از زیر به کُسم برد، من به روی دهانش افتاده بودم او با آنکه معلوم بود در شرایط خوبی نیست کوتاه نمی‎اومد و زبون می زد و منم با دست چوچولوی خودمو می مالیدم تا اینکه اومدم هیچ وقت ایستاده ارضا نشده بودم خوب بود. از لب بوسیدمش. لادن: مرسی امیر. امیر خوشحال: منم متشکرم عزیزم فقط ببخش دستشویی کجاس؟
خونه که رسیدم همه خونه بودند یه روزی همین که سه نفر بودیم هم برایم شلوغ بود گاهی به خودم می گفتم کاشکی کامبیز نباشه من و سوفی در یک آرامش زندگی کنیم. ولی الان خونه کلی آدمه اما چیکار می شه کرد به قول کامبیز از وقتی مامانم فوت کرد همه کانون خانواده بهم ریخت خب دیگه اینم یه بخشی از زندگیه. طول راه فکر می کردم چطوری تعریف کنم که امیر به شوخی گفته بود باید حجابم رو رعایت کنم و من چقدر از حرف‎هایش عصبانی شده بودم و در آخر سکسمونو چگونه بگم ولی وقتی رسیدم لاله میدون رو تو دست گرفته بود و با هیجان تعریف می‎کرد و از دوست پسر جدیدش که اتفاقاً اسم اینم علی بود چه ماشین شاسی بلندی داشت و رفتند ناهار بیرون خوردند خلاصه در برجی یک خانه مجردی دارد و چطور سکسشون شروع شده و ادامه پیدا کرده. لاله حتی شکل و حالت سکس را هم با بدنش نشان می داد. آنقدر لاله با جزییات حرف زد و مدل‎های سکس خودشونو نشون داد که من دیگه حرفی واسه گفتن نداشتم. لیلا: لادن تو چکار کردی؟لادن: قرارداد را با دوست امیر بستیم بقیه رفتند فقط من و امیر ماندیم. لیلا: پس بُکن بُکن داشتین. لادن: خوبه جلوی تینا رعایت کنی. تینا: مگه چی گفت بنده خدا؟ لیلا: وقتی مامانش لاشو وا می کنه می گن اینطوری کرد تو کُسم من چی رو رعایت کنم؟ لادن: لاله که همیشه خره کاریش نمیشه کرد. لاله با ناراحتی: منو دخترم پشت و رومون یکیه پنهون از هم نداریم تازه تینا 25 سالشه همه چیز رو بهتر از من و بقیه می‎دونه. لاله بلند شد و با ناراحتی رفت تو آشپزخانه و خودش رو با شستن ظرف‎ها سرگرم کرد. لادن با لحن شوخ: اوه خانمو باش کلی سرمونو خورد که چطور رو خوابیده چطور زیر خوابید حالا واسه ما داره کلاس می ذاره، لیلا شام چی داریم. لیلا با لحن شوخ: می بینی تینا بدبخت این خونه منم بقیه لنگاشونو می‎دن هوا ، شامشونو من باید درس کنم ای بخشکی شانس. تینا: خودتم آخر هفته با طرفت قرار داری ) رو به من( وقتی اومد باید ازش بپرسیم اول از جلو کرد یا عقب؟ لیلا: دیوونه مگه من از عقبم می‎دم، عمراً. تینا: الان عقب مُده. لیلا: وا جدی می گی پس جلو واسه چیه؟ لادن: واسه شاشیدن بی خیال شام چی داریم. صدای لاله: الان می‎آرم. سر شام لاله با کرشمه و ناز به من گفت: لادن می‎دونستی علی با امیر دوستای قدیمین بچه محل بودن؟ لادن: جداً . لاله: آره تو خونش چند تا عکس با امیر داشت می گم می شه از امیر بخوای زیر زبون علی رو بکشه ببینه نظرش در مورد من چیه؟ لادن: دیوونه اونا که نمی‎آن همدیگرو واسه ما خراب کنن یا لو بدن پیش از این که شما پارتنر آقا دکتر باشین... تینا: امیر پارتنرش بوده( خنده همگی( لادن: دیگه این دوره زمونه گی بودن که اشکالی نداره. تینا: تو از لز بدت نمی‎آد نه؟ لادن: خب هلن پارتنر منه دیگه، وا چند وقتیم هس که ازش خبر ندارم دو بار زنگ زده جواب ندادم. تینا: یعنی تو از اینکه با همجنست باشی مشکل نداری؟ لادن: نه اونم یه جور سکسه خب برخی مثل من حس بدی ندارن با مرد هم هستن برخی هم فقط با زنا هستن مثل هلن که فقط با زنه، می‎خوای باهاش رفیقت کنم؟ تینا: نه اون که مال خودته آخه می‎دونی تو و هلن که چیزی واسه فاعل بودن ندارین. لادن: به قول کامبیز عشقبازی فاعل و مفعول نداره یه رابطه اس یه ابراز احساسه یکی بکن یکی بده نداره این حرفها رو یه مشت مرد بی سواد خودخواه دُرس کردن بگن که ما مردیم ما فاعلیم ما می کنیم توش. تینا: خب خیلی ممنون از درس اخلاقیتون منظورم این بود که یکی باید بُکنه تو من تا من ارضا بشم شما چه جوری ارضا می شین؟ لادن: باید اهلش باشی وقتی اهلش بودی ارضاء هم می شی خیلی بیشتر از با مرد بودن بهت حس خوب می‎ده. (رو به لاله) همین امشب به امیر زنگ می زنم و در باره علی باهاش صحبت می کنم ولی نظر علی رو در باره تو نمی پرسم چون کار درستی نیس. شب حدود 11 شب توی اتاق روی تخت دراز کشیدم و به گوشی امیر زنگ زدم. لادن با صدای آهسته که کسی صدای او را نشنود: سلام خوبی. امیر: خوب عزیزم بقیه خوابن اینطوری صحبت می کنی؟ لادن: هم خوابن هم من دوس ندارم فکر کنن مثل دخترهای 14 ساله ذوق زده هستم. امیر: پس ذوق زده نیستی تو چطوری؟ لادن: منم خوبم گاهی از خستگی خوابم نمی بره الانم از اون روزهاس. امیر: تقصیر منه باعث شدم فعالیتت زیاد بشه. لادن: آره دیگه مقصر تویی زیادی بالا و پایینم کردی تو چرا بیداری؟ امیر: خب منم امروز فعالیتم زیاد شده بود شما از آدم زیادی انرژی می گیری الان کجایی؟ لادن: خب خونه. امیر: کجای خونه؟ توی اتاق خواب روی تخت. امیر: جای من خالی چی تنته؟ لادن: یه شورت با یه تاپ پشت باز. امیر: چه رنگی؟ لادن: شورتم قهوه‎ایه و تاپم کرمی. امیر: چه وسوسه کننده. لادن: تو کجایی رو تختت نیستی؟ امیر: تو حموم. لادن: واقعاً چی تنته؟ امیر: خب معلومه هیچی. لادن: اِه راس میگی خب خواستم مثل تو حرف بزنم یعنی شورتم پات نیس؟ امیر: مگه تو با شورت می ری حموم ؟ لادن: گاهی آره یعنی الان زنگوله‎ات آویزونه. امیر: زنگوله‎ام آویزون و حیرون بود ولی وقتی بهم زنگ زدی داره آروم آروم به خودش می‎آد می خواد بجُنبه. لادن: وا حواست بهش باشه واسه مرد خوب نیست زنگوله‎اش همش بجُنبه. امیر: نه فقط واسه شما می‎جنبه. لادن: پس بذار همش بجنبه از مرد بی حس و حال خوشم نمی‎آد. امیر: پس کاشکی الان پیشت بود دُرس و حسابی می جنبید. لادن: حال وقت واسه جنیدنش زیاده همین امروز داشت خوب به در و دیوار می زد. امیر: به هر حال وقتی به یه خانم که تو تختش دراز کشیده که با یه شورت قهوه‎ای راستی چه قدر خوب زده بودی خیلی نرم بود. لادن: منظورت تیغه؟ امیر: آره نکنه با این چی بهش می گن اتاسیون نه یه چیزی همین چیزی که خانما می رن آرایشگاه و ببینم شما می رین آرایشگاه جلوی بقیه می کشین پایین؟ لادن: تو از مرحله خیلی پرتی چیرو می کشیم پایین می ریم توی اتاق یه خانمه که کارش همینه واسه همه رو دیده خیلی ها هم اونجاشون آش و لاشه دیگه اصلاً دیدن نداره مواد می زنه و هرچه موس می کنه البته اگر زود زود نری واقعاً درد داره. امیر: مال تو خیلی نرم و لامصب خیلی سفید و طناز بود مال زنم عین سنگ پا می مونه. ( یه سکوت) لادن: امیر دوس ندارم از زنت بگی بخصوص اگه بخوای بدشو بگی از اینکه یه مرد متأهل باهام باشه حس خوبی ندارم زیاد یادم نیار. امیر: ما باهم کاری نداریم اون پول منو می‎خواد منم می‎خوام کسی باشه بچه‎هامو بزرگ کنه همین، لادن از خماری درم اوردی داشتم چی می گفتم؟ به هر حال الان دارم می جنبونمش. لادن: تو وان هستی؟ امیر: آره صداش می‎آد که دارم باهاش بازی می کنم؟ لادن: یه ذره صابون بزن خُش نباشه. امیر: همین که بهت فکر می کنم خیس شده ولی ای به چشم. صدای آب و بلند شدن امیر از توی وان اومد. امیر: لادن الان صابونیش کردم. لادن:خب باید تمیز باشه .. صدای امیر از پشت گوشی می اومد که نفس نفس می زد حس کردم که داره جق می زنه. بی اختیار یکی از دستهایم را به سینه‎ام بردم شورتمو پایین کشیدم منم سعی کردم یه کمی بمالم در حالی همچنان با کُسم ور می رفتم یه لحظه حس کردم کسی اومد توی اتاق چشمایم را باز کردم دیدم لاله است بی اختیار دستم را روی کُسم گذاشتم به شکلی که کُسمو بپوشونم. لاله: با کی هستی؟ من با دست اشاره کردم که بیرون بره نگاه کردم به خودم که تاپم رو بالا دادم و کاملاً برهنه روی تخت افتادم و پتو رو نیز کنار انداختم. لاله کمی بهم نگاه کرد و آهسته اومد روی تخت و دستمو از روی کُسم برداشت و شروع کرد به لیس زدن و با انگشتش بالای کُسمو مالید من از شدت شهوت به خودم پیچیدم. لادن: آه آه آه لاله بخورش بخور. امیر: چی گفتی کسی اونجاس؟ در حالی که لاله کاملاً دهنش رو تو کُسم فرو کرده بود و من از شدت لذت می لرزیدم گفتم: نه کی می تونه اینجا باشه همینطوری گفتم امیر داری جق می زنی . امیر:به یاد تو دارم می زنم. لادن: بزن بزن که داری خوب می زنی... آیی وایی بخورش بخور دارم می‎آم. امیر با لحن جدی و عصبی: با کی هستی با توأم لادن کی اونجاس؟ لادن بعد از سکوتی طولانی: امیر یه چیزی می گم امیدوارم ناراحت نشی خب قول می‎دی؟ امیر: حرفتو بزن. لادن: وقتی صدام بلند شد لاله اومد پیشم الان هم اینجاس. امیر: میشه گوشی رو بهش بدی. لاله: سلام خیلی ببخشین. امیر با خنده: سلام لاله خانم خیالمو راحت کردین یهویی دیوونه شدم میشه گوشی رو به لادن بدین. لادن: خیالت راحت شد. امیر: خیلی ببخش یهو غیرتی شدم، شرمنده. لادن: شب به خیر. گوشی رو قطع کردم و برای اینکه دوباره زنگ نزنه گوشی رو خاموش کردم.
     
  

 
kambiz362
ممنون از شما. خیلی داستانتون زیبا و خوب جلو میره. فقط اگر لطف کنید و بصورت منظم داستان رو بذارید ممنون میشم.
مرسی
     
  

 
بی پرواتر از همیشه
امیر بهم گیر داده بود که با لاله یه پنچ شنبه و جمعه بریم ویلای علی در لواسانات لاله هم از طرف دیگه اصرار می کرد خب هم لباس شیک و مناسبی نداشتم هم فکر می کردم سوفی رو چه کنم دو روز نباشم خب گناه داره ولی لاله کارشو کرد از طریق تینا لیلا رو راضی کرد که مواظب سوفی باشه. این برنامه ها خیلی دردسر داره خب باید از لباس زیرت نو و شیک باشه تا صندل روی فرشی ات. چیزهایی مثل لباس زیر رو رفتیم خریدیم که همون جا هم لاله رو مخ من بود چون نه مثل گذشته که ادای تنگارو درمی اورد نه حالا که شورت بندی می پوشه و جلو تور. من یه چیز نه خیلی سکسی نه خیلی عادی انتخاب کردم از رنگش که جیگری بود خوشم اومد یه ست مشکی هم خودم داشتم خب این دو تا واسه دو روز بس بود. امیر اومد سراغمون و ظهر پنج شنبه حوالی ساعت 2 راه افتادیم به سمت لواسانات توی راه از امیر پرسیدم. لادن: تو دوستیت با علی چند وقته و چه قدر با هم مچ هستین. امیر: منو علی خیلی وقته باهیم این قدر هم با هم مچیم که اگر زنامونو می خواستیم تقسیم کنیم من اوکی بودم. خواستم ازش بپرسم پس منو لاله دیگه اصلاً جایی برای حرف زدن نداریم ولی چون جواب رو می دونستم حرفی نزدم. به لواسانات که رسیدیم خونه علی چشممو گرفت واقعاً ما کجاییم اونا کجا. یه جوری هم حس که نمی خوام بگم بد ولی خوب هم نبود، منو گرفت چون احساس کردم ما دوست دختر اینها که نیستیم یه زنگ تفریحیم .واسه همین بی اختیار رفتم تو خودم.نمی دونستم باید با امیر برم تو اتاق یا با لاله توی یه اتاق باشم و خجالت هم می کشیدم بپرسم ولی یهو دیدم علی جلو چشم من از لاله لب گرفت کیف لاله را از رو زمین برداشت و با خودش به اتاق طبقه پایین رفتند و امیر نیز وسایل منو برداشت و دستش را به سمتم دراز کرد و من در حالی که یه خرده غمگین بودم دستمو تو دستش گذاشتم و با هم به اتاق بالا رفتیم تو پله ها امیر آروم بهم گفت علی اتاق خوبه رو به ما داد. اتاق رو به یک چشم انداز خوب بود و یه حمام مستر هم داشت که یه وان خوشگل بزرگ آدمو وسوسه می کرد لخت شی بری توش. امیر مغزمو خوند و در اتاق را بست و دوش حمام رو توی وان گذاشت و پیراهنش را درآورد و شلوارش هم پشت سرش. امیر: لادن جان لخت شو بریم یه وان گرم الان مزه می ده. با آنکه تنم داد می زد که دلم می خواد تو وان بخوابم ولی احساسی که همان اول وقتی ویلای شیک علی رو دیدم بهم دست داد و بعدش هم بوسیدن لب لاله بدون خجالت از من یا بهتره بگم بدون اجازه از من نه منظورم اینا نیست نمی دونم چه جوری بگم آخه مگه من چند بار علی رو دیدم که خیلی راحت خواهرمو جلوی من می بوسه ما که هرزه نیستیم یا شایدم باشیم من خبر ندارم. واسه همین غم به دلم نشسته بود. امیر در حالی که فقط شورت پاش بود جلو اومد و دستم رو گرفت و گفت: چیه چرا یهو سرد شدی چی شده؟ لادن: تو کی رو توی دنیا بیشتر از همه دوست داری که اگه رو سرش قسم بخوری دیگه حرفت حرفه. امیر با تعجب بهم نگاه کرد و گفت: واسه چی این سوالو می پرسی منظورت چیه؟ لادن: منظورمو می گم فقط الان بگو کی رو بیشتر از همه دوست داری حاضری جونتو واسش بدی؟ امیر: خب تو؟ لادن: امیر لطفا به شعور من توهین نکن خواهش می کنم راستشو بگو. امیر: خب مادرم و دخترم این دو نفر نفس زندگی منن واسه چی می پرسی؟ لادن: خب به جون این دو نفر که برایت خیلی عزیزن مرد مردونه به من بگو من کجای زندگیتم منو چی حساب می کنی؟ امیر نگران: چیزی شده؟ من کاری کردم؟ لادن: چرا ما رو آوردی اینجا؟ چرا علی جلوی من خیلی راحت خواهرمو می بوسه. ما کیه شما هستیم. امیر با تعجب: لادن متوجه نمی شم این سوالها واسه چیه چی می خوای بگی خب معلومه تو دوست دختر من یا چه می دونم پارتنر منی، علی هم با لاله همین رابطه رو داره یعنی تو فکر می کنی نباید علی، لاله رو ببوسه؟ مگه من و تو با هم سکس نداشتیم؟ مگه تو مشکلی با این قضیه داشتی یا داری؟ فکر می کردم هر دویمان آدمهای بالغی هستیم؟ لادن: چی بگم می دونی بعد از اتفاقی که واسه من پیش اومد و اون نامرد هر چی داشتمو ازم گرفت یه ذره خُل شدم، می دونی گاهی به خودم می گم چرا باید دوست پسر داشته باشم) با خنده ( توی این سن هم این کلمه ها خیلی مسخره اس. امیر: چی می خوای بگی؟ حرف دلتو صاف و پوست گنده بهم بزن. لادن: راستش تقصیر تو نیست من یه وقتایی فکر می کنم من باید چه رفتاری بکنم. امیر: تو باید اول از همه یه انتخاب خوب داشته باشی با آدم خوب بگردی. دوم باید راحت باشی زندگی واسه لذت بردنه نباید خودمونو محدود کنیم و فکر کنیم لذت خودش با پای خودش به سراغمون می آد. تو منو توی یه مهمونی دیدی که هر کسی می تونست با هر کسی باشه من آدم راحتیم ولی نامرد نیستم. دوست دارم تو هم راحت باشی ولی فرصت طلب نباشی. لادن: تو می خوای من مثل اونایی که تو مهمونی دیدیم اگه پیش اومد بغل اونا هم بخوابم؟ امیر: تو با این کار مشکل داری؟ لادن: من دوست ندارم واسه تو یه زن هرزه باشم که فقط خودتو خالی کنی و بعدش بگی برو گمشو. امیر: ببینم من کجای کارم اشتباه بوده که تو اینطوری فکر کردی؟ لادن: تو به من ثابت کن که اینطوری فکر نمی کنی. امیر: خب من چطوری می تونم بهت ثابت کنم راستش تو خودت باید جوری رفتار کنی که من اینطوری فکر نکنم. لادن: وای امیر تو داری منو دیونه می کنی، ببین امیر من یه پارتنری می خوام که ) با بغض...( من اصلاً نمی دونم چی می خوام. من خیلی بدم امیر به خدا من می ترسم تو فکر کنی من یه هرجاییم. امیر منو بغل کرد و دست به سرم کشید و گفت: تو واسه من یه زن با قدرتی که کار می کنه و خرج زندگیش رو درست در می آره، من طرفمو می‎شناسم، علی هم می شناسه. می خواستم اینو وقتی از اینجا رفتیم توی ماشین بهت بدم ولی تو واقعاً یه خُل به تمام معنی هستی واسه همین ... امیر از توی کیفش جعبه جواهری بیرون می آره. این گردن بند رو الان بهت می دم. و آرام به گردنم انداخت یه گردن بند طلایی با نگین یاقوت. لادن: وای امیر چه خوشگله. این واسه منه؟ واسه من خریدی؟ بدجنس. امیر: ناقابله، وای خدای من شیر وان حموم باز گذاشتم از دست تو. و به سرعت وارد حمام شد بخار از توی حمام زد بیرون. صدای وارد شدن امیر توی وان و شلپ شلوپ آب آمد. نفسی کشیدم لباسمو در آوردم یک کمی فکر کردم و دلمو زدم به دریا و شورتمم از پا درآوردم و کاملاً برهنه در حمام را باز کردم و توی بخار حمام به امیر نزدیک شدم. تازه متوجه من شد دستش را به سمتم دراز کرد و من آرام پایم را توی وان گذاشتم و توی بغل امیر دراز کشیدم. امیر آرام زیر گوشم گفت: می دونستم می آیی. و دست به سینه ام برد و دستی دیگرش را به روی نافم و پاینترش کشید و همینطور که باهام بازی می کرد از خستگی و آرامش خوابم برد چشم که باز کردم علی و لاله را بالای سرم تو حمام دیدم تکانی خوردم امیر منو بغل کرد تا آرام باشم. علی: به به دمتون گرم چه با صفا و شاعرانه. لاله: علییی تو حموم ما وان نداره؟ علی: نه خوشگلم ولی امشب می ریم جکوزی و سونا خشک حالشو ببری، پاشین بپاشین بریم یه دست فوتبال دستی بازی کنیم یه آبجوی خنک بزنیم کمی میوه بخوریم دهنمون تازه شه،پاشین . امیر برهنه بود از توی وان بلند شد و لاله از دیدن کیر آویزون امیر ریز خنده ای کرد و به من نگاهی انداخت. امیر از بیرون وان دستش را به سمتم دراز کرد تا کمک کنه منم بلند شم. چه باید می کردم؟ به خودم گفتم تو جلوی علی شوهر سابق لاله کاملاً لخت بودی اینجا هم می تونی لخت باشی یه نفسی کشیدم و بی تفاوت به نگاه لاله دست امیر رو گرفتم و از توی وان بیرون آمدم. آب از تن لختم شُر شُر پایین می ریخت علی با تحسین و شهوت تنم را برانداز می کرد. لاله که با شلوارکی کوتاه و نیمه تنه بود خودش را بیشتر به علی چسباند و تو گردن علی را بوسید. می دونستم داره با این کار حواس علی رو از من پرت می کنه. علی هم سرش را برگرداند و بوسه ای گرم و سفت بر لبان لاله گذاشت. امیر با لبخند حوله ای به سمتم گرفت و منو لای حوله پیچاند. گرچه حس می کردم چون دوش نگرفتم یه جوری تمیز نیستم ولی نمی دونستم چه کار باید بکنم از همون اولش حس می کردم که در کلاس امیر و دوستانش نیستم برای همین اگر امیر فکر می کنه که لازم به دوش نیست خب حتماً نباید دوش گرفت. علی و لاله از حمام بیرون رفتند و علی گفت زود بیاین پایین چند تا آبجوی خنک واستون گذاشتم کنار. امیر وقتی علی و لاله رفتند گفت: خوشم اومد خیلی پررویی. لادن: من چرا؟ امیر: واسه اینکه تا همین چند دقیقه پیش از حضورت در اینجا گله داشتی بعد وقتی دیدی علی بالای سرته انگار نه انگار لخت از وان اومدی بیرون. لادن: روتو برم خب وقتی تو بهش اجازه می دی بیاد تو حموم و بالای سر مون وایسه و بعدش هم که من کمی جا خوردم منو سریع فشار دادی که به روی خودت نیار و تازه خودت سرتا پا لخت از وان می آیی بیرون خب می خواستی من چه کار کنم. امیر: لادن من واقعا ازت خوشم می آد اینو باور کن و برای جلب رضایت تو هر کاری می کنم، خیلی تو باحالی، راستی دیدی علی چه خمارت بود. لادن: چی بگم والله کم مونده بود همین جا بگه کاپوتو بزن بالا. امیر: فکر کنم یه جورایی لاله بهت حسودی می کنه یا ... لادن: حسودی نمی کنه فقط می خواهد حواسش به مالش باشه. امیر: مالش کیه. لادن: خب علی دیگه. امیر: آهان امون از دست شما خانمها، بیا بریم پایین که علی باز پیداش می شه و داد می زنه پس کجایین. من یه بلوز آستین حلقه ای پوشیدم که امیر نگذاشت دکمه هایش را کامل ببندم دو تا رو که بستم گفت بسه یه دامن کوتاه که پارچه نرم و شلی داشت پا کردم. پایین که آمدیم دیدم لاله یه سیگار گوشه لبشه می دونستم گاهی یواشکی سیگار می کشه ولی ما جلوی هم سیگار نمی کشیدیم یه جوری رعایت همو می کردیم ولی دیگه انگار لاله همجوره می خواست واسه علی سنگ تمام بذاره. موهام هنوز خیس بود و حوله دستی رو دور موهام بسته بودم، خودم یه جورایی از تیپم خوشم اومده بود آخه من دوست دارم طبق روحیه و شخصیتم تیپ بزنم بعضی وقتها می بینم خانمها یه جوری آرایش می کنند یا موهایشونو رنگ می کنند که اصلاً به شخصیتشون نمی خوره به نظرم هماهنگی یکی از عوامل زیبایی است. به هر حال علی مشتاق دو تا لیوان بزرگ آبجوخوری مملو از یخ خرد شده بهمون داد وای که مزه ای داد بعد از اون وان گرم حمام این آبجو خیلی به موقع بود. علی گفت: اهل بیلیارد هستین؟لادن: راستش تا حالا اصلاً نزدیک میزشم هم نشده بودم چه برسه که بازی کنم. علی: هیچ ناراحت نباش امیر به نام امیر دست خوشگله معروف یه جوری یادت می ده که تو خوابم بزنی تو شال. علی دست منو لاله رو گرفت ما رو به سمت زیرزمین ساختمان برد. امیر با دقت و مهربانی خاصی بهمون نحو گرفتن چوب بیلیارد و ضربه زدن را یادمون داد. اینکه روی میز باید دولا بشی و سینه از یه طرف باسن و لنگ و پاچه از طرف دیگر به نمایش بگذاری واسه مردهای چشم چرون، واقعاً خیلی فرصت خوبیه گرچه ما زنها هم بدمون نمی‎آد به هر حال مرد واسه دیدن خلق شده ما واسه دیده شدن. خب منو امیر با هم شدیم و علی و لاله هم باهم. علی به امیر گفت: امیر بابت هر شال که بندازیم می تونه پارتنر مقابلشو ببوسه قبول؟ امیر یه نگاهی به من کرد و تا من آمدم بگم پس من با علی همی تیمی می شم گفت: باشه. برای لاله که تجربه این کارها رو داشت یه اتفاق خوشایند بود ولی واسه من از اینکه علی رو ببوسم و مثل لاله عشوه گری کنم یه جوری بود ولی دیگه دل زده بودم به دریا منکه جلوش لخت از وان بیرون آمده بودم اینم روش گرچه می دونستم این آخر کار نیست. اول من و لاله هم کمی بازی کردیم ولی وقتی موضوع به بوسیدن لب پارتنر شد قضیه انگاری ناموسی شد. علی و امیر بازیشونو خیلی جدی پیش گرفتند خب من و لاله نیز شدیم مسئول جایزه دادن یا واضح تر بگم لب دادن توی این لبهای که به علی می دادم حس خوبی بهم دست داد یه جوری قبح قضیه ریخت اوایلش یه خجالت و یه کمی اکراه بود ولی بوسه سه ، چهارمی دیگه من و علی لب تو لب می شدیم البته لاله نیز واسه امیر کم نمی ذاشت شاید استقبال لاله از بوسه های امیر بود که گارد منوپایین آورد و با این بازی که چیزی جزء لب دادن واسه من نبود همراهی کردم. علی هنگام بوسه دو، سه باری دست به سینه هم برد که امیر بهش اخطار داد که این اقدام خطاست و علی که همواره خوش خنده بود هر بار از خنده ریسه رفت من نمی دونستم چه رفتاری بکنم اگر برخورد می کردم خب این لب دادنم چی بود اگر هم اجازه می دادم و همراهی می کردم خب شاید امیر فکر می کرد من خیلی راحتم نمی دونم چرا ما زنها باید همیشه حواسمون به همه چیز باشه در حالی که امیر خوب لبی از لاله می گرفت. بعد بازی که شاید من و لاله فقط ده دقیقه اش در آن فعال بودیم و بقیه اش سبد جایزه شدیم علی پیشنهاد داد بریم واسه درست کردن کباب کوبیده و شیشلیک. من پیش کامبیز که اهل آشپزی بود و غذاهای منقلی را خوب درست می کرد یه چیزهایی یاد گرفته بودم و علی و امیر هم از نکته های آشپزی من خوششون آمده بود هی منو سرآشپز صدا می کردند لاله که ذاتاً حسوده گفت خب کامبیز شوهر لادن خیلی تو پخت همه جور کباب وارده لادن هم پیش اون یاد گرفته. علی با تعجب از من پرسید: مگه شما طلاق نگرفته اید؟ گفتم: در شرف جدا شدنیم وکیل گرفتم تموم کنه قضیه رو دیگه تو مرحله مشاوره هستیم. علی: اوه چه قدر طولش دادین فکر کنم همسر گرامی نمی تونه ازت دل بکنه. لادن: نه هنوز نوبت ما نشده وگرنه تمومه. علی: او خواهان جدایی بود یا شما؟ لاله: لادن درخواست طلاق کرد. علی: واسه چی؟ چه اشکالی درش بود؟ لادن با مکث: راستش خیلی فضول بود. امیر با گفته من زد زیر خنده و علی که از حرف من جا خورده بود بدون حرفی به سراغ کبابهاش رفت. لاله نیز یک چشم غره ای به من کرد و دنبال علی جونش راه افتاد. دست پخت علی واقعاً خوب بود اگه طبابتش هم مثل دست پختش باشه حرف نداره. لاله که نگران بود که هنوز علی تو لک باشه سعی می کرد مثلاً با طنازی حال علی را خوب کنه. علی سر شام دو شیشه شراب عالی آورد که البته دست ساز بودند ولی الحق انصاف مانند غذایش خوب و خوش گوارا بود. من که خیلی اهل شراب و این حرفها نیستم دو گیلاس خوردم و نمی تونستم درست راه برم و همش می خواستم به رقصم واسه همین از امیر خواستم یه آهنگی بگذاره و با هم برقصیم. کمی که رقصیدیم و لب تو لب شدیم علی باز چهارتا کوکتل درست کرد که وقتی خوردیم دیگه واقعاً منگ منگ بودم اصلاً اختیار مغزم به خودم نبود هر چی به ذهنم می رسید می گفتم و البته هیچ یادم نمی آید که چی گفتم فقط یادمه که با پررویی در حین رقص از روی شلوار دست به کیر امیر می کشیدم. علی پیشنهاد داد که واسه اینکه کمی حالمون سرجاش بیاد برویم جکوزی که توی زیرزمین بود همه استقبال کردیم و رفتیم زیرزمین که فوتبال دستی و یک سونای خشک و یک سونای بخار و حوضچه آب سرد که خالی بود، داشت علی دستگاه جکوزی را روشن کرد. لادن با مستی: امیییر چهارتایی چطوری بریم جکوزی یعنی لباسامونو... علی: پس می خواستی چه طوری بریم جکوزی می خواین ما دو تا لخت شیم خانمها اسلامیش کنن ، توی جکوزی و سونا همه لخت بدون شورتن. لاله: علللیییی یعنی لباس زیرمون درآریم؟ علی: خب معلومه دیگه بکش پایین جمالشو نشون بده. خود علی زودتر دست به کار شد و تی شرت و شلوارکش را درآورد و منتظر شد که بقیه هم تا این حد لخت بشن. هر سه لخت شدیم خب من و لاله سوتین نبسته بودیم دیگه راحت سینه های رو انداختیم بیرون و یه نگاهی به هم کردیم که کی اولین نفریه که شورتشو درمی آره. علی: خب با شمارش من گفتم سه بکشین پایین خداوکیلی نامردی نکنینا، بکشین پایین. هر چهارتایی یه نگاهی به هم کردیم. علی: یک، دووو ، سه. هر چهارتامون شورتامونو کشیدیم پایین و من کیر علی رو دیدم که بد جوری شق کرده و البته امیر هم دست کمی از او نداشت. خوشم اومد که هم امیر و هم علی شیو کرده بودند. خوبه که مرد تمیز باشه. من که کمی هم سردم شده بود به سمت جکوزی که آب با فشار از سوراخهایش بیرون میزد، دویدم و خودم را توی جکوزی ولو کردم لاله نیز بعد من آمد، امیر و علی نیز با آویزونهاشون وارد آب شدند. علی: همون قدر که آب گرم زن را به شهوت نزدیک می کنه مرد را شل و کمی بی حس می کنه. امیر: من که سرحالم. اینو گفت و به سمت من آمد و سینه ام را به زبان گرفت. لاله دستش را به کیر علی رساند و با سرکلاهکش بازی کرد. علی با دست سر لاله را به سمت کیرش برد تا لاله واسش ساک بزنه لاله همانطور که سرش به پایین خم می شد یه نگاهی به من انداخت و یه نگاهی به امیر ما هر دو بی اختیار رویمان را برگردوندیم تا لاله به کارش مشغول بشه. امیر دست کرد لای پامو و کٌسمو کمی فشار داد و لبشو گذاشت رو لبم. حس خوبی بود دست به کیرش بردم و فکر می کنم به خودم نزدیکش کردم ولی نمی دونستم میشه توی آب روی کیر کسی نشست یا نه امیر که متوجه وضعیتم شد روی لبه جکوزی نشست و من پشت به امیر روی کیرش نشستم و در حالی که می دیدم لاله زیر آب داره سعی می کنه واسه علی ساک بزنه روی کیر امیر بالا و پایین شدم گرمای جکوزی خیلی حال می داد تا حالا هیچ وقت چنین صحنه ای رو تجربه نکرده بودم واقعا که پولدارا خوب حال می کنن امیر سینه هامو تو دستش گرفت و نوکش رو مالوند و من آرام آرام داشتم تحریک می شدم . علی لاله رو از تو آب بلند کرد و بردش سمت نیمکت سونا خشک و یه حوله روی کف نیمکت انداخت و لاله رو کفش خواباند و پای لاله را انداخت رو شونه اش و خودش رو روی لاله ولو داد و در حالی که لب دیواره سونا را گرفته بود کیرش را تو کُس لاله کرد و لاله کمی به عمد و کمی توی حال آه و اوهش بلند شد. امیر هم منو از روی کیرش بلند کرد و او نیز دو تا حوله انداخت و منو به شکل داگی روی نیمکت نشاند و کیرش رو به لبه کُسم فشار داد و من در حالی که به چشمان لاله نگاه می کردم احساس کردم دستی داره سینه مو می ماله سرمو که بالا آوردم دیدم دست علی است . دو ضربه کف دست امیر که روی باسنم خورد منو به خودم آورد و همان لحظه ورود کیر امیر که به درون کُسم فرو رفت بی اختیار سرمو به سینه ی لاله بردم و نوک سینه اش را زبون زدم علی و امیر واسه این کارم شروع کردن به دست زدن و به من که هنوز منگ مشروب بودم جسارتی دادند که کل سینه لاله را به دهن بگیرم. لاله کمی خودش را جا به جا کرد و سرش را به سرم نزدیک کرد و لب تو لب شدیم خیلی مزه داد در حالی که امیر داشت واسم تلمبه می زد و من ولاله لز می کردیم موبایل علی زنگ خورد علی دودل بود که جواب بدهد یا نه لاله با کمی ناراحتی: خب زنته دیگه جواب بده. علی کیرش رو از لاله بیرون کشید و گفت : الو سلام . من که کیر علی را شق شده دیدم بی اختیار کردم تو دهنم. لاله با کمی دلخوری: لادن ... علی با گوشیش: چیه چی شده آروم ... آروم حرفتو بزن. مریم مریم چی ... گریه نکن من ...الان راه می افتم باشه باشه همین الان. علی رو به امیر: دخترم حالش خوب نیس من باید برم شما باشین فردا بیایین . امیر: چش شده مریم؟ منم می آم. امیر یه نگاهی به من کرد. لادن: همه با هم می ریم می خواستیم فردا راه بیافتیم امشب می ریم. سریع وسایل رو جمع کردیم و خشک و خیس سوار ماشین علی شدیم . علی نفهمید که چه جوری راه بیفته. توی یکی شب تازه متوجه شدم که چه قدر پیچ های مسیر امامه ترسناک و سخته ولی علی انگار نه انگار که ترسی وجود داره امیر چندباری گفت که علی یه کم آرومتر. لاله: علی جان واسه مریم جون چه اتفاقی افتاده؟ علی: الان بیمارستانه مریضیش یک نوع... یکهو یه نور تند و قوی تمام ماشین رو پر کرد و ناگهان صدای ضربه ای وحشتناک و تکانی سخت و دیگر هیچی نفهمیدم. نمی دونم چند ساعت بیهوش بودم وقتی چشم باز کردم سر و صورت و پا بسته روی تخت بیمارستان خودمو دیدم. صدای یک زن پرستار را شنیدم که با بی تفاوتی گفت: چشمشو وا کرد. و یه صدای دیگه که گفت: خب بگو دکتر بیاد. چند دقیقه بعد دکتری با لحنی بهتر از لحن پرستار به من گفت: خانم، خانم حالتون خوبه خدا بهتون خیلی رحم کرد شانس آوردین زنده این. لادن نگران: لاله؟ لاله خواهرم حال لاله چطوره. دکتر: خوبه خوب می شه شانس آوردین خدا خیلی دوستتون داشته. صدای یه پرستار با لحن تمسخر: خیییلیی. لادن: خواهرم کجاست؟ دکتر: خانم ریاحی حال اون یکی مریضمون چطوره؟ پرستار: اینم داره بهوش می آد. تازه حس کردم که درد دارم و ناله ام بلند شد. دکتر: سرتون شکسته بود که بخیه زدیم و پاتون هم از جا دررفته بود که جا انداختیم خب یه کمی کبودی در قفسه سینه و کشاله ران دارین که به زودی خوب میشه. خانم ریاحی یه آرام بخش تو سوروم)سُرم( این خانم بزن. یکی دو ساعت بعد پلیس اومد و از لاله بازجویی کرد که در خانه با دو مرد چه کار می‎کرده است و لاله توضیح داد که علی شوهر صیغه ای اوست و من خواهرش همراه او بودم . پلیس مدارک لاله را بررسی کرد و دست از سر ما برداشت اما هنوز پلیس سایه اش کم نشده بود که خانمی جوان و زیبای چادری بالای سرمن آمد و گفت: شما لادن هستی. لادن: بله . خانم چادری: من افسانه هستم همسر امیر یا شاید بهتره بگویم مرحوم. لادن با تعجب و نگرانی: چی امیر... امیر؟ چی داری می گی امیر چش شده؟ افسانه: خیلی ناراحت شدی تو که به قول خواهرت تازه می خواستی باهاش آشنا بشی؟ یکی از پرستارها: خانم بفرما بیرون حالا اون بنده خدا که به رحمت خدا رفت... این خانمو اذیتش نکن. لادن هنوز تو شوکه: چی دارین می گین امیر امیر من مرده ؟ افسانه: امیر تو؟! زنیکه نفهم بی شعور امیر تو دو تا بچه خردسال واسه من گذاشته و من جَوونو بیوه کرده و با تو سلیطه خوش می گذروند. پرستار: خانم گفتم بفرما بیرون. پرستار دیگر: ولش کن این زنا به هر مردی که دستش به جیبش بره مثل زالو می چسبن. افسانه: خجالت نکشیدی با مردی رفتی که زن و بچه داره نگفتی وقتی شب با من می خوابه زن و بچه اش تک و تنهان ، بهتم پولم می داد ماهی صیغه اش بودی یا روزی حساب می کردی؟ لاله که تخت بغلی بود گفت: خانم متاسفم که شوهرتونو از دست دادین مارو تو غمتون شریک بودنین ولی... افسانه: تو چی زر می زنی ) با لحنی مسخره) ما رو تو غمتون شریک بودنین. لادن: هی خانم من نمی دونستم شوهرت زن داره فکر می کردم که او هم مثل ما از همسرش جدا شده یعنی اینطوری گفت وگرنه خانم من خودم هشت تا کارمند زیر دستم نون می خورند هیچ نیازی به پول شوهر تو و امثال او ندارم. منم مثل خودت یه قربانیم شوهر سابق خودم که الهی جای امیر تو اونو تو قبر می ذاشتن با یکی ریخت رو همو ما رو ول کرد و رفت فقط من وقتی دیدمش که اومد محضر طلاق نامه روامضاء کرد، حالیت می شه من خودم زخم خورده ام و به سراغ هیچ مرد زن داری نمی رفتم خب گفت جدا شدم من دیگه نگفتم طلاق نامه اتو بیار. افسانه یه نگاهی بهم کرد و یه نگاهی به لاله و در حالی که آرام اشک می ریخت از اتاق خارج شد. پرستار: خدا لعنت کنه این مردا رو واسه مسایل زیر شکمی هر غلطی می کنن. و از اتاق خارج شد. لاله بی اختیار خنده اش گرفت و گفت: خدا بگم چه کارت نکنه لادن تو چه جوری اینقدر سریع داستان ساختی؟ خدای من علی چی، اون چی شده خانم خانم پرستار، خانم. و لاله همینطور بی اختیار فریاد می زد. پرستار وارد اتاق شد و گفت: چیه چیه بیمارستانو سرخودت گرفتی. لاله: ببین ما چهار نفر بودیم شوهر این خانمه فوت کرد علی چی منظورم راننده است اون چی شده؟ پرستار: تا اون جایی که من می دونم هر دو تا مردها درجا غزل خداحافظی رو خوندن می گن با یه وانت شاخ به شاخ شدبن مقصرم همین راننده شما بوده. اون وانتی هم رفته تو دره که اون بنده خدا هم رفت بغل دست این دو تا. لاله دستش را روی دهانش گذاشت و هق هق کریه کرد و من نیز بی اختیار اشکهایم سرازیر شد.
     
  
صفحه  صفحه 6 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

بازیچه ای به نام زندگی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA