انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 1 از 23:  1  2  3  4  5  ...  20  21  22  23  پسین »

Labkhand Siah | لبخند سیاه


زن

 
بادرود درخواست ایجاد تاپیک با عنوان لبخند سیاه نویسنده : استاد ایرانی در تالار داستانها وخاطرات سکسی را دارم تعداد پسنها : این داستان بیش از سی قسمت خواهد بود باسپاس شهرزاد
     
  
↓ Advertisement ↓
↓ Advertisement ↓
↓ Advertisement ↓
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــــــــــــاه ۱

بین دخترای کوچه تک بود . ده سالی رو ازش بزرگ تر بودم . فتانه خیلی زیبا بود . چشای درشت وسیاهش به صورت درشت و سفید و لطیفش خیلی میومد . وقتی از خدمت بر گشتم و تازه رفتم به دانشگاه اون یازده سالش بود . از همون کودکی نشون می داد که خیلی خوشگل و خوش بدنه . تمام بچه های کوچه چششون به دنبال اون بود . پسرایی که دوسه سال و شایدم چهار پنج سالی ازش بزرگ تر بودند . ولی اون به کسی اعتنایی نمی کرد . راستش منم زیاد به اون توجهی نداشتم از این که یه روزی اونو به عنوان همسر خودم انتخاب کنم . شاید بزرگ ترین دلیلش اختلاف سن بین ما بود . ولی خیلی ها رو می دیدم که با همین تفاوت سنی با هم از دواج می کنن . تحصیلات دانشگاهی ام رو در شهر دیگه ای ادامه دادم . حتی ترم تابستونه هم می گرفتم . همین سبب شده بود که نتونم تا مدتها و حتی تا چند سال فتانه ای رو که هیچ پسری رو تحویل نمی گرفت ببینم . فوق لیسانسمو گرفتم و دست از پا دراز تر برگشتم به نزد خونواده . خواهر بزرگترم فریبا ازدواج کرده رفته بود خونه شوهر و من موندم و تشکیلات پدر . یه نمایشگاه بزرگ اتومبیل داشت و یکی دو تا بنگاه معاملات ملکی .. و یک سوپری هم داشت که اداره اونو به دست یکی از فامیلا سپرده بودیم . خلاصه وضع مالی ما عالی بود . و اگه منم رفتم تحصیل کردم فقط به این دلیل بود که بابا فرامرز من می خواست که پیش همه یه پزی بیاد که فرزند من تحصیل کرده هست . ولی مامان فرزانه دوست داشت که وقتی از خدمت برگشتم واسم زن بگیره ..یه بار فتانه رو وقتی که چهارده پونزده سالش بود دیده بودم . با این که از نظر بدنی رشد کرده بود ولی هنوز اثری از حال و هوا و طراوت کودکی رو در اون می دیدم . سه سال بعد از اون زمانی که فارغ التحصیل شده بودم و دیگه شده بودم همه کاره پدر در نمایشگاه اتومبیل و ترفند های کاری رو به خوبی یاد گرفته یه روز دیدم که یه زنی به اتفاق یه مردی وارد نمایشگاه شده دارن قیمت چند تا ماشین معمولی ترمدل متوسطو می پرسن . قیافه زنه واسم خیلی آشنا بود . مرده رو که شناختم فریدون خان پدر فتانه بود ولی زنش خیلی خیلی جوون شده بود .. ولی وقتی اون زن با بابام سلام علیک کرد و فهمیدم که اون همون فتانه دختر فریدونه از تعجب داشتم شاخ در می آوردم . تمام تنم سست شده بود . از همون لحظه دلم می خواست که اون مال من باشه . فقط مال من .. راستش اصلا خوشم نمیومد از دواج کنم . تقریبا هر 6 ماه در میون یه دوست دختر عوض می کردم و با بعضی هاشون هم حال می کردم و در یکی دو مورد با هاشون آنال سکس هم داشتم و نمی دونم چرا دوست نداشتم خودمو اسیر ازدواج و پای بند به زندگی زناشویی کنم . از تعهد خوشم نمیومد . با این که خودمم تیپ و هیکل درست و حسابی داشتم و خیلی هم خوش قیافه بودم ولی حس کردم در مقابل اون اراده ای ندارم .. به خونواده گفتم که تصمیم به ازدواج گرفتم به شرطی که همسرم فتانه دختر فریدون باشه . خلاصه اون شب خواستگاری وقتی برای اولین بار من و اون کنار هم نشستیم حسابی دستپاچه شده بودم و نمی دونستم چی بگم ولی پس از لحظاتی تونستم خونسردی خودمو به دست بیارم . در مورد مسائل مختلفی صحبت کردیم -فتانه خانوم این صرفا یک خواستگاریه و عقاید شما برام اهمیت داره . اگه به خاطر بعضی مسائل از جمله اختلاف سنی مخالف پیوند بین من و خودتون هستین من درکتون می کنم . -اتفاقا من بیشتر موافق اینم که مرد باید چند سالی رو از زن بزرگ تر باشه و اصولا در سن شما مردا اون حالت بچگونه و ناپختگی رو دیگه ندارن . من فقط به دهن غنچه ای و ظریفش نگاه می کردم .. صدای زیبای فتانه منو افسون کرده بود و محو چهره زیبا و مظلومش شده بودم . صداش به من آرامش می داد وهمراه با نگاهش جادوم می کرد . قبول کرد که زنم شه .. اون شب از خوشحالی تا صبح خوابم نبرد .. نصف شب بار ها و بار ها از خواب بیدار می شدم . تنها در اتاق قدم می زدم و با خودم و به خودم می گفتم فتانه ! دنیا رو به پات می ریزم . دوستت دارم . دوستت دارم . چقدر با منطق و متانت حرف می زد . آدم فکر می کرد این دختر بیست ساله به اندازه بیست ساله که شوهر داری کرده . اون اصلا دوست نداشت که عروسی مون خیلی تجملاتی باشه .. مهریه رو سبک می خواست ولی من هر چی که اون می خواست چند برابرشو واسش انجام می دادم . ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــــــــــــاه ۲

اولین باری که می خواستم باهاش سکس کنم یعنی همون شب اول ازدواج شب زفاف , اون شده بود مثل فرشته هایی که رفته به قالب جسمی . چهره پاک و معصومانه و اون بدن زیباش منو وادار می کرد به این که با خودم فکر کنم آیا به راستی این دختر تا حالا گناهی هم کرده یا نه . ازبس متین و منطقی بود . با همه از هر قشری چه کودک و چه جوان و چه پیر ها طوری حرف می زد که انگاری هم سن اونا باشه . حنی نوزادان لجوج هم در آغوش اون آرامش داشتند . ولی حیف که از من خواسته بود چند سالی رو بچه دار نشیم تا کمی به رشد و کمال برسه و در مرحله پختگی بار دار شه . هر چند قبول این یکی برام سخت بود ولی پذیرفتم . بذار خوشحالش کنم . آخه وقتی تفاهم و درک متقابل باشه زن و شوهر دیگه هیچ مشکل حل نشدنی بینشون به وجود نمیاد . وقتی با لباس خوابی از حریر بسیار نرم و نازک که بر جستگیهای تنشو در حرکت به خوبی نشون داده به بدنش می چسبید اومد و کنارم دراز کشید نمی دونستم تا کی باید نگاش کنم . با این که اون اولین مورد ی نبود که باهاش سکس می کردم ولی دلم می خواست فقط نگاش کنم . صداش کنم فتانه افسونگر من . کف دستمو گذاشتم رو اون حریر نرمی که به رنگ آبی ملایم بود . شده بود عین ملکه ها . دلم نمیومد اون حریر اون لباس خوابو بدم بالا . هیجان منو از خود بی خودم کرده بود . فضای بهشتی زفاف منو بر آن باورم داشته بود که فرشته ای در بیگناهی و حوریی در زیبایی و خوش اندامی به سوی من فر ستاده شده . هر چه فکر می کردم علت پاداش به من چی می تونه باشه و من که مثل اون پاک و بی گناه نبودم چیزی سر در نمی آوردم . اون فقط تشنه بود . تشنه بوسه های من .. دست مالی های من .. هر جای بدنشو که می خوردم و می ذاشتمش تو دهنم و نرم نرم میکش می زدم صدای هوسش می رفت به آسمونا . راستش دلم نمی خواست پیش اون کم می آوردم . باید ارضاش می کردم . بهش می رسیدم . برای اونی که دوست داشت واسم بهترین و زیبا ترین باشه دلم می خواست که بهترین و خوش تیپ ترین باشم . اون با این که بیست سالش بود ولی اندامش و حرکات و صورت تپلش کمی بزرگتر نشونش می داد و پختگی کلامش هنگامی که حرف می زد . صورتم گر گرفته بود . داغ کرده بودم وقتی تنمو به تن داغ اون می چسبوندم . عطر تنش با عطر تنم در هم آمیخته لحظه به لحظه بیشتر آتیشم می زد . انگاری فر هاد به خواب شیرین رفته بود . به خودم ندا می دادم بیدار شو چشاتو باز کن تو خواب نیستی . این همسر توست . همسر زیبا و مهربانت . عمری رو باید در کنارش سر کنی . در خوشی و نا خوشی . در غم و شادی . حتی دلمم نمیومد شورت و سوتین همرنگ لباس خواب نرم و نازکشو که به رنگ آسمانی خیلی ملایمی بود از تنش در آرم . همسر آسمانی من برای این لحظات رنگی آسمانی انتخاب کرده بود . لبای سرخ و یاقوتی و غنچه ای اون که تر کیب بسیار زیبایی با صورت گرد و درشت و چشای شهلایی و بینی قلمی و گونه های تپل و توپرش درست کرده بود منو به یاد خوشگل ترین عروسکا مینداخت ولی این عروسک زیبای من زیبا ترین بود . بوسه بر لبان داغ و خوش طعمش هوسمو زیاد تر کرده بود . راستش از بس دستپاچه شده از طرفی تا به حال وقبل از فتانه چند بار از مرز کس رد شده بودم دیگه به این فکر نکردم که باید با احتیاط با کس زنم بر خورد کنم . ولی خب خیلی زود حواسم بر گشت سر جاش . اونم با حرفایی که عشق من می زد . نوک سینه های تیز و آبدارشو که میذاشتم تو دهنم با جفت لبام اونو میکش می زدم و بین دو لب حرکتش می دادم و بعدش با زبون , تیزی نوکشو که حس می کردم لذت می بردم از این که شکارچی این آهوی زیبا من هستم . شاید اگه قبل از از دواج این چند مورد سکس با زنان و دختران رو نمی داشتم خیلی برام سخت می بود تا با همسرم عشقبازی کنم . این شرم زیبا رو در فتانه خودم می دیدم . خیلی خجالت می کشید . ولی آروم آروم اونو به سمت خودم کشوندم به این که صمیمیت و تفاهم همه چی رو حل می کنه . نمی دونم چی شد که موضوع بکارت دخترا پیش کشیده شد و تازه متوجه شدم یادم اومدکه نمی تونم سرمو بندازم پایین و همین جور بدون سرفه و آماده باش کیرمو فرو کنم توی کسش . دل تو دلم نبود ولی واسه این که نشون بدم چقدر دوستش دارم و کلاس بالام گفتم عزیزم اگه آمادگیشو نداری پرده برداری رو بذاریم برای یک شب دیگه .. -نه عزیزم می خوام تو و بهتره بگم هردومون لذت ببریم . این راهیه که باید رفته شه . پس هرچه زود تر بهتر تا این که ما رو به یک مقصد رویایی برسونه . -اوخ خوشگل من فدای اون مقصد بشم من .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۳

لبای داغمو رو لبای یاقوتی همسرم گذاشتم . انگاری هیچ فاصله ای بین ما نبود . بوی شکلاتی روژ و عطر تن عشق نجیب من آن چنان هوسی در من به وجود آورده بود که دلم می خواست عشق و هوسمو تا آخرین توانم در آغوش گیرم . ولی دلم نمیومد بدن خوشگلشو به درد بیارم . حالت قرار گرفتن ما طوری بود که بیضه هام روی کسش رفته کیرم به صورت سر بالا رو شکم و به طرف نافش قرار گرفته بود . دستمو گذاشتم رو کیرم و سرشو به طرف شکاف کس فتانه خم کردم . چشای خوشگل و خمارش نیمه خمار بود . نجابت و عشق جاودانی رو در چشاش می خوندم . دور و بر کسش همه خیس بود . خیلی داغ شده بود . خیلی .. نوک کیرم خیلی را حت به سوراخ کسش چسبید و سر کیرم رفت اون داخل . گفته بود که بچه نمی خواد .. و حداقل تا دو سه سالی رو راحت بگردیم . منم بهش گفتم باشه و پذیرفتم که جلو گیری کرده برای خالی کردن آب از کاندوم استفاده کنم تا ماه بعد اون از قرص استفاده کنه . فشار عجیبی به خودم می آوردم تا همون اول و هنوز هیچی نشده توی کس فتانه عزیزم خالی نکنم . خیلی به خودم فشار می آوردم .. -عزیزم اگه نمی تونی بیا رو سینه هام خیس کن . -بدت نمیاد ؟/؟ -واسه چی ؟/؟ مگه من و تو مال هم نیستیم ؟/؟ وجودمون متعلق به همه .. در واقع یک روح هستیم در دو بدن . باید حس همو حس کنیم . -خیلی قشنگ حرف می زنی . کلفتی و درازی کیرم به حدی بود که پس از انزال کم نیاره . بدن سفید و تر و تازه فتانه منو به این فکر انداخت که اون حوری روی زمینه . زیبا و لطیف و سفید و خوش اندام و خوش بو .. حیفم میومد که اون سینه های زیبا و آبدارو آلوده اش کنم . ولی اون با لذت کمکم می کرد . لبخند زیباو پر معناش برام به دنیایی می ارزید . زیر چشمی نگام می کرد تا همراه با لذت من لذت ببره . دو طرف سینه ها شو به کیر من چسیوندو و منم کیرمو لای سینه هاش حرکت می دادم . همون دقیقه اول تا اونجایی که می تونستم لذت ببرم بین سینه هاش خالی کردم . اون با انگشتاش و کف دستش منی های منو رو سینه ها و بینشون پخش می کرد . با این که کیرم کمی شل شده بود ولی اونو گذاشتم رو وسط کس فتان و به طرف جلو حرکتش دادم . تصور کردن یک کس تنگ و نقلی و غنچه ای هو س منو تا به حدی زیاد کرد که کیرم کمی سفت تر شد . با یه حرکت یه قسمت دیگه ای از کیرمو به طرف جلو فرستادم . قلبم به شدت می تپید . فتانه هیجان بیشتری داشت . چون خلاف شوهر آلوده اش اون هنوز بکر و دست نخورده بود . قلبش به شدت می زد . تنگی کسشو حس می کردم که کسش مثل یک بلوز تنگ یقه اسکی داره رو سر کیرم کشیده می شه .. چه کیفی داشت . دیگه به وسط و آخر خط فکر نمی کردم که تا چه حد می تونه خونو با خودش بکشه بیرون . عکس العمل خاصی نداشت . راستش منم تا نزدیکای آخر کسش رفتم . متوجه پارگی یا حرکتی غیر عادی نشدم . کیرمو که کشیدم بیرون تا حدودی سرخی خونو دیدم که روش نشسته و عزیز دلم هم متوجه شده بود که کار پرده اش تموم شده . می دونستم استرس داره ولی می خواست نشون بده که بر خودش مسلطه . دقایقی رو به تمیز کردنش مشغول بودم و با بوسه هایی گرم و نوازش کردنش خواستم بهش بگم که برام خیلی عزیزه و فقط به سکس فکر نمی کنم . -عزیزم حالا که دیگه دختر نیستم منو مثل سابق دوستم داری ؟/؟ برام ارزش قائلی ؟/؟ -فتانه عزیزم . این چه حرفیه که می زنی . میگی مثلا ما باید چیکار کنیم ؟/؟ یا می کردیم ؟/؟ فقط سر کیرمو می کردم توی کست که تا آخر عمرمون تو از این فکرا نکنی ؟/؟ تازه دوران با ارزش پیوند ما داره اوج می گیره . به اوج شکوهش می رسه . من قدر لحظه های تسلیمو می دونم . تو تمام وجود و سرمایه اتو تقدیم من کردی و من هر گز اینو با بی وفایی و خیانت و فراموشی عوضش نمی کنم . تو نفس و زندگی و همه چیز منی . -منم برای همیشه مال توام فر هاد . بغلم بزن . منو ببوس .. کیرت رو فرو کن توی کسسسسسسم بیشتر از این منتظرم نذار . هوس دارم . منو بکن .. می خوام . می خوام . خواهش می کنم . دوستت دارم . دوستت دارم . پاهاشو به دو طرف باز کرد . کس تنگ فتانه با کیر کلفت من در تر کیب با هم برای هر دو مون لذت بخش بود . -نههههههه فر هاد .. فر هاد این قبول نیست محکم تر .. محکم تر .. دوستت دارم . فشارم بگیر .. تا اونجایی که می تونی منو به خودت بچسبون .. تو بغلت فشارم بگیر . بازم بگو برای همیشه بهم وفاداری .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۴

فتانه تسلیم من وآغوش من شده بود . اون می دونست که چی می خواد و منم می دونستم که باید چیکار کنم تا هر دو به خواسته مون برسیم . اون لبخند همیشگی شو بر لب داشت . لبخندی با یه دنیا راز . انگاری ازم می خواست که اونو با تمام وجودم در خودم حلش کنم . کف دستمو روی کسش کشیده و با حرکاتی از بالا به پایین و برعکس کسشو هدف گرفته بودم . -بگو عزیزم . بگو فرهاد خوشگل من . فقط من تنها زن زندگیتم . تنها زنی که باهاش سکس می کنی .. و خواهی کرد .. -امان از شما زنای حسود . این شب اولی و شروع زندگی مشترکمون باید به این چیزا فکر کنی ..؟ -دوست دارم . دوستت دارم . می خوام مال من باشی . همون جوری که به خودم اعتماد دارم می خوام یکی دیگه هم مث من باشه که اونم قابل اعتماد باشه .. -خیلی ممنون فتانه خانوم از این اعتمادی که به من دارید .. دو تایی مون خندیدیم . به تر و تازگی همسرم فکر می کردم . زنا زود فرسوده میشن و شاید این اختلاف سنی من و او در یک نقطه از زندگی توازن خاصی ایجاد می کرد که به نفع هر دو مون بود . باید باور می کردم که خوشگل محله اونی که کسی رو تحویل نمی گرفت اونی که واسه کسی چراغ سبزشو روشن نمی کرد حالا واسه من چراغ داده چراغ سبزش واسه من روشنه . برای همیشه و با من از عشق میگه . از لحظه های خوش زندگی . با موهای بلند عشقم بازی می کردم . خیلی آروم نوازشش می کردم . فتانه خیلی حشری و داغ بود . منم از هیجان اون هیجان زده می شدم . به خوبی نشون از عدم تجربه اون داشت . همون زنی که من می خواستم تا می رفت که در عشق و هوس غرق شه شکارش کرده بودم . شکاری بالاتر از هر شکار .. -آهههههههه فر هاد فر هاد یه حسی دارم که هیچوقت نداشتم . هیچوقت .. نمی دونم بگم چه جوریه .. دلم نمی خواد ولم کنی ولی اگه ولم نکنی دوست دارم خودمو از یه بلندی پرت کنم .. هوووووففففففف ..نهههههه کسسسسسسسم ...نمی تونم .. محکم تر .. فشارم بگیر .. گازم بگیر کبودم کن .. -نههههههه دلم نمیاد .. -بهت میگم گازم بگیر من بهت چنگ میندازم .. عشق من عزیزم مگه نمی دونی چقدر هوس دارم . به بدنم چنگ انداخته بود و ناخناشو توی پهلوهام فرو کرده بود ولی خیلی نرم و آروم تا منم گازش بگیرم ولی من خیلی آروم این کارو انجام دادم . انگاری زیر کیر من داشت بال بال می زد . مث یه پرنده عاشق .. مثل یه پرنده خونینی که داره جون میده . چشاشو بسته بود . خوابش برده بود . متوجه شدم که تونستم ار گاسمش کنم . عاشق گاییدن از کون بودم . وقتی فتانه رو یه پهلو کرده چاک کونشو باز کرده بودم از اون لحظه هوس کونشو کردم . با اون سوراخ ریزش ... اون برام هر کاری می کرد ولی از کون دادن می ترسید . واسه این که خودمو ارضا کنم رو کیرم کاندوم کشیدم تا عزیز دلم از ماه دیگه قرص بخوره . هر چند دلم نمیومد که اون عذاب بکشه . از این نظر که میگن خوردن قرص واسه خانوما عوارض مختصری داره . وقتی کیرمو به سوراخ کونش فشار دادم یه جیغی کشید که دلم لرزید با این که به اندازه کافی با روغن مخصوص سوراخ تنگشو چرب و نرم کرده بودم ولی خیلی تنگ بود . همین منو بیشتر به هوس می آورد تا بتونم از این سوراخ تنگ کام بگیرم .. ولی فقط تونستم سر کیرو یک سانت بعد از اون رو وارد کون زنم بکنم .. -عزیزم .. عزیزدلم هر کاری دوست داری می تونی با هام بکنی ولی حس می کنم توی کونم خنجر کشیدن .. قلبم داره از جا در میاد .. دیگه مجبور شدم رهاش کنم . اون بیچاره حرفی نداشت ولی من چرا باید بیرحمی می کردم .. اون شب برام یکی از بهترین و شیرین ترین شبها و لحظات زندگیم بود . شبی که حس کردم باید دار و ندارمو به پای اون بریزم . شبی که از این که یک همسر آک آک به تورم خورده خودمو خوش شانس ترین آدم روی زمین می دونستم . دلم می خواست دار و ندارمو بریزم به پای اون . هر چی می خرم به اسم اون کنم . به من می گفت عزیزم من به تنها چیزی که فکر نمی کنم مال دنیاست . داشتن یک شوهر خوب و پای بند به خونه و زندگی از همه چی بالاتره . روز ها و هفته ها و ماهها گذشتند . با این که یک زن مومن از نظر ظاهر کار نبود ولی همچنان حجابشو حفظ می کرد و سعی می کرد پیش مردای فامیل حرفایی که می زنه در حد معمول و به نظر خودش معقول باشه . با بقیه بگو بخندی معمولی داشت و خودشو لوس نمی کرد . همه دوستش داشتند و براش احترام قائل بودند . سه چهار سال گذشت تا این که سر انجام رضایت داد که یه بچه داشته باشیم به اندازه کافی بی دردسر با هم حال کرده بودیم . هر چند خودشم مث من معتقد بود که بچه نمک و میوه شیرین زندگیه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۵

از اونجایی که فریبا دو تا دختر آورده بود و خونواده منم هنوز نوه پسری نداشتند و از طرفی عاشق این بودند که من که پسرم یه نوه پسری هم واسشون بیارم وقتی که بچه به دنیا اومد و زد و یک کاکل زری شد از خوشحالی نمی دونستن چیکار کنن . اگه بهشون می گفتم این بچه تقدیم شما باد با جون و دل قبول می کردن . مخصوصا مادرم که اصلا یا دوست داشت خونه مون بمونه یا این که من و فتانه و فربد رو همش پیش خودش داشته باشه . روز ها از پی هم می گذشتند و زندگی روی خوش خودشو بیش از پیش بهمون نشون می داد و کاسبی رونق بسیار داشت . خرید و فروش املاک .. زمینایی هم که خریده بودم قیمتش می رفت بالا می فروختم و به هر نحوی که بود پولمو زیاد می کردم . به اسم فتانه خونه و ماشین و آپار تمان می خریدم و یا به اسم کوچولو که خودم البته همه کاره اش بودم . روابط گرم من و همسرم همچنان بر پایه عشقی پاک و صمیمیت و صداقت بود . عشقی که به مرور زمان اوج گرفته بود . شاید در اوایل از دواج خودشو نشون نداده بود . وقتی که می رفتم سر کارم تا شب که بر گردم فقط انتظار اینو می کشیدم که کی بر می گردم خونه و اونو ببینم . اونم انتظار منو می کشید . این هیجان رو در حرکات و رفتارش می دیدم . اگه تمایلی به کار در بیرون از خونه داشت که سرشو گرم کنه بچه باعث شده بود که خونه نشین شه و سرشو با اینترنت و ماهواره گرم کنه که من حوصله هیشکدومشو نداشتم . گاهی وقتا که یکی دو ساعتی زود تر بر می گشتم خونه شاید یه فیلمی می دیدم . ولی برای من بزرگترین تفریح و عشقم بگو بخند با همسرم و شیرین زبونی های فربد بود . -فتانه دفعه دیگه باید یه دختر برام بیاری . -صبر کن سفارششو به خدا بدم . چشم ! ببینم یکی کافیه ؟/؟ ... فربد تقریبا سه سال و نیمش شده بود . روز به روز خوشگل تر و شیرین زبون تر می شد . -فتانه چرا نمی ذاری بعضی وقتا شبا رو پیش مامان بابام بمونه . اونا خیلی دوستش دارن -عزیز دلم یه وقتی فکر نکنی من بی احترامی می کنم . بچه دو هوا میشه . علاقه و دوست داشتن زیادی تر بیت اونو سخت می کنه . باور کن من بد جنس نیستم . شاید اگه منم مادر بزرگ شم یه همچه حسی داشته باشم . بچه یه جوری میشه . نمیگم بی ادب میشه . چون شخصیت و فر هنگ خونواده شما خیلی بالاست ولی نمی دونم چه جوری بگم .. آخه اون دفعه که یک صبح تا غروب اونجا مونده بود اصلا حرف منو دیگه گوش نمی کرد . -عزیزم بچه هست -همه آموزش ها از بچگی شروع میشه . حالا اگه یه خورده بزرگتر شد و جنبه و ظرفیت بعضی کارا رو داشت من حرفی ندارم . تازه خیلی هم لذت می برم که پسرمو بی نهایت دوست دارن . هر کی فربد منو دوست داشته باشه حس می کنم که منو دوست داره . فتانه رو درک می کردم از این که تا این حد به این مسائل اهمیت میده خیلی خوشحال بودم . ولی دلمم برای خونواده ام می سوخت . تقریبا فربد چهار سالش بود که برای یه مدتی مهمونی رفتن ها ی ما زیاد شده بود . از طرفی عروسی ها هم زیاد شده بود . هم از طرف فامیلهای ما هم درمیان بستگان فتانه و هم در میان دوستان خانوادگی و همکلاسیها و همکاران .. من یکی که دیگه خسته شده بودم ولی هر چی حساب می کردم می گفتم اگه این یکی رو نرم بده اون یکی رو نرم بده . بعدا چش تو چش میفته . با این حساب دیگه بیشتر مهمونی ها و دعوتی ها رو می رفتیم . و در این مراسم بود که فتانه خلاف خواسته قلبی خودش فربد رو می سپرد خونه پدرم . دخترعمه هاش هر کدوم سه چهار سالی رو ازش بزرگ تر بودند . هر وقت فربد رو می دیدنش ولش نمی کردن .. فتانه در مهمونی ها خیلی فانتزی می پوشید اینو من از اون خواسته بودم . وقتی یک مراسم از دواجی می شد و حالا در تالار یا زیر پار کینگ و خونه فرقی نمی کرد اگه مجلس , زنونه مردونه اش جدا بود اون در محفل زنا خیلی راحت و سکسی می گشت و در رقصیدن و گرم نگه داشتن مجلس سنگ تموم می ذاشت .. همین که چند تا مرد وارد مجلس می شدن روسری سرش می کرد و سعی می کرد از اون حالت سکسی در آد و معمولا یه شال مینداخت رو خودش ..و اگرم اوضاع خیلی آشفته بود مانتو تنش می کرد و سعی می کرد جنب و جوشی نداشته باشه .. از این بابت خیلی به خودش زحمت می داد . -عزیزم چرا این قدر به خودت سخت می گیری . من که شوهرتم آزادت گذاشتم . تو چرا نمی خوای راحت باشی ..؟ -درسته تو بهم اعتماد داری و منم به خودم اطمینان دارم ولی فکر این که این که یکی دیگه بخواد فکر دیگه ای در مورد من داشته باشه اذیتم می کنه ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۶

پیوند عاشقانه من و اون روز به روز جلوه بیشتری پیدا کرده و ما حس می کردیم که لحظه ای بدون هم نمی تونیم زندگی کنیم . گاهی وقتا مادر و خواهرم بهم می گفتن چرا این قدر نسبت به فتانه بی خیال نشون میدم که در مجالس راحت با هر کی می پلکه و بر می خوره . منم در جواب می گفتم مادر جان خواهر جان هیچ مسئله ای نیست . اتفاقا منم بهش میگم که روسری از سرت بر دار تا این جوری راحت تر باشی ولی خودش قبول نمی کنه . اینو که می گفتم دیگه ساکت می شدند و چیزی نمی گفتند . .با این حال سعی می کردم تا اونجایی که می تونم احترام خونواده خودمم داشته باشم و با اونا تند بر خورد نکنم . شاید فتانه هم اینو حس می کرد که خونواده من نسبت به اون در مواردی حساسیت به خرج میدن . راجع به فربد هم خیلی گله داشتند . آخه فتانه جز در مواردی که مجبور می شد فربد رو برای چند ساعتی بسپره به اونا خودش باید حتما همراه بچه می بود تا پدر بزرگ و مادر بزرگش اونو ببینن . ولی یه چیزی باعث تعجبم شده بود این که در مورد خونواده خودش این کارو رعایت نمی کرد . وقتی ازش پرسیدم یه جواب قانع کننده ای بهم داد که دیگه چیزی نگفتم . بهم گفت که اونا علاقه شون منطقی تره و همون جوری که با من رفتار کردن می تونن با این نوه شون هم همون بر خورد رو داشته باشن . البته یه جورایی حالیم کرد که خونواده من فربد رو که نوه پسری شونه بیشتر دوست دارن . ..یه چند وقتی گذشت .. تغییراتی رو در رفتار فتانه می دیدم که حس می کردم نسبت به خونواده من داره با محبت تر میشه . نمی دونم چرا داشت این کارا رو می کرد . حتی نسبت به من هم داشت یه ظرافت کاریهایی رو انجام می داد که فبلا در مورد اونا نظر مساعدی نداشت و میشه گفت یه جورایی در این زمینه توپو انداخته بود توی زمین من . این سیستم تدریجی رو ظرف سه چهار ماه پیاده کرده بود . یکی از کارایی که کرده بود این بود که از موضع خودش عقب نشینی کرده بهم گفته بود حالا که فکرشو می کنم می بینم که باید یه خورده کوتاه بیام و هر چند وقت در میون یه شب هم که شده فربد رو بفرستم خونه پدر بزرگش .. اونا تنهان و از دیدنش خوشحال میشن . اگرم مورد خاصی پیش بیاد زود می تونم حلش کنم -تو خیلی ماهی فتانه .. منم بهشو.ن سفارش می کنم اونو لوسش نکنن . کاری نکنن که تو نتونی بعدا حریف پسرت شی . -عزیزم یک مادر اگه شیوه تر بیتی صحیحی پیش بگیره خیلی راحت می تونه همه جوانبو در نظر داشته باشه .. راستش اون حداقل هفته ای یه شب که معمولا شبای جمعه بود فربد رو می فرستاد پیش پدر و مادرم و ما روز جمعه ناهارو می رفتیم اونجا و شام شب شنبه رو می رفتیم خونه پدر و مادر فتانه و دور هم بودیم . این حرکت اون منو خیلی خوشحالم کرده بود . خونواده منم خیلی از این کارش خوشش اومده و دیگه به اون صورت بهش گیر نمی دادن . یکی دیگه از کارای جالب همسرم در مورد چگونگی آمیزش بود . بعد از این که فربد به دنیا اومد وقتی که سکس می کردیم فقط یک روز بعد از پایان پریود و یکی دو روز مونده به آغاز اون من از کاندوم استفاده نکرده به اصطلاح جلو گیری نمی کردم . بقیه مدت رو من از کاندوم استفاده می کردم . خیلی دلم می خواست اون از قرص های ضد بار داری استفاده کنه .. با این که خودمم قبلا گفته بودم که من نمی خوام تو قرص بخوری چون ممکنه عوارض خفبفی داشته باشه ولی ته دلم می خواست که اون گاهی هم قرص بخوره . حس می کردم نیاز دارم به این که کیرم توی تونل تنگ و چسبون کس فتانه قشنگم خالی کنه . اصلا از کاندوم نفرت داشتم . حس می کردم یه فاصله ای بین من و اون ایجاد کرده . .. وقتی فتانه بهم گفت که از ماه دیگه می خواد قرص بخوره ..من برای اون روز که شاید دو سه هفته ای بهش مونده بود لحظه شماری می کردم .. واسه این که نگه در فکرش نیستم گفتم عزیزم چرا .. -خب اولا دوستت دارم و نمی خوام با جلو گیری به خودت فشار بیاری و از طرفی شاید خودمم نیاز داشته باشم ولی بیشترش به خاطر تو .. همون شب به خاطر این فداکاری اون یه گردن بند طلای سنگین و گرون قیمت براش خریدم .. این یه هدیه کوچیکی از طرف من به اون بود که خیلی هم خوشش اومد . روز به روز زیبا تر می شد . بهش می گفتم فتانه من هر روز فتان تر از روز قبل میشی .. اونم می گفت واسه شوهر جونمه . واسه عزیز دلمه . هر چند اون برام همیشه جذاب و تازه و زیبا بود ولی جذابیت و طراوت خاصی رو در اواحساس می کردم . حتی به ساک زدن هم توجه خاصی پیدا کرده بود . اون هر کاری می کرد تا منو راضی تر م کنه . با این که قبلا هم کیرمو ساک می زد ولی این بار به طرز خاص و طولانی این کارو انجام می داد . از زیر بیضه ها تا نوک کیر منو ساک می زد . به صورت چرخشی .. تمام قد .. دورانی ..مورب .. مدل به مدل .. گاهی نصف کیرو می ذاشت تو دهنش ..گاهی تمام اونو .. -فتانه چته .. چرا این قدر داری خودت رو خسته می کنی . -دوست دارم شوهر جونم ازم راضی باشه . -من همین جوریشم به اندازه کافی ازت راضیم . دوستت دارم . فکر نمی کردم اون روز به روز با محبت تر و صمیمی تر شه . وقتی سایر مردا رو می دیدم که مدام می خوان از دست زنشون در رن به حالشون تاسف می خوردم که چرا زندگیشون این جوری شده و اون وقت بود که بیش از هر وقت دیگه ای به این فکر می کرد م که چه نعمتی نصیبم شده . همش از خدا می خواستم نیاره اون روزی رو که مجبور شم بدون اون زندگی کنم . جون منو قبل از اون بگیره . زندگی بدون فرشته فتانه مهربون یعنی زندگی در جهنم که از هزاران مرگ هم بد تره . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۷
فتانه تازگیها رفتارش کمی عجیب تر شده بود . همش می خواست کاری کنه که جلب توجه بیشتری کنه . توجه به ظاهرش خیلی بیشتر از قبل شده بود . انواع و اقسام لباسا و شورت و سوتین ها رو رو بدنش امتحان می کرد و نظر منو می خواست -عزیزم تو خوشگلی .. تو دل برو و هوس انگیزی . معمولی ترین لباسا رو هم بپوشی بازم بهت میاد .. گاهی وقتا حس می کردم که بین من و اون راز و حرف نگفته ای وجود نداره ولی گاهی هم این حسو در من به وجود می آورد که دنیایی از نگفتنی ها بین ما وجود داره . نمی دونم چرا بعضی وقتا به یه گوشه ای خیره می شد و با خودش یه چیزایی رو زمزمه می کرد .. -عزیزم مشکلی داری . ؟ انگاری این روزا حالت خوش نیست .. یه لبخندی می زد و می گفت نه فرهاد خوش تر و سر حال تر از همیشه ام .. یه روز حس کردم می خواد یه چیزی رو به من بگه .. هی این دست و اون دست و این پا و اون پا می کرد . هیچوقت اونو تا این حد در تنگنا ندیده بودم . -عزیزم راحت باش . چیه . چیزی می خوای بهم بگی ..-می خواستم در مورد یه مسئله خاصی باهات مشورت کنم .. اون دفعه عروسی یکی از بستگان دورمون که بودیم مهسا دوست قدیمی خودمو دیدم که پونزده سالی می شد ازش خبری نداشتم . اون وپدر و مادر و برادرش رفته بودن اون ور آب و حالا بر گشتن .بهم می گفت دختر حالا شرایط اجتماع به این صورته که تو خیابونا روسری سرت کنی وقتی وارد یه مجلسی میشی دیگه چرا این قدر به خودت سخت می گیری مگه غیر اینه که میگی شوهرت بهت اطمینان داره خودت هم به خودت اعتماد داری . نمی دونم چیکار کنم . تو ناراحت میشی اگه یه وقتی بخوام با موهایی مشخص و بدون روسری برم در مهمونی ها شرکت کنم ؟/؟ .. یه نگاهی بهش انداخته و گفتم آره ناراحت میشم .. -ولی قبلا که چیز دیگه ای می گفتی -حالا هم همون چیز دیگه رو میگم . من از موضع خودم عقب نشینی نکردم . می دونی ناراحتی من به خاطر چیه .. به خاطر این نیست که می خوای روسری از سرت بر داری .اتفاقا خودمم برای این کار تشویقت می کنم چون تو رو مث کف دستم می شناسم و از دو تا تخم چشام بیشتر بهت اعتماد دارم . ولی ناراحتی من از اینه که تو چه طور به حرف دوستی که 15 ساله ندیدیش اهمیت داده رو تو اثر گذاشته ولی به من و حرفام اهمیت ندادی -اگه برام مهم نبودی که با تو مشورت نمی کردم . اصلا بی خیالش .. -فتانه راحت باش . خودت می دونی . من حرفی ندارم . برای چی ناراحت شم . تو عشق منی . شریک زندگی منی . اگه خدا بخواد من و تو سالهای سال باید در کنار هم زندگی کنیم . در نهایت صفا و صمیمیت و دوستی و عشق و محبت ... خودشو انداخت بغلم و لبامو بوسید و گفت می دونستم درکم می کنی و ناراحت نمیشی .. -فقط یه سوال ازت داشتم -صد تا سوال بکن -چرا این روزا خیلی بیشتر از گذشته ها به خودت توجه داری به ظاهرت .. می خوای زیبا ترین و خوشبو ترین و خوش پوش ترین نشون بدی .. -ایرادی داره که برات بهترین باشم ؟/؟ قبلا هم بهت گفته بودم . -ولی حس می کنم دلیل دیگه ای هم باید داشته باشه .. یه لحظه چهره اش رفت تو هم .. -منظورت چیه -چیه فتانه نگران به نظر می رسی .. -راستش فر هاد یک زن همش دوست داره جوون بمونه ..تر و تازه باشه .. برای شما مردا چهل سالگی هم یک سن مناسبی برای جوونی کردنه . حتی پنجاه سالگی .. اگه پوستی تازه داشته باشین موهاتونو رنگ کنین در شصت سالگی چهل ساله و حتی کمتر نشون میدین ولی ما زنا همین که به مرزسی ساالگی می رسیم حس می کنیم یواش یواش داریم پیر میشیم . اگه این حسو هم نداشته باشیم دیدن دخترای جوون و تر و تازه و خیلی بشاش تر از ما .. ما رو به یاد اون روزای خودمون میندازه -عزیز دلم این در صورتی باید ایجاد حساسیت کنه که یک شریک خوب و هم درد مناسب واسه زندگیت نداشته باشی . وقتی که ما نسبت به هم عشق و علاقه و محبت داریم دیگه این چیزا واسمون مهم نیست و نباید که باشه .. مگر این که تو نسبت به من احساس صمیت نکنی . برات یه غریبه باشم و بین ما فاصله ها باشه -عزیزم .. فدات شم تو که می دونی من تو رو از جونمم بیشتر دوست دارم و نمی خوام که این حسو در مورد من داشته باشی . ..فتانه تحت تاثیر حرفای مهسا که هم فامیلش می شد و هم دوستش دیگه میون مردای فامیل هم بدون روسری ظاهر می شد .. حس می کردم که در نوع سکسش هم یه تغییرانی به وجود اومده ..به من توجه بیشتری نشون می داد تا به خودش . این برام کمی غیر عادی بود .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۸

قبلا ول کنم نبود . اگه ار گاسمش نمی کردم باید خودمو می کشتم با کس لیسی یا طولانی کردن سکس هر طوری که شده اونو ارضاش می کردم .. ولی حالا فقط به این توجه داشت که من زود تر انزال شم و سکسو به آخرش برسونه . اولش فکر کردم که می خواد هوای منو داشته باشه و زود تر سبکم کنه . مهسا وقت و بی وقت میومد سراغش و اونو با خودش می برد . کمی نگران شده بودم . هرچند در جامعه کنونی ما غربی تر از خود غرب رفتار میشه و خیلی ها اصالت و فرهنگ خودشونو از یاد بردن ولی با این حال من می ترسیدم از این که اثراتی از فرهنگ دنیای غرب که با جامعه و نگرش ما ساز گاری نداره وارد زندگی ما شه . تا زمانی که مهسا وارد زندگی ما نشده بود من زیاد به این که زنم با بقیه چگونه نشست و بر خاست داره خیالم نبود ولی نمی دونم چرا از این دختره خوشم نمیومد . حتی وقتی یه آخر هفته ای رو فتانه بهم گفت که می خواد با مهسا و دو سه تن از دوستان مجردی با هم برن ویلای ساحلی خونواده مهسا در شمال , من یکه خوردم و با وجود مخالفت فلبی خودم موافقت کردم . در طول زندگی مشترکمون هر گز تا به این حد نگران شرایط فتانه نبودم . اصلا قبلا از این جریانات نگران نبودم . بار ها بهش می گفتم که برای خونه یه کار گر بگیریم و نظافت و کارای دیگه رو انجام بده اون مخالفت می کرد . می گفت من خودم بیشتر به امور و چم و خم کار آشنام . تازه به هر کار گری نمیشه اعتماد کرد .. ولی مدتی بود که انگاری حال و حوصله کار کردن رو هم نداشت . بیشتر وقتا آشپزی رو هم می داد به این کار گر براش انجام بده .. غذای یکی دو وعده مونده رو به خوردمون نمی داد ولی یه مدتی بود که در این زمینه هم تنبل شده بود . اونی که از فست فود و غذاهای بیرونی و کنسرو شده انتقاد می کرد رضایت داده بود که هفته ای سه چهار بار از این غذا ها بخوریم .. چه اتفاقی ممکنه افتاده باشه .. چرا اون وقت و بی وقت میره سراغ لپ تابش .. چرا همش مشغول تایپ کردنه .. چرا مثل سابق به تر بیت فربد توجهی نداره .. چرا بیش از هر وقت دیگه ای به ظاهرش می رسه . روزی چند ساعت میره جلو آینه و حالت های مختلف مو رو امتحان می کنه .. نمی دونستم باید چیکار کنم . وقتی ازش خواستم که با هم یه مدتی رو بریم سفر خارج از کشور هوایی بخوریم قبول نکرد . در حالی که دو سه باری اون ازم اینو خواسته بود و من به دلیل شرایط کاری نپذیرفته بودم . حالا اون قبول نمی کرد که بیاد . راستش منم علاقه چندانی به این سفر نداشتم . می خواستم یه چند روزی اونو از دوستش دور نگه داشته باشم و اونم فضای با من بودنو بیشتر احساس کنه . هر وقت هم ازش می پرسیدم چیزیت شده مدام می گفت نه من همون آدمم تو چرا این قدر سوال پیچم می کنی . قبلا وقتی که خونوادگی با گروهی از فامیلا می خواستیم بریم پیک نیک اون بیشتر از بقیه شوق و ذوق داشت . می گفت حوصله مون سر رفته از بس خونه نشین شدیم . ولی حالا خونه نشینی رو بر همه اینا ترجیح می داد . روزانه ساعتها با خودم فکر می کردم کجای کارم اشتباه بوده که اون این جوری با دیدن یه دوست قدیمی دگرگون شده . شاید بیش از اندازه به فکر کار و مسائل کاری خودم بودم . از پدرم خواهش کردم که یه چند روزی رو چند ساعتی کمتر برم نمایشگاه و از حال و روز فتانه در حدی که احتمالا اون مشکل عصبی داره براش گفتم . پدرم هم از اونجایی که دوستش داشت و نگران حال و روزش شد بهم این اجازه رو داد . حتی فربد رو می ذاشتم پیش مادرم و دو تایی مثل زوجی عاشق می رفتیم و می گشتیم تا این حسو درش زنده کنم که ما هم می تونیم ..ولی اون تمایل چندانی به این حرکات من نشون نمی داد . وقتی میومد خونه احساس خوشحالی می کرد . همین که پاشو از خونه می ذاشت بیرون حس می کرد که وارد زندان شده .. تصمیم گرفتم چند روزی رو بی خیال شم . اتفاقا آخر هفته ای یه کاری پیش اومد که برای این که یه سری کارای گمرکی ورود دو تا ماشین خارجی رو انجام بدم مجبور شدم شخصا برم جنوب .. از فتانه خواستم که با هام بیاد ولی موافقت نکرد .. اون شب باهاش سکس کردم.. هنوز به ماه بعدی که می خواست از قرص ضد بار داری استفاده کنه نرسیده بودیم .. بازم ازم خواست که زود خیس کنم و منم سر کیرم کاندوم کشیدم و آبمو همون داخل خالی کردم . -از پریود بعدی قرص می خورم .. هر دو مون راحت میشیم .. نمی دونم چرا از این که خیره بهم نگاه کنه هراس داشت .. کاش باهام میومد ولی خسته می شد . برای دو سه روزی رو نبودم . وقتی که بر گشتم فتانه رو خیلی هوس انگیز و تو دل برو دیدم . انگاری چهره اش باز شده بود . خیلی بشاش و پر نشاط نشون می داد . ولی هنوز از خیره نگاه کردن به من هراسان بود . همش یه لبخند خاصی می زد . طوری فانتزی شده بود که منو به هوس آورده بود . همه جا عطر خوش اون پیچیده بود .. -عزیزم اگه می خوای کاری بکنی بیا .. بدون مقدمه و از پشت کردم توی کسش .. -اگه می خوای کاندوم بکشی و ار ضا شی حرفی ندارم .. یعنی داشت می گفت که زود تر این کارو بکنم .. -فتانه خیلی ناز شدی . می دونستی دارم میام ؟/؟ چیزی نگفت .. -من همیشه همین بودم .. -آخخخخخخخ .. اووووفففف تو نمی خوای ارضا شی؟ .. -چرا من همین جوریش خوشم میاد . وقتی آبمو توی کاندومی که در کس فتانه قرار داشت خالی کردم حس کردم خیلی راحت و سبکبال شدم . .. رفتم طرف آشپز خو نه .. در سطل آشغالو بازش کردم کاندومو از رو کیرم کشیدم و اونو به همون صورت انداختمش اون داخل .. یه کاندوم دیگه روی آشغالا جلب توجه می کرد .. چقدر این زن بی خیال شده . هنوز اون آشغالای دو سه روز قبل رو خالی نکرده ..خواستم بر گردم یه لحظه به نظرم اومد منی های داخل کاندوم سفید و تازه به نظر می رسند در حالی که من سه روز پیش سکس قبلی مو با همسرم انجام داده بودم .. کاندومو بیرون کشیدم .. تقریبا تازه بود .. یعنی ممکنه هنوزحل نشده باشه ؟/؟ نه اون کاندوم باید خشک شده باشه .. ظاهرا این آشغالا اون آشغالا نبودن .. یه لحظه متوجه نکته دیگه ای شدم که نزدیک بود قلبم از حرکت وایسه .. اصلا این کاندوم از جنس کاندومی که من استفاده می کردم نبود ...... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۹

سرم داشت گیج می رفت . حالم داشت بد می شد . نمی تونستم باور کنم . نمی تونستم باور کنم که در غیاب من یکی اومده و زنمو کرده . باهاش عشقبازی کرده .. رابطه داشته ..من چه جوری باید اینو ثابت می کردم . نمی دونستم که آیا احساس من داره میگه که اون بک خیانتکاره یا عقلم . برای اثبات خیانت زن شهود خیلی زیادی لازمه .. دلیل و مدرک .. اون که همه چیز من بود . من که از اون محبت فوق العاده ای نمی خواستم . خودش بود که بیش از اونی که بخوام پروانه وار دورم می گشت . و من به خاطر عشقش مثل یک شمع براش می سوختم . همه چیزمو تقدیمش می کردم . خیلی از املاکمو به نامش کرده بودم . اینا برام مهم نبود . حالا من میشم مثل شمعی که باید به خاطر خیانت اون بسوزه .؟. نههههههه نهههههههه حتما اشتباهی شده . حتما یکی دیگه اومده و در رختخواب من خوابیده . نه .. نهههه اون فقط از من می خواد که با هاش سکس کنم . اون فقط از بدن منه که لذت می بره . هیچ مرد دیگه ای جز من نمی تونه بهش لذت بده . عشق بده .. اونو ار ضاش کنه و نباید که این کارو بکنه .. اون هنوم همسر زیبا و مهربون منه .. همون خوشگل ترین دختر منطقه .. همونی که بدون این که به پسری توجه کنه با هام از دواج کرد . یه دونه دوست پسر هم نداشت . همه آرزوشو داشتن . وقتی با هام از دواج کرد خیلی ها حسرت می خوردند . به من حسادت می کردند . می گفتند که ای کاش به جای من بودند . ممکنه مهسا اومده باشه و با دوست پسرش سکس کرده باشه ؟/؟نمی دونم قاطی کردم . به نظرم اومد اون بیوه باشه .. مطلقه .. یعنی شوهرشو گذاشته اومده اینجا .. نه .. اون متارکه کرده .. خدایا چرا من این جوری شدم .. -فرهاد داری چیکار می کنی .. سریع خودمو رسوندم بهش . هنوز رو تخت دراز کشیده بود . چشاشو به سقف دو خته بود . عین افسرده ها که به گوشه ای خیره میشن همچنان با خودش فکر می کرد . می دونستم حال و روزشو . وقتی یه چیزی فکرشو مشغول می کرد می رفت به عالم خودش . پس واسه چی صدام زده بود . منم رفتم به فکر و به تن لختش نگاه می کردم . به سینه هاش . به کون بر جسته و پوست سفیدش . به موهای بلند و بلوندش که رو کمرش ریخته بود و خیلی دو ست داشتم برسه یه وقتی که رو باسنش رو هم پوشش بده . و من با اون موهای انتهایی روی باسنش بازی کنم . اونا رو بدم کنار و دو تا برش های کونش مشخص شه . ولی دیگه این رویا و آرزو برام معنایی نداشت . یعنی واقعا یکی دیگه داره از این بدن زیبا و هوس انگیز استفاده می کنه ؟/؟ نه ..اون باید منو دوست داشته باشه . اون مال منه . عشق منه .. بازم فکرم رفت پیش این که حالا یه مردی غیر از من رفته بغلش کرده .. داره اونو می بوسه . فتانه داره براش ناله می کنه . اون این روزا برای من سکوت می کنه . نسبت به من و عشق و هوس من بی خیاله ولی برای اون مرد داره دست و پا می زنه . هوس اونو با هوس جواب می داده . براش بلبل زبونی می کنه . بوسه هاشو با بوسه های داغ خودش جواب میده . پاهاشو واسش باز می کنه . بهش میگه بیا کسمو بخور .. کیرشو براش ساک می زنه . همه این کا را رو براش انجام میده . اون وقت من میشم و هستم یک مترسک . مترسکی که داره از وجودش استفاده می کنه . تصور همه چی رو می کردم جز اینو .. خدایا اگه اشتباه کرده باشم چی ؟/؟ اگه تمام اینا یک تو هم بوده باشه چی ؟/؟ پس این چی بوده ؟/؟ باید خونسردی خودمو حفظ کنم . اون نباید بفهمه که من شک کردم .. رفتم کنارش دراز کشیدم . به زحمت جلو بغضمو گرفتم . شاید هیشکی درد منو نفهمه جز همون مردی که در شرایط من قرار گرفته باشه . اون مایه غرور من بود . غرور و سر بلندی و افتخار . بهش می نازیدم . همه جا اونو مثال می زدند . به عنوان مظهر وفا داری و زن زندگی . این که هم از نظر زیبایی تکه و هم از نظر اخلاق . حالا من مونده بودم و دنیایی از آرزو های نا فرجام . بیچاره فربد .. نههههه .. اگه یکی دیگه غیر من اونو در آغوش گرفته باید یه اثری از خودش به جا گذاشته باشه . یه جا شو میک زده باشه . کبودش کرده باشه . زنم این روزا خیلی منگ نشون میده و شاید هم این دقتو نداشته که در این مورد به معشوق خودش سفارش کنه . وای نه شاید اون گیجی ها شو فقط واسه من گذاشته و به قسمت خیانت و هوس بازیهاش که می رسه زرنگ میشه . شایدم اون مرد یه بویی از خودش به جا گذاشته باشه . یه عطری . در یه قسمتی از بدن زنم . من باید همه جا شو خوب بر رسی کنم . اونو بوش کنم . . یه وقتی بود که در هر لحظه ای که می خواستم برم سراغش اون با جان و دل پذیرای من می شد ولی تا زگیها بیشتر وقتا با بی حوصلگی با هام بر خورد می کرد . وقتی لمسش می کردم زمان قبلی سکس رو به رخم می کشید . رو من منت می ذاشت . ولی من باید هر طوری شده متوجه عکس العمل اون می شدم . باید می دیدم که اون از ور رفتن های من تا چه حد لذت می بره . شاید واقعا داره به یه افسردگی می رسه .. -فتانه .. مهسا این جا بوده ؟.. -یه نگاهی به من انداخت و گفت نه .. مگه با هاش کار داری ؟/؟ اون اینجا نیومد .. یا دروغ می گفته یا راست .. اگه راست گفته پس این کاندوم چیه . اگه دروغ گفته چرا این کارو کرده . از من می ترسیده بگه که مهسا دوست پسرشو آورده این جا ..؟/؟ داشتم خودمو گول می زدم . می خواستم یه بهونه ای واسه خودم بیارم که فتانه من هنوزم پاکه . لبامو گذاشتم رو تنش . اول از همه دهنمو رو کونش قرار دادم .. -خسته نیستی ؟/؟ -نه فتانه هوس دارم . چیکارم داری می خوام بیشتر با هات حال کنم . تو که این قدر بد جنس نبودی -سکس زیادی هم برای بدن ضرر داره -ما که سکس نکردیم . خیلی از زن و شوهر ها در هر وهله تا سه بار سه سرویس هم با هم سکس می کنن . اصرار منو که دید چیزی نگفت . شاید انتظار این بر خورد یا لهجه تند منو نداشت . بینی خودمو گذاشتم رو سوراخ کونش . چقدر خوشیو بود . حتی به اونجای خودشم رسیده بود . چرا در غیاب من به فکر خوشبو کردن سوراخ کونش هم افتاده . همه اون قسمتها رو بو می کردم . می خواستم بوی یه عطر جدیدوحس کنم . از بوی مردی که احتمالا سرشو در همین جایی که من حالا سرمو قرار دادم , قرار داده بود . کونشو غرق بوسه کرده زبونمو رو. کسش می کشیدم . می خواستم یخ وجودشو آب کنم واگرم چیزی نبوده و فقط زمینه های اون وجود داره با این کارم یک بار دیگه حس کنه که فقط می تونه با من احساس لذت کنه و به اوج هوس برسه .. ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
صفحه  صفحه 1 از 23:  1  2  3  4  5  ...  20  21  22  23  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Labkhand Siah | لبخند سیاه


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA