انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 163 از 163:  « پیشین  1  2  3  ...  161  162  163

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


مرد

 
para2x:
دروغ میگی هم ناز میکن

para2x:
داستانی

اگه این داستان من نباشه و از جایی کپی کرده باشم
حاضرم پونصد میلیون نقد بدم برو ثابتش کن
اگه هر سایت دیگه ای هم کپی کرده باشه قطعا ساعت و تاریخش بعد انتشار تو لوتی هستش غیر ممکنه و محاله بتونی جای دیگه زودتر از لوتی پیداش کنی چون خودم شخصا نوشتم و از روی صحبت های معمولیم با شما ها و نوع نگارش داستان کاملا می تونی بفهمی که مال خودمه یا نه
البته دیگه برام مهم نیست که چی میگید و چه فکری می کنید ولی زور داره خداییش تثنوشته خودم رو به جای دیگه ارجاع میدید
واقعا که متاسفم براتون
     
  
زن

 
incboy
خواهش میکنم .
ولی ظاهرا به یه مورد توجه نکردی که اتفاقا من خواننده نیستم و تو صفحات مختلف داستان دارم دوست عزیز
     
  

 
#اقوام #زن_شوهردار

(شب ساعت یک و نیم)شما استاد مایی
بله معلومه کی استاده ، خوب بلدی،انگار مهره ی مار داری.این دو تا پیام که رد و بدل شد به خودم اجازه دادم که پا فراتر بذارم و خودمونی تر بشم.شوخی که ندارم ، الان کاملا جدی ام ، چته حرف بدی زدم؟بچه پرروبچه پررو که هستم و قبول دارم که خوب بلدم رد و بدل کردن تمام پیامها همراه با ارسال ایموجی بود ولی من بیشتر می فرستادم و بیشتر از ایموجی های خجالت و خنده استفاده میکردم.بهش گفتم خیلی حال میکنم با اینکه انقد پر انرژی و شاد هستی
گفت اگه شاد نباشم چیکار کنم...مجبورم
میدونستم در مورد چی حرف میزنه
با شوهرش مشکل داشت و همیشه خوب میدونستم که مشکل از شوهر هیزش هست اما اون در حالی که خیلی پرانرژی و خنده رو بود خیلی باوقار و مودب هم بود.رویا ۱۹ ساله بود که با پسر عمم ازدواج کرد دختری که همشهریمون بود و نسبت دور فامیلی با هم داشتیم.رابطه ی من نه فقط با خونه ی عمم ، بلکه با تموم خانواده ی پدری و مادریم صمیمی و گرم بود.رفت و آمد هامون با هم خیلی زیاد بود و من همیشه یه پای همه دورهمی ها بودم.وقتی رویا با پسر عمم منوچهر ازدواج کرد من ۱۳ ساله بودم و همش خونه ی اونا بودم.یکسال بعد بچه دار شدن و بچه شون ۲ ماهه بود که به دلیل مشکل ریوی فوت شد،بچه دوماه توی بیمارستان زیر دستگاه بود و هر کاری کردن زنده نموند و یادمه چقدر هزینه کردن توی یکی از بهترین بیمارستانهای خصوصی...خیلی گریه میکردم و دلم براشون میسوخت و شاید دلیل این همه اشک و ناراحتی من رابطه ی نزدیکم با اونا بود.برگردیم به اوایل ازدواجشون؛اولین چیزی که خیلی برام عجیب بود و درست یک ماه بعد از عروسیشون اتفاق افتاد .
یه عمم یه بسته ای داد دستم که ببرم واسه پسرشو و عروسش.تخم مرغ محلی بود و یکمی سبزی خشکِ خورشت سبزی.
با دوچرخه بودم و پلاستیک رو آویزون کردم به دسته ی دوچرخه.نزدیک خونه پسر عمم اومدم ترمز عقب آرتیستی بگیرم(از اینایی که عقب دوچرخه یهو رو زمین کشیده میشه) که دوچرخه خوابید زمین و چند تا از تخم مرغا شکست.
خوشبختانه دو سه تاش سالم موند و سبزی ها هم کثیف نشده بودن چون توی یه پلاستیک دیگه بودن.خودمو جمع و جور کردم آیفون زدم و دوچرخه رو بردم توی حیاط زیر سایه ی درخت انگوری که انداخته بودنش روی چند تا تکه ی آرموتورِ جوش داده شده تا سایبون بشه.
خونه دو طبقه بود و طبقه ی بالا خالی بودطبقه پایین هم که پسر عمم و رویا زندگی میکردن.در هال رو زدم و رویا با چادر سفیدِ تازه عروسا اومد در رو باز کرد و یاالله گویان رفتم داخل.آرنجم یکم زخم شده بود و سر زانو و کناره های پای چپم خاکی بود.نفس نفس زنان از خستگی و گرمای هوا گفتم بیا اینا رو بگیر من باید برم نون بگیرم اما شرمنده الان با دوچرخه خوردم زمین و چند تا از تخم مرغا شکست...گفت فدای سرت خودت طوریت نشده دست گلت هم درد نکنه.میخوای یه لیوان شربت بخوری بعد بری؟گفتم آره ممنون و رفت توی آشپزخونه و شربت ریخت تو لیوان و گفت بیا همینجا بخور.
رفتم شربت رو که روی سنگ کابینت گذاشته بود رو خوردم و شاید ۲۰ ثانیه طول نکشید.در حالی که داشتم خداحافظی میکردم که برم رویا از اتاق اومد توی هال.یهو چادرشو انداخت زمین و دیدم که یه شلوارک تنگ و یه رکابی گشاد تنشه.اون لحظه یه کاری کرد که خیلی برای منی که ۱۳ ساله بودم عجیب بودسر سوزنی تحریک نشدم ، حس مبهمی تمام وجودمو فرا گرفته بود و هاج و واج داشتم تو ذهنم از خودم میپرسیدم که این کار الان چه معنی داره؟چرا داره از من میپرسه؟و منی که گفت بهم میاد آرمین ؟ با یه عشوه و خنده ی خاصی میگفت ولی من گنگ بودم و هیچی نمیفهمیدم.همیشه و حتی الان برام سواله که آخه این چه حرکتی بود که انجام داد و هیچوقت به جوابش نرسیدم حتی بعد از اینکه بعدها ازش پرسیدم(در ادامه متوجه میشید)...یکم موندم و مات و مبهوت مثل کسی که آب یخ ریختن روش نگاهش کردم.نه تا اون زمان ارضا شده بودم
نه اصلا به بلوغ رسیده بودم نه میدونستم جق چیه و نه چیزی از حشری شدن میفهمیدم فقط دقیقا یادمه که اون لحظه ناراحت شدم و گفتم این چه کاریه و با اخم از خونه اومدم بیرون.شاید اگه به بلوغ رسیده بودم جور دیگه ای برخورد میکردم بعدها که بزرگتر شدم به این فکر میکردم که تازه عروس بوده و از شدت حشریت یه همچین کاری کرده حالا چرا جلوی من؟نمیدونم ولی اینو میدونم که خیلی بهم اعتماد داشت و شاید شاید این دلیلی برای این کارش بود.اینجای داستان شاید شمایی که داری داستان رو میخونی مسخره و گنگ بنظر بیاد و من این موضوع رو درک میکنم که باورش سخته ولی
خب اتفاقی عجیب ولی واقعی بود که گذشت...خلاصه از خونه زدم بیرون و روابط خانوادگی ما به همون شکل با قوت خودش ادامه پیدا کرد تا اینکه من سنم بیشتر و بیشتر شد و رسیدم به ۲۰ سالگی...از ۲۰ سالگی بمدت ۴ سال نامزدی کردم با ندا دختری که میپرستیدمش و بی نهایت دوستش داشتم ولی خب از بد روزگار به دلیل یه سری اختلافات خانوادگی و مجموعه ای از نباید ها و نشاید هایی که شد جدا شدیم و من حالا یه پسر ۲۴ ساله ی خوشتیپ و خوش پوش بودم که ماشین داشتم و زندگی رو حواله کرده بودم به چپ خودم و در کنار اینکه مثل سگ کار میکردم، تفریحات و مسافرت با رفقا و عشق و حال و خوش گذرونیم هم به راه بود اما ته ته دلم حالِ دلم خوب نبود و یه افسردگی نسبتا شدید داشتم که ناشی از بهم خوردن نامزدیم بود...بزرگتر که شدم کمتر خانواده رو میدیدم و تایم های خالیم بیشتر با دوستام بودیم ولی خب ارتباط مداوم خودم با همه ی خونواده رو هر چند دیر به دیر ولی دائمی حفظ میکردم و رویا هم سالی چند بار بهم زنگ میزد و اگه کاری چیزی داشت ازم کمک میخواست و میگفت من که برادر ندارم تو مثل برادرمی و باهات راحتم.راست میگفت خیلی باهام راحت بود ولی هیچ موقع رفتار اشتباهی ازش سر نزد بجز همون اوایل ازدواجش و اون داستان عجیب...رویا رو هم همیشه توی مهمونی ها میدیدم و همیشه ماخوذ به حیا بود اما خب زن خوش پوش و خوشبویی بود و در ضمن به حجاب هم اصلا اعتقادی نداشت.یه شب که مهمونی بودیم با دختر عموهام و بقیه ی خانوما توی اتاق داشتن لباسایی که خریده بودن رو به همدیگه نشون میدادن و ما مردا هم توی حیاط خونه بابابزرگم نشسته بودیم.یه عده پاسور میزدن و یه عده تعریف میکردن و میخندیدیم...البته خنده های ما ناشی از مستی و حالِ خوش شرابی بود که به برکت دستای بابابزرگِ جنتلمنم ساخته شده بود و داشتیم با جوونای فامیل میخوردیم و کیف میکردیم.
آخ که چقدر چسبید اون مستی.تو حیاط که نشسته بودیم زاویه ی من و پسر عموم جوری بود که داخل خونه رو از پنجره ی روبروییمون میدیدیم و در اتاقی که خانوما توش بودن دقیقا روبروی ما بود.آخه پنجره های خونه بابا بزرگم از این پنجره های بزرگ بود که پایین پنجره تا نزدیکای زمین میومد.بچه ها داشتن بازی میکردن و هی از پنجره میرفتن تو هال و هی میومدن بیرون که یهو یکی از بچه ها در اتاق رو باز کرد و پرید تو اتاق و در باز موند
خدای من...چی میدیدم رویا با یه شلوار جین خیلی تنگِ خاکستری رنگ و یه سوتین مشکی وسط اتاق بود و میخواست یه لباسی که فکر کنم تونیک بود رو بپوشه.همزمان با باز شدن در اتاق همه زنا جیغ زدن و در رو بلافاصله بستن...شاید دو ثانیه هم طول نکشید ولی به صورت کاملا واضح جلوم بود این صحنه و وقتی نگاه کردم ببینم پسر عموم هم این صحنه رو دیده ، متوجه شدم که حواسش جای دیگه بوده.آقا یه کرم عجیبی افتاد تو وجودم و تلفیق مستی و شهوت داشت دیوونم میکردیه شهوت عجیب که تا اون زمان اصلا نسبت به رویا نداشتم.به بدن توپر ، منحنی دار و خوش فرم رویا مدام فکر میکردم وکیرم به سرعت شق شد.دوست دختری هم نداشتم اون مدت و خیلی وقت بود سکس نکرده بودم.باور کنید انقدر حشری شده بودم که همونجا توی دستشویی ، در عالم مستی رفتم و یه جق حسابی به یاد اون بدن بی نظیر زدم و اومدم بیرون.شهوتم بهمون سرعتی که فروکش کرد ، به همون سرعت هم دوباره برگشت.حس عجیبی بود.شب رفتیم خونه و به رویا پیام دادم. هنوز گرمای مستیِ شراب توی وجودم بودم و سیگار مشت سیگار آتیش میزدم...سالها بود که بهش پیام نداده بودم بهش و ارتباطمون در حد تماس های کوتاه بود،
بعد از سلام و احوال پرسی گفتم که چیکار میکنی و این حرفا و همینطور دیدمت امشب ، گفتم حالی ازت بپرسم ...پیاما داشت به درازا می کشید که گفتم اگه دوس داری بیا تلگرام حرف بزنیم گفت باشه و اومد تلگرام و سفره ی دلشو باز و کلی حرف زد.از اینکه فهمیده منوچهر هیزه و دو بار پیاماش با یه خانم دیگه رو دیده و این حرفا.درست میگفت رویا یک سال قبل بعد از این قضیه قهر کرد و رفت ولی با وساطت عموم و عمم برگشت،ظاهرا یه بوهایی برده بود که منوچهر درست بشو نیست ولی مونده بود سر خونه زندگیش و تحمل میکرد...اون شب فهمیدم که اوضاع رابطشون از چیزی که فکر میکردم خیلی بدتره و منوچهر پسر عمم زیاد بهش اهمیت نمیده .منم از حال روحیم براش گفتم و سفره ی دلمو باز کردم و از هر دری براش گفتم تا به خودم اومدم دیدم ساعت یک ونیم نصف شبه و کلی حرف زدیم،
هنوز مست بودم و مدام داشتم به اون دو سه ثانیه ای که دیده بودم فکر میکردم
آخرای درد و دلا و چسناله هامون تصمیم گرفتم یه تیری بندازم تو تاریکی و یه چیزی بپرونم؛اما از عکس العمل رویا میترسیدم،آخه بقول خودش مثل یه برادر رو من حساب میکنه،اما باز این شهوت لامصب کار خودشو میکرد و زور شهوتم چربید
به ترسی که داشتم.یهو نوشتم رویا راستی
یه چیزی میخوام بگم با چندتا شکلک خنده و شیطونی گفتم لامصب شلوار جین خاکستری چقدددد بهت میادعمدا گفتم خاکستری تا بفهمه ک دیدمش آخه اون لباسا رو فقط پرو کردن و بیرون ک اومدن لباساشون فرق میکرد.تا اینو گفتم شروع کرد به تایپ کردن ولی پیامش نیومد.
معلوم بود داره مینویسه و پاک میکنه!
ترسیدم خیلی ترسیدم نوشت بعله میبینم که شما هم هیز تشریف داری مثل پسر عمت؟خواستم ی چیزی بنویسم ک چند تا شکلک خنده ی ملیح فرستاد.گفتم بابا بخدا بچه ها درو باز کردن دیدم رویااشکال نداره شد دیگه ببخشید کائنات خواستن این اتفاق بیوفته و متاسفانه من این صحنه رو ببینم زهر مار ، متاسفانه چرا، از خداتم باشه بعد چندتا از اون ایموجیا که چپ چپ نگاه میکنن فرستادبه محض اینکه گفت از خداتم باشه کیرم مثل سنگ سفت شد و در شق ترین حالت ممکن بود.سیگار روشن کردم، آخ که چقدر سیگاره میچسبید بازم یکم جسور تر شدم گفتم از خدام ک نیست ولی خوب بود پسندیدم ، ایول به تو که تونستی این بدنو بسازی بابابچه پررو کوفت دیوونه نه دیوونه نیستم ، خوبی های طرف مقابلو باید بگی تا انرژی بگیره لازم نکرده من خودم کوه انرژی ام نمیبینی؟بله میبینم، ایوالله داری به مولا بچه پررویعنی جز بچه پر رو حرف دیگه ای نداری بزنی؟چی بگم مثلا؟مثلا بگو تو هم ماشالا داری خوشتیپ واه واه چه تره خورد میکنه واسه خودش پس چی!! کم آدمی ام؟
چقدر زبوون میریزیاا آرمین شما استاد مایی بله معلومه کی استاده ، خوب بلدی،انگار مهره ی مار داری.این چند تا تا پیام که رد و بدل شد به خودم اجازه دادم که پا فراتر بذارم و خیلی خودمونی تر بشم.شوخی که ندارم ، الان کاملا جدی ام ، چته حرف بدی زدم؟بچه پررو چیو جدی میگی؟بچه پررو که هستم و قبول دارم که خوب بلدم، خییلی بدنت خوبه رویا.
نوشته: Badboy
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
من و مامانم
۱۴ سالم بود تازه اولای بلوغ بودم، تابستونه گرمی بود و تو خونه ما مخصوصا زمانی که بابام سرکار بود من و خواهرم و مادرم با شورت می‌گشتیم، اونا پیرهن بلند داشتند که باعث میشد شورتشون معلوم نباشه، منم که پسرم و اصلا براشون مهم نبود! یبار ظهر بعد ناهار هردوشون خواب بودند من رفتم اتاق مامان بابام و ناخودآگاه نظرم به شورت مامانم جلب شد، تپش قلب شدید گرفته بودم و راست کرده بودم، آروم چندبار گفتم مامان مامان، دیدم خوابه خوابه، یکم به شورتش دست زدم، دستامم شدیدا میلرزید، ولی هی شهوت مجبورم میکرد ادامه بدم، آروم گوشه شورتشو کنار زدم و کصشو دیدم! دیگه هوشو حواس نداشتم فقط داشتم نگاش میکردم و هی میگفتم فقط ببینم بسه میرم، بعد یکم دست زدم، خیلی لذت بخش بود و یکجورایی آروم شدم، از شکافش فهمیدم یچی باید اون لا باشه آروم باز کردم رنگش صورتی بود، گفتم حالا که تا اینجا اومدم مامانمم که خوابه یکم کیرمو بهش میزنم تو نمیکنم! یکم اینکارو کردم خیلی چسبید و خر شدم بکنم تو! دیدم خشکه نمیره یکم آب دهنمو زدم سر کیرم بهتر شد و رفت تو یک محیط تنگو داغ! داشتم دیونه میشدم اصلا هیچ حسی تا اون لحظه انقدر لذت نداشت، کیرم جایی بود که ساخته شده بودم! چهار پنج بار تلمبه زدم که یکدفعه مامانم پاهاشو دور کمرم قفل کرد و چنگ زد پیرهنمو گرفت، فحشو کتک دعوا، تمام مدت کیرم تو کصش بود خودمم گیرکرده بودمو گریه میکردم غلط کردم گوه خوردم و... دهنمو گرفت گفت خفشو خواهرتو بیدار میکنی، بعد پاشو آزاد کرد من خودمو کشیدم عقب اونم با لگد منو از رو تخت پرت کرد پایین باز یکم دیگه منو زد و گفت می‌دونی اگه بابات بفهمه میکشتت؟ میدونی اینکار حکمش اعدامه، من از ترس و خجالت لال شده بودم و فقط گریه میکردم یکم رفت بیرون اتاق آب خورد اومد گفت پاشو خودتو جمع کن باهات حرف بزنم، منم سریع شورتمو پوشیدم و رفتم دستشویی صورتمو شستم، رفتم اتاقش دیدم شلوار پوشیده و نشسته تا من بیام، بعد بهم توضیح داد محارم چیه و من چیکاری کردم و اینکار اسمش تجاوز به محارم هست منم فقط سرم پایین بود و از خجالت فقط گریه میکردم، بعد گفت برو گمشو اتاقت این اتفاق هم فراموش کن، بعد از اون من متوجه شدم که نمیتونم حرف بزنم، یک مدت منو بردند پیش دکترو مشاور و... آخر یک خانم دکتر دلیل این اتفاق پرسید که مادرم کامل لوم داد و اونجا هم زدم زیر گریه و یکم تونستم بگم ببخشید غلط کردم، لکنت زبان ازون موقع برام مونده!
     
  
مرد

 
seraf969:
من و مامانم
۱۴ سالم بود

عجب خاطره جالبی بود شاید خیلی از ما با محارممون تو چنین موقعیت هایی قرار گرفتیم ولی اینکه تو تا آخرش رفتی جلو جالب و جذاب بود هر چند آخرش متاسفانه اذیت شدی و آسیب دیدی.
همیشه من با خودم فکر میکردم اگر تو فلان موقعیت تا آخرش میرفتم جلو چی میشد ؟؟؟!!! تو داستانها روی خوش قصه رو مینویسن که مثلا مادر یا خواهر یا فلان محارم هم به طرف چراغ سبز نشون داده گفته جووون بیا بکن توش ولی این موردی که تو تعریف کردی روی بد و ناخوش قصه رو هم روشن کرد.
دمت گرم
عاشق سکس و کنجکاوی در انواع روابط سکسی
     
  

 
📕 #داستان

(1404/03/17)

#اتفاقی‌مادرزنم‌رودیدم‌وانتقام‌گرفتم
#انتقام
#مادرزن

سلام
دوستان اگه داستانم زیاد سکسی نیست ببخشید ولی انتقام گرفتن از مادرم برام هم حس پیروزی داشت هم پشیمونی
به طور اتفاقی به واسطه یکی از آشناها با سحر آشنا شدم چند بار همو دیدیم البته با اجازه خانواده هامون و سخت گیری های شدید مادر زنم .با سحر ازدواج کردم شغلم تعمیر و نصب پکیج
مغازه ندارم و به طور سیار کار میکنم شکر خدا درآمدم خوبه
و تو طبقه اول خونه پدرم زندگی میکنم
خب بریم سر داستان
محمد هستم ۳۲ ساله از...
داستانم مال دوسال پیشه خرداد ۱۴۰۲
پدرزنم شغل بازاریه و درآمد خوبی داره باهام مشکلی نداره اما مادر زنم سیما ۴۵ سالشه یه آدم خشک مذهبی با صورت معمولی اصلا آرایش نمیشه یا اگه آرایش کنه خیلی مختصر.
اکثرا با خانمها تو جلسات مذهبی شرکت میکنه رو حجابش خیلی حساسه همیشه با چادر میاد بیرون ساق دست میبنده مهمونی خیابون حتی تو خونه موقعی که به قول خودش نامحرم باشه جوراب کلفت میپوشه کسی پاهاشو نبینه هیکل خوبی داشت باشگاه میرفت تو خونه لباس گشاد میپوشه که برآمدگی سینه هاش مشخص نباشه با یه دامن بلند
حتی موقع رفتن خواستگاری سحر هم چادر میپوشید
خیلی کم پیش میومد تنها بیاد خونه مون اکثرا با پدر زنم میومد تو خونه ماهم با همون حجاب کامل
اما داستان از اونجایی شروع شد که از اولشم مادر زنم با ازدواج ما مخالف بود تو جلسات خواستگاری و عقد همیشه به گوشه چشم به من نگاه میکرد بعد از ازدواج هم بهم تیکه مینداخت که مثلا دختر فلانی شوهرش پولداره ماشینش اینه دختر من وسط دانشگاه رفتن شوهر کرد خدا رو شکر همسرم به این چیزا اهمیت نمی داد زنم همیشه میگفت گوش نده اخلاقش همینه
اما متلک های مادر زنم تمومی نداشت چن بار مامان سیما صداش زدم که یه جوری مثل صمیمیت که دیگه بهم تیکه نندازه جواب نمیداد و اخم میکرد بعد همسرم گفت بهش نگو مامان همون سیما خانم رو بگو خوشش نمیاد مامان صداش بزنی
واقعا از گوشه کنایه های مادر زنم خسته شده بودم
تا اینکه یه روز برای نصب پکیج یه مشتری به محله های بالاشهر رفتم یه آپارتمان چهار طبقه که هر طبقه یه واحد بود
کارم تو طبقه سوم بود از آسانسور پیاده شدم تو پاگرد وایسادم که زنگ خونه رو بزنم صدای زنگ طبقه دوم اومد از رو کنجکاوی یه نگاهی به پله های پایین انداختم یه خانم چادری که چهرش مشخص نبود یه عینک آفتابی زده بود پشت بود چن لحظه بعد در باز شد و رفت تو
همون موقع صاحب خونه درو برام باز کرد رفتم پکیج رو براش نصب کردم و برگشتم خونه
چن روز بعد همون خونه که پکیج رو براش نصب کرده بودم بهم زنگ زد گفت پکیج مشکل داره منم رفتم دوباره همون آپارتمان
نمیدونم چه جوری این اتفاق ها باهم افتاد
ساعت ۹ و نیم صبح بود جلو در طبقه سوم وایسادم خواستم زنگ در رو بزنم دوباره همون صحنه تکرار شد یه خانم چادری از آسانسور پیاده شد جلوی در طبقه دوم وایساد از کنار نرده ها نگاه کردم این بار عینک نزده بود چن بار زنگ طبقه دوم رو زد در باز نشد یکم سرشو به چپ و راست چرخوند به من دید نداشت یه لحظه صورتشو دیدم مادر زنم بود تعجب کردم یعنی اینجا چکار میکنه در باز شد و رفت تو
منم زنگ خونه طبقه سوم رو زدم مشتری در رو باز کرد از وقتی وارد خونه شدم همش فکرای ناجور به سرم میزد فکر میکردم مادر زنم تو این ساختمون چکار میکنه یهو به خودم میومدم میگفتم نه بابا مادر زنم و این کارا
منم الکی خودمو زدم به علی چپ که از صاحب خونه آمار بگیرم و از مشتری از اهالی ساختمون پرسیدم اونم میگفت زیاد باهاشون در ارتباط نیست و در حد سلام علیک فقط
گفتم اومدم اینجا یه آقایی رو تو طبقه دوم دیدم قیافش آشنا بود نمیدونم کجا دیدمش گفت مغازه داره تو بازار
چند بار الکی به بهونه تلفن حرف زدن میومدم تو پاگرد که صاحب خونه شک نکنه و آروم حرف میزدم فقط میخواستم ببینم مادر زنم میاد بیرون از طبقه دوم
بار آخر همونجوری که آروم مثلا دارم با یکی حرف میزنم صدای باز شدن در طبقه دوم اومد ساکت شدم اروم از پاگرد چند پله اومدم پایین گوشه پله وایسادم منو نبینن بی اختیار زدم رو دوربین و گذاشتم رو ضبط فیلم مادر زنم آروم پاشو از در گذاشت بیرون و روبه در وایساد یه اقای تقریبا ۵۵ ساله هم سرش از در بیرون بود چن بار همدیگه رو بوسیدن همش ده ثانیه نشد باهاش خداحافظی کرد صورت مادر زنم موقع بوسیدن کامل نبود ولی چهره اون آقا کامل افتاده بود موقع که خواست بره سوار آسانسور بشه چهره مادر زنم کامل تو فیلم افتاد
موقع کار حس پیروزی بهم دست میاد که از مادر زنم اتو گرفتم کسی که اینهمه منو تحقیر میکرد حالا داره به همسرش خیانت میکنه.کارم که تموم شد تو راه همش به مادر زنم فکر میکردم که دیگه با این فیلم باید دهنشو ببندم اول خواستم به همسرم فیلمو نشون بدم ولی منصرف شدم خواستم تو واتساب برای مادر زنم بفرستم و تهدیدش کنم ولی بازم منصرف شدم
کلی فکر کردم یاد یکی از دوستان دوران مجردی افتادم (نیما)که از اون هفت خط های روزگاره گفتم باهاش در میون بزارم ببینم بهترین کار چیه
به نیما زنگ زدم رفتم پیشش اونم که ترفند یادم میاد که تو تلگرام با یه شماره ناشناس وارد بشم و مادر زنمو به مخاطبینم اضافه کنم بعد از مخاطبام حذف کنم و فیلمو براش بفرستم ببینم واکنشش چیه
بعد شماره زنم و پدرزنم و بچه هاش رو براش بفرستمو و تهدید کنم فیلمو برای اونا میفرستم فقط یه شرط داره که نفرستم و شرطش اینه که باهاش سکس کنم فقط نیما این آخری رو گفت داشتم شاخ درمیاوردم چون اصلا تو چهار سالی که با سحر ازدواج کرده بودم اصلا یک بار هم به زنم خیانت نکرده بودم و زنمو دوس دارم چه برسه به اینکه با مادر زنم سکس کنم
نیما گفت خود دانی بهترین کار همینه یه بار باهاش سکس کن ازش فیلم بگیر یا ازش خلاص میشی همین زندگی رو ادامه میدی اینکه چه جوری بکشمش سر قرار نیما راهنمایی کرد
چند روز به عاقبت کارم فکر میکردم اینکه مادر زنم بزنه زیرش بگه من نبودم و فتوشاپ کردی و هزار داستان دیگه سخت از اون مسئله خیانت به زنم بود که هضمش برام سخت بود
این مدت هم زنم تحت تاثیر حرفای مادرش زیاد میرفت خونه شون و قهر میکرد
بالاخره تصمیم گرفتم به حرف نیما گوش بدم به همون روش که گفت تو تلگرام براش فیلمو فرستادم پاک کرد چت رو
چن بار فرستادم همش چت رو پاک میکرد دوباره چن بار فرستادم آخر بار دیدم نوشت یه بار دیگه مزاحم بشی ازت شکایت میکنم منم نوشتم خب شکایت کن ترسی ندارم منم شماره زنم و پدرزنم و بچه هاشو براش فرستادم گفتم اینام فیلمو ببین اشکال نداره که دیدم نوشت کی هستی چی ازم میخوای منم طبق حرفای نیما همه چی رو گفتم قرار گذاشتم عصر ساعت ۵ بیاد فلان خیابون تو فلان ماشین منتظرش هستم البته نقشه این بود ماشینو اشتباهی بگم تو یه ماشین دیگه باشم ببینم تنها میاد یا نه
عصر شد منتظرش شدم دیدم با همون حجاب کامل چادر و عینک افتابی زده بود تو تل بودم نوشت کجایی ماشین که خالیه گفتم بیا سه ماشین جلوتر همون پژو مشکی بشین جلو
در رو که باز کرد منو دید شکه شد خواست سیلی بزنه و دستشو گرفتم یه تف به صورتم انداخت برام مهم نبود شروع کرد به فحش دادن که بی شرف... و فحش به پدرم و مادرم داد که ازت شکایت میکنم میدونی که من میتونم حرفشو قطع کردم گفتم ببین من آب از سرم گذشته اگه قرار باشه تو دردسر بیفتم توام باید تو دردسر بیفتی گفتم فلان آقا که میری پیشش مغازش چسبیده به مغازه شوهرت آمار همه رو دارم فهمید که نمیتونه منو بترسونه گفت از جونم چی میخوای پول میخوای گفتم نه از متلک هات خسته شدم گفت چشم دیگه کاری بهت ندارم توام مثل پسر خودم گفتم نه نمیشه باید باهات سکس حرفمو تمو نشد یه سیلی زد و دوباره فحش خواست پیاده شده دستشو گرفتم گفتم فکراتو بکن بهم جواب بده چیزی نگفت درو محکم بست و رفت
چن رو گذشت هیچی خبری نبود ازش تا اینکه تماس گرفت دوباره قرار گذاشت دوباره پیشنهاد پول داد بازم قبول نکردم گفتم فقط سکس میخوام راه آخرش همینه
بعد از چن روز تماس گرفت و قبول کرد
قرار شد ظهر ساعت ۳ بیاد خونه مون وقتی که همه جا خلوته و دخترشو به بهونه ای ببره خونه شون
یه دوربین جاساز کردم تو خونه که اتو محکم دستم باشه
اینقدر کینه این چن سال تو دلم بود که خواستم خشک خشک از کون بکنمش اشکش دربیاد
نزدیکای سه بود در رو باز کردم که زنگ نزنه بیاد تو که پدر مادرم نبینش اومد داخل با همون تیپ چادری عینک هم زده بود کسی اونو نشناسه قبلش بهش گفته بودم آرایش کنه ولی آرایش نکرده بود فرستادمش جلو آیینه آرایش کرد خوشگل شد
وقتی خودشو لخت کرد خشکم زده بود مادر زنم چقدر هیکلش سکسی بود ممه های بزرگ کون خوش فرم بدن سفیدش
ازش لب گرفتم همراهی نمی کرد ممه هاشو لیس میزدم گاز میگرفتم انگار حال نمیکرد فقط بر خلاف میلش میخواست سکس کنه ازش خواستم زانو بزنه و کیرمو ساک بزنه خیلی حرفه ای ساک میزد خایه هامو لیس میزد تو اوج بودم که آبم اومد خواست بلند شه فکر کرد کارم تموم شده گفتم بمون برم کیرمو تمیز کنم هنوز باهات کار دارم کیرمو با آب سرد شستم رو تخت به پشت خوابیدم و خواستم برعکس روم دراز بکشه حالت 69 شدیم کون و کوسش سمتم بود دوتا سیلی به کونش زدم گفتم کیرمو بخور شروع کرد به ساک زدن دوباره کیرم مثل سنگ شد
کوس سفیدش رو لیس زدم چشمم به کونش بود سفید ولی سوراخش سیاه شده بود معلومه زیاد کون داده بود موقع لیس زدن کوسش انگشتمو یهو کردم تو کونش با دستش زد به رانم گفت انگشتتو در بیار درد داره از جیغ نزدنش فهمیدم فیلم بازی میکنه برعکسش کردم خوابیدم روش محکم تا ته تو کوسش میکردم داشتم لذت میبردم بلندش کردم و حالت داگی رو تخت چند بار کیرمو مالیدم به کونش آماده بودم از کون بکنمش با دست لپ های کونش رو باز کردم فهمید میخوام از کون بکنمش گفت محمد نه از کون نه درد داره کوس بکن موهاشو از پشت گرفتم که فرار نکنه یه لحظه تا ته کردم تو
کونش قسمم میاد درش بیار گفتم اگه ندادی چطور راحت تا ته رفت پشت سر هم تو کونش میکردم اینقد کردم همه بدنم عرق کرده بود سکس با مادر زنم واقعا لذت بخش بود کوسش کون تپلش خیلی حال میداد آبمو اومد ریختم تو کونش بی حال افتادم رو تخت با حالت اخم بهم نگاه کرد رفت دستشویی خودشو تمیز کرد
برگشت گفت بار اول و آخر اون فیلمم جلو چشمم پاک کن منم فیلم بوسیدنش با اون آقا رو جلو چشمش پاک کردم ولی نمیدونست از سکس مون فیلم دارم رفت این بار فیلم خودمون تهدیدش کردم اونم از ترس آبروش جرات نداشت چیزی بگه
چن بار دیگه جاهای دیگه کردمش سیما(مادر زنم)
مادر زنم یه زن حشری بود خودشم موقع سکس اه ناله میکرد و لذت میبرد خودمم عاشق بدن و اندامش شده بودم و زنمو فراموش کرده بودم
اینقدر از کون کردمش کونش قالب کیرم شده بود تا تو سوراخش میکردم راحت تا ته میرفت بدون سختی
تا اینکه بعد از بار آخر از خودمم بدم اومد و خودمو یه حیوان دیدم چرا به زنم خیانت کردم
برای همیشه با مادر زنم تموم کردم و به زندگیم ادامه دادم
الان دوتا بچه دارم
ولی دیگه باهاش حرف نمیزنم اونم دیگه بهش طعنه نمیزنه متلک و کنایه نمیگه
ولی ای کاش هیچ وقت باهاش سکس نمیکردم
ای کاش...
     
  
مرد

 
RaminNrgs
سلام، کاملا حق با شماست، من نمیگم رابطه با محارم به صورتی که هردو طرف راضی هستید وجود نداره، ولی زمانی که بیشتر داستانها در این مورد میخونم بیشتر یاد یک سناریوی فیلم پورن میندازه منو، روی تلخ این ماجرا برای من اینجوری بود، واقعا اون سن من درک درستی از محارم و... نداشتم ولی یک حس ناخودآگاه بهم میگفت این کار غلطه که متاسفانه نتونست منو راضی کنه ادامه ندم، سالهای سختی بود، رابطه من و مادرم هنوز درست نشده، یادمه حدود ۶ماه بعد مادرم منو برد پزشکی قانونی، اونجا بخشی هست که قربانیان تجاوز محارم معاینه میشن، منو با اینکارش بیشتر سرکوب کرد، ترس همه وجودمو گرفت فکرمیکردم میخواد خودشو معاینه کنه و منو لو بده، حتی با یک پزشک درمورد افراد اونجا و کاری که کردند حرف زد، سرزنش ها و سرکوفت های مادرم سالها ادامه داشت و هنوز وقتی اشتباهی میکنم و تنها باشیم کنایه هاش شروع میشه، زندگیم به قبل برنگشت.
     
  
مرد

 
Dixon
واقعا خوشحالم که این صفحه دوباره داره جونه تازه ای میگیره
     
  
صفحه  صفحه 163 از 163:  « پیشین  1  2  3  ...  161  162  163 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA