ارسالها: 3734
#61
  Posted: 12 Aug 2012 09:02
 
 
: آره خیلی زیاد جاتون خالی 
امینی : خیلی بی ادبی 
: خودت بی ادبی ، می دونی تو فکرت خراب فکر می کنی همه مثل تو هستند ، برای اینکه جناب عالی هم بدونید من و شاهرخ مثل خواهر رو برادریم . 
امینی : منم باور کردم 
: اون نامزد داره تا چند وقت دیگه ممکنه ازدواج کنه 
امینی ابروش و داد بالا : نمی دونستم 
: می تونستی ازش سوال کنی ، بفرمائید بیرون می خواهم در اتاق و قفل کنم 
امینی : بیا اتاق من ببینم سی¬دی جواب میده یا نه ؟
: باشه 
رفتم توی اتاقش ، گوشیم زنگ زد : سلام مامان 
مامان : خیلی مونده 
: نه دیگه سی¬دی رو چک کنند میام خونه 
مامان : باشه زود بیای 
: چشم 
امینی : مامانت بود نگران شده ، چرا دیشب نگرانت نشده بود 
: چون می دونه تو ترسناکی نه شاهرخ 
امینی معلوم بود عصبی و داره خودش و کنترل می کنه سی¬دی رو چک کرد : درست 
: خوب خداحافظ 
امینی : بمون یک چای بخور 
: نه باید برم خونه استراحت کنم فردا کلی کار دارم 
امینی : چون من میگم نمی مونی 
زل زدم تو چشم هاش : آره چون تویی نمی مونم 
امینی اومد جلوم ایستاد : من از خیلی پسرها قابل اطمینان ترم خاطرت جمع 
: برای من نیستی 
امینی : من اگه آدم سوء استفاده گری بودم دیشب اونقدر موقعیت داشتم تا با هر دختری دلم می خواهد باشم حتی تو 
نیش خندی زدم : شاید با بقیه می تونستی ولی من با بقیه فرق دارم 
اومدم از اتاقش برم بیرون من و کشید سمت خودش کاملاً توی بغلش بودم : ولم کن 
امینی : ول نکنم چی 
: ولم کنید آقای امینی 
امینی : نکنم می خواهی چکار کنی 
: مامانم می دونه اینجا بودم ، احمدآقا هم می دونه 
امینی خندید : وای چقدر ترسیدم ، دختر جون من هر کاری بخواهم می کنم 
: آره دیگه کل فامیل پلیس و قاضی هستند روی خراب کاری های شما سرپوش می گذارند
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#62
  Posted: 12 Aug 2012 09:02
 
 
امینی : اگه به تو ثابت کنم من با مهدیه نبودم باور می کنی 
: به من ربطی نداره 
امینی : اون بچه آزمایش داده ، بیا با هم بریم منم آزمایش میدم تا مطمئن بشی اون بچه من نبوده من اگه کاری بکنم تا آخرش می مونم و فرار نمی کنم ، این و خانواده ام بهم یاد دادند . 
: مطمئنی 
امینی : در مورد همه آره الی تو 
: بزار برم
امینی لبش و آورد نزدیک لبم : اگه ببوسمت چکار می کنی ؟
: می فهمم که نامردی 
امینی خندید : ازت خوشم میاد بازم لجبازی می کنی ولی من بهت گفتم کاری می کنم دنبالم بیای 
: باشه بمون تا بیام . 
امینی ولم کرد : فردا می بینمت ، شب خوبی داشته باشی 
: با دیدن تو شب حتماً کابوس می بینم 
امینی : ایراد نداره کابوست آدم زیبایی
: از خود راضی 
از دفترش رفتم بیرون ، و سریع خودم و به ماشین رسوندم سوار شدم نفس راحتی کشیدم چون واقعاً ترسیده بودم ، هر کاری دلش می خواست می تونست بکنه . 
صبح از خواب بیدار شدم و طبق معمول رفتم دفتر 
: سلام غزال 
غزال : سلام ، خوبی ؟
: ممنون تو خوبی ؟
غزال : نه زیاد 
: چی شده 
غزال : سهرابی رو میشناسی 
: آره 
غزال : اون با امینی دوست شده 
: داره دروغ میگه 
غزال : نه باور کن 
: ببین من می دونم داره دروغ میگه باور نکن 
غزال : نمی دونم الآن که با دمش داره گردو میشکن 
: تو بچسب به سلطانی پسر خیلی خوبی 
غزال : اون هیچ غلطی نمی کنه اون فقط یکی رو برای دوستی می خواهد منم حوصله این ادا بازی ها رو ندارم 
: غزال ناراحت شدی از دست امینی 
غزال بهم نگاه کرد : آره خیلی ، من خیلی ازش خوشم می اومد 
: اون با کسی دوست نمیشه خاطرت جمع 
غزال : یعنی بازم تلاش کنم 
: تلاش بکن ولی اون از دخترهای که میرن سمتش خوشش نمیاد ها 
غزال : باشه دیگه بی تفاوت بهش میشم . ولی نمی تونم 
: خودت می دونی نگی بهت نگفتم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#63
  Posted: 12 Aug 2012 09:03
 
 
تلفن زنگ : بله 
آرینا جون بیا که آقای امینی کارت داره خیلی هم عصبانی 
: باشه اومدم 
غزال : چی شده ؟
: برم که احضار شدم 
رفتم سمت اتاق امینی : زهرا جون 
زهرا : برو برو فقط مراقب باش 
در زدم 
بیا تو 
وارد اتاق شدم : سلام 
امینی : سلام 
: امری داشتید 
امینی عصبانی بلند شد اومد سمت من ، این تارا سهرابی کیه ؟
: توی اتاق تبلیغات 
امینی : چرا به همه گفت من بهش علاقه دارم 
خندیدم : خوب شب مهمونی فقط با اون رقصیدی 
امینی : ولی من منظوری نداشتم 
: بهتر بود با چند نفر دیگه هم می رقصیدین 
امینی : مگه تو حواس برای آدم می گذاری 
: به من چه ربطی داره 
امینی : تو یک جوری درستش کن 
: بهتر بی توجه بهش باشید تا تموم بشه اگه حساسیت نشون بدید بدتر میشه 
امینی به من نگاهی کرد : چرا باید به حرفت گوش کنم 
: گوش نکن صداش بزن بهش بگو ، تا اون بیرون بگه چون به من توجه داشته صدام زده برم توی اتاقش 
امینی : خوب 
: بهتر برم بیرون کار دیگه ای نداری 
امینی اومد طرفم : چرا ، بوس دیروزم و ندادی 
: تو مریضی به یک روانشناس مراجعه بکن 
امینی خندید : باور کردی 
: که مریضی 
امینی : نه بوس و میگم 
: فقط می تونم بگم شدیداً مریضی 
امینی : ممنون 
: خواهش می کنم 
از اتاقش اومد بیرون پسر پاک خل . 
---
یک ماه گذشت و همه موضوع سهرابی رو فراموش کردند امینی هم دیگه غیر مسئله کاری با من حرف نمی زد شده بودیم مثل دو تا همکار خوب که کاری به هم نداشتیم و باعث آزار هم نمی شدیم . 
آرینا جدیداً دقت کردی امینی خیلی تو خودش 
: نه ، شما خیلی توجه داری غزال جون ، من سرم توی کار خودم 
غزال : نمی دونم چش شده خیلی پکر 
: به تو چه به کارت برس 
غزال : آخ دلم یک طوری میشه ، به هیچ کدوممون دیگه توجه ای نداره 
: فدا سرم 
غزال : بی ادب 
: راستی کی حقوق ها رو میدن 
غزال : امروز ، داره یکی یکی بچه ها رو صدا می کنند و چک حقوقشون و میده 
: خوب 
غزال : می خواهی چکار کنی ؟
: می خواهم یک دوچرخه بخرم 
غزال : برای چی 
: می خواهم جمعه صبح ها برم دوچرخه سواری 
غزال : مگه پول نداری 
: نه به اون پول دست نمی زنم چون هم بردارم زود خرج میشه 
غزال : آفرین پولم جمع کن شدی 
: آره دیگه ، مسافرت عید 
غزال : الهی بمیرم ، بابا بهت پول نمیده 
: چرا ولی تا جایی که بتونم ازش نمی گیرم گناه داره 
غزال : نمی گیری بعد می ریزه به حسابت
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#64
  Posted: 12 Aug 2012 09:05
 
 
: خوب اون فرق داره 
غزال : الهی 
تلفن زنگ : بله 
آرینا جون بگو غزال بیاد برای گرفتن چک حقوقش
: باشه الآن میگم بیا . غزال پاشو برو 
غزال بلند شد خودش و مرتب کرد و رفت 
دیوونه اون به هیچ کدوم توجه نداره این ها خودشون دارن پر پر می کنند 
بعد از ده دقیقه غزال اومد : آرینا یک نگاه به من نکرد 
: ول کن دیگه غزال به چه زبونی بگه نمی خواهم 
غزال : به درک نخواهد 
ساعت دو شد همه بچه ها حقوق گرفتند الی من 
غزال : چرا تو رو صدا نمی کنه 
: چه می دونم ، حتماً بعد میده 
غزال : شاید پولش تموم شده 
: شاید . 
غزال : کار تموم بیا بریم خونه 
: تو برو من باید این ها رو مرتب کنم ، فردا باید آماده باش 
غزال : باشه ، خداحافظ 
: خداحافظ 
دفتر خلوت می شد و من هنوز داشتم کارم و انجام می دادم . در اتاقم باز شد امینی اومد داخل از جام بلند شدم 
امینی : خسته نباشید 
: ممنون 
امینی : خانم طلوعی کار این آقای ضیافتی انجام شد 
: دارم انجام میدم 
امینی : می تونم ببینم 
: هنوز کامل نشده 
امینی : لطفاً کامل شد بیارید من ببینم 
: چشم 
امینی از اتاقم خارج شد ، منم مشغول درست کردن شدم ، ساعت پنج بود که کارم تموم شد . به خودم کش و قوسی دادم و کار رو ریختم روی سی¬دی بردم تا ببینی 
در زدم 
امینی : بفرمائید 
کسی تو دفتر نبود فقط من و اون بودیم : خسته نباشید آقای امینی کار تموم شد 
امینی : میشه ببینم 
: بله این سی¬دی کار 
روی صندلی نشستم تا اون کار رو چک کنه 
امینی : عالی شده فقط این قسمتش 
از جام بلند شدم رفتم سمتش : کدوم قسمت 
امینی : این قسمت خوب تمیز نشده هنوز یکم سفید 
: دیگه ایرادی نداره 
امینی حسابی دقت کرد : نه عالی شده ، اون قسمتشم درست کنید و جزو کارهای آماده شده بگزارید 
: بله ، پس من برم درست کنم 
امینی : بله برید 
رفتم توی اتاقم و اون قسمتش و نگاه کردم همه رو خوب چک کردم دیگه هیچ ایرادی نداشت و همه چیز آماده شده بود . 
می تونم بیام داخل 
: بفرمائید آقای امینی 
امینی اومد تو : درست شد 
: بله 
امینی چک کرد : درست ، عالی شد 
کار سیو کردم و گذاشتم جزو کارهای آماده 
امینی : میای بریم یک چای با هم 
: نه می خواهم برم خونه غذا بخورم گرسنه ام 
امینی : بیا بریم ناهار بخوریم 
: الآن ساعت پنج 
امینی : بیا بریم یک جایی می برمت که ناهار الآنم داشته باشه 
: نه میرم خونه 
امینی : هر طور مایلی خیلی خوشحال می شدم بیای 
: نه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#65
  Posted: 12 Aug 2012 09:12
 
 
امینی : باشه پس من دارم میرم تو هم بیا که باید در قفل کنم 
کیفم و برداشتم : بریم 
امینی : ناهار بخوریم 
خندیدم : نه خیر بریم که شما در ببندید 
امینی لبخندی زد : خیلی بدجنسی می دونی 
از اتاق رفتیم بیرون صدای زنگ اومد : یعنی کیه ؟
امینی : نمی دونم 
امینی در باز کرد برادرش آروین بود ، اومد داخل به من و امینی نگاهی کرد : سلام ، شما هم اینجا هستید 
: مشکلی وجود داره 
آروین لبخندی زد : نه ولی 
امینی : چی می خواهی آروین 
آروین : بریم خونه مامان ، همه اونجا هستند 
: با اجازه آقای امینی 
امینی : خواهش می کنم خدا نگهدار
در باز کردم رفتم بیرون دیدم کنار ماشینم یک ماشین هست ، حدس زدم باید ماشین آروین باشه یک خانم و بچه داخلش بودند ، خانم به من نگاهی کرد . در ماشین و باز کردم ، سوار شدم 
کلاً همشون بی ادب و بی نزاکتن 
راه افتاد گوشیم زنگ زد : بله 
آرینا بابت برادرم معذرت می خواهم 
: می دونی چیه خانواده تن همه بی ادب هستید به داداش گرامتون بفرمائید من مدیر داخلی این دفتر هستم و بعضی اوقات باید کارها رو انجام بدم طول میکش آقای امینی 
امینی : من شرمنده شما شدم ببخشید 
: خواهش می کنم ، بهتر یکم با برادرتون صحبت کنید 
امینی : چشم حتماً ، یک ناهار طلب شما 
: قراری برای ناهار نگذاشته بودیم که طلب من بشه 
امینی خندید : به خاطر کار برادرم 
: به جای دعوت کردن من به ناهار برای عذرخواهی بهتر به برادرتون ادب یاد بدید ، خدانگهدار 
گوشی رو قطع کردم 
بی ادب 
رسیدم خونه : سلام مامان 
مامان : سلام عزیزم خوبی ، خسته نباشید 
: بابا نیومده 
مامان : نه امروز کار داشت برای همین گفت دیر میاد 
: از آتنا چه خبر 
مامان : اونم در گیر دانشگاه و کار خونه است 
: خیلی وقت ندیدمش 
مامان : چون خود تو حسابی درگیر کار کردی یکم به خودت برس 
: چشم مامانم ، ناهار چی داشتیم 
مامان : مگه چیزی نخوردی 
: نه امروز کارم زیاد بود به ناهار نرسید 
مامان : برو لباس ها تو در بیار قورمه سبزی دارم 
: آخ جون الآن میام 
لباسم و عوض کردم و صورتم شستم اومدم پایین 
مامان : بیا تا سرد نشده 
با اشتهای زیاد غذا رو خوردم : مامان من برم یکم استراحت کنم خیلی خسته ام 
مامان : برو عزیزم ، یکم مراقب خودت باش 
: چشم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#66
  Posted: 12 Aug 2012 09:13
 
 
رفتم توی اتاقم و دراز کشیدم خیلی خسته بودم زود خوابم برد . 
آرینا نمی خواهی بلند شی 
: ساعت چند مامان ؟
مامان : دیرت نشه از دیروز خوابیدی بیدار نشدی بلند شو 
بلند شدم نشستم ساعت شش و نیم بود 
وای خدا چقدر خوابیده بودم . از جام بلند شدم سریع یک دوش گرفتم تا سر حال بشم ، بعدم زود آماده شدم : مامان کار نداری 
مامان : نه عزیزم مراقب خودت باش اگه امروز زود بیای آتنا ناهار اینجاست 
: باشه سعی می کنم زود بیام 
مامان : باشه مراقب خودت باش 
: چشم 
رفتم دفتر غزال هنوز نیومده بود ، سیستمم و روشن کردم تا ببینم امروز چکاری باید انجام بدم 
سلام آرینا 
: سلام غزال خانم دیر کردید 
غزال : رامتین سر راهم و گرفته بود 
: چکار داشتند اون وقت 
غزال : می خواهد با خانواده اش بیاد 
: جدی تو چی گفتی ؟
غزال : گفتم نه 
: چرا ؟
غزال اومد نشست : دیروز رفتم خونه یک خانمی جلوی در منتظر من بود 
: خوب 
غزال : خودش و مامان رامتین معرفی کرد 
: چه تیپی بود 
غزال : مانتویی بود ، ولی گفت من دوست ندارم پسرم با تو ازدواج کنه بهتر بی خیال پسر من بشی 
: تو چی گفتی ؟
غزال : منم گفتم همچین مشتاق نیستم با پسرتون ازدواج کنم اون خیلی مشتاق 
: چه پررو 
غزال : همین و بگو فکر کرده من الآن بی شوهر موندم دنبال پسر اینم 
: دیگه چی گفتی 
غزال : هیچی ، رفتم توی خونه در بستم . امروزم که رامتین اومد باهام حرف بزنه بهش گفتم تو که باید از پدر و مادرت برای ازدواج اجازه بگیری بهتر یک دختر طبق نظر اونها پیدا کنی 
: پس حسابی انداختیش به جون اونها 
غزال : بهم میگه اون ها که نمی خواهن با تو زندگی کنند ، منم گفتم قرار جزوی از اون ها بشم من زن مردی که خانواده اش راضی نیستند نمیشم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#67
  Posted: 12 Aug 2012 09:14
 
 
: خوب کردی 
غزال : دمم گرم 
: دیروز من و تو هر دو برنامه داشتیم 
غزال : تو با کی ؟
موضوع دیروز براش تعریف کردم 
غزال : عجب بی شرفی بوده 
: آره همچین برخورد کرد انگار من و اون چکار می کردیم 
غزال : خانواده شم بهش شک دارند 
: واقعاً 
غزال : اصلاً از رفتارش خوشم نمیاد 
در اتاقم باز شد یک آقا با یک گل اومد داخل : خانم طلوعی 
: بله 
ببخشید خانم این گل برای شماست
: ممنون 
گل و روی میز گذاشت و رفت 
غزال : ببین مال کیه ؟
کارت روی گل برداشتم و باز کردم ، نامه رو در آوردم بلند خوندم 
آرینا جان بابت رفتار بد برادرم معذرت می خواهم ، بهامد امینی 
غزال : آخ 
: قربونم بره من می دونم اون بزار 
غزال : کوتاه بیا دیگه 
: نه این کوتاه اومدن نداره 
کارت و گذاشتم توی میزم گل بردم از اتاقم بیرون بلند گفتم : احمدآقا 
احمدآقا : بله خانم طلوعی 
: این گل و بندازید بیرون 
احمدآقا : حیف خانم 
: هر کاری می خواهی باهاش بکن فقط جلوی چشم من نباشه 
احمدآقا : چشم خانم طلوعی 
احمدآقا ازم گرفت همون لحظه چشمم به امینی افتاد که داشت با زهرا حرف می زد برگشتم توی اتاقم : این و داشته باش 
غزال : خاک برسرت عجب گلی بود کلی پولش داده بود 
: بی خود تا اون و خانواده اش باشند اون طوری حرف بزنند 
غزال : من چی بگم از دست تو ، یکم 
: غزال ول کن حوصله ندارم کلی کار دارم چند روز دیگه مجله باید بره چاپ ولی ما هنوز هیچ کاری نکردیم 
تلفن زنگ زد : بله 
سلام آرینا جون آقای امینی گفتند برید دفترشون 
: برای چی زهرا جان 
زهرا : برای چک حقوقتون 
: باشه الآن میام 
غزال : کجا میری ؟
: میرم حقوقم بگیرم 
غزال : جان من دعوا نکنی ها 
: نه 
در اتاقش در زدم 
بفرمائید 
وارد اتاقش شدم : سلام 
امینی به من نگاهی کرد : بفرمائید بشینید تا چک بدم خدمتتون 
روی مبل نشستم و منتظر شدم 
خودکار رو روی میز میزد 
: آقای امینی اگه خیلی کار داره بعد بیام بگیرم چون من خیلی کار دارم باید انجام بدم که به بعدازظهر نرسه 
امینی : خوب به بعدازظهر برسه 
: نمی خواهم کسی فکر بدی در مورد من بکنه 
امینی به من نگاهی کرد : آرینا من معذرت می خواهم 
: می دونی آقای امینی من به این نتیجه رسیدم که خانواده شما به شما شک دارند 
امینی : این طور نیست
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#68
  Posted: 12 Aug 2012 09:15
 
 
: چرا همین طور 
امینی : آرینا خواهش می کنم بابت دیروز عذرخواهی کردم ، چند تا گل دیگه بفرستم تا من و ببخشی 
: بخششی در کار نیست 
امینی : چرا باید ببخشیم . 
: نمی بخشمت ، از این به بعدم اضافه کاری نمی مونم می خواهد کار تموم بشه می خواهد تموم نشه 
امینی : غزالم نگه دار 
: نمی تونم اون چه گناهی کرده 
امینی : آرینا من معذرت می خواهم 
از جام بلند شدم : هر وقت آماده شد بدید خانم کاشفی برام بیاره 
از اتاقش رفتم بیرون 
خانم طلوعی یک لحظه تشریف بیارید 
تا ساعت دو توی دفتر بودم هنوز نصف بیشتر کارها مونده بود ، نمی شد بی خیال بشم . 
غزال : می مونی 
: تا ساعت سه هستم چون سلطانی و بچه های گروهش هستند اون ها که خواستند برن منم میرم . 
غزال : کار خوبی می کنی ، من برم کار نداری 
: نه قربانت 
غزال رفت ، سرم به کار گرم شد 
خسته نباشی 
به امینی نگاه کردم که ظرف غذا دستش بود 
: این چیه 
امینی : گفتم مثل دیروز گرسنه نمونی 
: نه می خواهم برم خونه 
امینی : کار تو انجام بده من دارم میرم بیا اینم کلید دفتر 
: منم قبول نمی کنم 
امینی : باشه من بیرون تو ماشین می مونم تا تو کارت تموم بشه وقتی خواستی بری به من بگو تا در ببندم 
: ببین آقای امینی لازم نکرده ، من الآن میرم 
امینی : تو که تا الآن موندی بقیه کارهاتم انجام بده دیگه 
به ساعت نگاه ساعت چهار و نیم بود : کی تو دفتر 
امینی : فقط من و تو ، حالا بیا غذا تو بخور تا بعد 
امینی غذا رو گذاشت روی میز و خودش رفت بیرون ، نمی دونستم باید چکار کنم ، اگه دوباره یکی می اومد یک چیزی می گفت من یکی دیگه تحمل نداشتم . بوی غذا تمام اتاق و گرفت حسابی اشتهام تحریک شد نتونستم جلوی خودم و بگیرم ، غذا رو خوردم . دوباره مشغول به کار شدم 
نمی خواهی بری خونه 
: ساعت چند ؟
امینی : ساعت نه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#69
  Posted: 12 Aug 2012 09:15
 
 
: باید امروز کار تموم بشه 
امینی : می خواهی کمکت بکنم 
: مزاحم شما نمیشم 
امینی : این چه حرفیه ، قبلاً تنهایی انجام می دادی 
: نه با آقای صفایی انجام می دادم 
امینی : خوب پس بزار کمکت کنم 
برگه های پرینت و جلوش گذاشتم : باید بخونید ببینید غلط املائی نداره 
امینی : باشه 
گوشیم زنگ زد : سلام مامان 
مامان : دختر نمی خواهی بیای خونه 
: کارم خیلی مونده فردا باید تحویل بدم 
مامان : بابا میگه بیام اونجا تنها نباشی 
: تنها نیستم خاطرتون جمع 
مامان : خیلی مراقب خودت باش 
: چشم مامان 
مامان : ناهار خوردی 
: آره ناهار خوردم 
مامان : مراقب خودت باش عزیزم 
: چشم 
گوشی رو قطع کردم امینی بلند شد : الآن میام 
: باشه 
رفت بعد از ده دقیقه دیدم سینی به دست اومد : بفرمائید چایی 
: ممنون ، واقعاً لازم بود 
امینی لبخندی زد نشست : خوشحالم خوشت اومد 
دیگه هیچ حرفی نزدیم ساعت دوازده بود 
امینی : چقدر طول کشید 
: همیشه همین طور 
امینی : دفعه پیش این طوری نبود 
: چرا بود شما خبر نداشتید چون احمدآقا بنده خدا خودش می موند 
امینی : چند صفحه دیگه مونده 
: هفت صفحه 
امینی : خوب بهتر زود انجام بدیم 
: زود نه با دقت 
امینی : باشه با دقت 
بالاخره ساعت یک کارمون تموم شد : خوب تموم شد 
امینی : خدا رو شکر ، فردا می فرستی چاپ 
: نه ، باید الآن ازش یک پرینت رنگی بگیرم ، ببینم هیچ ایرادی تو طراحی نداره 
امینی : خوب بگیر 
کار رو فرستادم برای پرینت 
امینی : من الآن میام
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود  
 
 ارسالها: 3734
#70
  Posted: 12 Aug 2012 09:16
 
 
: باشه 
صدای بسته شدن در اومد ، تا پرینت آماده بشه رفتم چای دم کردم چون می دونستم امشب تا صبح اینجا هستم 
پرینت ها آماده شد و من با دقت به نگاه می کردم 
گوشیم زنگ زد : سلام مامان 
مامان : نمیای 
: نه مادر من کار دارم 
مامان : برای چی گذاشتی روز های آخر 
: آخ میدونی نه که باید می رفتم مهمونی برای همین 
مامان : من همش دو شب مهمونی داشتم 
: چند روز قبل من و به کار کشیدی 
مامان : خیلی خوب صبح مرخصی بگیری بیای 
: چشم 
صدای در اومد بعد از چند دقیقه امینی با جعبه پیتزا اومد توی اتاق : بیا شام بخوریم 
: من امروز خیلی غذا خوردم 
امینی : خوب کردی حالا بیا شام بخور 
با امینی نشستم شام خوردم اونم با چه اشتهایی تموم که شد : دستتون درد نکنه خیلی چسبید 
امینی : نوش جونت 
دوباره دو تایی چسبیدم به کار ساعت سه بود : خوب تموم شد دیگه 
امینی : فردا بچه ها چکار دارند 
: هنوز یک صفحه آماده نیست فردا بهم میدن 
امینی : کدوم صفحه 
: مال تبلیغات 
امینی : چرا آماده نیست 
: یک تبلیغ و باید آماده می کردند ، قرار صبح بهم بدن 
امینی : که این طور ، چرا صبح کار رو ادامه ندادی ؟
: چون صبح کلی کار دارم 
امینی : خوب بهتر بری خونه استراحت کنی 
: آره 
از جام بلند شدم : خسته نباشید 
امینی : شما هم همین طور 
کیفم و برداشتم 
امینی : صبر کن منم باهات میام 
: برای چی ؟ 
امینی : خوب نیست این موقع شب تنها بری خونه من با ماشین دنبالت میام 
: مگه نمی خواهین بری خونه 
امینی : نه ، فردا صبح من باید در باز کنم 
: خوب به احمدآقا می گفتید باز کنه
امینی : کلید خودم و خونه جا گذاشته بودم برای همین کلید اون و گرفتم 
: پس مقصر بودید 
امینی : بله ، ولی خوب بود 
هیچی بهش نگفتم ، با هم از دفتر خارج شدیم و اون من و تا خونه رسوند و رفت . 
آروم وارد خونه شدم 
بالاخره اومدی 
سلام بابا 
بابا : سلام تموم شد 
روی مبل نشستم : آره دیگه 
بابا : چرا نگفتی بیام که تنها نیای 
: تنها نیومدم 
بابا : با کی اومدی 
: امینی با ماشینش دنبالم اومد تا خونه رسوندم و بعد رفت 
بابا : اونم شرکت بود 
: آره خوب اگه نبود که تموم نمی شد 
بابا : خوب برو بخواب 
: شب بخیر 
بابا : شب تو هم بخیر 
سرم و که گذاشتم رفتم و تا صبح هیچی نفهمیدم 
با صدای گوشیم بیدار شدم 
: بله 
سلام خانم تنبل 
: سلام نریمان کار داری 
نریمان : فکر کردم رفتی شرکت 
به ساعت نگاه کردم : ساعت شش ، نیم ساعت دیگه وقت دارم 
نریمان : خوب بسته بلند شو 
: کار تو بگو من دیشب دیر خوابیدم 
نریمان : کار خواستی نداشتم فقط می خواستم حال تو بپرسم 
: خوب پرسیدی خداحافظ 
نریمان : خداحافظ 
دیوانه ، دیگه نخوابیدم بلند شدم یک دوش گرفتم و کمی به خودم رسیدم رفتم پایین : سلام 
مامان : سلام 
بابا : چه زود بیدار شدی 
: باید برم دفتر کلی کار دارم 
بابا : بیا بشین کارت دارم 
پایان قسمت۴
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود