انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 22 از 23:  « پیشین  1  ...  20  21  22  23  پسین »

Labkhand Siah | لبخند سیاه


زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۲۰۹

هیجان این کار داشت دیوونه ام می کرد . دوست داشتم اون شب پیش زری هنر نمایی کنم . اگه من در کشور های غربی بودم دوست داشتم فیلمهای پورنو بازی کنم و با این علاقه ای که داشتم و در خودم می دیدم می تونستم یکی از موفق ترین هنر پیشه ها باشم ..
-اوووووووهههههههه زری جون .. زری ناز من . خواهش می کنم .. بیا و خوب دور و بر سوراخ کون دختر عموی خودتو کرم مالی کن .
با این کار می خواستم این فضا رو براش آشنا تر کنم و هم این که اگه یه زمانی خواستم باهاش لز داشته حال کنم دیگه راحت بتونه با من راه بیادو چندشش نشه و در ضمن خودشم یه گرایش و میلی به کون دادن داشته باشه .. دیگه کیوان پشت گوششو ببینه اگه بخواد زنشو ببینه . کثافت اون شب به زور با هام سکس کرد . به من اهانت کرد .. ولی خب مردایی که این جوری هستند باید بفهمن که یه من ماست چقدر روغن داره . ساختن زری کار سختی بود ولی بالاخره ساختمش .. کونم حسابی چرب و روغنی شده بود ..
-زری جون یه دستی هم به کیر آقایون بکش .. یه لبی تر کن . نگاه کن چه جوری التماس دعا دارن .
جاوید و فرزان دو تایی کیرشونو به دهن زری چسبونده بودن .. زری هم دهنشو باز کرد و دو تا رو با هم جاشون داد .. خیلی خنده دار شده بود و می خواست یه چیزی بگه که نتونست
-پسرا یکی یکی کیرتونو فرو کنین ..
فرزان که کیرشو بیرون کشید دیدم به اندازه کافی شق شده .. زری هم واسه این که به من نشون بده که درساشو دیگه فوت آب شده کیر فرزانو کرم مالی کرد و فرزان رفت زیرمن دراز کشید منم به کونم طوری شیب دادم که اون بتونه کیرشو در تماس با سوراخ کون قرار بده ..
-آخخخخخخ فرزان .. عزیزم .. هرچی کیرت بیشتر این با بدنم تماس می گیره بیشتر با هاش عادت می کنم . من نمی تونم دور از این باشم ..
جاوید : هیچی نمیشه باید مرخصی تحصیلی بگیریم ..
-نه بچه ها همین جوری کیف و حالش بیشتره ..
چون اگه اونا می خواستن مرخصی بگیرن و بیان مرتب این جا پلاس باشن من نیما رو چیکارش می کردم . حریفش نمی شدم .حال وحوصله یکنواختی رو هم نداشتم . تازه زری هم اومده بود که دوست داشتم تنوع طلبی کنم . خلاصه یه تکونی به خودم دادم و با یه جابه جایی و فشار رو به پایین و فشار کیر فرزان به صورت رو به بالا یه چهار پنج سانتی از کیرشو توی کونم حس می کردم .. هنوز دردم نگرفته بود واسه همین خودمو به شکلی رو به پایین حرکت دادم که کیرش بیشتر بره توی کونم ..
-جاوید ! زری ! ببینین نصف کیر فرزان رفته توی کون یا هنوز بازم جا داره . نه خوبه دیگه هر چی رفته تا همین جاش خوبه بیشتر می ترسم دردم بگیره ..
راستش دردم گرفته بود ولی به میزان کم . کمی خودمو بالا کشیدم و تا یه دو سانتی از کیر فرزان از کونم بیاد بیرون ..
جاوید : فرزانه جون حالا تقریبا نصف کیر رفته توی کون
-اگه کیر تو هم شق شده زود تر بجنب و از بغل اونو فرو کن توی کونم .. ..
جاوید هم اومد ..
-ببین زیاد فشار نده همون دو بند انگشت بره داخل کافیه ..
جاوید که کیرشو فشار داد به کون من همون اول دردم گرفت .. حس کردم که پوست و حلقه سوراخ کونم داره جر می خوره ..آخه کیرشو از بغل کیر کلفت فرزان کرده بود توی کونم ولی کمتراز اون حدی که کیر فرزان رفته بود توی کون . با این حال و با وجود درد دوست نداشتم این پروژه با شکست مواجه شه . هر چند من نخستین زنی نبودم که در یه سوراخش دو تا کیر حس می کرد . حتی تازگی ها در فیلم یه زنی رو دیده بودم که سه تا کیر رفته بود توی کونش . من تا بخوام به اون جا برسم خیلی کار می بره .. جای فرزاد خالی که این عکسا رو ببینه .
-زری جون تعریف کن ببینم چه طوره .. فقط با موبایلت یه فیلم از همون قسمت عملیات بگیر که شکل کون و اون دو تا کیر بیفته .. پسرا آروم آروم حرکت کنین ..
نمی دونم چرا با این که دردم گرفته بود ولی خوشم میومد . لذت می بردم . جاوید به کونم چنگ انداخته بود و فرزان به سینه هام ..
-زری بیا جلو .. بیا جلو .. لب لب لب .. دارم تب ..می خوام امشب ..
زری بر و بر نگام می کرد .. خودمم خنده ام گرفته بود . حال و روز جنده ها رو پیدا کرده بودم ..
-دختر عموزری ! قبل از این که بیای اون آینه بلنده رو بیار و طوری توی دستت بگیر که من از یه زاویه قشنگ این دو تا کیر رو توی کونم ببینم ..
پسرا یه چند دقیقه ای به همین صورت با من حال کردن . من ول کنشون نبودم . انگار آبشون خشکیده بود اون قدر ازشون خواستم کونمو بکنن تا یه چند قطره ای هم که شده توش خالی کنن .. خیلی کم ولی بالاخره آبکی رو توی کونم ریختند و بعدش یه حالی به زری داده و رفتن به واحد خودشون .. ..من و زری تنها شدیم ..
-فرزانه تو چقدر به اینا حال دادی ؟
- تو هم اگه یه چند روزی موتورت رو کار بندازی از این تنبلی در میای ..
زری : به اندازه یک ماهی که شوهرم کیوان باهام بود این پسرا امشب بهم حال دادن .. ..
نیما واسم پیام فرستاد .. کس خل شده بود . نیمه شبی می گفت که اگه مهمونات رفتن بیام اون جا .. براش زنگ زدم ..
-نیما جان گفتم که مهمون دارم .. چند بار بهت بگم ..ولی خب صبح من و دختر عموم این جاییم . می تونی بیای با هم حرف بزنیم .. ..
باهاش خدا حافظی کردم ..
زری : این نیما دیگه کیه ..
-هیشکی بابا .. یه پسر کس خل که عاشقم شده می خواد زنش شم .
-خیلی عالیه ..
-دختر عمو می خوای بازم خودمو گرفتار شوهر کنم ؟ خودت امشب راحت و آزاد نبودی ؟ فردا اگه یکی دیگه بیاد و باهات حال کنه اون وقت خیلی راحت می تونی باهاش عشق کنی ..
-نیما دیگه کیه ..
-یکی از فامیل شوهرای زهره هست . تو عروسی منو دیده یاد خاطرات نوجوونی هاش , اون وقتا که یک طرفه عاشقم بوده افتاده .. .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۲۱۰

صبح شد و خودمو آماده کردم تا این که نیما بیاد و مثلا بخواد باهام حرف بزنه ..
زری : فرزانه این چه مدل لباسیه که داری می پوشی .. یه مینی پیراهن چرم کوتاه اونم به رنگ بدن که وقتی داری راه میری انگار می خواد جر بخوره و با این که دامنه ولی درز و خط وسط کونتو نشون میده . .. من که زنم یه جوری میشم
-کی ؟ از دیشب تا حالا این جوری شدی ؟ ببینم دوست داری یه بر نامه ای بچینم با این نیما باشی ..
- فرزانه زده به سرت ؟
-زری جون پیش قاضی و معلق بازی ؟ کس که مزه کیر حرامو بگیره و تنوع بیفته زیر زبون و دندونش دیگه بی خیال میشه . این که چی بپوشم و چی نپوشم و کی رو تحریک کنم و چی رو تحریک کنم دیگه همه اینا فرعیات میشه . من که نمی خوام برم خیابون و همه جا جار بزنم که من یه زن حشری هستم . این نیما هم از اون پسرای فهمیده ایه که خوب می تونه با آدم راه بیاد . کاش بعد از جدایی تو و کیوان از هم اون دوست داشته باشه تو رو زنت کنه . ولی فکر نکنم قبول کنه . اگه منو هم دوست داره و می خواد با من باشه به خاطر اینه که از اون سالهای دور عاشق من بوده ..
زری : نکنه تو با اونم بودی و قلقشو گرفتی ..
بی اختیار لبخندی رو لبم نشست که زود تغییر چهره دادم تا دختر عموم شک نکنه و منوبا زنای اون کاره اشتباه نگیره
-عزیز دلم فکر کردی اگه از این کارا باهاش می کردم اون به این صورت و سرعت و هیجان میومد خواستگاری من ؟ مگه خودت نمی دونی مردا همین که دستشون به دامن یه زن می رسه فوری دوست دارن زیر دامنی یکی دیگه رو ور انداز کنن ؟ همین کیوان شوهر تو اون شب به منم رحم نکرد . به من که دختر عموی زنش بودم . چقدر بین من و تو اختلاف انداخت ؟ رابطه دو تا دختر عموی صمیمی و جون جونی رو که ار دو تا خواهر هم به هم نزدیکتر بودن با این کارش می خواست خراب کنه ....
آسمون ریسمونو به هم می بافتم و از این کارم لذت می بردم . زری دیگه قفل کرده بود . می دونست هر حرفی بزنه یه چرت و پرتی واسه گفتن دارم .
-زری جون تو هم این جور مث آبجی کماندوها نباش . هنوزم فکر می کنی اون آدم دیروزی هستی ؟
-اون فامیل شوهر زهره هست .. شاید بره و به خونواده اش یه چیزی بگه ..
-برو بابا تو هم دلت خوشه . خیلی کم پیش میاد که مردا مث ما زنا اهل خاله زنک بازی و غیبت کردن باشن . اونم آدم کم حوصله ای مثل نیما که عمری رو در یه حال و هوای عشق رویایی نسبت به من به سر می برده .
به زری یه چیزایی یاد دادم و بهش گفتم که نقشه رو همین جوری پیش ببریم خیلی با حال میشه و هر دومون می تونیم یه تفریح خسابی بکنیم . اون اولش موافق نبود . ولی بعد که بهش گفتم رگ خواب این پسره تو دستای منه و این جوری میشه یواش یواش هم با هاش حال کرد و هم از دستش خلاص شد موافقت خودشو با این مسئله اعلام کرد . خیلی هیجان زده بود ..
-زری جون وقتی که می خوای یه دروغی رو بر زبون بیاری هر قدر هم که بزرگ باشه اونو جدی بگو .. خیلی جدی بر زبون بیارش و از اون دروغ و حرف خودت دفاع کن .. یعنی کاری کن که حرفت رو باور داشته باشن . اگرم می ترسی که مشکلی پیش بیاد چیزی نگو . کارا و حرفا رو بسپر به من . فقط وقتی قدم اول برداشته شد رفتیم به سمت هدفی که باید بریم من بقیه کارا رو نرم نرم شروع می کنم . فقط جا نزن .. باشه ؟
اگه می تونستم یه فیلم دیگه هم بیام که خیلی عالی می شد . البته من در واقع این دروغی رو که می خواستم بهش بگم یک حقیقتی بود که اتفاق افتاده ولی نحوه بیانش و طرز استفاده از اون رو با هماهنگی زری می خواستم به شکل دیگه ای در بیارم ... خلاصه زری رو هم یه چیزی در مایه های خودم درست کردم . یه شلوارک جین یا بهتره بگم یه جین تا زانو ی کیپ که تقریبا شبیه یه استرچ کون نمای آبی بود پاش کرده با به بلوز نرم و براق و چرمی قرمز و بدون آستین .. وقتی نیما ما رو با اون شکل و شمایل دید تعجب کرد ... هر دومون خودمونوسخت گرفته نشون دادیم .
-دخترعمو زری ایشون آقا نیما هستند .آقا نیما ایشون هم دختر عموی من زری ...
دو تایی شون دستی به هم دادند ..
نیما : اتفاقا ایشونو در عروسی زهره خانوم دیدم که کنار عروس ایستاده عکس می گرفتن ..
زری : ولی من شما رو به جا نمیارم ..
نیما ک چشم بزرگان تنگه دیگه ...
زری دیگه سکوت کرد ..
-زری جان اگه ناراحت نمیشی من یه عرض خصوصی با آقا نیما داشتم ..
زری : پس من میرم به اون اتاق ..
من و نیما تنها شدیم .. سعی کردم به چیزای غم انگیز زندگیم فکر کنم . آسمون ریسمونو به هم ببافم .. به فرزاد و مهرام فکر کردم . به روزای خوب زندگیم .. به اون وقتا که دختر بودم و خلق ناآرام از وجودم در آسایش بود ... رفته بودم توی حس ولی هر کاری کردم گریه ام نمی گرفت که با گریه حرفامو شروع کنم . با این حال طوری غم انگیز نشون می دادم که تونستم با لحن بغض آلودی حرفامو شروع کنم ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۲۱۱

قبلا تا حدود زیادی به این مسئله که چی بگم که بتونم نیما رو خرش کنم و سرش شیره بمالم فکر کرده بودم ..
-نیما جون وقتی که اون در زد و وارد شد تنها بود .. منم به صرف این که شوهر دختر عمومه و یه کاری با ها م داره دیگه گذاشتم بیاد داخل و اصلا این حرفا رو با هم نداشتیم . با این که می دونستم مرد زن بازیه و زری جون همش از دستش شاکی بوده و چند بار کارشون به طلاق کشیده بازم پیش خودم گفتم حتما احترام فامیلو نگه می داره .. اومد داخل و گفت حیفه از تو زن به این خوشگلی و متانت که تنها زندگی می کنی.. یواش یواش اومد سمت من .. به زور چسبید به من . می خواستم جیغ بکشم . دستشو گذاشت جلو دهنم .منو به زور به زمین فشارم می داد . ترسیدم منو بکشه . یا بلایی بر سرم بیاره .. دیگه بقیه شو خودت حدس بزن .. من چیکار می کردم ؟!خیلی نا مردی کرد .. نیما سگر مه هاش رفته بود توی هم ..
-چرا شکایت نمی کنی ؟ چرا به پلیس نمیگی .. باید همچین آدمایی پدرشونو در آورد . باید سنگسارشون کرد . مملکت قانون داره ..
-اتفاقا تنها چیزی که نداره همین قانونه . اگه قانون می داشت که کار و بارمون به این جا نمی کشید .. تازه من برم شکایت کنم ..که چی بشه .. چند تا شاهد عادل دارم . اون وقت اون میاد ازم شاکی میشه و باید یه چیزی دستی بده هم بشم .
نیما اعصابش به هم ریخته بود .. بد جوری داغون و در هم بود . انگار کاخ آرزو هاش به هم ریخته بود .
-من عمری رو با پاکدامنی زندگی کرده بودم . دست نا محرم بهم نرسیده بود .. شوهر نا مردم چه بلایی بر سرم آورد که تو خودت با خبری . حالا هم این وضع برام پیش اومده . من می تونستم در این مورد چیزی بهت نگم .. بی خیالش . به همون صورت به رابطه ام با تو ادامه بدم . اما در مرام من نا جوانمردی نیست . من باید با تو صادق باشم . نباید دروغ بگم . اگه بخوام تو رو فریب بدم در واقع سر خودم کلاه گذاشتم ..
طوری شیفته حرفام شده بود که به نظرم رسید به کف اتاق خیره شده و پلک هم نمی زنه ..
-فرزانه جون تو خوشت اومد ؟
-اگه کسی بخواد به زور با زن یه کاری انجام بده اون زن از این عمل نفرت داره . ولی بعضی تماس ها هستند که یه ارتعاشات خاصی رو در بدن به وجود میارن . حساب اون از لذت جداشت ..
به زور جلو خنده مو گرفته بودم . فکر کنم اونم سر در نیاورد که من چی گفتم ..
-حالا من باید چیکار کنم .
-هیچی زری جون بد جوری با شوهرش گلاویز شده .. اون جونش به لبش رسیده .. منم دوست دارم ته دلم یه ضرب شستی به کیوان نشون بدم . به این مرد مغرور که هر غلطی داش بخواد می کنه و می خواد بگه هنوزم مرد سالاری بر جهان حکومت می کنه . می خوام پوزه شو به خاک بمالیم . البته ما که نمیگیم تو با زنش بودی ...
-فرزانه جون ..من این یه تیکه رو متوجه نشدم با کی بودم ؟
-ببین عزیز دلم اگه تو منو دوست داری .. می خوای دلم آروم بگیره .. اگه از این کار کیوان بدت میاد .. حداقل یه کاری کن که به خودمون نشون بدیم که ما داریم یه مبارزه منفی بر علیه کیوان انجام میدیم که دل ما خنک شه . از خودمون خجالت نکشیم .
-مبارزه منفی ؟
-آره همونی که گاندی و مردم هند بر علیه انگلیسی ها در هندوستان انجام داده نهضتشون پیروز شد ..
این یه تیکه رو راستی راستی گیج شده بود ..
-من در مرامم نیست که بخوام این کارو بکنم . می ترسم ..
- از نقطه نظر شرعی می ترسی ؟
-نمی دونم .. فرزانه جون اصلا باورم نمیشه .نمی خوام باور کنم که این بلا بر سرت اومده باشه .. این که تو لذت برده باشی منو دیوونه می کنه
-نه چند بار بهت بگم ..من که توضیح دادم ..
-اگه منو دوست داری .. اگه به زری احترام می ذاری .. سعی کن به نیت کار زشتی که کیوان در حق من و زنش کرده تو دلت رو صاف کنی و با یه نیت پاک با زن کیوان باشی . ..
-اصلا سر در نمیارم . چه ربطی داره ..
-ببین عزیزم به من نه نگو ..
-فرزانه ! تو دوستم داری ؟
-چرا که نه . بیشتر از خودم .. واسه همینه که نتونستم نسبت به تو صادق نباشم ..
-خب اگه دوستم داری چه طور راضی میشی که منو با زری ببینی ..
-بعضی وقتا آدم باید به خاطر خیلی چیزای مهمی که در اولویت قرار داره از خیلی چیزا چش پوشی کنه .. فکر کردی برای من آسونه که تو رو با یکی دیگه ببینم ؟ من خودم دارم عذاب می کشم . ولی اون صحنه رو که به یاد میارم مو بر تنم سیخ میشه .. عیبی نداره نیما جون .. مهم نیست هر کاری که دوست داری انجام بده .. فقط برو یه چند دقیقه ای با زری حرف بزن .. منم میام یه سری بهتون می زنم و در بحث مشارکتی شما شرکت می کنم . شما دو تا حرفاتو بزنین .. منم میام به شما اضافه میشم ..
یعنی قصد داشتم کاری کنم که اون و زری با هم حال کرده منم بعدا برم پیششون .. یعنی یک مرد و دو زن . ولی نیما خیلی سر سخت بود .. اون هنوز هضم خیلی از مسائل واسش مشکل بود . خلاصه نیما رو فرستادم . دل تو دلم نبود .. آیا زری موفق میشه . بهش گفتم زری نشون بده دختر عموی خودمی .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۲۱۲

نیما و زری گرم صحبت شده بودند و من از لای در نگاهشون می کردم .. . می دونستم زری اگه الان مانتوشو در بیاره اون زیر چه خبره ولی منتظر فرصتی بود که خوب مخ نیما رو کار گرفته باشه . اون تا حدود زیادی اعتماد به نفس و جرات پیدا کرده بود . در واقع با سه نفر حال کرده بود با من و فرزان و جاوید . اون حالا به خوبی می دونست که مردا هر کدوم یه قلق خاصی دارن . حتی اونایی هم که دم از عشق می زنن و میگن که ما به زیر شکم فکر نمی کنیم عشق ما آسمانیه و ما فلانیم و بهمان در نهایت عشقشون همون عشق شکمی و زیر شکمی میشه . همون جوری که من نیما رو راضی به سکس با خودم کرده بودم . البته اون بهونه می آورد که به خاطر رضایت قلبی من این کارو انجام داده ولی خودش موقع سکس با من بی اندازه لذت می برد طوری که اگه ازش می خواستم به خاطر رضایت قلبی من دست از عشقبازی بر داره قبول نمی کرد . صدای اون دو نفر رو به خوبی می شنیدم . فقط حواسم به این بود که نیما متوجه من نشه . نیما پشت به من قرار داشت ..
-زری خانوم شما اگه زندگیتو دوست داری باید بر گردی سر خونه زندگیت
-من نمی تونم . نمی تونم . من الان چند ساله که دارم تحملش می کنم . اون آدم بشو نیست . اون تنوع طلبه . مردی که تنوع طلب شده باشه هیچی جلو دارش نیست . مگر این که بمیره یا خیلی پیر و ناتوان شه و نیروشو از دست بده ..
-به نظر شما این راه و رسمشه که یک زن بخواد با خیانت خودش تلافی بکنه ؟ اصلا درست نیست که آدم با تباه کردن خودش در صدد این باشه که با گناه دیگران کنار بیاد و یه جورایی بخواد در پی جبران ضرر های ناشی از گناه دیگران باشه .
آخ که چقدر حرصم می گرفت از این که نیما کلمات رو به هم می دوخت و آسمون و ریسمون روبه هم می بافت . فکر کنم اگه چند دقیقه بعد ازش می پرسیدی که چی گفته چیزی به ذهنش نمی رسید .
نیما : در مورد این مسئله باید یه نگاهی به فرزانه جون بندازی . اون اگه می خواست در مقابل خیانت ها و نامردی های شوهرش همین رفتارو پیش بگیره چی می شد اون وقت ؟ راه رو بر آینده خودش می بست . معلوم بود که من دیگه نمی رفتم طرفش .. زری بر و بر نگاش می کرد .. شایدم تقصیر از خودم بود که خیلی روشن در این مورد با زری صحبت نکرده بودم که نیما فکر می کنه که فرزاد خیانتکار بوده . البته یه چیزایی گفته بودم . من خیلی موردی رد شدم و اون لحظه هم زری زیاد دل نداده بود . یه لحظه زری که متوجه من بود بدون این که نیما بفهمه یه نگاهی بهم انداخت و من با اشاره انگشت رو بینی اونو به سبکی بهش علامت دادم که متوجه شد در این مورد نباید زیاد حرف بزنه و سکوت کنه بهتره ..
-آقا نیما به نظر من بین یک زن و مرد تفاوتی وجود نداره اونم می تونه مثل یک مرد هر طور که دوست داره زندگی کنه ..
-شما باید راه صحیح رو انتخاب کنین .
-همون جوری که آزادی اون برام مهمه اونم باید به آزادی من اهمیت بده ..
-به این نمیگن ازادی .. شما در اثر ناتوانی کاری بهش نداشتین و اگرم شما یه خلافی بکنین اونم در اثر نادانی یا بهتره بگم عدم اطلاع از جریان ممکنه کاری به کارتون نداشته باشه .
-نیما جان من تصمیممو گرفتم . اگه شما در این مورد کمکم نکنی من مجبورم به نحوی ازفرزانه کمک بگیرم .. حالا اون جوری که من شنیدم در این طبقه یا طبقه دیگه یه چند تا جوون دانشجو هستند که بچه های هاتی به نظر می رسن . هر چند فرزانه جون اصلا سرش توی لاک خودشه من دو سه بار که اومدم این جا اونا به طرز خاصی نگام می کردن .. کاش دختر عمو میونه شون در حد سلام و علیک و همسایگی باهاشون خوب بود و می تونست منو با اونا آشنا کنه ..
-خواهش می کنم پای فرزانه رو وسط نکش ..
-راهی نمونده واسم . تازه چه اشکالی داره که اون بخواد به من کمک کنه .
زری از جاش پا شد .. می دونستم که داره چیکار می کنه ... به نیما پشت کرده بود . دستشوگذاشته بود رو مانتوش .. همین جوری که داشت با نیما حرف می زد دگمه های درشت مانتوشو یکی پس از دیگری باز کرده و در یه لحظه ولش کرد .. یه پیراهن مشبک و توری یکسره تنش کرده بود که تمام نقاط حساس بدنشو به خوبی نشون می داد . به رنگ مشکی که به پوست جذابش میومد . کونشو خیلی وسوسه انگیز کرده بود . حالا چهره نیما رو دیگه نمی دیدم . اون محو بدن زری شده بود . سکوت همه جا رو گرفته بود .
-زری خانوم . نه .. نههههههه ..
-من نظرم در مورد تو عوض نمیشه نیما جون . می دونم که چقدر فرزانه رو دوست داری و به خاطرش همه کار می کنی . من و اون مثل دو تا خواهریم .اون نمی تونه ناراحتی منو ببینه .
زری خودشو به سمت در کشوند
زری : صبر کن در رو قفل کنم ..
اون درو قفل کرد . کلید رو از روش بر داشت . اگه اونا می رفتن روی تخت و کارشونو اون جا انجام می دادن خیلی راحت می تونستم اونا رو ببینم . و یک کلید دیگه هم داشتم که هر وقت اراده می کردم می تونستم در اتاقو باز کرده و برم کنار اونا و یه سکس سه نفره با حال با هم داشته باشیم . از روزنه کلید همه چی رو می دیدم .. به زری سفارش کرده بودم که تا می تونه کانون سکسشو وسط تخت قرار بده .
نیما : فقط به خاطر فرزانه جون ..
زری روشو برگردوند .. نمی تونستم به خوبی ببینم .. چون دو تایی در یه حالت چسبیده به هم قرار داشتن .. فقط اینو دیدم که دختر عموی شجاع و درس خون من شلوار نیما رو کشید پایین و کیر شق شده شو به سمت دهنش برد و قبل از این که ساک بزنه گفت ..
-معلومه اینم به خاطر فرزانه شق شده و تو هم حالا فکر می کنی که می خوای فرزانه رو بکنی .. عشق و ایثار از این بالاتر نمیشه .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۲۱۳

حواسم فقط به این بود که اونا دارن چیکار می کنن . صدای ناله های نیما رو می شنیدم . ابن لباس توری ولاله زنبوری رو من به زری داده بودم . حتی بهش گفتم اگه نیما طوری حشری شد که اگه اونورو تنت پاره پاره هم کرد مهم نیست . دلم می خواست منم می رفتم وسط اونا ولی باید حسابی نیما رو غافلگیر و شکارش می کردم ..
نیما : زری جون نههههه نههههههه .. من فرزانه رو دوست دارم می خوام با اون ازدواج کنم ..
زری دخترعموی درس خون من دهنشو از رو کیرنیما برداشت و گفت
-اون که هیچ اعتراضی نداره تازه خودش هم بهت پیشنهاد داده که این کارو انجام بدی .. اون می خواد هم منو آروم کنه و هم خودشو .. که دیگه اون نامرد , شوهر عوضی من فکر نکنه که هر کاری که دلش خواست می تونه انجام بده ..
نیما : درسته اون خودش به من گفته شوهرت در حقش نامردی کرده من چرا باید این کارو انجام بدم ..
زری : می تونم چراشو بگم ؟
نیما یه چیزی گفت که چون خیلی آروم بر زبون آورد متوجه نشدم که چی گفته . ولی زری دستشو گذاشت ته آلت نیما بیضه هاشو داد روبه عقب و تنه کبرشو به سمت جلو ..
-نیما جون به این دلیل باید کارت رو ادامه بدی این ازت می خواد .. آقا خوشگله تو بنده کیرت هستی . همه مردا بنده کیرشون هستن . پس بذار من شکلات خودمو میکش بزنم ..
-در قفله دیگه نه ؟ فرزانه که نمیاد ..
-نه خاطرت تخت .. من و تو تنهای تنها هستیم . فقط همین یک باره . می تونی خیلی راحت کارت رو انجام بدی .. یک بار دیگه زری ساک زدنو شروع کرد ..
نیما : آخخخخخخخخخ ..اووووووووففففففف .. فقط به خاطر فرزانه جونه .. فقط اون .. اون ازم خواسته.. دوستش دارم . چرا شوهرت این کارو باهاش کرد . من بازم میگم یه جورایی باید شکایت کرد .
نیما ول کن موضوع نبود . تمامی کیر کلفتش توی دهن زری جا نمی شد و اون داشت دهن زری رو عین کس می کرد بازم دست از این که عاشق منه و منو دوست داره و می خواد با من ازدواج کنه بر نمی داشت . از این اعتماد به نفس و کس خل بازی های اون خوشم میومد .. زری از اون تیکه جای وسط تخت تکون نمی خورد . آفرین به دختر عموی خوب خودم که حسابی داشت دستور منو گوش می کرد . خیلی حال می کردم با این کاراش .. خیلی سریع رفت رو اصل مطلب .نمی دونستم این خواسته زری بوده یا نیما .. دیدم که دارن سخت همو می بوسن . لبای زری و نیما حسابی جفت وچفت شده بودن . واسه لحظاتی رومو برگردوندم و یه دستی روی کس حشری خودم کشیدم . کاش در همین لحظه می رفتم داخل .. می می دونستم اگه این کارو بکنم هر دو تاشونو ناراحت و عصبی می کنم . احتمالا نیمای عاشق حالا دیگه تنوع می خواست و همچنین زری که تونسته بود تا این جای کار نیما رو اسیر خودش کنه و باید تا آخر خط ارگاسم پیش می رفت که بتونه وجود یک رقیب یا شریک رو تحمل کنه . وقتی یه بار دیگه از روزنه همه چی رو نگاه کردم صحنه سکس کامل اون دو نفرو دیدم که از اون قسمتی که روی چاک کون لباس واسه جای کس خالی بود و روزنه اش پهن تر ..نیما کیرشو کرده بود توی کس زری و به شدت تلنبه می زد .. فقط می تونستم قالب کیرو ببینم و حس کنم که زری داره کس میده
-آخ نیما جون فدات شم .. تند تر تند تر .. جرش بده .. جرش بده .. پاره اش کن ..
اولش فکر کردم که زری داره به خودش میگه که نیما اونو جر بده ولی بعد که خوب فکر کردم متوجه شدم که داره به لباس میگه . با این که خودم بهش گفتم این کارو بکنه ولی این کار نیما رو که کیرشو بیرون کشید و با حوصله لباسو از تن زری در آورد پسندیدم .. حالا دو تایی شون کاملا لخت بودند .. نیما کمر زری رو گرفته بود و مرتب کیرشو به آخر کس زری می زد .. وسط تنش به وسط بدن زری می چسبید .. صدای بر خورد تن اونا منو به شدت حشری کرده بود .. چشام به سوراخ کلید بود و دستم روی کسم .. همون جا آروم آروم خودمو بر هنه کردم و منتظر وقتی شدم که دختر عموم ار گاسم شه و برم داخل .. قیافه نیما می تونست خنده دار باشه وقتی که منو در اون حالت می بینه . به زری هم سفارش کرده بودم که فقط یه بار می تونه آب کیر نیما رو بکشه و توی تنش حس کنه ... نیما کیرشو از توی کس زری کشید بیرون و خواست اونو بکنه توی کونش که دختر عموم گفت که تا ارضا نشده کون نمیده .. خوشم اومد .. حالا زری به پشت خوابید ..و پاهاشو انداخت رو شونه های نیما .. ضربات سریع نیما و ناله های زری نشون می داد که اون با لذتی بسیار همچنان داره کس میده .. و منم همچنان در انتظار لحظه مناسبی بودم که به جمع اونا بپیوندم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۲۱۴

منتظر بودم که ببینم زری مثلا گردنش میفته یه سمتی و یا نیما یه آخ و واخی میگه و خلاصه به یه انتهایی برسیم که بتونم وارد شم ؟ همین طورهم شد . لحظاتی بعد زری خودشو چند بار از این سمت به اون سمت کشوند و در حالی که با سینه هاش بازی می کرد یه جیغی کشید و ساکت شد . نیما همچنان تلنبه می زد
نیما : زری جون زری جون بگو حالا چیکار کنم . چیکار کنم .. راه افتاده .. داره میاد ..
دو تایی شون صداشونو برده بودن بالا .. زری سکوتو شکست و گفت جلوشو نگیر و بذار بیاد ..
من که دیگه کاملا بر هنه شده آماده بودم برم داخل . نیما کیرشو کشید بیرون ... از زری فاصله گرفته بود . چون دیگه اونو نمی دیدم . دستم روی کسم بود .. حالا بهترین موقعی بود که می تونستم خودمو وارد کارزار کنم .. درو باز کرم و رفتم داخل , کاملا لخت , مثل اون دو نفر .. نیما داشت میومد به سمت زری تا منودید پا به فرار گذاشت معلوم نبود کجا می خواد در بره . رفت پشت پرده خودشو پنهون کرد تا کسی اونو نبینه . یعنی من اونو نبینم . از سادگی و کس خلی اون خنده ام گرفته بود .
نیما : زری جون اون شورتو پرت کن تا من پام کنم . زشته ..
-نیما جان این کارا چیه داری می کنی من ازت خوااستم که این کاروانجام بدی . مگه خجالت داره . این حس و هوسیه که ما همه داریم . اینا هاش من الان خودم لختم . وسط بدن من مثل خربزه مشهد درازیه که از وسط اونو شکافته باشن بهش میگن کس .. کیر شما آقایون رو هم میشه به موز یا زردک تشبیه کرد .. دیگه خودت نخواستی که این جوری باشی .. بیا جلو پسر خوب . باید هر دو تا مونو بسازی . اولش نوبت منه . من باهات خیلی کارا دارم از پس پرده اومد بیرون . سرشو انداخته بود پایین . از خجالت نمی دونست چیکار کنه .
-فرزانه تو خودت به من گفتی که این کارو بکنم .
-حالا میشه اون دو تا دستاتو از رو کیرت برداری ؟
-باشه فرزانه جون
-منم حالا اومدم که ازت تشکر کنم و جایزه ات رو بهت بدم .. ولی نیما جان چه با حال زری جونو می کردی .. حالا من موندم که کیوان باهام اون کارو کرد تو هم بازری بودی . هر دومون بد جوری عادت کردیم به این که با یکی دیگه باشیم . نمی دونم بعدا باید چیکار کنیم . چه جوری با این عادت خودمون کنار بیاییم . می تونیم یه زوج سکسی پیدا کنیم و سکس ضربدری داشته باشیم .
نیما سردر نمی آورد که من چی میگم واسه همینم زیاد ادامه اش ندادم ..
-خب حالا میریم سر اصل مطلب ..
نیما : این جوری که نمیشه ..
-اوخ پسر خجالتی ما رو باش چرا نمیشه . تو و زری که میشه .. تو و من که میشه .. پس تو و من و زری هم میشه به هر کلکی بود امن و دختر عمو اونو گرفتیم وسط خودمون .. اولش از خجالت چشاشو به سقف دو خته بود و مخصوصا در وضعیتی که من شروع کردم به ساک زدن .. با این که حواسشو برده بود جای دیگه و مثلا می خواست بگه که من بی خیالم ولی این ساک زدن یه جادوییه که خوابیده ترین کیرا رو هم سریع از خواب بیدارشون می کنه . کیر نیما هم خیلی زود شق شد . رفتم رو کیرش نشستم .. از اون طرف زری هم کسشو گذاشت رو دهن نیما .. خفه اش کرده بود .. سعی کردم دیگه صحبت زمانی رو نکنم که مثلا من و نیما می خوایم زن و شوهر شیم -اوخخخخ نیما نیما کیرت چقدر داغه. داغ و کلفت . مثل این که هر قدر بیشتر اونو به کار بندازی سرحال تر میشه .. از قرار معلوم دختر عمو جونم خیلی بهت حال داده ..
دلم می خواست نیما دستاشو می ذاشت رو دو طرف کونم و قدرتمندانه منو می کرد ولی ظاهرا حوصله تحرک نداشت .. اون قدر خودمو رو کیرش حرکت دادم که بالاخره آبشو توی کسم حس کردم ... من و زری از دو سمت بغلش زده بودیم ..
نیما : امید وارم انتقام خوبی از کیوان گرفته باشم .
-دستت درد نکنه .یک مرد فداکار و با وفا به این میگن .. چقدر از این اخلاق و مرام تو خوشم اومد نیما ..
زری : کاش کیوان مثل تو بود ..
توی دلم گفتم ای کاش کیوان طلاقت می داد و تو با نیما ازدواج می کردی . راستش اصلا حسادت هم نمی کردم .نیما هم کمی شجاع تر شده بود . حالا راحت تر باهامون حرف می زد . ..
روز بعد کیوان اومد خونه مون . اول نمی خواستم درو باز کنم .. ولی به هر حال یه جورایی شایدم از طریق زن عموم متوجه شده بود که زری این جاست . اومده بود سراغ زنش که اونو با خودش ببره . اومده بود که شاخ و شونه بکشه و زری رو بترسونه ..
کیوان : بیا بریم خونه .
زری : نمیام ..
-طلاقت میدم ..
-بده به درک .. اول مهرمو بده ..
-شکایت می کنم به عنوان عدم تمکین و ترک منزل ..
-منم میگم امنیت ندارم .شوهرم زن بازه . .احترامم رعایت نمیشه و خلاصه هزار تا بهونه دارم . اگرم نشد من نمی خوام باهات زندگی کنم . مهرم حلال جونم حلال .. تازه دارم می فهمم که زندگی یعنی چه ..اعصاب کو ؟ ..
کیوان : چی شده فرزانه جنده رو دیدی روت باز شد ؟ ..
درجا دستمو آوردم بالا و آن چنان سیلی بر صورتش زدم که تا رفت جوابمو بده با لگدی که به لاپاش زدم اونو بی حسش کردم .. داد و بیداد و سر و صدا شروع شد ..
-زری برو همسایه رو صداش کن من این جام .. هیچ غلطی نمی تونه بکنه آقای تجاوز گر .. جاوید و فرزان اومدن -آقایون شاهد باشین شوهر این خانوم اومده بهمون توهین و هتک حرمت ..
کیوان دستشو رو زنش بلند کرد و زد زیر گوشش ...
-بذار بزنه زری ... حالا دیگه شهود راحت می تونن سوگند بخورن و بگن که این آقا چه غلطی کرده ..
جاوید و من و فرزان و زری با مشت و لگد افتادیم به جان کیوان ..
زری : تا دینار آخر مهرمو ازت می گیرم ..
-فرزان زنگ بزن پلیس بیاد ..
کیوان ترجیح داد با همون حال زارش بره ولی دست از تهدید بر نمی داشت .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۲۱۵

زری دست و پاش می لرزید .. صورتش کمی ورم کرده بود ..
-فرزان ! جاوید ! شما شاهد باشین که اگه یه وقتی کار به شکایت کشید بیایین و شهادت بدین . زری طوری باید ازش طلاق بگیری و جدا شی که مهرت رو تمام و کمال تاریال آخر بهت بده . بهش رحم نکن .. اگه نتونست بندازش زندان .. ببینم توانایی پرداخت مهرو که داره ؟
زری سرشو تکون داد ..
-می تونی ثابت کنی؟
بازم سرشو به علامت تایید تکون داد . و من لذت می بردم از این که دارم فکرشو به سمتی می کشونم که اون از همسرش جداشه . هر چند شرایط اون با من از زمین تا آسمون فرق می کرد . در مورد اون حقش بود که از کیوان جدا شه . چون شوهره رحمی در وجودش نبود واگرم دختر عموم بر می گشت سر خونه زندگیش همون آش بود وهمون کاسه .. زری هم مث من یه پسر داشت .. ولی سه سال از فرشاد بزرگتر بود ..و فکر کنم کلاس دوم درس می خوند ..
-عزیزم یه وقتی فکر این نباشی که کار پسرت چی میشه . بچه ها هر جوری باشه بزرگ میشن . تو فکر تفریح و زندگی خودت باش . بذار بچه رو همون کیوان بزرگش کنه ببینه چقدر سخته بچه داری و مدیریت اون .. تازه تو هم که مامانشی و هر وقت بخوای می تونی ببینیش . وقتی بچه ها بزرگ شن بر می گردن سمت مادرشون . دیگه تو که نمی تونی خودت رو واسه بچه به کشتن بدی . کدوم بچه رو دیدی به حال بابا ننه اش دل بسوزونه . ما که تازه دختریم چه تاج گلی به سر پدر و مادرمون زدیم . جز حرص دادن و اذیتشون کردن چه کار دیگه ای از دستمون بر اومد .
تا می تونستم مخ اونو کار گرفتم . .. پسرا فقط داشتن نگاهمون می کردن ..
-بچه ها .. پسرا زری رو بسازین .. حالش اصلا خوب نیست .. ببرین بذارینش رو تخت . دو تایی خوب ماساژش بدین . ولی کاری به اون قسمت کبودی نداشته باشین . منم برم یه چیزی تنظیم کنم بریم داد گاه خانواده از این مرتیکه عوضی شکایت کنیم حسابی حالشو جا بیاریم . زری جون می تونی مث من مستقل شی . یه آپارتمان از خودت داشته باشی . کیف دنیا رو بکنی . لذت ببری . خیلی حال میده . خودت خانوم خودتی .. اقای خودتی .. من تازه حس می کنم راحت شدم . چیه اصلا شوهر کردن معنا نداره . بخوای آقا بالا سر داشته باشی . همش نگران این باشی که چی می خوره چی می پوشه .. بعدش اون که می خواد پا شه بره سر کار تو باید از خوابت بزنی و بهش صبحونه بدی اگه بخوای یه چیزی بخری باید نگاه کنی به جیب شوهرت و .. حالا وقتی حقتو ازش بگیری اون وقت می فهمه که راه افتادن و رفتن به دنبال زن و دختر مردم براش چه فایده ای داشته . کوتاه نیا . الان ریش و قیچی دست خودته . بهش رو نده . اگه اون سر سوزنی حس کنه که تو عقب نشستی اون وقت بازم رو تو سوار میشه .
فرزان یه نگاه عجیبی بهم انداخت و گفت حالا اجازه داریم زری جونو ببریم و بذاریم روی تخت و سر حالش کنیم ؟ اگه مانعی نداره ؟
-بفر مایید .. فقط خیلی ملایم .. به آرامی .. تمام تنش کوفته و احساس خستگی می کنه .. یه سفره نایلونی هم رو تخت پهن می کنم که با استفاده از روغن , زری جونو اول ماساژش بدین بعد ...
زری : فرزانه جون اصلا حال و حوصله اون کارا رو ندارم ..
-باشه اجباری نداری . این دو تا گل پسر هم که نمی خوان به زور باهات کاری کنن . ..
فقط باید پیشدستی می کردم و زود تر از کیوان شکایتو تنظیم می کردم یه چیزی می نوشتم و فردا یا همین آخر وقت امروز می رفتیم دادگاه . یه سه چهار ساعتی وقت داشتیم . می دونستم کیوان اون آدمش نیست که همین حالا راه بیفته بره شکایت . اون مثل یک پلنگ تیر خورده بود .. یه افعی که هر لحظه باید منتظر نیشش می بودیم . احتمالا اون دو تا پسرو هم دیده بود شایدم شک کرده باشه که اونا بکن های من و زنش هستند . به درک بذار شک کنه ... ما که یقین داریم اون با زنا و دخترای دیگه حال می کنه . اصلا برابری حقوق زن و مرد یعنی این که اگه مرد میره به دنبال کثافتکاری و عیش و نوش و عشق و حال خودش زن هم این کارو بکنه و کسی هم کاری به کارش نداشته باشه .. سعی کردم برم به نقطه ای که سر و صدای آخ و واخ و بکن بکن زری رو نشنوم . اون حالا داشت واسه ما ناز می کرد و می گفت که حوصله شوندارم ولی می دونستم به وقت عمل اون از پسرا هم حشری تر میشه ... تازه به لذت شیرین گناه عادت کرده بود .. .فکرم همش بود پیش اون سه نفر .. با این حال یه متنی رو آماده کردم و می دونستم که پس از رفتن به داد گاه این جوری نیست که بخوام همین کاغذو تحویل بدم .. خوب حس گرقتم و رفتم طرف اونا ..
-پسرا شما که خوابش کردین .. انگار اونو گذاشتین توی حوض روغن .. دیگه نبود روش خالی کنین .. چهار تا دست در حال مالوندن بدن زری بوده .. منم رفتم کنارش دراز کشیده و در حالی که کونم رو به هوا بود گفتم .. اگه بازم تو قوطی چیزی باقی مونده رو من خالی کنین که منم حسابی خسته ام و یکی دوساعت دیگه هم باید بریم بیرون که خیلی کار داریم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۲۱۶

من و زری سرمونو کنار هم قرار داده از پهلو به هم نگاه می کردیم . کون قمبل کرده زری هوس منو که یک زن بود زیاد می کرد چه برسه به هوس اون پسرا رو
-زری جون فدات شم . هنوزم واسه سر و صدای کیوان ناراحتی .. -هرچی باشه اون هنوزم شوهر منه .
-خودت رو اسیر و پای بند این مردا نکن ارزششو ندارن . نگاه کن ببین همون دست کیوانی که می خواست تو رو بمالوندت الان دو تا آقا پسر ترگل و ورگل عین شاخ شمشاد این جان دارن همین کارو برات انجام میدن تازه بی منت با هیجان و هوس بیشتر و تا هر وقت هم که بخوای در خد متتن ..
جاوید در حال مالیدن زری بود و فرزان هم دستاشو روی کون من به حرکت در آورده بود ..
-آخخخخخخ فرزان عزیزم . خوشگل من . مست مستم کردی . چه خوب داری با کون من ور میری .. دیگه حسابی روغنی شدیم ..
با کف دستش خونو طوری در اون ناحیه و تمام تنم به جریان مینداخت که یه پارچه آتیش شده بودم و دوست داشتم که دو تایی شون میفتادن بر سرم و یه حال درست و حسابی بهم می دادن .. صورتمو به صورت زری نزدیک کردم ..
-خوشگل من دختر عموی گل من اصلا فکرشو نکن . ببین نگاه کن که من چقدر راحت شدم . دیگه هیشکی بالا سرم نیست که بهم بگه چیکار کنم چیکار نکنم . چی می خورم و چی می پوشم و با کی هستم . زندگی و لذت زندگی یعنی همین . یعنی همین لحظات خوش که به آدم آرامش میده ..
فرزان : هر دو تا تون خیلی خوش کونین .. هر طرف کونتون به اندازه یک جفت قاچ عمل می کنه .
زری : ولی خب چه کنیم که تعداد کیر هایی که این جا هست کمه ..
جاوید : وااااییییی زری جون هم اومد توی خط ..
زری : من خیلی وقته که توی خطم ..
جاوید : حالا نمیشه یه خورده از خط خارج شی ..
زری : تو باید منو منحرفم کنی ..
رو کردم به فرزان و گفتم آقا فرزان منم دوست دارم که از خط خارج شم ..
دو تایی شون پس از این که حسابی پشت و شونه های ما رو مالوندن کیرشونو از همون پشت چکشی یه ضرب فرو کردن توی کس ما . یعنی جاوید کرد توی کس زری و فرزان هم گذاشت توی کس من .. روغنای دور و بر کس ما هم طوری غلیط شده بود که همراه با حرکات کیر و تماس بدن پسرا با تن ما , حس می کردم مثل یه تابه ای هستیم که روغنای داخلش در حال سوختنه . من و دختر عمو از هوس زیادی از خود بی خود شده و در یک زمان لبامونو به هم نزدیک کردیم تا این جوری فشار هوس و هیجان خودمونو یه جایی خالی کنیم .. آروم آروم لبای اونو میک می زدم و اونم از هوس داشت گازم می گرفت . دو تا دختر عمو با هوس همومی بوسیدیم .. گاییدن چکشی و تاثیر گذار جاوید و فرزان دو تایی مونو به هیجان آورده بود .
-زری من خیلی خوشم میاد .. نمی دونم چرا خیلی زود دارم ار گاسم میشم .
زری : منم همین حسو دارم ..
فرزان یه انگشتشو کرده بود توی کون من و از این حرکتش خیلی خوشم میومد . لذت روی کس منو زیاد ترش می کرد سرمو کمی بالا آوردم و یه نگاهی به پسرا انداختم . جاوید هم داشت همین کارو با زری انجام می داد .
-زری تو هم خوشت میاد ؟
-آره .. دوست داشتم به جای انگشت یه کیر می رفت توی کونم . حالم خیلی گرفته .. کیوان اعصابمو ریخت به هم .
-یعنی به نظر تو فرزانو هم بفرستم سراغ تو و از پسرا خواهش کنیم دو تایی شون حالتو جا بیارن حل حله ؟
زری در حالی که می خندید گفت حل حله .
-فدات شم ..
-من فدات شم فرزانه جون ..
-پس یه دو دقیقه ای صبر کن زری ! من حالا نمی تونم .. .. نزدیکه .. نزدیکه یه جوری داغم که حس می کنم اگه نیمه کاره ولم کنن دیگه اعصابم خط خطی میشه . می ریزه به هم .. ووووووییییییی نهههههههه اوووووووفففففف کسسسسسم کونم .. سوختم سوختم .. زری سینه هامو میک بزن .. الان فرزانو میدمش به تو .. زود باش .. زود باش ..
پی در پی فریاد می کشیدم . زری رو دستپاچه اش کرده بودم . زری هم نوک سینه های منو گذاشت توی دهنش ..
- حالا خوبه وووووییییی ووووویییییی
زری : عزیزم اگه می خوای من به جاوید بگم بیاد کون تو رو بکنه ..
-نه ..نهههههه حس پا شدنو ندارم . همین جوری داره حالم جا میاد ..
ما رو باش که می خواستیم فرزانو بفرستیم سراغ دختر عمو جونمون ولی اون ایثار گری کرد و جاویدو فرستاد سراغ من که البته اون اومد روبروی من نشست . کیرشو گرفت سمت دهنم و دستشو در جهت مخالف فرزان و کونم .. گذاشت روی کون من و مالوندن و ماساژ شروع کرد ..کیرشو فرو کرد توی دهنم و ساک زدنو هم شروع کردم . تمام نیرو ها با هم جمع شده بودن تا منو به ار گاسم برسونن.... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۲۱۷

زری به شدت هیجان زده شده بود .
-من می خوام . می خوام .. می خوام ببینم که شما دو نفری چه جوری به دختر عمو جونم حال میدین .. زود باش .. فرزان .. جاوید ! جون زود اون کیرو از دهنت در بیار اونو فروش کن به یه جای دیگه ..
می خواستم به زری بگم ای ندید بدید! من که قبلا جلوی تو به اون دو تا پسر دادم .. زری اومد جلوتر و دستشو گذاشت رو سینه های جاوید و در حال ور رفتن با اون کاری کرد که پسر یواش یواش کیرشو از توی دهن من کشید بیرون و دو تاپسرا به جفت سوراخام حمله کردن .. زری حالا طوری شده بود که داشت با کس مالی خودش لذت می برد . اون داشت بی اندازه کیف می کرد .
-پس می خواستی این جوری حال کنی .؟ خودت رو آماده کن که نوبتی هم باشه نوبت توست .
اصلا ندوستم که اون دو تا چه جوری ارگاسمم کردن ..
-زری آماده باش که این دو تا کیر آبدیده شدن .. آب دیده و آب خالی کرده ..
یه دستی به زیر بیضه های اون دو نفر کشیده و آلتشونو به لرزه در آوردم .
-زری جون خوب ببین هنوز جا دارن که تو رو بتر کونن ؟
زری : زری رو از کیر کلفت می ترسونین ؟ ..
-زری جون مثل این که راست میگن یک زن اگه فقط برای یک بار کیر حرام بخوره روش باز میشه ...
-پس تو خیلی خیلی و خیلی وقت پیشا روت باز شده ..
-آره عشق من هم روم باز شده هم آبروم ....
-زری من انگشت بکنم توی کس و کونم و آب این بچه ها رو درش بیارم و بدم بخوری یا تو خودت این کارو می کنی ؟
زری : من دوست دارم خودم زحمت بکشم و فیضشو ببرم ..
-اووووووفففففففف زری جون فیضشو ببر. هنوز جفت سوراخام .. کس و کونمم روش لذت نشسته .. تو هم اگه انگشتتو فرو کنی انگاری داری پخشش می کنی ..
زری پا هامو رو به هوا گرفته تا سوراخ های کس و کونم طوری قرار بگیره که آب کیر باقی مونده پسرا بر گشت نکنه . انگشتاشو دو تا دو تا فرو می کرد توی سوراخ مربوطه .. اول اونا رو فرو کرد توی سوراخ کسم ..
-زری چقدر آب کیر روی انگشتات جمع شده .. نامرد می خوای تنها بخوریش؟
-بیا فرزانه جون .. عشق من .. دختر عموی نازم .. این انگشت کوچولو رو تو میکش بزن .. آخخخخخخخخ حواست باشه اون یه تیکه منی رو انگشت وسطی تو نیفته پایین -زمینو لیسش می زنم ..
-باید تشکو لیسش بزنی ..
بعدش زری انگشتاشو فرو کرد توی کونم .. وقتی بهش گفتم اگه رو هر دو تا انگشتت آب نشست می تونی هر دو تا رو بخوری قبل از این که انگشتو از توی کونم بیرون بکشه طوری ماچم داد که گویی دنیا رو بهش داده باشم ... دختر عموی دیوونه من تازه فهمیده بود که دنیای آزاد و بی سر خر چه لذتی داره . پسرا افتادن روی زری و حالا من شاهد اون بودم که دو تایی چه حالی دارن بهش میدن . وقتی آدم بدونه که سیر میشه دیدن صحنه های سکس دیگران هم بهش لذت میده .. دو تایی شون افتاده بودن روی کس و کون زری و من که صحنه حمله دو کیر به اون جفت سوراخا رو می دیدم حسابی هیجان زده شدم .. طوری که وقتی پسرا آبشونو بعد از ار گاسم نثار کس و کون زری کردن و در جا کیرشونو بیرون کشیدن منم زرنگی کردم و درجا دستمو گذاشتم زیر کون زری و اول هرچی آب توی دستم جمع شده بودرو خوردم و بعد انگشتامو هم فرو کردم توی سوراخاش و خوب پاکسازیش کردم ..
زری : اوووووففففف خوشم میاد انگشت فوری می کنی توی کونم و کسم ولی خیلی بد جنسی ... من از سهم خودم بهت دادم ولی تو هیچی بهم ندادی ..
کسمو گذاشتم رو دهنش و گفتم بیا سهمیه تو این جاست خوب بخورش با این جیغ و داد هایی که کشیدی خوب تونستی کسمو خیسش کنی ..
زری : اگه دوست داری من دست روش بمالم بدم بخوری ..
-آدم مال خودشو میده به یه نفر دیگه بخوره بیشتر حال داره ...
وقتی پسرا رفتند و من و زری تنها شدیم کنار هم و در آغوش بر هنه هم دراز کشیده با هم درددل کردیم . شادابی و نشاط رو در چهره زری به خوبی می دیدم . آب کیر نیما و فرزان و جاوید زیر پوستش نشسته بود و جوون تر و سر حال ترش کرده بود . زری رو تا به حال تا به این حد خوشحال و سرزنده ندیده بودم .. دوست داشتم در مورد جدایی از کیوان توپو بندازم توی زمین اون ..
-دختر عمو خودت می دونی یه وقتی نگی من باعث شدم از شوهرت جدا شی ؟ پای یه بچه وسطه ..خلاصه زندگی با گذشت قشنگ تر میشه ..
زری یه نگاه عجیب و غریبی بهم انداخت و گفت
-ببینم فرزانه مخت تکون خورده ها ... من اگه بر گردم سر خونه و زندگیم و کثافتکاری های کیوانو تحمل کنم چه تضمینی وجود داره که بتونم این قدر راحت با پسرای جوون و خوش تیپ حال کنم ...
-باشه زری از من گفتن بود .. خود دانی .. صلاح مملکت خویش خسروان دانند .. زری : صلاح کس و کون خویش زریان دانند ..
-فرزانگان دانند .... ادامه دارد ... نویسنده .. ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۲۱۸

قسمتی دیگه از نوشته های فتانه رو خونده بودم ..این اتفاقاتی بود که تا دو سه روز قبل واسش افتاده بود .. نمی دونستم که دیگه چه خبره و کارش با زری به کجا کشیده .. البته زری مثل فتانه محکوم نبود ولی این که خیلی زود گول حرفای اونو بخوره و شرافت خودشو ببره زیر سوال خیلی ناراحت کننده بود . با این حال اونم یک زن بود . شاید من نباید به این سرعت در مورد زنی که شوهرش تا این حد اونو اذیت کرده قضاوت می کردم . ولی می تونستم این انتظارو از زری داشته باشم که به خاطر پسرش هم که شده بازم یه مدتی رو دندون رو جیگر بذاره . اما کاری که کیوان با فتانه کرده بود خیلی ناراحتم کرد .. از این که یک مرد چقدر پست می تونه باشه و یک زن هم چقدر هوسباز که از این لحظه های تعرض و تجاوز واسه خودش یه فضای لذت می سازه . چند روزی گذشت و از اون جایی که کنجکاو شده بودم تحقیقات کردم و متوجه شدم که کیوان و زنش دارن از هم جدا میشن و از قرار معلوم تا حالا شوهره محکوم شده و همه جا هم پخش شده که مرد اهل زن بازیه و از اون جایی که دست رو زنش بلند کرده زری گذاشته رفته . در حالی که این قسمت قضیه کمی ناعادلانه به نظر می رسید . چون زری زمانی کتک خورده که در خونه فتانه بوده . هر چند فرقی هم نمی کرد و در هر دو صورت کیوان محکوم بود ..حتما حالا مهرشو هم می گرفت و به اتفاق فتانه می تونستن خیلی راحت برن دنبال عشق و حال و تفریح خودشون . مدتی بعد هم با خبر شدم که کیوان و زری از هم جدا شده .. زری هم مهرشو تمام و کمال یکجا گرفت .. پسرشو هم تحویل شوهرش داد که ازش نگه داری کنه .. ولی می تونست هر وقت که دوست داره اونو ببینه .. اینم در نوع خودش جالب بود .. ولی یه چیزی رو می دونستم و اون این که زری خواسته با دور بودن از پسرش بی درد سر به تفریح و عشق و حالش مشغول باشه . واسه اون اهمیتی نداشت که چه بر سر پسرش میاد . اونم مثل فتانه نسبت به سرنوشت اونایی که یه روز عزیز ترین عزیزاش شده بودن بی احساس شده بود . حدود بیست روز بعد از این که برای آخرین بار نوشته های فتانه رو خونده بودم اون اومد خونه مون و خواست که فربدو با خودش ببره . اصلا دلم نمی خواست که پسره با مادرش بره . مادری که معلوم نبود رو ز رو با چند تا مرد سپری می کنه . یه حسی بهم می گفت که تا مدتی دیگه حال کردن آماتوری اونا به نوعی تجارت حرفه ای تبدیل میشه .. اون وقت در چنین محیطی اون چطور می تونه حتی برای یک یا دوروز از فربد نگه داری کنه ؟ درست زمانی اومده بود که بیتا هم خونه نبود .. بازم به یاد مطالب و خاطراتش افتاده بودم . وقتی که بهم زل زد و مات و مبهوت نگام می کرد داشتم دیوونه می شدم . از این همه فریبکاری ها و مظلوم نمایی هاش ..
-خیلی بی معرفتی . اصلا یکی حال ما رو می پرسی که در تنهایی چیکار می کنی و چیکار نمی کنی ؟
-اتفاقا هر شب توی خواب می بینم که داری چیکار می کنی ..
-به نظرت چیکار می کنم ..
-هیچی مثل زنای تبتی چند تا شوهر داری و به نوبت باهاشون سر می کنی ....
-فرهاد ..بد جنس تو که این جوری نبودی .. یعنی با یه زن دلشکسته این جور بر خورد می کنی ؟ می دونی چقدر گناه می کنی ؟
-پس چیکار کنم که گناه نکنم .
-یه کاری کن که من گناه نکنم ..
اومد سمت من .. خواست منو ببوسه . خواست خودشو بندازه بغلم .. فربد بر و بر نگاش می کرد و می خندید . شانس آوردم که این عادتو نداشت که صحنه ها رو واسه بقیه تعریف کنه و بچه فضولی باشه ..حالم از بوی تن و پیراهن زن سابقم بهم می خورد ..
-تو رو اگه با آب زمزم هم بشورن پاک نمیشی . تو یک زن آلوده ای .همه جا رو به گند می کشی ... مثل یه فرشته پاک بودی و حالا مثل یک شیطان ناپاک شدی . آخه واسه چی .. چرا یک انسان باید تا این حد سقوط کنه . تا به کی می خوای منو عذاب بدی ..
-مگه من چیکارت کردم . اومدم بچه مو ببرم .
-زندگی منو خراب کردی ..تلاش بیهوده نکن که زندگی اونی رو که به من زندگی دوباره ای بخشیده خرابش کنی -توچت شده فرهاد . اون آدم سابق نیستی
-واسه این که من شوهرت نیستم . اگه نمی دونی بدون . در قانون عرف و شرع و در قانون دلهای پاک , یک مرد به خصوص یک مرد متاهل خودشو وابسته به زن دیگه ای نمی کنه .تو برای من مرده ای . جتی اگه زبونم لال یه روزی برم به دنبال زنای هرزه و بخوام واسه خودم تنوعی درست کنم با توی هرزه هم خوابه نمیشم ..
می خواستم اشکشو در بیارم ولی حس می کردم که قلبش سنگ تر از سنگ شده .سعی می کردم دیگه نگاه مستقیمی بهش نداشته باشم . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 22 از 23:  « پیشین  1  ...  20  21  22  23  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Labkhand Siah | لبخند سیاه


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA