انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 94 از 94:  « پیشین  1  2  3  ...  92  93  94

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها


مرد

 
مرجان خواهر جنده

من نوید 21 سالمه از تهران و خواهرم مرجان 20 سالشه با پوست سفید و صورت خوشگل ،کون ژله ای ک وقتی راه میرفت از تو شلوار لرزشش معبوم بود، چشمان درشت که روز به روز سکسی تر میشد و اندامش هم برجسته تر میشد. دوست پسر داشت و چند باری هم دیده بودمش. چون از طرف خانواده ازاد گذاشته بودیم روز به روز تیپش بیشتر شبیه جنده ها میشد . تو مهمونی های دورهمی با فامیل و همکارای بابام دامن تا زانوش میپوشید بدون جوراب و ساق پاهای سفید و خوش تراشش رو مینداخت بیرون . چند باری دقت کردم خیلی از مردای فامیل زوم میکنن رو ساق پاهای خواهرم. واقعا پاهای خوش فرمی داشت . یه روز داشتیم با یکی از هم باشگاهی ها برمیگشتیم که خواهرمو از پشت دیدم داشت میرفت . تیپش هم عین جنده ها بود . یه شلوار لی پوشیده بود تقریبا تا زانوش و ساق پاهاش دیگه کامل لخت بود . یاسر هم باشگاهیم هم میگفت جووون عجب کوسیه ...
همین حرف ناصر حس بیغیرتی منو تحریک کرد . خیلی خوشم اومد یکی درباره خواهرم اینجوری حرف زد . منم ساکت بودم و یاسر هم دائم از خواهرم و پاهای سفید و کون بزرگش میگفت .
حرفاش کیرمو شق کرده بود . رفتم خونه و وقتی خواهرم اومد همیشه تو خونه لباس های کوتاه میپوشید . چند تا عکس یواشکی ازش گرفتم و رفتم حموم یه دست جق مرتب زدم . ابم خیلی زیاد اومد و تنها دلیلش خواهرم مرجان بود.
روز به روز رو مرجان بی غیرت تر میشدم و همین باعث شده بود رفتارم باهاش تغیر کنه . بیشتر دستمالیش میکردم و یه بار هم به شوخی بهش اروم لگد زدم که پام رفت لای کونش . نرم ترین جایی بود که تو زندگیم لمسش کرده بودم . نیشش باز شده بود و فهمیدم مرجان میخاره...
اولین حرکتی که ازش دیدم وقتی بود که رفته بودیم شمال و سمت جنگل که بودیم چند نفر با اسب اومده بودن . خواهرم با گوشی صحبت میکرد و داشت از ما جدا میشد . ده دقیقه بعد مامانم گفت برو دنبال خواهرت . رفتم دنبالش دیدم با یکی از اسب سوارا وایساده و عکس میگیره . چند تا عکس گرفتن و پسره گفت بشین رو اسب عکس بگیر . مرجان هم گفت بلد نیستم . خود پسره رفت رو اسب و گفت بیا بالا کمکت میکنم . من پشت بوته ها بودم و از نزدیک میدیدمشون . خواهرم دست پسره رو گرفت و پاشو گذاشت رو رکاب و رفت بالا همین که رو اسب نشست پسره از پشت بغلش کرد . خواهرم هم اروم جیغ کشید . پسره از پشت سینه های مرجان رو گرفت تو مشتش . مرجان عین جنده ها میخندید و میگفت ولم کن وگرنه جیغ میزنم ولی بیشتر خوشش اومده بود . پسره از اسب پرید پایین و خواهرم رو اسب موند. همونجور چند تا عکس سلفی گرفت و میخواست بیاد پایین که پسره گفت نمیشه باید هزینشو بدی که خواهرم گفت بزار بیام پایین حساب میکنم . پسره گفت نه من پول نمیخوام بزار دوباره سینه هاتو بگیرم بعد اسبش رو یکم وجحشی کرد و خواهرم ترسید و بعد از کلی التماس گفت باشه . پسره اوردش پایین و همین که مرجان رسید پایین دورو برشو نگاه کرد و دکمه های لباسشو باز کرد پسره یه جووون گفت و سوتین خواهرمو باز کرد و سینهاشو گذاشت تو دهنش و شروع به لیس زدن کرد و. خواهرم میگفت بسه بزار برم ولی چشماش خمار شده بود و صداش میلرزید . پسره دستشو برد پشت و از رو شلوار کون نرم خواهرمو میمالید . مرجان اصلا اعتراشی نمیکرد و کلا وا داده بود . پسره گفت شلوارتو بکش پایین . کونت رو هم لیس بزنم . خواهرم بدون هیچ حرفی دگمه های شلوارشو باز کرد و پشتشو کرد به پسره . منم داشتم واضح میدیدمش از پشت . پسره شلوار و شورتشو تا زیر کونش کشید پایین و کون خواهرم افتاد بیرون . اولین بار بود که کون سفیدشو لخت میدیدم . پسره زانو زد و لپ کون خواهرمو باز کرد و سوراخش از جایی که من بودم معلوم نبود . پسره کون خواهر جندمو باز کرد و شروع کرد به لیس زدن سوراخ کون مرجان . خواهرم اه و ناله ش بلند شده بود . پسره خیلی حرفه ای خواهرمو راضی کرده بود و مرجان هم که میخارید .
پسره بلند شد خواهرمو برد نزدیک یه درخت و چسبوندش به درخت . از نیم رخ میدیدمشون . خواهرم کاملا مطیع شده بود . کیر پسره رو میدیدم . حدود 18 سانت بود و خیلی کلفت و پشمای کیرشو هم نزده بود .
یه تف زد به سر کیرش و اروم اروم میکرد تو سوراخ کون خواهر جندم . مرجان هم صداش در نمیومد . شلوار و شورت خواهرم تا زیر کونش پایین بود و پسره هم ذره ذره کیر کلفت و بزرگشو میکرد تو کون مرجان . پنج دقیقه طول کشید تا تمام کیرشو تا خایه کرد تو کون خواهرم و چسبید بهش . میگفت جووون چه کونی داری خوش به حال دوست پسرات . کاش زنم میشدی ...
پسره شروع کرده به تلنبه زدن و خیلی راحت کیرشو عقب جلو میکرد و وقتی دیدم مرجان انقدر راحت کیر به اون کلفتی و بزرگی رو جا داده تو کونش حتما قبلا باید زیاد کون داده باشه .
پسره تلنبه هاشو سریع تر کرده بود و کون سفید خواهرم با هر ضربه ش مثل ژله میلرزید . صدای خواهرم بلند شده بود که با صدای اروم میگفت تند تر بکن و لپ های کونشو با دستاش باز کرده بود تا کیر پسره تا جایی که میشه بره تو کونش . مرجان خیلی حشری شده بود و میگفت عجب کیری داری جرم بده تا خایه بکن تو کونم .
پسره هم وحشیانه داشت خواهمو میگایید و کمر سفتی هم داشت . مرجان همونجور ایستاده داشت کون میداد و گاییده میشد و از لذت چشماشو بسته بود . پسره گفت داره میاد بریزم تو کونت ؟ که مرجان گفت اره بریز . پسره هم یه اه کشید و چسبید به خواهرم . سینه هاشو از پشت گرفته بود و اب کیرشو خالی کرد تو کون خواهر جندم . پنج دقیقه چسبیده بود به خواهرم و وقتی ازش جدا شد کیرش خوابیده بود و از کون خواهرم اومد بیرون . اب کیر غلیظ و سفید پسره از کون مرجان خواهر جندم اویزون شده بود . پسره یه لنگ اورد و سوراخ کون خواهرمو پاک کرد . مرجان هیچی نمیگفت و اروم شورت قرمز و شلوارشو کشید بالا و رفت ...
یه نگاه به کیرم کردم که ابم بدون اینکه دست به کیرم بزنم اومده بود . لذت بخش ترین صحنه های عمرمو دیدم . اب کیر سفیدم زده بود بیرون . ابی که با بیغیرتی و گاییده شدن کون خواهرم اومده بود...
نویسنده شخص دیگری بوده
اوس علی
زندگی یه شهوته
     
  ویرایش شده توسط: Oosali   
مرد

 
دوسالی بعداز ازدواجش باهم خیلی راحت بودیم و شوخی میکردیم و تو گوشی کلیپ واسه هم میفرستادیم البته کلیپ معمولی
یا متنای قشنگ
بعداز یه مدت دیگه پیام عاشقانه و صبح بخیر و کجایی و کی میای سربزنی و کی ببینمت
آخرش به اینجا رسید که میگفتم اگه تنهایی بیام چند دقیقه ببینمت و برم و بعدش که خودش می‌گفت رفته سرکار بیا ببینمت ....
و به جایی رسید که توگوشی بوس و لب میفرستادیم و گفتم این دفعه ببینمت باید ببوسمت اونم قبول کردخلاصه یه روز که دایی سرکار بود و تا عصر نمیومد ،پسرش که خیلی کوچیک بود مریض بود و زنگ زد گفت داییت نیست بیا بریم مطب سرخیابون بریم دکتر یا چندتا شربت و قرص بگیریم منم رفتم
بعدش گفت داییت منو بیرون نمی‌بره همش میگه کاردارم الان خیلی حالم خوبه اومدم بیرون اما به داییت چیزی نگو گفتم باشه
بعداز گرفتن داروها رفتیم خونه،
خونه که رسیدیم البته تو راه از قبل حرف زدم که مثلا به شوخی که ببینم چی میگه. گفتم بریم خونه باید بوست کنم اونم می‌خندید و سرخ میشد خلاصه رسیدیم خونه بچه رو گذاشت یه گوشه و خوابش برده بود
بعد من تو اتاق بودم که اومد و گفت خب بیا بوستو بکن و برو ، بعد اومد شونه به شونه نشست و منم پررو شدم گذاشتمش رو پام بشینه،بعد الکی مثلا یعنی که من راضی نیستم گفت نه نکن و من گوش ندادم قشنگ کونشو گذاشتم رو کیرم و لباشو بوسیدم دیدم شل شد
یه ساپورت مشکی و مانتو تا رو زانو پاش بود
بعدش خوابوندمش و لباشو خوردم و دسمتو کردم لای پاش دستمو پس زد ولی بازم دستمو گذاشتم روکوسش دیدم چسبید بهم
چون میترسید دایی بیاد گفت زود باش نکنه بیاد، منم گفتم بکش پایین
یهو کشید پایین از پهلو و پشتش بهم بود
کوسشو بوسیدم و چون زنگ زدم و گفتم شاید برم بکنمش تو خونه قرص تاخیری خوردم کاندوم هم گرفتم وزدم توخونه
خلاصه یه کم کرم هم زدم و فروکردم تو کسش
اونقدر داغ بود که نگو
تلمبه میزدم و سینشو میخوردم
خیلی خوش اندام وسکسی بود،باور کنید اونقدر لذت میبرد و ناله میکرد دهنشو می‌گرفتم میگفتم کسی نشنوه
اونقدر کردم که عرقم می‌ریخت رو تنش
و قربون صدقم می‌رفت بعداز حدود یه ربع ابم اومد و همون حالت چنددقیقه بغلش کردم
بعدش لباسامو پوشیدم چندتا لب داد بهم و برگشتم خونه. هنوزم باهاش هستم ولی چون رفتن شهرستان و دوریم حدودا چندماه یه بار میرم چندروز خونشون و فرصت بشه باهاش سکس میکنم واگه نزدیک بودن تاحالاصدبار کرده بودمش. آخرین بارهم که کردمش تابستان گذشته بود، وکلا7،8بار خوشگل گاییدمش.
ممنون که میخونید منتظر کامنتهاتون هستم.
سال نو رو هم به همتون تبریک میگم 🌹
فـصــــــــل ســـرمـســـــــــــتی رســــــــید و مــــا همــــــان ســـــــرگشــــته ایـــم
     
  
مرد

 
دوش آبگرم با دخترخاله

سلام . من عارف هستم، بیست وسه سالمه و تنها فرزند خانواده هستم. خاطره ای که میخوام واستون بگم مربوط میشه به چند سال قبل
تابستون بود. مهمونی رفته بودیم خونه خاله ام ،اونها سه نفر بودند. خالم و شوهرش و دختر خالم. اینم بگم که ما به خاطر شغل بابام توی یه شهر دیگه زندگی میکنیم که البته از شهر خالم اینا فقط 200 کیلومتر فاصله داره. نمی دونم روز دوم بود یا سوم؟ یه روز صبح که از خواب بیدار شدم صبحونه خوردیم و شوهرخالم که رفت سر کارش. بابام هم از خونه زد بیرون. ما 4 نفر توی خونه موندیم. بعد از چند دقیقه دختر خاله ام که شونزده سالش بود رفت دوش بگیره ،ده پونزده دقیقه ای که توی حمام بود ومن فقط منتظر بودم بیاد بیرون تا اون مهناز خوشگلم رو بعد حموم ببینم آخه خیلی وقته که عاشقشم،، تو همین افکار بودم که دیدم اومده پشت در حموم ومامانشو صدامیزنه. رفتم پشت در و گفتم: چی میخوای؟ . گفت: ببین باز این آبگرمکن لعنتی چشه؟ آب سرد شده.،،،رفتم دیدم سویچش خاموشه باعجله روشنش کردم و بعد از یه مدت کوتاه گفتم که حالا باز کن... گفت دستت درد نکنه. الان خوبه من هم آهسته درو باز کردم وای چی میدیدم مهناز خوشگلم داشت سرشو شامپو میزدبعد از یکی دو دقیقه که با سرش درگیر بود رفت زیر دوش. با پایین اومدن آب گرم رو روی بدنش لذت میبرد و همینجور کفها رو از رو سرش میشست دیگه سرش خوب شسته شده و هیچی کف نمونده بود که چشمهای نازش رو باز کرد با دیدن من نزدیک بود سکته کند همینجوری جلوش وایستاده بودم و به او نگاه میکردم. یه دستم به کیرم بود. (البته از روی شلوار). یه جیغ زد و یه دستشو گرفت روی سینه هاش. یه دستشم جلوی کسش. همینجوری که جیغ میزد. گفت اینجا چیکار میکنی؟ زود برو بیرون. بی شعور. بهت میگم برو بیرون. مامان! مامـــــــــــــــــــــــــــــــــان!. دوباره با صدای جیغ مانند گفت: عارف برو بیرون. الان مامانم میاد می بینه که اینجایی. یه دفعه مثل اینکه از خواب بیدار شده باشم به حرف اومدم و گفتم: نترس هیچکی خونه نیست. مامانم و مامانت همین الان رفتن بازار. مونده بود که چیکار کند! ازم خواهش کرد که برم بیرون ولی من با شهوت شروع کردم به حرف زدن و گفتم: ببین مهناز! تو میدونی من چند ساله که دوستت دارم؟ من هیچکی رو جز تو نمیخوام. حتی اینو به مامانم هم گفتم. من حاضرم جونمو فدات کنم عشقم،،، غرقِ حرفام بود که متوجه شدم دستاشو از روی سینه هاش و کسش برداشت. دهنش قفل شده بود. اصلا تمام بدنش بی حرکت بود. نه میتونست چیزی بگه و نه می تونست کاری کند همین جور که حرف میزدم شروع کردم به در آوردن لباسام. تا به خود اومد با یه شورت جلوش واستاده بودم و دستامو گذاشته بودم رو شونه هاش. (دستامو از پشت به هم قلاب کرده بودم). کشیدمش و نشستیم لب وان. هنوز داشتم حرف میزدم که دوستت دارم وخیلی زیبایی وعاشقتم وووو آخرش هم محکم شونه هاشو فشار دادم و گفتم: مهناز عزیزم، دوسِتت دارم... و سرمو آوردم طرفش. او هم ناخودآگاه این کارو کرد و شروع کردیم به لب دادن و لب گرفتن از هم. تمام لباشو کرده بودم توی دهنم و اونا رو میخوردم. حس کردم بدنش داره میلرزه ولی به روی خودم نیاوردم چون خودم از اون بدتر بودم. چند دقیقه همینجوری گذشت. تا این مدت با دستهایم پشتشو نوازش میدادم . حالا آورده بودم روی سینه های سفت و کوچیکش و هر چند لحظه یکی رو می مالیدم مهناز هم داشت دیوونه میشد و لبامو محکم میخورد. بعد چند لحظه حالا دیگه لبامون از هم جدا شده بود و داشتم گردنشو می بوسیدم و می لیسیدم و هر لحظه پایین تر میومدم وقتی رسیده بودم به سینه های بلورین وخوش تراشش و شروع کردم به خوردن مهناز با ناخنهایش اروم به پشتم چنگ میزد وخودشو تکون میداد و اروم ناله میکرد همینجور که سینشو میخورد با یه دستمم اون یکی سینشو فشار میدادم. کم کم از روی سینه هاش اومدم پایین و شروع کردم شکمشو لیسیدن.اففف عجب شکم دست نخورده و سفیدی داشت با اون ناف گرد کوچکش چند دقیقه شکمش را لیس زدم همینطور یواش یواش اومدم پایین تا رسیدم به کسش .وای کسش که تازه اصلاحش کرده بود زبونمو لا چاک صورتی رنگ کسش میکشیدم و مهناز هم بلند ناله میکرد کسشو حسابی لیس زدم وخوردم،،،کیرم داشت میترکید ،،،یکباره مهنازو بغلم کردم و از حموم اومدم بیرون بردمش تو اطاق خواب مامانش انداختمش رو تخت وخودم هم افتادم روش و شروع بخوردن لبهایش کردم چند دقیقه که اینکار ادامه پیدا کرددوباره رفتم سراغ سینه هایش سینه هاشو خوردم و با کسش بازی میکردم همینجور که به پشت خوابوندمش و سرمو آوردم لای پاهاش و شروع کردم به خوردن کسش. همینجور که اونجا رو لیس میزدم، کم کم میچرخیدم و زاویه مو با او تغییر میدادم تا اینکه کاملا بر عکس (سر و ته) شدیم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
تری.سام با عمه

#عمه #تریسام

سلام بار اول هست ماجرای سکسی مینویسم . من این ماجرا را صفر تا صد با خبرم و بواسطه دوستی با افراد ماجرا در غالب خاطره تعریف میکنم .‌ اونکه عین واقعیت بوده را براتون مینویسم . امیدوارم که دوستان خوششون بیاد . توی شهرستان زندگی میکنیم و فاصله سنی ها بواسطه رسم های قدیم که تا زن باردار میشد زاد و ولد میکردن و فاصله فرزند ارشد با بچه آخر خیلی بود با عمه فاصله سنی زیادی نبود حدودا ۴ سال عمه از پسر برادرش بزرگتر بود ۳۸ ساله و دختر آخری خانواده و شاغل در یک شرکت بعنوان نیروی ساده متاهل با یک فرزند . نفر دوم آقا ۳۴ ساله و مشغول بکار بعنوان کارگر در یک مجموعه کاری و متاهل و نفر سوم ماجرا خانمی ۲۸ ساله تحصیلکرده و جویای کار و مجرد . اسم ها را مستعار میگم عمه زینب و برادرزادش حمید و خانم دوست حمید عاطفه .
بواسطه عدم پیشرفت در درآمد بخاطر شغل های ساده و کم حقوق حمید دنبال یه مجوز بود برای ثبت شرکت تعاونی و نیاز به مجوز و مدرک تحصیلی مرتبط داشت و بواسطه کارآموزی عاطفه در محل مجموعه کاری در حد سلام تعارف آشنا شده بودن . حمید تجربه کاری داشت ولی مدرک نداشت عاطفه مدرک داشت ولی سابقه کاری نداشت و عمه هم اذیت بود توی اون شرکتی که جایی دیگه مشغول بود و با حمید توی فکر پیشرفت بودن و یه جوری افزایش درآمد و گرفتن وام بواسطه ثبت شرکت و...
خلاصه به این نتیجه رسیدن عمه و حمید که برن دنبال شرکت ثبت کردن و عاطفه را هم بابت مدرک کارشناسی مرتبطش بیارن و دوستان دیگه هم باشن بعنوان کارای بروکراسی اداری و فرمالیته . جمعا ۵ نفر نیاز بود هیئت مدیره و موسس و ادل بدل و خزانه دار و... هم اضافه میشد و از دوستان و افراد دیگه کمک گرفته شد تا کار پیش بره .
همه چیز خوب پیش رفت تا عاطفه را دو نفر دوستان آقا که قرار بود فقط، برای کارای فرمالیته حضور داشته باشن مخش را زدن و فهمیدن وام و اعتبار و... پشت ماجراست و عاطفه را با پول نرم کردن و به سمت اون دو نفر متمایل شد البته فقط از نظر مالی و اون دو نفر به عاطفه نظری اصلا نداشتن و فقط دنبال پول بودن و بهش هم رسیده بودن و گذاشته بودن توی کاری که عمه و حمید زحمتش را ۲ سال کشیدن تا جور بشه و در واقع یه جور سر آماده ش نشستن و چون عمه و حمید کارگر بودن و فقط عصرها دنبال کارا شرکت بودن و دستشون پول آنچنانی نبود اون دوتا آقای زرنگ با کمک عاطفه داشتن همه چیزو برای خودشون جمع میکردن و عمه و حمید سرشون بی کلاه میموند .
بعد دوماه مشخص شد عاطفه میاد دفتر و در غیاب دیگران خرید فروش میکنن بهمراه اون آقایون ولی جایی ثبت نمیکنن .
حمید و عمه خواستن که عاطفه را راضی کنن ولی به هیچ وجه موفق نشدن و اون آقایون بواسطه پول عاطفه را توی مشت خودشون داشتن و تقریبا عمه و حمید هیچکاره شده بودن .
این شد که حمید به عمه گفت راه قانونی و زبون خوش کار را حل نمیکنه و بهتره از راه دیگه عاطفه را مجاب کرد تا با ما باشه و سر این سفره همه نون بخوریم نه اون دوتا آقا فقط،.
خلاصه قرار شد عاطفه را حمید باهاش خلوت کنه و اگه راه داد یه حال کوچولو بکنن و عمه هم هواداری کنه اگه دید داره شر میشه عاطفه را متقاعد کنه قصدی تو کار نبوده و فقط، برای شوخی بوده و حالت چالش داشته و ... یه روز گرم تابستون حمید با عمه رفتن دنبال عاطفه و سوارش کردن بهونه تولد عمه و ناهار و رفتن خونه حمید اینا که خالی بود . بعد صرف ناهار عمه گفت من گرمم شد میخوام دوش بگیرم و عرق کردم حسابی و به این بهونه بره توی حمام و حمید با عاطفه شروع کنه ور رفتن تا اگه راه داد با هم بکنن و عمه هم بیاد ببینه و بگه حالا دیگه با هم اوکی شدیم همه چیزمون را اوکی کنیم و عاطفه با ما باش و نه فقط، با اون دوتا دیگه که توی هیئت مدیره هستن .
از اینجاش را از زبون حمید میگم . عمه گفت من هرروز دوش میگیرم و دیشب هم شوهرم زده توش و باید برم حمام و شروع کرد به کندن ساپورت و لباس و... و لخت شد بسمت حمام و عاطفه زد زیر خنده گفت شما متاهل ها هر شب برنامه دارین عمه گفت نه بابا توی یکماه زورکی دو سه بار . هیکل عمه ورزیده سینه ۸۰ ورن ۷۰ و قد ۱۷۵ و بدن یه کم سبزه و خیلی کم مو . عمه گفت من شورت یدکی که ندارم همراهم و شورتش را هم در آورد که عاطفه خیالش راحت بشه . کوس عمه یه کم مو داشت چند روزی بود شیو نکرده بود ولی بقیه بدنش بی مو بود . بعد گفت تا میرم حموم زن و شوهر نشین بیام ببینم بچه هم راه انداختین و خندید و رفت داخل حمام . تا صدای دوش اومد رفتم کنار عاطفه و گفتم تو هم پشم داری یا شیوی و خندیدم . بهش بر خورد و گفت من همیشه شیو هستم . عاطفه سفید و تپل و کم مو بود بدنش و سینه هاش هم سایز عمه بود . بهش گفتم ببینم اگه راست میگی . گفت میترسم ببینی دلت بخواد . گفتم دلم بخواد میرم حموم و خندیدم و دست زدم به شلوار لی که عاطفه پوشیده بود و گفتم باز کن ببینم چطوریه . گفت میاد یهو از حموم و میبینه زشته .گفتم اون خودش انداخت بیرون و لخت رفت حموم . بیاد هم فوقش از همدیگه را دیدیم و چیز خاصی نیست . عاطفه دلش میخواست ولی خجالت نمیزاشت .گفت اگه بینی فقط کافیه؟گفتم آره .باز کرد دکمه شلوارش را و من با زور شلوار تنگش را دادم پایین همزمان با شورتش و یه شاه کوس سفید بی مو دیدم که داد میزد مست هست چون لیزابه ازش ریخته بود بین رونهاش و شورتش . خواست بکشه بالا گفتم کونتم ببینمش. گفت چرا؟ گفتم قشنگه خب . پشتش را کرد بهم باسن بزرگ وسفیدی داشت و تا چرخید گفتم خم شو ببینم سوراخاتو . بدون اعتراض خم شد و دیگه من غیر ارادی سر کردم لای کونش و بو کردم و لیس زدم هر چی اونجا بود را و گفت من میدونستم کارمون به اینجا میرسه . گفتم نترس یه کم بلیسم و بپوش . چیزی نگفت و فقط کامل داد پایین شلوار را و منم با بوس و لیس دوتا سوراخش را میخوردمش .حدود دو سه دقیقه که خوردم دیدم عاطفه گفت من زود میشم با خوردن تند تند بخور تا از حمام‌ نیومده ببینه ولی تو را خدا کسی نفهمه . منم خوابوندمش روی قالی و پاهاشو دادم بالا و شروع کردم کوس سفید و تپلش را لاشو لیس زدن . شروع کرد به کمر چرخوندن و کمر زدن . یهویی صدای در حموم اومد و عمه که از قبل هماهنگی شده بود باهاش اومد بدون حوله و خیس و گفت به به چه بخور بخوری و منم الکی گفتم ببخشین یهویی شد و شما تموم شد حمامتون ؟ گفت نه خواستم ببینم ژیلت داری بدیم شیو کنم که میبینم دستت بنده . عاطفه هم خجالت خجالت گفت حموم لازم کردی ما را هم . پا شدم الکی ژیلت بیارم از میز آرایش بدم به عمه دیدم با عاطفه تعریف بدن همو میکنن . اومدم دادم به عمه ژیلت را و گرفت و برگشت طرف حموم . منم پریدم رو عاطفه باز خوردم براش ولی ناله نمیکرد و گفت صبر کن تا بگم بهت . گفت اگه یه کاریه بکنی هم میزارم بکنی توش هم دوستی مون بهم نمیخوره و منم خاطر جمع میشم که آتو دست کسی ندادم . گفتم چی؟ گفت من میرم زینب را از توی حمام میارم اول بکن کوس اون بعدش من و کسی هم فکر نمیکنه سوتی داده . بد جور گیر کردم . مونده بودم چی بگم که عاطفه رفت توی حمام و شروع کرد با عمه حرف زدن و ور رفتن و چونه زدن و یهو صدا کرد منو که منم برم داخل و منم رفتم و عاطفه گفت من میخوام برای هم بخوریم ۳ تایی و به نوبت ما را بکن ولی توی حموم حال نمیده . من هاج و واج و عمه هم هاج و واج . یه حوله کوچیک و یه بزرگ اونجا بود و عاطفه شیر آب را بست و حوله بزرگه را از حوله خشک کن برداشت و داد عمه و خودش هم حوله کوچیکه را برداشت و دست عمه را گرفت و برد بیرون . غافلگیر و حشری و دیونه و همه چیز بودیم اون لحظه . هر سه تایی از هم بدتر حشری شده بودیم و گیج بودیم انگار که عاطفه بو برده بود بحث آتو گیری هست . عمه را روی همون حوله بزرگه روی قالی خوابوندش و گفت من لز دوسدارم بزار بخورمش . عمه هم خدایی هم دلش میخواست هم خجالت میکشید ولی عاطفه قصدش شریک کردن بود تا کسی نتونه بگه کی داده و کی کرده و... عمه هم پاهاشو داد بالا و تازه کوسش را شیو کرده بود و دوتا دستش را گذاشته بود روی سینه هاش که میلرزیدن از شهوت و هیجان و منم هاج و واج نگاه کردمشون . حدود ۲ دقیقه من فقط،نگاه کردم بعد منم سرمو کردم لای پای عاطفه . تا خواستم کیرمو بکنم کوس عاطفه پرید جلو گفت بیا یه کم برا زینب بخور تا من لیز کنم کیرت را و تا رفت کنار سرمو بردم لاپای عمه و بهشتو که سعی میکرد با دو تا انگشت دستش باز کنه تا قشنگ لیس بخوره و محو آب و مزه و بوی کوسش بودم و عاطفه بجا خوردن کیر من جست و نشست دهن عمه و بهم گفت بیار کیرت را بخورمش . عمه و عاطفه حالت 69 بودن عمه زیر و کوس عاطفه دهنش و خدایی با عشق برای عاطفه میخوردش و من کیرم را بردم نزدیک کوس عمه تا عاطفه بتونه بخورتش . یه میک محکم زد به کیرم و یه توف قلمبه انداخت در کوس عمه و گفت بکنش توش . هم من توی پاهام میلرزید هم عمه از شهوت و لذت رون هاش میلرزیدن . توی عمل انجام شده با شک و تردید بودیم . عاطفه هم سفت و سخت میخواست عمه کوس بده که دهنش بسته بشه . کیرم خودش لیز خورد و تا ته فرو رفت یه ضرب توی کوس تنگ عمه و یه آهی کشیدیم دوتایی و دیگه شروع شد کردن و تلمبه دادن . خدایی عمه همه چیزش بهتر عاطفه بود . ده دقه که کوس عمه را کردمش و حسابی لیس زد برای عاطفه همزمان بهم گفت عمه کوس عاطفه بازه ها من انگشت و زبون کردم و با زبون عاطفه را خوابوند تا من بکنم . تا خواستم بکنم توش گفت محکم نکن کوسم را من ارتجاعی هستم ولی یواش بکن . من و عمه یه لبخند زدیم بهم که انگار نفهمیدیم قبلا خانم اوپن شدن و کار بلد و استادن . خلاصه عمه نشست دهن عاطفه و کردم کوس عاطفه و همه جور که بلد بودیم سه تایی سکس کردیم و به نوبت عاطفه بعد عمه و آخری هم من ارضا شدم . پا شدیم رفتیم به نوبت دسشویی و بوس و لب و خداحافظی و عاطفه را رسوندیم نزدیک خونشون .
     
  
مرد

 
به یادموندنی‌ترین سک.س لعنتی عمرم

#همسر #۶۹
من اشکانم؛ یه مرد حدوداً 40 ساله و عاشق سکس. بیست و سه-چهار ساله‌م بود که اولین سکسم رو تجربه کردم. از اون موقع چند تا سکس داشتم رو نمی‌دونم، ولی مطمئنم سکسی که 2 سال پیش تو یه شب‌جمعه‌ی پاییزی با همسرم داشتم، بهترینشون بوده. از اون شب بگم...
خیلی خوب یادمه بیشتر از دو هفته از آخرین سکسمون گذشته بود. دوشنبه‌ی قبل از اون پنجشنبه بود که وقتی از سر کار برگشتم خونه، یکتا – همسرم – بعد از چند شبی که خیلی سر حال نبود، با تاپ و شلوارک مشکی اومد پشت در به استقبالم. بعد از 7 سال زندگی، خوب می‌دونست که هیچ چیز مثل ترکیب شلوارک مشکی و پاهای سفید تو پُر‌ش حشریم نمی‌کنه. به محض دیدنش، شروع کردم به لب‌گرفتن و دست کشیدن روی کونش و پشت رون پاش. یکتا هم بعد چند لحظه آروم دستشو گذاشت روی شلوارم و شروع کرد به مالیدن. 1-2 دقیقه بیشتر نگذشته بود که لباشو نزدیک گوشم کرد و با صدای آروم و سکسی گفت: «اگه بخوای می‌تونیم امشب سکس کنیم، ولی اگه صبور باشی تا شب جمعه، یه سکس محشر می‌کنیم اون شب.» خودم کاملا راضی بودم که سکس بمونه برای پنجشنبه، ولی برای اینکه شک‌برانگیز نباشه، گفتم:
-قهرمان (اسمی که یکتا برای کیرم انتخاب کرده بود) می‌پرسن به چه دلیل باید این تحمل سخت رو بپذیرم؟» +ببین قهرمان، اگه می‌خوای موقع رفت و آمد با ملوس (اسمی که من برای کص یکتا انتخاب کرده بودم) هیچ موی مزاحمی نباشه، باید صبر کنی تا بعد از اپیلاسیون چهارشنبه‌ی اینجانب...
-پس کرم داشتی شلوارک مشکی کوتاه پوشیدی؟ باشه بابا...
+حشری شدی؟ این که چیزی نیست بابا. صبر کن تا پنجشنبه... (و زد زیر خنده).
پنجشنبه‌ها زود از سر کار میومدم خونه. آخرای ساعت کاری بود که یکتا بهم مسیج داد: «منتظران شب جمعه، آماده‌اید؟» خیلی از این کارها نمی‌کرد؛ نمی‌دونم از اون حجب و حیاهای زیاده از حد بگم یا چیز دیگه، ولی معمولا وقتی سکس می‌خواست هم سعی می‌کرد غیر مستقیم عمل کنه و منو حشری کنه. به هر حال اون روز متفاوت شده بود. جواب دادم: «با سرعت 300 کیلومتر بر ساعت به سمت خانه» و چند دقیقه بعدش زدم بیرون. مطابق پنجشنبه‌ها، ناهار آماده بود. بعد ناهار دراز کشیدم و بعدم رفتم حموم و خیلی تمیز و حسابی شیو کردم. چند شب بیشتر به شب یلدا نمونده بود و روزا کوتاه بودن؛ به خاطر همین وقتی اومدم بیرون دیگه تقریبا تاریک شده بود هوا. رو مبل جلوی تلویزیون ولو شده بودم که یکتا با دمنوش اومد و گفت: «بخور، یه چرت بزن، بیدار شی، شروع برنامه‌س». با یه بوس ریز ازش تشکر کردم. مشغول خوردن دمنوش و ور رفتن با گوشیم بودم که خوابم برد. وقتی بیدار شدم، ساعت از 6 عصر هم گذشته بود. سر و صدای یکتا از توی اتاق میومد. پا شدم یه دستشویی رفتم و بعدم وارد اتاق شدم.
تمام اتاق پر از شمع‌های وارمر بود؛ انقدر زیاد بودن که اتاق روشن شده بود با یه نور نارنجی و قرمز طور. یکتا سوتین ورزشی و شلوارک چسبون خیلی کوتاه مشکی پوشیده بود و داشت شمع‌هایی که خاموش شده بودن رو روشن می‌کرد که با ورود من به اتاق، پا شد و آروم اومد به طرفم. بوی خوب عطرش اتاق رو پر کرده بود؛ محو بدن سکسیش شده بودم و نگاهم از روی رون پاهاش تکون نمی‌خورد. یه دستمو روی رون پاش و دست دیگه‌م رو روی شکم تختش گذاشت، بعد لباش که جیغ‌ترین رژ قرمز دنیا رو بهشون زده بود رو نزدیک گوشم کرد و با همون لحن آروم و شهوتی گفت: «فکر می‌کردی اون تاپ شلوارکه سکسی‌ترین حالتمه؟ اینا چطوره؟» و شروع کرد بلند بلند خندیدن. یکم تعجب کردم، ولی قبل از اینکه چیزی بگم، با زبونش گوشم رو طوری لیس زد که موهای تنم سیخ شد. اومدم حمله کنم سمتش که یه قدم رفت عقب و به عسلی کنار تخت اشاره کرد که یه بطری روش بود؛ بعد خیلی آروم برگشت نزدیکم و گفت: «مست نباشیم نمیشه که».
گفتم بشین تا بیام. دوییدم آبمیوه و چند پر ژامبون آوردم و دو تا لیوان. ودکا و آبمیوه رو قاطی ریختم تو لیوانا، یه لیوان رو دادم به یکتا و در حالی که همچنان نگاهم داشت یکتا رو برانداز می‌کرد، گفتم: «سلامتی یه سکس رویایی» و دو تایی رفتیم بالا. هنوز ژامبون از گلومون پایین نرفته بود که یکتا بطری رو برداشت و بدون اغراق نصف لیوان رو با ودکا پر کرد و بقیه‌ی لیوان رو هم آبمیوه ریخت. همونقدر سنگین برای من هم درست کرد، و این بار خودش لفظ رو گفت: «سلامتی امشب که هیچ وقت از یادمون نخواهد رفت» و رفتیم بالا.
شات‌ها به قدری سنگین بودن که همونطور نشسته هم حس می‌کردیم گرفته. یکتا پا شد لپ‌تاپش رو باز کرد و آهنگایی که جلوتر آماده کرده بود رو پلی کرد: «یه امشب شب عشقه، همین امشبو داریم...» و ازم خواست پاشیم برقصیم. رو زمین که پر از شمع بود و نمی‌شد راحت رقصید، واسه همین روی تخت وایسادیم به رقصیدن؛ همون اول هم بلیز و شلوار من رو خودش درآورد و موندم با شورتی که به خاطر سایز کیرم داشت پاره میشد دیگه. با این که تلوتلو می‌خورد، یه بار دیگه ودکا رو برداشت و یه شات دیگه برای جفتمون حاضر کرد. به سنگینی دفعه‌ی قبل نبود ولی قشنگ تیر خلاص بود. چند دقیقه گذشت که دیگه ولو شدیم رو تخت.
خودش سوتینش رو درآورد و سینه‌هاش رو آورد نزدیک من که تاق‌باز خوابیده بودم، منم به شکل وحشیانه‌ای شروع کردم به خوردن. معلوم بود از اون سکس‌هاس که یکتا خیلی حالش خوبه، چون خیلی باحوصله برای تمام جزییات وقت می‌ذاشت. انگشتای دستمو خیلی آروم لیس زد و گذاشت روی نوک یه سینه‌ش، که یعنی یکی رو که می‌خوری، اون یکی رو هم بمال؛ منم با ولع تمام خوردم و مالیدم. کم‌کم بدنش رو کشید سمت بالای تخت تا دست من به شلوارکش برسه، و بدون اینکه چیزی بگه با قوس دادن به کونش بهم گفت که درش بیارم. یه تکون به خودم دادم و شلوارک رو کشیدم پایین، و دیدم که شورتی در کار نیست. بالاخره بعد از شروع، یه چیزی گفت: «یه دونه پوشیدم که کمتر منتظر بمونی (و باز زد زیر خنده‌ی خیلی بلند؛ کاری که کمتر دیده بودم ازش؛ گفتم حتما به خاطر مستیه). ملوس هم تمیز تمیزه، منتظره یکی لیسش بزنه...»
من بی‌نهایت علاقه به کص‌لیسی دارم، ولی یکتا خیلی علاقه‌ای به اورال نداشت و معمولاً اینکه کصش مو داره یا تمیز نیست و ترشح داره یا ... رو بهونه می‌کرد و ازم می‌خواست اورال نریم. قرارمون این بود که هر از گاهی خودش تر و تمیز کنه و بذاره که لیس بزنم براش. 69 هم که پوزیشن مورد علاقه‌م بود رو گاهی وقتا حالت جایزه بهم می‌داد؛ به هر حال...
جامون رو عوض کردیم؛ خوابوندمش رو تخت و رفتم پایین بین پاهاش. با دستام شروع کردم به مالیدن رون پاهاش و کم‌کم از هم بازشون کردم تا یه کص تمیز و مشتی زد تو چشمام. دیگه معطل نکردم و با تمام وجود شروع کردم به لیسیدن کصش. زبونم رو تا جایی که می‌شد فرو می‌کردم تو و عقب جلو می‌کردم، بعد درمیاوردم و روی کصش می‌کشیدم. همونطور که می‌خوردم، دستام هم رفته بودن روی سینه‌هاش، خود یکتا هم دستام رو گرفته بود و با هم سینه‌هاش رو می‌مالیدیم. 2-3 دقیقه‌ای که گذشت، بهم گفت بیا 69...
از خدا خواسته پریدم بالا و خوابیدم روی تخت تا یکتا هم برعکس بخوابه روم و شروع کنیم. قبل از اینکه بچرخه، زل زد تو چشمام، و خیلی محکم زد تو گوشم. تو اون حال و هوای سکس و مستی و ... برق سه‌فاز از کله‌م پرید. چشمام گرد شد که شروع کرد به بلند خندیدن. یه چشمک بهم زد، چرخید و نشست روی صورتم و کصش رو فشار داد توی دهنم، و منم به ادامه‌ی کص‌لیسیم مشغول شدم، یکتا هم آروم‌آروم رفت پایین و در حالی که کیرم رو از بالای تخمام محکم گرفته بود، دو سه تا تف انداخت روش و آروم تا ته وارد دهنش کرد. چند ثانیه‌ای کیرم رو کامل توی دهنش غیب کرده بود که یهو با حالت عوق زدن دیگه درش آورد. یخورده ازم فاصله گرفت تا دستمال کاغذی برداره، و شروع کرد توی دستمال تف کردن. احساس کردم حالش خوب نیست، پرسیدیم «اذیت شدی؟ می‌خوای تمومش...» که با صدای شکسته‌ گفت: «چی میگی اشکان؟ تازه اولشه. خوبم بابا.» و دوباره اومد کصش رو گذاشت توی دهنم و رفت به ادامه‌ی ساک زدن.
کمتر پیش اومده بود بهم اجازه بده اونقدر کصش رو بخورم، واسه همین دیگه سیر سیر شده بودم و داشتم دیگه کناره‌های رونش رو بیشتر بوس می‌کردم و گاهی یه لیس هم می‌زدم، ولی چون خیلی این فرصت پیش نمیومد، نمی‌گفتم بسه؛ بالاخره خود یکتا بلند شد. ازم پرسید: «موقع ارضا شدنه؛ کی مقدم‌تره؟». گفتم: «البته خانوما». یکتا معمولا یه پتوی کوچیک که بغل تخت می‌ذاشت رو زیرش پهن می‌کرد تا آبش روی تشک نریزه، ولی اون شب بلند شد و یه پارچه‌ی سفید آورد و زیرش پهن کرد، یه نفس عمیق کشید و دراز کشید. ژلش رو آوردم، مالیدم روی کصش و شروع کردم به ماساژ دادن کصش که حسابی خیس بود. در حالی که با دست چپم سینه‌های یکتا رو آروم می‌مالیدم، کم‌کم انگشتای سوم و چهارم دست راستم رو وارد کصش کردم و شروع کردم به تکون دادن تا بالاخره به نقطه‌ی مورد نظر رسیدم؛ یکتا هم با یه لرزش ناخواسته به بدنش بهم فهموند که درسته. دو انگشتی شروع کردم به مالیدن نقطه و آروم‌آروم مالیدن سینه‌هاش رو شدیدتر کردم. حسابی تمرکز کرده بودم و چند دقیقه‌ای مشغول بودم تا بالاخره دستم خیس شد و یکتا با حالت فریاد گفت: «آره، آره، شدم، آره ...» نگاهش که کردم، یه قطره اشک گوشه‌ی چشمش بود.
-چشمات میگن خیلی حال کردیا...
+آره؛ خیلی. حالا نوبت توئه...
-البته! برم لباس کار قهرمان رو بیارم...
بیشتر شمعا خاموش شده بودن ولی تک و توک بعضیاشون روشن بودن. کاندوم رو آوردم و باز کردم که یکتا ازم گرفت و گفت خودم. کاندوم رو کشید سر کیرم و تاق‌باز خوابید. چون پوزیشن مورد علاقه‌ش داگی بود، گفتم برگرد داگی بریم، ولی گفت نه، اینطوری می‌خوام، گفتم باشه. بدون اینکه لازم باشه تنظیم کنم، کیرم با اولین حرکت تا ته رفت تو. چشم تو چشم هم بودیم و تلمبه‌ها رو شروع کردم. چند تا که زدم، افتادم روی یکتا و شروع کردم به لب گرفتن.
     
  
مرد

 
لب های جذاب زن داداشم
1401/11/24

دوستان حتما حمایت کنید پارت دوم بد حشری کنندس

سلام،قضیه واسه چند چند وقت پیش بود که من خونه بودم و زن
داداشم که با داداشم تو عقد بودن خونه پیش من بود برادرم سر کار، اونیکی داداشم سرباز و خواهرم دانشگاه بود من خودم ۱۸ سالمه و زباد تو این فازا نبودم ولی یه روز که تنها بودیم تصمیم گرفتم بعد از زن داداشم برم حموم،در حمومو که وا کردم دیدم شرت و سوتینش اویزنه،یه خورده حشری شدم تصمیم گذفتم کیرمو بزارم لایه سوتینش و شرتشو بمالم دور کیرم،مث این کصخلایی که میان داستان مینویسن نمیگم کیرم ۳۰ ۴۰ سانته ولی ۱۷ سانتو دارم،اقا من مشغول بودم کیرمم گنده شده بود داشت ابم میومد یهو زن داداشم که اسمش تیناست درو باز کرد و دقیقا چشمش افتاد به کیرم،دلشتم سکته میکردم واقعا کیرم درجا خابید ،اونم یدونه خندید گفت چ غلطی داری میکنی گفتم بخدا میخاستم بشورمش:/اونم گفت تو که راست میگی ،خوب بشورش تا به حسین نگفتم(داداشم) من سریع دوش گرفتم رفتم بیرون اینم بگم دقیقا ۱ ماه قبلش صدایه سکس اینارو باهم شنیدم و واقعا پشمام ریخته بود از ناله هاش و از اون به بعد دیگه باهم سکس نداشتن چون همیشه شبا بعد سکس میرفت حموم و هیچوقت روزا سکس نمیکردن امارشو دارم،میدونستم که این ۱ ماهه سکس نداشته،خلاصه خشک کردم خودمو رفتم نشستم پا سریال که گفت چایی میخوری؟گفتم میخورم و رفتم تو پذیرایی ،وقتی اومد خم شد چاییو بزاره یهو ممه هاشو از تو یقه تیشرتش دیدم و رسما پشمام ریخت دوباره،چند لحظه بعد مخم یهو گفت حاجی این چرا واینمیسه که دیدم تو همون حالت داره نگام میکنه و ریدم تو خودم،گفت به چی نگا میکنی گفتم خیلی زیادی معلوم بود ببخشید،گفت اشکال نداره جوونی دیگه و به کیرم یه نگاهی انداختم دیدم یا خدا کاملا ملومه،از اندام زن داداشم بخام بگم قد کوچولو موچولو خیلی تو دل برو و ممه هایه ۷۵ سفت و کون بزرگ و رونایه جذابش خیلی خاستنیه،خلاصه برگشت گفت چرا همیشه اینجوریه (منظورش کیرم بود)گفتم جوونم دیگه چه کنم و اونم خندید.من اصلا تو فاز فوت فتیش نیستم ولی پاهاشو ک دیدم دهنم اب افتاد خیلی خشگل بودن گفت چیه فوت فتیشی؟گفتم ن ولی پاهات خیلی خوبن میه دست بزنم؟گفت اره یخورده مالیدم و لیس زدم یهو پاشو کشید عقب گفت فوت فتیش نبودی که گفتم خیلی خاستنین یخورده ادامه دادم دوباره نشستم پا چایی و کیرم همچنان راست بود یکم که گذشت گفت چرا نمیخابه گفتم یخورده تحریک شدم میخابه،گفت بخابونمش؟و باز پشمام ریخت گفتم چجوری گفت حسین نمیزاره واسش بخورم،میخام واسه تو بخورم منم خیلی ناز کردم ولی قبول کردم،زن داداشم داشت واسم میخورد و زبونش دور کیرم میچرخید خیلی حشری بودم گفتم میشه ممه هاتو ببینم اونم نشونم دادیخورده که گذشت گفتم میشه بریزمش رو ممه هات گفت تازه از حموم درومدم نمیخام دوباره برم ولی بعد کلی اصرار خودمو رو ممه هاش خالی کردمو اصرار کردم که براش بخورم ولی نذاشت گفت دیگه حتی بهش فکر هم نکن و به کسی چیزی بگی میکشمت و رفت تو اتاق.پایان.
     
  
مرد

 
زندایی_مریم

سلام من امیر 21 ساله میخام خاطره س.ک.سم با زنداییم تعریف کنم...قدم 171 وزنم 71 ،زنداییم یه زن 41 ساله قدش بلنده ممه هاش فک کنم 75 باشن ولی یه کون خیلی پهن گنده داره که خیلی نشون میده داستان از اونجایی شروع شد که ما با خانواده داییم زیاد اوکی نبودیم رفت امد نداشتیم تا اینکه یه اتفاقی افتاد رفت امد زیاد شد من از همون اول تو کف زنداییم بودم،خیلی خوب بود فیسشم بد نیس زنداییم از همون اولش یه ریز نگاهایی به من میکرد ولی من توجه نمیکردم چون پسر داشت 2 تا یکیش سربازی یکیش خونه بود،خلاصه یروز رفته بودیم خونه زنداییم اینا واس حالا دیدنی،همه گرم صحبت کردن بودن بابام مارو رسوند گفت میره منو مامانم بودیم خلاصه اینا داشتن حرف میزدن منم هم زیر چشمی به کون زنداییم نگا میکردم هم با بچش صحبت میکردم تا اینکه بابام زنگ زد گفت یکی زده به ماشینش همه رفتن پیش بابام من موندم با زنداییم خلاصه زنداییم تو حرفاش گفت من قبلا بدن خیلی خوبی داشتم الان چاق شدم و یکبارم تو حرفای مامانم با خالم گفتن که زنداییم اصلا پیش داییم نمیخابه اخه داییم پیره.خلاصه همه رفتن من خیلی تو کف بودم گفتم بزا یه حرکتی بزنم رفتم سر صحبت باز کردم مشغول شام درست کردن بود کونش به من بود،گفتم زندایی؟گفت جان؟گفتم شما گفتی قبلا بدنت باربی بوده؟اونم ازش تعریف کردم خوشش امد گفت اره و این چیزا خلاصه تعریف کرد منم به بهانه اینکه بش بگم بره باشگاه این چیزا گفتم زندایی الان بدنت خوبه ولی از پشت داره یکم خراب میشه بدون رودرواسی بش میگفتم وای زندایی اگر همیجور رونات چاق بشه خیلی بده هم زیبایی هم چیزایی دیگه گفت چیزای دیگه مثل چی منم میخاسم مخش بزنم گفتم تیره شدن رنگ مهبل (همون کوس)این چیزا اونم چون انگار شده بود گفت اره ولی زیاد باز نمیکرد،خلاصه گفتم بره باشگاه گفت خو برنامه گفتم خودم بت میدم گفت چجوری گفتم هیچی بدنت نگا میکنم منم میخاسم فقط دستمالیش کنم،گفتم زندایی برو همین الان یه خودکار کاغذ بیار گفت الان گفتم اره کـ.سیم نیس اونم یه کمث کرد و گفت باشه اقا این رفت تو اتاق من کیرمو درست کردم چون داشت میترکید گفت بیا رو مبل نشستم گفتم زندایی بیا روبروم صاف واسا سینت تخت پاشوم از نزدیک اول یکم به پوست دستش دست زدم بیینم چربه بدنش یا نه که بود بعد سینش که شل بود گفتم زندایی خیلی رک سینت یکم شل شده میخای یکم درست شه گفتم اره منم با پرویی یکم با دستم گذاشتم زیرش بردمش بالا که مثلا دارم امتحان میکنم دیدم سوتینم نبسته خانم خلاصه یکم جا خورد دستش سفت کرد ولی معلوم بود یکم حـ.شرش زده بالا خلاصه برنامه مال سنشو نوشتم رسیدم به پایین تنه واس پاهاش و باسنش،گفتم زندایی پاهات میخای چجوری باشه گفتم میخام باسنم اینطو باشه اونطور باشه خلاصه اول دستم از پایین بردم وسط رونش که پاشو یه تکونی داد فشار دادم بردم یکم بالا تر نزدیک کوسش که یکم نفسش تند شده بود گفتم خوبه پات زود درست میشه گفت چطور گفتم چربیش فلان بیساره با یه چربی سوز حل میشه رسیدم به کونش گفتم زندایی برگرد گفت باشه گفتمش اینکارارو مربی زنم انجام میده ولی اونا پول اضافه میگیرن گفت نه بابا این چه حرفیه مشکلی نیس من به پشت شد گفتمش زندایی باسنت داره همینطور پهن تر میشه دستمو از پشت گذاشتمش وسط پاش یکم پاشو بست انگار جا خورد گفتم زندایی بخشید میخاسم ببینم بافت چربیت چقدره خلاصه همیجور میبردم دستمو بالاتر اونم نفساش بلند تر شده که رسیدم به کوسش یکم دستمو بردم بالاتر دست خورد به کوسش یه تکونی خورد معلوم بود داره از حـ.شریت میمیره دستم برداشتم گفتم زندایی اوکی شد چیز دیگه ایی نمیخای همون پشت بودم که یهو گفت نگاه اینجای پام قشنگ پایین کوسش بود یکم قلمبه کرده بود گفت این واس چیه گفتم این چربی اضافی رونته که داره بدتر میشه گفت اینا درست میشه گفتم اره باز تاکید کرد گفت اذیت میکنه یکم گفتم اره وای خوب باید ببنمش از عمد گفتم میخاستم ببینم چی میگه با این حرفم یکم تخم خودمم چسبیده بود گفتم الان که کله کنه که دیدم گفت باشه فقط چون مربی هسی منم گفت باش اقا شلوارشو از پشت در اورد من پشتش بودم وی خدا کونی که ارزو داشتم افتاد جلو صورتم گفت نگا دیدم یه تکه چربی امده بود بیرون قلبمه گفتم بزا دستمو گذاشتم روش یکم فشار دادم از همون پشت امدم جلو دیدم وای ترشح کوسش رو شرت زدش مشخصه که دیونم کرد نمیدونم خودشم میخاس دستمو گذاشتم بین رونش بردم به بالا جوری که با شصتم میتونسم با کوسش بازی کنم شصتمو گذاشتم رو کوسش قسمت چوچولش که لبشو گاز گرفت اهسته گفت اره اونجا هم چک کن وای باورم نمیشد خیلی جفتمون داغ شده بودیم گفت دستت داره دیونم میکنه یه برنامه ایی واس اونجا بده منم از رو شورت دهنم گذاشتم روش شروع کردم مکیدن وای خیلی مزش خوب شورتش نخی بود خیس خیس شده بود با انگشت شصتم کردن زیر شرتش کلیتوریسمش مالیدم که انگار تو رویا بود شرتش زدم کنار با ولع خاصی کوسش خوردم با چوچولش خیس خیس بود میگفت بخور بخور دارم دیونه میشم اروم دستم کردم تو کوسش هم میخوردم هم عقب جلو یه جوری عقب جلو کردم که قشنگ نقطه جی اسپات و پیدا کردم انقد خوردم انگشت کردم که وایساده یه اههه بلندکشید و پاش لرزید ارضا شد همه ابش قورت دادم بش گفتم بیا رو مبل بشین برنامه مخصوص واس کوست بدم اونم بدون حرف به صورت بی حال رفت رو مبل نشست لباسشم در اورد ممه هاش افتاد بیرون منم سریع شلوارمو تا نصف کشیدم پایین کیر شقم امد بیرون از کیرم بگم من چون استروئید میزنم یا همون امپول خیلی کیرم کلفته ولی 11 سانت بیشتر نیس،زنداییم تا کیرم دید گفت وای از بازوت کلفت تره گفتم این برنامه مخصوصته اوردم جلوش گفتم میخوری گفت نه بدم میاد منم برام مهم نبود،گفتم به تف بزن روش تفو زد پاشو بردم بالا یکم مالیدم رو کوسش یکم سرشو کردم تو یعو همشو تا خایه جا انداختم که دستاش گرفت به مبل گفت وایی پاره شدم،منم برام مهم نبود تند تند تلمبه میزدم عرق داشت از سر صورتم میریخت هی میاوردم بیرون هی میکردم تو اونم فقط ناله میکرد یه کم ازش لب گرفتم گردنش خوردم حس کردم داره ابم میاد بریزم داخل گفت اره بریز لولمو بستم تا ابم امد اونم یه اهه کشید انگار ارضا شد قشنگ حس کردم ابم با فشار امد تو کوسش حس کردم یکم کیرمم داغ تر شد خلاصه کیرم تو کوسش روش افتادم یکم اینجوری بودیم که صدا زنگ در امد وای دستپاچه شدیم اون با اب کیر تو کوسش شرتش کشید بالا خودشو درست کرد منم خودم درست کردم ولی خیس عرق بودم رفتم تو دستشویی بلند گفتم اسپری بزن خونه بویه س.ک.س گرفته اونم سریع زد خودشو درست کردم من تو دستشویی اب زد به دست صورتم خلاصه امدن ماشین بابامم به گا رفته بودم بچشم امد مامانم پرسید چیکار کردین گفتم هیچی من تلوزیون نگا کردم زندایی هم غذا درست کرد زنداییم برنامه رو هم قایم کرد.خلاصه وسط شام دیدم زندایمم هی دست میزنه به کوسش اخه اب کیرم من امده بود بیرون اذیتش میکرد دیگه داشتیم میرفتیم که من به بهونه کاپشن رفتم شمارش گرفتم که دایمم ننم پسر دایمم داشتن حرف میزدن یه لب طولانی ازش گرفتم گفتم جلو شلوارت خیسه گفت اره اب کیر شماس دیگه گفتم ای نصفشه گفت یعنی چی هیچی نگفتم دستم انداختم دور کمرش یه دستم کردم تو شلوارش انگشت فاکم تا اخر کردم تو کوسش گفت چیکار میکنی در اوردم دستمو یهو یه بخش زیادی از اب ریخت تو دستم با شرتش گفت وای بدترش کردی دستم پر اب کوس اب کیر بود کردم تو دهنش یه لبم ازش گرفتم رفتم خلاصه تا شب اس بازی میکردیم حرفای عاشقانه و از س.ک.سمون که قرار شد دوم فردای شب یلدا که بچش میره دانشگاه و شوهرشم سر کار به بهونه کمک کردن برم خونشون و س.ک.س کنیم تو اس هم گفتم باید بزاری کونت بزارم اخه رومو واز شده بود گفت میره با این کیرت مخای پارم،کنی بعدم بش گفتم اگر میشه همی هیکلتو نگه دار یکم س.ک.سی هس که خوشش امد گفت باشه..مرسی که خوندید.
     
  
مرد

 
رابطه با خواهرزن تو آسانسور

اسم من احسانه و 32 سالمه، 10 ساله که ازدواج کردم و ساکن تهرانم، خانواده همسرم خیلی مومن هستن و خواهرزنام اصلا بی حجاب جلوی من نمیان خواهرزن بزرگه سی سالشه و من هیچ حسی بهش ندارم ولی وسطیه بیست و هشت سالشه واقعا کسه اسمشم سحره با کون گنده و سینه های هشتادو پنج. یه مدتی رفتم تو نخش و با خودم کلی نقشه کشیدم که چطوری بکنمش ولی از ترس آبرو ریزی و بهم خوردن زندگیم کلا از فکرش اومده بودم بیرون تا اینکه چند روز پیش سحر اومده بود خونه ما و خانومم زنگ زد و گفت عصر زودتر بیا سحر و برسون خونشون، ساعت شیش بود رفتم دم خونه و سوارش کردم اونم رفت عقب نشست انگار که من آژانسم، یه سلام خیلی سرد داد منم جوابشو دادم دیگه کلا تا خونشون هیچ حرفی نزدیم وقتی رسیدیم دیدم خرید کرده منم کمکش کردم و اومدم خریداشو بزارم تو آسانسور که گفت بی زحمت کیسه هارو رو کف آسانسور نزار کثیف میشه اگر سختت نیست بیار بالا، آسانسور که راه افتاد چند ثانیه بعد برق قطع شد و آسانسورشون از این قدیمیاس که همون جا وا میسته، سحر یه جیغ ریز زد و من که ریده بودم تو خودم دکمه آژیرو زدم ولی سحر گفت ساختمون خالیه و هیچ کس نیست، گوشیمو در آوردم زنگ بزنم باجناقم بیاد سحر گفت زنگ نزن رفته شهرستان ماموریت دیگه نمیدونستم چیکار کنم یکم خایه کرده بودم ولی یه دفعه به فکرم رسید این بهترین موقعیته و دیگه هیچ وقت این موقیعت پیش نمیاد، نشستم رو زمین و بهش گفتم باید صبر کنیم تا برق بیاد سحر گفت زمین کثیفه منم گفتم تا دو ساعت باید صبر کنی خودت میدونی همون موقع خانومم زنگ زد گوشیم وقتی خواستم جواب بدم به سحر گفتم یه دقیقه ساکت باش و چیزی نگو، به خانومم گفتم سحرو رسوندم خونشون و یه کاری برام پیش اومده و اومدم مغازه تا دو سه ساعت دیگه میام خونه وقتی قطع کردم سحر گفت چرا راستشو نگفتی گفتم نخواستم نگرانش کنم اتفاقی هم نیفتاده منتظر میمونیم تا برق بیاد تو هم بیا بگیر بشین انقدر وسواسی نباش دهنت سرویس میشه بخوای دو ساعت وایستی که بالاخره نشست ولی کامل خودشو جمع کرد ولی ازم فاصله گرفته بود کم کم آسانسور داشت گرم میشد سحر گفت دارم از گرما میپزم چراغ قوه گوشیو خاموش کردم و گفتم مانتو روسریتو در بیار راحت باش منم که دیگه نمیبینمت خودمم میخوام تیشرتمو در بیارم خیلی گرمه نمیتونم تحمل کنم از صدای جابجا شدنش فهمیدم داره مانتوشو در میاره، یکم راجع به باجناقمو کار و کاسبیش حرف زدیم و چراغ قوه گوشیو روشن کردم گرفتم سمتش یه رکابی آبی پوشیده بود و چاک سینه هاش کامل پیدا بود و دستشو دور خودش جمع کرد گفت چی شده گفتم فکر کنم سوسک بود یه دفعه جیغ زد و پرید هوا گفتم باید نور باشه تا ببینیمش تو هم بگیر بشین اومد نشست کنارم خیلی ترسیده بود نور گوشیو انداختم رو سینه هاش داشتم نگاه میکردم مغزم قفل کرده بود نمیدونستم دیگه چیکار کنم دستمو گذاشتم رو شونش چیزی نگفت یکم به خودم فشارش دادم دستمو از رو شونش برداشت و گفت داری چیکار میکنی من خواهرزنتم گفتم تا حالا نون زیر کباب خوردی گفت بی شعور، کیرم شق کرده بود داشت میترکید نور و گرفتم رو کیرم دیدم اونم داره نگاه میکنه گفت خجالت بکش گفتم این شرایط دیگه تا ابد پیش نمیاد همین یه بار بیا با هم باشیم از در این آسانسور هم که رفتیم بیرون این خاطره رو از ذهنمون پاک میکنیم منم مشکلم با یلدا (همسرم) حل میشه گفت چه مشکلی گفتم همیشه میگه من تو سکس ضعیفم و نمیتونم ارضاش کنم الان بهترین موقعیته که تو بتونی مشکل منو خواهرتو حل کنی تا من بفهمم ایراد از منه یا اون گفت این مشکلو باید بری به دکتر بگی نه من گفتم تو الان به ترین دکتر هستی چون من همیشه دلم میخواست با تو باشم و فقط برای یک بار لباتو ببوسم قیافه اش کاملا متعجب شد و گفت چی؟ گفتم همین یه بار قول میدم و لبشو بوسیدم هیچ واکنشی نشون نداد فقط نفساش تند شد لبمو گذاشتم رولباش و سینه شو گرفتم تودستم خودشو انداخت تو بغلم چند دقیقه ازش لب گرفتم و سوتینشو باز کردم سینه هاشو خوردم داشت آه و اوه میکرد دستمو کردم تو شرتش و با کسش بازی میکردم خودش شرتشو در آورد و سر منو کشید سمت کسش شروع کردم کسشو خوردن یه دفعه دستشو کرد تو شلوارم کیرمو بگیره کمربندمو باز کردم وقتی کیرمو گرفت دستش یه جوری فشار داد انگار تا حالا کیر دستش نگرفته چند دقیقه بعد چند تا تکون خورد و شل شد برش گردوندم داگی گذاشتم تو کسش شروع کردم تلمبه زدن بعد خوابوندمش پاهاشو دادم بالا گذاشتم تو کسش هیچ وقت چشماشو تو اون حالت یادم نمیره از شدت شهوت و نگاهش کیرم داشت منفجر میشد که ارضا شدم و آبمو تو کسش خالی کردم، همونطوری روش خوابیده بودم و تو چشماش نگاه میکردم چند تا بوسه به لباش زدم و بلند شدیم لباسامونو پوشیدیم بعد از اون جریان من عذاب وجدان خیلی بدی گرفتم و خیلی پشیمونم چون من و سحر تا حالا به همسرمون خیانت نکرده بودیم، تجربه خیلی عجیبی بود ولی به عذاب وجدان بعدش نمی ارزید چون بعد از اون اتفاق دیگه زندگیم مثل اولش نشد.
     
  
صفحه  صفحه 94 از 94:  « پیشین  1  2  3  ...  92  93  94 
داستان سکسی ایرانی

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA