انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 2 از 5:  « پیشین  1  2  3  4  5  پسین »

زندایی فرشته پُلی برای سکس فامیلی


مرد

Prince
 
abulsexer: در ضمن مایه مباهات منه که داستانم رو می تونم اینجا برای شما به اشتراک بگذارم بدون اینکه حرف بد و ناسزایی بشنوم چون قبلا در سایت دیگری که اسمشو نمی برم داستان آپلود کردم و به جای نظرات سازنده فقط ناسزا شنیدم.

درود

دوست عزیز متاسفانه از این موارد همیشه هست ولی این موارد همیشه جز اقلیته و به حساب نمیاد و نباید اهمیت داد. و اگه کسی توهین کرد یا چیزی گفت چه در اینجا چه در پیام خصوصی لطفا به ما گزارش کنید تا رسیدگی کنیم.

سپاس
عشق من عاشقم باش!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈

دل نه اجبار میفهمد نه نصیحت...
آنکه لایق دوست داشتن است را دوست می دارد.
     
  

 
دوست من لطفا قسمت های بیشتری تایپ کنید و بعد مرتب قرار بدید
     
  
مرد

 
قسمت ششم:

داستان سکسی: ورود دخترخاله



خب بالاخره زندایی جون یکم کوتاه اومد و اجازه داد رابطمون مثل مادر و پسر ادامه پیدا کنه البته با قوانین سخت و امنیتی!
فردای اون روز به بهونه ی بازی با فرزاد رفتم خونه دایی که زندایی جون رو ببینم و اگه شد لاسی بزنم و اولین بوسه ام به لب ها و گونه های نازش تقدیم کنم. پشت در که رسیدم اومدم ایفون بزنم که زندایی از پشت سرم گفت نزن من کلید دارم باهم وارد شدیم در رو که بست عین ندیده ها پریدم بغلش و محکم به خودم فشارش میدادم و با بینیم که نزدیک گوشش بود نفس عمیق می کشیدم و از بوییدنش لذت میبردم.
همه ی اینا فقط توی چند ثانیه رقم خورد و زندایی به دستاش پسم زد و گوشمو پیچوند و با تشر بهم گفت:


- دیوونه فرزاد خونست! چت شده؟ این بود قرارمون؟ مگه نگفتم نمیخوام هیشکی حتی کوچکترین شکی بکنه؟
+ ببخشید زندایی دست خودم نبود
- باشه حالا مظلوم نشو. من بخاطر خودت میگم آخه اگه کسی کمترین شکی بکنه خودت دیگه محروم میشی
+ چشم زندایی قول میدم خودمو کنترل کنم


بعد با همدیگه رفتیم بالا و رفتم پیش فرزاد و مشغول بازی بودیم معمولا عادت داشتیم با همدیگه سر خوراکی شرط می بستیم که می گفتیم هرکی باخت باید بره و فلان خوراکی رو بخره.
اکثر اوقات فرزاد شرط رو می برد چون بازیش خیلی بهتر از من بود اما امروز من انگیزم خیلی زیاد بود واسه بردنش ، چون میخواستم ببرمش و تا میره دم مغازه و خوراکیا رو می خره با مامانش تنها باشم و با خیال راحت بغلش کنم.
بازیمون شروع شد طبق معمول سر و صدامون بالا رفت و فرزاد هم که از بازی خوب من شوکه شده بود داشت به زمین و زمان بد و بیراه می گفت بازی تموم شد بله من بردمش از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم که فرزاد گفت:


- خوبه حالا همش می بازی ببین چه خوشحال شدی دیوث
+ عزیزم از امروز دیگه بهت نمی بازم.
- هه! تو خواب ببینی؛ بشین یه دست دیگه بازی کنیم تا بهت نشون بدم کی ضعیفه
+ فعلا برو دم مغازه خوراکیا رو بگیر مردم از گشنگی


خلاصه فرزاد رو فرستادم بره خرید تا صدای بسته شدن در اومد پریدم از اتاق بیرون، زندایی تو آشپزخونه مشغول آشپزی بود از پشت بغلش کردم کیرم چسبید به اون کون نرمش و بزرگش که داشت منو دیوونه می کرد آروم کنار گوشش رو بوسیدم چرخید سمتم بغلش کردم اومدم لبامو بزارم رو لبش که گفت کدوم مادر پسری تا حالا لب گرفتن؟
بعد نگاهش افتاد به کیر شق شده ام که داشت شلوارمو پاره می کرد و گفت:


- طبق معمول آنتنش رو هم علم کرده.
+ خجالت کشیدم و گفتم ببخشید
- رابطمون همون حدی که گفتم باید باشه
+ کدوم حد؟ میشه دقیقا بهم بگین
- دست دادن ، بوسیدن معمولی ، بغل کردن اونم نه از پشت که اینجوری برا من آنتن علم کنی


با ناراحتی گفتم چشم، انگار زیادی دلخوش بودم. انگار ذهنم رو خونده بود اومد جلو بغلم کرد و پیشونیمو بوسید و گفت من دوست دارم بی هوی و هوس تو ام سعی کن اگه واقعا اینجوری نیست و عاشقی ادامه نده این رفتار رو ... هنوز حرفش تموم نشده بود که صدای ایفون اومد که فرزاد بود.
سریع رفتیم سرجای خودمون و اون روز دیگه اتفاق خاصی نیفتاد‌.
چند ماهی به این منوال می گذشت و من کم کم داشتم عادت می کردم به این که باید زندایی رو جور دیگه ای دوست داشته باشم و بیخیال سکس بشم اما هنوز سوژه ی تموم جق هام بود.
فصل امتحانتم رسیده بود کمتر می رفتم خونه دایی، سر آخرین امتحانم که از قضی سخت ترینش هم بود پنج روزی خونه دایی نرفتم؛ بعد از امتحانم برگشتم خونه که دیدم زندایی اومده پیش مامان همین که من اومدم دلخل بلند شد چادر سر کرد و رو به من با چشمک سلام کرد و گفت:


- به به ارسلان خان پارسال دوست امسال آشنا دیگه دیدم تو که دلت تنگ نمیشه بیای پیش ما گفتم خودم بیام
+ اختیار دارین زندایی جون امتحان داشتم بخدا
- باشه حالا نترس نمیزنمت که.


چند دقیقه ای کنارشون نشستم از حرفاشون فهمیدم که دارن راجب دختر خالم ، راضیه ، حرف میزنن. راضیه دختر خاله رضوان بود که سال ها بود ندیده بودمش آخه هم اونا تو یه شهر دور بودن و هم رابطه بابام با شوهر خالم به شدت تیره و تار بود.
از لا به لای حرفاشون فهمیدم که راضیه دانشگاه ترم بهمن قبول شده تو شهر ما با توجه به اینکه شوهر خالم خیلی مذهبی و سختگیر بود مخالف بود که جایی غیر از شهر خودشون درس بخونه و رضایت نمیداده بیاد که داییم پادرمیونی کرده و گفته بیاد تو خونه ی ما بمونه خودم حواسم بهش هست و تونسته بود شوهرخاله رو راضی کنه.
راضیه همسن من و فرزاد بود بچگیامون قبل دعوای پدارمون با هم هم بازی بودیم. از همون بچگی خیلی خوشگل بود و حالا که قرار بود بیاد اینجا و طبقه ی دوم دایی ساکن بشه کنجکاو بودم ببینمش.
روز موعود فرا رسید و راضیه خانوم همراه خاله و شوهرخاله اومدن و من و مامانم هم رفتیم خونه دایی که ببینیمشون. راضیه رو‌که دیدم دهنم باز موند چقد خوشگل تر شده بود ، قدش بلند تر چشمای سبزش ادمو دیوونه می کرد ، هنوزم چادری بود و با حجاب اما زیباییش با حجاب کم نشده بود که هیچ صد برابر هم شده بود چون دائم دلت میخواست یجاییش رو باز بزاره و‌بتونی با چشم چرونی‌لذت ببری. نهار خونه دایی موندیم و بعدش برگشتیم خونه و برای بابام هم که قهر بود با شوهر خاله و نیومده بود هم غذا بردیم. رفتم تو اتاقم یه درازی بکشم و خستگی در کنم. مدام این پهلو به اون پهلو می شدم لعنتی خوابم نمی برد مدام چهره ی راضیه جلوی چشمام بود دور نمیشد چم شده خدا قبلا اینجوری‌نبودم ‌را هیچ جوره از فکرم بیرون نمیره من که قبلا نمی تونستم جز زندایی به کسی فکر‌کنم حتی به صورت ارادی حالا چم شده که به صورت غیر ارادی راضیه داره جلو چشمام رژه میره ...


     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
دوست عزیز داستانت زیباست ولی اگه دو نکته رو رعایت کنی عالی میشه یکی متن ها ارسالیت کوتاه هستند و دیگری اینکه تاریخ اپلود معینی مشخص کن. مرسی از توجه شما.
     
  
مرد

 
armindsain
ممنون از نظر شما خودم هم در همین فکر هستم و تصمیم دارم قسمت های طولانی تری بزارم بنابراین هفته ای دو قسمت آپلود میشه سه شنبه ها و شنبه ها
     
  
مرد

 
قسمت هفتم:

داستان سکسی: حسادت زندایی



خب با ساکن شدن راضیه تو خونه ی دایی ، خاله و شوهر خاله هم برگشتن به شهر خودشون. هنوز تا شروع کلاسا 20 روزی مونده بود راضیه هم می خواست با پدر مادرش برگرده و موقع شروع کلاسا بیاد دوباره اما پدرش باهاش لج کرد و نگذاشت باهاشون برگرده و گفت میخواستی شهر خودمون قبول شی اگه دل تنگ ما میشدی و بعدم گفت هرچی وسیله که بخوای برات پست می کنیم.


اینجوری شد که راضیه موند و منم خوشحال بودم. فرداش مامانم گفت امروز میخوام بگم راضیه بیاد پیشمون و واسه شام نگهش دارم منم با خوشحالی استقبال کردم. هنوز راجب حسم به راضیه مطمئن نبودم و فکر می کردم از این حس های زودگذره که تموم میشه. اما هرچی بود من داشتم ازش لذت می بردم. خلاصه راضیه رو دعوت کردیم و اومد پیشمون ، بابام طبق معمول شهر خودمون سرکار بود و من و مامان تنها بودیم. به راضیه همه جای خونه و نشون دادم و اونم با لبخند همراهیم می کرد به اتاق خودم که رسیدیم وقتی آرشیو فیلم هام روی لپ تاپم رودید با تعحب پرسید:


- اینا همش فیلم و سریال زبان اصلیه؟
+ آره قابلت رو نداره
- نه بابا صاحبش قابل داره خیلی دوست داشتم منم اینجور آرشیوی داشتم و فیلما رو جمع می کردم اما بابامو که میشناسی اگه تلویزیونم بخواد یه فیلمی رو نشون بده قبلش خودش نگاه میکنه اگه موردی نداشت بعد اجازه میده من ببینم
+ اشکال نداره بجاش از این به بعد هروقت خواستی میتونی بیای اینجا و هرکدوم رو که خواستی ببینی
تو همین حین مامان صدامون زد که بریم شام. رفتیم شام خوردیم و بعدش هم دیگه راضیه گفت
- من خستم اگه میشه منو برسون خونه که بخوابم فردا میخوام بیام پیشت و همه ی فیلمات رو ببینم
+ همش رو بخوای ببینی فک کنم یکسالی باید اینجا باشی
- خب پس خوباش رو می بینم
+ خب چه سبکی بیشتر دوست داری که همونا رو برات جدا کنم
- اوووووووم خب من راستش اصلا زیاد فیلم ندیدم اما از اونایی که از شبکه ی نمایش دیدم بیشتر جنگی های زمان قدیمش رو دوست دارم
+ آها فهمیدم منظورت رو اما من زیاد از این فیلما ندارم اما از دوستم که تو دانشگاهه می پرسم اون حتما داره
- خب پس بیا بریم منو برسون فردا هم حتما از دوستت بپرس ببین داره یا نه.
+ باشه بریم دختر خاله


وقتی به مامان گفتم دارم میرم راضیه رو برسونم گفت کجا کجا باید امشب همینجا پیش خودم بخوابی و کلی اصرار که بمون حالا بری اونجا تنها بمونی که چی بعد راضیه گفت آخه معذبم بخاطر ارسلان که مامان گفت اون چیکار به تو داره منم با خنده گفتم اگه مشکل منم که من دارم میرم تو اتاقم و در رو هم می بندم پشت سرم بعدم رفتم و گفتم شب بخیر مامان و در رو بستم و قفل در رو هم پیچوندم از تو گفتم راحت باش دخترخاله من تا فردا بیرون نمیام که راضیه گفت نمیخوام اذیتت کنم که مامان گفت فک کردی بخاطر توئه؟ نه این عادت داره کارش همینه ...
از اینجا به بعدش گوشمو چسبونده بودم به در ببینم چی میگن چون در قفل بود خیالم راحت بود
مامان:
- راضیه جون راحت باش چادرت رو درآر این دیگه نمیاد تا فردا خیالت راحت اتاقشم دستشویی جداگانه دارخ
+ باشه ممنون خله جون نمی خواستم زحمتت بدم
- چه تونیک خوشگلی داری ، راستی باشگاه میرفتی که اندامت اینقد خوبه
+ نه خاله جون بابای من میزاره من از این کارا بکنم؟ من فقط جمعه ها باهاش میرفتم پیاده روی
- خب بازم خوبه راستی اگه گرمته تونیکتم در بیار


با تعریفای مامان از اندام راضیه و گفتن این حرفش داشتم دیوونه می شدم که این صحنه ها رو ببینم و کلافه بودم تا اینکه فکری به ذهنم رسید. سریع چراغای اتاقمو خاموش کردم و رفتم یه صندلی آوردم که بزارم پشت در و بتونم از بالای شیشه نگاه کنم. چون شیشه ی بالای در اتاقم رو قبلا با کاغد کادو پوشونده بودم معلوم نمیشدم. با استرس و لرزون لرزون یذره از گوشه ی کاغذ رو پاره کردم که بتونم ببینم چخبره. اولش هرچی نگاه کردم اینو و اونور رو کسیو ندیدم اینا کجا رفتن از خودم حرصم گرفت که چرا زودتر اینکار رو نکردم. که تو همین حین دیدم راضیه با مامان از اتاق مامان و بابا اومدن بیرون دهنم باز موند این همون دختر بود؟ انقد لباس گشاد میپوشید و خودش رو می پیچید تو چادر که اصلا معلوم نبود چی زیر این همه پارچه مخفی کرده یه نگاه از پاین به بالا کردم پاهای خوش تراشش که ختم میشد به دوتا رون تپلی و در نهایت دوتا باسن گرد و بزرگ که زیبایی عجیبی به اون کون میداد و سینه های سر بالا و به نظر سفت که سایزشون تقریبا یکم کوجیک تر از زندایی بود و موهای خرمایی رنگ و لَختش که تا کمرش بودن. ناخواد آگاه دستم رفت سمت کیرم که انگار داشت پوست خودش رو پاره می کرد و به سمت بالا خم آورده بود از شدت شق شدن یکم باهاش ور رفتم که آبم با شدت پاشیده شد تو شورتم چقدر زیاد بود. لامپا رو خاموش کردن و با مامان رفتن تو اتاق که بخوابن و منم بعد از عادی سازی همه ی وسایل اتاقم رفتم بخوابم و مدام وقتی دراز کشیده بودم توی ذهنم داشتم راضیه رو می کردم...
روز بعد با صدای در زدن راضیه که می گفت تنبل چقد میخوابی آخه از خواب که بیدار شدم و خواب آلوده رفتم در رو باز کردم گفت

- مگه قرار نشد بری از دوستت فیلم بگیری ساعت 10 صبحه ها!!
+ وای دختر تو چقد عجولی
- خب آره یکم ولی توهم بدقولی ها
+ من تسلیمم الان بهش زنگ می زنم


با دوستم تماس گرفتم از شانس بد من رفته بودن مسافرت بودن و بهم گفت فقط یه اسم فیلم بهت میگم که تازه اومده و عالیه خیلی طرفدار داره ازش اسم فیلم و آدرس سایت رو گرفتم و به راضیه گفتم اونم خوشحال شد و گفت مرسی پسرخاله شرمندم که اذیتت می کنم. بهش گفتم من اینترنتم از ساعت یک به بعد رایگانه و اونموقع ها که سرعت بیشتره دانلودش می کنم دیدم چهرش یکم رفت تو هم واسه اینکه ناراحتش نکنم گفتم حالا به اندازه ی قسمت اولش حجم دارم بزار ببینیم اصلا ارزش داره بقیشم دانلود کنیم که دیدم چشماش انگار برق زد و باز خوشحال شد. خلاصه گذاشتم قسمت اولش دانلود بشه و تا قسمت اول دانلود میشد بهش گفتم ببین یچیزی می خوام بهت بگم راستش نمیدونم چجوری بگم دیدم با تعجب داره نگام می کنه و گفت:


- چیییی؟
+ نترس چیز خیلی بدی نیست فقط اینکه این فیلمای زبان اصلی سانسور نشده هستن و ممکنه صحنه هایی داشته باشن که خوشت نیاد فقط میخوام اگه احیانا صحنه ای چیزی داشت چیزی نگی به مامانم آخه نمی دونه فیلمای زبان اصلی سانسور نشده هستن اگه بفهمه حسابمو می رسه
- اگه صحنه هاش خیلی ناجوره من برم آخه خجالت می کشم پیش تو
+ نه بابا اولا خجالت نداره و نکش دوما صحنه هاش اونقدرام ناجور نیستن در حد بوس و ...
- گفت باشه اشکال نداره هرجا صحنه دار شد چشمامو می بندم


واقعا از حرف خندم گرفته بود اما برای اینکه ناراحت نشه جلوی خودمو گرفتم و فیلم که دانلود شد گذاشتم پخش بشه و رفتم از آشپزخونه تخمه اوردم بشکنیم و فیلم ببینیم. اولاش خوب بود تا اینکه رسیدیم به صحنه ی سکسی فیلم راستش خودمم فکر نمی کردم وسط فیلم افسانه ای بخواد سکانس سکس باشه دیدم چشماش رو بسته و میگه بزن بره جلو زدم رفت جلو یکم که گذشت باز صحنه شروع شد تو دلم می گفتم خدا لعنتت کنه سعید این فیلم جنگی بود یا پورن. باز همون کار رو کرد این هم همینکار رو کرد اما با تاخیر و یکم از صحنه رو دید تقریبا. قسمت اول که تموم شد دوتامون از فیلم خوشمون اومده بود جدا از صحنه های سکسیش فیلم قشنگی بود. گفتم من صبر ندارم تا شب دلم میخواد یه قسمت دیگه رو دان کنم بیش رو شب که راضیه هم گفت آره عالیه. بعد قسمت دوم شروع شد لعنتی همون اول فیلم اصلا با سکس شروع شد منم اومدم فیلم رو ببرم جلو نگاه کردم به صورت راضیه که دیدم ناقلا یه چشمی داره صحنه ها رو دید میزنه آخه کنار هم نشسته بودیم و اون چشمش که سمت من بود می بست چشم اونطرفیش رو نمی بست. به روی خودم نیاورد و اینبار که قسمت صحنه دارش رسید و از قضا سینه ای دختره هم معلوم میشد گفتم من میخوام ببینم آخه اینجوری با فیلمای تلویزیون برام فرقی نداره گفت باشه توببین من چشمام بستس همینجور که صحنه به جاهاش حساسش رسید و مرده داشت زنه رو می کرد ساق پام که کنار پای راضیه بود از حرارت پای راضیه گرما رو حس می کرد ، می دونستم داره یک چشمی نگاه می کنه بدجوری شق کرده بودم خودمم یواشکی کیرمو درست کردم که متوجه نشه بعدم انگار که حواسم نیست ساق پامو چسبوندم به پاهاش که دیدم کاری نکرد و همینجوری گذاشتم بمونه اوج لذت رو داشتم می بردم . قسمت دوم که تموم شد مامان صدامون کرد واسه ناهار و بعد ناهار راضیه گفت من باید برم خونه و یسری کارا دارم باید انجام بدم منم گفتم باشه خودم می رسونمت تو راه که می بردمش خونه ی دایی گفتم.


- اگه از فیلمه خوشت اومده بقیش رو هم دانلود کنم برات
+ آره خیلی باحال بود
- مخصوصا صحنه هاش (باخنده)
+ من که اونا ر نگاه نکردم آغا
- آره این چشمت نگاه نکرد ولی اون یکی چشمت خوب نگاهمی کرد
فهمید گاف داده سرخ شد خجالت کشید یجورایی شاید عاشق همین نجابتش شده بودم
+ خب من تا حالا ندیده بودم و کنجکاو بودم
- اشکالی نداره راحت باش اینا رو گفتم که از این به بعد دو چشمی ببینی.
+ خیلی دوونه ای
- قابلی نداشت
وقتی رسیدیم دم خونه دایی گفتم :
+ من که شب دانلود می کنم همه ی قسمت ها رو می بینم
- نه صبر کن منم بیام با هم ببینیم
+ گفتم نمیشه بزار اول خودم ببینم برات سانسورش کنم
- خیلی بدجنس شدی ها
+ نه بابا من به این مهربونی ، دارم باهات شوخی می کنم.



خداحافظی کردیم و ازهم جدا شدیم منم رفتم باشگاه سر کوچه که تازگی ثبت نام کرده بودم تا یذره رو بیام بعدم برگشتم به خونه. وقتی در رو باز کردم دیدم زندایی و راضیه با مامان نشستن و دارن سبزی پاک می کنن همینکه رفتم تو دیدم راضیه و فرشته سریع چادر سرشون کردن و اومدن بعد زندایی حال حوالی کرد باهام منم خیلی معمولی جوابش رو دادم آخه دیگه مثل قبل دوسش نداشتم به قول معروف نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار از اونجایی که زندایی خیلی تیز بود متوجه قضیه شد آما به روی خودش نیاورد.
وقتی کارشون تموم شد راضیه اومد برای خداحافظی گفتم بمون شب فیلم ببینیم که مامان هم اصرار کرد و راضیه رو نگه داشت شب و زندایی تنها رفت. قرار شد تا ساعت یک میشه و دانلودم رایگان میشه یه فیلم ترسناک بزارم ببینیم. بعد شام رفتیم نشستیم به تماشا از قصد یه فیلم خیلی ترسناک گذاشتم و مشغول دیدن فیلم شدیم. اونموقع شب واقعا دل و جرات می خواست نگاه کردن این فیلم راضیه بدجوری ترسیده بود و یه جا که خیلی ترسناک و خطری شد راضیه خودشو نا خودآگاه پروند تو بغل من وای سینه هاش رو با بازوم می تونستم حس کنم چقد سفت بودن برعکس زندایی که نرم بودن


- بسه میشه دیگه نبینیم من خیلی می ترسم
+ بابا هنوز شروع نشده جاهای ترسناکش تازه
- آغا نمی خوام بیخیالش من غلط کرد

این حفا رو همینجور که تو بغلم بود می گفت بعدم گفتم باشه ترسو خانوم. گفت من برم دستشویی میام. چند قدمی رو رفت و مکث کرد گفتم
+ چیزی شده؟ چرا نمیری خب؟
- بهم نخندیا ولی من می ترسم برم میشه بیای پشت در وایسی
+ باشه عزیزم بیا بریم نترس


راضیه رو رسوندم دستشویی تا اون داخل بود یه سر به مامانم زدم که دیدم داره هفت پادشاه رو خواب می بینه.
سریع برگشتم پشت در تا راضیه برگشت نترسه. وقتی برگشت با هم رفتیم تو اتاقم هنوز ساعت دوازده بود جالب اینجاست حتی به روی خودشم نمی اورد که تو بغل من خودشو انداخته بود چند دقیقه پیش. یکم ذهنم درگیر بود که بهش بگم دوسش دارم یا نه از طرفی هم فرزاد دخترباز ماهری بود و می ترسیدم از چنگم درش بیاره. باهم نشستیم پشت لپ تاپ و مشغول تماشای یسری عکسای خانوادگی شدیم تا وقت بگذره و ساعت یک بشه. یدفعه به خودم گفتم هرچه بادا باد بزار بگم بهش فوقش میگه نه و خلاص میشم و انقد باز مث قضیه زندایی خیالبافی نمی کنم.


- راضی جون
+ جونم پسرخاله
- راستش میخوام یچیزی بهت بگم ولی خیلی سخته برام که زبونش بیارم
+ چی شده باز ارسلان؟
- اووووووم ببین راستش .......... اصلا بیخیال ولش
+ عــــــــــه تو هم میدونی من کنجکاوم یچیزی میگی ذهنمو درگیر می کنم
- باشه قول بده پس ناراحت نشی ، نه اصلا قس بخور به جون مامانت
+ ای بابا باشه به جون مامان رضوانم ناراحت نمیشم
- راضیه راستش از روزی که اومدی زندگی برای من قشنگ تر شده و دارم لذت دنیا رو کنارت می برم
+ خب این که ناراحت شدن نداشت منم کنارت حالم خوبه دیوونه
- نه ببین بد فهمیدی من راستش عـ ... عــ ... عاشقت شدم


نفس نفس میزدم و سرم پایین بود...

+ ارسلان جدی میگی واقعا؟؟؟
- آره بخدا از همون روز اول وقتی دیدمت دلم ریخت. باورت نمیشه؟
+ میشه اما خب میدونی بخاطر حجابم همیشه همکلاسیام مسخرم می کردن و میگفتن که هیچ پسری جرات نمی کنه سمتت بیاد
- غلط می کردن دختر به این خوشگلی. حالا راضیه جوابت چیه قلبم داره کنده میشه بیا دستت رو بزار روش
+ دیوونه نکن اینکارا رو سکته می کنی... خب راستش منم ازت بدم نمیاد
- جدی میگی؟ یعنی قبول کردی با من باشی... آخ جون خودم خوشبختت می کنم و به همه ی آرزوهات می رسونمت تو فقط با من باش غمت نباشه


لابه لای همه این حرفام اون سرخ شده و سرش پایین بود اینقد گفتم و گفت که اصلا نفهمیدم که ساعت از یک گذشت نگاه کردم به ساعت گفتم راضیه فیلم یادمون فت گفت آخ آره دانلود کن
خلاصه گذاشتم قسمت سوم هم دانلود شد و گذاشتم بقیه ی قسمت هاش دانلود بشن. با هم نشستیم به تماشای فیلم وسطاش بود که باز سکسی شد این بار بهش گفتم راحت تماشا کن صحنه ی لب بازی طولانی ای بود هم من تحریک شده بود هم انگار راضیه زیادی بی جنبه شده بود که داشت می لرزید گفتم سردته عزیزم که گفت آره بعد دستم رو انداختم دورش و به خودم چسبوندمش داغ داغ بود بدنش کاملا احساس می کردم وسط اون همه لب بازی اون دختر پسره تو فیلم منم دلم هوای لب کرد با دستم که دور گردنش بود سرش رو چرخوندم طرف خودم و تو چشماش خیره شدم که بد جوریخمار بود واز شرمش نگاهش رو دزدید ازم بی اختیار لب هام رفت سمت لب هاش تا حالا تجربه ای نداشتم اما خب یچیزایی تو فیلما دیده بودم لباش رو دیوونه وار می خوردم اون چشماش رو بسته بود ... تو عالم رویا سیر می کردم ... انگار خواب بود ... بین این همه چیزای خوردنی تو دنیا انگار این لب ها خوشمزه ترین بودن ... با زبونم روی لب هاش می کشیدم و زبونم کردم تو دهنش و به زبونش میزدم کم کم اونم شروع کرد درسته بلد نبود اما تلاشش رو می کرد. لب هام رو جدا کردم و رفتم سمت گوشش و آروم تو گوشش گفتم تو عشق من منم برات میمیرم و بعد همینجوری کم کم گره روسری حریرش رو باز کردم و شروع کردم به لیسیدن گردنش زبون میزدم و ب لب هام می مکیدم غافل از اینکه ممکنه کبود شه راضیه هم کاملا شل شده بود وتسلیم من. خب گناهی نداشت طفلک بار اولش بود همینجوری که گردنش رو می خوردم زبونم به سمت پایین تر که نزدیک سینه هاش میشد می بردم گاهی اما خب می ترسیدم دست به سینه هاش بزنم و محتاط بودم باز خوردن گردنش رو ول کردم و دم گوشش گفتم عاشقتم عشق من اونم منو سفت بغل کرد وبه خودش فشار داد و با صدایی گرفته و اروم گفت منم همینطور عزیز تو گوشم نفس میزد و این منو دیوونه ترم می کرد بهش گفتم اگه اجازه بدی می خوام بهت لذتی رو بدم که تا حالا نچشیده باشی گفت کار خطرناکی نکنی ها گفتم نه خیالت راحت و شروع کردم دوباره گردنش رو خوردن انگار نقطه ضعفش همینجا بود و دیگه کم کم داشت ناله می کرد بهش گفتم برو روی تخت بشین و بعدم رفتم اول ماممان رو چک کردم که خواب بود و بعدم برگشتم در اتاقم رو بستم رفتم کنارش لبه ی تختم نشسته بود نشستم دوباره لباشو شروع کردم به خوردن و همینجوری آروم چادرش رو سرش انداختم و با دستام شروع کردم به آروم مالیدن سینه هاش که واقعا سفت بودن یواش یواش دکمه های لباسش رو باز کردم یه سوتین سفید داشت زیرش بدنش مثل الماس می درخشید یکی از سینه هاش رو از سوتینش در آوردم و شروع کدم نوکش رو لیس زدن حس خوبی داشت آخه نوکش تو دهنمش سفت میشد صدای نفس های راضیه به گوشم میومد که خیلی تند شده بودن و گاهی هم بینشون یه آهی می کشید قشنگ تحریک شده بود همینجور که با سینه هاش مشغول بودم دستمو آروم کشیدم روی کوسش که مثل برق گرفته پرید و گفت می خوای چیکار کنی گفتم نترس طوری نمیشه عشقم نمی خوام کاریت کنم خیالت راحت باشه تو فقط لذت ببرخیسی کوسش شلوارش رو هم خیس کرده بود. دستمو آؤوم بردم تو شورتش واقعا خیلی خیس کرده بود و موهای کوسش هم بلند شده بودن یکم. با دستم کوسش رو می میالیدم دیگه داشت علنا ناله می کردم لبامو چفت کردم به لباش و میخوردمشون ناله هاش تو دهنم پخش میشد و جفتمون تواوج لذت بودیم دستش رو اروم از روی شلوار گذاشتم روی کیرم و باهاش بازی کردم بعد کیرمو از تو زیپ شلوارم آوردم و دستش رو حلقه کردم دورش و خودم دستش رو بازی دادم که یعنی بفهمه باید چیکار کنه. کیرمو یجور خاصی نگاه می کرد تا حالا ندیده بود انگار واقعا لذت بخش بود اینکه داریم هردمون همه چیز رو برای اولین با هم داریم تجربه می کنیم و یجورایی تجربه ی اول هم بودیم. تندتر کوسش رو میمالیدم و یهو خودش رو سفت گرفت و دندون هاش رو بهم محکم فشار داد انگار ارضا شده بود ولی با کیرم بازی می کرد و نزدیک بود ارضا بشم که جلوش رو گرفتم و بهش گفتم عزیزم اگه اشکال نداره من با بین اینو بزار بین پاهات و بازیش بدم تا منم ارضا بشم با سرش تایید کرد دمر خوابوندمش روی تخت و شلوارش رو تا زانو هاش دادم پایین واقعا نهایت زیبایی رو داشتم می دیدم مقابلم کون سفید و تپل نه از اون تپل ها که می لرزه از اون تپل های محکم وسفت رون های محشر و بلوری که انقد زیبا بودن که اصلا نمی گذاشت موهایی که یکم بلند شده بودن به چشم بیان یکم تف مایدم به کیرم و لای پای راضیه و خوابیدم روش و کیرم و رو گذاشتم لای پاهاش یکم تکون خوردم با دومین تکون دادنم آبم فواره زد بین پاهاش و محکم بغلش کردم و زیر گوشش مدام قربون صدقش می رفتم. از روش بلند شدم وقتی چرخوندمش سمت خودم چشماش خیس بود...


- قربونت برم چرا چشمات خیسه. من بمیرم برات چی شده
+ ارسلان کارمون درست بود به نظرت؟ من پشیمونم
- عزیزم نگران نباش ما عاشق همیم و قراره با هم ازدواج کنیم من بهت قول میدم
+ قول میدی زیرش نزنی هیچوقت؟
- آره دردت به جونم اشکات و پاک کن


بعد از یکم ناز نوازش و مرتب کردن همه چیز فرستادمش بره تو اتاق مامان بخوابه خودمم رو تختم ولو شدم ساعت رو نگاه کردم ساعت 2 و نیم صبح بود باورم نمیشد این همه اتفاق فقط توی کمتر از چندساعت افتاده بود و من به آرزوم رسیده بودم.
فردا صب که بیدار شدم بازم راضیه رو با همون چادرش دیدم انگار که ازم فرار می کرد و خجالت می کشید خب طبیعی بود مامان داشت حاضر میشد بره بیرون که به من گفت صبحانتو که خوردی راضیه رو ببر خونه دم داییت باید به زنداییت برن جایی برسونشونبا ماشین گفتم باشه. موقع خوردن صبحانه گفتم عزیزم منو ببخش بخاطر دیشب دست خودم نبود واقعا نتونستم جلوی این همه زیباییت طاقت بیارم اشکالی نداره به قول خودت اتفاق خاصی نیفتاده فدای سرت دیگه شرمنده نباشی ها از دیشب کلی با خودم فکر کردم و کلنجار رفتم خیلی ها کارایی می کنن خیلی بدتر از من با خیلی ها درسته تجربه ندارم ولی کور که نبودم تو دوستادم دیدم هرزه بازیاشون رو من اگه کاری کردم فقط با یکیه که قراره باهاش باشم و من باورش دارم الانم می خوام با زندایی برم آرایشگاه واسه اپیلاسیون چون نمی خوام امل بمونم . نتونستم از این همه شیرین زبونیش سر جام بشینم و چیزی نگم بلند شدم از سر میز و بغلش کردم و لباش رو بوسیدم و گفتم عاشقتم نفسم.
با هم راه افتادیم و رسیدیم دم خونه دایی و زندایی رو سوار کردیم و تو راه مدام با هم شوخی می کردیم و کرکر خندمون رو هوا بود یجورایی کلا به زندایی بی اعتنا بودیم. وقتی رسیدیم پیاده شدم در رو برای راضیه باز کردم و پیاده شد. نگاه های زندایی داشت شلاقم میزد انگار و حسادت ازشون می بارد...


     
  
مرد

 
شنبه شد یه شنبه بد قول
شنبه ای خدا زیاده
     
  
مرد

 
حداقل یک هفته رو حرفی که زدی میموندی
     
  
مرد

 
سلام عذرخواهی بابت تاخیر
واقعا مشکل داشتم واسه نوشتن و قسمت هشتم ناقص مونده فرداشب حتما آپلود میشه
     
  
مرد

 
تو که آپلود نمیکنی چرا الکی **** میگی و هی تایم میدی *****
...................
ادب‌ رو رعایت کنید، در صورت تکرار شما بلاک خواهید شد.
مدیریت انجمن
     
  ویرایش شده توسط: مدیر   
صفحه  صفحه 2 از 5:  « پیشین  1  2  3  4  5  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

زندایی فرشته پُلی برای سکس فامیلی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA