ماجراهای خانه قدیمی
نمیدونم از کجا شروع کنم . با هزار زحمت و و بد بختی خودمو رسوندم تهران تا یه کار درست حسابی برا خودم پیدا کنم . بعد از کلی سگ دو زدن تو یه محله دور یه جایی تو مایه های گوز آباد یه خونه قدیمی پیدا کردم . صاحب خونه یه پیرمرد زپرتی مافنگی بود که نمی تونست مفش و بالا بکشه یه اتاق تاریک و نمناک نشونم داد . چاره ای نداشتم باید قبول می کردم . وسایلمو گذاشتمو و رفتم بیرون به دنبال کار . البته کار که نه کارگری به دری زدم نتونستم کاری بکنم . طرفای غروب برگشتم خونه . هنوز پامو از دالون خونه نذاشته بودم داخل که صدای فحش خارو مادر به گوشم رسید. رفتم داخل دیدم تو از همسایه ها البته زناشون سر حوض نشستن و دارن فحش که نثار هم می کنند . یه زن چاق بود البته نه زیاد چاق که چادرش و بسته بود به کمرش و به زن دیگه که لاغر مردنی بود میگفت :" آی عفت نذار چاک دهنم باز شه بگم اونی که نکردت خواج حافظ شیرازیه"
زن لاغره کهاسمشو فهمیده بودم عفته به زن چاقه گفت : " من به همه دادم زنیکه جنده . من می دونم کونت از کجا می سوزه . الهی دارم حسرت کیر به دلت بمونه مونس "
مونس : خوبه می دونی که همه اهل محل تو کف من موندن
عفت : آره تو نمیری زنیکه خراب تو بو جلو اون شوهر قرمساق تو بگیر
دیدم اینا تا فردا صبح می خوان کوس و کون همو به باد بدن با یک ا الله بلند وارد شدم مونس و عفت هم تا صدای منو شنیدن ساکت شدن. داشتم می رفتم سمت اتاقم که مونس گفت : فرمایش
گفتم : مستاجر جدیدم اونم اتاقمه و با دست اتاقمو نشون دادم. عفت با یک خنده ملیح بهم گفت : خوش اومدین آقا...
گفتم : کرمعلی ام
به سمت اتاقم رفتم . ودر اتاقو بستم. گشنم بود ولی حوصله خوردن و نداشتم تازه هیچ چیزم نبود که بخورم گرفتم خوابیدم .
صبح که از خواب پاشدم دیدم خودمو نجس کردم با خدم گفتم گوه تو این شانس کیری که من دارم. نمی دونم خواب چی دیدم ولی می دونم تا خواستم بکنم تو سوراخ آبم اومدولینمیدونم اصلا طرف کی بود. پاشدم رفتم خودمو شستم و اومدم برم سر کار.
==================================================
تا ظهر سگ دو می زدم تا بالاخره یک اومد منو با خودش برد خونشون برا عملگی. سوار ماشین یارو شدم یه مردی بو با شکم گنده و سبیل های از بنا گوش در رفته . داشت ما رو باخودش میبرد بال شهر آخه اونجا زناش خیلی خوشگل بودن در یک خونه بزرگ مرده نگه داشت ما هم پیاده شدیم . آقا ما رفتیم تو خونه سگ مصب خونه که نبود کاخ بود چقدر بزرگ بود . از این سر تا اون سرش و باید با ماشین می رفتی . آقا مرد سیبلو اومد به ما گفت بلدی از درختا مواظبت کنی
گفتم : آقا کار ما تو دهمون همین بوده
گفت : خوب شروع کن اگه کارت خوب بود به عنوان باغبون استخدامت می کنم.
گفتم ای آقا دست شما درد نکنه
گفت : ولی نمی تونی اینجا بمونی فهمیدی باید صبح بیای غروب بری فهمیدی ؟
گفتم : بله آقا
گفت خوب کارتو شروع کن.
یه چند ساعتی ما بین گل و درخت ها ور رفتیم .داشتم به یکی از درختها میرسیدم آبش میدادم . درخته پشت یه اتاق بود ما همین که مشغول بودیم دیدیم یه صدای ناله داره میاد زیاد توجه نکردیم ولی دیدم نمی تونم این حس فضولی رو بذارم کنار براذهمین از درخته آروم رفتم بالا ببنم چه خبره آقا تا اون صحنه رو دیدم چشام چارتا شد همون آ؛قا سیبیلوه افتاده بود رو یه زنه که بعدن فهمیدم زنشه آقا مرد سیبیلو با اون کون گندش افتاده بود رو زنه و هی خودشو بالا پایین می کرد گوشا مونو تیز کردیم ببینم چی می شنفیم .مر سیبیلو می گفت : آخ زری قربونت برم وای زری زری
زنه هم میگفت : آی مردم چته عباس یکم یواشتر پارم کردی .
عباس : چند وقته نتونستم بکنمت تو کف موندم حالا می خوام تلافی کن
زری : خوب یواشتر پاره ام کردی اآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ
آقا بادیدن و شنیدن این حرفا ما هم کیرمون یواش یواش داشت از خواب بیدار می شد . دستمونو بردیم و یواش یواش داشتی کیرمونو می مالیدیم که دیدیم این عباس آقا یه آه بلند کشید و افتاد رو زری خانوم.
ما هم دیدیم تا مارو ندیدن و دهنمونو نگاییدن از درخت اومدیم پایین و رفتیم سر کارمون