انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 8 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین »

حسرت


مرد

 
خیلی خوب بود عالی
سکس بدون محدودیت
     
  
مرد

 
جوووون بنویس
     
  
مرد

 
قسمت سی و هفتم
-وای چه جالب خب بعدش چی شد ؟
-شهلا رفت از تو کمدش یه جفت جوراب آورد داد پوشیدم که تا روی زانوم بود ، بعد هم یه نیم تنه و دامن کوتاه ، که میگفت اینا رو از قبل دارم و ازم کوچیک شده ، تقریبا اندازه ام بود ، میخواستم شورتم رو بپوشم که شهلا گفت نمیخواد حالا که کسی نیست اینجا ، منم دیگه نپوشیدم ، بعد خودش رفت از تو کمد لباسشون یه لباسی آورد که از زیرش همه چیز پیدا بود ، کامل توری بود و خیلی هم کوتاه بود ، من خندیدم که شهلا گفت چرا میخندی گفتم آخه این لباسه همه چیز از زیرش پیداس ، خب این لباس خوابه باید همینجوری باشه که شوهر رو تحریک کنه برا سکس و یه چشمک بهم زد بعد هم بهم گفت خب بریم برقصیم ، با ویدیو یه شو گذاشت هندی بود ، من هم رقص رو دوست داشتم ولی فقط تو عروسیا فرصت میشد ، وقتی چرخ میزدم و باد میخورد به کصم ، اون حس لخت بودن زیر دامن خیلی بهم فاز داد ، بعد رقص هم منو بغلم کرد و تقریبا نزدیکای اومدن شوهرش بود ، رفتیم لباس بپوشیم که این بار برخلاف موقعی که اومدم و دیدمش لباسش پوشیده بود
-خب بعدش چی شد ؟
-فردا شب که رفتم ، شهلا دوباره لباس لختی پوشیده بود یه دامن بالا زانوش بود که وقتی میشست معلوم میشد که شورت پاش نیست ، شهلا بهم گفت عزیزم موهات رو با تیغ زدم دیشب که اذیتت نمیکنه ؟ نه خاله فقط یکمی میخاره ، شهلا حتی فرصت نداد من حرف دیگه ای بزنم سریع اومد سمت و من رو از رو مبل بلند کرد و با یه حرکت سریع شورت و شلوارم رو کشید پایین و گفت بذار ببینم ، بعد هم شروع کرد به دست مالی کردن کصم ، همونطوری که شورت و شلوارم تا رو زانوم پایین بود داشت روی کصم رو میمالید و میگفت هنوزم میخاره؟ گفتم نه الان خوبه بعد دامن خودشو زد بالا گفت ببین وقتی تیغ میزنی اولش همینجوری میشه تو هم یکمی برام بمال ، مشخص بود خارش بهانه س ، بعد شهلا گفت اصن بیا مثل دیشب لخت بشیم و خودش کامل لباساش رو‌ درآورد، من همینجور شلوارم نصفه پایین مونده بود و داشتم نگاش میکردم که گفت پس چرا معطلی ؟ دوست نداری ؟ آروم شروع کردم به درآوردن لباسام ، راستش خودمم خوشم اومده بود از اینکه لخت بشم ، بعد گفت میخوای امشب لخت برقصیم؟ بعد هم یه شو گذاشت و کلی لختی رقصیدیم ، بعد که نشستیم رو مبل شهلا منو بغل کرد و سرمو گذاشت روی سینه هاش ، وقتی بدن لختم میمالید به بدن لخت شهلا اصن یه حالی میشدم ، بدنم مور مور میشد ، شهلا با دستاش بدنم رو میمالید ، یکمی بعد دستش رو گذاشت روی پام و شروع کرد به مالیدن ، کم کم دستش رو آورد به سمت لای پام و یواش یواش رسوند به کصم ، من حرفی نزدم ولی بشدت خوشم اومده بود ، شهلا داشت کصم رو میمالید و من لذت میبردم ، بعد دستش رو برداشت و کرد تو دهنش و دوباره گذاشت روی شیار کصم ، انگشت خیسش بهم بیشتر حال میداد بعد دستم رو گرفت و انگشتم رو کرد تو دهنش یکمی لیسید و بعد گذاشت رو کصش و با دستای خودش دستم رو میمالید رو کصش ، آروم در گوشم گفت بمال ، منم به حرفش گوش دادم ، چند دقیقه بعد پیشونیم رو بوسید و گفت تا حالا کسی رو بوسیدی؟ گفتم آره خیلی زیاد ، گفت نه اونجوری نه ، منظورم اینه لب گرفتی؟ لب دیگه چیه خاله ؟ صورتت رو بیار جلو تا بگم ، بعد لبش رو گذاشت رو لبم و شروع کرد به بوسیدن ، یهو حس کردم داره زبونش رو میکنه تو دهنم ، حس عجیبی بود ، شروع کرد به چرخوندن زبونش تو دهنم ، بعد ازم جدا شد و گفت خوب بود؟ با سر اشاره کردم آره، گفت تو هم زبونت رو بکن تو دهنم ، دوباره لبش رو گذاشت روی لبم اینبار منم زبونم رو کردم تو دهنش ، زبونامون رو میمالیدیم بهم ، خیلی حس خوبی داشتم ، همزمان دستش رو گذاشت رو کصم و میمالید خیلی حال میداد ، وقتی ازم جدا شد گفت میخوای بیشتر حال کنیم؟ با سر اشاره کردم اره، رفت از تو اتاق یه فیلم آورد و گذاشت تو دستگاه وقتی پلی کرد خشکم زد یه مردی داشت دو تا زن رو میکرد ، تا حالا کیر ندیده بودم ، گفت تا حالا دیده بودی؟ گفتم نهه ، بعد گفت حتما تا حالا کیر هم از نزدیک ندیدی؟ نه ندیدم ، بعد شروع کرد منو مالیدن و گفت یه کیر خوب برات سراغ دارم ، اونشب تا آخر وقت داشتیم همدیگه رو میمالیدیم و لب میگرفتیم، فردا شبش که رفتم از همون اول دیگه لخت شدیم و شروع کردیم به لب گرفتن، بعد شهلا بهم گفت بیا یه چیز با حال دارم، اول بیا تو دستشویی تا بهت بگم منم با تعجب رفتم، اونجا بهم یاد داد خودمو خالی کنم و تمیز، بعد منو برد رو تختشون و یه کیر پلاستیکی کوچیک آورد و روش روغن ریخت و بعد منو چهاردست‌وپا کرد و آروم اونو تو سوراخ کونم کرد ، اولش یکمی ناخوشایند بود ولی یواش یواش بهم حال میداد، اونشب بهم گفت میخوای یه کیر واقعی بره تو کونت؟ اونقدر حال کرده بودم که گفتم آره ، بعد هم گفت من یه نفر رو سراغ دارم ، گفتم کی، اومد در گوشم گفت احسان، من با تعجب برگشتم گفتم داداشم؟ گفت آره، گفتم چطوری آخه؟ گفت بعدا بهت میگم ، اونشب هم کلی باهم حال کردیم ، فردا شب حتی اون کیر رو داد بهم که شبا باهاش حال کنم ، اونشب بهم گفت دلت میخواد با احسان از این کارا بکنی ؟ سرمو انداختم پایین ، گفت خجالت نکش بگو ، گفتم آره دوست دارم ، حتی یبار صورتش رو مالید به کونم و جریان اون روز رو گفتم براش ، خندید و گفت آره احسان خیلی با حاله همیشه دنبال اینه خودشو بماله به زن ها ، بعد جریان تو رو تعریف کرد که چطوری باهاش سکس کردی
-واقعا همه چیزو گفت؟
-آره از اول که چطوری با ماساژ شروع کردین و بعد شب آخر که رفتی کیرت رو هم تو کصش کردی
-خب بعد چی شد؟
-بعد بهم گفت اولین روزی که باهاش تنها شدی لباس لختی بپوش و بهش نزدیک شو اون خودش میدونه چیکار کنه
من شروع کردم به خندیدن ، وای خاله دمش گرم
-تازه گفت وقتی این کارو کردی اگه تونستید بیاید خونه ما
-وای دلم برام شهلا یه ذره شده
بعد همونجوری که لخت بود رفت یه مانتو پوشید و یه چادر انداخت سرش و گفت
-من برم ببینم شهلا تنهاس یا نه
دل تو دلم نبود که برم پیش شهلا ، سپیده با خوشحالی برگشت و گفت احسان شهلا تنهاس بدو بریم ، من سریع یه شلوار و پیرهن پوشیدم و رفتیم خونه شهلا ، در خونشون باز بود ، وقتی رفتیم داخل اتاق دیدم شهلا لخت مادرزاد منتظر ماست وقتی منو دید دوید سمتم منم پریدم بغلش
-خاله چقدر دلم واست تنگ شده بود
-منم همینطور عزیز دلم , آفرین سپیده جون ، دیدی راحت تونستی به احسان برسی
-آره خاله
- خب سریع لخت بشین تا باهم حال کنیم
وقتی لخت شدیم شهلا به سپیده گفت برو خودتو خالی کن و بیا میخوایم یه سکس واقعی بکنیم ، وقتی سپیده رفتش، شهلا رو تخت خوابید و پاهاش رو از هم باز کرد و گفت
-تا سپیده بیادش بیا بکن توش که دارم آتیش میگیرم
منم رفتم روش و کیرم و کردم تو کصش چند دقیقه بعد سپیده اومد و گفت
-بدون من شروع کردین؟
-عزیزم از الان کیر داداشیت مال توعه
بعد منو از خودش جدا کرد و گفت
-سپیده جون چهاردست‌وپا شو که قراره داداش جونت کونت رو فتح کنه
بعد کیر منو کرد تو دهنش و یکمی ساک زد و بعد هم یه توف انداخت رو سوراخ سپیده و کیر کوچیکمو تو کون آبجیم هدایت کرد و منم آروم تلمبه میزدم ، اونروز کلی خواهرمو کردم ، شهلا آخر سر بهم گفت
-احسان وقتی بالغ شدی بیشتر هم حال میکنی ، با این حشر که تو داری به زودی بالغ میشی ، از حالا هر چی تونستی خواهرت رو بکن
-چشم خاله من تازه به سپیده رسیدم ، ولش نمیکنم ، عاشقشم
عصر رفتیم خونه و تا یک ساعت به اومدن مامان اینا من و سپیده لخت بودیم، شب موقع خواب منتظر بودم همه خوابشون ببره تا برم پیش سپیده جونم زیر پتو همه لباسام رو درآوردم ، سپیده تو اتاق کنار ما با خواهر بزرگترم زهرا می‌خوابید ، این اتاقا بهم راه داشت ولی دری نداشت بینشون ، خونه قدیمی بود، یه نیم ساعتی از وقتی خاموشی زده بودن گذشته بود و خروپف همه بلند بود، تو این اتاق من و داداشام بودیم کناریش خواهرام و بعدیش مامان بابا ، آروم از زیر پتو خزیدم بیرون و رفتم سمت اتاق که سپیده بود ، کامل لخت بودم و اگه کسی بیدار میشد میکشتنم ، مخصوصا خواهر بزرگم زهرا از بس یه جوری بود ، رسیدم به رختخواب سپیده که روی زمین بود ، آروم زدم به پاش که یهو نترسه ، سرش رو آورد بالا منو دید ، با لباش داشت میگفت اینجا چیکار میکنی اروم خزیدم زیر پتوش و رفتم تو بغلش ، در گوشم گفت
-احسان اینجا چیکار میکنی اونم لخت ، اگه بیدار بشند بیچاره میشیما
-نترس خوابند ، نیم ساعت تو بغلت باشم میرم
-باشه بذار شلوارمو دربیارم
شلوارشو کشید پایین تا مچ پا و لباسشم زد بالا از پشت بغلش کرده بودم ، هر دوتامون از بودن با همدیگه لذت میبردیم ، یکمی بعد سپیده رو برش گردوندم و از روبرو بغلش کردم و شروع کردم به لب گرفتن ، دیگه نیم ساعتی بود که تو بغل همدیگه بودیم ، در گوشش گفتم
-عاشقتم آجی
- منم دوست دارم داداش
بعد رفتم تو رختخواب خودم ، فردا تو مدرسه کیوان رو که دیدم همون اول گفتم
-حدس بزن چی شده؟
-چی شده؟
-بالاخره آبجیمو کردم
-وای مبارکه ، نگفتم بزودی میکنیش ، حالا کی میاریش ما بکنیم ؟
-نمیدونم اصن میشه آوردش یا نه ، آخه من به مامان قول دادم راجع به شما به هیچ کسی چیزی نگم
-میدونم شوخی کردم داداش ، خیلی خوشحالم به آرزوت رسیدی
-آره کیوان ، اینقدر بهم حال داد که نگو ، تازه دیروز وقتی بقیه نبودند من و سپیده رفتیم خونه شهلا و سه نفره سکس کردیم ، اونجا کون خواهرم رو فتح کردم
-ایول فاتح کون ها
-راستی کیوان سحر کی میاد قرار بود اینبار بکنیمش
-تو هم که میخوای همه رو بکنی
-خب مامان گفت اینبار باید بکنیمش
-میدونم ، سه شنبه میادش ، آماده باش، راستی از سحر مهمتر برات مراسم پنج شنبه س ، بابام به هوای اینکه میخواد ببرتمون باغ و شب اونجا بمونیم میاد با بابات حرف بزنه و اجازه ت رو بگیره
-عههه مگه شب میمونیم اونجا؟
-شب نمیمونیم ولی اولا مراسم شبه ، دوما تا آخرای شب ادامه داره
-اها راست میگی
-اره دیگه میدونی که قراره مامان حامله بشه ، گفته احسان حتما باشه
-آرررره میدونم خیلی هم هیجان دارم ببینم
-آره خلاصه باید حتما بیای
-حتما
عصر وقتی اومدم خونه بابا و خواهر بزرگم و داداش بزرگم بیرون بودن ، فقط سپیده و مامان و داداش کوچیکم بودن ، وقتی مامان خوابید و داداش کوچیکم داشت تلویزیون میدید به سپیده اشاره کردم بیا آشپزخونه ، وقتی اومدش عین دو تا عاشق همدیگه رو بغل کردیم و شروع کردیم به لب گرفتن ، سپیده ازم جدا شد و گفت
-مامان زود بیدار میشه ، میشه یکمی کصمو بخوری ؟
- ای به چشم عزیزم
سپیده سرش دم در آشپزخونه بود و میتونست بیرون رو ببینه بعد دولا شد و شورت و شلوارش رو تا سر زانو کشید پایین من مشغول خوردن کص آبجیم شدم ، هیجان این کار از صد تا سکس راحت بیشتر بود ، بعد یه نیم ساعت کص لیسی و لب گرفتن از هم جدا شدیم و اومدیم تو اتاق که یه موقع مامان بیدار نشه و شر بشه ، شب هم سپیده میرفت پیش شهلا ، تا سه شنبه تو هر موقعیتی چه روز چه شب من میچسبیدم به خواهرم ، حتی دوبار از کون کردمش ، دیگه سپیده هم کامل راه افتاده بود از من حشری تر بود ، ولی سه شنبه اتفاقی افتاد که اصلا من انتظارش رو نداشتم!!!!! سه شنبه من اطلاع داده بودم که راه مدرسه میرم خونه کیوان ولی موقع برگشت شک کردم گفتم نکنه نگفتم و مامان بعدا شر راه بندازه ، سابقه ش رو داشت، خودم کلید داشتم انداختم و رفتم داخل اول آشپزخونه که تو حیاط بود رو چک کردم دیدم مامان نیستش گفتم پس تو اتاقه در اتاق اولی رو باز کردم و رفتم داخل، از شانسم صدا نکردم ، یکمی که اومدم جلو صدای خواهر بزرگم رو شنیدم
-آیییی آییی یوااااش
-آروم باش الان تموم میشه اینهمه تا حالا کردمت هنوز هم اه و ناله میکنی
-به من چه خو کیرت کلفته
وای این حرفا چیههه ، زهرا داره به کی کون میده؟ رفتم جلوتر، صدا از اتاق آخری بود تو اتاق آخری یه گوشه واسادم که نبیننم ، سرمو آروم اوردم تا دید داشته باشم ، وای باورم نمیشد ، آرش پسر همسایه مون که سرباز بود داشت آبجیم رو میکرد ، اونقدر زهرا سرو صدا میکرد که حتی اگه من داد هم میزدم متوجه نمیشدن ، تقریبا به حالت نیمرخ بودند و صورت جفتشون معلوم بود ، اول خواستم برم مچ گیری کنم ، بعد به خودم گفتم ،چته احسان بذار حالشون رو بکنن ، راستش از جنده بودن آبجی زهرا خیلی خوشحال شدم چون فکر میکرد آدم خشک و خیلی مذهبیه ، همیشه هم به من و سپیده گیر میداد ، یه لحظه یه فکری به ذهنم رسید ، داداشم یه دوربین از اینا که عکس میگیری همون موقع عکس رو ظاهر میکنه میده بیرون رو از دوستش قرض کرده بود و گذاشته بود تو وسایلش سریع رفتم دیدم از شانسم هست برش داشتم ، قبلا دیده بودم چطوری عکس میگیره منتظر موقعیت بودم یه لحظه که زهرا سرش رو آورد بالا و چهره اش بهتر معلوم بود، سریع عکس گرفتم این دوربینا یکمی سرو صدا داره ولی بقدری این دوتا مشغول بودند و زهرا بقدری جیغ میزد که متوجه نشدند عکس که چاپ شد سریع دوربین رو گذاشتم سر جاش ، یکمی واسادم نگاشون کردم و قربون صدقه خواهر جنده ام رفتم ، بعد هم آروم اومدم بیرون و رفتم ، تو راه واقعا خوشحال بودم که این حرکت رو از خواهرم دیدم ، همیشه از مذهبی بودن خونواده ام متنفر بودم ، دلم میخواست مثل خونواده کیوان باشند ، حالا یکی از خواهرام رو میکردم یکیشون هم در حال دادن به پسر همسایه دیده بودم، عکس رو یه نگاه دوباره انداختم ، زهرا و آرش کامل لخت بودند و چهره اشون کامل پیدا بود ، اتاق هم معلوم بود ، اصل اینکه عکس رو گرفتم برای این بود که زهرا خیلی گیر میداد به من و سپیده ، مخصوصا سپیده جونم رو خیلی اذیت میکرد که حجابت و لباست و .... ، بعد خودش داشت راحت کون میداد ، قصد نداشتم بر علیه ش استفاده کنم فقط گفتم نگه میدارم اگه یه روزی لازم شد دهنش رو ببندم ، رسیدم خونه عکس رو گذاشته بودم بین دفترم و تو کیفم بود ، اونروز قرار بود سحر رو بکنیم ، سحر هنوز نیومده بود، مامان منو کیوان رو برد حموم و حسابی شست، قبلش هم بهمون گفت که خودمون رو خالی کنیم ، یه صابونی داشت خیلی خوشبو بود، اصن بوش ادمو شهوتی میکرد، وقتی اومدیم بیرون مامان رفت جعبه بات پلاگ ها رو آورد و برا منو کیوان رو گذاشت برا خودشم گذاشت، گفتم پس مینا، مینا که نشسته بود پا شد پشتش رو کرد و گفت ببین من دارم، حتی بابا هم که تو اتاق بود اومد بیرو دولا شد و کونش رو برامون باز کرد اونم داشت،هممون خندیدیم، بابا و مینا رفتند دنبال سحر، مامان گفت قرار بود فروزان هم بیاد که نشد، امروز اصلا نمیخواد لباس بپوشیم، من رو مبل میشینم و کیوان کصمو لیس بزنه تو در رو باز کن ، وقتی سحر اومد همینکارو کردیم من با کیر سیخ رفتم دم در سالن، سحر چشماش گرد شد ولی وقتی اومد و چشمش به مامان و کیوان افتاد خشکش زد، مامان گفت
-سلام عزیزم خوش اومدی بیا و همونجوری که نشسته بود دستش رو دراز کرد که سحر بیاد، سحر با تردید رفت جلو، کیوان هنوز داشت کص مامان رو لیس میزد، بعد سرش رو آورد بالا و گفت سلام سحر.....
من یه بی غیرت کونی و زن جنده ام
     
  
↓ Advertisement ↓

 
عالی بود. بی صبرانه منتظر قسمت های جدید هستیم.
     
  
مرد

 
     
  
مرد

 
قسمت سی و هشتم
سحر با مینا رفتند تو اتاقشون بابا هم رفت لخت شد و اومد پیش من نشست و شروع کرد با کیرم بازی کردن ، مامان و کیوان هم داشتند لب میگرفتند که مینا و سحر اومدند ، هر دوتاشون لخت بودند ولی سحر سرش زیر بود و معلوم بود خجالت میکشید هنوز ، مینا و سحر اومدند طرف ما مینا رفت روی پای بابا یعنی بهتر بگم کیر بابا نشست ،کیر کلفت و دراز باباهم از لای پای مینا زد بیرون، سحر کنار من نشست ، بابا داشت با دستش کیرش رو به کص مینا میمالید ، سحر هم نمیدونست باید چیکار کنه و ساکت بود من چسبیدم بهش و زل زدم تو چشماش یکمی بعد هم یه چشمک زدم که خندید ،سرمو بردم سمت لباش و آروم لبام رو گذاشتم روی لباش ، مقاومت نکرد و شروع کردیم به لب گرفتن بعد هم دستم رو رسوندم به کصش و شروع کردم به مالیدن ، چند دقیقه بعد از هم که جدا شدیم مامان اومده بود بالاسرمون ، یه دستی کشید روی سر سحر و بهش گفت
- خوش میگذره عزیزم؟
-بله شیرین خانم
-از حالا به من بگو مامان ،تو هم عین دخترمی
-چشم
-آفرین الان دنبالم بیا میخوام یه کاری کنیم
مامان سحر رو برد تو دستشویی فک کنم میخواست خالی کردن رو یادش بده ، بالاخره امروز قرار بود کون بده ، بعد از چند دقیقه مامان با سحر اومدن مامان به سحر گفت
-آماده ای دخترم؟
-آره مامان
-هر موقع دردت اومد بگو ، هرچند کیر احسان کوچولوعه و دردت نمیاد بعد آوردش جلو من چهاردست‌وپاش کرد و رفت ژل رو آورد زد رو کونش و کیر من
-احسان پسرم آروم بکن توش
منم آروم آروم داشتم توش میکردم ، چون کیرم تو اون سن کوچیک بود دردی نداشت براش ، بعد هم مامان پاهاش رو جلوی سحر باز گرد و گفت
-لیس بزن دخترم ، حال میده بهت
من کامل سینه ام رو چسبونده بودم به کمر سحر و یواش تلمبه میزدم ، بعد حس کردم یه نفر داره بات پلاگ رو از پشتم درمیاره ، برگشتم نگاه کردم دیدم باباس ، بابا کیرش رو چرب کرد و گذاشت تو کون من سحر سرش رو برگردوند و دید که بابا داره منو میکنه ، قبلا هم این کارو کرده بودم، خیلی فاز میداد بعد از ده دقیقه بابا با صدای بلند تو کون من ارضا شد ، منم کیرم رو از تو کون سحر دراوردم ، مامان به سحر گفت
-اذیت که نشدی دخترم؟
-نه مامان خیلی خوب بود
-فدای دخترم بشم
من رفتم دستشویی و خودمو خالی کردم و اومدم بعد رفتم سمت مامان و گفتم
-مامان بات پلاگمو برام میذاری؟
-اره عزیزم بیارش
سحر داشت نگاه میکرد و معلوم بود براش سواله ، آروم به مینا گفت
-شما همیشه اینجوری هستین؟
به جای اینکه مینا جوابشو بده مامان گفت
-بیا اینجا دخترم تا من برات توضیح بدم
بعد وقتی سحر رفت سمت مامان ، مامان اون روی پاش نشوند و گفت
-ببین عزیزم ما همیشه سکسی هستیم ، سکس تو خانواده ما یه تابو نیست ، هر نوع سکسی ، هر کسی با هر سنی و هر جا که دوست داشتند میتونند سکس کنند ، ما دوست داریم هر موقع که بشه لخت باشیم ، تا بتونیم لباس نمیپوشیم ، حیا تو خونه ما معنی نداره ، ولی اینا به این معنی نیست که به کسی تجاوز میکنیم یا مجبورش کنیم به کاری که دوست نداره ، ما تو رو به جمع خودمون آوردیم چون فهمیدیم که تو هم از اینکار لذت میبری، حالا دوست داری همیشه با ما باشی؟
-یعنی چی همیشه؟ یعنی از خانواده ام جدا بشم؟
- نههههه کی همچین حرفی زد ، منظورم اینه که وارد خانواده ما بشی
-آها ، راستش شیرین خانم
-قرار شد به من بگی مامان
-ببخشید عادت ندارم ، راستش مامان منم عاشق سکسم ، ولی یه چیزیو قبول دارید؟
-چیو دخترم؟
-که خیلی عجیبه که کل اعضای خانواده با هم سکس کنند
-آها ، برا کسی که از بیرون بیاد اره عجیبه ولی این سبک زندگی ماست ، آزادی کامل جنسی
سحر یکمی سکوت کرد
-چی شد دخترم ؟ خوشت نیومد؟
-نه اصلا مامان بحث خوش اومدن و بد اومدن نیست ، ولی باید هضمش کنم ، میشه روش فکر کنم و بعدا بهتون جواب بدم؟
-آره عزیز دلم ، فقط یه قولی بهم بده
-چی؟
-که چه جوابت مثبت باشه چه منفی به هیچ کسی چیزی نگی حتی بهترین دوستات
-حتما ، من از سکس لذت بردم ولی اینکه سبک زندگیم اینجوری باشه باید روش فکر کنم
-باشه گلم تا هر موقع خواستی فکر کن ، هیچ اجباری هم نیست ، اینو بدون که اگه وارد خانواده ما شدی معنیش این نیست که همه به زور و هر وقت دلشون خواست باهات سکس کنند
اونروز وقتی سحر رفتش به مامان گفتم
-فک کنم خوشش نیومد و دیگه نمیاد
-نه من که خوشبینم
-آخه مگه ندیدی قبول نکرد
-انتظار داری سریع قبول کنه این همه تابو رو؟
-آخه من همون اول قبول کردم
-تو فرق داشتی قربونت بشم ، تو از اول همینجوری بودی بعدشم همه مثل همدیگه نیستند
-امیدوارم قبول کنه دلم برا کص و کونش تنگ میشه
-ای پسر حشری
-راستی مامان چند تا اتفاق جدید افتاده که باید براتون بگم
-خب سراپا گوشم
-اولیش اینکه آبجیم رو کردم
-واقعاا؟؟؟ مبارکه عزیزم ، چه اتفاق خوبی خب چجوری؟
ماجرا رو برا مامان تعریف کردم بعد مامان گفت
-خب دومیش چیه؟؟
-دومیش اینکه خواهر بزرگه هم جنده س !
-یعنی چی؟
-واسه تا برات بگم مامان
بعد رفتم سر کیفم و عکسی که از زهرا در حال کون دادن گرفته بودم رو دادم دست مامان ، مامان یکمی عکس رو نگاه کرد و گفت
-این خواهرته؟
-آره مامان
-اون پسره کیه؟
-پسر همسایمون
-بعد کی این عکس رو گرفته؟
-من گرفتم ، قرار بود من بیام اینجا ولی بی اطلاع اول رفتم خونه آرش هم داشت کون خواهرم میذاشت ، منم این عکس رو گرفتم
-خیلی بد کاری کردی پسرم ، اصلا ازت انتظار نداشتم
-چراا مامان؟
-میخوای این عکس رو چیکار کنی؟ مگه تو بی غیرت نبودی؟ حالا میخوای با این عکس تهدیدش کنی؟؟
-نه مامان هرگزز من خیلی هم خوشحالم که خواهرم کون میده
-پس برا چی عکس گرفتی ؟
-آخه مامان زهرا خیلی منو سپیده رو اذیت میکنه؟
- خب دلیل نمیشه که جندگیش رو برملا کنیااا
-نه من هیچ وقت این کارو نمیکنم ، مگه دیوونه ام
-پس من متوجه نمیشم برا چی میخوای این عکس رو
-ببین مامان زهرا آدم مذهبی و خیلی خشکیه
-آره مشخصه از اون کیر کلفتی که تو کونشه
-باور کنید من خودم هنوز باورم نمیشه ، زهرا همیشه لباسای پوشیده داره همیشه چادر ، کلاس قرآن
-خب چه ربطی داره مجبوره بنده خدا ، مثل تو که دلت میخواد اینجوری باشی ولی مجبوری ظاهر سازی کنی
-آخه مامان فقط اینا نیست
-خب؟
-زهرا دائم به من و سپیده گیر میده ، نمیذاره تنها باشیم ، نمیدونم بو برده که من سپیده رو میکنم یا نه ولی خیلی حساس شده و دائم اذیت می‌کنه مخصوصا سپیده جونمو
-احسان خیلی مواظب باشااا یه موقع درحال کردن سپیده لو نری بدبخت بشیم
-نه مامان بخدا من هیچ ریسکی نمیکنم، اصن تا زهرا خونه س من طرف سپیده نمیرم
-پس بو نبرده
-اهان ببین ، پس چرا ما رو اذیت میکنه؟ چرا اگه این رفتارا ظاهر سازیه اینقدر جدی گرفته؟
مامان یکمی فکر کرد و گفت
-چی بگم والا عجیبه، حالا میخوای با عکس چکار کنی؟
-کار خاصی نمیکنم فقط میخوام نگهش دارم اگه یه موقع واقعا خواست برامون دردسر درست کنه ازش استفاده کنم
-این عکس رو کسی نباید ببینه ، خواهرت داره مسیر درست زندگی رو میره ، دوست داره کون بده به هیچ کسی هم ربطی نداره
-منم کاریش ندارم ، اتفاقا خوشحال هم هستم فقط اگه حرفی زد باهاش تهدیدش میکنم و دره دهنش رو میندازم تا چیزی نگه
-خوبه عزیزم ، فقط این عکس خطرناکه که دست خودت باشه اگه مامانت ببینه هم تو هم زهرا به فنا میرید
-اتفاقا میخواستم بذارم پیش شما
-آره فکر خوبیه پیش ما باشه جاش امنه ، راستی پنجشنبه مراسم هستیاا ، قراره یه داداش یا خواهر کوچولو رو برات حامله بشم
-وای مامان دل تو دلم نیست که زودتر پنجشنبه بشه ، مامان یه چیزی بگم؟
-بگو عزیزم
-من به شما زنا حسودیم میشه؟
مامان خندید و گفت
- یعنی چی؟ به چیمون حسودیت میشه؟
-راستش پاهاتون
-پاهامون؟
-آره ، همین که میتونید دامن بپوشید ، اون جورابای قشنگ ، لباسای قشنگتون ، بدن بی موتون ، همه چیزتون
-عزیزم خب تو پسری
یه جورایی گریه ام گرفته بود و اشک تو چشمام جمع شده بود با بغض گفتم
-مامان کاش من دختر بودم
-عزیزم این که غصه نداره بغض نکن
-چرا داره ، من نمیتونم لباس زنونه بپوشم ، بدنم مو داره ، آرایش هم نمیتونم بکنم
-وای ببین پسرمون چه فانتزیایی داره
-حرف بدی زدم مامان؟
-نه اصلا عزیزدلم ، میدونی به گرایش تو چی میگن؟
-نه
-میگند زنپوش ، شما ها دوست دارید مثل زن ها باشید
-البته مامان من کردن رو هم دوست دارما ولی دوست دارم شبیه زن ها لباس بپوشم و آرایش کنم ، البته خجالت میکشم
-عزیزم خجالت اینجا ممنوعه ، اتفاقا شبیه تو توی فامیل چند تا هست ، هر چند تو فامیل همه مردا کونین ولی خب لباس زنونه نمیپوشند و آرایش نمیکنند ، ولی برا ما اصلا چیز عجیب یا خجالت آوری نیست
-واقعا مامان ؟
-آره عزیزم
-تو که همین الانم کم مو هست بدنت
-ولی آخرش مثل زن ها صاف نیستم
-ما هم همچین صاف صاف نیستیم ، خودمون رو صاف میکنیم، میخوای زنپوش باشی پسرم؟
سرمو انداختم زیر و چیزی نگفتم ، مامان دستشو گذاشت زیر چونه ام و آورد بالا و گفت
-تو هنوزم خجالت میکشی؟ احسان تو این خونه بزرگترین گناه حیاس ، پس نمیخواد خجالت بکشی
-آره مامان دوست دارم زنپوش باشم
-حالا شدی احسان خودم ، خب بیا بریم اتاق من تا آماده ت کنم ،تو اتاق مامان با یه ورقه هایی بود که میچسبوند رو پوستم و یهو میکشید ، خیلی هم درد داشت،کل بدنم ر‌و شیو کرد بعد گفت
-پاشو تو آینه نگاه کن
وای خدای من باورم نمیشد هیچی مو نداشتم، بعد مامان به کرمی بود آورد و به همه بدنم زد، الان دقیقا عین زن ها پاهام برق میزد ، خیلی خوشحال بودم ، بعد مامان منو روبرو میز آرایش خودش نشوند و شروع کرد منو آرایش کردن، رژ زد، صورتمو کرم پودر زد ، رژ گونه زد، خط چشم کشید ، برا چشمام هم سایه زد، خلاصه آرایش تمام و کمال، وای عجب لعبتی شده بودم خیلی ذوق کردم ، مامان رفت برام یه شورت توری و یه سوتین و یه دامن هم آورد، دو تا جوراب تا سر زانو هم آورد، وقتی پوشیدم از خوشحالی نمیدونستم چی بگم، پریدم بغل مامان و محکم بغلش کردم
-ممنون مامان که منو به همه آرزو هام میرسونی
-قربونت عزیزم ، حالا بیا بریم بیرون بقیه هم ببیننت و برقصیم
وقتی رفتم بیرون بقیه اومدن دورم جمع شدن ، رضا گفت
-جووون عجب کصی شدی
کیوان :وای خیلی خوشگل شدی احسان
مینا اومد بغلم و گفت
-نگفته بودی دوست داری زنپوش باشی
-نشده بود دیگه
-خیلی خوشحالم که دوست داری مثل ما باشی
بعد مامان یه آهنگ شاد گذاشت ، رقصیدن با اون لباس حسش خیلی عالی بود ، کاش سپیده هم اینجا بود، تو این مدت رقصیدنم هم خیلی بهتر شده بود ، مامان بهم گفت
-از حالا هر موقع اومدی اینجا برات لباس دخترونه میذارم بدنت هم ماهی یکی دوبار شیو میکنم ، خوبه؟
-عالیه مامان ، شما بهترین مامان دنیا هستی
-عزیزم میخوای یه کار جدید بکنیم؟
-چی مامان ؟
-لباسای دخترونه بپوشی بریم تو شهر بگردیم!
-واقعا میشه؟
-چرا نشه؟؟
مینا:پس من برم برات لباس بیارم
-آره دخترم برو براش بیار ، اون کلاه گیس که تازه گرفتی هم بیار
مینا لباسا رو آورد و من پوشیدم مامان کلاه گیس رو که برام گذاشت تو آینه که نگاه میکردم واقعا دختر شده بودم، یه روسری هم سرم کردم ، من و مینا و مامان رفتیم بیرون، یه مقدار از راه رو با ماشین رفتیم و بقیه اش رو پیاده ، نگاه مردا روم رو دوست داشتم یه ساپورت پام بودم که هر مردی برام سیخ میکرد ، مامان گفت
-بیا تا بریم یه جا برات سورپریز دارم، راستی چی صدات کنم ؟
-سپیده
-ای شیطون
رفتیم بازار سرپوشیده همیشه اونجا شلوغه ، مامان گفت کنار من راه بیا ، مامان خیلی آروم راه میرفت ، تیپش هم تو اون زمان باز حساب میشد ، مامان یه جا کنار یه مغازه ایستاد و الکی داشت جنسا رو نگاه میکرد ، منم بیخبر کنارش واساده بودم که یهو حس کردم یه دستی رفت لای کونم و سریع در اورد مامان هنوز ایستاده بود یکمی بعد که اون قسمت شلوغ تر شد ، یه نفر از پشت چسبید بهم ، قشنگ برجستگی کیرش رو روی کونم حس میکردم ، وای چه با حاله ، من قبلا خودم اینکاره بودم ، وقتی از اونجا رفتیم یه جای خلوت مامان گفت
-حال کردی؟
-مگه شما دیدین ؟
-ای خنگول اخه فقط به تو که نمیمالن
-وای راست میگینا
اونروز کلی تو خیابونا گشتیم نزدیکای غروب بود که رفتیم خونه ، مامان آرایشم رو پاک کرد و من دوباره شدم احسان موقع رفتن مامان گفت
-رضا فردا میاد به بابات بگه که پنجشنبه اینجایی
-ممنون مامان
شب تو رختخواب لخت شده بودم و منتظر که همه خوابشون ببره برم پیش خواهرم که حس کردم یه نفر داره میزنه به پام ، سرم رو آوردم بالا دیدم سپیده اس که تمام لباساش رو مثل من درآورده و اومده پیش من ، پتو رو زدم کنار که بیاد تو بغل ، محکم بغلش کردم ، اونقدر خوشحال بودم که سپیده مثل خودمه
-داداش لهم کردی
-مال خودمی سپیده
یک ساعت تمام داشتیم لب میگرفتیم و همدیگه رو میمالیدیم، بعدش هم سپیده رفت سر جای خودش. فردا عصر بابا داشت با مامان حرف میزد ، گوشام تیز کردم، راجع به فردا شب بود
-پدر دوست احسان میگفت که میخواند برند باغ احسان هم بیاد باهاشون
-این که همیشه اونجا پلاسه ، چی شده اومده از تو اجازه میگیره؟
-چون میخواند شب هم بمونن
-ازشون خوشم نمیاد
-والا آدمای با شخصیتین ، این پسر هم درساش خوب شده از وقتی میره پیشش
-حالا چی گفتی ؟
-گفتم اگه خودش بخواد اشکالی نداره
-خودت همه کارا رو کردی بریدی و دوختی دیگه
-چقدر تو بداخلاقی زن
بعد بابا اومد سمت اتاقی که من بودم
-احسان احسان
-بله بابا
-جریان باغ چیه؟
-کیوان گفت میخواند برند باغشون یه شب بمونن اگه بابات اجازه داد بیای
-باباش صبح اومد ازم اجازت رو بگیره ، اگه میخوای بری اشکال نداره برو
-چشم بابا ، میرم
-مواظب باش سرمانخوری، نمازت هم بخون
-چشم
تو دلم گفتم بشین که من نماز بخونم و خندیدم، شب از خوشحالی خوابم نمیبرد، وقتی سپیده تو بغلم بود گفتم
-فردا شب نیستم
سپیده خودشو لوس کرد و گفت
-پس کی منو بغل کنه و کصمو لیس بزنه
با شیطنت گفتم
-شهلاا
صبح تو مدرسه تمام هوش و حواسم به مراسم امشب بود، اینکه قراره چه افراد جدیدی رو بشناسم، چه کصای جدیدی رو ببینم، حامله شدن مامان شیرین، اصن حشرم رو هزار بود، ظهر یک راست از مدرسه رفتم خونه کیوان، مامان بهم گفت
-میخوای لباس دخترونه بپوشی یا پسرونه ؟
-مگه اونجا لباس میپوشید ؟
-نه اونجا که همه لختیم فقط هم خواستم بدونم آرایش میخوای یا نه بعد میتونی اگه خواستی جوراب زنونه و زیورآلات هم داشته باشی، مردا که کلا لختن
-آره مامان میخوام دختر باشم، مامان کلی وقت گذاشت آرایشم کرد بعد هم یه جفت گوشواره که حالت گیره داشت برام گذاشت، اونجا هم قرار بود یه جوارب شلواری نازک تا بالای زانوم بپوشم ، مراسم قرار بود خونه مادربزرگ شیرین برگزار بشه، سودابه مادربزرگ شیرین پایه گذار این خانواده سکسی بود و شیرین میگفت که بسیار حساسه که اونجا یه سری قوانین رعایت بشند، مهمترین قانون هم اینه اونجا باید لخت باشی....
من یه بی غیرت کونی و زن جنده ام
     
  
مرد

 
عالی دمت گرم
     
  

 
nudistEhsan
داستانت عالیه. راستشو بخوای بعد مدتها تنها داستانیه که منتظرم قسمت های جدیدش بیاد. مرسی از زحمتی که میکشی
     
  
مرد

 
بعد سالها یه داستان متفاوت دیدیم
دمت گرم

ادامه بده
++ عشقبازی فانتزی ++
     
  

 
عالیه ... متاسفانه دیر ب دیر آپ میشه
     
  
صفحه  صفحه 8 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

حسرت

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA