قدم دهم
قسمت دهم
رابطه شهاب و آرزو بعد از اوجی که داشت به نقطه خاصی رسیده بود. هر دو نمیدانستند چه میخواهند. هر دو آماده رفتن به مرحله بعد نبودند. نیاز بود که یکی از آنها قدمی بردارد.
سعیده دادی زد و همه را به سمت میز شام جلب کرد. کم کم سر و صدا بلند شد و بحثشان با موضوع داغ یکی از امتحانهای سختی که اخیرا داده بودند و منتظر نمراتش بودند گل گرفت خیلی زود البته از دانشگاه خارج و به مسایل متفرقه رسیدند. شهاب جمع را به بازی ورق دعوت کرد. سعیده فقط پاسور بلند بود و آرزو آن را هم بلد نبود. بازی مورد علاقه پسرها حکم بود پس آموزش بازی را شروع کردند. حمید و سعیده در یک تیم و شهاب و آرزو در تیم مقابل قرار گرفتند و بازی شروع شد! هنوز دیواری از شرم و حیا میان آرزو و شهاب بود که با هر بار خداحافظی تمام قدمهای برداشته شده را پس میزد. آرزو گرچه خیلی برایش سخت بود اما انبوهی از هنجارهای ذهنی و حس گناه را داشت پس می زد. در حین این بازی فکرش جای دیگری بود. آیا او شهاب را به عنوان آدمی با تمام ضعفها و تواناییهایش میتواند بپذیرد. اصلاً مگر در شب ازدواج چه معجزهای میشد که زن و مردی با هم زندگی میکرد. شاید هم اصلاً معجزهای نبود و زمان بود که همه چیز را حل میکرد.
شهاب هم مجذوب او بود و میان تصویر دختری که خود را تا حدودی به او تسلیم کرده و انسانی دوست داشتنی، به تصویر دوم نزدیک می شد. متوجه شد که آرزو وقتی میخواهد مهربانانه صحبت کند چه صدای زیبایی دارد و می تواند چقدر با لحن دخترانه و دلفریبش به قلب او نفوذ کند. آرزو لباس راحتی پوشیده بود و متوجه نگاه شهاب به شانه های لخت و سینه های برجسته اش شد. برای اولین بار از این نگاه داشت لذت میبرد. این خیلی عجیب بود! پیش خود گفت: شهاب منو متعلق به خودش کرده چه فرقی داره که چیزی خونده بشه یا نه, من مال اونم و اون مال من!
شب به نیمه رسیده بود, حمیده و سعید روی کاناپه در آغوش هم داشتند فیلم نگاه می کردند. شهاب و آرزو هم روی صندلیها پشت میز بودند. نیم نگاهی به فیلم داشتند، نگاهی به دو عاشق روی کاناپه و نگاهی به هم. شهاب دست آرزو را در دست گرفته و نوازش می کرد. این نوازش را پیش برد و آرام و آرام بالاتر و بالاتر را نوازش می کرد. آرزو غرق در لذت و در حالتی مستانه خود را سپرده بود به شهاب و از نوازشها لذت می برد. نوازشها به گردن و سپس صورتش رسید و دیگر او از خود بی خود شده بود. چشمانش را بست و سرش را عقب برد تا دستهای شهاب به خوبی صورت و گردنش را لمس کند. کمی بعد اما دست او پایینتر رفت نزدیک سینه ها ولی راه را باز به سمت دستها برد و ادامه داد و به گردن برگشت. چند بار اینکار را تکرار و هر بار بیشتر به سینه هایاو نزدیک می شد و هر بار قلب او تندتر می زد. تا اینکه یک بار به آرامی پایینتر و از روی لباس سینه ها را نوازش و بعد در بازگشت بیشتر و بیشتر فشرد. آرزو هیچ حرکتی نکرد. فقط چشمهایش را باز کرده و با نگاهی به حرکت دستان شهاب چشم دوخت. دستان شهاب پس از کمی جستجو راه ورود را یافتند و به زیر لباس فاطمه راه یافتند از بالا روی سینه های نرم و لطیف او لغزیدند و دخترک را کاملا مست و خمار کردند. شهاب با مهارت نوازشش را ادامه داد او داشت از حال می رفت. پسر اما تازه شروع کرده بود. اینبار از پایین و زیر پیراهن وارد و شکم و ناف و پهلوها و باز سینهها و به همه جا رفتند و بعد مسیر پایین را رفتند تا به مقاومتی رسیدند. شلوار جین او مانع ورود بود. لذا به روی شلوار رفت و پایین و میان پاهای او را فشار داد فاطمه کمی به خود آمد. نگاهی به شهاب و نگاهی به دو عاشق و معشوق که روی کاناپه از دید آنها مخفی بودند انداخت و پاهایش را به هم فشرد تا دست شهاب را بیشتر حس کند. آهسته در گوشهای شهاب گفت:
داری دیوونم می کنی...
با کمی مکث و با تردید گفت:
- دوست دارم. ولی جلو اینها خجالت میکشم.
شهاب دستش را بالا آورد صوت او را میان دستانش گرفت و لبانش را بوسید. بوسه ای سرشار از عشق خالص و پاک. سر و صدای این بوسه چنان بود که حمید و سعیده برگشتند و با دیدن آندو سوتی زدند! بعد از تمام شدن فیلم و در واقع رفع علت خیره شدن به تلویزیون و سکوت. وقت خواب شده بود. آرزو و شهاب را راهی اتاق خواب کردند و خودشان همانجا روی کاناپه ماندند. سعیده رو به حمید گفت:
این دو تا جوون هم دارن عاقبت به خیر میشن!
اونا رو ول کن. یه فکری به حال این کن! و اشاره کرد به پایین.
تمام مدت فیلم سعیده داشت به حمید ور می رفت و حال باید فکری به حالش می کرد. روی زمین نشست و شروع به خوردن کردن. خیلی زود آب حمید آمد و تقریبا همه اش را خورد. حمید کمی بعد که از خلصه ارگاسمیش رها شد دخترک را خواباند پاهایش را باز کرد و رو به سعیده گفت:
امشب رکورد سه تا رو برات می زنم.
اگه به سه تا برسونیم قول می دم بگذارم از پشت بکنی توم!