انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 570 از 718:  « پیشین  1  ...  569  570  571  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۷۶۸

به اشک درد دل خود نوشته سر دادیم
خط نجات به مرغان نامه بر دادیم

ز عشق جان تهیدست را غنی کردیم
ز بوی گل به صبا توشه سفر دادیم

خزان سنگدل از مشت خون ما نگذشت
چو گل اگرچه زر سرخ با سپر دادیم

ز ما دعا برسانید میفروشان را
که ما قرار به خونابه جگر دادیم

خمار هستی ما آب تیغ می شکند
عبث به پیر خرابات دردسر دادیم

کدام تار به مضراب مطربان تن داد؟
به این نشاط که ما رگ به نیشتر دادیم

همان ز شرم کرم سرفکنده ایم چو بید
چو نخل در عوض سنگ اگر چه بر دادیم

به جان مضایقه با دوستان چگونه کنیم؟
چو گل به دشمن خونخوار خویش سر دادیم

تریم چون صدف از ابرو همتش صائب
اگر چه در عوض قطره اش گهر دادیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۷۶۹

به دوست پی زدل خونچکان خود بردیم
به کعبه راه هم از آستان خود بردیم

ز ما دعا برسانید رهنمایان را
که ما ز راه دگر کاروان خود بردیم

نیافتیم درین روزگار اهل دلی
سری به جیب دل خونچکان خود بردیم

ز دوستان گرانجان درین دو روزه حیات
چه بارها که به این نیم جان خود بردیم

زبان دعوی بلبل دراز چون نشود؟
که ما به کام خموشی زبان خود بردیم

خزف به نرخ گهر می رود به کار امروز
که ما به خانه متاع دکان خود بردیم

ز نقد عمر، به کف مانده زنگ افسوسی
کنون که راه به سود و وزیان خود بردیم

ز ظلمت شب اندوه، ره برون صائب
به نور آه ثریا فشان خود بردیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۷۷۰

ز میوه گر چه درین بوستان سبکباریم
همان چو سرو به آزادگی گرفتاریم

زمین مرده شد از نوبهار زنده و ما
به خواب بیخبری همچو نقش دیواریم

هزار پرده دل ما ز شب سیاهترست
به چشم ظاهر اگر چون ستاره بیداریم

مکن چو ذره ز وجد و سماع ما را منع
که ما به بال و پر آفتاب سیاریم

به چشم اگر چه به نقش و نگار مشغولیم
دلی ز خانه آیینه پاکتر داریم

جهان ز قیمت ما مفلس است و بی بصران
گمان برند که ما مفلس خریداریم

اگر چه طوطی ما سبز کرده سخن است
گران به خاطر آیینه همچو زنگاریم

چو ابر بر رخ ما تیغ می کشند از برق
به جرم این که درین بوستان گهرباریم

ز آب گوهر ما تر شود گلوی جهان
لبی اگر چه ز شمشیر خشک تر داریم

همان ز سنگدلی در شکست ما کوشند
چو آب آینه هر چند صاف و همواریم

اگر چه شهپر پرواز ماست لاله و گل
همان چو قطره شبنم به بوستان باریم

به قاف عزلت ازان رفته ایم چون عنقا
که ما شکار پریزاد در نظر داریم

چه نعمتی است که زاغ و زغن نمی دانند
که ما به کنج قفس در میان گلزاریم

کمند همت ما چین به خود نمی گیرد
به هر شکار محال است سر فرود آریم

توقع کرم از سفله داشتن کفرست
سپهر هر چه به ما می کند سزاواریم

ازان ترانه ما هوش می برد صائب
که پیرو سخن مولوی و عطاریم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۷۷۱

چو گل به ظاهر اگر خنده در دهان داریم
به دیده خار ز اندیشه خزان داریم

جگر شکاف محیط است چون عصای کلیم
ز آه تیر خدنگی که در کمان داریم

شکسته رنگی ما نامه ای است واکرده
چگونه درد دل خویش را نهان داریم؟

همان به بال و پر خود چو تیر می لرزیم
اگر چه قوت پرواز از کمان داریم

بری ز پرورش ما نخورد در همه عمر
چو سرو و بید خجالت ز باغبان داریم

اگر چه بی ثمر افتاده ایم خوش وقتیم
که همچو سرو دل جمعی از خزان داریم

ز اعتبارشود بیش خاکساری ما
که ما به صدر همان جا در آستان داریم

ازان جو شمع ز ما روشن است محفلها
که هر چه در دل ما هست بر زبان داریم

عجب که محو شود یاد ما ز خاطرها
چو صبح حق نفس بر جهانیان داریم

فغان ز داغ غریبی برشته تر گردد
علاقه ما به قفس بیش از آشیان داریم

سگ در تو ز رزق هماست مستغنی
و گرنه ما هم یک مشت استخوان داریم

همین ز گرد یتیمی است چون گهر صائب
کناره ای که درین بحر بیکران داریم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۷۷۲

عنان گسسته تر از سیل در بیابانیم
به هر طرف که قضا می کشد شتابانیم

نمی شود که در آغوش ما نیایی تنگ
تو شبنم گل و ما آفتاب تابانیم

نظر به عالم بالاست ما ضعیفان را
نهال بادیه و سبزه بیابانیم

به کوی عشق ز نقش قدم فتاده تریم
و گرنه در گذر خود ، فلک خیابانیم

ز برگریز خزان پای ما نمی لغزد
که در ثبات قدم سرو این خیابانیم

ازان ز ما همه عالم حساب می گیرند
که در قلمرو انصاف، خود حسابانیم

تو در حریم سویدا و ما سیه کاران
چو گردباد سراسر رو بیابانیم

به هر مقام که جمعیت است رحمت نیست
ازان چو سیل به بحر عدم شتابانیم

جواب آن غزل جامی است این صائب
که ما ز ساغر غفلت تنک شرابانیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۷۷۳

به جای باده اگر در پیاله آب کنیم
ز تنگ حوصلگی مستی شراب کنیم

چو نخل موم بر و بار ما ملایمت است
چگونه سینه سپر پیش آفتاب کنیم؟

چو موج بر صف دریا زنیم و خوش باشیم
به خویش کار چرا تنگ چون حباب کنیم؟

اگر نه خاطر روی تو در میان باشد
ز آه چشمه آیینه را سراب کنیم

بیاض گردن او گر به دست ما افتد
چه بوسه های گلوسوز انتخاب کنیم!

کدام عیش به این عیش می رسد صائب؟
که ما و دختر رز سیر ماهتاب کنیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۷۷۴

ز بحر کسب هوا چند چون حباب کنیم؟
به هیچ و پوچ دل خویش چند آب کنیم؟

نظر چگونه به روی تو بی حجاب کنیم؟
که ما حجاب ز نظاره نقاب کنیم

بود ز روز قیامت حیات ما افزون
ز عمر اگر شب هجر ترا حساب کنیم

چو نیست یک دو نفس بیش عمر شبنم ما
همان به است که در کار آفتاب کنیم

به ما دل کسی از دوستان نمی سوزد
مگر به آه دل خویش را کباب کنیم

به تشنه چشمی ما رحم نیست خوبان را
ز آفتاب مگر دیده ای پر آب کنیم

کنیم داغ ترا چون به مرهم آلوده؟
به گل چگونه نهان قرص آفتاب کنیم؟

چو نیست بهره ز خورشید طلعتان ما را
خنک دلی ز تماشای آفتا کنیم

ز چشم شور همان در شکنجه می کوشند
گر به خون جگر صلح از شراب کنیم

ز شور عشق دل خویش چون سبک سازیم؟
نمک جدا به چه تدبیر ازین کباب کنیم؟

گناه ما چو فزون است از حساب و شمار
چه لازم است که اندیشه از حساب کنیم؟

نظاره رخ او نیست حد ما صائب
مگر ز دور تماشای آن نقاب کنیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۷۷۵

ز بوستان تو عشق بلند می گویم
چو شبنم از گل روی تو دست می شویم

نمی توان دل مردم ربود و پس خم زد
سواد زلف ترا مو بموی می جویم

ز بس که تشنه بوی وفای نایابم
به دستم ار گل کاغذ دهند می بویم

حریف رشک نسیم دراز دست نیم
حنای بیعت گل را ز دست می شویم

وفا و مردمی از روزگار دارم چشم
ببین ز ساده دلیها چه از که می جویم

میان اینهمه نازک طبیعتان صائب
منم که شعر ظفرخان پسند می گویم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۷۷۶

چو خامه نیست ز من هر سخن که می گویم
که من به دست قضا این طریق می پویم

نظر به عذر گناه است جرم من اندک
به خون ز دامن آلوده داغ می شویم

چو تخم، دانه اشکم نهان بود در خاک
ز بس که گرد حوادث نشسته بر رویم

ز دل سیاهی من آفتاب گم شد و من
هلال عید درین ابر تیره می جویم

ز خواب مرگ جهد خون مرده دلها
به هر طرف که رود آستین فشان بویم

شبی فتاد به کف زلف او و عمری رفت
همان ز هوش روم دست خود چو می بویم

ز پیچ و تاب شدم زلف و از پریشانی
به گردن تو حمایل نگشت بازویم

ز بس که گریه فرو خورده ام به دل صائب
ز جوش دل رگ ابری شده است هر مویم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۷۷۷

جنون کجاست که دستی به کار بگشاییم
ز کار چرخ گره غنچه وار بگشاییم

ز برق آه بسوزیم مهر و ماهش را
گره ز رشته لیل و نهار بگشاییم

چنین که تنگ گرفته است روزگار به ما
امید نیست درین روزگار بگشاییم

گل از جدایی ما می کند گریبان چاک
چه لازم است گریبان به خار بگشاییم

متاع ما سخن و خلق پنبه در گوشند
درین قلمرو و غفلت چه بار بگشاییم؟

فلک ز کاهکشان تنگ بسته است کمر
چگونه ما کمر کارزار بگشاییم؟

به زور بازوی اقبال کار پیش نرفت
مگر به قوت دل این حصار بگشاییم

چنین که مست غرورند عالمی صائب
سرفسانه شیرین چه کار بگشاییم؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 570 از 718:  « پیشین  1  ...  569  570  571  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA