پر از زندگی
قسمت ۱۷
توی تاریکی شب داشت به دیوار روبرویی نگاه میکرد ساکت و بی حرکت با عصبانیت خاصی که همیشه داشت، هیچی نمی گفت پتو رو رو خودش کشیده بود، منتظر بود صدام در بیاد تا منفجر بشه و مثل یه سونامی منو بشوره ببره، فکر کنم مجبورم سر حرفو باز کنم، یجورایی خودم میدونم چرا اینجوریه اما گفتم عزیزم خوبی؟ یکم ساکت موند دوباره گفتم ببخشید نمیخواستم بهت دروغ بگم. منفجر شد شروع کرد به حرف زدن. خیلی عوضیی سامان خیلی خیلی عوضیی چطور تونستی این کارو بکنی؟
خب عزیزم تقصیر من که نیست داشتم با محمد سکس میکردم اتفاقی اونم دید.
اونو نمیگم کسکش.
پس چیو میگی؟
یعنی نمیدونی؟
باشه خب من که عذر خواهی کردم ازت دیگه هم تکرار نمیشه.
سامان تو به من دروغ گفتی خیلی عوضیی قرارمون چی بود ؟ که هیچوقت به هم دروغ نگیم و هر اتفاقی افتاد با صداقت با هم در میون بزاریم. بعد اونوقت توی سامان خان چیکار کردی؟ من سامان خان با پسرم سکس کردم؟!!! نه تو به من دروغ گفتی اونم نه یک بار نه دو بار چند بار بهم دروغ گفتی. چند وقته داری با دروغ سرمو گرم میکنی هاااا چیکارا کردی تا حالا که من نمیدونم؟ خیلی کارا کردم مثلا چند نفر رو به قتل رسوندم که بهت دروغ گفتم دوتا زن دیگه گرفتم در مورد این هم بهت دروغ گفتم و اینکه تورو بیشتر از همه چی تو دنیا دوست دارم هم دروغ گفتم اصلا دوستت ندارم. کوفت بیشعور احمق خودتو مسخره کن. خب سارا جون عزیزم تا حالا هیچوقت بهت دروغ نگفتم سر هیچی اینبار رو میترسیدم از واکنشت نمیدونستم چیکار کنم واسه همین نگفتم بهت. نگفتی یا بهم دروغ گفتی؟ خب هردوتاش، ببخشید دیگه دویست بار عذر خواهی کردم دیگه قول میدم تکرار نشه. سارا خانوم خانومی من ازم ناراحت نباش خببببب. ناراحتم از دستت سامان خیلی هم ناراحتم بیشعور ما همه چی تو زندگیمون آزاده با هرکس دلت خواست میتونی سکس کنی میتونی دوست دختر یا دوست پسر داشته باشی حتی با دامادت هم سکس کردی من چیزی نگفتم توی رابطه ما سکس با یه نفر دیگه خیانت نیست. میدونی چی خیانته ؟ میدونم. چی؟ دروغ. آره دروغ، دروغ بدترین خیانتیه که میتونی توی این رابطه انجام بدی و تو ام انجامش دادی. سمانه عزیزم میدونم همه اینارو میدونم ولی نمیدونستم چیکار کنم الآنم ازت عذر میخوام تقصیر کاملا با منه هیچ توجیهی هم ندارم خودتم میدونی که من تا حالا بهت هیچ دروغی نگفتم دیگه هم قرار نیست همچین اتفاقی بیوفته. هنوز داشت با عصبانیت نگام میکرد آروم بغلش کردم یکم طول کشید ولی بالاخره آروم شد بازم ازش عذر خواهی کردم چون تو رابطه ما سکس خیانت نیست بلکه دروغ خیانته، فکر کنم تو همه رابطه ها دروغ خیانته. به سارا گفتم اگه دلت بخواد میتونیم این رابطه سکسی خانوادگی رو تمومش کنیم سارا با یه حالت جدی بهم نگاه کرد گفت احمق این آبیه که ریخته شده دیگه بر نمی گرده سر جاش، و به کیرم اشاره کرد من خندم گرفت با خنده من سارا هم خندید بغلش کردم محکم بوسیدمش اونم همراهیم کرد کلی با هم حرف زدیم و چنتا نقشه شرورانه ریختیم. فردا صبحش دیر بیدار شدم یه شورت تنم بود از اتاق اومدم بیرون سارا رفته بود سر کار سمانه هم خونه نبود فکر کنم رفته مدرسه فقط سعید خونه بود لخت از آشپزخونه اومد بیرون دیدمش خندم گرفت گفتم این چه وضعشه برو یه چیزی بپوش. سلام بابا جون صبح بخیر نه که شما خیلی پوشیده ای. یه سیلی به کونش زدم گفتم برو پسره کون سفید یهو دیدی رویا پیداش شد کلید هم که داره دیگه در نمیزنه یهو میبینی لخت جلوش وایسادی. خب چه عیبی داره رویا رو هم میکنیم اون اندام گوشتی و خوشگلش. نه فکر نمیکنم رویا اهل سکس خانوادگی باشه برعکس سارا و سمانه این هورمون هاش طبیعیه زود حشری نمیشه درضمن رویا یکم فکرش مثل زنای دیگه بستس سارا و سمانه یجورایی جندن. سعید وسط حرفم پرید گفت آره بابا این سمانه دو روز بدون کیر بمونه خارش میگیره. سارا هم همینطوره اما رویا نه رویا مثل زنای دیگه عادی و معمولیه حالا امروز بعد ظهر میان اینجا بهش نگاه کن ببین مثل سارا و سمانه میشه گاییدش یا نه. بابا از کجا میدونی امروز قراره بیان اینحا؟ دیشب با محمد چت میکردم گفت خونه رو خالی کنم واسه سکس منم گفتم بعد از ظهر بیا خالی میکنم و دیشب با سارا هم بحث رویا بود اونم همینایی که من میگمو میگفت. وایییی یعنی قراره بعد از ظهر با محمد سکس کنی؟ نه. یعنی چی خودت الان گفتی میخوای بعد از ظهر با محمد سکس کنی. گفتم که بیاد یه نقشه دیگه با سارا ریختیم. چه نقشه ای؟ خوب گوش کن بهت بگم، بعد از ظهر که محمد میاد منو تو توی اتاقم قایم میشیم... صدای زنگ در اومد فهمیدم که محمده از آیفون تصویری نگاه کردم آره خود خودشه درو باز کردم رفتم تو اتاقم منو سعید تو اتاق قایم شده بودیم محمد درو باز کرد اومد تو اولین چیزی که دید سارا بود یه تاب خیلی تنگ و کوچیک تنش بود بدون سوتین، جلوی تاب خیلی باز بود جوری که فقط نوک ممه هاش دیده نمیشد بقیه ممه هاش کاملا تو چشم بود با یه شلوارک تنگ که کس و کون خوشگلو تپل سارا رو خوب مینداخت جلوی چشمای محمد. سارا جلوی محمد حجابشو نگه نمیداره اما هیچوقت اینجوری جلوش نبوده همیشه یه تیشرت و شلوار گشاد میپوشد. محمد خشکش زده بود چون انتظار داشت منو ببینه بجاش یه فرشه حشری کننده رو جلوش دیده بود من داشتم از گوشه در نگاه میکردم محمد خشکش زده بود سارا سلام کرد دستشو دراز کرد باهاش دست بده ولی محمد چند ثانیه طول کشید تا بفهمه خود سارا خندش گرفته بود منو سعید هم اینور داشتیم میخندیدیم محمد نشست رو مبل سمانه از آشپزخونه اومد سمتش یه تاب تنگ و نازک پوشیده بود که تا زیر ممه هاش میومد و یه دامن خیلی کوچیک که به زور کونشو میپوشوند بدون شورتو سوتین، سمانه مثل همیشه خودشو انداخت تو بغل محمد اما اینبار خودشو کاملا چسبوند به محمد، محمد هنگ هنگ بود هیچی نمیتونست بگه سمانه خودشو تو بغل اون ولو شده بود انگار نمیخواست جدا بشه، سارا اومد محمد و سمانه از هم جدا شدن محمد خیس عرق شده بود نمیدونست چیکار کنه نشست روی مبل سارا خم شد شربت رو بهش بده، ممه هاش کاملا توی چشم محمد بود محمد چشماش به ممه های سارا بود دیگه نمیتونست خودشو کنترل کنه، محمد شربت آلبالو رو برداشت سارا صاف ایستاد تابش از جلو اونقدر باز بود که یکی از ممه هاش افتاد بیرون سارا با یه شیطنت خیلی خاصی جلوی چشم محمد ممشو برگردوند توی تابش با یه حالت تحریک کننده گفت وای این چرا افتاد بیرون، محمد بدجور حشری شده بود اما نمیتونست هیچ کاری بکنه شربت توی دستش بود یادش رفت شربت رو بخوره اینبار سمانه براش چایی و شیرینی آورد سمانه ممه هاش کوچیک بود پس وقتی خم شد تا چایی رو بده ممه هاش توی تابش موند، محمد آنقدر دستپاچه شده بود که شربت رو نخورده گذاشت توی سینی و چایی رو برداشت سمانه روشو برگردوند تا سینی چایو شیرینی رو بزاره روی میز کنار محمد، سمانه خم شد سینی رو گذاشت دامن کوتاهش رفت بالا کسو کون خوشگلو صورتی سمانه افتاد بیرون چشمای محمد داشت از حدقه درمیومد حواسش کامل پرت سمانه شده بود یکم از چایی ریخت روی شلوارش منو سعید اینجا داشتیم از خنده در اتاقو گاز میگرفتیم درو تا نصفه باز کرده بودیم اگه سرشو برمیگردوند مارو میدید اما اونقدر تو منظره کسو کون سمانه غرق شده بود که کنترلش رو از دست داد و یکم از چاییش رو ریخت روی شلوارش درست کنار کیرش و یهو جیغ کشید گفت سوختم سوختم سمانه و سارا دوییدن رفتن کمکش، مثلا میخواستن کمکش کنن ولی بیشتر داشتن کیر شق شده محمدو میمالوندن سارا یکی از ممه هاش بیرون افتاده بود اما گذاشته بود بیرون بمونه و به زور جلوی خندشو گرفته بود سمانه که شیطنتش گل کرده بود شربت آلبالو که پر از یخ بود رو از روی سینی برداشت همشو خالی کرد رو کیر محمد گفت بیا خنک شد، محمد از شدت سرما چشماش از حدقه دراومده بود دهنشو کاملا باز کرده بود داشت نفس نفس میزد سارا همه چیزو ول کرده بود کف زمین خوابیده بود داشت میخندید هر دوتا ممه هاش از تو تاب بیرون افتاده بود سمانه هم داشت میخندید. بعد از اینکه خندشون تموم شد سارا بلند شد نشست کنار محمد دستشو برد به کیرش. کیر شق محمد رو گرفت توی دستش سمانه جلوی پاهای محمد نشسته بود خودشو کشید لای پاهای محمد درست جلوی کیرش، محمد داشت ماتو مبهوت ممه های بیرون افتاده سارا رو نگاه میکرد. سارا گفت خیلی به شوهرم میگفتی که میخوای منو جر بدی اما الان چرا هنگ کردی؟ ممه هام خوشگله؟ دلت میخواد بخوریش؟ سمانه گفت منکه دلم کیر شوهر خواهرمو میخواد میخوام کیرشو بچپونم تو کسم. سارا کیر محمدو محکم فشار داد لباشو چسبوند به لباش شروع کردن به خوردن لبای همدیگه سمانه زیپ شلوار محمدو باز کرد کیرشو درآورد کرد توی دهنش محمد با دو تا دستش ممه های سارا رو میمالوند منو سعید به جمعشون ملحق شدیم بالا سرش ایستاده بودم دیدن اینکه زنم داره با دامادم لب میگیره دخترم لای پاهاشه داره واسش ساک میزنه بینهایت زیبا و هیجان انگیز بود دستمو گذاشتم رو سرش منو دید لخت بالای سرش ایستاده بودم سعید رفت لای پای محمد همراه سمانه شروع کردن به خوردن کیرو خایه های محمد. محمد داشت با تعجب به سعید نگاه میکرد و بعضی موقع ها که سعید کیر محمد تا ته میکرد تو دهنش آه میکشید نشستم کنار محمد سرشو نوازش میکردم روشو برگردوند سمتم گفتم به آرزوت رسیدی؟ محمد لباشو گذاشت رو لبام بعد گفت بهتر از چیزیه که فکر میکردم، شروع کردیم سه نفری با هم لب میگرفتیم سعید اومد بالا سرمون کیرشو گرفت سمت صورت ما، محمد بدون هیچ حرفی کیر سعیدو کرد تو دهنش سارا و محمد داشتن با کیر سعید حال میکردن من رفتم لای پای سمانه شروع کردم به لیسیدن کسش چند دقیقه همونجوری داشتیم با هم حال میکردیم من کیرمو کردم تو کس سمانه شروع کردم به گاییدنش سارا نشسته بود رو کیر محمد داشت روش بالا پایین میپرید سعید با دوتا دستش سر محمد رو گرفته بود توی دستاش داشت دهنشو میگایید صدای ناله های پر از شهوت ما خونه رو پر کرده بود کیر من تو کس سمانه بود حس عالیی داشتم دلم میخواست الان رویا اینجا بود دلم میخواست به جای سمانه رویا رو بگام کیرمو بکنم تو کس اونیکی دخترم سعید کیرشو از پشت کرد تو کون سارا شروع کرد به گاییدن مامانش، سارا بین محمدو سعید داشت جیغ میکشید میگفت بکنین کسکشا محکم تر بیشرفا بکن منو حروم زاده بکننن شهوت توی صداش منو دیوونه کرده بود، دیدن زنم بین دو نفر دیگه دیوونم کرده بود یکم دیگه این دوتا جنده رو گاییدیم سعیدو محمد توی سارا خالی شدن منم تو دهن دخترم سمانه. بعد از سکس افتادیم روی مبل سعید گفت عالی بود یه دور دیگه سارا هم با اشتیاق گفت باشه محمد لباشو گذاشت رو لباش شروع کردن به لب گرفتن یکم با هم لب گرفتیم محمد گفت چی شده اینجا چه خبره؟ من گفتم بچه ها صبر کنین یکم انرژی بگیریم بعد، سمانه پیشنهاد مشروب داد منم موافقت کردم سارا یه شیشه شراب چهار ساله آورد ریخت خوردیم شروع کردیم به خوردنو صحبت کردن من همه چیزو به محمد تعریف کردم، لخت لخت بودیم مشروب میخوردیم حرف میزدیم سعید گفت من دلم میخواد رویا هم بینمون باشه سمانه هم موافقت کرد اما سارا و محمد مخالف بودن محمد گفت منم دلم میخواد اما فکر کنم کار خیلی سختیه رویا میدونه من کون دادن دوست دارم البته نمیدونه من کونیم و کون میدم فقط فکر میکنه که من فانتزی دارم تو فانتزی هامون کون میدم یا سکس گروهی میکنیم اما هر وقت توی سکسام از شماها حرف زدم خیلی عصبانی شده و هیچوقت اجازه این کارو بهم نمیده حتی تو فانتزی. من گفتم ببینید میتونیم تلاشمونو بکنیم اما خیلی سخته شاید چند ماه طول بکشه که ما بتونیم این دخترو بیاریم توی سکس خانوادگی اما بنظرم میشه فقط نباید عجله کنید حالا همینجوری با هم پیش میریم بعد هر بار که دور همی یا مهمونیی بود یکم با هم راحت تر و آزاد تر میشیم یکم با هم شیطونی میکنیم مثلا لب گرفتن دست مالی کردن و اینجور چیزا اما باید خیلی طبیعی و آهسته باشه تا آروم آروم ذهن رویا آماده بشه. همه اون شیشه مشروب تموم شد مزه خیلی خوبی میداد خیلی خوب داغ شده بودیم دوباره شروع کردیم به عشق و حال کردن اینبار منو محمد و سمانه بودیم سعید و سارا هم با هم ور میرفتن یه سکس عالی دیگه رو با هم تجربه کردیم. فرداش کلی کار عقب افتاده بود که باید انجام میدادم وسط کار نسرین پیام داد حالا اینکه نسرین کیه باید بگم که بعدا باهاش آشنا میشین، بهش زنگ زدم حالو احوالشو پرسیدم گفتم نیستی چند ماهه هیچ پیامی ندادی؟ سامان جونم یکم کار دانشگاهم گیر بود دنبال اون بودم و ... یکم قربون صدقه کسو کونش رفتم گفتم دلم بدجور واسه کسو کونت تنگ شده هم تو هم اون مامان جندت. سامااان مگه هنوزم با مامانم رابطه داری؟ خیلی وقته که نه اما اگه جور شه چرا که نه مامان جندتو همه میکنن من چرا نکنمش. آره مامانم الان یه دوست پسر پیدا کرده فقط ۱۶ سالشه، نمیدونم این از چی بچه ها خوشش میاد. مامانت از اول به پسر کم سن علاقه داشته میگه اون هیجانشونو تو گاییدن دوست داره. توچی نسرین خانوم تو دوست پسر نداری؟ دوست پسر من فقط سامان جونه. ای جونم فدات شم کس کوچولو. راستی شوهرت چطوره؟ رسول هم خوبه یکم این روزا سرش شلوغ بود آخه خونه قبلی رو فروختیم اومدیم خونه جدید خریدیم یکم درگیر کارای اونه. وای خوبه مبارکه عزیزم ایشالا به سلامتی توش زندگی کنی. ممنون عزیزم منتظرم بیایی اینجا جرم بدی. یکم دیگه با هم حرف زدیم خیلی حشری شده بود پشت تلفن یکم حرف زدیم بعد چند تا از عکسای کسو کونشو برام فرستاد خیلی نازو خوردنی شده بود. یادم نیست آخرین بار کی گاییدمش. بعد از ظهر سارا زنگ زد گفت که باید استخر رو تمیز کنیم و کلی کار عقب افتاده مونده که باید انجام بدیم، خیلی خسته بودم ولی باید این کارو انجام بدیم گفتم چند نفر کارگر بگیر که گفت خودمون کافییم. رسیدم خونه همه مشغول تمیز کردن انباری بودن رویا هم اومده بود سلام کردم همه جوابمو دادن همه جا گردو خاکی بود رفتم لباس عوض کردم اومدم پیششون، سارا یه شلوار و تیشرت تنش بود سمانه هم لباس پوشیده تنش کرده بود رفتم لب سارا رو بوسیدم بعد لب سمانه رو بعدم لب رویا رو، الان که میبینم واقعا اندامش خوشگلو گاییدنیه کون بزرگش که داشت ساپورت تو تنشو پاره میکرد با ممه های گندش کاملا شبیه سارا شده بدن نرمو ژله اییش وقتی خم میشه وسیله ها رو برداره کون قمبلش کیر باباییشو شق میکنه، آزادی کاملی میشد اگه رویا رو هم به جمعمون اضافه کنیم اینم یه جندس مثل مامانش محمد میگفت وقتی برای اولین بار رویا رو گاییده پرده نداشته نمیدونم چه کسی پرده رویا رو زده اما نشون میده رویا هم یچیزی مثل مامانشه نمیدونم شایدم نیست، بیشتر قسمت های انباری تموم شد به جز اتاقک کوچیک ته انباری یه تعداد وسایل کوچیک یه کمد قدیمی و داغون با یکم شیشه شکسته توی اتاقک انباری روی هم تلنبار شده بود همه رفتیم برای خالی کردن اون آشغالا، یه حس عجیبی داشتم یه حسی مثل دلتنگی یا یه چیز آشنا، نمیدونم شاید بخاطر اینه که آخر کار تمیز کاریه این حس بهم دست داده بود. همه اون شیشه های شکسته رو با احتیاط جمع کردیم حس عجیبم بیشتر شده بود یجورایی داشت از درون قلقلکم میداد کنار کمد کوچیک قدیم رو گرفتم خواستم بلندش کنم ولی تخته کمد توی دستم خورد شد، واقعا نمیدونم اینا چند ساله اینجان شاید ده سال بیست سال، کناره کمد رو گرفتم بلندش کنم در کمد باز شد از روی کنجکاوی داخل کمد رو نگاه کردم دو تا شیشه شراب سالم و پر با درهای بسته توی کمد بودن روشون پر از گردو خاک بود یکیشونو برداشتم روشونو تمیز کردم، آره شراب بودن همه دورم جمع شدن با تعجب داشتیم این دوتا شیشه شراب رو نگاه میکردیم نمیدونم چند ساله اینجان فکر کنم خودم گذاشتمشون اینجا اما آخه چرا گذاشتمشون اینجا، کی این کارو کردم هیچی یادم نیست فقط حسم میگه من گذاشتمشون اینجا حس آشنا و عجیبی بهشون داشتم. سعید شیشه هارو برداشت با تعجب و اشتیاق گفت مال چند وقته؟ اینا اینجا چیکار میکنن؟ شیشه رو از دستش گرفتم گفتم آروم باش میشکنه اینا الان حداقل ده سال سن دارن. سارا پرید وسط حرفم، نه سن اینا بیشتره من از وقتی یادمه اینجا اینجوری بوده شاید بیست سال، سعید گفت امشب یه دلی از عزا دربیاریم، سارا گفت نه صبر کن ببینیم چین شاید زهر توشونه، شیشه هارو گرفتم دادم سعید گفتم برو تمیزشون کن بزار کنار بقیه مشروبها بمونه برای یه روز خاص، سعید منظورمو گرفت یه لبخند زد و رفت. بقیه کارهای انباری رو انجام دادیم برگشتیم توی هال پر گردو خاک بودیم من یه لب خوشگل از سارا گرفتم رویا داشت با تعجب همراه با لبخند مارو نگاه میکرد محمد مارو دید رفت طرف رویا لبای رویا رو گذاشت رو لباش یه لب طولانی و خوشگل ازش گرفت رویا یکم خجالت زده شده بود با اخم و کمی عصبانیت به محمد نگاه کرد سعید گفت پس ما چی همینجوری بدون بوس بمونیم؟ منم لب میخوام، رویا تو جوابش گفت وقتی زن گرفتی اونوقت، سمانه گفت اصلا لازم نیست رفت سعید رو بغل کرد لباشو چسبوند به لباش و جلوی همه از هم لب گرفتن، همه خندمون گرفته بود رویا برگشت گفت احمقای چندش، سمانه برگشت گفت چیه مگه از پسر غریبه که بهتره لب به این خوشمزگی و بازم لبای سعید رو بوسید.
فرداش رفتم سراغ چنتا اوستا کار اومدن یه جکوزی درست کنن گفتن دو هفته ای هم جکوزی هم سونا آمادست گفتم اون اتاقک کوچیک رو هم تخریب کنین اونا مشغول شدن سارا و رویا چنتا وسیله ورزشی از باشگاه آورده بودن برعکس چیزی که فکر میکردم اصلا کهنه و قدیمی نبودن وسایل بدن سازی رو گذاشتیم با یه تردمیل، به محمد گفته بودم رویا رو بیشتر بیاره، قبلا رویا هفته ای دو بار میومد خونه ما الان گفتم هفته ای چهار روز خونه ما باشن برای همین امشب هم آمده بود. از داخل خونه به زیر زمین راه هست چون خیلی سال پیش وقتی استخر رو ساختیم یه در هم درست کردیم تا به استخر دسترسی داشته باشیم ویژگی خوب این استخر اینه که کوچیکو کم عمقه پس هزینه نگهداری و نظافتش خیلی مناسبه.
همه کنار استخر بودیم داشتیم کارا رو نگاه میکردیم جکوزی تقریبا تموم شده بود اندازه خوبی داشت به راحتی هفت نفر توش جا میشدن هرکی یه نظری میداد همه داشتیم حرف میزدیم سارا گفت بریم ورزش سمانه و سعید دوییدن سمت وسایل ورزشی زنگ زدم پیتزا سفارش دادم یکم بعد هممون داشتیم ورزش میکردیم اما بیشتر از ورزش داشتیم با هم شوخی میکردیم من بعضی موقع ها سارا رو دستمالی میکردم رویا زیر چشمی مارو نگاه میکرد محمد روی زمین دراز کشیده بود رویا رو پاهاش نشسته بود محمد دراز نشست میرفت هربار که بالا میومد لبای رویا رو میبوسید رویا اولش مخالفت میکرد بعد وقتی دید همه سرشون تو کار خودشونه یکم آروم شد سعید و سمانه داشتن با دستگاه پرس سینه ورزش میکردن اما بیشتر داشتن همدیگه رو میمالیدن رویا برعکس چیزی که فکر میکردیم خیلی پایه بود سارا رو برگردوندم لبامو گذاشتم رو لباش یه دل سیر لباشو خوردم دیدم رویا و محمد دارن به ما نگاه میکنن لبخند رو روی لبای رویا میدیدم یه بوسه براش فرستادم اونم لبخند زد سه تا اینه بزرگ آورده بودن و به دیوار تکیه داده بودن هنوز نصب نشده بود اما میتوستیم خودمونو توشون ببینیم منو سارا جلوی آینه بودیم سارا از تو آینه به کونش نگاه کرد رویا پاشد اومد سمت ما گفت بابا مامان کل روز کارش همینه تو آینه باشگاه فقط به کونش نگاه میکنه هممون با این حرف خندمون گرفت سارا گفت نه که تو به کونت نگا نمیکنی کون ژله ای! درباره کل کل بین سارا و رویا شروع شد سمانه و سعید هم بهمون ملحق شدن سعید گفت اندام فقط آبجی سمانه خودم بعد بغلش کرد لباشو چسبوند به لباش چند ثانیه لبای همو خوردن و جلوی چشم همه با هم لب گرفتن رویا کنار سعید بود یه سیلی آروم به سر سعید زد گفت خاک بر سرتون چیکار میکنین خواهر برادرینا، سعید سریع لباشو چسبوند به لبای رویا یه بوسه خوشگل از رویا برداشت لباشو جدا کرد رویا گفت خاک بر سرتون، سمانه تو جوابش گفت چیه مگه از این به بعد میخوام بیشتر داداشی رو بوس کنم دلت بسوزه بعد زبونشو درآورد این کارش بازم باعث خنده همه شد رویا تو جوابش گفت از کجا معلوم خیلی وقته همو نمیبوسین شما دوتا که ازتون بعید نیست با این کارنامه درخشانتون در مورد دوست دختر پسراتون. پریدم وسط حرفشون گفتم بچه ها نظرتون در مورد یه بازی چیه، همه کنجکاو بودن گفتم جرات و حقیقت همه استقبال کردن رویا هم مجبور شد قبول کنه رفتیم بالا از شانس ما رویا رفت دستشویی پس وقت داشتم بچه هارو توجیه کنم پس هرچی که لازم بود رو بهشون گفتم. پیتزا رو آوردن دور هم جمع شدیم دوتا شیشه مشروب گذاشتم کنارمون با پیتزا و یه بطری. همونطور که داشتم پیک های بچه هارو پر میکردم گفتم همه قوانینو میدونین که رویا که داشت یه قاچ از پیتزاشو میخورد گفت آره. من پیک رویا رو یکم بیشتر ریختم تا زود مست بشه گفتم خب یه قانون من الان اضافه میکنم هرکسی که نخواست جرات یا حقیقت رو اجرا کنه میتونه درخواست طرف مقابلشو رد کنه فقط یه شرط داره اونم اینه که باید یکی از لباساشو در بیاره. همه به این حرفم خندیدن گفتن باشه، پیک اول مشروب رو خوردیم و من سریع پیک دوم مشروب رو ریختم. اول از همه سارا شروع کرد بطری رو چرخوند ایستاد سمت سمانه همه خندیدیم سمانه گفت خاک تو سر شانسم سارا گفت خب سمانه خانوم جرات یا حقیقت؟ سمانه داشت میخندید گفت حقیقت. سارا یکم مکس کرد یه گاز از پیتزاش زد از سمانه پرسید سایز دوست پسرت چند سانته؟ هممون خندمون گرفته بود سمانه از خجالت دستاشو گرفته بود رو صورتش. یکم طول کشید سمانه سرخ شده بود با هزار تا بدبختی گفت شانوزده یا هفده سانتیمتر. با این حرفش هممون داشتیم میخندیدیم دور همینجور میچرخید اولین نفری که لباسشو درآورد سعید بود چون محمد گفته بود انگشت پامو بکن تو دهنت من پیک ها رو پشت سر هم پر میکردم طوری که خوب مست شده بودیم پیک های رویا رو بیشتر پر میکردم این باعث شده بود که مشروب بیشتر بگیردش، نوبت من شد چرخوندم قرعه به نام سارا افتاد از روی شیطونی گفتم برو دیوار دستشویی رو لیس بزن سارا چنتا مشت و فحش حوالم کرد بعد تابشو درآورد زیرش هیچی نپوشیده بود ممه هاش و بدن سفیدو خوشگلش افتاد بیرون همه داشتیم میخندیدیم رویا اول به مامان نگاه کرد بعد چپ چپ به محمد نگاه کرد محمد هم به شوخی گفت چشامو بستم هیچی نمیبینم تو یه دور رویا مجبور شد پیراهنشو در بیاره اما زیرش سوتین داشت محمد دو بار پشت سر هم قرعه براش افتاد و هر دو بار انتخاب کرد که لباساشو در بیاره و فقط یه شورت تنش موند الان فقط منو سمانه لباس تنمون موند ولی طولی نکشید که ما هم لباسامونو کندیم الان هممون مست و لخت بودیم سارا بطری رو چرخوند ایستاد سمت رویا، بهش گفت بیا با هم لب بگیریم رویا بدون هیچ حرفی قبول کرد جلوی چشم همه شروع کردن به لب گرفتن با هم دیگه همه چی سکسی شده بود یه بار محمد ممه های سارا رو با دستاش لمس کرد یا سعید رویا رو بغل کرد و لبای همو خوردن. همه کاملا مست شده بودیم رویا و سعید تو بغل هم بودن نمیخواستن از هم جدا بشن، نمیخواستم کار به سکس بکشه چون میدونم الان مستیم و اگه الان سکس کنیم فرداش ممکنه یه فاجعه اتفاق بیوفته،
پس سعیدو رویا رو از هم جدا کردم گفتم بسه بریم بخوابیم، رویا بدجور مست شده بود نمیتونست رو پاهاش وایسه کمکش کردم بره اتاقش جاشونو انداختم رفتم اتاق خودم مثل یه دیوونه سارا رو گاییدم. فرداش همه سر درد داشتیم ولی زیاد مهم نبود رویا رفتارش تغییر کرده بود انگار خجالت میکشه یکم زیاده روی کردیم رویا حق داره اینجوری واکنش نشون بده چیزی در مورد دیشب نمیگفت اما وقتی سعی کردم ببوسمش دیدم ازم دوری میکنه چند روز اینجوری گذشت رویا کامل فهمیده بود سعید و سمانه با هم رابطه دارن درموردش با ما بحث میکرد که اتاقشونو جدا کنیم ولی وقتی دید که به میل خودشونه و ما هم قبول داریم تعحبش بیشتر شد بیخیال شد اما رفتارش کاملا با سمانه و سعید تغییر کرده بود یجورایی هم کنجکاو بود هم ازشون دوری میکرد. چند روز گذشت تا رویا به حالت عادی خودش برگرده کار استخر کامل تموم شد استخر سونا و جکوزی رو راه اندازی کردیم خیلی خوشگل شده بود خانوما داشتن درمورد دکوراسیون حرف میزدن سعید و محمد و من داشتیم تو موتور خونه تنظیمات رو انجام میدادیم، چند ساعت بعد استخر آماده شده بود شام رو خوردیم آماده شدیم برای شنا
من یه مایو پوشیدم رفتم کنار استخر زودتر از همه حاظر شده بودم سعید و محمد پشت سر من اومدن سعید دویید سمت استخر پرید توش، چند دقیقه بعد دخترا پیداشون شد اوففففف سه تا کس خوشگل سارا یه سوتین کوچیک و یه شورت لامبادا پوشیده بود شورت رفته بود لای کونش و کونشو کاملا بیرون انداخته بود سمانه هم یه بیکینی متصل به هم پوشیده بود که از جلو سوتین و شورت به هم متصل بودن اما از عقب کاملا باز بود و مثل سارا بند شورت سمانه لای کونش بود و همه کونش کاملا دیده میشد حتی میتونم بگم از عقب باز تر از سارا بود یعنی دیگه واقعا میشد بند نازک رو نادیده گرفت اما رویا لباسش منطقی تر از اون دوتا جنده بود یه مایو با طرح گل های ریز با یه سوتین خوشگل که خیلی ناز شده بود یه دور براندازشون کردم سارا رو بغل کردم لبامو چسبوندم رو لباش شروع کردم به خوردن لباش محمد رویا رو بغل کرد و لباشو میبوسید سمانه خم شد تا سعید رو ببوسه سعید کشیدش تو استخر سمانه جیغ کشید افتاد توی استخر هممون خندمون گرفته بود رویا دووید خودشو انداخت تو استخر پشت سرش منو سارا و محمد هر سه تامون کلی توی استخر آب بازی و شنا کردیم سعیدو سمانه همو بغل کردن شروع کردن به خوردن لبای همدیگه رویا داشت زیر چشمی اونارو نگاه میکرد وقتی از هم جدا شدن رویا گفت خاک تو سرتون، این حرف باعث شد سعید توی آب دنبال رویا بیوفته توی آب رویا فرا میکرد سعید هم دنبالش، بالاخره گرفتش برشگردوند لباشو گذاشت رو لباش و لبای رویا رو بوسید رویا با خنده ازش جدا شد گفت خیلی دیوونه ای بیشعور، یکم دیگه شنا کردیم رفتیم توی جکوزی همموون راحت تو جکوزی جا شدیم شروع کردیم به حرف زدن به سمانه گفتم برو یکم مشروب بیار سمانه پاشد واقعا از پشت هیچی تنش نبود و کونش کاملا لخت بود رفت و مشروب رو آورد شروع کردیم به خوردن مثل همیشه پیک های رویا رو بیشتر پر میکردم مشروب کم بود ولی بدنمونو گرم کرده بود محمد و رویا مشغول لب گرفتن بودن ما همه داشتیم نگاشون میکردیم محمد دستشو گذاشت رو ممه های رویا رویا دستشو پس زد و لباشو جدا کرد مشروب رو تموم کردیم ولی صحبتمون شروع شده بود از همه چیز حرف میزدیم اثر مشروب رو میتونستیم رو خودمون ببینیم سارا گفت نظرتون چیه ادامه بازی جراتو حقیقتو بریم همه موافقت کردن پاشدیم رفتیم بالا خودمونو با حوله خشک کردیم ولی همونجوری نشستیم سارا رفت مشروب بیاره دیدم یکی از اون دوتا مشروب که پیدا کرده بودیم رو آورده بود بهم نگاه کرد گفت کنجکاوم ببینم چطوری شده این شراب، برای هممون ریخت اینبار سارا ساقی شده بود مشروب رو خوردم برق از سرم پرید بینهایت مزه عالیی داشت بهترین مزه اییه که تا حالا تجربه کردم
شروع کردیم به بازی کردن دیگه چیزی واسه لخت شدن نداشتیم بطری رو چرخوندم ایستاد سمت محمد گفتم جرات یا حقیقت گفت حقیقت پرسیدم بغیر رویا با چنتا دختر دیگه خوابیدی؟ همه خندیدن محمد گفت میخوام شورتمو درارم رویا نمیزاشت میگفت خجالت بکش صحنه واقعا خنده داری بود آخرش مجبور شد بگه، محمد میگفت رویا حرصش میگرفت. سارا پیک هارو پر کرد همینجور داشتیم بازی میکردیم مشروب بدجور مارو گرفته بود یه دور رویا چرخوند ایستاد سمت سعید و سعید حقیقت رو انتخاب کرد رویا پرسید تو و سمانه چند وقته با هم میخوابین، سعید با حالت مستی دستشو گذاشت رو ممه های سمانه گفت دو ماهه این خوشگل خانوم زن من شده، وقتی نوبت سعید شد بطری رو چرخوند ایستاد سمت سارا، سارا جرات رو انتخاب کرد سعید گفت اینجوری برو تو کوچه آشغالا رو بزار بیا سارا خندید گفت به جاش سوتینمو در میارم سعید با اخم و خنده گفت نمیشه این نامردیه، سارا بازم ممه هاش لخت شده بود ما بازی رو ادامه دادیم همش کارای سکسی و سوالای سکسی ازش پرسیدیم از رویا پرسیدم اولین نفری که پردتو زد کی بود که اونم گفت یادش نیست تو یه مهمونی مست بوده صبح میفهمه پردشو از دست داده میخواسته بعدا میخواسته بدوزه اما محمد همونجوری هم قبولش داشته. خیلی حشری شده بودم شقی کیر محمد و سعید از روی شلوار دیده میشد همینجور شقی کیر من باید تمومش میکردم اما مشروب بد جور منو گرفته بود میخواستم بازی رو تمومش کنم اما وقتی رویا سوتینشو درآورد دیگه نتونستم تموم کنم الان همه فقط یه شورت تنمون بود سارا آخرین پیک مشروب رو ریخت واقعا مشروب بینهایت عالیه محمد بطری رو چرخوند ایستاد سمت سارا گفت میخوام ممه هاتو بخورم سارا قبول کرد محمد شروع کرد به خوردن ممه های سارا یکم بعد دیدم سعید رویا رو بغل کرده دارن با هم لب میگیرن با دستاش داره ممه های رویا رو میماله میخواستم بلند شم برم مانعشون بشم اما دست سمانه رو روی کیرم احساس کردم بهم فرصت نداد لباشو گذاشت روی لبام شروع کردیم به بوسیدن هم رویا خوابیده بود روی زمین سعید روی رویا داشت لباشو میخورد دستشو گذاشت روی کس رویا شروع کرد به مالوندنش رویا کاملا داشت با سعید همراهی میکرد محمد رفته بود لای پای سارا شورتشو کنار زده بود داشت کس عشقمو میخورد سمانه رفت پایین کیرمو از تو شورتم درآورد کرد توی دهنش شروع کرد به ساک زدن، اخخخخ کیرم تا ته تو دهنش بود صدای ناله های سارا کنارم خیلی شنیدنی بود لبای سارا رو میخوردم به رویا نگاه کردم سعید لای پای رویا داشت براش کس لیسی میکرد رویا سر سعیدو به کسش فشار میداد ناله میکرد چشماشو بسته بود داشت ناله میکرد چشماشو باز کرد چشم تو چشم به هم نگاه میکردیم سعید بلند شد کیرشو تنظیم کرد جلوی کسش گفت آبجی جونم قربونت شم کیرشو به کسش میمالید ناله میکرد به آرومی با هزار زحمت گفت بکن تو کسم سعید کیرشو تا ته تو کس رویا فرو کرد رویا یه آخ بلند و محکم کشید سعید شروع کرد به گاییدنش سمانه بلند شد خوابید رو زمین گفت بابا اینجا باش کیر میخوام لبامو چسبوندم به لباش کیرمو کردم تو کسش دختر نازم خیلی گاییدنی بود کنارم سارا داشت به محمد کس میداد گفتم جنده حال میده کس دادن؟ سمانه و سارا هردوتاشون گفتن آره خیلی. تلمبه هام تو کس سمانه محکم تر شده بود زیرم داشت جر میخورد به سعید نگاه کردم پشتش به من بود رفتن کیر سعید رو به کس رویا خیلی دیدنی بود صدای ناله های محکم محمد و سارا بهم فهمون محمد آب کیرشو ریخته تو کس زنم منم سمانه رو محکم گاییدم ابمو با فشار پاشیدم تو کسش سعید هنوز داشت رویا رو میگایید هممون رفتیم کنار رویا داشتیم تماشاش میکردیم چطور داره زیر برادرش ناله میکنه با دستام ممه هاشو میمالیدم یکم بعد سعید تو کس رویا ارضا شد کیرشو درآورد محمد رفت کس رویا رو میلیسید تا آب کیر سعیدو بخوره خیلی این کارو دوست داره من شروع کردم به لب گرفتن رویا بیحال شده بود خودشو شل گرفته بود داشت با من لب میگرفت لباش خیلی خوشمزه بود. چشمامو باز کردم یکم طول کشید به خودم بیام صبح شده بود همه لخت کف زمین همونجا که سکس کرده بودیم خوابیده بودیم سارا و سمانه تو بغل هم بودن محمد اینطرفم سعید هم طرف دیگم ولو شده بود یکم به خودم اومدم متوجه شدم رویا نیست با نگرانی بلند شدم از اتفاقی که ممکنه بیوفته میترسیدم آشپزخونه رو نگاه کردم رفتم اتاق بچه ها رو نگاه کردم بعد اتاق خودمو اونجام نبود اتاق خالی و استخر رو نگاه کردم اونجام نبود خیلی ترسیده بودم دوییدم تو اتاقم در حموم رو باز کردم دیدم اونجاست یه لباس تنش بود پاهاشو جمع کرده بود مثل آدمای ترسیده ای که روح دیدن منو دید یه نگاه به بدن لختم انداخت با ترس گفت برو بیرون عصبانیت و گیجی رو میتونستم از نگاهش بخونم یه حوله پیدا کردم پیچیدم دور خودم نشستم کنارش نگاهم نمیکرد به آرومی صداش کردم جوابمو نداد دستشو گرفتم توی دستم گفتم رویا خانوم؟ دستشو از دستم کشید بیرون بهم نگاه کرد گفت بابا اینجا چخبره چیکار دارین میکنین؟ هیچی دخترم اتفاقیه که افتاده زیادی مست بودیم نتونستیم خودمونو کنترل کنیم. با عصبانیت بهم نگاه کرد گفت دروغ نگو بابا دیگه دروغ نگو دیگه نمیزارم هیچکدومتون بهم دروغ بگین، چی شده چخبره تو این خونه؟ هیچ خبری نیست اتفاقه دیگه افتاده. پرید وسط حرفم گفت میدونم. چیو میدونی؟ میدونم با محمد رابطه داری. میدونم با هم سکس میکنین. این یه هفته اینجا بودم اخلاق و رفتارتون کاملا عوض شده بود. سعید و سمانه با هم سکس میکنن هیچی نمیگین خیلی هم خوشتون میاد. این حرفش کاملا کیشو ماتم کرد انگار آب سرد روم ریختن ازش پرسیدم از کجا فهمیدی؟ احمق که نیستم شما مردا خیلی هم آدمای پیچیده ای نیستین از گوشی و پیامک و هرچیزی دیگه ایی که میشد. واقعا چه خبره تو این خونه چرا با محمد سکس میکنی؟ فقط محمده یا با بقیه هم سکس میکنی؟ شروع کرد به گریه کردن بغلش کردم اشکاشو پاک کردم دیگه نمیشد چیزی رو قایم کرد تو چشماش نگاه کردم گفتم ببین رویا همه چیزو بهت میگم اما اینو بدون ما هرچی باشه خانواده تو اییم بینهایت عاشقتیم. شروع کردم به تعریف کردن به صورت مختصر آخرش هیچی نمیگفت خواستم چیزی بگم با یه حالت عصبانیتی دیدمش که تا الان ندیده بودم گفت برو بیرون تنهام بزار بدون هیچ حرفی از حموم بیرون اومدم لباس پوشیدم رفتم بیرون همه بیدار شده بودم لباس پوشیده بودن سارا با یه حالت نگرانیی بهم نگاه کرد گفتم فکر کنم تو بد دردسری افتادیم. نیم ساعت گذشت اثری از رویا نبود ترسیدم بلایی سر خودش بیاره رفتم تو اتاقم میخواستم در حموم رو باز کنم که رویا خودش باز کرد اومد بیرون همون لباسا تنش بود بدون هیچ حرفی از اتاق رفت بیرون پشت سرش رفتم بیرون. با هیچکس حرف نمیزد سرش تو گوشیش بود یه کناری نشسته بود به همه اشاره کردم که کاری به کارش نداشته باشن نهار سارا همه رو صدا کرد بیان غذا رویا رو هم صدا کرد رویا بدون هیچ حرفی گوشیشو گذاشت کنار اومد نشست سر نهار عصبانیت شدیدی تو صورتش دیده میشد مثل یه تانکر پر بنزین همه غذا کشیده بودیم هیچکس حرفی نمیزد همه سرشون تو کار خودشون بود. سارا رو به رویا گفت عزیزم غذا نمیخوری برات بکشم؟ این حرف رویا مثل یه کبریت روشن توی تانکر بنزین بود رویا سر سارا داد زد گفت خفه شو خفه شو بیشرف به تو ربطی نداره. شروع کرد به حرف شدن هرچی از دهنش درمیومد به هممون گفت مثل بمب اتمی که توی یک متری من منفجر شده بود بدون هیچ ملاحظه ای هرچی دلش میخواست میگفت چند بار سعید و محمد خواستن جوابشو بدن اما بهشون اشاره کردم که ساکت باشن یه دل سیر بارمون کرد رفت تو اتاق خودش درو پشت سرش بست اما صدای فحشایی که بهمون میداد هنوزم مشخص و واضح بود سارا داشت گریه میکرد دعوا بین خودمون هم شروع شد همه داشتن مینداختن گردن همدیگه سارا با گریه پاشد رفت تو اتاق چند دقیقه بعد هیچکس سر سفره نبود همه رفته بودن احساس خیلی بدی داشتم. شب کارم با سارا فقط شده بود دعوا و دلداری دادنش هیچکس نمیتونست با رویا صحبت کنه حتی نمیخواست محمد رو هم ببینه. هر روزمون اینجوری شده بود یک هفته جهنمی. دیگه هیچکس حوصله غذا خوردن هم نداشت محمد شبو روی مبل میخوابید منو سارا روی یه تخت جدا از هم. سر شب بود سارا با التماس رویا رو آورد سر غذا براش غذا ریخت قربون صدقش میرفت ولی رویا همش سارا رو با لفظ بیغیرتو جنده خطاب میکرد بچه ها کلا سر سفره نیومده بودن محمد و من هم جرات حرف زدن نداشتیم اما سارا براش مهم نبود همه توهین هارو به جونش میخرید تا رویا یه لقمه غذا بخوره هیچی نمیخورد بدجور عصبانی شده بودم سارا برای رویا آب آورد گفت چی میخوای دخترم؟ رویا تو جوابش گفت مطمعنی دخترتم جنده؟ با صدای آروم به رویا گفتم رویا مادرته یکم درست تر صحبت کن رویا با عصبانیت بهم نگاه کرد گفت کونی تو چی میگی به محمد نگاه کرد گفت تو کونی نمیخوای چیزی بگی؟ و بازم شروع کرد به فحش و توهین با عصبانیت سرش داد کشیدم، بسه دیگه بی ادب، باشه ما بیشرف بیغیرت کسکش اما هرچی باشیم خانوادتیم هرچقدرم عوضی باشیم بازم خانوادتیم و عاشقتیم. از عصبانیت نمیتونستم خودمو کنترل کنم دستام داشت میلرزید بدون اینکه بخوام اشکام سرازیر شده بود صورتمو از رویا برگردونه بودم نمیخواستم منو اینجوری ببینه اما رویا ماتو مبهوت داشت نگام میکرد هیچی نگفت ساکت شده بود سرشو انداخت پایین شروع کرد به خوردن غذاش چنتا قاشق غذا خورد نتونست بقیه غذاشو بخوره سرش پایین بود گفت ببخشید عذر میخوام پاشد رفت سمت اتاقش وسط راه گریش گرفت دستشو گرفت جلوی صورتش دویید سمت اتاقش.