انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 3 از 3:  « پیشین  1  2  3

خواهرانه


مرد

 
     
  ویرایش شده توسط: Ahmadms   
مرد

 
Ahmadms
پس ادامه
داستان چی شد. خیلی منتظریم ❤️🖤❤️🖤
نمیشه یک روز برای قرار دادن قسمت ها مشخص کنید
     
  
مرد

 
چشم حتما🩵💙🩵
     
  ویرایش شده توسط: Ahmadms   
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
داره جالب تر میشه
منتظریم
Love
     
  
مرد

 
قسمت چهارم

تهدیدم نه تنها تاثیر نداشت بلکه رها رو آزاد دریده تر کرد
خیلی سریع اتفاق افتاد. جدال تلفنی شدید و یه بحث دو نفره با پایانی ترسناک اما شکننده. کشیده‌ای که تو گوشه رها خورد پایانی تلخ و ناراحت کننده بر تلاشی برای ساختن رابطه عادی بعد از پاره شدن پرده حیا بین منو رها بود. واقعا نمی‌خواستم بزنمش فقط من رو به جد، به حدی از جنون رسوند که نفهمیدم چیکار کردم. جمله‌ای که حاصل افکار خام، ناباب و شهوت افسار گریخته رها بود
_: تو ی آدم کثیف و هرزه ای هستی وگرنه زن خراب توی خونه ما نمی‌آوردی
+: بسه رها ما درموردش حرف زدیم
_: حرف نزدیم تو عملا توجیه و تهدید کردی من هم جواب تهدیدت دو دادم
+: تهدید نبود من از طریق اشتباه بهت فهموندم هر کسی اشتباهاتی داره و هرکاری تبعاتی خودش رو داره تو هم خیلی دقیق گفتی چقدر باید ازت فاصله بگیرم
_: اولاً اشتباه یه دختر دبیرستانی با یه مرد بالغ قابل مقایسه نیست دوماً بنظرم هرچی دورتر بری بدتره
+: درسته از نظر سنی همسن نیستیم اما همش از یه جنس بود
_: جنس مخصوصاً جنس تو نگاه تو کاملا مشخصه دوستم آیدا میگفت:" وقتی کنار بخاری دمر خوابیده بود چجوری نگاهش می‌کردی!
با حرفش توی فکر رفتم (( درمورد آیدا کاملا راست می‌گفت اون روز رو بخوبی یادم بود بخاطرسرمای هوا کنار بخاری نشسته بودند .من درگیر گوشیم بودم اما اما وقتی آیدا سعی می‌کرد برای رها مسئله رو توضیح بده داگ استایل شده بود و من محو تماش کون دخترونه و خوش فرمش بودم که ناگهان دیدم به آینه قدی کنار در خیره شده و با لبخندی مشغول دیدن من بود به فکرم زد رها رو بپیچونم و و ی حرکتی بزنم اما ترسیدم شر بشه .))

به خودم اومدم خیلی سریع و بدون فکر جواب دادم +: خودش می‌خواست نگاهش کنم که اونجوری خودش رو تکون می‌داد
_: داری کارتو توجیه می‌کنی دایی جون
+: ربطی به توجیه نداره. ببخشید عزیزم دوستت خیلی خارش داره از خداشه که من نگاهش کنم

_: مامانم چی؟ اون چی داره که بهش خیره میشی؟

نتونستم خودم رو کنترل کنم و یک کشیده ناخواسته بهش زدم و گفتم:
+: آبجی اگه بهفمه چه غلطی کردی قطعا چشمهاتو در میاره
خیلی زود هم پشیمون شدم اما دیگه دیر شده‌بود. از خونه خارج شدم فقط از این می‌ترسیدم که حرفا و اتفاقات بینمون رو به هاجر بگه . نه از اون خبری نشد نه من پیگیری کردم. دو سه شب بعداز ی در دیگه وارد شد. ادای آدم مهربونا رو در می‌آورد می‌خواست به قول خودش بهم کمک کنه من از جنده ها فاصله بگیرم وازدواج کنم ، من می‌دونستم یه کاسه زیر نیمکاسه است. آخه چه دلیلی داشت عکس دوستش رو برای من بفرسته و نظرم رو بدونه. زشتی و خوشگلی یه دختر دبیرستانی فرقی به حال من نداشت حتی فرقی به حال خود رها هم نداشت بهونه اش بود گزینه ازدواج مورد تأییدشه. خداییش خوشگل هم بود اما اصرار داشت من در مورد خوشگلیش نظر بدم جوابش رو ندادم و بعد از خداحافظی بلاکش کردم.

درگیری بین من و رها باعث شده بود رفت و آمدم کمتر بشه. حتی رابطه گرم و صمیمی من و خواهرم تحت تنش رفته بود.
به قدری ناراحت بودم که حتی نسبت به ادامه رابطه جنسیم با هاجر دچار دوگانی شده بودم. می‌دونستم چی می‌خوام اما نمی‌دونستم چطور به دست بیارم هاجر مرتباً سوال پیچم می‌کرد ازم می‌خواست یه برنامه درست حسابی بچینم تا تلافی این دو هفته ی بدون ‌سکس رو جبران کنه. اما من کمردرد رو بهونه کرده بودم کمتر کارگاه می‌رفتم و اصلاً خونه اش پیدام نمی‌شد.
جوری شد که هاجر با پیام به هم رسوند که اگر پای کسی دیگه در میونه حاضر از فاصله بگیره تا به زندگیم برسم اما من جوابم همین چند کلمه بود.

"زن و زندگي فقط خودت صبر داشته باش"

بعد از ظهر رفتم طرف کارگاه، غرق صدای آهنگ بودم زیر لب زمزمه می‌کردم.
ضبط ماشینم رو خاموش کردم مشغول بالا دادن شیشه‌ها بودم که در ماشین باز شد. عذابی که نباید یکباره نازل شد. لعنت بر این شانس بد، این دیگه کجا بود؟!
_:دایی جون ستاره سهیل شدی؟

+: سلام من هم خوبم .از دستت عصبانیم بهتره شروع نکنی!

_:چیه؟ اینجا هم می‌خوای بلاکم کنی؟

+:اگه می‌شد حتماً. می‌دونی شدنی نیست

-: تو که زورت می‌رسه از آبجی جونت کمک بگیر

+: تو یه اشتباه کردی من به صورت غلط اشتباهت رو به روت آوردم و از کارهای که کردم پشیمونم بهتره هر دوتامون چیزی که دیدیم، شنیدیم وکردیم رو فراموش کنیم یا بهتر بگم ازش فرار کنیم .اینجوری میتونیم مثل قبل با هم خوب باشیم

_: عکسشو که دیدی بخدا حیفه هم خوشگله هم خوش اندام خودش راضیه اگه میخوای میتونم ی عکس خیلی ....

منتظر ادامه حرفش نموندم و پیاده شدم از لای در کاملاً دستوری ازش خواستم از ماشین پیاده بشه درب ماشین قفل کردم و خیلی سریع از خیابون رد شدم خودشو بهم رسوند و زیر لب گفت:" عکسهای جدیدشو میفرستم .ی نگاه به اندامش به اون هرزه ی چاق می ارزه تو فقط ی ذره وا بده "
تمام جوابش ی اخم پر غضب بود.

خودمو به کارگاه رسوندم مطمئن بودم اونجا خبری از رفتارهای دریده و بی حیا رها نیست.
خواهرم تنها مشغول پهن کردن پارچه برای برش بود با دیدنم گل از گل شکفت. چند روز منو ندیده بود به همین بهونه صورتمو بوسید بوسه‌هایی که مشخص نبود غرق شهوت بود یا دلتنگی.
با نزدیکتر شدن صورتم به گردنش ناخواسته استشمام بوی بدنش حالم رو دگرگون کرد. تنها چیزی که می‌تونست از من یه آدم بسازه، نزدیک‌تر از هر چیزی بهم بود. موقعیت رو مناسب دیدم و خواهرم رو کمی بیشتر از حالت عادی تو بغلم فشردم .چشم‌هام رو بستم
فشارش دادم رو سینه ام ، لمس نا محسوس گودی کمرش با کف دست و شهوت افسار گریخته‌ای که به زور دو هفته‌ای کنترل شده بود، همه پشت صورتی آرام و سرد پنهان شده بود اما بالاجبار و با ترس ازش جدا شدم

"خوبه کمتر از ی هفته است همدیگه رو ندیدید چه خبرتونه؟"

صداش از از چاقوی قصاب‌ها تیز و برنده تر بود. برگشتم و تو چشمهاش خیره شدم رها وقاحت رو رد کرده بود راه تنبیه اش سخت نبود من تجربه اش رو داشتم اما به بیراهه و بدراهه میرفت.

قبل از واکنش من ، خواهرم هاجر مورد حمله قرارش داد:
" جای متر کردن خیابون بهتره بری خونه ؛ اگه نمی‌خوای درس بخونی حداقل یکمی تو کارهای خونه کمک کنی! تو هتل زندگی نمی‌کنی که؟!. به خدا بریدم دیگه.."

انگار از قبل می‌دونست اوضاع خرابه، با ی خداحافظی خوشحالمون کرد

تقریباً دو ساعتی برش طول کشید حرف‌های کوتاه اغلب درمورد کار، سرد و بی‌ربط با دست مالی های کوتاه و نامحسوس من و مالش های ریز از طرف هاجر
شکل داشتم برای اطمینان کاملا بهش چسبیدم اما تکون نخورد.
بلاخره تموم شد و قصد رفتن کردیم .مطابق همیشه در طرف خیابون رو از داخل قفل کردم چراغ‌ها رو خاموش کردم.

زیر نور مهتابی گوشه ی کارگاه، خسته منتظرم مونده بود. حتی تو اون نور کم، چهره برافروختش مشخص بود. شرم، نگاهش رو هربار به طرفی می‌کشید. ناامیدانه نگاهشو به پله‌های طرف کوچه دوخت. خلوت وسکوت برای منو و خواهرم وسوس انگیزترین شرایط ممکن بود. دوست داشتم هرچه زودتر از اون کارگاه لعنتی خارج بشم. قدم برداشت و دنبالش به راه افتادم. خیلی ناگهانی چرخید خواست چیزی بگه که شرم اجازه نداد سرشو پایین انداخت و با صدای بی جون گفت: " از آقای شریفی خواستم، دوربین‌ها محدوده ی اتاق پرو رو پوشش نده"
می‌دونستم هدف از این حرف چیه اما خودم رو به نشنیدن زدم. انگار طاقتش طاق شد، بغضش توی سکوت شکست. اشک‌هاش روی صورت پر و سفیدش لغزیدن

حیا رو کنار گذاشت ،این بار پوست کنده گفت:
"ببین منم مثل تو می‌دونم این کار اشتباهه.
خود نامردت منو بزور تو این راه کشوندی به خودت معتاد کردی و حالا بی دلیل بدون توضیح ولم کردی.
خیلی بهش نیاز دارم، از نظر روانی ریختم بهم. من آدم خرابی رفتن نبوده و نیستم......تو رو خدا؛ با من اینجوری نکن "
من از خودم نمی ترسیدم همه اش بخاطر آبرو ریزی بود و از ته دل نمی‌تونستم ناراحتی و اشک هاشو ببینم

برگشتم پایین و به اتاق پرو کنار راه پله تکیه دادم روی نیمکت نشستم و طوفانی تو دلم بود. همونطوری که به چهره‌اش خیره شده بودم
خیلی دل نگران اما سرد و بی روح ازش پرسیدم : مطمئنی؟ اشتباه کنی بدبخت میشیم ؟
ابروهاش به سرعت و به صورت غیرارادی بالا رفتند و چشم‌هاش به طور کامل گشاد شدند، عضلات صورتش انگار یخ زده بود . دهنش باز، متحیر به من خیره شده بود چونه اش میلرزید

دوباره صداش کردم : خوبی ؟! شنیدی

آر...ره شش...شنیدم داداشم ال...الان

سریع به پایین برگشت
چه تناقض عجیبی توی چهره‌اش موج می‌زد! حرکت اشکهای روی صورتش ادامه داشت اما لبخند روی لباش و شادی چهره‌اش مشخص بود. انرژی تو بدنش برگشته بود.
همونجور که مانتوشو در می‌آورد. نگاهم روی بدنش قفل شد. بدن تپل و سفیدش تو اون تاپ بندی مشکی دیوانه کننده بود. یه کوچولو شکمش و سینه های درشتش منو تحریک می‌کرد
دیگه لازم نبود بهش بگم چیکار کنه.
خودش یاد گرفته بود چطور منو کسی از ثانیه به جنون برسونه.
کش موهاشو باز کرد یه تکونی به سر و گردنش داد تا موهاش پریشون بشه. بعد جلوم زانو زد صورتشو بین پاهام رسوند و با دندوناش خیلی آروم از روی شلوار اسلشم کیرمو گازهای کوچیک می‌گرفت خیلی سریع شروع به سفت شدن کرد
" آفرین خودش می‌دونه برای کی بلند بشه صاحبشو میشناسه"
با خودش حرف میزد. تقریبا سفت شده و آماده بود
میدونست این بهترین فانتزی منه. جلوش ایستادم شلوارو شورتم با هم رو پایین کشید؛ مثل قحطی زده‌ها با تمام دل و جون ساک می‌زد.
این حرف رو اون لحظه پذیرفتم که میگن
"قدرت شهوت یک زن تحریک شده میتونه صد برابر
مردهای بکن باشه"
انگار می‌ترسید ازش بگیرم یا تموم بشه فقط می‌خورد
و بصورتش می‌کوبید و زمزمه می‌کرد:
"من چیکار دارم به اونا؟ به من چه که چه خری چیکار می‌کنه؟ اصلاً من دلم می‌خواد به داداشم بدم! هرکی ناراحته بره به داداشش بده! یا خواهرشو بکنه! من اصلاً برام مهم نیست ! من خرابم خراب جنده کیرم جنده"

از دل و جون می‌خورد ،منم حسابی پر بودم. می‌ترسیدم هر لحظه آبم بیاد بزور سرشو جدا کردم بلندش کردم.
برش گردونم و یک گاز محکم ازش روی شلوار از اون کون گنده اش گرفتم و ناله حشری همراه با درد از ته وجودش خارج شد
دست انداختم شورت وشلوارش رو همزمان پایین کشیدم. صورتم رو توی اون چاک کون بهشتی فشار دادم و سعی میکردم تمام کس و سوراخ کون خواهرم رو تو دهنم جا بدم. زبونم رو از پایین به بالا رو کس و کون خواهرم حرکت میدادم. اون هرلحظه بیقرار تر میشد. چند بار سرم رو جدا کردم و اسپنک محکم زدم رو کون سفیدش تا دلم خنک شد هاجر هم انگار از این کارم بیشتر تحریک شد، یک دستشو تکیه‌گاه کرد و با دست راستش سعی می‌کرد بیشتر صورتم رو لای باسن سفید و بزرگش فرو کنه. زبونم رو توی سوراخ کونش فشار می‌دادم و با انگشت شروع کردم توی کسش تلمبه زدن بدون ترس از آبروریزی با تموم توان عربده کشید و ارضا شد. به قدری آب از کسش خارج شده بود که صورت من و رون‌ها و شورتش خیس شده بود.
دستامو به پهلوهاش رسوندم و کمرشو فشار دادم تا کمی خم بشه دست‌هاشو دو طرفه نیمکت قفل کرد سرم رو نزدیک گوشش بردم با صدای پر از غیض گفتم
"صورت منو خیس می‌کنی ها؟؟ یه جوری بکنمت که نتونه راه بری"
با خنده‌ای از سرمستی جوابمو داد:
" بعید میدونم!! ؛ ولی اگه این کارو بکنی پاتو می‌بوسم"

بهم برخورد. کیرم کلفتم رو چند بار رو شکاف خیس کسش بالا و پایین کردم و یکباره با فشار زیاد بیشتر از نصفش رو تو کس تنگ و خیس خواهرم فرو کردم. درد در تمام بدنش پیچید مثل یه تیکه سنگ سفت شد انتظار همچین چیزی رو نداشت. می‌خواست از زیر دستم فرار کنه اما اجازه ندادم محکم گرفتمش هنوز از حرفی که زده بود عصبی بودم و رحم نکردم با یه فشار دیگر تمام کیرم رو فرو کردم جوری که شکمم روی کون سفید خواهرم کاملا جا خوش کرد. هاجر از درد به خودش می‌پیچید و هیچ راه چاره‌ای نداشت ناله‌های خفه توی گلو دردش آروم نمی‌کرد. دستش رو آزاد کرد و محکم روی نیمکت تکیه گاهش ضربه میزد و زیر لفظ زمزمه می‌کرد:" گوه خوردم غلط کردم من یه حرف زدم ولی تو واقعاً جرم دادی بیشرف"
التماس میکرد حرکت نکنم که دردش قطع بشه.
چند دقیقه گذشت حس کردم کیرم داره سفتی اولیشو از دست میده برای همین شروع کردم به آروم تلمبه زدن. خیسی و گرمای داخل واژن خواهرم به شدت لذت بخش بود. چند دقیقه‌ای به تلمبه زدن ادامه دادم تا هاجر ازم خواست پوزیشن تغییر بدیم تا ی کمی دردش آروم بگیره.

برش گردونم طاق باز روی نیمکت خوابوندمش و این بار خیلی آروم و مرحله مرحله کیرم رو بهترین حالت ممکن داخل کسش فرو کردم و به صورت رمانتیک مثل عاشق و معشوق لبهامون توی هم گره خورد. هر دومون از این پوزیشن به شدت لذت می‌بردیم حس کردم دوباره هاجر به اوج رسید. لبهاشو از لبام جدا کرد و من رو تو بغل جوری فشرد که نفسم حبس شد و از شدت شهوت سرشونه ام رو گاز گرفت و دوباره ارضا شد همونجوری که کیرم داخل کسش توی آب جوش‌ مونده بود با صدای بی‌حال ازم خواست:
" دیگه انرژی برام نمونده. ‌.....دوست دارم آب کیرت داخل بدنمو داغ کنه"
توی چشماش خیره شدم گفتم: حتماً ؛ عشقم می‌دونی که چطور بخوابی که زودتر بیاد
از نیمکت فاصله گرفت و بزور خودش روی قالیچه کنار پرو کشید و دمر خوابید. پاهاشو به داخل جمع کرد تا کونش رو از زمین جدا کنه و گفت: "اینقد بسه یا بیشتر"

روی بدنش خیمه زدم آب کسش رو دور سوراخ کونش پخش کردم .کیرم رو دوباره یکجا فرو کردم این بار راحت‌تر تحمل کرد انگشت شصتم رو داخل سوراخ کونش کردم معلوم بود درد داره ما سعی می‌کرد تحمل کنه و خودش رو بی‌تفاوت نشون بده که من خوشحال باشم. تقریباً تمام انگشتم رفته بود داخل ‌ .سرعت تلمبه‌هامو بیشتر کنم تا ارضا بشم. میخواستم زودتر تمومش کنم از با خودم گفتم حالا که اجازه داده انگشتش کنم بزار شانسم و امتحان کنم و پیشنهاد بدم
+: آبجی ببخش هر کاری می‌کنم نمی‌تونم ازش دل بکنم باید هرجوری هست تحمل کنی
_: دیگه چه جوری تحمل کنم؟ منو واقعا گاییدی!
+: خودت میدونی ولش نمیکنم... من کون میخوام
_: تو قول بده همیشه باشی من جونم برات میدم
+: قرارمون کی؟
_: اگه پریود نشدم بزودی با کاندم و پماد بی‌حسی

گردنش رو بوسیدم و زیر گوشش گفتم: ی دونه ای بخدا. چشمامو بستم و شروع به تصویرسازی کردن.
کیرم رو داخل کون سفید و بزرگش تجسم کردم
آماده اومدن آبم بودم که فقط لحظه آخر تونستم انگشت سوم و اشاره رو همزمان تو سوراخ کون خواهرم فرو کنم این حس باعث شد خودش رو جمع کنه کس و کونش تنگتر بشه با شدت و تمام توان آبم تو گرم ترین جای بدن عزیزترین کسم خالی کردم.

بی توجه به شرایط روی زمین دراز کشیدم سر هاجر رو به سمت خودم چرخوندم لب‌هاشو بوسیدم و بابت فشاری که بهش آورده بودم ازش معذرت خواهی خواستم.
"مطمئن هستم توهم یکی از بهترین سکسهای زندگیت رو تجربه کردی"
لبخند رضایت صورتش رو دلنشین تر کرد.
اما خستگی و درد همچنان تو صورتش موج میزد.

لباس هاشو تنش کردم و کمکش کردم از پله‌ها بالا بره از سوپر مارکت براش آبمیوه گرفتم تا قند خونش بالا بره و یکم سرحال‌تر به نظر برسه.
درست فاصله کم بود اما با ماشین رسوندمش در خونه اما از ترس اون آتیش پاره جرات نکردم برم داخل

چند روزی گذشته بود هر چی با خودم ریختم و پاشیدم فقط ی نتیجه داشت
"من آدم ترک کردن اون خونه و اون تخت خواب نبودم"
ی آتش بس موقع شرایط رو بهتر میکرد
رها رو آنبلاک کردم .عکسی جدیدی که فرستاده من رو بازنده کرد.
واقعا اون همه زیبایی خارج از تصورم بود.
یاد حرفهاش افتادم و وسوسه شدم.
سنگ مفت گنجشک هم مفت هرچند تا رو بکنم، کم کردم و
یه پیامک براش فرستادم

"می‌تونیم بهم کمک کنین اما صادقانه و بدون توهین "
     
  
صفحه  صفحه 3 از 3:  « پیشین  1  2  3 
داستان سکسی ایرانی

خواهرانه

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA