انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 15 از 125:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


مرد

 
عشق گمشده ۲
داریوش ـــ منم میخوامت.حالا بخواب.راحت باش.آرزومه که ازم راضی باشی.تو حال کن منم حال میکنم.
بعد از روم کنار رفت و از روی تخت بلند شد.دستشو گرفتمو گفتم:کجا داریوش من؟!
لبخند پر مهری بهم زد و گفت:بیا بریم خودتو بشور...
تازه یاد حرف مادرم افتادم که میگفت وقتی با داریوش سکس کردم خودمو تمیز کنم.اما اصلا نای بلند شدن نداشتم.داریوش از جام بلندم کرد و زیر بغلمو گرفت...
اون شب من بعد از اینکه خودمو شستم خوابم برد و داریوشم همینطور.اما بعدا بهم گفت که جلق زده تا تونسته راحت بخوابه.واسه خاطر من.نخواسته اولین بار ازش زده بشم.اما بعدها از خجالتش در اومدم...
چشمامو که باز کردم دیدم سرمو گذاشتم روی سینه ی صاف و بی موی داریوش.خیلی آروم دستی به سینه اش کشیدم و نفس عمیقی کشیدم.بوی عطر بدنش با بوی گلهای رزی که هنوزم دور و برمون بود قاطی شده بود و یه حس آرامشی بهم میداد...از سر خوشحالی لبخندی زدم و به دیشب فکر کردم.هنوزم یاد طعم لباش میفتادم بدنم میلرزید.نمیدونستم یه لب گرفتن انقدر قشنگ باشه.شایدم واسه بقیه ی دخترا اینطوری نبود اما واسه من که نه با پسری دوست بودم نه سکسی داشتم خیلی لذت بخش بود....اما هنوزم از سکس کامل میترسیدم.خودمو بیشتر توی بغل داریوش جا دادم که حس کردم بیدار شده...نگاش کردم که دیدم با چشمای درشت و آبیش نگام میکنه.لبخندی زدم و صبح به خیر گفتم که خندید و دستی به موهام کشید...
داریوش ـــ سلام عزیزم.صبح تو هم بخیر.اما ساعت دوازدهه.میخواستم بیدارت کنم دلم نیومد...خسته ای هنوز؟دیشب خسته شدی نه؟
با خجالت نگاهش کردم و حرفی نزدم که سرمو بوسید و گذاشت روی سینه اش.
داریوش ـــ دیشب خیلی زود ارضا شدی.چرا انقدر زود.هیچ دختری مثل تو ندیدم.همه کفر آدمو در میارن تا آبشون بیاد...وای عسل دیشب توی اون حال حشری که دیدمت داشتم دیوونه میشدم.خیلی سکسی شده بودی.انگار داشتی با لبات ذوبم میکردی....دوست دارم.میخوامت.
با صدایی که از سر خجالت مثل ناله شده بود گفتم:داریوش سکس درد داره؟پری دوستم میگفت خیلی درد داره...
داریوش ــ خب آره.مخصوصا واسه تو که تاحالا نداشتی.اما لذتش به دردشه.میدونی وقتی عاشق یکی باشی دردی هم که از طرف میکشی دوست داری.اصلا از ازل همین بوده.تو از من لذت ببر منم با تو راضیم.اما باید سعی خودتو بکنی.عصر میریم شیراز.خب؟اونجا دیگه باید بهم اون کس خوشمزتو بدی بخورم.چون دیگه طاقت ندارم.دارم له له میزنم واسه اون کس خوشگلت.دیشبم که نذاشتی ببینمش.
دیگه داشتم میمردم از این حرفا.واسه اینکه تمومش کنم از بغلش اومدم بیرون رفتم سمت آشپزخونه تا یه چیزی درست کنم که بخوریم.در حقیقت از دستش در رفتم.هم میخواستم تجربه کنم هم میترسیدم.
اما چون عاشق داریوش بودم میخواستم به میلش رفتار کنم.مشغول درست کردن صبحونه بودم که تلفن زنگ زد.سر جام ایستاده بودم و به گوشی تلفن نگاه میکردم.میدونستم کیه.حتما یا مادرم بود یا خاله که میخواستن ببینن داریوش پردمو زده یا نه.خجالت میکشیدم گوشیو وردارم.بالاخره خود داریوش از اتاق اومد بیرون و گوشیو برداشت.
داریوش ــ بله؟!.....سلام خاله جون خوبی؟...مرسی خوبم.عسلم خوبه....خوابیده هنوز...دیشب خسته بود گرفت خوابید....نه متاسفانه...آخه چی بگم...یه لحظه گوشی...
بعد نگاهی به من کردو رفت توی اتاق.حتما میخواست بگه که من میترسم.مادرمم میدونست.بهش گقته بودم.یه لحظه یاد حرف رها افتادم که میگفت:عسل انقدر از سکس نترس.منم مثل توام.اما وقتی ازدواج کردی باید هرکاری کنی تا شوهرت ازت راضی باشه.به خدا یه دفعه دیدی توی سکس ناتوان شدیا...سعی کن ذهنیتتو نسبت به سکس خوب کنی.
حالا میفهمیدم چی میگه.یه لحظه فکر کردم اگه من مریض باشم و نتونم داریوشو ارضا کنم چی میشه.
حتما میره.فکرشم داغونم میکرد.اشک از چشمام سرازیر شد و نتونستم خودمو کنترل کنم.نشستم روی صندلی و آروم آروم شروع کردم به گریه.
با صدای داریوش به خودم اومدم.بالای سرم ایستاده بود و با وحشت نگام میکرد.خودمو انداختم توی بغلش و با گریه گفتم:داریوش من راضیم.هرچی تو بگی.فقط نرو.میترسم.تنهام.بدون تو میمیرم.
منو به خودش فشار داد و گفت:دیوونه ی من چی میگی.چیزی ازت نخواستم که.من انقدرم نامرد نیستم.آروم باش.قربونت برم.گریه نکن....حالا بیا صبحونه بخوریم.خیلی گشنمه.زود باش.ا ا ا نگاه، دختره گنده گریه میکنه...
اشکامو پاک کردم و شروع کردم به چایی ریختن.
حدود دو ساعت از صبحونه خوردنمون میگذشت و من و داریوشم توی پذیرایی نشسته بودیم و فیلم میدیدم.توی این مدت انقدر زنگ زده بودند و بهمون تبریک گفته بودند که دیگه داریوش اعصابش خورد شد و تلفنو قطع کرد.
داشتیم یه سریال آلمانی از ماهواره میدیدم.داستان یه مدرسه رقص بود که هم پسر داشت هم دختر.
د اشت یه صحنه نشون میداد که یکی از دخترا زیر دوش با یه پسر مشغول لب گرفتن بود.نمیدونم چرا یه جوریم شد.مثل موقعی که داریوش لبمو میگرفت توی دهنش.با خجالت نگاهی به داریوش انداختم که دیدم اصلا عین خیالش نیست.خیلی عادی داشت نگاه میکرد.وقتی دید نگاش میکنم با خنده گفت:عسل شیطونی نکن.حالا که من نشستم تو داری وسوسه ام میکنیا...دختر خوبی باش.آفرین...
با دیدن صحنه ی فیلم هوسی شدم.میخواستم توی بغل حامد ولو بشم و خودمو بسپرم بهش.سرمو نزدیک کردم به سرش و با شیطنت نگاش کردم.وقتی دید خودم دلم میخواد یه دفعه لبامو گرفت توی دهنشو شروع کرد به خوردن.با این کار داشتم رو ابرا سیر میکردم.داشتم به خودم تلقین میکردم که لذت میبرم و واقعا هم میبردم.دستاشو گذاشت روی کمرم و شروع کرد به مالیدن.یه دفعه بغلم کرد و از جاش بلند شد.جیغ کوتاهی کشیدم که گفت:قربونت برم.به خدا پشیمون نمیشی.فقط خودتو بسپر به دست من...
پامو دور کمرش حلقه کردم و دستامو انداختم دور گردنش.مثل بچه های کوچیک آویزون شده بودم بهش.
اونم مدام کمرمو میمالید و لب میگرفت.یه دفعه سفتی کیرشو روی کسم حس کردم.بازم داشت حالم بد میشد.اما دوباره به خودم تلقین کردم.کسمو مالیدم به کیرش که زیر شلوارکش بود و شروع کردم به خوردن لباش.البته به تبحر داریوش نمیرسیدم اما خب بهتر از این بود که کاری نکنم...
سرشو برد زیر گردنم و شروع کرد به خوردن بالای سینه ام.آهی از سر لذت کشیدم و گفتم:داریوش دارم میمیرم.میخوام دراز بکشم.بذارم زمین.
چشمامو بستم و سرمو گذاشتم روی شونه اش.بعد از چند دقیقه حس کردم روی یه جای نرم دراز کشیدم.منو گذاشته بود روی تخت.روم دراز کشید دستاشو گذاشت روی سینه ام.وای خدا.بدنم شروع کرد به لرزیدن.به سینه و رون پاهام حساس بودم.به قول رها شل میشدم.چشمامو بستم و شروع کردم به ناله.صدای نفسهای تند داریوش با ناله های من قاطی شده بود و به نظرم خیلی سکسی بود.البته بعدا فهمیدم داریوش از صدای ناله هام خیلی لذت میبره.
آروم آروم دستاشو کشید روی رون پام و کیرشو به کسم فشار داد.نمیدونم چه جوری توصیف کنم.هم میلرزیدم هم لذت میبردم.فقط آه میکشیدم و پاهامو به هم فشار میدادم.یه دفعه داریوش از روم بلند شد و بندای لباس خوابمو که هنوز در نیاورده بودم از روی شونه هام سر داد به پایین.با خجالت نگاش کردم که منو بلند کرد و دستاشو گذاشت پشتم.دکمه پشت لباسمو باز کرد و خیلی آروم از تنم در آورد.دیگه داشتم میمردم از خجالت.سرمو به طرف دیگه ای گردوندم و سعی کردم نگاش نکنم.اونم داشت آروم آروم لباسمو در میاورد.سوتین نبسته بودم و با کشیدن لباسم به طرف پایین سینه هام افتاد بیرون.وای دیگه اوج لذت و خجالتم بود.از اینکه میدیدم داریوش نگاهم میکنه لذت میبردم.چشمامو بسته بودم و عکس العملشو نمیدیدم.فقط صداشو شنیدم که گفت:وای خدای من.اینا چیه.چرا انقدر خوشگله.آدم میخواد قورتش بده.قربونشون برم.وای خدا...چطور دلت اومد اینارو ازم دریغ کنی.
لبخندی از سر رضایت زدم و خواستم یه چیزی بگم که گرمای نفسشو روی پوست سینه ام حس کردم.
دیگه داشتم ضعف میکردم.وای خدا داشتم میمردم.دلم میخواست ساعتها سینه هامو میخورد.داشتم عین مار به خودم میپیچیدم و تند تند نفس میکشیدم .دستامو حلقه کردم به بالای تخت و چشامو بستم.دیگه طاقت نداشتم.چقدر لذت داشت.از اینکه نذاشته بودم توی دوران نامزدی اینکارا رو باهام بکنه به خودم لعنت میفرستادم.یه دفعه دهنم باز شد و با ناله گفتم:وای داریوش.بخورشون.همش مال توئه.فقط ادامه بده.وای خدا مردم....بخورشون.
داریوشم مثل قحطی زده ها سینه ی چپمو کرده بود توی دهنش و مک میزد.انگارمیخواست شیر بخوره.
یه دفعه یه گاز محکم از سر سینم گرفت که گفتم:آی وحشی گاز نگیر.آخ خدا دردم گرفت.دیوونه.
داریوش ــ آره فحش بده.بگو.وای خدا دارم میمیرم.چقدر خوشمزن.مال خودمه.کستم مال خودمه.وقتی کیرمو کردم اون تو فحش بده.
بعد خیلی سریع لباسمو به کل از تنم در آورد رفت سراغ کسم.تا خواستم یه چیزی بگم دهنشو گذاشت روی کسم و شروع کرد مک زدن.به سر حد انفجار رسیده بودم.دلم میخواست داد بزنم و به همه بگم دارم حال میکنم.اصلا دیگه هیچی نمیفهمیدم.حشری شده بودم.دوباره داشتم مثل دیشب میشدم.داشتم ارضا میشدم و این برام خیلی لذت بخش بود.داریوش زبونشو حلقه کرده بود توی سوراخ کسم و داشت میخوردش.مدام کمرمو بلند میکردمو میکوبیدم روی تخت.هم درد داشتم هم لذت.به قول داریوش لذتش به دردش بود.یه دفعه حس کردم دارم جون میدم.بدنم شروع کرد به لرزیدن و داریوشم سرعت کارش تند کرد.از دیشب بیشتر داشتم حال میکردم.داشتم جیغ میزدم و از داریوش میخواستم تندترش کنه.یه دفعه حس کردم آبم اومد و بدنم آروم شد.نفس عمیقی کشیدم و چشامو بستم.همه جا ساکت بود و فقط صدای نفس من و داریوش میومد.یه سکوت لذت بخش.انگار داشتم رویا میدیدم.داریوش کنارم دراز کشید و شروع کرد به نوازش کردن موهام.نگاش کردم که گفت:خوب بود؟لذت بردی؟!//// ـــ آره.مرسی.خیلی خوب.عالی...
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
عشق گمشده ۳
داریوش ــ آبت خیلی خوشمزه بود.مثل اسم خودت.مزه عسل میده.
دستامو انداختم درو گردنش و یه ماچ از لپش گرفتم و گفتم:دوست دارم داریوش.مرسی که ...
داریوش ـــ اوه بسه قشنگ من.من و تو دیگه مال همیم.باید از هم لذت ببریم.میفهمی؟حالا آروم شدی؟
به جای اینکه جوابشو بدم نگاهم افتاد به سمت کیرش.از روی شلوارکش خیلی گنده بود.بر آمده شده بود.فکر اینکه کیر به اون گندگی میخواد کسمو فتح کنه دست و دلم شروع کرد به لرزیدن....دوباره اشک توی چشمام جمع شد و سرمو توی گردن داریوش فشار دادم.داریوشم فهمید از چی میترسم با لحن مهربونی گفت:عسل میخوای نبینیش؟یه کاری میکنم که نبینیش.فقط حسش کنی.تا بعدا که تونستی خب؟!میدونم میترسی.به خدا مثل خوردن کست بهت لذت میدم.خب؟آخه عزیزم منم دل دارم.منم میخوام اون کس خوشگلتو بخورم.ازم دریغش نکن.به خدا بد نیست....وای خدا.بگم این پری جنده رو چیکار کنه تورو ترسونده...اگه دستم بهش برسه میکشمش...
خنده ام گرفت از حرفش.اما بالاخره باید با داریوش سکس میکردم اما نمیدونم چرا ازش میترسیدم.از خودش نه از کیرش.با یه صدای نسبتا آروم گفتم:من میترسم ازش.راستش نمیدونم چی بگم.میدونم سختته و نمیتونی تحمل کنی.من رضایتتو میخوام.هرچی تو بگی.راضیم.
داریوش ــ قربونت برم عزیزم.به خدا یه کاری میکنم لذت ببری.خب؟!اما باید ببینیش...
با فریاد گفتم:نهههههه.نمیخوام.بیریخته.چندشم میشه.
داریوش ـــ مگه دیدیش که میگی بیریخته؟!چندشه یعنی؟!باشه عسل خانوم بهم میرسیم.
ــ خب آخه تو فیلما دیدم.یه جوریه.
داریوش ـــ مال من با مال اونا فرق داره.
بعد از گفتن این حرف دوباره شروع کرد به مالیدن کسم.کسم داغ شده بود و آبش راه افتاده بود.تا دستش میخورد به کسم میلرزیدمو آه میکشیدم.خیلی لذت بخش بود.حس میکردم کسم نفس نفس میزنه.نمیدونم چه جوری توصیف کنم.حالم خیلی بد بود.به خودم میپیچیدم و از داریوش میخواستم به کارش ادامه بده.اونم یه جوری کسمو مالش میداد که دیگه داشتم از شدت شهوت میمردم.بعد از چند دقیقه دراز کشید روم.یه دفعه عین برق گرفته ها بهش نگاه کردم.کیرشو حس کردم.یه چیز نرم و دراز که سرش روی کسم بود.داشتم از ترس میلرزیدم.داریوشو به خودم فشار دادم و گفتم:آروم باشه؟!طاقت ندارم درد بکشم...اولین بارمه.
داریوش ـــ چشم عزیزم.چشم.نگران نباش.دیدی که نذاشتم ببینیش.فقط حسش کردی.
همزمان با خوردن لبام با دستشم داشت لبه های کسمو باز میکرد.کیرش وقتی به کسم میخورد یه احساس خوشایندی بهم دست میداد و بی اختیار آه میکشیدم.بد از چند ثانیه کلاهک کیرشو به سوراخ کسم چسبوند و فشار داد.با اولین فشار جیغی کشیدم و انگشتمو گاز گرفتم.هنوز نرفته بود تو.فقط به اندازه چند سانت.حس میکردم دارم جر میخورم.داریوش نگام کرد و گفت:میخوام یه دفعه ببرمش تو.خب؟درد داره اما بعدش خوب میشه.تحمل کن.یه جوری میکنمت که التماسم کنی بیشتر بگامت.
هنوز حرفش تموم نشده بود که همه ی کیرشو کرد توی کسم.جیغ بلندی کشیدم بی حرکت موندم.باورم نمیشد کیرش توم باشه.خیلی بزرگ بود و کس منم تنگ.حس میکردم کسم کشیده شده.
کیرشو زیر نافم حس میکردم.خیلی بزرگ بود.پاهامو از شدت درد به هم نزدیک کردم اما نتونستم به طور کامل ببندمش.اشکم در اومده بود.نفس کشیدن واسم سخت شده بود.داریوشو چسبوندم به خودم و گفتم:بزرگه لعنتی.بزرگه.دارم جر میخورم.وای خدا.درد دارم.
گوشمو لیس زد و گفت:جوووون میخوامت.دیدی چقدر بزرگه.با همین هرشب میگامت.همیشه باید کستو بگام....تو تنگی...میفهمی تنگی.اخ خدا...
هم درد داشتم هم از شنیدن حرفاش لذت میبردم.حالم داشت دوباره بد میشد.بعد از چند دقیقه به کیرش عادت کردم.هنوزم توی کسم بود.حرکتش نمیداد.
داریوش ـــ میخوام بگامت عسل.میخوام جنده ی من باشی.میخوام جیغ بزنی.
بعد از گفتن حرفش کیرشو کشید بیرون.انگار تو کسم داشتن آب داغ میریختن.میسوخت.داشتم بال بال میزدم.مثل این بود که همه ی وجودم از کسم بیاد بیرون. دوباره جیغ کشیدم و دوباره داریوش کیرشو کرد تو.
داریوش ــ پردتو زدم جنده.داره ازش خون میاد.وای خدا عاشق این لحظه بودم.جنده ی منی.داری بهم کس میدی.
شروع کرده بود به تلمبه زدن.دستاشو گرفته بود به میله های تخت و با شدت تلمبه میزد.اما من درد داشتم.داشتم میمردم از درد.هم کسم تنگ بود هم کیرش کلفت و دراز.مدام با ناله ازش میخواستم که آروم بکنه اما انگار با شنیدن حرفای من بیشتر حشری میشد و بدتر میکرد.بعد از چند دقیقه منم داشتم به لذت میرسیدم.تازه داشت درد شکمم از بین میرفت.کسم تحریک شده بود و حس میکردم که آبم راه افتاده.دیگه فریادی که میکشیدم از سر درد نبود.با همه وجودم کیرشو حس میکردم.از دهنم یه چیزایی در میرفت که واسم تعجب داشت.مثل جنده ها حرف میزدم.اونم جوابمو با فحش میداد.تازه فهمیدم که وقتی حشری بشم دلم میخواد مثل وحشیا منو بکنه و بهم فحش بده.حدود یه ربع داشت تلمبه میزد.هم من و هم اون داشتیم حال میکردیم.برخلاف دیشب از آبم خبری نبود.اونم مثل اینکه خوشش اومده بود.
داریوش ـــ چرا آبت نمیاد هان؟!چرا مثل دیشب ابت نمیاد؟آخ کاش دیشبم مثل الان دیر میومدی.تا صبح میگاییدمت.جووون داد بزن.جیغ بکش.دیدی کستو جر دادم.دیدی حال میده.
ـــ آخ خدا.داریوش بزن.محکم بزن.میخوام باز.کیر میخوام.لعنتی منو بگا....آه خدای من.
داریوش با شنیدن حرفای من داشت تند میزد.انگار دیوونه شده بود.همه ی قدرتشو جمع میکرد و میکوبید به کسم.منم داشتم لذت میبردم.بعد از چند لحظه دیدم رگای گردنش متورم شده.فریاد میکشید و مدام صدام میکرد.منم با دیدن این حالتش داشتم ارضا میشدم.یه دفعه دوتامون با هم داد زدیم و همدیگرو بغل کردیم.من ارضا شده بودم.اونم همینطور.برای اولین بار آبشو توی کسم حس کردم.داغ داغ بود.داشتم ذوب میشدم.همه ی کسم از آبش پر شده بود.اونم گردن و لبام میلیسید و حرف میزد.
داریوش ـــ آخ خدا.دیدی گاییدمت.انقدر واسم ناز کردی که دیوونه شدم.قربون اون آبت برم که رو کیرمه.ناز من.دوست دارم.همیشه باید کس بدی بهم.هرروز.
چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم.حالا میفهمیدم چرا میگن سکس لذت داره.با اینکه زیرش بودم و تحت فشار بدنش اما حس میکردم خستگیم از تنم بیرون رفته.حس میکردم همه انرژیم آزاد شده و سبک شدم.تاحالا به این نتیجه نرسیده بودم.اصلا درک نکرده بودم.انقدر بهم لذت داده بود که دلم میخواست هر ساعت با داریوش سکس داشته باشم.
داریوش آروم آروم کیرشو از کسم بیرون کشید و کنارم خوابید.دستشو گرفتم توی دستم و چشمامو بستم.میخواستم دراز بکشم و بخوابم.توی حالت خلسه بودم.پای راستمو گذاشتو روی پاش و گفتم:خوابم میاد داریوش.خیلی خسته ام.
اما داریوش جوابی نداد نگاش که کردم دیدم اونم توی خواب و بیداریه.یه بوسه از لباش گرفتم و منم خوابیدم...
سرمو از زیر پتو میارم بیرون و زل میزنم به دیوار روبروم.همون دیواری که یه روز وحید منو بهش چسبوند.دوباره با به یاد آوردن بلایی که سرم اومده گریه ام در میاد...رها در اتاقمو باز میکنه و میاد کنارم.میشینه روی تخت و با ناراحتی میگه:عسل توروخدا بسه.انقدر گریه نکن.دیوونه همه چی تموم شده.بهت که گفتم برو اون یکی اتاق.ای خدا مسببشو بکش.
رها هم با من گریه میکرد.بیچاره تنها دوستم بود که با اینکه ازم کوچیکتر بود اما بهم وفادار مونده بود.همیشه در و دلامو واسش میگفتم و اونم راهنماییم میکرد.اما حیف که هیچ کدوم از نصیحتاش به گوشم نرفت.
سرمو میذارم روی شونه اش و نفس عمیقی میکشم.همه چی این دختر پسرونه است.حتی ادکلنش.بوی عطر تن داریوشو میده.دوباره بر میگردم به گذشته....
حدود سه ماه از ازدواجمون گذشته بود.نسبت به روز اول ازدواج خیلی عوض شده بودم هم معتاد سکس شده بودم هم جا افتاده تر.دیگه از اون دختری که همه به عنوان عسل میشناختن خبری نبود.یه زن کامل شده بودم.داریوش میگفت از قوه به فعل رسیدم.میگفت خانوم اردک من شده مامان اردک.فقط بچش کمه.نمیدونم چرا تا حرف بچه رو میزد خجالت میکشیدم.با اینکه به حرفاش عادت کرده بودم اما وقتی جلوی بقیه از من تعریف میکرد دلم میخواست آب بشم برم زیر زمین.زندگیم رنگ و بوی تازه گرفته بود.همه چی به چشمم عوض شده بود.همیشه دلم میخواست وقتی میاد خونه تمیز باشم و مورد رضایتش.دلم میخواست زنی باشم که از داشتنم لذت میبره.اما کم کم دیگه توی خونه موندن داشت دپرسم میکرد.داشتم افسرده میشدم.داریوش از صبح میرفت تا شب و من فقط میتونستم پنجشنبه و جمعه ها یه دل سیر ببینمش.وقتی بهش گفتم میخوام کار کنم نمیدونم از حرفم استقبال نکرد. میدونستم روی من خیلی حساسه و دوست نداره توی یه محیطی که هم مرد هست هم زن کار کنم.غیرتی بود.از این احساسش لذت میبردم.و همیشه به احساسش احترام میذاشتم اما نمیتونستم توی خونه بمونم.بهم گفت توی شرکت یکی از دوستام یه کار واست پیدا میکنم.گفت چون منشیگری بلدی به دردشون میخوری اما بازم ته حرفاش ناراضی بود.
فکر کنم میترسید.حقم داشت.کاشکی به حرفش گوش میدادم و میشستم توی خونه.
روزهای اول تازه اومده بودم و به چند و چون کار وارد نبودم.
اما سعی میکردم که کارمو به نحو احسن انجام بدم.خوشبختانه رئیسی که من براش کار میکردم یه زن مومن بود چادری نبود اما معلوم بود مثل بعضی از زنا نیست که جنده باشه.خیلی هم مهربون بود.توی بعضی از کارها بهم کمک میکرد...دیگه تقریبا راه افتاده بودم.روزهایی که داریوشم تعطیل بود منم تعطیل بودم و واسه همین وقت واسه هم داشتیم.دیگه از افسردگی که داشتم خبری نبود.بشاش تر از قبل شده بودم.واسه داریوش هرکاری میکردم که ازم راضی باشه.
باهاش همیشه مهربون بودم و سعی میکردم مطابق میلش رفتار کنم....وقتی آدم عاشق باشه هرکاری واسه طرفش میکنه....توی این مدت هرشب با هم سکس داشتیم و من چیزایی بیشتر از قبل میفهمیدم
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
عشق گمشده ۴
دیگه با کیرش عیاق شده بودم و تبحر خاصی توی ساک زدن پیدا کرده بودم.
باورم نمیشد منی که حتی از دیدن کیر چندشم میشد حالا اونو با عشق میخوردم.اما چیزی که همیشه بهم آرامش میداد عشق بازی بود که باهام میکرد.حتی گاهی از شبا با هم سکس نداشتیم اما از بس با هم ور میرفتیم هردومون ارضا میشدیم.داریوش با من خوش بود اما نمیدونم چرا یه غمی توی نگاهش بود.میدونستم یه چیزی ناراحتش میکنه اما روش نمیشه بگه.یه شب که توی بغلش بودم و داشتیم حرف میزدیم گفت:عسل میخوام یه چیزی بهت بگم؟!
ـــ وای داریوش سکس نه.به خدا هنوزم درد دارم.بعدا...توروخدا...چرا شعلت خاموش نمیشه آخه؟مردم به خدا...
داریوش ــ نه که تو هم بدت میاد.شعله من دائم الروشنه عزیزم.تو فندک زدی زیرش خاموش نمیشه....سکس نیست.یه چیز بهتره.البته اونم مربوط به سکسه....دلم میخواد بچه دار شیم...باشه؟
نمیدونم چرا باز ترسیدم.مثل همون ترسی که اولین شب عروسی اومد سراغم.من آمادگیشو نداشتم.فکر میکردم نمیتونم از پس یه بچه بر بیام.با التماس به داریوش گفتم:نمیشه بعدا.من...
داریوش ــ هیچی نمیشه.به خدا دق کردم عسلم.وقتی بچه فرید رو میبینم دلم میخواد گریه کنم.ما که هردو سالمیم.تازه هم مامان من خوشحال میشه هم خاله.باشه؟
باز هم دهنم قفل شد.نمیتونستم مقابل داریوش ایستادگی کنم.توانایی نداشتم.هرچیزی که میگفت انجام میدادم.وقتی سکوت منو دیدگفت:قبول کردی دیگه؟آره؟وای خدا بالاخره به آرزوم رسیدم.
نمیدونم چرا دلم شور افتاد.یه حسی بهم میگفت من نمیتونم بچه دار شم.میترسیدم.میترسیدم.ترس اینکه داریوش بره با یکی دیگه.توی بغل یکی دیگه باشه.حتی تصورشم دیوونه ام میکرد.
روزها میگذشت و داریوش هرشب پدرمو در میاورد.واقعا داشتم میبریدم.کم کم داشتم از سکس دلزده میشدم.دیگه مثل سابق با اشتیاق باهاش سکس نمیکردم.بی حوصله شده بودم.فکر بچه د ار نشدنم دیوونم کرده بود اما داریوش بی اهمیت بود.هرشب وحشی تر از قبل میشد.بعد از یه ماه وقتی دید عادت شدم پکر شد.فهمید که خبری نیست.منم تردیدم به یقین تبدیل شده بود.به مدت یه هفته که عادت بودم شبا دیر میومد.من بهش احتیاج داشتم اما اون درکم نمیکرد.شبا تا ساعت ۱۲ بیدار میموندم که بیاد.یه هفته وضع به همین نحو بود.حول و حوش صبح که بیدار میشدم و میدیدم کنارم خوابیده راحت میشدم اما نفساش بوی الکل میداد.از اینکه شبا بدون من سر میکنه و متوجه من نمیشه ناراحت میشدم.بی صدا اشک میریختم و به خودم لعنت میفرستادم.بالاخره پریودم تموم شد و من صبح بلند شدم که برم حموم.اتفاقا روز پنجشنبه بود و هردو تعطیل بودیم.توی حموم داشتم بدنمو لیف میکشیدم که حس کردم یه دست داره سینه هامو میماله.برگشتم عقب و دیدم که داریوش با چشمایی که هنوز از خواب خمار بود نگاهم میکنه.از اینکه میخواست بعد از مدتها باهام سکس کنه خوشحال شدم.با لبخند گفتم:صبح بخیر آقای خوشخواب.خوبی؟
منو زیر آب بغل کرد و گفت:وای عسل این یه هفته مردم از دوریت.نمیدونم این چی بود خدا واستون گذاشت.مردم از بی کسی.
دستامو حلقه کردم دور کمرش و با بغض گفتم:داریوش اگه من نتونم بچه دار شم چی؟میدونم ناراحتی.من اگه نتونم بچه بیارم میمیرم.طاقت ندارم ببینم واسه خاطر بچه...
دیگه نذاشت بقیه حرفمو بزنم و لباشو گذاشت روی لبام.هنوزم بوی مشروب میداد.ناراضی بودم.
با ناراحتی لباشو میخوردم که منو چسبوند به دیوار و پاهامو دور کمرش حلقه کرد.تازه متوجه شدم که شرت پاش نیست.کیرشو گذاشت روی کسم و گفت:این دفعه دلم میخواد بدون کس لیسی بگامت.ببین چه مزه ای داره.
یه دفعه همه کیرشو کرد تو.یه جیغ بلند کشیدم و سرمو به دیوار تکیه دادم.سرم به دوران افتاده بود.همه جارو سیاه میدیدم.سرم گیج میرفت.با ناله گفتم:لعنتی دارم میمیرم.درد دارم.
اما اون توجهی بهم نکرد.نمیدونم چرا برای اولین بار اصلا به حرفم گوش نمیداد.نه از رمانتیک بازی خبری بود نه از حرفای عاشقانه.فقط تند تند تلمبه میزد.کسم هنوزم خشک بود و هیچ آبی ازش نیومده بود.داشتم با تموم وجودم درد رو حس میکردم.گریه ام در اومد.سرمو گذاشته بودم روی شونه اش با صدای بلند جیغ میکشیدم.گریه میکردم اما توجهی نداشت.دردی که بیشتر از همه آزارم داد درد تنهایی بود.با اینکه داشت منو میکرد اما حس میکردم تنها شدم.تنها تر از همیشه.حس میکردم دیگه وجودم واسش اهمیت نداره.نه به حرفام توجهی میکرد نه به خودم.
بالاخره بعد از ده دقیقه تموم شد.آبشو ریخت توی کسم و کیرشو کشید بیرون.اولین بار بود که نه تنها لذت نبردم بلکه از درد داشتم میمردم.هنوزم کسم میسوخت.خدا میدونه اونروز صبح زیر دوش بعد از رفتن داریوش چقدر گریه کردم.نشسته بودم توی وان حموم اشک میریختم.گاهی اوقات صدای آواز خوندن داریوشو میشنیدم.حس میکردم دیگه مثل گذشته باهام نیست.خیلی جالبه.هنوز زندگیم به یه سال نکشیده شده بود و من داشتم احساس دلزدگی میکردم.
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
نویسنده ایرانی از وبلاگ امیر سکسی
فقط یک نمره 1

حالم گرفته شد . تمام درسام رو نمره ای بالاتر از 17 آورده بودم و لی این تحقیق معمولی رو استاد بهم داده بود 9 -فقط یه نمره می خواستم قبول شم . حوصله منت کشیدن از این استاد بوگندوی شپشو رو نداشتم . از اون کلاغ سیاههای دانشگاه بود . هیشکی ازش خوشش نمیومد . اصلا معلوم نبود واسه چی منو انداخته . من تو دانشگاه آزاد و رشته کامپیوتر درس می خوندم . حالا هر وقت دیگه ای بود می گفتم به درک که بهم نمره نداد و این یه درسو افتادم . آخه این ترم باید کاردانی من تموم می شد و در همین رشته و همین دانشگاه توکارشناسی ناپیوسته قبول شده بودم و خانوم مهربان که خیلی هم بد جنس بود اصلا همراهی نمی کرد و بیست نفر رفتن سراغش و اصلا رضایت نداد . خیلی ها به من گفتند در این مورد تبصره ماده هایی وجود داره و .. حوصله نداشتم دیگه دنبال این جور چیزا برم . گفتم بهتره برای آخرین بار برم خونه این عوضی که اهل دعای کمیل و توسل و نماز جمعه هم هست و یدی طولانی در اماکن داره . گریه ام گرفته بود . حالا جواب خونواده ام رو چی بدم . چقدر خوشحال شده بودند که من می تونم ادامه تحصیل بدم . درزدم . حداقل تو خونه خودش مبادی آداب بود . یه خونه ویلایی داشت که تنها توش زندگی می کرد . می گفتند چند ماه پس از ازدواج طلاق گرفته . چون شوهرش همگام با اون نبود و نون رو به نرخ روز نمی خورد . -بفرمایید داخل . رفتم تو . خونه بزرگی بود . اینو شوهرش واسش گذاشته بود . از دستش به ستوه اومده بود و از شر همچین زنی خلاص شده بود . خودمو عین ساندویچ پیچیده بودم تا یه خورده مذهبی تر نشون بدم ولی اون خیلی فانتزی شده بود که تعجب منو بر انگیخت . روسری نداشت . دامن کوتاهی پاش بود . سینه هاش داشت بلوزشو می ترکوند . حتما این از رسوم یک مسلمونه که احترامشو داشته باشه . خداکنه نمره بده من برم . داشتم فکر می کردم نکنه منو اشتباهی گرفته . حرفی نزدم . آخه یه خورده مشکل عصبی هم داشت و یه سری از دخترا می گفتند که گاهی هم میره تو افسردگی . -هوا خیلی گرمه غزاله جون یه دوش بگیریم بد نیست . بیا بریم یه حموم تا خنک شی من و تو واسه هم لیف بزنیم . اسم منو درست گفته بود . این چرا این جوری شده . اصلا جرات نداشتم پیشش حرف بزنم . نمی دونستم چی بگم . این اگه قرص روان گردان هم می خورد نباید به همچین حالتی در میومد . حتما یه معجزه ای شده . -ببخشید من اگه شورتمو خیس کنم دیگه شورت ندارم -بهت نوشو میدم . خیلی سختم بود که پیشش لخت شم . دوتایی مون لباسامونو در آوردیم و با یه شورت و سوتین بودیم . هیکل تپلی داشت . این انتظارو داشتم که آدمای بد جنس , بد هیکل و بد هیبت هم باشن ولی اون حرف نداشت . -چرا مات موندی غزاله -آخه خانم مهربان -بهم بگو لیلا . اینجا که هستی استاد هم نمیخوای بگی . بیا این لیف نرمو بردار و پشتمو بمال . غزاله باید سنگ تموم بذاری تا از این خسیس نمره بگیری . کف حموم دراز کشید و من صابون مالی پشتشو شروع کردم . -بی سلیقه این که کتاب نیست داری این جوری تحقیق می کنی .... این سگ پدر بد جوری حواسش جفت بود پس می دونست که من از درسش نمره نیاوردم .. زودباش بند سوتین منو بازکن . معطل نکردم جای فکر کردن و تعجب کردن نبود . سینه هاشو هم کف صابونی کردم . به باسنش که رسیدم می دونستم دیگه اینجا رو یه خورده رعایت می کنه . چون دیگه این قسمت مناطق ممنوعه داشت . وقتی به قسمت باسن یا همون کونش رسیدم خیلی ملایم اون قسمت از کون لختشو که بیرون از شورتش قرار داشت کف مالی کرده که بازم تشر رفت و گفت دختر شورت منو پایین بکش راحت بتونی همه جارو بمالی . مگه ما که داریم غسل می کنیم شورت پامونه ؟/؟ حالا مگه چه فرقی می کنه ؟/؟ خیلی سختم بود این کارو انجام بدم . حتی وقتی که با مامانم می رفتم حموم اون شورتشو پیش من در نمی آورد . در هر حال حرفشو گوش کردم و به هر سازی که می زد رقصیدم . دمرکرده کف حموم پاهاشو به دو طرف باز کرد چاک کوسشو تو دید من قرار داد طوری که دیگه یواش یواش داشتم به این که اون یه زن هم جنس بازه مشکوک می شدم . -غزاله جون اون وسطو هم خوب لیف بزن .. نه نمی شد گفت تا اینجاشو اومده بودم بقیه شو هم باید می رفتم . وقتی لیفو گذاشتم وسط کوسش و دستمو روش کشیدم طوری شده بود که واسه یه لحظه فکر کردم مرده . -خانوم مهربان .. استاد .. استاد -اووووووهههه چقدر حرف می زنی . حال منو خراب نکن دیگه . تازه من لیلا هستم . لیلا یا لیلا جون .. وقتی دیدم از تماس لیف با کوسش یا پوست بدنش خوشش میاد یه دست دیگه رو هم به کار انداختم و جاهای غیر کوس رو می مالوندم . یه رقص کون حسابی رو کفه حموم راه انداخته بود و حالا دیگه صدر در صد می دونستم که اون یه لز بینه و از این که من باهاش ور برم کلی حال می کنه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نویسنده ایرانی از وبلاگ امیر سکسی
فقط یک نمره 2 ( قسمت آخر )

خانم مهربان دیگه اون مهربان خشن نبود . اون حالا یک مهربان مهربان بود . اصلا نشون نمی داد که یک استاد دانشگاه باشه . مثل یک بچه در مقابل من نقطه ضعف نشون می داد راستش به جای اون تر جیح می دادم یک مرد یا یک پسر روبروم باشه . کمی خنده ام گرفته بود یه خورده خوشم میومد و یه خورده هم بدم میومد . دودل بودم نمی دونستم چیکار کنم . فقط بدنشو هر جایی از تنشو که تو دسترس بود انگولک می کردم . -غزاله غزاله عزیزم کف دستتو بذار لای کونم جوووووون بمالون . بیشتر بیشتر هر چی بمالی بیشتر حال می کنم و بیشتر به نفعته .. عجب استاد کلکی بود . یهو دیدم از جاش بلند شد و افتاد روم . تا بخوام بفهمم داره چیکار می کنه دیدم سوتینم یه گوشه ای پرت شده و شورتمم تا زانو پایین کشیده شده و دیگه به استاد زحمت ندادم و بقیه شو خودم از پا در آوردم . -حالا بخواب رو زمین ببینم این حرکتو چطور یاد می گیری . دراز کشیدم و لاپامو باز کردم . اول لبشو گذاشت رو کوسم .-اوووووووخخخخخخ نه استاد -بگو لیلا -نهههههه لیلا جون خجالت می کشم . چرا اونجامو می خوری -اسم داره بگو کوس کوس کوس .. ببین حال می کنی ؟/؟ چقدر لذت داره ؟/؟ دوتا دستامو رو سینه هام نگه داشته اونا رو می مالوندم . دلم می خواست هوسم پخش شه و همین طور هم شده بود . لذت تو تمام تنم پخش شده بود . هوس اونو داشتم که یه چیزی بره تو کوسم . ولی من که دختر بودم . به اینم قانع بودم که یه چیزی هم بره تو کونم تا حداقل به یه نوایی رسیده باشم . مثل این که لیلا جون نیاز منو فهمید و شستشو گذاشت بالای درز وسط کونم و انگشت میونی رو که خیلی هم دراز ولی یه خورده نازک بود با سوراخ کونم بازی داد . ترسیدم که نکنه بخواد فرو کنه تو کونم . یه سانتی هم نذاشته بود که جیغم رفت آسمون ولی یه روغنی آورد و روشو چربش کرد و انگشتشو اون دور و برا می گردوند . خیلی خوشم میومد . دیگه از این که اون یه مرد نیست تاسف نمی خوردم . نصف انگشتشو هم یواش یواش کرد تو کونم . خیلی خوشم میومد . چند بار انگشتشو از کونم در آورد و گذاشت جلو بینی ام و خوب بهم نشون داد و بعدش کرد تو دهنش . -لیلااااااااا -چیه تعجب می کنی ؟/؟ مگه استاد شدم دل ندارم ؟/؟ حرکت بعدیش این بود که افتاد رو من طاقباز شده . سنگینی خودشو رو من نمینداخت کف دو تا دستشو گذاشته بود روزمین و خودشو رومن خم کرده و یه قسمتایی از تنش به تن من می خورد فقط طوری می کرد که کوسشو به کوس من فشار بده و با یه اصطکاک خاصی اونو رو کوس من بکشه . -لیلا لیلا جون چقدر مزه میده . هرکاری می کرد سیر نمی شدم . بعد از مدتی بهم گفت حالا بیا جامونو عوض کنیم . اصلا دلم نمیومد ازجام پاشم ولی با خودم گفتم باید یه حالی بهش بدم که خیلی ازم خوشش بیاد و هوامو داشته باشه . این بار من از مچ پا تا صورتشو با کف دستام آروم می زدم و دستمو بر می داشتم . وقتی بچه بودم و می رفتم حموم به مامانم می گفتم این جوری باهام بازی کنه و منو بمالونه . خوشم میومد گفتم شاید لیلا جونم هم خوشش بیاد و همین طورم شد و حرکت بعدی رو که از خودش یاد گرفته بودم افتادم رو کوسش و چقدرهم حال می داد کوسمو رو کوسش که خیلی درشت تر از مال من بود حرکت می دادم و وقتی که لبه ها و چوچوله ها به هم می خوردند اون خودش یه دنیای دیگه ای بود . -انگشتتم بکن توش . راستش خودم می خواستم این کارو انجام بدم ولی تردید داشتم . خیلی خیس کرده بود . . کوسشو می گم البته سر تاپاش هم خیس عرق شده بود . موهای سرمو داشت از ریشه در میاورد . من گیج شده بودم نمی دونستم که باید به کارم ادامه بدم یا ولش کنم . -غزاله تند تر تند تر .فقط یه خورده .. -لیلا جون یه خورده روحیه قوی تری می خوام -قبولت می کنم . ولم نکن . یه خورده تند کنی من هرچی که بخوای بهت می دم . افتادم روش و یه سینه شو گذاشتم تودهنم و یکی دیگه رو هم گرفتم دستم . بااین که خودمم لذت می بردم ولی خیلی خسته شده بودم . یه پاشو به زمین می زد و یه پاشو به دیوار بغلی و یهو ساکت شد . من دیگه فوق دیپلم گرفته بودم و می تونستم ادامه تحصیل بدم . فرداش که رفتم دانشگاه خانم مهربانو تو سالن دیدم . گفتم بهتره که با همون متانت قبل باهاش برخوردکنم . -استاد من فقط یه نمره میخوام -برو تخت بخواب بیست بیستی ... پایان .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نویسنده ایرانی از وبلاگ امیر سکسی
بازم یه سفر دیگه ۱


مامان و با با می خواستند یه ماهی رو برن مکه ومی خواستند منو بسپرن خونه یکی از فامیلام -مامان من نمی تونم جای دیگه ای غیر از خونه خودم درس بخونم و از امتحان می افتم -باشه پس یه ده روزی رو میگم باش پیش همسایه و بعد که امتحانت تموم شد برو خونه عموت .. همسایه بغلی ما یه دختر 26 ساله داشت که هنوز شوهر نکرده بود و قبول کرد که شبا بیاد پیش من بخوابه و منم یه چند روزی رو مهمون اونا باشم امتحان این ترم دبیرستانم تموم شه . اون موقع هنوز شونزده سالم نشده بود . از شهین خیلی خوشم میومد . خیلی شوخ بود و نترس . از اون کاراته بازای حرفه ای بود . یه بار دو تا پسر تو خیابون متلک بارش کرده بودند همونجا کله معلقشون کرد و دیگه جوونای کوچه می ترسن بهش نگاه چپ کنن . اون شب خودم رفتم اتاق خواب بابا اینا و جای خودمودادم بهش ولی دیدم اومد کنار من دراز کشید و گفت تو یه امانتی هستی دست من و شبا که اینجام نمی تونم تنهات بذارم . رفتم یه شلوار پام کردم که پاهام پیشش لخت نباشه . . درجا شلوارمو از پام در آورد و گفت از من یاد بگیر فریبا . راحت باش . ما که به هم نامحرم نیستیم . راست می گفت شهین طوری خودشو لخت کرده بود که انگار ازدواج کرده میخواد بپره تو بغل شوهرش اون ده سال ازم بزرگتر بود . . خجالتم میومد با پاهایی لخت و شورت پیشش بخوابم . کنار هم دراز کشیدیم . به من گفت راستی دوست پسرم داری ؟/؟ داشتم با خودم فکر می کردم اصلا شب خونه موندن من چه ضرورتی داشت . خب عمو می تونست حالا بیاد دنبالم و منو ببره خونه شون . یادم اومد که از من در مورد دوست پسر پرسید -نه شهین جون من سرم تو درسامه و اصلا به این چیزا فکر نکردم -اتفاقا منم همین طور . چون اصلا مردا وفا ندارن . ولی یه زن یه نیازایی داره که باید یه جورایی تامین شه . الان بیشتر دخترا با دوست پسراشون حال می کنن . -ولی من سرمو با درسام گرم می کنم -آره ولی این که نمیشه یه جورایی ..یه حسی و هوسی .. همین جور که حرف می زد دستشو گذاشته بود پشت پام و یواش یواش می رفت بالاتر . می خواستم بگم دستتو بردار روم نمی شد . یعنی اون منظوری داره ؟/؟ اون همجنس بازه ؟/؟ تو مدرسه ما چند تا از درختا با هم از این کا را می کردند . البته من حرفشو شنیده بودم ولی شهین همینه ؟/؟ ترس برم داشته بود . از این کا را دوست نداشتم اونم با یه دختر . منم مث هر دختر دیگه یه حس و هوسهایی داشتم . گاهی خوشم میومد که با کوسم ور برم . گاهی هم تو رویاهام تصور می کردم که یه پسر داره منو اذیت می کنه و کیرشو کرده تو کوسم . خواب اینو می دیدم که رفتم تو رختخواب و شوهرمو بغل زدم و اونم داره کوسمو می خوره و خیلی از این فکرا خوشم میومد ولی حالا تو این فکرا بودم که دیدم دست شهین رسید به شورتم . نمی دونم چه طور به خودش اجازه داده که تا این حد پیشروی کنه . شاید فکر نمی کرد که من ناراحت شم . -شهین جون داری چیکار می کنی -دارم ریلکست می کنم . این یه نوع ماساژه که بدنو آروم می کنه و مخصوصا حالا که امتحان داری برات خیلی ضروریه . بهت حال میده . منتها باید آزاد آزاد باشی . هیچی تنت نباشه . نوک انگشتشو رو کونم کشید و شورتمو یه خورده پایین تر کشید و اتگشتشو از بغل کوسم ردش داد .طوری که یه لحظه تنم مور مور شد . خوشم اومده بود ولی با این حال دوست نداشتم شهین به این کارش ادامه بده حس می کردم یه کار زشتیه که شخصیت آدمو میاره پایین ولی اون شلوارمو پایین کشیده بود . یه لباس زیرم تنم بود که اونم در آورد و دستاشو گذاشته بود رو کمرم و شونه هاو پشتمو ماساژ می داد و پس از این که سینه هامو گرفت تو دستاش رسید به کونم و با کف دستای ورزشکاریش دو طرف کونمو خوب ماساژ داده و به وسط بازشون می کرد و لاپامو هم طوری می مالوند که کف دستش کاملا رو کوسم قرار بگیره . خیلی خوشم اومده بود . می دونستم هدفش اینه که به من حال بده یا حال کنه . احساس شرم و گناه می کردم . گناه نه اون گناه دینی . بلکه از نظر شخصیتی خجالت می کشیدم . -فریبا آروم شدی ؟/؟ خوشت میاد ؟/؟ نمی دونم چرا در مقابل حرکات و حرفاش حس کردم که تسلیمم . شاید واسه این که ده سالی ازم بزرگتر بود و یه احترام و حس خاصی نسبت به اون داشتم هر چند نفس این کار زشت بود . -حالا یه کاری می کنم که آروم تر هم بشی . منو یه دور بر گردوند . خجالتم میومد تو روش نگاه کنم . دیگه داشتم لذت می بردم و ته دلم میخواست که به این کارش ادامه بده ولی به سقف نگاه می کردم تا به این وضعیت خودم عادت کنم . اونم خودشو لخت کرد و رو من دراز کشید . سنگینی خودشو رو من ننداخت که نفسم نگیره . لاپامو باز کرد و کوسشو انداخت رو کوس من و با فشار می کشید رو کوسم . -اوووووففففف نههههههه شهین جون -آرررررره آرررررره فریبا اگه بدونی چقدر حال داره هر دو تا مون حال می کنیم . هر چند اگه تو بیای رو من بیشتر می تونی حال بدی و حال بکنی چون تن من از تو درشت تره و سوار شدن من رو تو سخت تر ولی تو با کوست راحت می تونی رو کوسم سوارشی . اما حالا خوشم میاد که با کوسم رو کوست سوارم .. اون داشت یه حرفایی می زد که من روم نمی شد پیش دوستام از این صحبتا بکنم . این جوری بار نیومده بودم . خودشو باهام منطبق کرده بود . اططکاک کوسش با کوس من یه جورایی منو آتیشی کرده بود و صدای هوس منو در آورده بود . شهینم لذت می برد از این که دارم با حرکاتش حال می کنم و تونسته رضایتمو جلب کنه .. -جاااااااان جااااااااان فریبیا .. خوشگله .. حالتو بکن .. تا هر وقت دوست داشته باشی بهت حال میدم . جمال ما خودمون زنا رو عشق است . کون لق هرچی مرد نامرده . .. خودش وارد بود که چیکار کنه و من دیگه ازش چیزی نمی خواستم . حتی وقتی لبای گنده شو رو لبای کوچولوم گذاشت بازم یه جورایی کیف می کردم و لذت می بردم . خیلی خوشبو بود . حتی دهنشم بوی خوبی می داد . یواش یواش اومد پایین تر و کوسمو گذاشت تو دهنش .. دختر عجب حالی داشت . چه خوب شد که نرفتم خونه عموم . واقعا این زنا عجب حالایی می کنن که ما خبر نداریم . حتی خیلی از اونا هم که شوهر دارن باهم از این کارا می کنن . چقدر خوشم میومد از این که شهین داره باهام ور میره و بهم حال میده . اولش سختم بود که اون دهن خوشبوشو بذاره رو کوسم ولی وقتی می دیدم با چه لذت و هوس و اشتیاقی داره اونو میک می زنه با خودم گفتم بد نبود یه لفظی هم ازش می گرفتم . طوری کوسمو میک می زد که هیچوقت خودم نتونسته بودم یه همچین حسی رو در خودم به وجود بیارم . -معلومه که هنوز اول راهی . خیلی هیجان داری . دستمو رو سر شهین گذاشته و اونو بیشتر به طرف کوسم فشار می دادم . بعد دستامو گذاشتم رو سینه های در حال رشدم چون اونا هم یه جورایی نیاز داشتن که باهاشون ور رفته شه .. شهین متوجه شد که یه خورده از اونا غفلت کرده این بار سرشوگذاشت رو سینه هام . هریک از سینه هام درسته تو دهنش جا می شد . صدام در اومده بود . -شهین جون قربون دهنت بخورش . همین جوری بخورش .. -چقدر سینه هات تازه و نوبریه -بخور خوشم میاد شهین جون .. نوکشو یه جوری میک می زد که من دیگه ولو شده و پاشیده بودم . تمام اعضای بدنش یه جورایی در حال ور رفتن با من بوده ولم نمی کردند . هرکاری که باهام می کرد واسم لذت بخش و متنوع بود . اصلا دلم نمی خواست این لحظات تموم شه . نمی دونستم آخرش به کجا می کشه و می رسه . دستشو گذاشته بود رو کوسم و تند و تند از بالا به پایین و بر عکس دستشو حرکت می داد . من دمرو افتاده بودم اون سرتاپامو انداخته بود تو کوره آتیش تا میومدم به یه حالت عادت کنم یه جادیگه رو می چسبید ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نویسنده ایرانی از وبلاگ امیر سکسی
بازم یه سفر دیگه 2


وای شهین جون شهین جون .. این کارا رو داری با من می کنی من پررو میشم -نه عزیزدلم . قربون اون اندام دخترونه و آبدار و پرهوست برم . شهین به قربون اون تن و هیکل نازت .. کاش اون کوست از خط خارج شده بود متوجه می شدی که چه حالی داره کوس باز داشتن . -مگه تو کوست بازه ؟/؟ واسه همینه که شوهر نکردی ؟/؟ -کوسم راهش بازه ولی علت شوهر نکردنم این نیست . بگذریم بیا به خودمون برسیم . بگو عزیزم کدوم حالت بیشتر درت اثر می کنه . -نمی دونم نمی دونم چی بگم هر کاری که می کنی خوشم میاد . حس می کنم وارد یه دنیای تازه ای شدم که تصورشو نمی کردم . .. اگه بدونی چقدر کیف داره شهین -می دونم منم اولین بار که یکی باهام همیچین کاری می کرد همین حسو داشتم . سختم بود روم نمی شد . ولی دوست داشتم این تن و بدنم یه حالی بکنه . تو دور بیفته .. راستش داستان پاره شدن پرده بکارتم مفصله . نمیگم دوست پسر نداشتم ولی وقتی همسن تو بودم از بس حشری بودم یه روز با یه موز افتادم به جون کوسم . اگه بدونی چقدر خوشم میومد . موزش گنده بود . خیلی دراز و سفت هم بود . اونو تمام قد می کشیدم رو کوسم و باهاش حال می کردم . دلم می خواست یه کمی بذارم تو کوسم . این کارو انجام می دادم . راضیم نمی کرد . یه خورده بیشتر فرو کردم تا این که یه جایی حس کردم که دردم گرفت یه صدایی اومد . نمی خواستم این طور بشه . خیلی ترسیده بودم . این موضوع رو فقط مامانم میدونه و حالا تو ویکی دیگه از دوستان صمیمی ام که از بچگی مثل دو تا خواهر بودیم . واسه این به مامان گفتم که یه وقتی فکر نکنه من دختر بدی هستم . درسته حالا خیلی حال می کنم و هر چی دلم بخواد فرو می کنم تو کوسم ولی دختر بودن موقع عروسی یه مزه دیگه ای داره . این رسم اینجاست دیگه .. هرچند مهم نیست موقع ازدواج زن باشی یا دختر ولی تو فرهنگ ما یه شیرینی خاصی داره .. دوستت دارم فریبا سرتو درد آوردم . یاد خاطراتم افتادم وقتی به سن تو بودم .. پاهاتو باز کن یه خورده کوستو لیس بزنم . حس می کنم اگه این جوری تو رو به آخر عشق و حال برسونم شاید مث من شیطونه گولت نزنه موز ه رو زیادی نفرستی تو کوست .. شهین دهن گرمشو گذاشت رو کوسم و منم دو تا دستامو گذاشتم رو سینه هام . حالی واسه من نمونده بود . تو لذت خودم داشتم تصور می کردم که چند شب از این شبها با دختر همسایه خواهم داشت . حسابی داغم کرده بود . گرم گرم افتاده بودم .کوسمو که می خورد با یه انگشتش هم از بغلا یه ناخنکی بهش می زد .. خوشم میومد طوری که پنجه هامو تو بدن شهین فرو می کردم . .. می خواست یه چیزی بگه و حرفی بزنه ولی نمی خواست دهن از کوس خوری بکشه . اون تجربه اش زیاد بود و حالیش بود که باید چیکار کنه . واقعا فکرشو نمی کردم که یه روزی برسه که من غرق در چنین لذتی بشم . نمی دونستم اون قلقلک و مور مور شدن لذت بخش و شدید واقعا کانونش کجاست . شروعش انگار از چوچوله ام بود . روی کوسم پخش می شد و به سینه هام می رسید . چقدر شهین مهربون و دوست داشتنی بود . خودش سختی کشیده بود و دلش می خواست که منم لذت ببرم . یه محبت خاصی نسبت به اون احساس می کردم . خالص و بی ریا بود . سرعت مکیدن کوسمو طوری زیاد کرد که حس کردم برق منو گرفته ولم نمی کنه . یه برقی که از نوک انگشتای پا تا سینه هام همه جا رو گرفته بود . تنها کاری که می تونستم بکنم این بود که خودمو محکم به تشک فشار بدم و با همه این احوال واسه این که نشون بدم چقدر از این حرکت شهین خوشم اومده و دوستش دارم موهاشو نوازش می کردم . داخل شکم و زیر و روی کوسم داغ شده بود . کوسم خیلی خیس شده بود . حس می کردم سبک شدم .. شهین می گفت فکر کنم ارگاسم شدی . ولی من بازم خوشم میومد . ول کنش نبودم . اومد بالاتر و لباشو رو لبام قرار داد . خیلی فنی و تکنیکی منو می بوسید . بالذت و هوس . طوری که من تو فیلمها دیده بودم که یه پسر دوست دختر خودشو با عشق این جوری ببوسه . نوک انگشتاشو رو سینه هام می کشید و با kوک اونم بازی می کرد . اون حالا با چشایی باز بهم نگاه می کرد . با چشایی باز و پر از نیاز .. حس می کردم که اگه در اون لحظات یه پسری بیاد و بخواد باهام عشقبازی کنه من غصه ام میشه و بهش نه میگم . چون این حالی که حالا کرده بودم همون چیزی بود که همیشه می خواستم . همون آرامشی بود که نیاز داشتم .. نیاز داستم تا جسمم سبک شه و روانم آروم و قرار بگیره .. -شهین جون حالا تو دراز بکش منم بهت حال بدم -عزیزم تو تازه استارتشو زدی نمی خوام زیاده از حد خسته و زده ات کنم . بذار مزه این لز یه خورده زیر پوستت بمونه و این خستگی حالتو نگیره . -عزیزم شهین گلم مگه تو بهم حال دادی خسته شدی ؟/؟ -نه من با تمام وجودم لذت بردم .. -منم میخوام لذت ببرم . هم این که خودم حال می کنم و هم این که به یه دوست و در واقع خواهر خوب و باحال حال میدم . بالاخره این بار من روش قرار گرفتم تصمیم گرفتم از تجربیات اون و کارایی که انجام داده بود تا ار گاسمم کنه استفاده کنم . ولی یه چیزی رو هم باید در نظر می گرفتم که اون دیگه یه دختر نبود ومن می تونستم داخل کوسش پیشروی کنم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
هوس اینترنتی 5

هر چند می تونستم شب هم برم رو لپ تاب خودم و ببینم خبرای جدید از عکسای لختی و اون حرفایی که بقیه راجع به من می زنن چیه . ولی گفتم فعلا این چند وقتی رو گزک به دست این شوهرمون ندیم و سیاستمونو حفظ کنیم بهتره . واسه همین تر جیح دادم صبح از خونه بره بیرون تا ببینم دنیا دست کیه . با هیجان و اشتیاق خاصی رفتم سراغ این سایت و عکسهای سکسی اون . ببینم دیگه چی شده . فکر نمی کنم مهرداد تونسته باشه عکس جدیدی ازم گرفته باشه مگر این که دمر می کردم و خودمو می زدم به خواب تا بتونه بازم از این غلطا بکنه .. نگاه کردم به عکسای لختی زنا .. اوخخخخخ این مادر فولاد زره ها کین عکساشونو می ذارن این جا ؟/؟ واقعا اندام من چیز دیگه ایه . به عکسای خودم نگاه می کردم و لذت می بردم . یکی از یکی هوس انگیز تر . گل سرسبد این تصاویر بود . نمی دونستم این همه طرفدار دارم . حتی یکی از اونا هم از عکسای زیبای من انتقاد نکرد . یکی می گفت که نصفه عمرشو میده تا یه شب منو داشته باشه .. یکی دیگه می گفت حتی تو خیال هم نمیشه از این نقشا کشید . احساس غرور می کردم . فکر می کردم ملکه زیبایی دنیا شدم ولی هنوز به خودم می گفتم که این باید یه لذتی ناشی از یه فانتزی سکسی باشه که هیجان سکس منو ببره بالاتا بهتر بتونم خودمو با زندگی زناشویی خودم وفق بدم . چند تا عکس سکسی دیگه رو مقایسه می کردم تا ببینم اونا چه جورین . اگه من بیست بودم عکس یه زنی به نمره ده رو دیدم که صاحب عکس زیرش در مورد من و تصویر من به مردا و پسرا گفته بود .. بچه ها کوس و کون طبیعی به این میگن . اونی که می بینین همش محصول دوا و آمپول و ژله . اون اندام مال خودش نیست .. کفری شدم . کثافت لعنتی حسود . عوضی .. نمی تونی باهام مقابله کنی این جوری داری سمپاشی می کنی ؟/؟ خونم به جوش اومده بود . خوشبختانه آروم گرفتم . چون پسرا اومده بودند به حمایت من و هر چی فحش از دهنشون در میومد نثار اون زنه کردند و من کلی لذت می بردم و حال می کردم . آروم گرفته بودم . عکس جدیدی ازم نبود ولی این صدها عکسی که ازم منتشر کرده بودند حتی خودمم وقت نکرده بودم همه رو سیر سیر ببینم . نمی تونستم بگم کدومشون بهترن . نصف سایت فقط شده بود سوژه من . واقعا این مهرداد عکاس و فیلمبردار ماهریه .. فرزاد کیر طلا هم همکار مهرداد بوده و خیلی از این هنر اون خوشش اومده . کیر بیست و خوردی سانتی اون کنار کس من و تو کوس من خود نمایی می کرد . با دیدن این تصویر دستم بی اختیار می رفت رو کوسم و دوست داشتم مهرداد پیشم بود و باهام حال می کرد و کیرشو می کرد تو کوسم ولی بازم باید با تصور سکس و عشقبازی با فرزاد و این که کیر اونه که داره به کوسم حال میده زیر کیر شوهرم مهرداد به ارگاسم می رسیدم . انگشتامو تو کوس خیسم فرو می کردم . خودمو لخت لخت کرده بودم تا حس کنم تو فضای سایت قرار دارم و این جوری بیشتر بهم بچسبه . من باید با این فرزاد کیر طلا تماس ایمیلی بر قرار کنم و بهش بگم که از اون زنایی که فکر می کنه نیستم . اصلا خود مردا هم تو فانتزیهای سکسی خودشون یه خیالاتی دارن و باهاش حال می کنن و جلق می زنن . دخترای مدرسه ما هم داشتند . مثلا فکر می کردند فلان هنر پیشه جذاب خارجی یا حتی ایرانی داره اونا رو میگاد و به هیجان میومدن . این که خلاف نیست . یه کار انجام نشده . کسی نمی تونه به آدم ایرادی بگیره که چرا به هیجان میای و منم به شدت هیجان زده بودم . طناز!آه طناز دختر تو چت شده . دوست داشتم پاهامو از جلو و از پشت باز کنم و در هوس انگیز ترین حالت عکس بگیرم و اونو بفرستم به این سایت ولی از طرف چه کسی . اگه می گفتم فرستنده خودمم مهرداد پدرمو در می آورد . می گفت تو واسه این مسئله باهام دعوا افتادی حالا خودت بدتر از من شدی و داری جنده بازی در میاری ؟/؟ آخه خیلی فرق می کنه یه مرد بخواد با همچین تزی بر له زنش کاری صورت بده تا خود اون زن راسا دست به همچین اقدامی بزنه . من از بی غیرت بودن مهرداد عصبانی شده بودم که اگه یه روزی یه مرد غریبه بیفته روم و کیرشو بکنه تو کوسم اون به جای این که ازم دفاع بکنه واسش هورا می کشه . اینم از شانس نداشته ما . میون این همه پیغمبر جرجیس نصیب ما شده بود . درهر حال خودمو با این هیجانات مشغول می کردم . باید دوتا کار انجام می دادم . تماس با فرزاد کیر طلا و گرفتن چند تا عکس سکسی از خودم وارسال اون عکسها به سایت از طریقی که مهرداد نفهمه که کار من بوده یا این که حتی نفهمه که این عکسا اصلیه . باید رو مخ مهرداد و فرزاد کار می کردم . اما اگه می خواستم عکسهای خوشگل تهیه کنم می تونستم خودم به طور اتومات از خودم عکس بگیرم ولی اون تنظیمی که یه نفر دیگه انجام میده یه چیز دیگه ایه . می خواستم بهترین عکسا رو بگیرم و فکری به خاطرم رسید . از فتانه همکار ویکی از پرسنل فروشگاه مهرداد کمک بخوام . با جون و دل حاضر بود این کارو انجام بده ومی تونستم بگم که می خوام این عکسا رو به شوهرم نشون بدم و هیجان زده اش کنم ولی اشکال کار در این بود که اون عاشق لز و لز بینی بوده و می ترسیدم یه وقتی هوس منو بکنه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
عشق اینترنتی
بخش اول

خیلی دلم می خواست یه بهونه ای پیدا بشه که یه کامپیوتر بگیرم . من تنها دختر خونواده بودم . چهارده سالم بود و تازه رفته بودم دبیرستان . داداشام 9 ساله و 7 ساله بودند و هنوز نمی تونستند اختیار داری منو بکنند . ازبس دوستام از دوست پسرا و چت و این چیزا می گفتند من خیلی حریص شده بودم به این که یه جورایی خودمم برم تو این خطها . من از یه خونواده متوسط بودم و بابام هم کارمند بود . اسمم فائزه هست و و داداشام هم فرهاد و فرشاد تازه رفته بودند کلاس سوم و اول ابتدایی . یه بهونه ای پیداکردم و گفتم برای تحقیقات و درس و این جور چیزا کامپیوتر لازم دارم و یه مدتی رو هم رفتم تو فیلم و حرف شنوی از خونواده و پا به پای بابا مامان شده بودم ملا تر از آخوند و کاتولیک تر از پاپ .. خوب که اطمینانشونو جلب کردم کامپیوتره اومد خونه . شانس آوردم که اونا چیزی از ش نمی دونستند و منم با ترفند های دخترونه ام افتادم تو این چت بازیها . با خیلی از دختر پسرا دوست شدم باهم چت می کردیم . یه سری حرفای زشت و رکیکی می زدند که اصلا عادت به این حرفا نداشتم . بعضی از دوستام پوست کلفت بودند و پا به پای پسرا پیش می رفتند . حاضر جواب بودند . من هیجان خاصی داشتم . بابا مخالف بود که کامپیوترو بذاریم اتاق من . ولی بهونه آوردم و گفتم که یه موقع مهمون میاد و بچه ها خرابش می کنن . درهر حال شبا تا دیر وقت می نشستم پاش . با یکی دوست شدم که خودشو جواد معرفی می کرد . از بقیه مودب تر نشون می داد . در حرفا و نوشته هاش اثری از زشتی ندیدم . یواش یواش با کلام وگفته هاش عادت کردم . به غیر از چت از طریق ایمیل هم برای هم مطلب می فرستادیم . اون قلم خوبی داشت . مطالبی رو که برام می فرستاد اولش کلی بود . یعنی هر کسی می تونست مخاطبش باشه ولی یواش یواش حالت نوشته هاش طوری شد که حس می کردم داره اونا رو به من میگه . یه هیجان خاصی رو در من به وجود آورده بود . نمی دونستم اسم اون حالتو چی بذارم . راستش از این که در مقابل نوشته های زیباش قلم خوبی نداشتم که یه چیزی بنویسم ناراحت بودم . چند هفته گذشت . من بقیه رو ول کرده بودم و فقط با اون در ار تباط بودم . دلم می خواست یه روزی احساسات خودشو مستقیم بهم بگه . از این که یه کسی می تونه این قدر راحت و زیبا حس خودشو بیان کنه و خودشو وقف من کرده لذت می بردم . شب و روز فکرم شده بود اون . دلم می خواست مدرسه و کلاس زودتر تعطیل شه و بیام خونه بشینم پای ایمیل و چت و ارسال و دریافت مطلب . یه روزی ازش پرسیدم جواد تو اینایی رو که داری می نویسی واسه کس خاصی هست .. جواب داد .. اگه دوست نداری و دلت نمی خواد دیگه برات ننویسم . خیلی سخته آدم برای اونی که بیشتر از همه دنیا بیشتر دوست داره و عاشقشه بنویسه ولی اون اینا رو ندونه . خیلی سخته که آدم از این که بترسه جواب رد بشنوه نتونه به یکی مستقیم بگه که دوستت دارم . ولی من اینو حالا میگم . فائزه من دوستت دارم . عاشقتم . بیشتر از اونی که فکرشو کنی . بیشتر از همه دنیا . حس می کنم که تو نوشته هات و کلامت یه صداقتی موج می زنه که این صداقت با نجابت و پاکی تو در هم آمیخته شده و از تویه بهترین ساخته . می تونی جواب منو ندی . می تونی بهم بگی دوستم نداری .. فقط اگه عاشقم نیستی اگه منو نمی خوای اگه به نظرت عشق و دوست داشتن پوچه .. جوابمو نده . چیزی بهم نگو . بذار همیشه در دنیای امید و انتظار به این دلخوش باشم که یه روز وقتی که دارم ایمیلمو بر رسی می کنم پیام عشق و محبت تو رو ببینم . وقتی اون پیامو ببینم حس کنم که یکی هست که جواب عشق و پیام صادقانه منو بده .. صورتم سرخ شده بود . احساس لذت و غرور می کردم . من بهش گفته بودم که چهار ده سالمه و اونم چند سالی خودشو بزرگتر از من معرفی کرده بود . از نوشته هاش این طور بر میومد که باید هیجده نوزده سالی باشه . راستش این اختلاف سنی در اون شرایط برام خیلی زیاد نشون می داد ولی اگه می خواستم یه روزی زنش شم ایرادی نداشت . هنوز نمی دونستم چه ریخت و قیافه ای داره . من خودم خیلی خوشگل بودم ولی یادم میومد در یکی از این صحبتا بهش گفته بودم زیبایی انسانها به باطن و درونشونه . پس درست نبود همون ابتدای کار بیام و بگم چه ریخت و قیافه ای داری . یه روز که بالاخره می دیدمش . مهم فهم و کمال و معلوماتشه . دوست داشتم همون آن جوابشو می دادم ولی نمی دونستم چی بنویسم . خواستم از دوستام کمک بگیرم . ولی لذت اون چیزی که آدم خودش می نویسه خیلی بیشتر از اونیه که از دیگری باشه .. نشستم و فکر کردم و یه چیزایی نوشتم یه چیزایی با احساس خودم . قسمتی از اون به این صورت بود ... من که تا به حال عاشق نشدم ببینم لذت عشق چیه و چه معنایی داره ولی حس می کنم که همه چی رو به یه رنگ دیگه ای می بینم . و درکل زندگی رو به یه رنگ دیگه ای .. وقتی که صبحها از خواب پا میشم دوست دارم اون لحظه ای برسه که نوشته هاتو بخونم و یه چیزی برات بفرستم . دوست دارم بازم برام از دوست داشتن ها بنویسی . از خوبیها بگی . از این که در دنیای پستیها این عشقه که بزرگی می کنه و من احساس می کنم که من و تو داریم به بزرگی می رسیم و شایدم که بزرگ شده باشیم .. جواد حرفاتو قبول دارم ولی می ترسم از اون روزی که بهم بگی دوستم نداری و عاشقم نیستی .. برام مهم نبود که اون چه شکلیه . عشقو یک رویایی می دیدم که در واقعیت خودشو نشون میده . حقیقت همونی بود که باهام دوست بود . حالا چهار پنج سال اختلاف سنی که مشکلی ایجاد نمی کنه .. پیامهای ما رنگ و بوی دیگه ای گرفته بود . من شده بودم یه پا نویسنده .. سراسر عشق و احساسات و اونم که دیگه سنگ تموم گذاشته بود .. فائزه تو را با تمام وجودم می پرستم . اجازه اش را از خدا گرفته ام که بگویم و بنویسم که تو را با تمام وجودم می پرستم . بی تو هرگز نمی خندم و باتو اشکی نمی ریزم . .. وقتی این چیزا رو واسم می نوشت حس می کردم که دارم تو دل آسمونا پرواز می کنم .. خیلی دلم می خواست ببینمش ولی اون می گفت هنوز زوده . بذار در لذت رویایی خودمون بمونیم . منم بهش نه نمی گفتم .. عیبی نداره اون که دیگه کج و معوج که نیست بالاخره یه روزی می بینمش . وقتی صحبت از آرزوهای دورو درازمون می کردیم اون خیلی راحت می گفت که می تونه معاف از خدمت بگیره .. از وضع مالی خوب خونواده اش می گفت و این که خیلی راحت می تونه باهام ازدواج کنه .. از این که بابا مامانش از همین حالا یه خونه به اسمش کردن .. وقتی این حرفا رو می زد قند تو دلم آب می شد و دلم می خواست فوری باهاش ازدواج کنم .. این صحبتاش یه خورده هم منو حشری می کرد . چون یه جورایی هم فکرمو به بعد از ازدواج می کشوند . حتما باید خیلی پارتی دار باشن که می تونه معاف بگیره .. خداکنه بابام سختگیری نکنه .. یه خورده از درسام عقب افتاده بودم ولی خودمو رسوندم تا خونواده بهم گیر ندن و کامپیوترو ازم نگیرن . نزدیک عید شد . جواد من موافقت کرد که بالاخره همدیگه رو ببینیم . قرار گذاشتیم که همدیگه رو در ترمینال شرق و تهران پارس ببینیم . توی سالن انتظار ترمینال یک .. به خونه مون نزدیک بود . هرچند ما نه به هم آدرس داده بودیم و نه شماره تلفن . دلم می خواست مرد رویاهامو اول ببینم و بعد بریم دنبال بقیه مسائل . مرد رویاها و آرزوها .. مرد زندگی من . اون قرار بود با یه پیرهن مردونه به رنگ بنفش بیاد که متمایز از بقیه باشه و منم با یه مانتوی جیگری رنگ .
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
عشق اینترنتی
بخش دوم

می خواستیم دوتایی مون تابلو باشیم . دلم می خواست باهاش برم بیرون سینما .. یه خورده باید از حالت رویایی خارج می شدم . چقدر آدم تو خماری باشه . خوشم اومده بود از این که بالاخره دارم واقع گرا میشم . اون چه شکلیه . اگه خیلی خوش ظاهر تر از من باشه چی ؟/؟ بازم منو قبول داره . دوتایی مون که به این موضوع اهمیتی نمی دادیم . نه ! جواد من این قدر ها هم نامرد نیست . نباید که باشه . اون درکم می کنه . نوشته هاش نشون میده که خیلی آقاست . نجیبه . با فرهنگ و باکلاسه . ده دقیقه قبل از ساعت ملاقات بودم سر وعده گاه . یه خورده خودمو قایم کردم تا من اول اونو ببینم . قرار گذاشته بودیم ته سالن روبروی باجه های مخصوص فروش بلیط بشینیم . یک ربع گذشت . نمی دونم چرا دیر کرده بود . چهره ها همه مسن و میانسال بودند یا از اون جوونای دیروز . ناامید شده بودم . سر کارم گذاشته بود . از مخفیگاهم اومدم بیرون . ناامیدانه رفتم به سوی نیمکتی که قرار بود اونجا همدیگه رو ببینیم . یکی از مردایی که اونجا نشسته بود صدام زد فائزه خانوم ؟/؟ -به صورتش خیره شدم . نشناختمش .. -شما ؟/؟ -فکر می کردم وقت شناس باشین .. چقدر احمق بودم من . ازبس صورت آدما واسم مهم بود چیزی به نام پیرهن بنفش از تو ذهنم پاک شده بود . دنبال این رنگ بودم ولی نمی دیدمش .. فقط صورتها رو می دیدم .. من چه جوری می خواستم بفهمم که این اونه .. جواد از همون اولی که اومده بودم نشسته بود . من خودمو پنهان کرده بودم و نمی دونستم اونجاست و فکرشو نمی کردم که به این سن و سال باشه و اونم که منو نمی دید . اون منو شناخت چون صادق بودم و می دونست که چهارده سالمه .. اون سی و پنج سالش بود . اینو بعدا بهم گفت . چهار پنج سال از بابام کوچیکتر بود . دوبرابر و نیم من سن داشت . خشکم زده بود . یه حالت بد و عجیبی داشتم . رنگم پریده بود . می خواستم واسه اون دقایق هم که شده به خودم مسلط باشم . تمام رویاهامو بر باد رفته می دیدم . درسته که عشق سن و سال نمیشناسه ولی نه تا این حد . اون بهم گفته بود که چند سال ازم بزرگتره .. دیگه نگفته بود 21سال . متوجه تغییر حالت من شده بود .. -فائزه جون می دونم تعجب کردی من بهت دروغ نگفتم . گفتم که ازت بزرگترم .. من رئیس یک بانک بزرگ هستم ... دیگه بقیه حرفاشو نفهمیدم . پس واسه چی بهم دروغ گفت که بابامامانم واسم معافی می گیرن .. اون می خواست فریبم بده و خودشو کم سن معرفی کنه .. قیافه اش بد نبود ولی من می تونستم جای دخترش باشم . اون عشق به ناگهان محو شد . نمی دونم چرا ترس برم داشته بود . با یه پرادو اومده بود . سوارم کرد تا با هم یه دوری بزنیم . می خواستم یه حرفی بزنم نمی دونستم چی بگم . دلم می خواست تمام آثاری رو که باعث شناسایی ام میشه از خودم دور کنم تا دیگه این دروغگوی متقلب که جوون خوبی هم نشون می داد دنبالم راه نیفته .. گوشی موبایلم معمولی بود . اونو طوری که نفهمه انداختمش تو جوی آب . نمی دونم چرا حس می کردم که شاید یه جورایی ازم شماره بگیره و ول کنم نباشه .. -فائزه می دونم خیلی دوست داری با هم بریم سینما .. اولش تو رو به این آرزوهای کوچیکت می رسونم و بعدش هروقت که تو بخوای میام خواستگاریت .. یه خورده باهاش گرم گرفتم . حتی تو سینما کف دستمو گذاشته بود تو دستاش و منم حرفی نزدم . این دوساعت مثل دوسال واسم گذشت . وقتی سوارماشین شدیم و اون می خواست منو بر گردونه خونه یه خورده دنبال موبایلش گشت و پیداش نکرد .. -ای بابا داخل همین ماشینه حالا غیبش زده .. فائزه جون یه دقیقه گوشیتو بده یه زنگ به موبایل خودم بزنم پیداش کنم ..-خونه جاش گذاشتم .. این جوری خیلی بهتر شده بود . از اون هفت خطها بود . می خواست شماره مو پیدا کنه . این جور آدما مخابرات آشنا دارن و راحت آدرس آدمو هم پیدا می کنند . هرکاری کرد شماره مو بهش بدم ندادم و گفتم بذار یه خورده فکر کنم واسه این که دست از سرم بر داره من شماره اونو گرفتم . به زور اصرار کرد منو برسونه خونه .. رفتم دم در خونه ای .. خواستم در بزنم ولی مگه اون می رفت تا من وارد خونه نمی شدم ! اون با ماشینش چند متر اون طرف تر ایستاده بود . زنگ در یه خونه ویلایی رو زدم .. می دونستم جواد صدامو نمی شنوه -ببخشید خانوم یه لحظه تشریف بیارین دم در از اداره آمار .. جووووووون یارو درو واسم باز کرد و منم رفتم داخل و درو پشت سر خودم بستم .. راستش نمی دونستم صاحب خونه اگه بیاد چی بهش بگم . درو باز کرده و از گوشه یه نگاهی کردم . پرادو رفته بود و منم زدم به چاک . دیگه جاش نبود که به 6 ماه علافی و دنیای رویاهام فکر کنم . یک دختر 14 ساله با یک مرد 35 ساله . شاید اگه از اول می دونستم این جوریه و شرایطو قبول می کردم بی وجدانی بود اگه ازش جدا می شدم , ولی اون اگه نجیب ترین مرد دنیا و با وفا هم باشه بازم با فریب می خواست دلمو به دست بیاره .. دیگه به ایمیلاش جوابی ندادم . یعنی راستش اصلا وارد ایمیلم نشدم تا به پیامهایی که می دونستم صد درصد واسم فرستاده جواب بدم . چرا اون باید سطح توقعش اونقدر زیاد باشه که فکر کنه با نوشتن چند مطلب عاشقونه می تونه رو قلب و روح آدم نفوذ پیدا کنه . شاید آدمایی باشن که اختلاف سنی اونم تا این حد واسشون مورد نداشته باشه . خودمم مقصرم که ندیده و نشناخته به یکی دل بستم . فکر می کردم هرکی مثل من وارد چت و چت بازی و ایمیل میشه هم سن و سال خودمه با چند سال این ور و اون ور . تا چند روز حس می کردم یه چیزی رو گم کرده دارم . شاید دوست داشتم دوباره عاشق شم . عاشق شم تا احساس سر خوردگی نکنم . وقتی از مدرسه به خونه بر می گشتم و این فاصله ده دقیقه ای رو پیاده طی می کردم دو تا پسر بهم متلک گفتند .. همین باعث شد تا به خودم بیام . اینم یه نوع خود باوری بود . تحویلشون نگرفتم .اومدم خونه و رفتم جلوی آینه . خودمو خیلی خوشگل تر از خیلی ها دیدم با خودم گفتم بهتره بشینم درسامو بخونم . برم دانشگاه خانوم دکترشم . همه بهم افتخار کنن . خودمم به خودم ببالم . مگه من از بقیه و از اونایی که موفق میشن چی کم دارم . عشق که فرار نکرده .. اگه کسی واقعا بخواد دوستم داشته باشه خودشو ثابت می کنه .. اگرم بخواد لوس بازی دربیاره نتیجه اش میشه همینی که شد و تا مدتها باید بار و عذاب روحیشو تحمل کنم . اصلا دلم واسه این رئیس بانکه نمی سوخت . نمی دونم شایدم تصور می کرد منم مثل اون دروغگو هستم . شاید انتظار داشت یه ده سالی رو بزرگتر باشم . به نظرم عشق اینترنتی یه ازدواج اینترنتی رو هم طلب می کنه و بچه های اینترنتی رو . راستی به نظر شما چرا آدمای این دوره زمونه با هم صادق نیستند ؟/؟ .... پایان .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 15 از 125:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA