ارسالها: 1626
#1,691
Posted: 10 May 2012 03:10
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۷۰۹
جان از سفر دراز آمد
بر خاک در تو بازآمد
در نقد وجود هر چه زر بود
از گنج عدم به گاز آمد
بی مهر تو هر که آسمان رفت
درهای فلک فرازآمد
بی آبی خویش جمله دیدند
هرک از تو نه سرفراز آمد
جان رفت که بیتو کار سازد
سوزید و نه کارساز آمد
اندر سفرش بشد حقیقت
کو بیتو همه مجاز آمد
از گرد ره آمدست امروز
رحم آر که پرنیاز آمد
سر را ز دریچهای برون کن
تا بیند کان طراز آمد
تا نعره عاشقان برآید
کان قبله هر نماز آمد
از پیش تو رفت باز جانم
طبل تو شنید و بازآمد
ای اهل رباط وارهیدیت
کز خط خوشش جواز آمد
آن چنگ طرب که بینوا بود
رقصی که کنون به ساز آمد
از سلسله نیاز رستید
کان بند هزار ناز آمد
ترک خر کالبد بگویید
کان شاه براق تاز آمد
نور رخ شمس حق تبریز
عالم بگرفت و راز آمد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
ارسالها: 1626
#1,692
Posted: 10 May 2012 03:10
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۷۱۰
آن شعله نور میخرامد
وان فتنه حور میخرامد
شب جامه سپید کرد زیرا
کان ماه ز دور میخرامد
مستان شبانه را بشارت
ساقی به سحور میخرامد
جان را به مثال عود سوزیم
کان کان بلور میخرامد
آن فتنه نگر که بار دیگر
با صد شر و شور میخرامد
آن دشمن صبرهای عاشق
در خون صبور میخرامد
جانم به فدای آن سلیمان
کو جانب مور میخرامد
جز چهره عاشقان مبینید
کان شاه غیور میخرامد
در قالب خلق شمس تبریز
چون نفخه صور میخرامد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
ارسالها: 1626
#1,693
Posted: 10 May 2012 03:11
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۷۱۱
امروز نگار ما نیامد
آن دلبر و یار ما نیامد
آن گل که میان باغ جانست
امشب به کنار ما نیامد
صحرا گیریم همچو آهو
چون مشک تتار ما نیامد
ای رونق مطربان همین گو
کان رونق کار ما نیامد
آرام مده تو نای و دف را
کرام و قرار ما نیامد
آن ساقی جان نگشت پیدا
درمان خمار ما نیامد
شمس تبریز شرح فرما
چون فصل بهار ما نیامد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
ارسالها: 1626
#1,694
Posted: 10 May 2012 03:11
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۷۱۲
خوش باش که هر که راز داند
داند که خوشی خوشی کشاند
شیرین چو شکر تو باش شاکر
شاکر هر دم شکر ستاند
شکر از شکرست آستین پر
تا بر سر شاکران فشاند
تلخش چو بنوشی و بخندی
در ذات تو تلخیی نماند
گویی که چگونهام خوشم من
گویم ترشم دلت بماند
گوید که نهان مکن ولیکن
در گوشم گو که کس نداند
در گوش تو حلقه وفا نیست
گوش تو به گوشها رساند
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
ارسالها: 1626
#1,695
Posted: 10 May 2012 03:12
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۷۱۳
ساقی زان می که میچریدند
بفزای که یارکان رسیدند
مهمان بفزود می بیفزا
زان خنب که اولیا چشیدند
زان می که ز بوش جمله ابدال
در خلق پدید و ناپدیدند
ای ساقی خوب شکرلله
کان روی نکوت را بدیدند
ای آتش رخت سوز عشاق
در عشق تو رختها کشیدند
ای پرده فروکشیده بنگر
کز عشق چه پردهها دریدند
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
ارسالها: 1626
#1,696
Posted: 10 May 2012 03:12
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۷۱۴
اول نظر ار چه سرسری بود
سرمایه و اصل دلبری بود
گر عشق وبال و کافری بود
آخر نه به روی آن پری بود
آن جام شراب ارغوانی
وان آب حیات زندگانی
وان دیده بخت جاودانی
آخر نه به روی آن پری بود
جمعیت جانهای خرم
در سایه آن دو زلف درهم
در مجلس و بزم شاه اعظم
آخر نه به روی آن پری بود
از رنگ تو گشتهایم بیرنگ
زان سوی جهان هزار فرسنگ
آن دم که بماند جان ما دنگ
آخر نه به روی آن پری بود
در عشق پدید شد سپاهی
در سایه چتر پادشاهی
افتاده دلم میان راهی
آخر نه به روی آن پری بود
همچون مه نو ز غم خمیدن
چون سایه به رو و سر دویدن
از عالم دل ندا شنیدن
آخر نه به روی آن پری بود
آن مه که بسوخت مشتری را
بشکست بتان آزری را
گر دل بگزید کافری را
آخر نه به روی آن پری بود
گر هجده هزار عالم ای جان
پر گشت ز قال و قال ای جان
وان شعله نور حالم ای جان
آخر نه به روی آن پری بود
گر داد طریق عشق دادیم
ور زان مه و آفتاب شادیم
ور دیده نو در او گشادیم
آخر نه به روی آن پری بود
آن دم که ز ننگ خویش رستیم
وان می که ز بوش بود مستیم
وان ساغرها که درشکستیم
آخر نه به روی آن پری بود
باغی که حیات گشت وصلش
خوشتر ز بهار و چار فصلش
شمس تبریز اصل اصلش
آخر نه به روی آن پری بود
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
ارسالها: 1626
#1,697
Posted: 10 May 2012 03:12
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۷۱۵
اول نظر ار چه سرسری بود
سرمایه و اصل دلبری بود
گر عشق وبال و کافری بود
آخر نه به روی آن پری بود
زان رنگ تو گشتهایم بیرنگ
زان سوی خرد هزار فرسنگ
گر روم گزید جان اگر زنگ
آخر نه به روی آن پری بود
رو کرده به چتر پادشاهی
وز نور مشارقش سپاهی
گر یاوه شد او ز شاهراهی
آخر نه به روی آن پری بود
همچون مه بیپری پریدن
چون سایه به رو و سر دویدن
چون سرو ز بادها خمیدن
آخر نه به روی آن پری بود
زان مه که نواخت مشتری را
جان داد بتان آزری را
گر سهو فتاد سامری را
آخر نه به روی آن پری بود
گر هجده هزار عالم ای جان
پر گشت ز قال و قالم ای جان
گر حالم وگر محالم ای جان
آخر نه به روی آن پری بود
چون ماه نزارگشته شادیم
کاندر پی آفتاب رادیم
ور هم به خسوف درفتادیم
آخر نه به روی آن پری بود
ناموس شکستهایم و مستیم
صد توبه و عهد را شکستیم
ور دست و ترنج را بخستیم
آخر نه به روی آن پری بود
زان جام شراب ارغوانی
زان چشمه آب زندگانی
گر داد فضولیی نشانی
آخر نه به روی آن پری بود
فصلی بجز این چهار فصلش
نی فصل ربیع و اصل اصلش
گر لاف زدیم ما ز وصلش
آخر نه به روی آن پری بود
خاموش که گفتنی نتان گفت
رازش باید ز راه جان گفت
ور مست شد این دل و نشان گفت
آخر نه به روی آن پری بود
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
ارسالها: 1626
#1,698
Posted: 10 May 2012 03:13
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۷۱۶
دیر آمدهای سفر مکن زود
ای مایه هر مراد و هر سود
ای ز آتش عزم رفتن تو
از بینیها برآمده دود
هر عود تلف شود ز آتش
در آتش توست عید هر عود
اومید تو هر دمی بگوید
دستت گیرم به فضل خود زود
اما تو مگو که جهد و کوشش
سودم نکند که بودنی بود
معزول مکن تو قدرتم را
من بسته نیم چو تار در پود
هر لحظه بکاهمت چو خواهم
وز فضل توانمت بیفزود
بربند دهان ز گفت و سر نه
در سجده دوست کوست مسجود
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
ارسالها: 1626
#1,699
Posted: 10 May 2012 16:08
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۷۱۷
آن کس که به بندگیت آید
با او تو چنین کنی نشاید
ای روی تو خوب و خوی تو خوش
چون تو گهری فلک نزاید
روی تو و خوی تو لطیفست
سر دل تو لطیف باید
آن شخص که مردنیست فردا
امروز چرا جفا نماید
چیزی که به خود نمیپسندد
آن بر دگری چه آزماید
از خشم مخای هیچ کس را
تا خشم خدا تو را نخاید
برخیز ز قصد خون خلقان
تا بر سر تو فرونیاید
آن گاه قضا ز تو بگردد
کان وسوسه در دلت نیاید
ای گفته که مردم این چه مردیست
کابلیس تو را چنین بگاید
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
ارسالها: 1626
#1,700
Posted: 10 May 2012 16:08
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۷۱۸
آخر گهر وفا ببارید
آخر سر عاشقان بخارید
ما خاک شما شدیم در خاک
تخم ستم و جفا مکارید
بر مظلومان راه هجران
این ظلم دگر روا مدارید
ای زهره ییان به بام این مه
بر پرده زیر و بم بزارید
یا نیز شما ز درد دوری
همچون من خسته دلفکارید
محروم نماند کس از این در
ما را به کسی نمیشمارید
آن درد که کوه از او چو ذرست
بر ذرگکی چه میگمارید
ای قوم که شیرگیر بودیت
آن آهو را کنون شکارید
زان نرگس مست شیرگیرش
بی خمر وصال در خمارید
زان دلبر گلعذار اکنون
بس بیدل و زعفران عذارید
با این همه گنج نیست بیرنج
بر صبر و وفا قدم فشارید
مردانه و مردرنگ باشید
گر در ره عشق مرد کارید
چون عاشق را هزار جانست
بی صرفه و ترس جان سپارید
جان کم ناید ز جان مترسید
کاندر پی جان کامکارید
عشقست حریف حیله آموز
گرد از دغل و حیل برآرید
در عشق حلال گشت حیله
در عشق رهین صد قمارید
حقست اگر ز عشق آن سرو
با جمله گلرخان چو خارید
حقست اگر ز عشق موسی
بر فرعونان نفس مارید
جان را سپر بلاش سازید
کاندر کف عشق ذوالفقارید
در صبر و ثبات کوه قافید
چون کوه حلیم و باوقارید
چون بحر نهان به مظهر آید
ماننده موج بیقرارید
هنگام نثار و درفشانی
چون ابر به وقت نوبهارید
در تیر شهیت اگر شهیدیت
در پیش مهیت اگر غبارید
پاینده و تازه همچو سروید
چون شاخ بلند میوه دارید
ز آسیب درخت او چو سیبید
چون سیب درخت سنگسارید
گر سنگ دلان زنندتان سنگ
با گوهر خویش یار غارید
چون دامن در پیش دوانید
گر همچو سجاف بر کنارید
چون همسفرید با مه خویش
پیوسته چو چرخ در دوارید
هم عشق شما و هم شما عشق
با اشتر عشق هم مهارید
گر نقب زنست نفس و دزدست
آخر نه در این حصین حصارید
از عشق خورید باده و نقل
گر مقبل وگر حلال خوارید
دیدیت که تان همینگارد
دیگر چه خیال مینگارید
اوتان به خود اختیار کردست
چه در پی جبر و اختیارید
محکوم یک اختیار باشید
گر عاشق و اهل اعتبارید
خاموش کنم اگر چه با من
در نطق و سکوت سازوارید
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!