انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 1 از 26:  1  2  3  4  5  ...  23  24  25  26  پسین »

پر از زندگی


مرد

 

داستان سکسی پر از زندگی


سلام خدمت همه خوشحالم باهاتون آشنا شدم اسم من سامانه و این داستان رو تقدیمتون میکنم داستان مطمعنا واقعی نیست زیاد ذهنتونو درگیرش نکنین فقط از خوندنش لذت ببرین.


با تشکر
------------

داستان سکسی
داستان سکسی محارم
داستان سکسی لز
داستان سکسی گی
داستان سکسی زن و شوهر
داستان سکسی خشن
داستان سکسی جدید


     
  
مرد

 

داستان سکس: پر از زندگی


قسمت اول

ماشینو گذاشتم مکانیکی، خودم اومدم خونه کارت عابر بانکو وردارم برم چنتا قطعه خرابو بخرم، اسم من سعیده تنها پسر خانوادم با دوتا آبجی و یه بابا مامان که بهترین بابا مامان دنیان، در حیاطو باز کردم رفتم تو ماشین مامان و بابا هم تو حیاط بود یکم عجیب بود، یه خونه بزرگ با یه حیاط بزرگ داریم بالا شهر تهران خیلی خوشگله تازه ساخت نیست یعنی تقریبا پنجاه سال پیش ساخته شده یا بیشتر نمی‌دونم خیلی قدیمیه ولی اصلا بد نیست حیاطش خیلی بزرگه پر از درخت، انواع درختای مختلف هرچی دلت بخواد اونقدر که میتونی بگی یه جنگله سر سبز یجور حیاط روستاییه اونم توی شهر، ما پولدار نیستیم یه خانواده متوسطیم بابام یه شرکت کوچیک صادرات واردات داره حالا شاید یکم متوسط به بالا ولی متاسفانه پولدار نیستم این خونه بزرگ هم مال پدر بزرگمه همه چیش از زمان پدر بزرگم مونده بابام هیچیشو تغییر نداده، البته یه تغییرات کوچکی بهش داده یکم به روز تر و چنتا چیزای دیگه که حالا بعدا میگم، بعد از دویست کیلومتر پیاده روی توی حیاط رسیدم دم در خونه درو باز کردم رفتم تو رفتم توی حال، انتظار دیدن مامان بابا رو داشتم ولی همه جا ساکت بود تعجبم بیشتر


معلوم بود هیشکی خونه نیست چون عجله داشتم سریع رفتم تو اتاقم تا کارتو پیدا کنم، دونه دونه لباسامو گشتم این اخلاق بد من همیشه به ضررم تموم شده هیچوقت وسایلم یه جا نیست همش باید جیبای لباسامو بگردم، اخخخخ اگه عجله نداشتم دوست دخترم پری رو میکشوندم اینجا تا کسو کونشو جر بدم، البته دو روز پیش گاییدمش ولی خونه خالی حیف شد، کارتو از جیب یکی از شلوارام پیدا کردم، از اتاقم اومدم بیرون وسط حال بودم که یه اخ بلند و طولانی شنیدم، سر جام خشک شدم فهمیدم یکی تو خونس دقت کردم صدا بازم شنیده میشد از اتاق بابا، رفتم دم اتاق صدای آه و ناله خیلی ضعیفی شنیده میشد که بعضی موقعها یکم قوی تر میشد خندم گرفته بود مامان انگاری بدجور داشت جر میخورد مچ بابا مامانو وسط سکس گرفته بودم دلم میخواست درو باز کنم بپرم تو اتاق بگم سلاااام ولی خب جنازمو تحویلم میدادن، خندم گرفته بود برگشتم که خونه رو ترک کنم یه لحضه متوجه چیز عجیبی شدم صدای آه و ناله یجور صدای مردونه بود نه زنونه، رفتم گوشمو آروم چسبوندم به در اتاق صدا واضح تر شد دیگه شک نداشتم این صدا مردونس هنگ کرده بودم یعنی چه خبره اینجا از سوراخ کلید سعی کردم داخلو نگاه کنم ولی هیچی معلوم نبود آروم رفتم بیرون رفتم پشت پنجره خونه ما فقط یک طبقه داره ولی پرده ها رو کشیده بودن و پنجره کاملا بسته بود سعی کردم داخل اتاقو ببینم اما نشد، برگشتم تو خونه رفتم دم در گوشمو چسبوندم کاملا صدا مردونه بود و داشتم دوتا صدای مردونه می‌شنیدم بعضی موقع ها با هم حرف میزدن کاملا هنگ کرده بودم صدا ها آشنا به نظر میومد ولی مغزم جواب نمیداد، صدایی که معلوم بود داره گاییده میشه می‌گفت آروم تر جر خوردم و آه و ناله میکرد صدایی که معلوم بود داره می‌کنه می‌گفت خوشت میاد بیشرف خوشت میاد جنده کونی، همه حرفاشون اینجوری بود میخواستم درو باز کنم اما ترس و اضطراب همه جامو گرفته بود نمی‌دونستم دارم چیکار میکنم یهو یکی از صدا ها بلندتر شد معلوم بود ارضا شده و آبش اومد، بعدش گفت دیرم شده عزیزم باید زود برم، صدای از کلید نگاه کردم چیز زیادی دیده نمیشد ولی بعضی موقع ها حرکت یه مرد رو می‌دیدم واضح نبود فقط یه قسمت کوچکی از بدنش دیده میشد یکم از شکمش و کونش ولی معلوم بود داره لباس میپوشه، یه لحضه به خودم اومدم دیدم پشت درم الانه که درو باز کنن نمی‌دونستم چیکار کنم اصلا چیکار دارم میکنم


چیکار باید بکنم زود بلند شدم رفتم توی آشپزخونه قایم شدم بجای اینکه برم تو اتاقم ولی دیگه دیر شده بود هر لحضه ممکن بود درو باز کنه بیاد بیرون خودمم نمی‌دونستم دارم چیکار میکنم ولی قایم شدم از پشت چنتا گلدون که روی اوپن آشپزخونه بود نگاه کردم چند دقیقه گذشت ولی اتفاقی نیفتاد بعد چند دقیقه در باز شد خیلی کنجکاو بودم ببینم کیه، اومد بیرون چشام داشت از کاسه درمیومد چون اون مرد دامادمون بود ما یه داماد داریم به اسم محمد، نفر دوم اومد بیرون چیزی که میدیدمو نمی‌تونستم هضم کنم نفس کشیدن یادم رفت و واقعا برای چند لحضه نفسم بند اومد مرد دوم بابام بود کاملا لخت که فقط یه شرت و سوتین سبز رنگ تنش بود دهنم کاملا باز بود داشتم جیغ می‌کشیدم ولی صدام درنمیومد بابا رفت سمت دامادمون بغلش کرد لباشو گذاشت رو لبش و شروع کرد به خوردن لباش، جلوی چشمم بابام داشت با دامادش لب می‌گرفت خیلی داغو عاشقانه مثل یه زنو شوهر، دهنم هنوز باز بود صدام درنمیومد ولی یکم به خودم اومدم نمی‌دونستم چیکار کنم یه لحضه دست دامادمون محمد رو دیدم که داره کون بابامو داره میماله دستشو برد توی چاک کون بابام شرت سبز رنگ رو گرفت جمع کرد توی چاک کون بابام و شورت رو کشید بالا بابام با یه اخ بلند و کش دار که شهوت داشت ازش میبارید جوابشو داد، از هم جدا شدن محمد دامادمون از در خونه رفت بیرون بابامم برگشت تو اتاق وقتی داشت برمیگشت دستشو انداخت به کونش و سوراخ کونشو می‌مالید برگشت به خودش گفت جرم داد بیشرف، یه لحضه خندم گرفت ولی به زور جلوی خندمو گرفتم. روی کف آشپزخونه نشستم نمی‌دونستم جیغ بکشم یا بخندم هنگ بودم، چند دقیقه بعد بابام لباس پوشیده بود از خونه رفت بیرون، الان واقعا تو خونه تنها بودم.


سامان اسم بابامه، چهلو سه سالشه بزرگترین مردی که تو زندگیم میشناختم البته تا نیم ساعت پیش الان واقعا نمی‌دونم کیه، بابا سامانم یه اقتصاد دان بزرگه استاد دانشگاه نیست اما میتونم بگم از خیلی از استاد دانشگاه ها بیشتر می‌دونه خیلی بیشتر، همه ابهتش تو یه لحضه نابود شد همونجور کف آشپزخونه نشست بودم تنها چیزی که میدونستم این بود که بابام یه کونیه، نمی‌دونم شاید ایرادی نداشته باشه منم تجربه همجنس بازی رو داشتم ولی اونموقع بچه بودم کنجکاوی بچگونه بود اما این که چهلو چند سالشه آخه آدم هم تو این سن با زنو بچه و زندگی میره کون میده اونم یه کی به دامادش، آدم قحطی بود رفتی به محمد دادی؟ بلند شدم رفتم تو اتاقم ولو شدم روی تخت فکرم هزار جا می‌چرخید از کی کونی شده؟ یا چند وقته داره میده صدای آه و نالش از تو سرم رد میشد، یاد شلوغ کاریای خودم افتادم تو بچگیم یاد رسول که با هم چیکارا میکردیم چشام بسته بود داشتم به اون روزا فکر میکردم به خودم اومدم دیدم کیرم تو دستمه دارم با فکر رسول میمالمش کون خیلی خوبی داشت یه کون سفید و نرم خیلی خوب کون میداد همیشه میکردمش کیر خیلی خوشگلی داشت یادمه همیشه دوست داشتم سگی منو بکنه همیشه قبل اینکه منو بکنه کیرشو میکرد تو دهنم اینجوری کیرشو خیس میکرد، یه دستم به کیرم بود داشتم جق میزدم یه دستم رو سوراخم بود داشتم خودمو انگشت میکردم، تو فکر کون و کیر رسول بودم که ابم اومد همون‌جوری ریخت روی دستم و شلوارم چند قطره هم ریخت رو تخت ولی برام مهم نبود دستمو با شلوارم پاک کردم و بیحال رو تخت افتادم.


چشامو باز کردم به خودم اومدم دیدم چند ساعته خوابیدم شب شده قطعات ماشین یادم افتاد که باید می‌خریدم ولی دیگه دیر شده دیگه تا الان بستس یه نگاه به خودم انداختم شلوارم کاملا کثیف شده بود شلوارو عوض کردم یه زیر شلواری پوشیدم، شلوارمو انداختم حموم اتاقم آخه اتاقم حموم و دستشویی داره، از اتاق بیرون اومدم بازم هیشکی خونه نبود رفتم تو آشپزخونه یه لیوان آب خوردم، هوس کردم برم اتاق بابا رفتم تو اتاقش، تخت قاطی پاتی بود معلوم بود روش کون داده، مامان همیشه تختو کاملا مرتب میکرد، یه لحضه چشمم به کشوی کمد افتاد یه گوشه از سوتین سبز رنگ دیده میشد در کشو رو باز کردم همون شرتو سوتین بود درشون آوردم خوشگل بود یکمیش توری بود کوچیک بود انگاری واسه مامان نبود چون سوتین سایز کوچیکی داشت گرفتم رو سینه های خودم تو آینه به خودم نگا کردم خوشگل شدما نمی‌دونم چرا هوس کرده بودم بپوشمش آخرشم همون هوس پیروز شد سوتینو از روی تیشرت پوشیدم بندشم که از جلو بسته میشد بستم شرت رو هم از روی شلوار پوشیدم حوصله نداشتم لخت شم تو آینه به خودم نگا میکردم هم خوشم اومده بود هم خندم گرفته بود هم اعصابم خراب شده بود، دستمو یه کونم انداختم کونم بد نیستا خوشگله، یه لحظه کنار در متوجه چیزی شدم برگشتم نگاه کردم بابام کنار در ایستاده بود داشت منو نگاه میکرد با یه خنده رو لبش منم خشکم زده بود داشتم نگاه میکردماومد تو اتاق درو بست به من نگاه کرد با یه حالت لبخند همراه با عصبانیت برگشت بهم گفت خجالت نمی‌کشی این چیه پوشیدی، ازش ناراحت بودم خیلی ناراحت بودم از اون حالت عصبانی که به خودش گرفته بود خوشم نیومد رک برگشتم جوابشو دادم همون لباسیه که شما بعد از ظهر واسه دامادتون پوشیده بودی. با گفتن این حرف حالتش عوض شد اینبار اون خشک شده بود نمیدونست چی بگه، از توی حال صدای مامان اومد، هیشکی نیست که کمک کنه خر گیر نیاوردین که، با صدای مامان به خودمون اومدیم من زود شرتو سوتینو درآوردم بابا هم گذاشتشون تو کشوی کمد و درشو بست. از اتاق بیرون اومدیم.


برای خرید رفته بودن کلی خرتو پرت خریده بودن کمک کردیم وسایلا بیاد خونه بابا کاملا ساکت بود بدجوری تو خودش فرو رفته بود فکر کنم خیلی بد حالشو گرفتم، یکم پشیمون بودم از اون حرفم ولی خب چی باید میگفتم چی می‌تونستم بگم، بعد آوردن خرتو پرتا بابا گفت یه کاری پیش اومده که باید بره اومد لبای مامانو بوسیدو رفت، نگران بودم و یجورایی دوست نداشتم بره وقتی داشت میرفت یه نگاه کوچیک به من انداخت ناراحتی رو از صورتش می‌تونستم بخونم مامان حال بدشو فهمید از من پرسید منم چیزی نتونستم بگم. مامان شامو حاظر کرد زنگ زد بابا ولی بابا گفت نمیتونه بیاد و کار داره، بعد شام هی میخواستم بهش پیام بدم زنگ بزنم ولی نمی‌تونستم ترسو دلهره نمیزاشت، خیلی تو فکر بودم که سمانه اومد تو اتاق، دوتا آبجی دارم سمانه که از من کوچیکتره و فکر کنم تازه سالشه و رویا که از من بزرگتره و با محمد ازدواج کرده کلا اسم هممون با حرف س شروع میشه بغیر رویا آخه وقتی رویا به دنیا اومده بود اونموقع شباهت اسم مد نشده بود. اسم بابام سامان، مامانم سارا، آبجی بزرگم رویا، من اسمم سعید و آبجی کوچیکم سمانه، منو سمانه تو یه اتاقیم، اتاق ما پنجاه متره و خیلی بزرگه با حموم و دستشویی حساب کنیم بیشتر از پنجاه متر هم میشه شاید شصدوپنج متر اندازه اتاق ماست که واقعا بزرگه حالا این بزرگترین اتاق نیست، بزرگترین اتاق مال مامان باباست که خیلی بزرگتر از اتاق منه فکر کنم هشتاد متر اتاقشون میشه نمی‌دونم چی تو فکر بابا بزرگ می‌گذشت که خونه رو به این بزرگی ساخته بود همیشه به بابام میگم که بابا بزرگ احتمالا ترس از محیطهای بسته داشته هال خونمون آنقدر بزرگه که میشه توش مسابقه فوتسال راه انداخت جالب هم اینجاست که خونه رو یجوری ساختن که کمترین ستون هارو داشته باشه یجورایی هنوزم خیلی طراحی خوبی داره خونمون سه تا اتاق داره یکی مال مامان بابا یکی مال منو سمانه یکی هم خالی واسه مهموناست، اتاق خالی مال رویا بود ولی بعد از ازدواجش و جدا شدنش اتاق خالی شد، منو سمانه از بچگی با هم بودیم تو یه اتاق و برعکس بقیه خواهر برادرا خیلی با هم دوست و نزدیکیم همیشه با هم حرف می‌زنیم هوای همو داریم هر وقت میخواستم دختر بیارم تو خونه اون بپای مامان بابا بود یادمه اولین باری که با دوست پسرش میخواست بیاد خونه با بهونه بابا مامان رو بردم بیرون و خونه رو براش خالی کردم بیشتر یجور رفیق شاید بهترین رفیقم تو کل زندگیم تا الان همین ابجیم سمانه بود و هست ، بعد از ازدواج رویا اتاقش خالی شد و تصمیم گرفته شد من برم اتاق رویا ولی بعد از رفتن اونقدر حوصلم سر رفت که نتونستم تنها باشم وقتی فهمیدم سمانه هم از تنها بودن خوشش نیومد با مامان بابا حرف زدیم که بازم برگردیم پیش هم و اونام قبول کردن من فکر میکردم قبول نکنن و بگن که دیگه بزرگ شدین و بهتره که هرکدوم تو اتاق خودتون باشین اما برعکس مامان خیلی هم خوشش اومد و با خوشحالی اجازه داد پیش هم بمونیم این هنوزم برای من یجور عجیبه آخه بقیه خانواده ها زود دختر پسرو از هم جدا میکنن. تو اتاق روی تخت دراز کشیده بودم گوشی تو دستم بود سمانه نگرانی منو فهمید گفت،


داداشی چی شده انگاری خیلی نگرانی.
بهش یه نگاه کردم با لبخند و گفتم که چیزی نیست خیلی دختر خوشگلیه با یه تاب و شلوارک خوشگل با اون اندام ریزو کوچولوش شبیه این کره ای هاست قدش به زور صدوشصت سانت بشه با یه کمر باریک و ممه های کوچولو، وقتی بحث اندام دختر پسر یا سایز ممه میشه همیشه اذیتش میکنم میگم خاک تو سر دوست پسرات که خیلی بیعرضن اونم هرچی دم دستشه پرت می‌کنه سمتم. خیلی دوستش دارم فرشته کوچولوی منه.


شب رو واقعا خونه نیومد صبح شد پاشدم رفتم شرکت ولی اونجام نبود خیلی ترسیده بودم، نکنه اتفاقی افتاده باشه گوشیو برداشتم زنگ بزنم که منشی اومد گفت یه مشکل کوچیک تو سیستم کامپیوتر داریم من رفتم مشکلو دیدم یه تنظیمات ساده بود ولی همونو بهونه کردم تا به بابا زنگ بزنم، زنگ زدم طول کشید ولی بلاخره برداشت سلام کردم گفتم یه مشکل تو سیستم داریم میای حلش کنی گفت باشه میام و ده دقیقه بعد تو شرکت بود با یه حالت عادی و یکم سرد اومد پای کامپیوتر و تنظیماتو درست کرد خودشم فهمید به عمد کشوندمش اونجا بعد از درست کردن تنظیمات گفت میرم یه کاری دارم گفتم شب میای خونه گفت آره میام و با همون حالت سرد و بیروحش رفت خیلی ناراحت بودم ولی دیدمش یکم آروم شدم. یادم اومد ماشینم خرابه خودمم از شرکت اومدم بیرون و رفتم که ببینم مکانیک چیکار کرده


     
  
مرد

 

پر از زندگی



قسمت دوم

نشسته بودم تو کافه و تو فکر فرو رفته بودم داشتم به دیروزو مرور میکردم، نمی‌دونم کجای کارم اشتباه بود باید همه چی درست پیش می‌رفت ولی نرفت، بجاش فقط آبروم پیش پسرم از بین رفت، الان داره درموردم چطور فکر میکنه.


من خیلی دلم برای قدیما تنگ شده بود اونروزا که آزاد بودم هر کاری دلم میخواست میکردم با هرکی دلم میخواست می‌خوابیدم ولی بعد از بزرگ شدن بچه ها دیگه همش تموم شد و شدم مرد زندگی شایدم بخاطر بچه ها نبود نمی‌دونم ولی من دیگه خسته شدم از قایم شدن دزدکی سکس کردن رو دوست ندارم.

منو دامادم محمد چند سال پیش با هم آشنا شدیم و با هم سکس میکردیم، سال پیش محمد از دخترم رویا خوشش اومد منم دیدم پسر خوبیه بهش اجازه دادم باهاش ازدواج کنه و الآنم دامادمه ولی هنوزم دزدکی با هم می‌خوابیم، چند روز پیش یه فکر احمقانه به سرم زد که کاش نمیزد تصمیم گرفتم پسرم سعید رو وارد رابطه خودم با محمد کنم آخه خسته شده بودم از قایم شدن سعید هم همیشه پیشم بود تو شرکت خونه، میدونستم توی بچگیاش کونی بوده و با چند نفر خوابیده گفتم شاید هنوزم کونش بخواره و دلش بخواد واسه همین نقشه ریختم تا بیاد وسط ظهر مچمو بگیره میدونستم ماشینش خرابه و باید ببره تعمیر گاه واسه همین کارت عابر بانکشو دزدیدم وقتی رفت برای تعمیر ماشینش بردم گذاشتم تو جیب یکی از شلواراش، میخواستم وقتی منو محمد داریم با هم سکس میکنیم پسرم سعید درو باز کنه بیاد توی اتاق و مچمو بگیره منم بکشمش وسط سکس و سه نفری با هم سکس کنیم ولی درو باز نکرد منم هرچی سرو صدا کردم بیفایده بود آخرشم رفت توی اشپزخونه قایم شد پسره ترسوی بیعرضه.


واقعا نقشم احمقانه بود، تو همین فکرا بودم که صاحب کافه قهوه ای که سفارش داده بودم رو آورد قهوه رو برداشتم یکم خوردمش خیلی قهوه عالیی درست میکنه، تلفنم زنگ خورد، برداشتم دیدم سعید زنگ زده جواب دادم گفت که یه مشکل توی سیستم کامپیوتر پیش اومده نمیتونه ازش سر در بیاره میای یه نگاه بندازی، منم گفتم باشه و گوشی رو قطع کردم حالت نگرانی رو از صداش میشد فهمید، قهوم رو خوردم پاشدم رفتم شرکت، وارد شدم شرکت ما یه شرکت واردات صادرات کوچیکه اونم تو طبقه سوم یه ساختمون اندازه یه مغازه بزرگه چنتا اتاقو چندتا کارمند داریم بعضی چیزا رو به صورت محدود صادر می‌کنیم آخه یجورایی از کار زیاد خسته شدم و کارم رو محدود کردم بجاش یه باشگاه بدن سازی باز کردم مخصوص بانوان که سمانه اونو اداره می‌کنه و واقعا هم درآمد خوبی داره.


وارد شرکت شدم به همه سلام کردم اما سرد و بی روح میخواستم سعید رو امتحان کنم سعید از اتاق من اومد بیرون یه سلام خشک و بی‌روح بهش تحویل دادم نگرانی از سرتاپاش سرازیر میشد گفت یه مشکل تو سیستم حسابداری هست رفتم پای کامپیوتر منشی آخه منشی همون حسابداره، مشکلی که تو سیستم بود خیلی ساده بود و سعید به راحتی میتونست حلش کنه ولی منو کشونده بود اینجا معلوم بود خیلی نگرانه، مشکلو حل کردم و گفتم یه کاری دارم باید برم گفت بابا شب میای خونه
منم دیدم دیگه زیاد نگرانه گفتم باشه از شرکت اومدم بیرون سوار ماشین شدم تو کونم عروسی بود خیلی خوشحال بودم چون انگاری نقشم زیاد هم بد پیش نرفته بود تا شب تو خیابون ول چرخیدم شبو رفتم خونه تو راه خونه سمانه زنگ زد گوشیو برداشتم گفتم.


+سلام سارا خانوم چطوری عشقم؟
_سلام سامان خان معلوم هست کجایی دو روز نیستی بازم رفتی دنبال جنده بازی.
+نه عشقم نرفتم دنبال جنده بازی با یکی از تولید کننده ها مشکل پیدا کردیم داشتم اونو حل میکردم یکم فکرم مشغول اون بود.
_باشه عزیزم تو گفتی و منم باور کردم، حالا بیخیال منو سمانه دارم میریم خونه رویا آخر شب برمیگردیم غذا گذاشتم براتون رو گاز بخورین بشقابارم تمیز کن بزار تو ماشین ظرف شویی. باشه عزیزم؟
+باشه عزیزم عجله نکنین شب هم اگه خیلی دیر شد نیاین شبو همونجا بمونین.
_باشه ببینم چی میشه شب بخیر مرد تنهای شب.
+شب بخیر سارا جنده.


همیشه بهش میگم سارا جنده اونم حرصش میگیره کلی فحشم میده، رسیدم خونه میدونستم هیشکی نیست درو باز کردم رفتم تو حیاط عاشق حیاط خونمم همه درختاش مامانمو یادم میندازه نمی‌دونم بغیر اینجا کجا میتونم زندگی کنم، رسیدم دم در رفتم تو سعید نشسته بود تو حال و داشت سریال میدید، ما هنوزم خانواده ای شبا مشینیم پای سریال جلوی تلویزیون یجورایی مثل قدیما، دیدمش با یه حالت بیروح بهش سلام دادم اونم جوابمو داد، بدون هیچ حرفی رفتم تو اشپر خونه نشستم، واقعا خودم داشتم ازش خجالت میکشیدم، حالم واقعا بد شد کاش اون کارو نمی‌کردم یه بیست دقیقه ای تو آشپزخونه نشستم دیدم سعید اومد تو آشپز خونه رفت سر یخجال یه لیوان آب بخوره برگشت آبشو خورد انگاری میخواست یه حرفی بهم بزنه ولی نمی‌توانست آخرش برگشت گفت خوبی بابا چخبرا، منم گفتم ممنون هیچ خبری نیست هنوزم حالت سردو بی روح داشتم ولی اینبار واقعا حالم بد بود، واسه اینکه بحثو عوض کنه گفت مامان شام گذاشته منم پاشدم


گفتم آره بزار سفره رو بچینم بخوریم اونم گفت منم کمک میکنم دو نفری با هم سفره رو چیدیم درحالی که سعید هیچوقت حوصله کمک کردن نداشت ولی امشب داشت کار میکرد، هردوتامون دلمون میخواست با هم حرف بزنیم ولی هیچکدوممون نمی‌توانست سر حرفو باز کنه، نشستیم سر سفره غذا رو خوردیم هیچ حرفی نمیزدیم هردوتامون ساکت بودیم من سرمو انداخته بودم پایین چون به عنوان یه کونی نشسته بودم پیش پسرم واقعا ناراحت بودم دلم میخواست برگردم عقب بزرنم تو گوش خودم بگم نقشه احمقانه اییه. غذا رو خوردیم شروع کردیم به جمع کردن سفره بازم سعید بهم کمک کرد بعد از تموم شدن سی ثانیه سعید میخواست یه چیزی بگه نتونست بگه برگشت گفت من برم سریالمو ببینم گفتم باشه، وقتی داشت از آشپزخونه می‌رفت بیرون همه جراتمو یجا جمع کردم گفتم سعید، زود برگشت سمت من گفت چیه بابا چند ثانیه گذشت سرمو انداخته بودم پایین بعد گفتم هیچی بیخیال برگشت ولی نرفت سرم پایین بود سعید پشتش به من بود گفتم ببخشید از شدت ناراحتی چند قطره اشک از چشمام اومد آخه من یکم احساساتیم زود گریم میگیره سعید منو دید اومد جلو محکم بغلم کرد چسبوند به خودش گفت
دوستت دارم بابا دوستت دارم بابا مهم نیست چی شده من دوستت دارم، منم محکم بغلش کردم داشتم تو بغل پسرم گریه میکردم یک دقیقه همینجوری تو آشپزخونه همو بغل کردیم از هم جدا شدیم سعید مثل دخترا اشکامو از روی صورتم پاک میکرد، گفت بهترین بابای دنیا دوستت دارم، منم یه لبخند زدم بهش یجور خالی شده بودم سعید برگشت بهم گفت:


_ بابا بریم سریالو نگا کنیم؟
+سعید تا الان سریال تموم شده.
_اره خب راست میگی بابا
+سعید میشه با هم حرف بزنیم بریم بشینیم روی مبل
_باشه بابا
+سعید دیروز تو مارو دیدی؟
_اره بابا ولی هیچ ایرادی نداره یعنی به من ربطی نداره و هنوزم بابامی دوستت دارم یعنی می‌دونی می‌خوام یه چیزیو بگم که هیچ مشکلی نیست خیلی دوستت دارم همین!
+یعنی از دست بابات ناراحت نیستی بابات اون کارو کرده؟
_نه بابا ناراحت نیستم فقط یکم شوکه شدم که اونم الان حالم خوبه به نظرم یجورایی هیچ ایرادی نداره هر کسی یه چیزایی رو دوست داره آخه می‌دونی یه چیزیو...، نه هیچی بیخیال فقط بگم هیچ ایرادی نداره ناراحت نباش.
+چیو میخواستی بگی؟
_هیچیو بابا بیخیال
+ نه بگو دیگه چیو
_بخدا هیچی بابا جون
+البته پسرم خودم یه چیزایی می‌دونم
_چیو می‌دونی بابا
+همون دیگه تو دوران بچگیت
_چیو از دوران بچگیم میدونی؟
+همون که رابطه همجنس بازی داشتی.
سعید با یه خنده همراه با شرمندگی گفت،
_تو از کجا میدنی
+خب تو پسرمی و من نشناسمت درموردت ندونم کی بدونه.


اینبار سعید سرشو انداخته بود پایین یه حالت خجالت زدگی داشت رفتم روی مبل به حالت نشسته بغلش کردم گفتم دوستت دارم اونم بغلم کرد گفت منم دوستت دارم بابا، محکم بغلش کرده بودم به خودم فشارش میدادم دیگه ناراحت نبودم خیلی هم حالم خوب بود که با پسرم حرف زدم همونجور که تو بغلم بود دلم میخواست لختش کنم برم لای پاش و کیر نازشو بکنم تو دهنم و کیرشو بخورم بعد بچپونم تو کونم اونم منو مثل وحشیا بکنه ابشم بریزه تو کونم.


بعد از یکم بغل کردن از هم جدا شدیم داشتیم میخندیدیم دستم روی شونه پسرم بود گفتم پسر یکی یدونه خودمی خیلی دوستت دارم اونم گفت دوستت دارم فکر کنم تو این چند دقیقه بیشتر از همه عمرم با پسرم بهش گفتم که دوستش دارم باید از این به بعد بیشتر بگم همینجوری داشتیم به هم نگاه میکردیم که در خونه باز شد سارا و سمانه بودن اومدن تو بهشون نگاه کردم گفتم چه زود اومدین، میگفتین صبر میکردیم با هم شام بخوریم، سمانه اومد یه بوس لب کوچیک بهم داد گفت بابا کارمون زود تموم شد داشتیم سبزی پاک میکردیم برای آش پختن. سارا اومد سمتم لبامو گذاشتم رو لباش یه لب جانانه ازش گرفتم بعد ولش کردم بعد لپ سعیدو بوس کرد سعید هم به شوخی اعتراض کرد منم می‌خوام سارا هم خندید گفت خفه خفه احمق بعد هممون خندیدیم.بوسیدن لب تو خونه ما یه چیز عادیه البته نه مثل فیلمای سوپر که همو میخورن ولی منو سارا جلوی بچه ها یک یا دو ثانیه لب همو میبوسیم، خیلی مهمه که بچه ها بدونن مامان باباشون عاشق همن، من لب سمانه و رویا رو هم می‌بوسم البته خیلی کوچیک مثل همون که لب بچه های کوچیکو میبوسین همون‌جوری، یه بوسه خیلی کوچیک ولی دوست داشتنی حس سکسی یا حشری بهشون ندارم فقط از روی عشقه. سارا هم بعضی موقع ها لب سعیدو میبوسه که امشب فقط لپشو بوسید سعید هم اعتراض کرد، بعضی موقعها مشاجره بحث یا ناراحتی هایی پیش میاد که خیلی کم اتفاق میافته درکل خانواده خیلی گرمی داریم برعکس بقیه خانواده ها که همش میزنن تو سرو کله هم و همدیگه رو مسخره میکنن ما خانواده بینهایت گرمو صمیمیی هستیم و زندگی شادی رو داریم، البته کم مونده بود همه چیزو نابود کنم


با این نقشه احمقانم ولی خداروشکر همه چی بخیر گذشت، دیگه از این نقشه ها نمیریزم این اولی و آخریش بود، یک ساعت بعد همینجوری تو هال نشسته بودیم منو سعید داشتیم در مورد کار با هم حرف می‌زدیم سمانه هم رفته بود اتاقش استراحت کنه. سارا چایی ریخت آورد نشست کنارمون تلوزیونو روشن کرد زد شبکه جم گفت تموم کنین این مزخرفات کاری رو دیگه احمقا، منم گفتم چیه مگه داریم حرف می‌زنیم خب توام دلت میخواد درمورد کار میتونی حرف بزنی مثلا خانومای باشگاهت چطورن خوبن دیگه اندامشون چطوره، اینحرفارو یجورایی با شیطنت گفتم سارا هم گفت کوفت بیشعور و یه قند ورداشت به سمت من پرتاب کرد ولی خورد تو سر سعید، سعید هم سرشو گرف گفت اخ تیر خوردم سارا یدونه ای وای خاک تو سرم ببخشید گفت سعید دراز کشید رو پام گفت بابا من تیر خوردم تو فرار کن منم داشتم قه قه می‌خندیدم سارا گفت مرده شورتونو ببرن الهی،
ما هم هرسه تامون کلی خندیدیم، یکم حرف زدیم سریال نگاه کردیم بعد رفتیم واسه خوابیدن توی اتاق یه نگاه به سارا انداختم یه شلوار جین با تیشرت تنش بود کون خوشگلش داشت شلوارشو پاره میکرد بعد از سه تا زایمان پشت سر هم اندامش بدجور خراب شده بود من بهش میگفتم با همون اندام هم دوستت دارم ولی افسردگی بعد از زایمان ولش نمی‌کرد آخرشم برعکس بقیه که زنشونو میفرستن باشگاه من براش یه باشگاه باز کردم یه مربی که دوستمون هم بود رو اونجا استخدام کردم الان خودش مربیه یه اندام عالی داره ممه های هشتاد کمر باریک البته مثل قبل ازدواجش نشد ولی بازم خیلی عالیه با یه کون بزرگ که من عاشقشم، سارا یه کون خوشگلو ژله ای داره که حتی وقتی داره راه میره هم میلرزه یه تکون به کونش میده قند تو دل آدم آب میشه از پشت به سارا نزدیک شدم دستمو انداختم به کونش چنگ زدم به لپاش بینهایت رو کونش حساسه با یه لمس کوچیک تحریک میشه کونشو چنگ زدم یه اخ گفت برگشت محکم چسبوندم به خودم سارا گفت چیشده بود این دوروز خیلی حالت گرفته بود گفتم هیچی یکم اعصابم از یکی از تولید کننده ها که باهاش قرار داد داشتیم خراب بود


ریده بود تو کیفیت محصولش بازم می‌گفت صادر کن بره منم رفتم کلی جنگو دعوا راه انداختم باهاش، سارا با یه حالت شک که می‌دونم داری دروغ میگی بهم نگاه میکرد رفتم بغلش کردم لبامو چسبوندم به لبش شروع کردم به خوردن یکم لباشو خوردم برگشت بهم گفت یعنی نرفتی دنبال جنده بازی با هیشکی نبودی؟ منم گفتم عزیزم چه جنده بازیی مگه من ازت میترسم یا دروغ دارم که بهت بگم اگه بخوام برم دنبال جنده بازی یدونه سارا جنده کس تپل دارم که بگامش، الآنم خیلی حشریم می‌خوام جرت بدم، اینو گفتم لباشو گذاشت رو لبام داشت لبامو میخورد بلندش کردم انداختمش رو تخت یه جیغ کوچیک کشید خودمو انداختم روش خیلی حشری شده بودم بخاطر اتفاقاتم با سعید نمی‌دونم اگه سارا دیر میومد شاید یه اتفاقایی میافتاد مثل دیوونه ها داشتم سارا رو می‌خوردم گفت چیه خیلی حشری شدی گفتم توام خیلی کس شدی لباشو می‌خوردم


رفتم سراغ گردنش آه و ناله هاش شروع شده بود پاهاشو دور کمرم قفل کرد منو کامل چسبوند به خودش لباشو ول کردم رفتم سراغ گردنش آه وناله هاش محکم تر میشد ولی خودشو کنترل میکرد چون اتاق بچه ها چسبیده بود به اتاق من رفتم پایینتر قفل پاهاشو باز کرد تا برم سراغ ممه هاش اخخخخ که چه ممه هایی داره انگاری تازه بیست‌وپنج سالشه رفتم پایین تر تیشرتشو از تنش درآوردم همیشه دوست داره من لختش کنم همه دوست دارن طرف مقابلشون لختشون کنه یه سوتین آبی کم رنگ پوشیده بود سوتین ممه هاشو چسبونده بود به هم سرمو بردم لای ممه هاش شروع کردم به لیسیدن اخخخخ داغو حشری لود و من می‌خوردمش اومممممم اوممممو اونم اخ و اوخ میکرد سوتینشو دادم پایین با نوک زبونم نوک ممشو لیسیدم با یه آه کشدار جوابمو داد با یه دستم ممه هاشو میمالیدم با اونیکی هم کسشو از رو شلوار میمیالیدم بعد اینکه از ممه های نازش سیر شدم رفتم سراغ کسش شلوارشو سریع از تنش درآوردم خودمو انداختم به جون کسش وحشی شده بودم. خیلی حشری شده بودم کس سارا خوشمزترین چیزی بود که تو عمرم خوردم بود میخوردمش زبونمو میکردم تو کسش اونم سارا دیگه ول کرده بود داشت اخو ناله میکرد می‌گفت بخور عشقم بخورش اخخخ بخور کسمو کسکش بیشرف بخور کونی اخخخخ آه آه آخه سارا فحش دادن دوست داره نمیشه تو یه مکالمه پنج دقیقه ای چنتا فحش تو حرفاش نباشه اما توی سکس فحشای سکسی رو استفاده میکنه منم خوشم میاد، سرمو گرفته بود محکم به کسش فشار میداد یه دل سیر کسشو خوردم بلند شدم با عجله شلوارمو درآورد خودم پیرنمو درآوردم کیرمو تا ته کرد تو دهنش مثل جنده ها میخورد گفتم بخور جنده کیر دوست داری جنده خانوم کیرمو از دهنش درآورد گفت جنده ها عاشق کیرن این حرفش دیگه خیلی تحریکم کرد سرشو گرفتم شروع کردم به تلمبه زدن تو دهنش داشتم دهنشو میگاییدم ولی این جنده چنتا کیرو یجا حریفه کیرمو از دهنش درآوردم برش گردوندم حالت سگی نشوندمش گفتم عشقم کستو بگام یا کونتو گفت کسم کیر میخواد حرفشو تموم نکرده کیرمو گذاشتم دم کسش فشار دادم رفت تو اخخخخو ناله ریزی میکرد که بیشتر حشریم میکرد شروع کردم به گاییدنش اخخخخ همون‌جوری که میگاییدمش موهاشو گرفتم
کشیدم عقب سارا با یه ایییی نشون داد که دردش اومده اما سارا جندس عاشق درد کشیدنه همون‌جوری که داشتم میگاییدمش لباشو می‌خوردم چند دقیقه گاییدمش خیلی حشریو داغ آخرشم ارضا شد منم ابم اومد ریختم رو ممه هاش اونم طبق عادتش ابمو به ممه هاش مالید میگه خوبه واسه ممه هام، کنار هم دراز کشیدیم سارا گفت،
_عزیزم چی شده خیلی حشری شده بودی خیلی وقت بود اینجوری سکس نداشتیم.


+خب عشقم وقتی کونتو تو اون شلوار جین واسه آدم قمبل می‌کنی نمیدونی چه کسی میشی آدم دلش میخواد همونجور شلوارتو جر بده بکوبه تو کونت
سارا با این حرفم یه خنده ریزی کرد یه دست به کیر خوابیدم انداخت دوست داره وقتی خوابیده باهاش بازی کنه و گفت.
_میدونم عزیزم همه همینو میگن
+همه کار خوبی میکنن اما کدوم همه رو میگی؟
_کوفت بیشعور باشگاه رو میگم دخترا همشون تو کف کونمن
+پس یه حالی به خودت بده
با این حرفم سارا بازم خندش گرفت گفت چشم حتما عشقم، حالا پاشو برو حموو که بو عرق خفمون نکنه
+جنده خانوم دو نفری بریم؟
_نه اول تو بورو بزار این آب کیرت خوب جذب بشه بعد من میرم درضمن ممنون پسره کونی امشب خیلی باحال و عالی بود.


فرداش رفتم شرکت، سعید رفته بود دانشگاه داره اقتصاد میخونه اما دانشگاه چنتا کتاب مزخرف انداخته جلوش هیچی هم یادش نمیدن نصف کتابهای دانشگاه به درد بخور نیست و فقط برای دانشجو هدر دادن وقته، نصف دیگشم یا به درد بازار کار نمیخوره یا اساتید چندان قویی ندارن البته دانشگاه تهران انصافا دانشگاه خوبیه اما بازم درس دانشگاه به هیچ دردی نمیخوره باید خودم همه چیزو یادش بدم سعید پسر پر انرژییه میخواد کار صادراتو گسترش بده خودمم میتونم ولی از دردسرش خوشم نمیاد. طبق معمول با کارای معمول کاغذ بازیای همیشگی ظهر شد ساعت ۲ کار تعطیل میشه همه میرن البته اگه کار واجبی نباشه ولی من موندم شرکت چنتا تماس گرفتم چنتا کارو انجام دادم تقریبا اخرای روز بود که سعید اومد سلام کردم گفتم چه خوب اومدی بیا اینارو تمومش کنیم چنتا کار انداختم جلوش گفتم انجام بده شروع کرد انجام دادن بعد یکم خسته شد گفت آخه چیه این کارا اینارو بقیه هم میتونن انجام بدن منم گفتم غر نزن کار کن الان می‌خوایم کف اینجارم بشوریم که گفت بیخیال بابا تورو خدا ولمون کن کاش نمیومدم منم خندیدم گفتم اگه نمیومدی که نمیشستم که اومدی میگم کف اینجارو یه طی بکشیم. خندش گرفت یکم دیگه کار کردیم، تقریبا اخرای کاغذ بازی بود که سعید گفت:


_بابا میشه یه سوالی بپرسم؟
+بپرس پسرم.
_نه بیخیال مهم نیست.
+به قول مامانت کوفت بیشعور بپرس دیگه. با گفتن این حرفم خندید و با یه حالت خجالت گفت،
_مامان می‌دونه؟
+چیو
_همونو دیگه رابطه تو و محمد رو.
+چرا میخوای بدونی حتما میخوای ببینی که من به مامانت خیانت میکنم یا نه
_نه بابا اصلا منظورم این نبود فقط کنجکاو بودم.
+ای فضول آره مامانت میدونه، حالا سوال بعدی.
_واقعا مامان می‌دونه چی میگه ناراحت نیست؟
+نه اصلا درمورد حسم به همجنسم خبر داره و اجازه داده اصلا هم ناراحت نیست.
یجورایی خوشم میومد که منو پسرم داشتیم از این حرفا با هم می‌زدیم معلوم بود خیلی ذهنشو درگیر کرده منم از خدا خواسته باهاش حرف بزنم. سعید یه حالت تعجب و اشتیاق روی صورتش بود ازم پرسید.
_خیلی عجیبه که ناراحت نمیشه، چرا ناراحت نمیشه معمولا زنا از این جور چیزا خوششون نمیاد بخصوص شوهرشون باشه.
+خب دیگه اینو فضولی نکن که چرا اجازشو داده، شاید در آینده بهت بگم اما واسه الان دیگه سوال پرسیدن بسه این کارام تموم شد پاشو کف اینجارو بشوریم.


پاشدیم شروع کردیم به شستن کف سرامیکی شرکت اول با یه جارو همه جارو جارو کشیدیم بعد من آب ریختم بعد با دوتا تی شروع کردیم به جمع کردن آب همینجوری که داشتیم تی می‌کشیدیم سعید نتونست خودشو نگه داره برگشت ازم پرسید.بابا میشه ازت یه سوال خصوصی بپرسم؟ منم خیلی دلم میخواست ولی یکم حالت مغرور به خودم گرفتم گفتم سعید گفتم واسه امروز بسه دیگه سعید هم با یه حالت نامید گفت باشه بیخیال وقتی دیدم ناراحت شده گفتم گیر کردیما بپرس بینم چی میگی، اونم با یه حالت خجالت و ذوق زدگی ازم پرسید. اولین تجربت کی بود؟ دیگه این خیلی خصوصی بود یه نگاه چپ بهش کردم اونم گرفت که سوال بدی پرسیده عذر خواهی کرد گفت که بیخیال، من نمی‌دونستم چی بگم چند ثانیه سکوت بینمون بود داشتیم کف رو تی میکشیدیم برگشتم بهش گفتم.


+یازده سالم بود با یه پسر که هم سن خودم بود دوست بودم خیلی با هم صمیمی بودیم خونه هم دیگه میومدیم چون خیلی با هم راحت بودیم حرفای سکسی با هم می‌زدیم تخیلات بچگانه اونموقع چنتا دختر بزرگتر از خودمون تو محلمون بودن درمورد اونا خیال پردازی میکردیم که مثلاً من اینو میکنم توام اونو بکن اصلا نمیدونستیم کردن واقعا یعنی چی بعد از یه مدت با هم راحت تر شدیم بعدش چنتا اتفاق افتاد که لازم نیست تو بدونی باعث شد از هم خوشمون بیاد بعد ارتباطمون با هم بیشتر شد دیگه درمورد اون دخترا حرف نمیزدیم فقط خودمون بودیم بعدشم که با هم خوابیدیم مثل یه زنو شوهر.
_خب بابا اولین بار شما زن بودی درسته؟
+نه خیر من اولین بار شوهر بودم خیلی هم شوهر خوبی بودم.
_بعدش چی همیشه شوهر بودی؟
+کوفت اینا چیه می‌پرسی بله زن هم شدم خیلی هم باحال بود.
کار تی کشیدن کف تموم شد گفتم که دیگه بسه بریم خونه الان مامانت زنگ میزنه در شرکتو بستیم رفتیم سوار ماشین شدیم رفتم سمت خونه توی راه گفتم،
+سعید چرا با ماشین خودت نیومدی؟
_هنوز تعمیرش نکرده قطعش پیدا نمیشد به زور پیدا کردم.
+خب نوبت منه از آقا سعید سوال بپرسم، تا اونجایی که من میدونم توام بچگیات یه شلوغیایی میکردی تو بگو چیکارا میکردی؟
_بابا از کجا فهمیدی!؟
+حالا بماند، تو با اونجاش کاری نداشته باش.
_مال خیلی وقت پیشه بچه بودم تازه اول راهنمایی بود چنتا همکلاسی داشتم خیلی خوشگل بودن منم شلوغ بودم باهاشون دوست شدم اوردمشوم خونه اول فقط سگا بازی میکردیم بعد من با اونا سگا بازی میکردن منم با اونا بازی میکردم با کونشون بیشتر خیلی سفیدو خوشگل بعد یکیشونو کردم من نمی‌دونستم چطور بکنم ولی پسره بهم یاد داد کونی بود گفت چند بار داده برای همین بلده بهم گفت چطوری بکنمش منم همون جوری کردمش خیلی باحال بود بازم میومد می‌رفتیم تو انباری کنار حیاط یا می‌رفتیم زیر زمین یا می‌رفتیم تو اتاق خودم کلا خیلی باحال بود.
+چه پررو هم هستی راحت از کلمات کردنو کونی استفاده میکنی.
_ بیخیال دیگه بابا چیه مگه.
+باشه خب عیبی نداره اما فقط از کردنات گفتی خیلی زرنگی انگاری.


با این حرفم سعید شروع کرد به خندیدن یکمم خجالت کشید. خیلی خوشم اومده بود که رومون داره تو روی هم باز میشه انگار همه چی داره خوب پیش میره برگشتم ازش پرسیدم خب بگو ببینم چی شد زن شدی، با این حرفم معلوم بود داره خجالت میکشه، واسه اینکه روش تو روم باز بشه برگشتم بهش گفتم مگه چه ایرادی داره آدم بعضی وقتا زن بشه من خودم دو روز پیش زن شدم خیلی هم حال داد، سعید با یه خنده محکم برگشت بهم گفت.


_ زن سکسی و خوشگلی هم شده بودی با اون شرتو سوتین سبز رنگ باحال خیلی بهت میومد بخصوص اونجاش که رفتی تو بغل محمد باهاش لب می‌گرفتی اونم شورتتو گرفت کشید خیلی باحال بود. آها راستی بابا اون شورتو سوتین مال کی بود اندازه مامان که نبود، مال سمانه بود؟
+آفرین چه خوب هم تماشا کردی اصلا خجالت هم نکش، تو اندازه مامانتو از کجا میدونی شیطون. نه اونا مال مامانت نبود مال سمانه هم نبود اونارو واسه خودم خریدم چند تا ست شورتو سوتین دارم.
_چیه مگه بابا جون بیخیال دیگه دیدم دیگه با هم لب میگرفتین خیلی هم خوب بود اگه جلو چشامو میگرفتم بازم صدای ملچ ملوچتون کل خونه رو گرفته بود. یچیزی بابا مگه چنتا ست شورتو سوتین داری؟
+چنتا هست یکیش که همین شورتو سوتین سبز بود چنتا شورت لامبادا با سوتین توری و چنتا هم لباس خواب زنونه دارم آخه می‌دونی من از بچگی از لباس زنونه خوشم میومد.
_درک میکنم بابا عیبی نداره، من البته زیاد علاقه ای به پوشیدن لباس زنونه ندارم ولی اون شورتو سوتین سبز رنگ رو پوشیدم خیلی خوشم اومد خوشگل بود.
+حالا نگفتی سعید کی اولین بار دادی؟
_یه همکلاسی داشتم اومدیم خونه تو اتاقم خونه خالی بود میخواستم بکنمش لخت شدیم من کردمش بعد اون گفت که میخواد بکنه منم راضی شدم اولین بارش درد داشت بعد از چند بار بهتر شد حال میداد بعد از اون با چنتا پسر دیگه هم بودم که هم میکردمشون هم اونا منو میکردن.
+پسر کونی خودمی، پسر کو ندارد نشان از پدر،
با گفتن این حرفم هردوتامون خندمون گرفت دیگه کاملا رومون تو روی هم باز شده بود حرفایی که به هر آدمی نمیشه گفت رو داشتم به پسرم میگفتم،با صحبت در مورد سکس اونم با پسرم رسیدیم دم در خونه.


     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 

پر از زندگی


قسمت سوم

خیلی حالم خوب بود یکی از سکس ترین صحبت های زندگیمو داشتم اونم با بابام حس میکنم بابا هم دوست داره این حرفارو اینکه رومون تو روی هم باز شده از ماشین پیاده شدم در حیاط رو باز کردم یه در بزرگ که دوتا ماشین همزمان میتونن ازش رد شن مثل همه چیز که بزرگ و گنده ساخته شده یه طرف در رو باز کردم یه طرف در کافیه برای رد شدن ماشین، بابا ماشینش آزرا مدل دوهزارو هفت رو داره خوشگلو قدرتمند با موتور شش سیلندر عاشقشم، بابا توی جای پارک خودش پارک کرد پیاده شد من درو بستم و رفتم سمتش تا باهم بریم خونه، بابا از ماشین پیاده شد یه نگاه بهم کرد و یه لبخند رو لبش افتاد منم ناخودآگاه لبخند زدم حسی داشتم انگار که یه دختر خوشگله که تازه دیدمش، رفتیم تو خونه مامان مثل همیشه غذا رو حاظر کرده بود نشسته بود پای شبکه جم داشت فیلم میدید، با یه بلوز مردونه که مال بابا بود و یه شلوارک خوشگل مثل فرشته ها شده بود تو اون پیراهن عاشقشم. مارو دید گفت چه عجب بالاخره آقایون تشریف آوردن کدوم گوری بودین شما دوتا دیر اومدین غذا سرد شد کدوم گوری بودین رو خیلی معمولی و بدون هیچ عصبانیتی گفت یجور عادتشه که تو حرفاش فحش استفاده کنه مامان خیلی باحالی دارم، بابا بهش نزدیک شد یه لب خوشگلو دوست داشتنی ازش گرفت اونقدر طولش داد تا مامان آخر سر حولش داد عقب منم رفتم سمتش میخواست لوپمو ببوسه من صورتمو برگرداندم لباشو بوسیدم به مدت یه ثانیه اونم یه لبخند خوشگل تحویلم داد. مامان پاشد بابا پرسید کجا میری مامان گفت میرم آشپزخونه سفره رو پهن کنم بابا هم گفت بزار منم بیام کمک پاشد رفت سمت آشپزخونه از پشت نگاهشون میکردم مامان تو اون پیراهن خیلی ناز شده بود کاش پیراهن مردونه به ما هم اینقدر میومد بابا دستشو انداخت دور کمر مامان اونو چسبوند به خودش مامانم دستشو انداخت دور کمر بابا، تا حالا ندیدم زوجی اینقدر عاشق هم باشن اونم با اینکه مامان میدونه بابا کونیه و با داماد خودش میخوابه ولی بازم خیلی عاشقشه. رفتنی چشمم افتاد به کون بابا و شورت سبز رنگ اومد جلو چشمم یه لحضه خندم گرفت بابا اندام نرمالی داره با قدش که به زور میشه صدوهفتادوپنج کونش خوشگله ولی زیادی گنده نیست و رون پاهاش که شلوارو کاملا پر میکنه، بدنش سفیده و موی خیلی کمی داره، اندامش خوشگله و البته خیلی دوست داشتنیه.


شادو خوشحال رفتم سمت اتاقم که لباس عوض کنم، رفتم تو اتاق آبجی سمانه رو تختش دراز کشیده بود با یه تاب و شرت بدون سوتین به این مدلی لباس پوشیدنش عادت دارم راستش بیشتر وقتا اینجوریه اگه حوصله داشته باشه شلوارک میپوشه حوصله نداشته باشه با یه تاب و شورت یا تیشرتو شورت تو خونه میگرده سمانه دراز کشیده بود داشت با گوشیش ور میرفت رفتم سمتش دید حالت خوشحالیمو گفت به به داداشی چیه خوش خوشانته بازم مخ کیو زدی منم خندیدم. بیشتر وقتا فقط بهش سلام میکنم بعضی وقتا هم لوپشو می‌بوسم خیلی کم پیش میاد که لبشو ببوسم رفتم پیشش سرشو با دو دستم گرفتم آوردم جلو صورتم اونم با مشت زد تو سینم صورتمو بردم نزدیک لبامو چسبوندم به لباش یه لب خوشگل ازش گرفتم اونم لب منو بوسید، سرشو ول کردم گفت چته دیوونه شدی بازم با پریا خوابیدی اینقده خوشحالی نمی‌بینی رفتم آرایشگاه ببین زدی موهامو خراب کردی یه نگاه به موهاش انداختم اصلا متوجه نشدم که رنگ کرده بود با یه هیلایت خیلی خوشگل که خیلی بهش میومد صورتمو بردم تو موهاش و موهاشو بو کردم خیلی بوی خوبی میده عاشق اینم که سرمو بکنم تو موهای یه دختر و از بوی موهاش مست بشم یه بوسه از موهاش ورداشتم گفتم چقده خوشگل شده سمانه خانوم نازو تو دل برو اونم تو جوابم گفت چته امروز اینقده رمانتیک شدی بوس لب مگیری موهامو بو می‌کنی چته پسره بلا؟! منم خندیدم گفتم هیچی فقط کیفم کوکه حالم خوبه بده داداشت حالش خوب باشه!!!؟. برگشتم رفتم سمت کمد لباسام در کمدو باز کردم زیر شلواری رو درآوردم شوارمو درآوردم و زیرشلواری رو پوشیدم یه صدایی از گوشی سمانه شنیدم دوست پسرش براش ویس فرستاده بود و می‌گفت که عزیزم یکم کار تو وضعیت خوبی نیست. از سمانه پرسیدم چی شده اون صدای کی بود گفت صدای حامد بود یکم تو فشارن خیلی داره سختی میکشه این روزا دیگه حوصله هیچیو نداره حتی من. ناراحتیو تو چهره سمانه دیدم رفتم رو تخت نشستم کنارش بغلش کردم گفتم فدات میشم آبجی اینجوری نبینمت اونم خودشو تو بغلم ولو کرد خیلی ناراحت بودم لوپشو بوسیدم گفتم قربون آبجی خوشگلم شم، یک دقیقه همون‌جوری موندیم نمی‌خواستم از بغلم بره بیرون احساس میکردم با ارزشترین دارایی دنیا تو بغلمه یکم گذشت گفتم سمانه همه چی درست میشه مشکلات همیشه وجور دارن حتما هم حل میشن نگران نباش اونم یه لبخند زد لوپمو بوسید گفت ممنون داداشی که همیشه پیشمی منم گفتم همیشه پیشتم فقط یه بوس لوپ بهم دادی اونم خندید با مشت زد تو سینم گفت پررو نشو دیگه گفتم بریم که الان مامان سرمونو میکنه، از اتاق اومدیم بیرون رفتیم آشپزخونه رسیدیم دیدم سفره نصفه چیده شده مامان بابا رفتن تو بغل هم دارن با هم لب میگیرن بابا دستش رو کون مامان بود چشاشون بسته بود و تو حال خودشون بودن وقتی متوجه اومدن ما شدن از هم جدا شدن مامان یه مشت آروم زد به بابام بهش با خنده زیرلبی بهش گفت عوضی بابامم خندید مامان با همون خنده زیر لبی برگشت به ما گفت چیه به چی نگا میکنین بیایین کمک کنین سفره رو بچینین، منم واسه اذیت کردن مامان به سمانه گفتم آبجی نمیدونی آخه وقتی داشتم میومدم تو اتاق اینا تازه میخواستن سفره رو بچینن نیم ساعته نصفش چشده شده، سمانه هم برگشت گفت آخه سعید توام یه چیزیو نمیدونی اونم اینه که این نصفه رو هم من چیدم، با این حرف سمانه منو بابا و سمانه داشتیم از خنده میز غذاخوری رو گاز می‌گرفتیم مامان هم به زور جلوی خندشو گرفته بود ولی بازم داشت می‌خندید. غذا رو خوردیم کلی هم با هم صحبت کردیم شب خیلی خوبی بود سمانه هم ناراحتیش یادش رفت، فرداش یه سر به دانشگاه زدم از اونجا رفتم پیش پریا و سمانه رو هم سوار کردم پریا دوست سمانس و صد البته دوست دختر منم هست، داداش پریا که اسمش حامده دوست پسر سمانس یعنی من با خواهر حامد دوست منه خواهر منم دوست حامده یجورایی انگاری خواهرامونو با هم عوض کردیم. دیدم سمانه بازم حالش خوب نیست به پریا یه اشاره کردم گفت که چیزی نیست ولی معلوم بود بازم قضیه حامد دوست پسرشه آخه خیلی بهش وابسته شده معمولا هیچوقت وابسته پسرا نشده بود ولی این یکی فرق داشت خیلی به حامد وابسته بود بدجورم وابسته شده بود بعدا از پریا پرسیدم گفت قرار بوده با حامد بره اونم نتونسته بیاد، یکم تو کافه گفتیمو خندیدیم همش زور میزدیم سمانه رو بخندونیم انگاری رسما منو پریا شده بودیم دلقک سمانه ولی من فدای سمانه میشم تا حالا تو این حال ندیده بودمش خودمم داشتم عذاب می‌کشیدم یه ساعت بعد از کافه اومدیم بیرون پریا رو رسوندم بعد سمانه رو رسوندم خونه تو راه کلی هم باهاش شوخی کردم اونم گفت که موهاشو برای حامد رنگ کرده بود ولی حامد اونقدر فکرش مشغول بوده که اصلا متوجه نشده منم گفتم تو تازه هیجده سالته هنوز باید سیبیل داشته باشی چه مو رنگ کردنی اونم کلی مشت بارونم کرد. کل راه با هم خندیدیم وقتی پیاده شد دیدم حالش بهتر شده کلی خوشحال شدم گفت دوستت دارم داداشی و رفت تو خونه من برگشتم شرکت.


امروز چنتا کار داشتیم برای همین کارمندا نرفته بودن البته میگم کارمند کلا سه نفر کارمند داریم یکیش که خانومه منشی و حسابداره یعنی هم منشیه هم حسابدار یکیش بازار یابه و بازارو تحلیل میکنه یکیشم کارش راستو ریست کردن کارای گمرکی و چنتا چیز دیگس بچه زنگیه. رفتم تو شرکت بابام داشت با منشی چنتا حساب کتابارو برسی میکرد من زیاد حساب داری بلد نیستم ولی بابا مخ حسابداریه دارم ازش یاد میگیرم منشی نشسته بود رو صندلی بابام کنارش تا کمر خم شده بود و داشتن با سیستم ور میرفتن من همینجور که مانیتورو نگاه میکردم اومدم از کنار بابا رد شم برم اونور منشی وایسم ببینم چیکار میکنن وقتی از پشت بابا رد شدم خیلی بهش نزدیک بودم بابام هم خم شده بود واسه همین رون پام و دستم یکم با کونش تماس پیدا کرد رفتم اونور منشی وایسادم دیدم بابام داره با لبخند منو نگاه میکنه منم با لبخند خجالتی جوابشو دادم برگشتیم سر کار، چنتا کارو انجام دادم بابام رفته بود تو اتاقش همه رفته بودن منو بابا مونده بودیم داشتم یکم وسایلو مرتب میکردم بابا از اتاق اومد بیرون میخواست بره سمت دستشویی من بین بابا و دستشویی وایساده بودم داشتم پوشه های چنتا پرونده رو تو کشو میچیدم بابا اومد از کنارم رد شد خیلی نزدیک به من رد شد دستشو آورد نزدیک و با یه انگشتش کونمو لمس کرد و رد شد رفت سمت دستشویی من برگشتم با تعجب نگاهش کردم ولی اون به راهش ادامه داد و رفت تو دستشویی از قصد این کونمو لمس کرده بود شاید دفه قبل فکر کرده که از روی قصد به کونش دست زدم اونم خواسته تلافی کنه. تعجب کرده بودم هنوز پوشه ها تو دستم بود گذاشتمشون تو کشو. با بابا شوخی کلامی داریم اما شوخی دستی هیچوقت این اولین باری بود که اینجوری باهام شوخی کرد تو فکر بودم که از دستشویی اومد بیرون به من نگاه نمی‌کرد لبخند رو لباش بود یه لبخند از رو خجالت منم ناخودآگاه لبخند زدم بابا گفت بریم سعید؟ منم گفتم باشه سوار ماشین شدیم. رفتیم سمت خونه جو بینمون یکم سنگین بود بالاخره من شروع کردم به حرف زدن و قضیه سمانه با دوست پسرش رو بهش گفتم اونم چنتا نصیحت و توصیه بهم کرد کل راه حرفای معمولی می‌زدیم رسیدیم خونه همه چیز تو خونه مثل همیشه بود عالی و عاشقانه فرداش از صبح رفتم شرکت کلی کار داشتیم شروع کردم به انجام دادنشون داشتم چنتا کارو انجام میدادم یهو چشمم به بابا افتاد کنار منشی وایساده بود مثل دیروز خم شده بود و کونش قلمبه شده بود یه فکری به سرم زد ولی گفتم بیخیال چند ثانیه بعد بازم اومد به ذهنم پاشدم رفتم سمتش فکر کنم تا وقتی برسم پیش بابا ده بار منصرف شدم ولی وقتی رسیدم از کنار بابا رد شدم خودمو خیلی بهش نزدیک کردم دستمو بردم سمت کونش آروم داشتم راه میرفتم انگشتام با کونش برخورد کرد انگشتامو کشیدم روی کونش از روی شلوار پارچه ای که تنش بود بازم می‌تونستم همه چیو حس کنم با نوک انگشتام خوب کون بابا رو لمس کردم حتی چاک کونش رو زیر انگشتام حس کردم رفتم اونور منشی به بابا نگاه کردم به من نگاه نمی‌کرد اما یه لبخند خوشگل رو لباش بود که سعی میکرد مخفیش کنه اما نمی‌توانست گفتم چی کار میکنین منشی هم گفت داریم اضافه کاری هارو ثبت میکنیم منم گفتم اها باشه پس من برم به کارام برسم برگشتم بازم از کنار بابا جونم رد شدم نزدیک بهش اینبار جراتم بیشتر شده بود دستمو کامل گزاشتم روی کونش و کونشو لمس کردم یکم فشارش دادم و از کنارش رد شدم واقعا نرمو دوست داشتنی بود تحریک شده بودم استرس داشتم حس خیلی خوبی بود نشستم و بقیه کارامو ادامه دادم به بابام نگاه کردم اونم به من نگاه کرد یه لبخند رو لباش بود و یه لبخند دیگه رو لبای من. کارارو انجام دادم تموم که شدم بلند شدم مدارکو بردم گذاشتم سر جاشون بابا و منشی هنوزم همون حالت بودن اومدم بازم از کنار بابا رد شدم و بازم دستمو بردم به کونش دیگه با انگشتام لمس نکردم واقعا دستمو گذاشتم رو کونش یکم فشار دادم و از کنارش رد شدم و رفتم کنار منشی، بابام چنتا کاغذ رو بهم داد گفت تو بخون من دنبال یه چیزی بگردم کاغذا رو داد به من اومد از کنارم رد بشه و بره میدونستم قراره چه اتفاقی بیافته پس یکم کونمو قمبل کردم تا خوب دست مالیم کنه بابا دستشو برد تو چاک کونم اونقدر که تخمامو تونست لمس کنه و کونمو چنگ زد ولی آروم خیلی حال خوبی داشتم کاملا تحریک شده بودم بابا از کنارم رد شد و رفت تو قفسه اونور اتاق دنبال چیزی بگرده من که چند لحضه تو حال خودم نبودم با صدای منشی به خودم اومدم سریع خودمو جمع کردم و بقیه مطالبو خوندم تا توی کامپیوتر وارد کنه. کیرم کاملا شق شده بود بابا برگشت اومد از کنار من رد شه من بازم قمبل کردم که بابا جون کونم مال توعه بابا جونمم ایستاد پشت سر من دستشو گذاشت رو کونم شروع کرد به مالوندنش میخواستم همونجا منشی رو بکنم اخخخخ تو فضا بودم من که ده دقیقه پیش با هزارتا استرس با نوک انگشتام کون بابا سامان رو لمس کرده بودم الان کونم داشت توی دستش حال میکرد خیلی زور میزدم تا عادی رفتار کنم ولی دست بابا روی کونم یه حس دیگه ای بهم میداد کنار منشی استرس داشتم میدونستم نمیبینه ولی تو حال خودم بودم بابام بیست ثانیه داشت کونمو میمالوند اون برگه کاغذ تموم شد بابا هم دستشو از رو کونم کشید بیرون من گفتم دستشویی دارم ما پشت سر منشی بودیم و اون مارو نمیدید برگشتم برم سمت دست شویی کیر شقم خورد به دست بابا اونم یه لبخند خوشگل رو صورتش بود رفتم تو دست شویی شلوارمو کشیدم پایین شروع کردم به جق زدن خیلی تحریک شده بودم سی ثانیه نکشید که ابم با فشار اومد خیلی عالی بود بیحس شده بودم یکم به سرو صورتم آب زدم اومدم بیرون بابام رفته بود اتاق خودش منم هیچکاری نداشتم رفتم نشستم رو مبل که گذاشته بودیم تا هرکی میاد بشینه نشستم رو مبل شروع کردم با گوشیم بازی می‌کردم. لخت نشسته بودم رو موتور سیکلت قدیمی داشتم از یه سامورایی فرار میکردم سامورایی شمشیر داشت ولی اگه منو می‌گرفت میخواست کونم بزاره خیلی سریع میدوید ولی من هرچی گاز میدادم موتور آروم می‌رفت که یهو بابا گفت سعید پاشو بریم خونه یهو از خواب پریدم به خودم اومدم دیدم رو مبل خوابم برده همونجا هم خوابیدم همه رفته بودن فقط منو بابا بودیم یعنی اون دست مالی ها هم خواب بود بابا رفت تو اتاقش کیفشو برداشت اومد بیرون منم بلند شدم پشت سرش درو باز کرد که از در رد شم برم بیرون تا درو قفل کنه من به شوخی گفتم اول شما یه خنده آرومی کرد اومد از در رد شه من پشت سرش بودم دستمو بردم به کونش بردم تو چاک کونش هیچی نگفت همون لبخند خوشگلش از در اومدیم بیرون دستمو از کونش کشیدم کنار برگشت درو قفل کنه بازم پشتش به من شد منم فرصتو غنیمت دیدم بازم دستمو بردم به کونش اخخخخ چقده نرمه داشتم دوباره تحریک میشدم دستم تو کون بابام بود داشتم کونشو دست مالی میکردم بابام با خنده برگشت گفت خوشت اومده پسر؟ کون مفت گیر آوردی برگشت سمت من منم گفتم آره کون به این خوشگلی حیفه استفاده نشه هردتامون خندیدیم رفتیم سوار ماشین شدیم تا خونه گفتیمو خندیدیم. روز بعد هم هروقت با بابا تنها میشدم دستمو میبردم به کونش یا اون کون منو دست مالی میکرد همش از روی شلوار بود هر بار هم پرروتر میشدیم و بیشتر با هم ور می‌رفتیم یبار بابا از پشت دستشو برد رو کونم برد بین پاهام تخما و کیر منو گرفت منو گرفت و مالوند منم هیچی نمیگفتم چند دقیقه همینجور مالوند دیگه داشتیم با هم حال میکردیم خودمونم می‌دونستیم بعد اینکه کیرمو ول کرد مستقیم رفتم دست شویی که جق بزنم، جق زدم برگشتم اتاق بابا با خنده داشت نگام میکرد گفت خوش گذشت منم با یکم خجالت گفتم آره جات خالی. یا یه بار بابا داشت تو آشپزخونه ظرفارو میشست یه شلوار راحتی پوشیده بود رفتم پشت سرش دستمو بردم به کونش که با کونش حال کنم واقعا خوشم میومد بابا گفت نکن خطر داره منم گفتم سمانه خونه دوست پسرشه مامان هم رفت حموم دستم رو از روی شلوار نازک راحتیش گذاشتم رو کونش اونیکی دستم رو هم به کونش رسوندم با دوتا دست داشتم لمبرای کونشو میچلوندم اونم داشت ظرفارو میشست یه دستمو بردم تو چاک کونش انگشتمو رسوندم به سوراخ کونش یه فشار کوچیک به سوراخ کونش دادم یه اخ کوچیک گفت منم حشری تر شدم بابا قمبل کرد تا راحت تر سوراخشو بمالم دیگه با هم شوخی نمی‌کردیم یا حتی دست مالی کردن دیگه واقعا داشتیم با هم حال میکردیم بابا دست از ظرف شستن کشیده بود دستاشو به کنار سینک گذاشته بود کونشو قمبل کرده بود داشت حال میکرد فهمیدم خیلی خوشش اومده منم کیرم بدجور شق شده بود اگه کیرمو میدید حتما خوشش میومد که واسش شق کردم بابای کونی من دستاشو گذاشته بود رو سینک سرشو برده بود پایین داشت لذت دنیا رو میبرد من صدای بازو بسته شدن در رو شنیدم زود از بابام جدا شدم سمانه اومد خونه و مستقیم رفت تو اتاقش آشپزخونه ما به در ورودی یا اتاق ها دید نداره باید از اتاق بیای بیرون کلی تو هال راه بری انتهای هال سمت چپ آشپزخونه رو میشه دید ولی از داخل اتاقها یا در ورودی به آشپزخونه دید نداره. از بابا جدا شدم رفتم اتاق ببینم چی شده قرار بود خونه دوست پسرش بمونه رفتم تو اتاق بازم ناراحت دیدمش انگاری این رابطه آخر خوشی نداره یه نگاه بهش کردم همونجور با مانتو نشسته بود رو تختش پاهاشو بغل کرده بود بهش سلام کردم اونم جوابمو داد نشستم کنارش همون‌جوری بغلش کردم اونم انگاری از خدا خواسته خودشو چپوند تو بغلم هیچی نمیگفتم چون لازم نبود فقط باید بغلش میکردم یه دقیقه دیدم داره تو بغلم هق هق میکنه نگاش کردم دیدم داره گریه میکنه آروم و بی صدا همونجوری موهاشو بوسیدم گفتم


+ چیشد تموم کردین
_ نه ولی تو خونه حتی یه کلمه هم باهام حرف نزد همش فکرش مشغول بود بعد من خواستم سر حرفو باز کنم نزاشت گفت حرف نزن حوصله ندارم حرفش به من برخورد گفتم میرم خونه اونم منو رسوند خودش رفت.
+ ای جونم قربون ابجیم شم نگران نباش درست میشه خب میشستی با پری حرف می‌زدی.
_پری با مامانش رفته بود مراسم یکی از اقوامش منو حامد تو خونه تنها بودیم.
+ آفرین خوشم باشه میری خونه خالی اونم با پسر غریبه دختر بد
با این حرفم سمانه خندش گرفت یه مشت به سینم زد گفت
_ گمشو بیشعور، حامد دوست پسرمه غریبه نیست درضمن اونقدر تو خودش بود که اصلا منو نمیدید کلی تیپ زده بودم به خودم رسیدم ولی حواسش نبود.
+ای جونم ببینم تیپتو
_بیخیال حوصله ندارم
+پاشو دیگه
_بیخیال دیگه نمی‌بینی آرایشم خراب شده
+پاشو میگم،‌دختر هیجده ساله رو چه به آرایش


بازم خندش گرفت پاشد مانتوشو از تنش درآورد فقط یه تاب نازک سفید رنگ که تا نافش اومده بود و نافش معلوم بود و یه ساپورت سفید رنگ تنش بود یه چرخ زد ساپورت کاملا رو تنش چسبیده بود تاب نازکش دقت کردم دیدم نوک ممه هاش از روی تاب مشخصه بهش گفتم سوتین نبستی سمانه هم با یه خنده همراه با خجالت گفت نه، ممه هاش کامل از روی تیشرت معلوم بود بهش گفتم واقعا یعنی با این تیپ اون پسره هیچ کاری نکرد؟ سمانه با خنده و خجالت چنتا فحش بهم داد منم گفتم قربون آبجی جذابو سکسی خودم بشم بلند شدم بغلش کردم چسبوندمش به خودم من با ۱۸۰ قد و سمانه با ۱۶۰ قد تو بغلم قایم شد دستشو دورم حلقه کرد سرشو چسبوند به سینم گفت داداش خیلی خوبی منم گفتم عیبی نداره بجاش برام دوتا دوست دختر جدید پیدا کن اونم ازم جدا شد یه مشت به سینم زد گفت خاک تو سرت منحرف دوتا دوست دختر کم نباشه منم گفتم نه خیلی هم خوبه سمانه گفت همون پریا رو برات جور کردم بدترین اشتباه زندگیم بود باید اونو برای خودم نگه میداشتم دوتا جنده برات پیدا میکردم منم خندیدم گفتم هنوز دیر نیست دوتا جنده پیدا کن اگه من اعتراضی کردم اونموقع بگو داداشم نمک نشناسه.


سمانه با خنده رفت سمت کمدش منم رفتم سمت تختم ولو شدم روش سمانه تابشو درآورد پشتش به من بود یه تیشرت راحت پوشید ساپورتشم درآورد یه شورت سبز رنگ تنش بود ولی شورتی که بابا پوشیده بود نبود یه شورت هفتی که خوب چسبیده بود به بدنش با دیدن شورتش یه لحضه خندم گرفت، یه شلوارک گشاد پوشید برگشت گفت چیه به چی میخندی منم برای اینکه ماست مالی کنم گفتم اجی مجی لاترجی سمانه عوض میشود یه نگاه تو اینه به خودش انداخت تیپش واقعا ضایع شده بوده خودش خندش گرفت رفت ولو شد روی تخت. بابا اومد درو زد گفت بیایین غذا حاظره.


     
  
مرد

 

عالی. ممنون از زحمت و وقتی که میگذارید
     
  

 
سیکتیر کردی رفتی مثل اون زنیکه که رفته ادامه داستان سکسی خاطراتش رو تو یه سایت خارجی بنویسه
     
  
مرد

 

پر از زندگی


قسمت چهارم

چند روز همینجوری گذشت هر روز هم داشتیم با هم ور میرفتیم آخرش منم از روی شلوار به کیر بابا دست زدم کیرش خوب به نظر میرسید.
یه روز داشتم با پریا تو خیابونا ول میچرخیدیم و صحبت میکردیم بعضی موقعها هم تو ماشین دست مالیش میکردم، دختر خیلی خوبیه همیشه من چنتا دوست دختر داشتم ولی این یک سالی که با پریا بودم سمت هیچ دختری نرفتم بغیر از چنتا دختر که کون خیلی خوبی داشتن خلاصه من پسره خوبیم فقط بعضی موقعها یه شلوغیایی حال میده شب شد پری رو رسوندم خونشون برگشتم خونه رفتم تو اتاقم سمانه اونجا نبود این وقت شب حتما میاد خونه به منم که هیچی نگفته اومدم بیرون داد زدم ماااااماااااان، که صدای بابا رو از اشپزخونه شنیدم رفتم اشپزخونه بابا داشت سفره رو میچید اگه بخواد تنها غذا بخوره بازم سفره میچینه اونقدر که با حوصلس این مرد. بابا یه تیشرت خوشگل پوشیده بود با یه شلوارک که خوب کونشو انداخته بود بیرون گفتم بقیه کجان گفت رفتن خونه رویا آش بپزن. یه خنده اومد رو لبام گفتم پس ما تنهاییم بابامم خندید رفتم سمتش پشتش به من بود داشت پلو میریخت تو ظرف دستمو گذاشتم رو شونه هاش آروم آروم آوردم پایین رسیدم به کونش دیگه خیالم از همه چی راحت بود هم از بابام که میدونستم خوشش میاد هم اینکه تنها بودیم کونش زیر دستم بود داشتم باهاش حال میکردم یه دستمو بردم جلو رسوندم به کیرش دیدم انگاری شورت نپوشیده گفتم بابا جون شورت چرا نپوشیدی اونم انگاری داشت حال میکرد گفت کار بدی که نکردم کیرش نیمه شق زیر دستم بود برگشت سمتم لبشو گذاشت رو لبم اولین باره که لبای بابا رو میبوسم چند ثانیه باهام لب گرفت بعد گفت برو لباساتو عوض کن دستاتو بشور بیا شام بخوریم دهنتم بوی قلیون میده، رفتم اتاقم یه شلوارک با تیشرت برداشتم پوشیدم به خودم نگاه کردم خوشگل شده بودم یادم اومد شورت تن بابا نبود منم شلوارکو شورتمو دراوردم و فقط شلوارکمو پوشیدم. رفتم بابا نشسته بود پای میز داشت غذاشو میخورد نشستم رو صندلی نهار رو خوردیم و کلی حرف زدیم بعد من پیشنهاد دادم بریم سریال ببینیم بابا گفت اول سفره رو جمع کنیم بعد سریال ببینیم جمع کردن سفره برام اندازه یک سال گذشت سفره بالاخره تموم شد رفتیم نشستیم رو مبل من زدم سریال نشون میداد من با بابا یک متر با فاصله نشسته بودم دلم میخواست برم بچسبم بهش ولی روم نمیشد، اخرش خودمو چسبوندم به بابا اونم با یه لبخند خوشگل جوابمو داد، دستشو گذاشت روی رونش منم دستمو بردم سمت کونش دستمو از بید بابا و مبل میخواستم رد کنم بابا به مبل تکیه داده بود گفتم بابا یکم اجازه میدی که بابا یکم به جلو خم شد باعث شد من دستم راحت به کونش برسه بابا هنوز دستش روی رونم بود چون بابا نشسته بود نمیتونستم کونشو چنگ بزنم گفتم بابا میشه یکم کج بشینی بابا بدون اینکه چیزی بگه بدنشو به من تکیه داد باعث شد یکم کج بشه و من دستم به کونش برسه شروع کردم به دست مالی کردن بابا کپل های کونشو چنگ میزدم بابا دستشو آروم گذاشت رو کیرم و کیرمو گرفت تو دستش منم یه آه کوچیک کشیدم دستمو بردم لای پاش و رسوندمش به سوراخ کونش اخخخ دیگه بابام نبود یه پسر کونی بود که انگار عاشق کیره کیرم کامل تو دستش شق شده بود میخواستم دستمو بکنم تو شلوارش که تلفنش زنگ زد صدای تلفن از تو اتاق میومد بلند شد رفت سمت اتاق منم خودم شروع کردم به مالوندن کیرم که الان بابا داشت میمالیدش بابا از اتاق اومد بیرون داشت با تلفن حرف میزد اومد پیش من نزدیک من وایساد انگار داشت با مامان حرف میزد روش سمت من بود کیرشو میدیدم که داره به شلوار فشار وارد میکنه دستمو بردم سمت کیرش کیرشو از رو شلوار گرفتم نیمه شق شده بود واییی خیلی وقته که کیر تو دستم نگرفتم دلم برای کیر تنگ شده بود صحبتش تموم شد همونجوری که داشتم کیرشو میمالوندم گفتم چی شده گفت مامانت بود زنگ زد بگه شب نمیان میمونن خونه رویا من گفتم اینکه خیلی خوبه و کیرشو اروم فشار دارم با دستاش صورتمو نوازش کرد کیرش کاملا شق شده بود گفت می‌خوای یه چیزی ببینی؟ من فکر کردم میخواد شلوارشو دراره با ذوقو شوق گفتم اره میخوام، بابا گفت بشین همینجا و رفت سمت اتاق خودش من از این کارش تعجب کردم ولی نشستم ببینم چی میشه پنج دقیق بعد اتاق باز شد بابا اومد بیرون، لباساشو دراورده بود بجاش همون شورتو سوتین سبز رو پوشیده بود بلند شدم رفتم سمتش واییییی بابا چقده ناز شدی خیلی خواستنی شدی بابا هم با لبخند جوابم داد بهم نزدیک شد شورت نازک بود از جلو به زور کیر بابا توش جا گرفته بود از پشت فقط یه خط داشت که رفته بود لای کون بابا سوتینش کاملا چسبیده بود به بدنش الان که دارم نگاهش میکنم میبینم خیلی نازه یه دست به کونش انداختم دیگه هیچی نبود دستم داشت به پوست بدنش میخورد چسبوندمش به خودم بابا لباشو آورد نردیک لباشو گذاشتم رو لبام شروع کردم به خوردنش بابام تبدیش شده بود به یه زن که تو بغلم بود داشتیم با هم لب میگرفتیم بابا گفت دوست داری توام بپوشی؟ منم گفتم اره، گفت برو تو اتاقه هرکدومو دلت خواست انتخاب کن سریع رفتم تو اتاق چنتا ست خوشگل گذاشته بود رو میز ارایش دونه دونه نگاه کردم یکیش که سیاه رنگ بود نظرمو جلب کرد سوتینو پوشیدم خیلی خوشگل بود بعد شورتشو پوشیدم شورت از پشت رفت تو چاک کونم ولی از جلو مشکل پیدا کردم هرکاری کردم کیر شقمو کامل پوشش نمیداد انگار شورت زنانه بود درست شده بود که فقط کس زنانه رو بپوشونه دارم چی میگم مگه کس مردانه هم داریم شایدم داشته باشیم یکیش بابام الان خوب کسی شده بود، داشتم با کیرم ور میرفتم که بابا اومد تو اتاق با زوقو شوق داشت به من نگاه میکرد انگار عشق زندگیشو لخت دیده منم دیگه بیخیال تنظیم کردن کیرم شدم رفتم سمتش کیر شقم شرت رو داشت پاره میکرد بابام خودشو چسبوند بهم تو چشمای هم نگاه میکردیم لبخند خوشگلی رو لباش بود گرمای تنشو داشتم حس میکردم دستام روی بدنش بود خیلی داغ شده بود مثل من، قلبم داشت تند میزد یه دستم به کمرش بود یه دستم رو بردم سمت کونش بردم زیر شورتش دستم داشت پوست نرمو لطیف کونشو لمس میکرد چشماشو بسته بود شروع کردیم به خوردن لبای هم حس خیلی عالیی داشتم خیلی حشری شده بودم رسما میخواستم بخورمش کیرم از کنار شورت زده بود بیرون دیگه برام مهم نبود فقط لبای خوشمزه سامان بود که منو به اوج میرسوند.خودمو چسبوندم بهش کونشو چنگ مینداختم لباشو میخوردم کیرم و تخمام کامل از کنار شورت بیرون اومده بود و به پای بابا میخورد یهو تعادلم به هم خورد خواستم تعادلمو حفظ کنم ولی نشد بابا هلم داد افتادم روی تخت خودمم نفهمیدم کی از کنار در رسیدم به کنار تخت بابا از ترسیدنم خندش گرفته بود من رو تخت دراز کشیده بودم و خودمم میخندیدم بابا داشت به کیرم که کامل دیده میشد نگاه میکرد منم پایینو نگاه کردم کیر بابا سامان هم از کجار شورت زده بود بیرون خوشگل بود از کیر من کوچیکتر بود ولی پوست کیرش خیلی سفید بود دست بابا رو روی رونم احساس کردم اروم دستشو اورد بالاتر از کنار کیرو تخمام رد کرد و بهشون دست نزد دستشو آورد بالاتر روی سینم پاشو گذاشت بین پاهام خوبید روم لباشو گذاشت رو لبام به شدت حشری شده بودیم لباش واقعا خوشمزه بود دیگه بابام نبود شریک جنسیم بود دستم به کونش بود شرتشو کشیدم پایین الان همون یه خط شورت هم تنش نبود بابا کیر منو گرفت من ناخودآگاه یه اخ گفتم و با دو دستم کون بابا رو به خودم فشار دادم با دستش داشت با کیرم بازی میکرد خیلی داغ کرده بودم بابا رفت پایینتر و کردنمو میخورد آروم آروم پایینتر می‌رفت سینه هامو میخورد خیلی حساسم به سینه هام خیلی حال میکردم یه بوس از شکمم برداشت رفت پایین داشتم بهش نگاه میکردم کیرم تو دستش بود داشت بهش نگاه میکرد یه نگاه به من انداخت همونجور یه بوسه از سر کیرم گرفت من چشامو بستم و آه آروم گفتم بابا کیرمو کرد تو دهنش من غرق لذت بودم شروع کردم به آهو ناله صدام بالا رفته بود خیلی هیجان زده شده بودم بابا داشت عالی ساک میزد هیچ دختری تا الان اینجوری نتونسته برام ساک بزنه داشتم ارضا میشدم میخواستم بگم که دارم ارضا میشم ولی نمی‌تونستم حرف بزنم با یه آه بلند تو دهن بابام ارضا شدم ابم پاشید تو دهن بابام بابام همه ابمو تو دهنش جمع کرد و همشو خورد به بابا نگا کردم دیدم داره با دستش قطره های آخر ابمو از کیرم کشید بیرون و اونو لیسید جوری داشت اینکارو با لذت انجام میداد که انگار داره آب میوه میخوره. بهم نگاه کرد من بهش نگاه کردیم هردوتامون خندیدیم اومد بالا و منارم دراز کشید گفت چطور بود سعید جون منم گفتم عالی بود سامان جون، هردوتامون خندمون گرفت لبامو چسبوندم به لباش از هم لب گرفتیم اونم باهام همراهی کرد به بابا گفتم دیگه غیر ممکنه چیزی عجیبتر از این تو زندگیم ببینم بابا گفت چی مگه، منم تو جوابش خندم گرفت و گفتم اینکه با بابام لب بگیرم و طعم آب کیر خودمو از تو دهنش حس کنم. بابا محکم خندید بازم اومد و از هم لب گرفتیم ولی دیگه تمومش نکرد و بازم ادامه دادیم زبونمو میکردم دهنش و طعم آب کیرم رو حس میکردم ولی برام مهم نبود کیر بابامو گرفتم دستم هنوز شق بود ده دقیقه با هم لب گرفتیم


     
  
مرد

 
عالی بود
     
  
مرد

 

داستان سکس: پر از زندگی


قسمت پنجم

همون جوری که لباشو می‌خوردم دستمو بردم سمت کونش کون خیلی خوشگلی داره مثل کیرش که خیلی خوشمزه بود، کشیدمش رو خودم من زیرش بودم و همه وزنشو رو خودم حس میکردم گرمای لباش داشت دیوونم میکرد. کیرشو گرفتم تو دستم درباره شق شده بود گفت بابایی بازم کیر میخوای؟ گفتم عزیزم من هیچوقت از کیر سیر نمیشم. رفت سراغ گردنم اخ داغ بودم خیلی حس خوبی داشتم رفت پایین تر شروع کرد به خوردن نوک ممه هام دیگه داشتم از حال میرفتم خیلی رو نوک ممه هام حساسم اه و ناله میکردم سعید هم وقتی اهو نالمو می‌شنید حشری تر میشد کیرم تو دستش بود داشت باهاش بازی میکرد گفت دیگه نوبت منه واسه بابا جونم ساک بزنم گفتم دوست داری عزیزم؟ دوست داری کیر باباتو ساک بزنی؟ سعید با شنیدن این حرفام حشری تر شد زبونشو گذاشت زیر کیرم تا نوک کیرمو لیسید منم با یه اخ بلند جوابشو دادم کیرمو کرد دهنش شروع کرد به ساک زدن واقعا کارش خوب بود انگار خیلی ساک زده. آه و ناله هام شروع شده بود بدجور حشری شده بودم سعید چند دقیقه مثل جنده داشت ساک میزد بعد کیرمو از تو دهنش درآورد رفت سراغ تخمام اخخخخ واییی بخور عزیزم بخور پسرم تخمام مال توعه داشت میخورد رفت پایین تر و شروع کرد لای پامو لیسید من چشمامو بسته بودم داشتم حال میکردم که انگشت سعیدو رو سوراخم حس کردم خیلی داغ بودم سعید انگشتشو به سوراخم فشار داد منم با یه اخ بلند به خودم پیچیدم سعید گفت چیه بابا میخواری کونی دلت کیر میخواد؟ منم با همون اخو ناله گفتم آره پسرم اره عزیزم بابات دلش کیر میخواد انگشتشو کرد تو کونم اخخخخ چه لذتی داره گفتم بگا منو دیگه نمیتونم صبر کنم ژل تو کشوعه بردار سعید گفت کدوم ژل گفتم ژل واسه رابطه مقعدی. سعید خندش گرفت گفت ای کووونی میخواریا منم گفتم دلت نمی‌خواد کونم بزاری؟ اومد بالا خودشو انداخت تو بغلم لبامو بوسید گفت الان جرت میدم بیشرف کونی و پاشد من جای ژل رو با اشاره نشونش دادم برداشت داشت میومد سمتم پسرمو می‌دیدم که فقط یه سوتین تنش بود کیرش شق شده بود و می‌خواست بکنه تو کونم با ژل هم کونمو چرب کرد هم کیرشو پاهامو انداخت رو شونش کیرسو گرفت رو سوراخم داشتم سر کیر داغشو رو سوراخم حس میکردم یکم فشار داد شل کرده بودم ولی قربون پسرم بشم کیرش کلفت بود هم از کیر من هم از کیر دامادم محمد سر کیرش رفت تو کونم اخخخخ بهترین حس دنیا رو داشتم خیلی لذت بخش و خیلی عجیب بود تازه و هیجان انگیز اینکه اونی که داره کیرشو می‌کنه تو کونم پسرم بود کیرشو فشار میداد کیرش می‌رفت تو و من بیشتر حال میکردم چشمامون تو چشمای هم بود برگشت گفت بابا تمیزی دیگه با این حرفش خندم گرفت و باعث شد کیرش که تا نصفه تو کونم رفته بود از تو کونم دربیاد گفتم آره عزیزم اون چند دقیقه ای که اومدم شورتو سوتین رو بپوشم خودمو تمیز کردم. داشتم این حرفو میگفتم که سعید کیرشو با فشار زیادی کرد تو کونم کیرش تا ته رفت تو درد خیلی زیادی داشتم حس میکردم چشام داشت میزد بیرون سعید کیرشو تا ته تو کونم نگه داشت گفت حاظری جر بخوری کونی منم داشتم درد رو احساس میکردم یکم گذشت گفتم شروع کن سعید آروم شروع کرد به تلنبه زدن درد کم شد درد برام عادت بود کل زندگیمو کون دادم یجورایی دردش برام یجور تفریحه و بیشتر فقط لذت میبرم سرعت گاییدنشو بیشتر کرده بود پاهامو انداخته بود رو شونه هاش و داشت میکوبید تو کونم داشتم جر می‌خوردم حس خیلی عالیی داشتم صدای آه و نالم با صدای کوبیده شدن کیر پسرم تو کونم قاطی شده بود. سعید همینجوری که داشت منو میکرد دستشو انداخت به کیرم و باهاش بازی میکرد منم غرق لذت بودم داشتم ارضا میشدم چشامو بسته بودم چند ثانیه بعد ابم با فشار پاشید رو سینم و شکمم وقتی یه چیزی تو کون باشه مثل کیر ارضا شدن خیلی بیشتر و باحال تر میشه، سعید با دیدن این صحنه خیلی تحریک شده بود تلنبه هاشو محکم تر کرد یکم بعد ابشو با فشار خالی کرد تو کونم وقتی خالی میشد اون صدای مردونش که چشاشو بسته بود با آب داغی که تو کونم ریخته بود خیلی برام لذت بخش بود.


کیرشو درآورد خودشو انداخت کنارم شروع کردیم به لب گرفتن از هم یکم با هم صحبت کردیم نیم ساعت گذشته بود هردوتامون بوی عرق میدادیم آخرش گفتم بریم حموم که سعید گفت نه شاید مامان بیاد، ساعتو نشونش دادم ساعت دوازده شب بود چند ساعت بود که داشتیم با هم حال میکردیم واقعا از حال افتاده بودیم ولی بلندش کردم گفتم پاشو مردک بیاد بریم حموم به زور بردمش حموم رفتیم زیر دوش وان حمومو پر میکردم داشتم با شیر وان رو تنظیم میکردم که سعید از پشت بهم چسبید برگشتم شروع کردیم به لب گرفتن دیدم کیرش بازم شقه کیرشو گرفتم تو دستم نشستم شروع کردم به ساک زدن ابش اومده بود اونم دو بار پس قرار نبود زود ارضا بشه پس یه دل سیر براش ساک زدم اونم شروع کرد به حرف زدن اخخخخ بخور بابا کیرمو ساک بزن دوست داری کونی بیشرف خوشت میاد کسکش بخور کیرمو بابا جون منم سرعتمو بیشتر میکردم کیرشو از دهنم درآوردم بلند شدم دیدم ژل روان کننده تو دستشه منم از خدا خواسته دستامو گذاشتم لبه وان، سعید کونمو چرب کرد و برای بار دوم ترتیبمو داد. بعد از حموم لباسامونو پوشیدیم یکم با هم حرف زدیم ساعت ۴ صبح شده بود سعید رفت اتاق خودش منم اتاق خودمو یکم مرتب کردم و خوابیدم از خواب بیدار شدم ساعت ۱۰ صبح بود بلند شدم هیچوقت تا این ساعت خواب نمیموندم رفتم دستشویی یهو دیدم ژل روان کننده مونده تو حموم دستشویی کردم ژلو برداشتم اومدم بیرون یهو سارا گفت سلام آقا سامان خوبی پشتش به من بود داشت کیفو مانتوشو آویزون میکرد منم ژل تو دستم هل کردم گذاشتمش تو نزدیک ترین کشو سعی کردم آروم و طبیعی رفتار کنم گفتم چیکارا کردی عزیزم؟ اونم برگشت منو تو حالت خواب آلودگی گفت تا الان خواب بودی اومد لپمو بوس کرد رفت بیرون گفتم عزیزم صبحونه رو حاظر می‌کنی اونم چشم گفت و رفت یه نفس راحت کشیدم ژل رو برداشتم گذاشتم سر جاش چند روز گذشت موقعیتش نمیشد که بازم با پسرم تنها باشم ولی بالاخره یروز بعد از کار همه رفتن من تنها تو شرکت بودم پشت میزم داشتم چنتا کار کوچیکو انجام میدادم که دیدم سعید اومد تو اومد سمتم لبامو بوسید گفتم چه عجب آقا پیداش شد گفت ببخشید یکم کار داشتم، یکم با هم حرف زدیم منم کارامو میکردم اومد سمتم لباشو گذاشت رو لبام شروع کرد به خوردن لبام منم همراهیش میکردم همونجور که رو صندلی نشسته بودم دستشو گذاشت رو کیرم و آروم میمالوند یه ژل روان کننده از جیبش درآورد گذاشت رو میز تازه خریده بود چون هنوز باز هم نشده بود. یهو محکم خندم گرفت گفتم چیه کون من بهت ساخته هاااا میخوای بازم بکنی منو، سعید با شیطنت بگفت آره کون خوشگل میزارم تو کونت و جرش میدم همون‌جوری که من نشسته بودم رو صندلی ریاستم پسرم روبروم ایستاده بود شلوارو شرتشو درآوردم کیرشو کردم تو دهنم شروع کردم به ساک زدن با یه دستم کیرشو ساک میزدم با یه دستم تخماشو گرفته بودم کیرشو از دهنم درآوردم گفتم سعید برو در بیرونی رو قفل کن یهو دیدی یکی اومد که سعید تو جوابم برگشت گفت که قفل شده. بازم کیرشو کردم تو دهنم دستم رو بردم سمت کونش با کونش بازی میکردم لمبرای کونشو محکم میچلوندم سعید هم با آهو ناله بیشتر حشریم میکرد دستمو بردم رو سوراخش شروع کردم به مالوندنش خیلی براش لذت بخش بود آه و ناله هاش کل اتاقمو پر کرده بود سرمو گرفت بین دوتا دستاش شروع کرد تو دهنم تلمبه میزد ژلو برداشتم همونطور که داشت دهنمو میگایید سوراخشو چرب کردم انگشتمو فرو کردم تو سوراخش اونم یه اخ خوشگل کشید و آروم شد دیگه تلنبه نمیزد به جاش آروم شده بود و گذاشت تا با سوراخش ور برم دوتا از انگشتامو کردم تو سوراخش داشت اخ می‌گفت آهو نالش خیلی خوشگل بود از صندلیم بلند شدم شلوارمو درآوردم رفتم پشت سعید کیرمو گذاشتم رو سوراخش یه اخ گفت منم گفتم دوست داری عزیزم دلت میخواد کونت بزارم اونم با حالتی که شهوت ازش می‌بارید گفت آره عزیزم من مال توام. کیرمو فشار دادم سر کیرم رفت توی کونش یه اخ بلند کشید معلوم بود خیلی تنگه آروم آروم کیرمو فشار میدادم بهت سعید معلوم بود درد شدیدی رو حس می‌کنه گفتم میخوای درارم که سعید گفت نه بکن آروم فشار میدادم نصف کیرم رفت تو سعید همونجور برگشت گفت بابا تمیز نیستم چیکار کنیم، منم کیرمو درآوردم گفتم مطمعنی میخوای کون بدی چند دقیقه پیش میخواستی کونم بزاری!؟ سعید برگشت سمتم لبامو بوسید گفت که اینجوری جلو رفتیم همینم خیلی دوست دارم، دلم میخواد زیر بابام باشم الانم بریم که باید تمیز کنم خودمو رفتیم دستشویی ابو ولرم کردم آب نباید گرما داشته باشه چون ممکنه آسیب بزنه نباید سرد باشه باید یه دمای خوب داشته باشه، سعید نشست و کونشو در اختیارم گذاشت منم سر شیلنک آب رو گذاشتم دم سوراخ کونش یکم فشار دادم شیلنک رفت توی سوراخ خیلی مواضب بودم چون این شیلنک برای شستن معمولیه و مخصوص شستن داخل روده نیست می‌تونست سوراخ سعیدو زخمی کنه سر شیلنک وارد کون سعید شد آب رو به آرومی باز کردم تا یکم آب به کون سعید بره حس خیلی عجیبی داشتم خیلی هیجان زده بودم داشتم سوراخ پسرمو آماده میکردم که بکنم توش شیر ابو بستم شلنکو کشیدم بیرون و همه آب کثیف خارج شد بلند شدیم دستامو شستم از دستشویی اومدیم بیرون داشتیم تو شرکت راه می‌رفتیم اونم بدون شلوار فقط با یه پیراهن لبامون رو لبای هم بود رفتیم تو اتاق ژل رو برداشتم زدم به سوراخ کون سعید کیرمم چرب کردم سعید پاهاش رو زمین بود ولی از بالا تنه خم شده بود و روی میز خوابیده بود کیرمو آروم آروم هل دادم توی کونش سعید داشت درد میکشید گفتم خوبی بابا جون اونم گفت عالیم بابا بکن منو جرم بده شروع کردم به گاییدنش اخههه ایییی چه کونی داری بیشرف مادر جنده اخخخ من تو اسمونا بودم سعید هم به شدت آهو ناله میکرد یکم اینجوری گاییدمش بلندش کردم بردمش روی مبلی که تو اتاقم بود سعید گفت تو بشین بعد خودش نشست روی کیرم خودشو داشت بالا پایین میکرد من هیچ حرکتی نمی‌کردم و می‌دیدم سعید چطور داره کیر منو تو کونش میبلعه داشت ابم میومد دارم میام عزیزم با این حرفم سعید سرعتشو زیاد کرد منم گرفتمش چسبوندم به خودم و همه ابمو تو کونش خالی کردم سعید هم با یه اخ گفت بابا آبت چه داغه. چند دقیقه همون‌جوری بودیم سعیدو بغل کرده بودم کیرم تو کون سعید بود کیرشو گرفتم شروع کردم به مالوندن بلندش کردم نشوندمش رو مبل نشستم جلوش شروع کردم به ساک زدن خیلی داغ شده بود نمیتونست حرف بزنه بدون اینکه بگه آبشو با فشار پاشید تو دهنم منم همشو خوردم با خوردن آب زیاد مشکلی ندارم یجورایی عادتم شده نشستم کنارش روی مبل لبامو بردم سمتش اونم همراهیم کرد یکم لبای همو خوردیم بعد سعید خندش گرفت گفتم چیه گفت دیروز فکر میکردم دیگه چیزی به این عجیبی نمی‌بینم که با بابام لب بگیرم در حالی که آب کیرمو تو دهنش حس کنم امروز دارم با بابام لب میگیرم آب کیرمو از دهنش حس میکنم در حالی که آب بابام تو کونمه. هردوتامون با این حرف خندمون گرفت گفتم بریم خونه عزیزم ؟ سعید هم لبامو بوسید گفت بریم بابا جونم.


     
  
مرد

 
منتظزه ادامشیم
     
  
صفحه  صفحه 1 از 26:  1  2  3  4  5  ...  23  24  25  26  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

پر از زندگی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA