انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 2 از 2:  « پیشین  1  2

سکس همسرم با اشکان و اتفاقات بعد اون



 
قسمت سوم
ولي براي من قابل هضم نبود که يلدا به من بگه براي دوستت از هيچ کمکي مضايقه نکن.
به هر حال،بعد از اون هر چند روز يک بار با اشکان تماس تلفني داشتيم و احوال پرسي مي کرديم.بهش گفتم تو که تنهايي، هر وقت تونستي خونه ما بيا ،قدمت روي چشم، در خونه من به روي تو بازه.
يه شب ديگه اشکان شام اومده بود خونمون، اين بار يلدا خيلي بيشتر از دفعه قبل تحويلش گرفت و باهاش بگو بخند کرد.اونشب هم گذشت ولي يلدا تقريباً هر دو سه شب يه بار صحبت اشکان رو وسط مي کشيد و
مثلا مي گفت بيچاره اشکان دلم براش ميسوزه کاش جريان زندگيشون نمي دونستم،کاش ميشد کاري کنيم که کمتر غصه بخوره. گفتم: خوب عزيزم چه کاري ازما برمياد براش انجام بديم،يلدا که انگار منتظر اين حرف من بود،
بلافاصله گفت خوب مثلا سه تايي باهم بريم شمال ،يه حال و هوايي عوض ميکنيم و اشکانم روحيه اش عوض ميشه .منم با بي ميلي گفتم: باشه تا ببينيم چي ميشه.
يه روز تو اداره مشغول کار بودم گوشيم زنگ خورد ديدم اشکانه ، بعد از حال و احوال و چاق سلامتي گفتم: اشکان ميايي دوسه روز بريم چالوس ؟
گفت:خيلي خوبه ولي نميدونم، يکم کار عقب مونده دارم و سرم شلوغه
از گفتنش پيدا بود که داره ناز ميکنه. بعد بلافاصله پرسيد فقط من و تو يا کس ديگه هم هست؟گفتم يلدا هم هست اون هم مياد چون هم تنهاست و تو هم غريبه نيستي.
گفت:باشه،بذار ببينم ميتونم مرخصي بگيرم.کي ميخوايد بريم؟ گفتم: دو روز ديگه واسه تعطيلات آخر هفته. گفت: باشه تا شب خبر ميدم .
هرچند که من ميدونستم تو دلش داره قندآب ميشه و هر جوري شده اوکي مي کنه گفتم باشه، پس منتظرتم.
هنوز دو ساعتي نگذشته بود که اشکان پيام داد و نوشت که من مرخصي رو اوکي کردم برنامه رو رديف کنيد. شب دوباره زنگ زد و گفت :برنامه رو اوکي کردي؟گفتم : منتظر جواب تو بودم.گفت با دو تا ماشين بريم؟
گفتم آخه عقل کل سه نفر آدم با دوتا ماشين کجا بريم؟ گفت آره راست ميگي پس با ماشين من بريم و منم قبول کردم.قرار شد به خاطر اين که به ترافيک نخوريم چهارشنبه صبح راه بيافتيم.
چهارشنبه صبح اشکان اومد در خونه منو يلدا هم آماده شديم و راه افتاديم .توي راه صحبت از اين شد که ويلا کنار دريا بگيريم يا سمت جنگل؟ يلدا گفت سمت جنگل بهتره،چون شرجيش کمتره، شرجي منو کلافه ميکنه.
رسيديم به چالوس ملت با تابلوي ويلا اومدن جلو ماشين، اشکان ماشين رو پارک کرد و رفت و با دو سه نفرشون صحبت کرد و بعد از چند دقيقه اومد و گفت دنبال اين موتور ميريم که ويلا رو بهمون نشون بده.
بعد از آينه نگاهي به يلدا انداخت و گفت البته يلدا خانوم بايد تميزي ويلا رو تاييد کنه، هر چي باشه خانمها بيشتر به تميزي اهميت ميدن.
بعدش رو به من کرد و گفت ويلاي اين يارو استخر داره، من خواستم بگم استخر دار ميخوايم چيکار ؟!!! که يلدا قبل از من گفت :عه چه خوب من استخر خيلي دوست دارم. منم ديگه حرفي نزدم.
خداييش ويلاي شيک و بسيار تميزي بود.يلدا رفت توي اتاق ها رو ديد و گفت خوبه تميزه ،از نظر من اکيه. اشکان گفت پس بريم استخرش رو هم نگاه کنيم ببينيم تميز هست يا نه. اشکان و يلدا با هم رفتن سمت استخر،
من و صاحب ويلا وايساديم به صحبت کردن ده دقيقه‌اي گذشت تا اشکان و يلدا برگشتن. ديدم با هم ميگن و ميخندن، خوشحال شدم از اين بابت که اشکان کمي از ناراحتي هاش دور شده
ولي برام جاي تعجب داشت که يلدا ئي که اصلاً به مردها رو نميده چطور با اشکان خيلي گرم گرفته بود؟ و جالبتر اينکه چقد با اشکان قاطي شده بود ! ادامه دارد......
     
  
مرد

 
داستانت عالی و هیجان انگیز هستش بی صبرانه منتظر ادامه داستان هستم
     
  

 
قسمت چهارم
بعدش که تنها شديم به يلدا گفتم ميبينم که خوب با اشکان گرم گرفتي ؟
يلدا :فريد ما براي چي اومديم شمال؟
گفتم: خب اومديم تفريح
يلدا : مگه نه اينکه ميخواستيم اشکان رو از اين حال و هوا در بياريم؟
گفتم:خب آره
يلدا :پس گير نده و اگر رفيق خوبي هستي بذار باهامون راحت باشه و بهش خوش بگذره.
منم گفتم چشم عزيزم
وسايل رو از توي ماشين در آورديم و يه ساعت استراحت کرديم.ظهر من گفتم خوب ناهار چي بخوريم؟
اشکانم فوري گفت هرچي يلدا خانوم بگه ، فست فود يا رستوراني؟
يلدا هم گفت رستوراني، اونم لب دريا ؛
آماده شديم و رفتيم يه رستوران توي کلارآباد لب دريا پيدا کرديم که ويوي خوبي داشت ، رفتيم يکي از ميز هاي لب دريا رو انتخاب کرديم و نشستيم ، سه تايي محو تماشاي دريا شديم و بعد يلدا دوباره بلند شد
و رفت سمت دريا و ما هم همراهيش کرديم.يلدا خيلي احساسيه و هميشه وقتي دريا و جنگل رو ميبينه از خود بيخود ميشه.هميشه ميگه دوست داره شمال زندگي کنه،چون هربار مياد شمال جنگل و دريا براش تازگي داره.
خلاصه هي جيغ ميزد و سر و صدا مي‌کرد و ميگفت: واي چقدر خوشگله ،جون بازم اومديم دريا و دستهاشو تکون ميداد. من و اشکان هم دو طرفش بدون هيچ حرکتي وايساده بوديم که يهو بدون اينکه نگاهمون کنه گفت
"واي فريد تو چقدر بي ذوقي" و همزمان دست اشکان را گرفت و همينطور که خوشحالي مي‌کرد متوجه شد که دست اشکانو به جاي دست من گرفته.بعد بدون اينکه به روي خودش بياره با اون يکي دستش دست منم گرفت
و حالا دست هردومون رو گرفته بود و هي تکون ميداد و ابراز احساسات ميکرد...
آقا اشکان هم که انگار خوشش اومده بود و دست يلدا رو سفت چسبيده بود ،اون يکي دستش رو هم آورد و دو دستي دست يلدا رو گرفت.انگار هر دو به وجد اومده بودن.
از يه طرف خوشم نيومد که دست يلدا را دو دستي گرفته و داره يجورايي عاشقانه رفتار ميکنه از طرف ديگه خوشحال بودم که ميديدم يلدا بيشتر از قبل که دوتايي ميومديم شمال داره بهش خوش ميگذره و همچنين اشکان
که غمش رو انگار کلاً از ياد برده.
البته ناگفته نمونه از اين حرکاتشون حشري هم شدم و داشتم از اين قضيه لذت هم مي بردم.هر کدوم غرق در حال خودمون بوديم که صدايي از پشت سر اومد و باعث شد به خودمون بيايم.
_آقا ببخشيد نيم ساعت پيش اومدم سفارش غذاتون رو بگيرم ، ديدم داريد دريا رو نگاه ميکنيد.رفتم و برگشتم و الان دوباره چند دقيقه است اينجا منتظر وايسادم.ميخواستم بپرسم غذا چي ميل داريد سفارش بديد ؟
اصلاً متوجه گذشت زمان نشده بوديم و هر کس توي حال خودش غرق شده بود،انگار نيم ساعت توي فضا بوديم. ناهار رو سفارش داديم و همون کنار دريا نشستيم و ناهار رو خورديم.خيلي هم چسبيد و خوشمزه بود.
برگشتيم ويلا و چون هم خسته راه بوديم و هم ناهار خورده بوديم رفتيم براي چرت عصر گاهي. يلدا يکي از اتاقها رو براي اشکان معين کرده بود،يکي براي خودمون.من و يلدا رفتيم توي اتاقمون و اشکان هم رفت تو اتاق
خودش.لباس راحتي پوشيديم و دراز کشيديم،خيلي زود خوابم برد.نزديک به دو ساعتي خوابيده بودم که با صداي خنده هاي بلندي از خواب بيدار شدم و گفتم:يلدا صداي خنده کيه ؟برگشتم ديدم تنهام و يلدا تو اتاق نيست.
گوشامو تيز کردم و ديدم صداي خنده يلدا بود که با اشکان مي‌گفتن و مي‌خنديدن.کنجکاو شدم و يواش يواش رفتم پشت در طوري که منو نبينن از لاي در ديدم پيش هم نشستن و حسابي گرم صحبت هستن.منم همينطور ساکت
و بدون جلب توجه از لاي در نگاه ميکردم و ميديدم در حين صحبت اشکان هي خودشو به يلدا ميچسبوند و يلدا هم کمي ناز مي کرد و کمي ازش فاصله مي‌گرفت و لبخند ريزي ميزد.بعد اشکان سيگاري روشن کرد و شروع
به کشيدن کرد و يه دستش رو گذاشت روي پاي يلدا .متوجه شدم که يلدا خجالت کشيده بود،ولي به روي خودش نياورد و عکس العملي نشون نداد.بعد از چند دقيقه يهو ديدم اشکان دستش رو برداشت و انداخت دور گردن يلدا.
يلدا هم که ديگه قرمز شدن رنگ پوستش به خاطر مخلوطي از ترس و شهوت و حيا واضح شده بود هيچ مقاومتي نمي کرد.منم همچنان نگاه ميکردم و لذت ميبردم.

ادامه دارد ...
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
زندگی یه شهوته
     
  

 
خلاصه اشکان یلدا رو کرد اینجا هم مدیونید خیال کنید یلدا جنده بود جنده منم
     
  
مرد

 
قوه تخیل خوبی داری. با اینکه بخش اول داستان رو از شهوانی گرفتی اما خوب پیش رفتی خرابش نکن برو جلو.
بهداد
     
  

 
داستان عین واقعیته ، قسمت اولش گذاشتم تو شهوانی بعدش پشیمون شدم.
     
  

 
قسمت پنجم :
اوضاع به اين صورت بود ولي براي چند دقيقه ديدم اشکان صورتشو برد سمت يلدا و لباشو گذاشت روي لبهاش. يلدا صورتشو عقب کشيد و گفت: واي فريد بيدار ميشه.. واي نه!!
اشکان گفت: نترس بيدار نميشه.
يلدا : ولي من بهش ميگم چون من هر کاري مي کنم براي فريد تعريف مي کنم اين هم استثنا نيست .
اشکان: خوب دوست دارم، اصلاً دوست دا‌رم از زن رفيقم لب بگيرم و دوباره سرشو برد و لبهاي بهاره رو کشيد توي دهنش.
يلدا اولش بي احساس چشم تو چشم اشکان بود ولي بعدش اونم شروع کرد به همراهي کردن و لب گرفتن از اشکان.
منم بدجوري راست کرده بودم و داشتم ديوونه ميشدم.خيلي لذت داشت ،لذتش از چيزي که تصور مي‌کردم بيشتر بود.اينکه عشقم داره از يکي ديگه لذت ميبره.
يلدا بعد از چند دقيقه لباش از روي لباي اشکان برداشت و گفت برم ببينم فريد بيدار نشده باشه.منم زود برگشتم سر جام و خودمو به خواب زدم.اومد بالاي سرمو گفت فريد بسه ديگه چقدر ميخواي بخوابي،
بلند شو بابا و پيشم دراز کشيد و شروع کرد به ور رفتن با من و مي گفت عزيزم بلند شو.منم با حالتيکه مثلا از خواب بيدار شده باشم برگشتم سمت يلدا و گفتم سلام عشقم خوبي ؟گفت عالي مرسي. عزيزم اينجا خيلي خوبه،
چرا اينقدر ميخوابي؟ گفتم آره خيلي خوبه، ناقلا ظهر توي رستوران لب ساحل خوب دست اشکانو گرفته بودي.
يلدا کلي خجالت کشيد و گفت: فريد ؟آقايي؟
گفتم چيزي ميخواي بگي؟
گفت آره
گفتم بگو ديگه مارو دق مرگ کردي
گفت نه تو الان تازه از خواب بيدار شدي عصباني ميشي، نميگم .
يه بوس از لبش کردم گفتم به جان تو الان اوکي اوکي هستم هر چي ميخواي بگو و باهاش يکم شوخي کردم
گفت فريد اشکان پسر خوبيه، ها؟
گفتم بر منکرش لعنت. خوب اگه خوب نبود که باهاش نميومديم شمال
گفت نه ميدوني چيه اصلا ولش کن
گفتم به جان خودت هر چي هست بگو سر سوزني ازت ناراحت نميشم. تو دلم از خدام بود که همه چيز رو برام بگه، منم لذت ببرم ولي مثلاً خودمو به يه راه ديگه ميزدم.
يلدا گفت ميدوني فريد از تو نميتونم چيزيو پنهون کنم يا مثلاً بخوام بهت خيانت کنم، ولي اشکان... اشکان..
گفتم اشکان چي ؟بگو گلم؟
گفت اشکان منو بغل کرد و لبامو بوسيد و بعد از گفتن اين حرف سرش رو انداخت پايين، ولي با اون چشماي درشت و خوشگلش زير چشمي منو نگاه ميکرد و منتظر عکس العمل من بود
گفتم يلدا يه چيزي ميپرسم ولي بدون اينکه بترسي يا خجالت بکشي و يا هر چيزي اون چيزي که تو دلت هست رو بهم بگو ،يک کلمه تو هم خوشت اومد يا نه؟
سرشو به نشانه تاييد تکون داد
گفتم عزيزم منم خيلي لذت ميبرم
گفت از چي؟
گفتم از همين که گفتي، از همون هايي که ديدم ،از اينکه فهميدم تو هم لذت بردي.
يلدا گفت مگه چي ديدي؟
گفتم عزيزم من از لاي در عشق بازيتو با اشکان ديدم، منم اينجا مثل شما حشري شدم
يلدا گفتم اوهوم چيه؟بگو آره
گفت آره
گفتم بلندتر بگو
خيلي بلند گفت آره، آره و بعدش خنديد
بعد از صداي يلدا اشکان آروم در اتاق رو زد. گفتم بيا تو اشکان. گفت نامحرم نباشه و اومد تو و سه تايي خنديديم و کمي شوخي کرديم .
ديگه اشکان هم انگار فهميده بود که من از اينکه با يلدا يکم حال ميکنه بدم نمياد، پررو تر شده بود و همش دست يلدا رو مي گرفت و يه وقتهايي هم روي سرش رو بوس مي کرد. گفتم آقا اشکان راحت باش، خونه خودته، خانوم خودته و ...
اشکان ديگه علنا يلدا روجلوم بوس ميکرد
قرار شد براي شام بريم فيله گوسفندي و بال و کتف مرغ بگيريم و کباب کنيم و با مشروب بخوريم. سه تايي آماده شديم رفتيم بيرون چرخي زديم خرتو پرت گرفتيم و برگشتيم .ساعت ? شب بود
فيله ها و بالها رو به سيخ زديم و جاتون خالي بساطمون رو روي تراس کنار باربيکيو گذاشتيم و دلي از عزا درآورديم و حسابي مست شده بوديم. يلدا که تو همون پيکه اول و دوم مست شده بود و کنار کشيده بود.
اشکانم چند پيک با من زد ولي بعدش اون هم کنار کشيد. من شروع به پيک ريختن براي خودم کردم و خوردم و خوردم. همينطور که داشتم پيک مي‌ريختم يک هو متوجه شدم که شيشه وودکا خالي شده و تازه فهميدم که
خيلي خورده بودم و حسابي مست بودم و داشتم توي تراس آواز ميخونم.
توي حالت مستي ديدم از يلدا و اشکان خبري نيست!!! آهان... آره ...يادم اومد که به من گفتن اگر اجازه ميدي ما بريم استخر توهم وقتي خوردي بيا. آره منم گفته بودم که بريد خوش باشيد.مست شدم حواسم نيست.
رفتم مايو و حولمو از توي ساک برداشتم و رفتم سمت استخر و تو رختکن مايو پوشيدم و در استخر رو باز کردم ديدم يلدا و اشکان با مايو توي آب هستند و اشکان داره به بهانه شنا ياد دادن همش دستاشو ميمالونه
به زنم.گفتم آقا منم بازي و رفتم توي آب و حسابي توي هم لوليديم و توي آب توپ بازي کرديم .اون وسط اشکان هم همش يلدا رو ناز ميکرد و قربون صدقش ميرفت و مي بوسيدش.

یک ساعتي توي استخر بوديم که من گفتم من ميرم بالا، شما هم کم کم بياييد بالا که ديگه بخوابيم. رفتم بالا افتادم روي تخت و خوابم برد .کمتر از يک ساعت بود که خوابيده بودم که اين بار هم با صداي اشکان يلدا بيدار شدم.
بله هر دو تاشون مست تو بغل هم ميپيچيدن.ديدم که يلدا فقط يک شورت بند انگشتي پوشيده و اشکان داره با حرص و ولع ممه هاي خوشگل زنمو ميخوره .
يلدا بدجوري حشري شده بود.به جز اوايل ازدواجمون تا اون شب يلدا رو اينقدر حشري نديده بودم .
يلدا از اينکه اشکان داره ممه هاشو ميخوره خيلي لذت ميبرد....بعد چند دقيقه يلدا دراز کشيد و به اشکي فهموند که کسشو بخوره... اشکان هم سريع شرت نخ دندونيه يلدا رو کنار زد و شروع کرد به ليسيدن کس زنم...
صداي آخ و اوخ يلدا کل ساختمون رو برداشته بود....
     
  

 
لطفا ادامه بده
     
  

 
قسمت ششم يلدا يهو برگشت و حالت سگي وايساد و گفت : داگي بکن.... اشکي کمي پاهاي يلدا گرفته بود. اشکي ميکرد و محکم ميزد رو لمبه هاي يلدا .... يهو سر يلدا رو گرفت برگردوند
و انگشتشو کرد تو دهن يلدا و انگار هم ميخواست کسشو جر بده هم دهنشو... يه کم اينجوري گائيدش بعد موهاشو گرفت تو دستش موهاشو ميکشيد و تند تند تلمبه ميزد يلدا
همش ميگفت بکن...بکن... تندتر بکن... محکم تر ..... صداي شالاپ و شلوپ کس يلدا قشنگ معلوم بود که حسابي آب انداخته بود...اشکي ديگه نا نداشت که بکنه ،
به پشت خوابيد و گفت : يلدا بشين روش و بالا پائين کن...يلدا رو به اشکي و پشت به من نشست رو کير اشکي ، حسابي بالا پائين ميکرد...واي چه حالي ميکرد يلدا ..
منم خيلي حال ميکردم ... تا حالا اينجوري حشري نشده بودم ، از ديدن سکس يلدا لذت ميبردم ...حالا ديگه پشتش به اشکي بود و روش به من و خيلي سريع بالا پائين
ميکرد واي ممه هاش چه رقصي به راه انداخته بودن ...شهوت زياد رو ميشد از چشماش فهميد (اينم بگم چشاش بدجور سگ داره)...بهم گفت: جووون ... عشقم بيا کيرتو بخورم
من که از اين بيشتر نميتونستم جلو خودمو بگيرم رفتم به سمتشون...از رو کير اشکي بلند شد و اومد کير منو کرد تو دهنش کمي ساک زد بعد رو به اشکي گفت: بيا ببين
کيرش دوبرابر مال توه! ...ديدي چه بزرگه...واي ... جووون ...و کير منو باز کرد تو حلقش...موقع ساک زدن چشماشو بسمت بالا ميچرخوند و به من نگاه ميکرد،
وقتي تو چشماي خوشگلش نگاه ميکرد شهوتي تر ميشدم ...واي ... همچي شهوتم زده بود بالا که کيرم تو دهن زنم داشت ميترکيد...گفتم: جووون...خوشگل من...
عروسک من ، چقد خوب ساک ميزني؟....به پشت خوابيدم و گفتم: بازم برام ميخوري؟ گفت: آره عزيزم ، تو که ميدوني من خيلي کير دوست دارم...يه تف انداخت رو کيرم و
کردش تو دهنش ،حسابي حشري شده بودم ... نا گفته نمونه که آقا اشکي هم بيکار ننشسته بود و داشت از عقب تو کس يلدا تلمبه ميزد...يلدا يه لحظه ساک ميزد يه لحظه داد
ميزد....گفتم: اشکي خسته شدي؟ گفت: اوهوم گفتم: بيا جامونو عوض کنيم ، يلدا برا اشکان شروع به ساک زدن کرد منم کونشو يه کم اوردم بالاتر تو حالت قنبل کيرمو
فرو کردم تو کس داغش ، تا ته نميکردم (تو اين حالت يلدا دردش ميگرفت چون کيرم گندس) ... يلدا با حرص و ولع تمام کير اشکي رو ميخورد وبه راحتي همشو تو
دهنش جا ميداد. گفتم: دوس داري من از جلو بکنم اشکي از عقب؟ گفت : نه... نميخوام ... درد ميکنه... عقب نه....(به بهونه اينکه کيرم گندس بهم کون نميده ، حداقل
دوس داشتم اشکي کونش بذاره ولي قبول نميکرد.)
گفتم : پس بلند شو سگي ، نوبتي ميکنيمت ... گفت: آره اينجوري دوس دارم...اشکان بلند شد و يلدا سگي ، پشت به اشکان حالت گرفت.. اونم نامردي نکرد کيرشو گذاشت تو کس
يلدا و محکم شروع کرد به تلمبه زدن...خستگيش در رفته بود و انگار جون تازه اي گرفته بود حسابي به کس خانومي ضربه وارد ميکرد بعد از چند دقيقه ايبهم اشاره کرد
که بيا نوبت توه... تا کشيد بيرون من کيرمو کردم توش ... يلدا آهي کشيد و گفت : واي جرم داديد... منم موهاشو گرفته بودم تو دستم و محکم تلمبه ميزدم و تند تند عقب جلو
ميکردم تو کس ناز و تنگش ...بدجوري حشري شده بودم ، صورتشو خوابوندم رو زمين و پامو گذاشتم رو صورتش و محکم ميکوبيدم توش...اشکي آماده به يرآق پيش من
وايساده بود و منتظر بود که جاي منو بگيره ؛ تا کشيدم بيرون اشکي امون نداد کيرشو تا ته کرد تو کس يلدا ... اشکي با تمام قوا تلمبه ميزد و داشت شديد عرق مي ريخت
يلدا ديگه از خود بيخود شده بود .اشکي گفت: دارم ميام عزيزم يلدا يه تکوني بخودش داد و گفت ک نه نياي... هروقت گفتم بيا اونوقت بيا فهميدي؟ اشکي يه کم شل کرد من جاشو گرفتم و چند تائي
تلمبه زدم اشکي گفت: بذار ادامه بدم ... جا رو برا اشکي خالي کردم اونم مجدد کيرشو تاته کرد تو کس دوست دخترش...يلدا التماس ميکرد و ميگفت: اشکي بکن...
تو رو خدا بکن.. وانستا.. ادامه بده... تندتر ...بکن منو کثافت... تندتر بکن ...مگه کردن بلد نيستي....آها اينجوري ...خوبه ...خوبه...آه آه آه آه ه ه ه ه ه ...بدنش شل شد.
. اشکي کشيد بيرون و آبشو ريخت رو باسن يلدا ، منم کيرمو گرفتم سمت يلدا و گفتم : برام ساک بزن ، از جاش بلند شد وکيرمو کرد تو دهنش ، يه کم خورد بعد تف انداخت رو کيرم و با دستش
برام جق زد ، دست و پام سست شدن و آبم فوران کرد رو صورتش ...گفت: واي چه داغه ... چقد زياد ...
همونطور که کيرم دستش بود با اون يکي دستش کير اشکي رو گرفت و نوبتي کير هر دومونو ليس ميزد وبوس ميکرد.....گفتم: يلدا جان حال کردي؟ سير شدي؟ گفت:
آره خيلي حال کردم ولي سير نشدم ! گفتم: بابا تو خيلي هاتي ، سيرموني نداري ؛ البته اگه ميذاشتي همزمان دوتامون از جلو و عقب ميکرديم حتما سير ميشدي گفت:

از عقب؟! نه مال تو گندس دردم مياد گفتم: خب من از جلو اشکي از عقب خوبه؟ يلدا نيم بهتر ارضا ميشي و خيلي حال ميده ، حالا يه بار امتحان کردنش که ضرر نداره
گوشت به گوشت ميخوره آبشم منفعته !!! سه تائي با هم خندیدیم هر هر هر....کر کر کر ....
دوتائي دستاي يلدا رو گرفتيم و سه تامون با هم رفتيم زير دوش .... ادامه دارد...
     
  
صفحه  صفحه 2 از 2:  « پیشین  1  2 
داستان سکسی ایرانی

سکس همسرم با اشکان و اتفاقات بعد اون


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA