انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 58 از 147:  « پیشین  1  ...  57  58  59  ...  146  147  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


مرد

 
اولین سکس افسانه

سلام
من افسانه هستم
الان که این اتفاق زندگیم را مینویسم بیست و هشت سالمه
من یک خانواده چهار نفره دارم
بابا که شغلش آزاده
مامانم که دبیر آموزش و پرورش هستش
داداشم که مهندس شده و در یک شرکت دولتی مشاور هستش
خودم هم که دانشجوی کارشناسی ارشدم
بگذریم


این نوشته من برمیگرده به هشت سال پیش
شب تولد من توی بیست سالگی ام
دوتا از دوستانم آمده بودن و عموها و خاله هام با خانواده هاشون
بابا و مامان و داداشم حسابی خرج کرده بودند و من را پیش دوستام سربلندم کرده بودند
حسابی خندیدیم و رقصیدیم و خوردیم و شادی کردیم
جای همه شما خالی
خلاصه آخر شب شد و همه رفتند
ما موندیدم و کلی کارهای ریخت و پاش شده و نظافت و شستشوی ظروف
مامان و داداشم و من شروع کردیم به کارها
بابا رفت خوابید و هر از چندی داد میزد بقیه اش را بگذارید برای فردا یا اینکه آرومتر
خلاصه کارها را تمام کردیم و خسته و کوفته رفتیم بخوابیم
داداشم جلوی تلویزیون دراز کشید تا ماهواره نگاه کنه
مامان رفت توی اتاق تا بابام را آرمش کنه ( متوجه هستید که... )
منم رفتم اتاقم و آرایشم را که کمی هم خوب شده بود تمیز کردم و لباسهام را عوض کردم تا برم حمام
دوش آب داغی گرفتم و حسابی کیف کردم
از حمام آمدم بیرون
داداشم هنوز تلویزیون نگاه میکرد


بابا و مامان چراغ اتاقشون خاموش بود و صدایی نمیآمد ( لااقل من نشنیده )
رفتم توی اتاقم و همونطور که موهامو با حوله پیچیده بودم خوابیدم
از فرط تشنگی از خواب بیدار شدم و رفتم آشپزخانه سراغ یخچال
یک لیوان برداشتم و دوبار پر کردم و نوشیدم
خیلی تشنه بودم
ظرف آب را دوباره پر کردم و گذاشتم توی یخچال و برگشتم
دیدم داداشم همونطوری جلو تلویزیون خوابش بردهرفتم تلویزون را خاموش کردم
دیدم داشم دستش توی پیجامه اش هستش و داره میخارونه خودش را
نمیدونم چرا دوست داشتم بیاستم و نگاه کنم !!!!
ایستادم و نگاه کردم
خارشش که تموم شد دستش را درآورد و همونطور دراز کش خواب بود
نشستم روی مبلی که کنار داداشم بود و اون کنارش خوابیده بود
کمی همینطوری نگاهش کردم و نمیدونم چه حسی بود که بی اختیار دستم را دراز کردم و از روی پیجامه خیلی آروم گذاشتم روی کیرش
خیلی ترسیده بودم
اما یک حس خیلی عجیب اما فوق العاده ای داشتم


تمام بدنم مور مور شده بود
داغ داغ بودم
خیلی وسوسه شده بودم تا کیرش را بگیرم توی مشتم
اما حواسم به داشم و اتاق خواب مامان اینا بود
کمی دستم را بیشتر روی کیرش گذاشتم و بیشتر حسش کردم
خیلی احساس خوبی داشتم
تا به آنروز چنین تجربه ای را نداشتم و چنین حسی را نمیدونستم
خیلی آروم کش پیجامه اش را با یک دستم بالا کشیدم و دست دیگه ام را بردم روی شورتش
خیلی عالی بود
داشتم گرمای یک کیر را و حجمش با دستم حس میکردم
کیر داداشم آروم آروم داشت سفت میشد و من را هم حریصتر میکرد
یکباره داداشم در همون عالم خواب خودش برگشت
تا آمدم دستم را دربیارم بیرون بیدار شد و هاج و واج منو نگاه میکرد
سریع گفتم داشتم پتو را کشیدم روت که سرما نخوری !
بدون هیچ حرف دیگه ای رفتم اتاقم و نشستم روی تختم
وای برادرم دید
فهمید
آبروم رفت
فردا باید چی بگم
کتکهای بابا و مامان
خلاصه خیلی از این اوهامات آمد سراغم و داشتم میلرزیدم و از ترس داشتم سکته میکردم که در باز شد و دیدم واویلا...
داداشم آمد توی اتاق و در را آروم بست
نشست کنارم روی تخت و گفت چی شده ؟؟؟


هم از خجالت و هم از ترس داشتم قبض روح میشدم زبونم لال شده بود
سرم پایین بود و نگرانی همه وجودم را گرفته بود
دستش را گذاشت زیر چونه ام و سرم را بالا کشید
گفت حرف بزن ببینم چی شده !!!!!
گفتم ببخشید
غلط کردم
اما سریع حرفم را قطع کرد گفت حرف بزن ببینم چی شده و چه میکردی!!!؟؟؟
هیچی نگفتم اما از ترس داشتم میلرزیدم
رنگم شده بود مثل گچ
دستم را گرفت بین دستاش و گفت چت شده چرا میلرزی و چرا یخ کردی!!؟؟؟؟
نترس من پیش توام
همونطوری هم که دستم توی دستش بود گذاشت روی ران پاش و ماساژش میداد
گرمای تنش را خیلی خوب حس میکردم
ران پاش داغ داغ بود
گفت نترس من کنارتم
خب من لباس پوشیده ای تنم نبود و با حوله روی سرم و موهام و ملحفه که دورم بود نشسته بودم
دستش را دور شونه ام انداختش و گفتی نترس لو لو را میکشمش که بیاد آبجی منو بترسونه
کمی حس آرامش پیدا کرده بودم
همونطور که سرم پایین بود یک نیم نگاهی به جلوی بدنش انداختم
دیدم کیرش بزرگ شده و سعی داره با تلاش خودش مخفی اش کنه
گفتم ببخشید داداش بخدا غلط کردم


دستش را گذاشت جلوی دهنم تا آرومم کنه و همونطوری سرم را کشید جلو تا پیشانی ام را ببوسه
دستم که روی پاش بود را روی ران پاش فشار دادم و کمی هم به طرف کیرش بردم
متوجه شد
لبهام را بوسید که دیگه نتونستم طاقت بیارم و کیرش را کاملا" گرفتم توی مشتم
کیرش راسفت فشارش میدادم و دستم را بالا و پایین میکردم
منو خوابوند و شروع کرد سینه ام را خوردن
سینه ام را کلش را کرده بود توی دهنش و محکم میک میزد
بایک دست دیگه اش اون یکی سینه مو چنگ میزد
منم همینطوری داشتم کیرش را میمالیدم که شروع کردم پیجامه و شورتش را با همدیگه کشیدم پایین
دیگه کیرش کاملا" توی دستم بود
میمیالیدش به شکمم و روی شورت و واژنم
خیلی حس عالی داشتم
شورتم کمی خیس شده بود و دلم میخواست زود شورتم را بکشه پایین
همینطور که نفس نفس میزدیم کیرش را محکم گرقته بودم و ول نمیکردم
سرش را کرد لای پاهام و از روی شورتم واژنم را شروع کرد گاز زدن
دیگه طاقت نداشتم
شورتم را کشید پایین و شروع کرد به بوسیدن و میک زدن
بخدا داشتم میمردم
گفتم دیگه نمیتونم تحمل کنم کیرت را بکن توش
گفت نه و نمیشه و اینجوز چیزها که خودم کیرش را گرفتم و شروع کردم به بوسیدن و لیس زدنش
گفت بکن توی دهنت
منم اول کمی سرش را کردم توی دهنم
دیدم حس خوبی بهم میده بیشتر و بیشتر خوردمش

تقریبا" همه کیرش را میبردم توی دهنم
خیلی خوشش آمده بود و چشماش را بسته بود
نشستم روی کیرش و شروع کردم به مالیدنش به واژنم
سنه هام را با دستش میگرفت و گاز میزد


کمی کیرش را فرو کرده بود که خیلی دردم گرفته بود
داشم میمردم اما خیلی هم دوست داشتم
همینطوری فرو میکرد و بیرون میکشید
دیگه دلم میخواست تا تهش را فرو کنه که اجازه نمیداد
اما من با زور نشستم روی کیرش و تا نهش را فرو کرد توی واژنم
خیلی خوب بود
خیلی حس عالی داشتم
گفت داره آبم میاد که بیرون کشیدش و ریخت روی شکم خودش و کمی هم روی دستهای من ریخت
دوباره کیرش را گرفتم توی دستم
بازی میکردم و فشارش میدام تا حسابی خالی بشه
با کوشه ملحفه و حوله ام تمیزش کردم
بیهوش شده بود
اما من هنوز داشتم با کیرش بازی میکردم
حیف میامد شل بشه
همونطوری که شل شده بود کردم توی دهنم
کمی خوردمش اما بزرگ نشد
داداشم را بلند شد و یواشکی رفت سرجای خودش جلوی تلویزیون
منم شروع کردم اتاقم را مرتب کردن و حوله و ملحفه ام که چند قطره خون با آب کیر داداشم کثیف شده بود را بردم انداختم توی ماشین لباسشویی.


بخدا قسم که بهترین روز زندگیم بود و بهترین لحظات اولین سکسم را ثانیه به ثانیه دوستش دارم
بعد از اون هم خیلی با هم سکس کردیم
تا اینکه دوسال پیش ازدواج کرد
الانم بعضی روزها میرم پیشش تا سکس کنیم
میگه زنش زیاد به سکس اهمیت نمیده
اما من نمیذارم داداشم محرومیت یا کمبود جنسی داشته باشه
خدا کنه همه شما ها هم از سکس اولتون لذت ببرید و همیشه به خوشی یادش کنید...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من و مامانم

سلام
من 23 سالمه دانشجوی ترم آخر کارشناسیم و توی کافی نت کار میکنم به خاطر همین صب ها ساعت 10 میرم و چون همه سرکار میرن صب ها فقط منو مامانم خونه ایم و اولین تجربه سکسم همین ماه پیش با مامانم بود که البته تو این 1 ماه سکس های زیادی با هم داشتیم من تا حالا دوست دختر هم نداشتم چون حوصلش رو نداشتم قدم 1.75 وزنم 78 و چون زمان زیادی کشتی گیر بودم و حرفه ای تمرین میکردم از بچگی بدن تو پری دارم من بچه آخر خونه ام و مامانم 50سالشه یه زن کاملا مذهبی وچادری که 50سالشه اما علی رغم مشکلات مالی زیاد همه میگن خوب مونده استیل سکسی نداره قدش کوتاس و یکم شکم داره اما باسن بزرگ و رونای با حالی داره من از بچگی عاشق سکس باهاش بودم و بشترین جق زدنام به یادش بوده چند باری وقت لباس عوض کردن با سوتین به صورت اتفاقی دیده بودمش اما چون اصلا اهل پوشیدن لباس باز نیست چیزه خاصی ندیده بودم بارها وقت نبودنش با شرت کرستش کلی حال کرده بودم



برم سر اصل مطلب...
آشپزخونه ما خیلی کوچیکه و جایی که اجاق کاز و ظرفشویی قرار میگیره و روبروش هم کابینت و یخچال و فاصله کمی وسطشون هست یه بار که مامانم مشغول غذا پختن بود از پشتش داشتم رد میشدم که برم آب بخورم که کیرم به کونش ملیده شد خیلی ترسیدم اما دیدم حرکتی نکرد اولش اتفاقی بود اما وقت برگشتن انگار خودشو یکم داد عقب و اندفه برخورد کیره تقریبا راست شدم با کونش خیلی قوی تر بود وای چه حالی داشت گذشت تا اینکه چند روزی من با این حرکت جق میزدم ویک روز دوباره وقت رد شدن اینبار من عمدا مالیدم و وقت برگشتن اون داد عقب کونشو اون روز 4بار اون کاروکردم ولی بار چهارم وقت برگشتن خیلی با دفه های قبل فرق داشت خودشو خیلی داد عقب کیر کامل راست شدم قشنگ به کونه گندش چسبیده بود و خودشو جلو نمیکشید نفسم حبس شده بود بدنم میلرزیدو سرد شده بود نمیدونم چقد طول کشید شاید 10ثانیه شایدم 30ثانیه اما حس عجیبی بود بعدشش رفتم جق زدم اما رفتارش با قبل فرقی نداشت.از فرداش هر روز کارمون همین بود و هر بار تایمش بیشتر میشد اما هر بار تا میخواستم دست بزنم یا کیرمو تکون بدم به حالت تلمبه و بمالم تمومش میکرد .



یه روز صب که خیلی حشری بودم و همش منتظر بودم بره سر کاراش تا باز بهش بمالم دیدم بیدار نمیشه رفتم تو اتاق به پهلوی چپ خوابیده بود مامانم عادت داره شبا وقتی میخوابه یه لباس خواب بلند میپوشه و سوتینشم باز میکنه که راحت باشه اینو قبلا فهمیده بودم رفتم کنارش خوابیدم و هی خودمو کم کم بهش نزدیک میکردم یواش یواش متوجه حضورم شد چشبوندم بهش دیدم عکس العملی نداره اومدم دست بزارم رو سینش که نزاشت ولی همینم خوب بود یکم گذشت و منم به خاطر اینکه همین فرصت ناچیزو از دست ندم حرکت خاصی نکردم دیگه شرایط تغییر کرده بود و اکثرا صب ها میرفتم کنارش و بهش میچسبوندم بعضی وقتا هم تو آشپز خونه یه روز که دقیقا یک ماه 3 روز پیش بود من خواب بودم اما سر صدای زیادی میومد و معلوم بود میخواد بیدارم کنه اوون روز که چشم رو باز کردم دیدم با همون لباس خوابش داره کار میکنه و سوتین هم نبسته آخه من تو پذیرایی میخوابم و آشپز خونه رو میبینم و انقد سینه هاش بدون سوتین بزرگ هست که از روی لباس گشاد هم معلوم یشه حس کردم دوسداره بیدارشمو برم سراغش بلند شدم سلام کردم با مهربونی جواب داد و رفتم از یخچال چیزی بردارم که حسابی مالوندم بهش و وقت برگشتن با کونش نگهم داشت حسابی راست کرده بودم و لای کونش بود با خودم فکر میکردم کاش شرت هم نداشت من از ترسم که همون شرایط رو از دست ندم تکون نمیخوردم اما این بار نفس کشیدناش فرق داشت بعد چند لحظه گفت یکم شونه هامو بمال منم از خدا خواسته شروع کردم با حرکت دستم یکم کیرم وبدنم تکون میخورد و لذت داشت بد گفتم کمرتم بمالم گفت اره و دیگه راحت تر بودمو لذت بیشتر بود حسابی گرم بودیم نفساش شبیه آه بود دستمو نزدیکه زیر بغلش کردمو یکم به سینش خورد یکم کنارشو مالیدمو بدنشو تکون میدادم که هی بخوره به کیرم و همون لحظه ارضا شدم و اونم از حرکت بدنمو نفسام فهمید و گفت مرسی بسه



چند روزی در همین حد بودیم که یه روز که تو رخته خوابش کنارش بودم گفت رونامو بمال منم گفتم رو شکم بخواب تا بمالم بع چند دقیقه به ساق پاش رسیدم و دستم رو زیر لباس کردم صداش در نمیومد ساق پاشو اونجوری مالیدم و گفتم میبینی اینجا که لباس نداره بهتر میشه ماساژداد گفت خوب یکم بده بالا رونامو بمال منم مثل وحشی ها دادم بالا وای چه حالی میداد کم کم دستمو ار زیر لباس میبردم بالا و به خط شرتش رسیده بو ترس داشتم که جو تر برم گفتم بالا تر هم بمالم گفت بمال منم دستمو رسوندم به جایی که سالها آرزوم بود چقد داغ نرم بود کاش شرت هم نداشت حسابی مالیدم کیرم راست بودو سفت که گفت بسه کمرمو بمال اومدم بالا تر زانو هام دو طرف کونش بود و کیرم دمه کونش اما لبلسشو زده بودم بالا و فقط شرت داشت همینطور که کمرشو میمالیدم نفسای عمیقشو حس میکردم دستمو به سینش رسوندم با هزار ترس اما چیزی نگفت وای سینش تو دستم بود خودش یکم دادشون بیرون تر که راحت باشم میمالیدمشون و بعد چند ثانیه خوابیدم بی حرکت روش بعد چند ثانیه دیدم کونشو تکون میده فهمیدم مجوز تلمبه زدن رو داده تلمبه زدم و آه اهو میکر یکم و آبم اومد اما از روش پا نشدم قفسه سینشو داد با لا تا سینشو بگیرم گردنشو شروع کردم به بوسیدن کم کم شلوارمو دادم پایین شرتمم دراوردم و بهش گفتم برگرد تا روناتو از جلو بمالم دیگه راحت بودم که میخواد بده برگشت دید لختم تعجب کرد گفتم بزار شکمتم ماساژ بده و لباسشو درا وردم وای سینه هاش افتاد بیرون بوسشون گردمو میخوردمو اونم با موهام بازی میکردو آه میکشید بعدش رفتم سرغ کسش داشتم از رو شرت میخوردم که دستشو آوردو شرتشو داد پایین برا اولین بار کس میدیدم حسابی میخوردم و دیگه داشت جیغ میزد شرتشو کامل دراوردم و میخوردم معلوم بود تا حالا بابام براش نخورده و حال عجیبی داشت و از صدای جیغش آبم اومد و رختم تو شرتش و پاهاشو باز کردمو کیرمو میمالیدم رو کسش





از ناله هاش فهمیدم میخواد و سرشو گذاشتم دمه سوراخ اما نقد گشاد بود که تا آخر رفت تو حسابی تلمه میزدمو سرصدای هر دومون بلن شده بد اندفه آبم دیر تر اومد با سینه هاش ور میرفتمو میخوردم گاهی هم لب میگرفتم و قتی آبم داشت میومد درا وردمو رختم تو شرتش باز خوابیدم روش کسش خیلی خیس بود ووتی خوابیدم روش دیگه جون نداشتم همش کمرمو دست میکشیدو نفس عمیق میکشید دوباره کیرم راست شد لبخنده قشنگی زد و با اون لبخندش دوباره کردم توش حسابی حال میکردیم تا یهو یه جیغ بدجور کشید و منم داشت آبا میومد اومدم درش بیارم که گفت نه منم همون تو خالی کردمو خوابیدم روش چند دقیقه گذشت گفت مرسی ماساژ خوبی بود و رفت دستشویی منم رفتم سرکار .از اون موقه به بهونه های مختلف با هم سکس میکنیم اما مستقیما حرفی از سکس نیت به بهونه ماساژ یا بهونه لیف کشیدن کمر هم دیگه توی حموم و خیلی چیزا خیلی تلاش کردم کونش بزارم اما نمیزاره خیلی سوراخش تنگه معلومه تا حالا نداده از کون و هرچقد هم تلاش کردم برام نخورد اما عاشق اینه که براش بخورم...

نوشته: ؟?
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
آموزش بسکتبال به خاله ژاله

سلام به دوستان .من مهدی هستم و بیست و سه سال دارم کارمند بانکم و بسکتبال بازی میکنم به صورت اماتور .خاطره ام با ژاله اولین سکسم نیست ولی بهترین خاطره ام هست .ژاله ده سال از من بزرگتره و رفتار معمولی با هم داشتیم . وماهی یکبار یا بیشتر میومد خونمون. خونه ما منیریه است و یه خونه ویلایی باحیاط پر از درخت و گله و فصای کمی برای بازی کردن داره .پنج شنبه بود و ساعت سه رسییدم خونه و ساکم رو جمع کردم که برم سالن .ژاله اومد خونمون و گفت بابا ورشکار یکمی هم به ما یاد بده گفتم اومدم با هم بازی میکنیم گفت باشه .



حوالی ساعت پنج بودم رسیدم .انگار منتظرم بود که گفتم بیا حیاط اولش یکم یادش دادم بعد گفتم که اگه توپ رو از من بگیری شام رو مهمونت میکنم .غرق بازی بودیم که که دستم چن بار به سینه و باسنش خورد و من معذرت خواهی میکردم و ژاله میگفت عیبی نداره .احساس کردم خوشش,اومده بود ومن دیگه جرات بیشتری,پیدا کردم و از قصد دستمالیش مبکردم که حواسم نبود و توپ رو از من گرفت و با کنایه بمن گفت به جای دستمالی حواست رو جمع کن که شام رو باختی .من خیلی خوشم اومد از حرفش و پیش خودم گفتم چی میشد هر روز با ژاله تمرین میکردم .گفت که میره دوش بگیره و برا شب اماده بشه و من هم گفتم سریع بیاد بیرون و من هم برم دوش بگیرم .وقتی اومد بیرون دیدم شرت و سوتینش رو شسته و داره میبره پهن کنه و چشمم به سینه هاش افتاد گفتم شل کزدی و جواب داد گمشو پسره هیز .



وقتی از خمام اومدم بیرون ژاله گفت بریم .من به شوخی گفتم کجا گفت ههه دستمالی کردی حالا نمیخوای شامشو بدی .زدیم زیر خنده گفتم باشه حاضر شو بریم .ولی شرط داره باید ببینم به چی دست زدم که گفت اون موقع خرجت میزنه بالا و رفت که اماده بشه منم تو دلمو صابون زدم که خوشبحالم شده .ساعت هشت بود رفتیم بیرون به سمت فرحزاد و تو ماشین از هم دیگه سوالاتی در مورد دوس پسر و دوس دخترایی هم میپرسیدیم تا رسیدیم .یه میز,انتخاب کرد و نشستیم گارسون هم سنگ تموم گذاشت و گفت همسرتون چی میل دازن .من که دیگه ژاله رو همسر صدا میکردم .بعد شام و قلیون به ژاله گفتم این همه خرج برای مالوندن .اگه کار دیگه ای باهت کرده بودم چقدر خرج بر می داشت .گفتم بریم خونه ما .گفت باید با مامان بزرگم هماهنگ کنه .اوکی رو گرفتیم و رفتیم خونه ...



یه مقدار نشستیم و بعد پدر و مادرم رفتن بخوابن خونه ما چون قدیمه تعداد اتاقامون زیاده ژاله تو اتاق بغلیم خوابید .من گوشیم رو تنظیم کردم ساعت دو بیدار شم .با صدای زنگ بیدار شدم و رفتم پیش خاله ژاله .بی مقدمه خوابیدم پیشش و اون از خواب پرید .با استرس گف احمق اینجا نمیشه که من شروع کردم به مالیدن و لب گرفتن .دیگه صداش در نمیومد و حشری شد گفت من دخترم هنوز .بهش اطمینان داذم که از کون میکنم تنهل چیزی رو که یادم میاد کرم زدن به کون ژاله بود و به کیر خودم .اولش هم مقداری ناله کرد.من و ژاله ماهی یکبار یا بیشتر سکس داریم البته خرج سکس رو هم ازم با مسافرت رفتن و گوشی خریدن میگیره.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
دختر برادرم زهرا، جنده ی خودم

من میثم هستم و این خاطره مربوط به قبل از سربازیم.
بدون مقدمه میرم سر داستان یه روزی من تو خونه داداشم مهمون بودم و قرار بود شب اونجا بمونم اخه هر از چند گاهی به خاطر شغل داداشم من شب اونجا می موندم اینم یکی از اون شبها بود زهرا از من 3سال کوچک تره ولی ما کلن درشت اندامیم خلاصه اون شب وقتی شام را خوردیم زهرا رفت حمام و زن داداشم رفت تو اتاق خودش بخابه خونه داداشم دست شویی با حمام یکی است و هر وقت که زهرا میره همام حداقل یک ساعت طول میده من بعد از مدتی که زهرا همام رفته بود دستشویم گرفت اونم چه دست شویی ناگفته نماند که هر از گاهی من زهرا رو دید می زدم ویا به بهانه هایی دست بهش می زدم اونم طوری که منظورمو نفهمه . من رفتم در حمامو زدم ویواش بهش گفتم که دارم خودمو خراب می کنم زود باش زهرا هم گفت که باشه . ولی طول کشید دو سه بار رفتم در هموم هر بار که رفتم اونم هی میکفت باشه اما .....





باز همو ن جریان تکرار می شد تا اینکه قسمش دادم و بهش کفتم که دیگه نمی تونم تحمل کنم با هزار بدبختی راضیش کردم که یه لباس تنش کنه وروشو برگردونه تا من کارمو بکنم رفتم تو دیدم که حوله رو پیچیده دور خودش طوری که فقط یکمی سینه هاش پوشونده ویکمی هم از بالای زانو تا منو دید روشو برگردند و گفت کارتو زود تمام کن و برگرد من تا کارمو انجام دادم یکمی هم دیدش زدم (چون تا به هال اونجوری ندیدمش ) وحسابی ورانداز کردم و یکمی هم طولش دادم ورفتم تو حال وتو رختخابی که برام پهنش کرده بودندراز کشیدم کیرم داشت یواش یواش پاره می شد رفتم تو نخ بدن زهرا یکمی با خودم ور رفتم دیدم نمی شه یواش بلند شدم و رفتم در همامو یواشکی باز کردم طوری که زهرا نبینه و نگاهش کردم داش سرشو می شوست پشتش به در بود فقط کون سفیدش معلوم بود شروع کردم به جق زدن تا می خاست ابش بیاد دست نگه داشتم هواسم هم بود که زهرا منو نبینه ولی تو دلم خداخدا می کردم که کاش طوری می شد که حداقل لا پایی می کردمش تو همین عالم بودم که دیدم زهرا می خاد بر گرده درو همین جوری نیمه باز گذاشتم و زود رفتم سر جام دراز کشیدم تا نفهمه اخه نمی دونستم که عکس والعملش چیه قلبم داشت از دهنم بیرون می اومد یکمی با خودم ور رفتم و یه نیم ساعت گذشت دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم لهاف زدم کنار کیرمو در اوردم و شروع به جق زدن کردم تا میخواستم به خودم برسم دیدم می نا با چشمای حدق زده با یه هوله که دورش پیچیده روبه روم بایستاده طوری قافل گیر شدم که همه چیز از یادم رت یه نیم دقیقه همون جوری وایستادمیم یه هو به خودم اومدم و خودمو جم و جور کردم زهرا هم تعجب زده جیزی نگفت و رفت اونطرف رو صندلی نشت منم خجالت زده حرفی برای گفتن نداشتم





تا اینکه زهرا ازم پرسید که این کارها ینی چه منم کاملا شروع به تعریف کردم البته اول خجالت می کشیدم بعدا فرصتو قلیمت شمردم و تعریف کردم همه چیزو بهش کفتم هم راجب به خانومها و هم اقایان اونم بعضی جیزهارو می دونست وبعضی هارو نه اینو از نهوه یوال کردنش می دونستم تا اینکه بهش کفتم بلند شو لباستو بپوش می خام بخابم اونم به من گفت می خای بخابی یا جق بزنی اگه می خای جق بزنی برو همام تا هممه جارو کثیف نکنی دیگه هم اون و هم من رومنون باز شده بود من بهش گفتم توهم تو هما زدی فشم داد البته باعشوه بهش گفتم تو که منو دیدی بزار من مال تو رو ببینم او قبول نکرد و تیریپ بچه مثبت برداشت تا اینکه بهش گفتم که من مال تو رو تو کوچکی دیدم و از این هرفا تا یواش یواش راضی شد او اون سینه هاشو نشون داد منم بلند شده بودم و نشسته بودم وای چه سینه های خلی دلم می خاست لمسش کنم دیگه داشتم دیونه می شدم روفتم جلو به بهانه خوب دیدن یه هو هوله رو ازدستش قاپیدم اونم خاست داد بزنه که خودش جلوی خودشو گرفت و گفت هالا دیدی منم گفتم بزار هالا که دیدم کامل ببینم اونم چیزی نگفت وای چه کوسی داشت پف کرده سفید بدون مو البته مو هاشو زده بود یواش دست بهش زدم اول نمی زاشت ولی نمی دونم که جطور شد که هرفی نمی زد قشنگ لای کوسشو باز کردم اول بوسش کردم بعد شرو به لیسیدن کردم یه وری می شو د صدای ضربان قلبشو می شنیدم یکمی که لیسیدم رفتم سراق سروراخ کونش حسابی با اب دهنم خی سش کردم انگشت کردم تو کونش بازم نمی زاشت ولی مثل موم شده بود فقط یکی دو بار می کفت نکن بعد حرفی نمی زد بعد لخت مادر زاد خاراندم کنار خودم بی چاره هیچی نمی دونست پشتشو کردم به خودم کیرمو که شق شده بود در اورد و یواش کذاشتم تو سوراخ کونش





یواش یواش فشار دادم تا خاست بره تو کونش با دستش گرفت و نذاشت منم که خیلی وقت بود شق کرده بودم تا دستشو به گیرم زد ابمو ریختم رو کونش بعد از لحظه ایی بلند شد داشت می خندید و رفت دباره به همام این اولین باری بود که با هم سکس می کردیم دیگه رومون باز شده بود هروقت که من خونه اونا بودم سکس داشتیم حتی می رفتم می اوردم خونه خودمان که نزدیک بود بعد از دو سه بار دیگه هر دوتایمون حرفه ای شده بودیم تا ته می کردم تو کونش اونم لذت می برد منم الان که سالها کذشته و اونم ازدواج کرده به هر بهانی میاد خونه ما یا من می رم خونه اونا بدونه هیچ مشکلی الان هم از جلو می کنمش و هم از عقب...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
هم منو کرد هم مامانمو

سلام من سامان ۲۵ سالمه داستانی که مینویسم واقعیه. منم که مینویسم برای تخلیه روحی خودمه چون سالهاست که به خاط این اتفاقات دارم عذاب میکشم گاهی اوقات تحریکم میکنه گاهی هم عذابم میده من تک فرزندم و سالها پیش پدرمادرم به دلیل سفرپدرم به خارج از کشور ازهم جداشدن وما تنها موندیم از بچگی همیشه با مامانم میرفتم حموم بیرون وقتی میرفتیم من تورخت کن میشستمو اون میرفت تو بعد چند دیقه یه مردی میومد تو به ظاهر برای کیسه کشیدن و شستن من میموندم تا کارشستن تموم میشد بعد که میرفت من میرفتم تو اون وقت من حدود ۶ یا۷ سالم بودبه دلیل کوچیک بودنو خیلی بچه مامانی بودن و نداشتن ارتباط زیاد با بچه های دیگه خیلی چشو گوش بسته بودم بچه محلهام هم مسخرم میکردن به خاطر سوسول بودنم تا اینکه یه همسایه جدید برامون اومد که اونا هم یه پسر داشتن که ازمن حدودا ۶ سال بزرگتر بود آروم آروم چون جفتمون تنها بودیم باهم دوست شدیم بعد مدتی با زیرکیو سیاست یواش یواش منو آورد توخط و کم کم انگولکم میکرد فهمیده بود هیچی سر درنمیارم خیلی با احتیاط ذهنمو آماده کرد تقریبا بعد 7*8 ماه باهام حال میکرد.





منم کم کم خوشم اومدو خیلی هم دوسش داشتم هرچی میگفت انجام میدادم بیشتر وقتا خونه اونا خالی میشد منو میبرد خونشون مدت طولانی براش میخوردم بعد آروم آروم شروع کرد به کردن تو منم دیگه خیلی عادت کرده بودم همینطور که میگذشت یروز که مامانم گفت بریم حموم گفتم نمیام من میام اونجا ۱ساعت باید تنها بشینم حوصلم سر میره هرچی گفت منم لج کردم نرفتم دفعه بعد هم همینطور دوسه بار نرفتم که دیگه گیرداد باید بیای نیای میزنمتو ازاین حرفا منم گفتم اگه بخوام بیام باید احسانم بیاد که قاطی کرد گفت زشته کجا بیاد منم گفتم چرا زشته اون مرده میاد زشت نیست اینکه دوست منه بیاد زشته خلاصه اون دفعه قبول نکرد و چند وقت بعد راضی شد به احسان گفتم اول روش نمیشد بعد اومد رفتیمو ما دوتا نشستیم تو رختکن یارو اومد رفت تو وقتی رفت احسان گفت کی بود که بهش گفتم اونم شک کرد وقت من داشتم براش میخوردم یا دولا شده بودمو اون میکرد یسره از لای در نگاه میکرد ولی به من هیچی ۶نگفت خلاصه اون دفعه تموم شد دفعه بعد دوباره به همین ترتیب بعد اینکه یارو میرفت ما میرفتیم تو من همیشه جلو مامانم کامل لخت بودم ولی احسان با شرت بود بعد چند بار یه دفعه وقتی ما داشتیم میرفتیم تو احسان گفت من نمیام مامانم ومن گفتیم برا چی گفت آخه شرتم خیس میشه مامانم یکی دوبار شک کرده چون مامانم ازمون قول گرفته بود به هیچ کس نگیم





بعد من گیردادم خوب شرتتو درآر اونم میگفت نه زشته جلو خاله روم نمیشه انقد گیردادم که مامانمم دیگه بهش گفت اشکال نداره دربیار اونم زرنگ بود راحت قبول نمیکرد خلاصه درآورد یکله هم راست میکرد دستشو میگرفت جلوش بعد وقتی مامانم ماهارو میشست نوبت اون که میشد لیف که بهش میرسید تحریک میشدو آه میکشید خلاصه چند وقت ازاین رابطه گذشت که یه دفعه احسان به مامانم گفت خاله من میتونم شمارو بشورم دیگه نزار مرده بیاد که بهش گفت نه تو زورت کمه خوب نمیتونی کیسه بکشی گفت چرا برا بابام میکشم بلدم خلاصه گیر دادو قرار شد دفعه بعد بریم یه حموم دیگه احسان کیسه بکشه رفتیمو شروع کرد به کیسه کشیدن آروم آروم تحریکش میکرد منم با اینکه چند وقت باهاش رابطه داشتم ولی واقعا درست سر در نمیاوردم بعد رسیدبه سوتینش گفت خاله پاشید تا درش بیارم گفت نه نمیخواد خلاصه گیر داد تا راضی شد به شرتش که رسید نزاشت احسانم دستشو بی هوا میبرد زیر شرتش اونم هی تکون میخورد گیرم داده بود که شرتتو درآر یدفعه مامانم قاطی کرد اومد دعواش کنه آروم بهشگفت من هرکاری مرده میکرد دیدم اینوکه گفت ساکت شد خلاصه منو خرکرن آبم کشیدنو فرستادنم بیرون خودشون تنها موندن من از لای د نگاه کردم دیدم داره بوسش میکنه و بغلش میکنه خلاصه دوسه سال اینطوری گذشتو ما از اون محل رفتیم من داشتم بزرگتر میشدم ولی هنوز با مامانم میرفتم حموم کمکم شهوت پیدا کردم وقتی میرفتیم راست میکردم راحتم بودم باهاش جلوی مامانم بازی میکردم البته اون کاری هم که احسان باهام میکردو چند سال انجام ندادم تا اینکه تو محل جدید یه پسره که ازم بزرگتر بود یه روز بردم تو یه باغ تو محلمون اونجا تی یه روز البته اولش زوری کتمم زد بعد توهمون روز چند بار کرد تو آبشم میریخت





البته من نمیدونستم آب چیه فقط وقتی میریخت داغ میشدم که بعدها فهمیدم میریخته که حدود دوسال هرروز میکرد منم ازترس اینکه به کسی نگه میرفتم اونم هردفعه یکیرو با خودش میاورد تا اینکه یه دفعه توخونمون یکی داشت منو میکرد وقت کردنم باهام حرف میزد که هرروز به منو دوستم بدی هواتو دریم که دیگه اونا نکننت منم گفتم باشه که نگومامانم اومده بوده داشته گوش میکرده هیچی نگفت تا اینکه یه دفعه توحموم داشت میشستم که یه دفعه انگشتشو کرد تو منم خوشم میومد یهو گفتچرا انقد گشاد شده و خلاصه چون فهمیده بود بهم گفت و مثلا نصیحتم کرد منم چون باهاش راحت بودم گفتم خیلی خوشم میادو ازم پرسیدو منم همرو براش تعریف کردم بعد چند وقت خونمونو عوض کردیم که من با کسی نباشم که البته کمتر شد شاید ماهی۱ بار یا دوماهی ۱ بار با چندتا همکلاسیام دیگه دبیرستان که رفتم خیلی کمش کردم زیادم رفیق نداشتم یه رفیق داشتم که الانم باهم رفیقیم خیلی دوسش دارم ولی اون ازاین رابطه ها بدش میومد من خیلی رو مخش کار کردم ولی راضی نمیشد چون ما تنها بودبیم خیلی میومد خونمون منم هرکاری میکردم باهام حال نمیکرد تا اینکه یه شب که خونمو خابیده بود شبش گفت سرم درد میکنه یه قرص خواب آور قوی بهش دادم نصف شب خیالم راحت شد بیدار نمیشه یواش شلوارشو کشیدم پایین شروع کردم به خوردن خیلی حال میکردم اولین باری بود که ازاین کار واقعا لذت میبردم چون واقعادعاشقانه دوسش داشتمودارم خلاصه نزدیکای صبح بودکه دوباره داشتم میخوردم یهو فهمیدم بیدار شده





ترسیدم گفتم الان قاطی میکنه ولی انقد هشری شده بودکه خودشم همکاری میکرد اون روز چندبار براش خوردمو لاپایی کرد دیگه کار همیشگیمون شد اونم دیگه خیلی وابسته من شده بود برا اولین بار بود که یکی منو باعشق میکرد نه فقط حوس رابطمون هرروز بهتر میشد تقریبا هفته ای چهار پنج شب خونه ما بود ۳تایی مسافرت میرفتیم رابطش با مامانمم خیلی خوب بود مامانم جلوش راحته چون دیگه خیلی وقته با ماست تا اینکه یه روز که داشت باهام حال میکرد من خوابیده بودم روش کرده بود تو آروم بالا پایین میکرد و میمالوند بهم گفت خیلی دوست دارم گفتم من بیشتر دیدم من من میکنه یهو گفت یچیزی بگم ناراحت نمیشی گفتم نه گفت قول بده هرچی باشه ناراحت نشی قول دادم گفت من مهسا جونو خیلی دوسش دارم گفتم خوب مگه چیه من میدونم گفت نه مث تو دوسش دارم گفتم میدنم گفت نه یعنی دوست داشتم الان بجای تو اون اینجا بود جا خوردم فهمید گفت ناراحت شدی گفتم شکه شدم خلاصه یکم باهام حرف زد قانعم کرد منم راضی بودم بجای غریبه اینو لااقل دوسش دارم بعد گفت یه مشکلی هست گفتم چی گفت با یکی رابطه داره گفتم کی گفت ولش کن گیردادم تا گفت وقت شنیدم باورم نشد کسی که اصلا توقع نداشتم خیلی اهل به ظاهر خداپیغمبرو دینو ایمان بود ریختم بهم خلاصه قرار شد بهش کمک کنم بهش برسه تا اینکه برنامه یه سفر به شمالو ریختیم که اونجا برنامه رو بچینیم رفتیمو من شرایطو فراهم کردمو اینم خیلی کم رو و خجالتیه دیگه گفتم باید پررو باشی والا نمیشه





خلاصه باهم دوست شدن و ازش درمورد رابطش با اون پسره پرسیده بود که گفته بود خودمم ناراحتمو ازش بدم میاد ولی با کلک منو به هوای کاری برد جایی منم اعتماد داشتم رفتم دوسه نفری خفتم کردنو ازم فیلم گرفتن از اون موقع هم ازم سواستفاده میکنن ای دوستمم ییه دفعه موبایل مامانمو برداشته بوده عکساشو نگاه میکرده که اون عکسو تو گوشیش میبینه میفهمه خلاصه الان چند ساله اینا باهمند منم تنهام دیگه هیچ کسیو ندارم بعضی وقتا که میفهمه خیلی ناراحتم میاد یکم میزاره دهنم یکم میکنه میره زیاد بامن کاری نداره همیشه با مامانمه البته تو یه خونه ایم ولی اونا تو اتاق خودشونن منم تواتاق خودم این داستان زندگی من بود البته درد دلم بود چون من همدمی ندارم من گرایش جنسیم گی نیست ولی از بچگی برام شرایطش فراهم شد الانم خیلی دوست دارم ازدواج کنم یا با یه جنس مخالف رابطه داشته باشم راستش تاحالا هیچ وقت هیچ رابطه جنسی نداشتم یعنی به عنوان فاعل فقط مفعول بودم کسی هم نداشتم که به فکرم باشه الانم مامانمو دوستم که مثلا خیلی دوستم دارن اصلا منم نمیفهمند اونا هم فکر میکنن که فقط با دادن ارضا میشم





شاید حق دارن چون همینو دیدن چندبار که ناراحت بودم از تنهایی شنیدم باهم صحبت میکنن مثلا مامانم بهش میگه برو یکم ارضاش کن گناه داره الان خیلی وقته نکردیش اونم میاد بدون اینکه علت ناراحتیمو بپرسه فقط میزاره تودهنم میگه قشنگ بخور یکمم دندونام بهش بخوره میزنه توگوشم البته چون سکس خشن دوست داره جفتشون باهام مث یه زن یا دختر باهام برخورد میکنن چون بعد رابطه اینا باهم رابطه منم بت مامانم بازتر شده چون دیگه این علنیه دیگه راستش چندبارم توسفر جلو مامانم منو کرد که من خیلی اذیت شدم ولی اونا خیلی حال کردن نمیدونم باید چکار کنم دوست دارم پیامهای دوستانه برام بزارید اگه کسی میتونه کمک یا راهنمایی کنه خوشحال میشم اگه کسی هم منظور یه دختر یا خانومی هم مایل باشه خیلی دوست دارم یه دوست غیر همجنس داشته باشم راستش اصلا بلد نیستم چطور باید دوست غیر همجنس پیدا کنم از لحاظ طبع جنسی هم فوق العاده گرم مزاج هستم ولی شرایط اینجوریم کرده ببخشید که خیلی طولانیه داستانم سرتونو درد آوردم وقتتونو گرفتم شرمنده.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  

 
نیما و مادرش نازی جون


با سلام و درود خدمت خوانندگان عزيز من نيما هستم 18 سالمه و دوتا خواهر به نامه ندا و نيلوفر دارم و مامانم که اسمش نازي هست دوتا خواهر من ازم بزرگترن و دوتاشون ازدواج کردن.بابا هم که4 ساله که تو تصادف جونشو از دست داد و دوتا خواهرام ازم بزرگترن ولي از بچگي با هم بوديم و يادمه مو هاي صورت مامانمو با مقاش در مي آوردم يعني هيچ مسئله اي نبود خواهرام جلو من موهاي پاشونو بند ميانداختن مامانم هم همين طور و خلاصه 13 سالم

که شد ديگه مامان گفت بابات گفته خوبيت نداره نيما اين کارو بکنه خودتون کاراتونو بکنين که ديگه جدايي انداخت بين رابطه ي گرم منو خواهرام خلاصه دوتاشو که شوهر کردن و بابا هم تنهامون گذاشت خلاصه يه روز از مدرسه اومدم خونه کتابامو انداختمو رفتم در حموم که حموم کنم که مامان داشت اونجا لباس ميشست گفت يکم صبر کن منم اومدم پشت کامپيوتر و سايت هاي سکس رو گشت ميزدم که مامان اومد تو اتاقم منم هول شدم و ريستارت کردم خوشبختانه دکمه ريستارت تو کيبوردم بود خلاصه مامان گفت اگه ميخواي بري حموم زود باش که منم ميخوام برم حموم از اونجايي که حموم مامان نيم ساعت طول ميکشيد منم که با ديدن سايت سکس حشري شده بودم گفتم برو حمومتو بکن گفت باشه

نشستم پاي کام و يکم صبر کردم يهو مامان صدام کرد گفت نيما جون نمياي به مامانت کمک کني رفتم ديدم نشسته ميخواد موهاي پاشو بزنه گفتم مگه حموم نميري گفت بعدا ميرم گفتم چه کمکي از دسته من بر مياد گفت مو هاي صورتمو مثله قديما ميخوام با مقاش برداري خواهرات هم که نيستن گفتم باشه گفت اصلا بند ميندازي گفتم يادم رفته گفت بيا بشين يادت بيارم شلوارمو يکم کشيد بالا و موهاي پامو يکم زد گفتم آي درد ميکنه گفت عادت ميکني خلاصه يه پامو تا زانو زد گفتم حالا چرا موهاي منو ميزني پاهام که مو نداره تازه خيلي نازکه گفت بسه اول و آخرش ميخواي بزني و بندو داد دستم من يکم پاهاشو براش زدم مامانم هم هي آخو اوخ ميکرد گفتم درد داره گفت آره گفتم عادت ميکني هي فشار که ميدادم ميگفت اوف اه يهو دامنشو داد بالا گفت رو رونامم ميزني منم چيزي نگفتم يه شورته مشکي پاش بود منم چشو گوش بسته ولي تو فيلم سکسي يه چيزايي ديده بودم پاهاش خيلي نرم بود با اينکه خيلي از اين کارا کرده بودم ولي چهار سال به اين فاصله نزديکش نشده بودم پاهاش که تموم شد


گفت بيا صورتمو بنداز خلاصه منو اومدم پاهامو باز کردم و رو پاهاش نشستم جوري که کيرم به شکمش ميخورد شروع کردم به بند انداختن خيلي حال ميداد اونم هي لباشو به هم فشار ميداد و اوف اوف ميکرد منو رو پاهاش نشسته بودم دامنش بالاي رونهاش بود و من روي پاهاي لختش نشسته بودم يهو گفت شلوارت مويي ميشه پاشو درش بيار منم بلند شدم عادت نداشتم شورت پام کنم و تا کشيدم پايين کيرم پيدا شد ولي چون بچگي با هم ميرفتيم حموم خيال ميکردم مثه قديماست که گفت هنوز مثه بچه ننه ها شورت پات نميکني خجالت بکش يهو گفت زود باش کارو تموم کن با کونه لخت نشستم رو رونهاي لخت و نرم مامان کارمو شروع کردم که خندش گرفت گفت


ببين دولت نيم وجبشه راست کرده بزرگ بشي چکار ميکني خلاصه لباشو رو لبام فشار داد و گفت زود باش صورتشو تموم کردمو بوسيدمش و گفتم جاي ديگت مو نداره نگاهم کرد گفت بقيه رو با تيغ ميزنم گفتم بذار من بزنم گفت باشه بلند شدو گفت بريم تو حموم نصفه اين کارا رو روي سابقه ي قبلي انجام ميدادم نصفه ديگشو روي خجالت و دل گندگي خلاصه دامنشو کشيد پايين و پيرهنشو در آورد گفتم پيرهنتو ديگه چرا گفت زيره بغلم هم هست خنديدم گفتم اين بدنه يا مو خنديدو گفت تو کارتو بکن نشستو پاشو باز کرد منم ديگه نفسم بالا نميومد اولين بار بود که کس ميديدم گفت چيه شاخ در آوردي گفتم نه ولي اين چيه چه خوشرنگه صورتي من عاشق اين رنگم گفت يالا بزن


موهاشو ولي مواظب باش خيلي حساسه منم گفتم من نميزنم خودت بزن خنديدو گفت باشه ولي من ماله تو رو ميزنم دوره دولم هم چندتا تار مو بالا اومده بود گفت حد اقل صابونيش کن گفتم باشه دستمو صابوني کردم و کشيدم دوره کسش که به خودش ميپيچيد گفتم چيه سوز ميده گفت نه خيال کردم مثه چشم حساسه بعدا که فهميدم خيلي خندم گرفت خلاصه کارا رو کرديم و مامان ماله منم زد و باهاش ور رفت تا آبم اومد تو دستش ريخت گفت اي بي تربيت مامانتو خيس ميکني بهت نشون ميدم بعد از حموم اومدم بيرون مامان موندو بيست دقيقه بعد اومد بيرون همش تو فکرش بودم که اومدو گفت بيا تو اتاق خواب منم رفتم گفت حال کردي ولي منو نکردي منم خنديدم حولشو انداخت و تو کمدش نگاه ميکرد خم شد طوري که من از لاي پاش همه چيو ميديدم رفتم بهش چسبيدم گفت نکن

وقت گير آوردي ها منم کيرم شق بود بيرونش آوردمو گذاشتم دمه کسش گفت ميزاري لباس بردارم يا نه گفتم نه همين جور وايسا گفت نه بابا گفتم زن بابا خنديدو کارشو کرد منم تف زدم به کيرم و فشار ميدادم رو کسش يهو رفت تو يه آهي کشيد گفت يه دقيقه صبر کن منم کنار کشيدمو لخت شدم گفت نيما خيلي پررو شدي ها منم گفتم باشه ميرم جق ميزنم بهم گفت نگفتم نکن گفتم اول صبر کن بعد بکن که خندم گرفت رفتم تو بغلش گفتم مامان خيلي دوست دارم تو بغلش فشارم دادو گفت الهي فداي يکي يدونم برم از امشب من ماله تو هستم به شرطي که پسر خوبي باشي و حرف گوش کني يه لبخندي زدم و گفتم چشم مامان جون بدنه نرمي داشت منم گرمي بدنشو براي خودم ذخيره ميکردم .

تو چشام نگاه ميکرد و يه شوقي داشت گفت نيماي خودمي و شروع کرد به بوسيدن سرم و پيشونيم و عاشقانه تو بغل گرفت منو منم که ديگه از بحث سکس بيرون رفته بودم گريم گرفته بود خيلي دل تنگ بودم گفتم مامان هيچي براي آدم بابا نميشه و تو برام هم بابا بودي هم مامان خنديدو گفت الانم زنتم و اشکامو پاک کرد گفت پس چي شد اون قيافه حشريت که مامانو به وجد مياورد مگه نميخواستي منو بکني من به دولت نياز دارم تا وقتي که تو کنارم هستي به هيچ مردي نياز ندارم و منو ميبوسيد و تو بغل ميگرفت .

منو گذاشت رو تخت خواب و کيرمو گرفت گفت نميخوام آبتو بيخودي بريزي در موقع نياز به من ميديش گفتم چشم نازي جون که کلي ذوق کرد گفت اين کلمه رو چهار ساله نشنيدم خلاصه گفت ميتوني منو ارضا کني نگاش کردم گفت آبمو بياري گفتم اي به چشم طوري بيارمش که بابامم نياوردتش گفت ناسپاسي نکن بعد رفتم سراغ کسش يکم دست مالي کردم که به خودش ميپيچيد گفت ببين نيما جون مواظب باش من پرده دارم که سرم رو آوردم بالا و بهش نگاه کردم گفت چيه گفتم پس کير بابام پشم بوده گفت حالا و خنديد منم خنديدم و اومدم وسط پاهاش يه کسه تپل و بي مو که صورتي بود خيلي حال کردم انگشته وسطشو تو دهانش کردو کرد تو کسش و تند تند يکم جلو عقب کرد من دستشو گرفتمو بوسيدم گفتم اجازه بدين با کفه دستم ميکشيدم رو کسش و اونم حال ميکرد گفت بسه بکن تو منم کيرمو تفي کردم و کردم تو يهو يه جيغي کشيد منم نميدونستم چکار کنم از يه طرف اولين تجربه ي من بود و از طرفي گرمي کس و جيغي که کشيد منم بيرون آوردم گفت نترس بکن تو مدتيه باز نشده عادت ميکنم گفتم اگه اومد چکارش کنم خنديدو گفت ميريزي تو گفتم چطور گفت من ديگه حامله نميشم بعد از اينکه تو دنيا اومدي من لولمو بستم منم گفتم يعني چه گفت چکار به اين کارا داري کستو بکن منم به کارم ادامه دادم هي ميکردمو مامان نفس ميزد کم کم نفساش به ناله تبديل شد گفت بکن بکن عزيزم بکن منو بکن و اين بکن بکن ها رو با جيغ ميگفت که ديگه ازضا شده بود منم تو همين جيغا خودمو خالي کردم تو کسش بعد خوابيدم روش و بهم گفت خيلي دوست دارم تو مرده من هستي و خوشحالم که يکي هست که بهش تکيه کنم .بهم گفت تو خونه آزاديم هر جور که خواستيم لباس بپوشيم ولي برامون عادت نشه که خوبيت نداره
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  ویرایش شده توسط: rajkapoor   

 
لز رویا و مامانش

سلام اسم من روياست.ماجرايي که ميخوام براتون تعريف کنم مربوط ميشه به لز منو مامانم که سه ماهه پيش اتفاق افتاد.يه روز بعد از ظهر که از مدرسه برگشتم طبق معمول بابام و داداشم که ترک تحصيل کرده بود سر کار بودن بعد از وارد شدن به خونه رفتم سراغ يخچال تا يه چيزي بخورم.

بعد از اينکه يه خورده کالباس خوردم رفتم سمت اتاقم که يهو متوجه شدم هيچ صداي نمياد انگار کسي تو خونه نيست.تا اومدم برم تو اتاقم يه صداي از سمت اتاق مامان و بابا اومدکنجکاو شدم ببينم اين صدا واسه چي بود رفتم سمت اتاق ديدم در يه خورده بازه از لاي در داخل رو نگاه کردم که نا خودا گاه تنم لرزيد.باورم نميشد که چي ميبينمديدم مامانم روي تخت دراز کشيده و يه بطري رو داره هي ميماله به کسش .يه خورده درو باز کردم و آروم رفتم تو.نيم خيز شدم مامانم نيم رخش سمت من بود و منو نميديد.

هرچند اگر هم روبروم ميشست بازم منو نميديد چونچشاش بسته بود و هي آه و ناله ميکرد.خلاصه رو زانو نشستمو ماتو مبهوت مامانمو که يه بدن سفيدو درستو حسابي داشت رو ميديدم.رفتم جلوتر که ديگه راحت ميتونستم تمام کسشو ببينمديدم يه بطري رو که خيلي شبيه کير مصنوعي هايي بود که تو فيلم سوپرا ميديدم رو داره يواش فرو ميکنه تو کسش داشتم حشري ميشدم.حتي تا به حال اينقدر فيلم سوپر ديده بودم اينقدر حشري نشده بودمشروع کردم منم کسمو مالوندن ديدم ممکنه مامان برگرده و منو ببينه که خيلي ضايع ميشد.خواستم برم از پشت در ببينم که موقع رد شدن از در پام محکم خورد به در.واي ي ي ي ي ييهو مامانم برگشتو منو جلو در که نيم خيز بودمو دستم تو شرتم بود رو ديد.اما اون عکس العملي که فکرشو ميکردمو نداشت.

گفت کاري داشتي دخترم؟با من من گفتم ديدم صدا اومد گفتم ببينم چه خبرهگفت خوب ديدي چه خبره؟گفتم آره.گفت حالا بيا پيشم بشين.تا اينو گفت قلبم داشت وايميستاد.از يه طرف خجالت ميکشيدم برم کناره تن لختش که هنوز اون بطري تو کسش بود بشينم از يه طرفي هم خيلي حشري بودم و ميخواستم کارايي که با خودش ميکنه با منم بکنه.خلاصه آروم رفتم کنارش نشستم گفت دوست داري بهت يه سري چيزاي جديد ياد بدم.بيچاره مامانم نميدونست که اين چيزا رو من تو فيلم سوپرا ميبينم و فکر ميکرد که چشم گوش بستم.گفت پاشو لباساتو در بيار گفتم آخه يهو گفت گفتم پاشو خودتو لوس نکنپاشدم مانتو و شلوار مدرسمو در آوردم.راستي يادم رفت بگم من سال سوم کامپيوتر هستم.بهد از اينکه مانتو و شلوارمو در آوردم نوبت رسيد به شلوارکي که زير پوشيده بودم و تاپي که تنم بودتا خواستم اونا رم در بيارم مامانم گفت بذار من در بيارم اول تاپمو در آورد و بعدش هم شلوارکمو مونده بود کرستو شرتم که منو خوابوند رو تخت اول کرستمو در آوردو بد شرتمو .بعد از اينکه لخت لختم کرد رفت سراغه سينه هام و نوک سينه هامو کرد تو دهنش و شروع کرد به مکيدن يواش يواش تمام سينه هامو تا جايي که ميشد کرد تو دهنشو هي ميمکيد. بعد رفت سراغه کسم يه انگشتشو با آب دهن خيس کرد و آروم گذاش دم سوراخم و کسمو باز کرد بهد از چند ثانيه يهو ديدم ديگه کاري نميکنه.من که تو عالم حشريت بودم يهو به خودم اومدم و يادم افتاد که دوست پسرم پردمو پاره کرده يه خورده بلند شدم که مامانم گفت:به به دختر عزيزم خيلي دوست داشته زود مامان بشه.اينو که گفت فکر کردم الانه که بزنه زيره گوشم اما با خونسردي گفت بي خيال خوب شما ها هم جوونيدو دل داريد بعد دوباره شروع کرد خيالم راحت شد و نفسه عميقي کشيدم.

مامانم داشت کسمو ميليسيد و زبونشو ميکرد تو سوراخم.بعدش انگشتشو کرد تو سوراخمو هي عقب جلو ميکرد .کلي حال ميکردم و ديگه داشت دادم در ميومد.مامان بلند شد و گفت نميخواي به مامانت حال بدي گفتم از خدامه ماماني و برعکس شديم.منرفتم رو کس ماماني و ماماني هم رو کس من.هي کسشو که بدونه مو بود رو براش ميليسيدم و مثل خودش انگشت ميکردم تو سوراخ کسش.بعد اون بطري که اول کرده بود تو کسش رو رداشت و گفت بکن تو کسم و تند تند بزن منم برداشتمو همين کارو کردمبعد 5 دقيقه گفت حالا تو من دراز کشيدمو اون بطري رو آرو کرد تو کسم.اولش چون کسم مثل اون گشاد نبود آروم عقب جلو ميکرد اما بعدش يواش يواش تندش کردو محکم و با فشار تو کسم ميکردبعد اون اومد و شروع کرد با انگشتش با کس من ور رفتن و من هم همين کارو کردم تا وقتي که کاري کردم که بالاخره آبش اومد و من هم در همون لحظه از حشريتم آبم اومد و ماماني همشو خورد من هم گفتم آب ماماني حيف نشه و من هم همه آبشو خوردم.بعدش هم 1 ساعت همينطور لخت رو تخت دراز کشيديم و در مورد اينکه دواره کي سکس داشته باشيم و چقدر اين سکس به ما چسبيد صحبت کرديم و بعدش هم رفتيم حمام و خودمونو شستيم که شب که باباميخواد با ماماني حال کنه ماماني تميز باشه
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  ویرایش شده توسط: rajkapoor   

 
ماجراهای کس دادن مامانم

اولين باري که از نزديک سکس ديدم سکس مادرم بود.من حدودا ۱۲-۱۳ سالم بود و يه روز با مامان رفته بوديم ميوه فروشي.آقا اسمال ميوه فروش محله مان بود ولي گاهي اوقات که من تااون موقع نميدونستم چرا مامانم ميرفت از ميوه فروشي پايين تر که يه کرد به اسم ابراهيم صاحبش بود ميوه بخره.خلاصه رفتيم تو ميوه فروشي و آقا ابراهيم تا ما رو ديد از جاش بلند شد و اومد جلو و کلي با مامان حال و احوال کرد.مامان هم چند تا پلاستيک گرفت و مشغول برداشتم پرتغال ونارنگي شد.منم داشتم واسه خودم اينورو اونور و نگاه ميکردم.بعدش مامان به آقا ابراهيم گفت: "آقا ابراهيم از اون بادمجوناي خوبتون ندارين؟" آقا ابراهيم هم گفت: "چرا خانوم.ولي بايد تشريف بيارين پشت مغازه.آخه تو حياطن و هنوز نياوردمشون تو مغازه." بعدش هم در پشتي مغازه رو نشون داد که هميشه باز بود و از تو مغازه ميشد ديد که يه حياط توشه که تهش هم يه خونست.خلاصه آقا ابراهيم مغازه رو سپرد دست پسرش که هم سن و سال من بود و خيلي سروزبون دار بود و ميتونست مغازه رو تنها بچرخونه.مامانم هم به من گفت يه دقيقه وايسا من الان ميام.منم يه کمي وايسادم و يه کمي با پسر آقاابراهيم حرف زدم و بعد که مشتري ها ميومدن و ديگه نميتونستم باهاش حرف بزنم واسه خودم شروع کردم به گشت زدن و ميوه ها و سبزيا رو تماشا کردن. بعد از يه مدت حوصلم سر رفت و يواشکي جوري که اين پسره نفهمه از در پشتي رفتم تو حياط که مامانمو صدا کنم.وارد حياط شدم و دوروبرم رو نگاه کردم ولي کسي اونجا نبود.سمت چپ اون ته حياط يه اتاقک کوچولو بود که فکر کردم حتما ميوه ها رو اونجا نگه ميدارن.با خودم گفتم برم ببينم چرا انقدر دير کرد.نزديک تر که ميشدم يه صداهاي عجيبي ميشنيدم.

عين نفس زدن و ناله!رفتم نزديک تر و صداي مامان رو تشخيص دادم که ميگفت:"آهاااااا آها." رفتم پشت در و از سوراخ کليد سعي کردم تو اتاق رو ببينم.ديدم که آقا ابراهيم زانو زده جلو کس مامانم و داره ليس ميزنه درست عين فيلم سوپري که مامان تو خونه داشت.يادم اومد که يه بار اشتباهي ميخاستم يه فيلم ببينم که اين رو گذاشتم و از شدت هيجان زبونم بند اومده بود.وقتي مامان ديد که فيلم رو گذاشتم اومد کنارم و گفت:"پسرم اين خيلي طبيعيه که آدما از همديگه لذت ببرن.مثل وقتي که تو با دوستات بازي ميکني. آدم بزرگا هم بايد با هم بازي کنن.اونا هم اينجوري بازي ميکنن" منم ازش پرسيدم "تو هم بازي ميکني؟" گفت "آره.هر چند وقت يه بار منم بازي ميکنم." خلاصه!تو اون موقعيت ياد اون روز افتادم وبا خودم گفتم مامانمم داره حالا بازي ميکنه.ميخاستم برگردم تو مغازه ولي

نميتونستم.دوست داشتم بمونم و ببينم.بخصوص که کيرم بزرگ شده بود و خوشم ميومد.يه جورايي هيجان زده شده بودم.عد از اين که آقا ابراهيم کس مامان رو خوب ليسيد مامان به پشت دولا شد و گفت:"اين بار ميخام که از پشت بکني. ميخام که همه ي کيرت بره تو کسم." آقا ابراهيم هم يه نيشخندي زد و با کيرش شروع کرد به ور رفتن و مانتوي مامان رو زد کنار و بعدش گذاشت دم کس مامانم.مونده بودم که چيکار ميخاست بکنه.آخه تا اون موقع از اين چيزا سر در نمياوردم.کير آقا ابراهيم سفت بود و اونو آروم کرد تو کس مامانم که مامان شروع کرد آروم ناله کردن و وقتي تا ته رفت تو يه جيغ کوچولو زدوگفت "آها !جوووووون!بکن!بکن!تا ته بکن!" و آقا ابراهيم هم شروع کرد به تلنبه زدن.پشت سر هم ميکرد تو و مياورد بيرون و مامانم داشت داد ميزد.يه جوري دادش آدمو حشري ميکرد(هنوزشم دادش آدمو حشري ميکنه!)خلاصه بعد از يکي دو دقيقه مامانم يهو وسط کار گفت "آبتو نريزي تو!" آقا ابراهيم هم گفت

"نه!نميريزم.همه شو ميدم بخوري.ميدونم که حال ميکني!"اون موقع درست نفهميدم چي ميگن.بعد از يه مدت کوتاه آقا ابراهيم کيرشو از تو کس مامان کشيد بيرون و گفت "بيا! حالا ماله توئه!" مامانم هم کيرشو گرفت و کرد تو دهنش.اون موقع شاخ درآوردم و ديدم که مامان با چه ولعي داره ساک ميزنه.بعدش آقا ابراهيم شروع کرد به آه و ناله کردن و يهو يه دادي زد و چشماشم بست و دو تادستشو کرد لاي موهاي مامان و محکم فشار داد.بعدش ديدم که مامان کير آقا ابراهيم رو آورد بيرون وشروع کرد براش جلق زدن و دهنش رو گرفته بود جلو کير آقا ابراهيم تا موقعي که آبش اومد و ريخت رو سر و صورت مامان. مامانم همينجور که آب کير ميخورد به لب و دهن ميگفت: "وااااي!جووووون! چه داغه!جان" و يواش يواش آقا ابراهيم دستشو از لاي موهاي مامان آورد بيرون و شروع کرد به ناز کردن موهاي مامان. مامان هم يه لبخندي زد و بلند شد و رفت يه کمي اونطرف تر جايي که من نميتونستم خوب ببينم.ولي بعدش ديدم که اومد و دستمال لب دهنش گرفته و داره آب کير رو پاک ميکنه. سريع از اونجا دوييدم اومدم بيرون و رفتم تو


مغازه که يه وقت ضايع نشه.پسر آقا ابراهيم همينطور مشغول مشتريا بود و اصلا نفهميد که من نبودم. بعد از يکي دو دقيقه آقا ابراهيم اومد و بهم گفت "علي جان! مامانت تو ماشين منتظرته" و تو همين لحظه بود که صداي بوق ماشين رو شنيدم.خداحافظي کردم و رفتم تو ماشين و به مامان گفتم "چطوره اومدي تو ماشين؟نديدم که بياي تو مغازه!" مامان هم همونجوري که داشت ماشين و از پارک در مياورد گفت "از در پشتي. ميدوني که اون پشت خونه ي آقا ابراهيم ايناست.رفتم يه سلامي هم به زنش کردم و اومدم." از اين حرف مامان خوشم نيومد.دوست نداشتم بهم دروغ بگه.ميتونست بهم بگه "رفتم کس دادم اومدم".نه؟ ولي چيزي به روش نياوردم و تصميم گرفتم که تو تنهايي يه بار هر جور شده اون فيلم رو پيدا کنم و بشينم ببينم آدم بزرگا چطوري با هم بازي ميکنن


چند روز بعد از اون قضيه ي آقا ابراهيم ميوه فروش با مامان بحث دختر بازي و دوست دختر شده بود و مامان ميخاست راجع به سکس برام حرف بزنه که من يه جورايي از زيرش در رفتم. چند شب بعدش خونه ي يکي از دوستاي مامان دعوت بوديم. اين دوست مامان از دوران دانشجوييش با مامان دوست بود و با شوهرش تنها زندگي ميکردن.اينجوري که شنيده بودم بچه دار نميشدن. اون شب خيلي ها بودن.بخصوص رامين که برادر همين دوست مامان بود و من هميشه تعجب ميکردم که چطوري وسط مهموني معمولا اين رامين و مامان من يهو غيبشون ميزنه. اون روز شک کردم که نکنه مامان با اين آقا رامين هم "بازي" ميکنه! اين بود که اونشب همه ي حواسم رو جمع کردم که ببينم جريان چيه. مهموني خيلي شلوغ پلوغ بود و همه جور آدمي بودن.منم خيلي با اين تريپ شلوغ حال ميکردم ولي همه ي حواسم به رامين و مامان بود که از اول شب مدام داشتن با هم شوخي ميکردن و مشروب ميخوردن.

يهو ديدم که يکي از دوستاي همين رامين اومد طرفم و شروع کردباهام حرف زدن از درس و مدرسه.منم کلي تعجب کردم که چرا آدم به اين گندگي مياد با من حرف بزنه.کل مدت حواسم به مامانم بود و همينجور که جواب اين مرتيکه رو ميادم زير چشمي اونا رو هم ميپاييدم.يهو ديدم مامان بلند شد و رفت پيش دوستش و گفت : "زري جون من يه نوار خيلي خوشگل دارم که تو ماشينه.برم بيارمش" و حتي منتظر جواب زري جون هم نشد.ديدم که پشت سرش رامين هم راه افتاد به اين بهونه که درست نيست شما تنها برين بيرون و مامانم هم حرفي نزد.خواستم دنبالشون برم که اين دوست رامين دستم و گرفت که کجا ميري؟ گفتم بايد برم توالت! و خودمو ول کردم و رفتم تو توالت.بعد از چند لحظه هم اومدم بيرو ن وتا ديدم حواس کسي نسيت تند رفتم از خونه بيرون.ميدونستم که ماشين تو پارکينگ پارک شده.آروم رفتم از پله ها پايين. تو تاريکي نميشد خوب توي ماشين رو ديد.رفتم نزديک تر و يه جوري خودم رو پشت ديوار قايم کردم. يه نگاه انداختم و ديدم که لب رامين و مامانم رو همه و دست رامين هم کون مامان رو سفت
چسبيده.بعدش مامانم به رامين گفت: -بيا تو.بيرون ميبيننمون! رامين هم قبول کرد. قلب من دوباره شروع کرد به تند تند زدن.هم خوشم ميومد و هم يه جورايي برام عجيب بود.شروع کردم با خودم ور رفتن و اونا رو هم ديد ميزدم.

مامانم سينه هاش رو انداخته بودبيرون و رامين هم داشت ميخورد.تو همين گيرو دار بود که مامانم دستشو برد تو شلوار رامين و کيرش رو درآورد.يه نگاهي بهش انداخت و گفت: -خوشم مياد که کير گنده اي داري.وگرنه امکان نداشت بهت کس بدم. رامين هم شروع کرد به ور رفتن به پستوناي مامان و بعدش گفت: -اين تو که نميشه بکنيم.بيا بريم بيرون. مامان گفت: -نکنه که ببينن؟ رامين هم گفت: -نه.اينجا الان تو اين آخر هفته اي همه شون رفتن خارج ار تهران! اومدن بيرون و من براي بار اول چاک کس مامانم رو ديدم.البته قبلا هم تو حموم ديده بودم ولي اين بار نميدونم چرا انقدر فرق داشت! مامانم رفت رو کاپوت ماشين دراز کشيد رامين هم اومد جلو و گفت: -ميخام جوري بکنمت که از درد نتوني راه بري! با خودم فکر کردم که چرا بايد اين "بازي" درد داشته باشه! ولي ديدم مامانم گفت:

-همينو ميخام!همينو ميخام! رامين هم يه لبخندي زد و آروم کيرشو گذاشت رو کس مامانم. مامان يه ناله اي کرد.از اون ناله ها که آدم دلش ضعف ميره.بعدش رامين کرد تو کس مامان که مامان از درد لبشو گاز گرفت تا صداي جيغش نزنه بيرون. رامين همينطور عقب جلو ميکرد و مامانم داشت حال ميکرد.منم که کيرمو گرفته بودم تو دستم و داشتم براي خودم جلق ميزدم. بعد از يه مدت مامانم بلند شد و شروع کرد به ساک زدن و رامين داشت ارضا ميشد که خودش رو کشيد عقب و گفت: -ميخام بذارمش لاي سينه هات. مامان از خدا خاسته اومد جلو و کير گنده ي رامين رو لاي پستوناش جا داد و شروع کرد به عقب جلو کردن. هر چند لحظه يه بار وقتي کير رامين ميومد تا نزديکياي دهنش زبونش رو هم مياورد بيرون و يه حالي به اون کير بيچاره ميداد که داشت منفجر ميشد. همينطور که ادامه ميدادن رامين کيرشو گرفت تو دستش و با يه حرکت آبشو ريخت رو پستوناي مامان.من خشکم زده بود که يه کير چطور ميتونه انقدر آب داشته باشه. نزديک به 15-16 ثانيه آب از کير رامين اومد تا تموم شد و مامان شروع کرد آروم براش ساک زدن. رامين هم سرشو برده بود بالا و معلوم بود که داره کيف ميکنه.فهميدم چرا اين بازي انقدر ميتونه جالب باشه. بعدش هم يه لب از هم گرفتن و مامانم شروع کرد به پاک کردن خودش.منم سريع و آروم رفتم سمت پله ها.نميخاستم که بفهمن که من ديدمشون


تو کل راه برگشتن به خونه يه کمي کلافه بودم و زياد سر حال نبودم. مامان پزسيد -چيه؟چيزي شده؟ گفتم: -نه!خستمه و خوابم مياد. گفت -الان داريم ميرسيم. و منم همهاش ياد صحنه هايي بودم که ديده بودم.تو همين ماشيني که توش نشسته بودم.و کس همين زني که بغل دستم نشسته بود.آره کس مامانم! وقتي رسيديم خونه مامان گفت -تو برو بخواب.منم يه دوش ميگيرم و ميخوابم. انگار دنيا رو بهم داده بودن.آحه اينجوري ميتونستم برم از سوراخ در مامان رو ديد بزنم. رفتم تو جام و خودم و زدم به خواب.وقتي ديدم صداي آب داره مياد بلند شدم و رفتم پشت در و شروع کردم به ديد زدن.اول از همه شورت مامان رو ديدم که دم در افتاده بود.برش داشتم و بوش کردم.ميخاستم بفهمم "کس" چه بويي ميده.بوي عجيبي داشت.بعدش شرمع کردم به ديد زدن. واي که چه صحنه اي بود.مامانم داشن دقيقا کسش رو ميشست و اينجوري که لاش رو باز ميکرد من ميتونستم همه ي کسش رو


ببينم.داشتم ديوونه ميشدم.شروع کردم به ور رفتن با خودم.مامانم همون لحظه برگشت و من تونستم اون کون خوش تراشش رو ببينم و آبي که همونجور داشت از روش رد ميشد.گلوم خشک شده بود و محکم داشتم کيرم و ميماليدم. يهويي صابون افتاد و مامان همون جور که پشتش به من بود خم شد تا اونو برداره و من اوني رو ديدم که آتيش به جونم زد.مسش رو از عقب تو حالت دولا ديدم که دو تا لبه هاي صورتيش زده بودن بيرون و ديگه نميتونستم طاقت بيارم. همونجور که شرت مامان تو دستم بود رفتم تو دستشويي و گذاشتمش رو صورتم و شروع کردم جلق زدن. خودم رو رو مامان ميديدم که دارم ميکنمش و مامانم ميگه "درد داره!جووون بکن!بکن!" و ديوونه شده بودم. کون مامانم رو ميديدم که حالا دولا شده و کس صورتيش زده بيرون و من تا ته کيرم و ميفرستادم توش.صداي ناله هاي اون شبش رو هم تو گوشم ميشنيدم و.....! آبم اومد.براي اولين بار بود که آبم اومده بود و من خيلي هيجان زده بودم.بخصوص وقتي صداي آب از حموم نميومد و من فهميدم که مامان داره مياد بيرون. واسه همين سريع شرتمو کشيدم بالا و دستمو شستم و اومدم بيرون.رفتم و اتاقم و تو رختخواب درزکشيدم و خودمو زدم به خواب.صداي پاي مامان رو


ميشنيدم که تو خونه داشت راه ميرفت.انگار که تو کل خونه داره دنبال چيزيميگرده. يادم افتاد که شرت مامان دستم بود و منم همونجوري ولش کرده بودم به امان خدا! مامان رفت تو توالت.نفسم بند اومده بود.فکر کردم ديگه همه چيز تموم شده.سکوت سختي بود.ولي مامان هيچي نگفت و رفت تو اتاق خودش و منم از شدت خستگي بعد از جلق خوابم برد

يه مدت گذشت و مامان هيچي به روم نياورد. ولي بعدش شروع کرد باهام صحبت کردن درباره ي رابطه ي بين مردو زن و اينکه اين کار نه تنها هيچ عيبي نداره بلکه کلي هم آدم رو شاداب و سرحال نگه ميداره. بعد بهم گفت: -ببينم علي.تو داري بزرگ ميشي.يه چيزايي هست که بايد بفهمي.منم خوشم نمياد که بخوام يه چيزايي رو ازت قايم کنم.بيا با هم راحت باشيم و حرفمون رو به هم زنيم. گفتم: -ميدونم.من خودم مبدونم که تو....که تو..... کلمه به دهنم نميومد.مامان گفت: -کس ميدم! من مات و مبهوت ايستادم و نگاهش کردم.خندم گرفته بود و نميتونستم چيزي بگم.مامان گفت: -راحت باشيم عزيزم.من کس ميدم و اين کار رو دوست دارم.پدرت که من و ول کردو رفت و منم آدميم که خيلي به سکس نياز دارم و بايد خودم و ارضا کنم. سرم رو تکون دادم يعني اينکه ميفهمم. مامان گفت: -من از فانتزي تو سکس خوشم مياد.دوست دارم با آدماي مختلفي باشم و حال کنم و اصلا هم برام مهم نيست که مردم چي ميگن. مونده بودم چي بگم.بعد از چند لحظه سکوت گفتم: من ميدونم که تو.......تو..... مامن گفت:

-راحت باش.بگو! بگو "کس ميدي" خنديدم و گفتم: -ميدونم که کس ميدي.حتي با آقا ابراهيم ميوه فروش و رامين زري جون اينا هم ديدمت که بهشون دادي. مامان سرشو تکون دادوگفت: -حدس ميزدم. اشکالي هم نداره.ولي ببينم؟بدت اومد وقتي ميديدي که منو ميکردن؟ گفتم: -نه!يه جوري هيجان انگيز بود. گفت: -الحق که پسر خودمي.منم هم سن و سال تو بودم خيلي کيف ميکردم که بقيه رو موقع عشقبازي ببينم.ما يه همسايه داشتيم که من با هزار کلک تونسته بودم از ديوار اتاق خودم به ديوار اونا راه باز کنم و خيلي از شبا کردنشونو ميديدم و حال مي کردم. گفتم: -با خودت هم ور ميرفتي؟ گفت: -آره.ولي شرت بابام رو نميگرفتم با خودم ببرم تو توالت! سرخ شدم و زبونم بند اومده بود. مامان خنديدوگفت: -شوخي ميکنم.من ميدونم که تو اون شب چه حالي داشتي.هيچ اشکالي نداره و کاملا طبيعيه. از کس من خوشت مياد؟ به تته پته افتاده بودم.گفتم: -خيلي خوشگله. گفت: -ميدونم.همه همينو ميگن.تنگم هست! زبونم چسبيده بود به سقف دهنم.حس ميکردم که همين الانه که کيرم بزنه بالا.دستمو گذاشتم روش غافل از اينکه مادر من که يه جنده ي حرفه ايه فهميد و با خنده اومد پيشم و گفت: -اينو حبس نکن! بذار بياد بالا.منم يه حالي ميکنم.ببينم کير پسرم خوبه يا نه؟ و قبل از اينکه من به خودم بيام دست کرد تو شرتم و کيرم و گرفت. واااااي اولين بار بود که همچين چيزي رو حس ميکردم.داشتم ميمردم.چه کيفي داشت. دستمو بردم لاي پستوناي مامان و شروع کردم به ماليدن که صداي ناله اش درومد.منم حال کردم و بيشتر و محکمتر فشار دادم. مامان هم کير منو در آورد و يه نگاهي بهش انداخت و گفت: -به به! عجب کير کار درستيه. و کرد تو دهنش.داشتم منفجر ميشدم.ميدونستم که همين الاناست که آبم بياد. گفتم: -مامان نه!ميخام بکنم تو کست! مامانمم گفت:

-بار اولته.ميخام که آبت و ببينم.ميخام آبت و بخورم.(من داشتم از حشريت ميمردم!)ميخام ببينم کير پسرم چقدر آب داره.دفعه ي بعدش بهت کس ميدم.همون کس تنگ و که..... اينجاي حرفش بود که من دادي زدم و حس کردم هر چي آب تو بدنم وجود داره داره ازم ميره بيرون و ديدم که مستقيم رفت تو دهن مامان و مامان با چه ولعي داشت ميخورد.دهنش و باز نگه داشته بود و با هر فشار آبي که از کيرمن ميزد بيرون حالي ميکرد و حتي نميخاست يه قطرشم از دست بده و تا ته آبم و خورد و بعدش شروع کرد به ناز و نوازش کردن کيرم که شل شده بود.منم خجالت ميکشيدم که کيرم شل شده. وليانقدر هيجان زدهبودم که نميدونستم بايد چيکار کنم.مامان هم دستي به سينه ام کشيد و گفت: -حالا برو تو حموم و خودت و بشور. گفتم: -من کست و ميخام.ميدي يا نه؟ گفت: -خوبه که راحت داري حرفت و ميزني. آره بابا کسمم بهت ميدم نگران نباش!ولي نه الان.الان برو يه دوش بگير که من برات يه معجون درست کنم حال بياي
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
کس دادن مامانم به ناظم مدرسه

روز بعد از اون روزي که خونه مهيار موندم و مدرسه نرفتم وقتي پام و گذاشتم تو مدرسه ديدم که ناظممون که خيلي آدم گهي بود تا من و ديد اومد و گفت: -تو ديروز کجا بودي؟ منم که به تته پته افتاده بودم گفتم: -مريض بوديم آقا. اونم گفت: -فردا به پدرت ميگي که بياد مدرسه. گفتم: -آقا من با مادرم زندگي ميکنم. با بي حوصلگي گفت: -نميدونم.يکي بايد بياد غيبتت و موجه کنه خلاصه. بعدش هم مهيار و ديدم و جريان و براش تعريف کردم و گفت که يارو رو ميشناسه و اينکه اون مرده يکي از همکاراي باباشه که هر چند وقت يه ابر مامانش و ميکنه. شب که مامان اومد خونه جريان رو گفتم و اونم قبول کرد که بياد مدرسه.اينجوري بهش گفتم که براي فرداش هم عذري بياره که من ديگه نرم و خونه خالي رو رديف کنم واسه مهسا که اون موقع دوست دخترم بود و با اين که دو سه سال ازم بزرگ تر بود خوب کس ميداد. خلاصه روز بعد رو مدرسه نرفتم و خونه موندم ولي مهسا هم نيومدو خيلي دمغ شدم.باباي کس کشش خونه بود و نميتونست از خونه بياد بيرون. مامان هم که رفته بود مدرسه و من موندم و دودولم!

خلاصه!نزديکياي ظهر بود که مامان برگشت.گفتم: -چي شد؟ گفت: -هيچي.اين ناظمتون انقدرا هم که فکر مي کردم بد نبود. گفتم: -چطور؟حلش کردي؟ گفت: -آره بابا.هه!تو هر چقدر دلت ميخاد حالا مدرسه نرو! گفتم: -چطور؟چي شد مگه؟ مامان هم انگشتشو کرد تو دهنشو اداي ساک زدن برام در آورد!باورم نميشد که مامان تونسته باشه ناظم اخموي حزب اللهي مدرسه ما رو هم اغوا کرده باشه.بهش گفتم: -تعريف کن.يالا!همه شو بگو! مامان نشست و گفت: رفتم تو دفتر و سراغ اين مرتيکه ناظمتون رو گرفتم.وقتي اومد تازه زنگتون خورده بود و همه سر کلاس بودند.من و ناظم تون هم تنها شده بوديم و من داشتم ميگفتم که تو مريض بودي و نيمودي مدرسه. خيلي بي پدر آدم لجبازي بود.ولي باالخره نرمش کردم.بعدشم لاي روسريم و باز کردم و حالت گرما زدگي گرفتم به خودم و شروع کردم خودم و باد زدن که مثلاً گرمه.اينجوري تا رو پستونام معلوم شده بود و قيافه حشر زدهء اين بدبخت هم معلوم بود که اون چيزي رو که نبايد ميديده ديده! منم همينو ميخاستم. بعدشم بلند شدم رفتم کنارش نشستم و شروع کردم صحبت کردن و چس ناله کردن که آره اين پسر من پدر بالا سش نيست و منم که تنهام واينا رو که گفتم ديدم يه جورايي منظورم و فهميد.اما جرئت نميکرد کاري بکنه.منم دستم و گذاشتم رو پاش و گفتم: -شما اين يه بارم ببخشيدش من قول ميدم که از خجالتتون در بيام. يارو يه کم جا خورد و چشاش گرد شد. منم همون موقع دستمو بردم طرف کيرش و شروع کردم آروم نوازش کردن.اينجا بود که فهميدم که طرف نرم نرم شده چون گفت: آقا پسرتون هر چقدر ميخاد نياد مدرسه


ولي به جاش شما بياين! منم سرم و تکون دادم.خودمم حشري شده بودم و يه جورايي ميخاستم ببينم کير اين ناظم مدرسه چطوريه.بهش گفتم: -اينجاجاي امني نيست که يه چند دقيقه خصوصي صحبت کنيم؟ اونم عين برق از جاش پريد و گفت: -چرا!چرا.وي يه کمي زشته!آخه!ميدونين؟بايد بريم تو دستشويي دبيرا. پا شدم و گفتم: -ايرادي نداره.من کيرت و ميخام.جاش برام مهم نيست. کلمه کير و که گفتم عين ديوونه ها شده بود و سريع رفت سمت در توالت که وقتي رفتم تو ديدم همچينم جاي بد و زشتي نيست.همه شون توالت ايراني بودند و فقط يکيشون توالا فرنگي داشت.رفتيم اون تو.تا رفتيم تو امونش ندادم و شلوارشو کشيدم پايين و کيرش و گرفتم تو دستم.پر از مو بود ولي خوشگل هم بود. يه کمي باهاش ور رفتم و گذاشتمش تو دهنم.آهي کشيد از سر خوشي.معلوم بود تا حالا کسي براش ساک نزده.منم شروع کردم به ساک زدن و همزمان با تخماش هم بازي مي کردم.اونم به موهام دست مي کشيد.بعدش بلند شدم و مانتومو خاستم در بيارم که جلوم و گرفت و من و چسبوند به ديوار و شروع کرد از گردن تا پستونام و خوردن.واي!عجب حالي ميداد.بهش نميومد انقدر اهل حال باشه.همينجور که ميخورد دگمه هاي مينتوم رو هم بازکرد و دستشو کرد تو شلوارم.زيپ شلوار نزديک بود پاره بشه.خلاصه کمکش کردم و دکمه رو باز کردم و زيپ و دادم پايين.دستش و از رو شرت گذاشت رو کسم.داشتم ميمردم.شروع کرد از روي شرت با کسم ور رفتن و من


همينجور داشتم حال مي کردم.بعدش شلوار و شرت و داد پايين و دستش و لاي پام رو باز کرد.کيرش و آورد جلو و گذاشت دم کسم و شروع کرد بازي کردن.ميخاستم جي بزنم ولي نميتونستم.گفتم: -بکن توش!بکن تو کسم!مردم! گفت: -الان.ميخام بکنمت! اينو گفت و آروم آروم واسه اسن که جيغ من در نياد کيرش و کرد تو کسم و من انگار تو بهشت بودم.فشارش که مي مداد تا ته مي رفت و وقتي که مي دادش عقب انگار داشت از کسم مي زد بيرون.تا ته مياورد بيرون و تا ته مي کرد تو.منم ايستاده بودم و بغلش کرده بودم.انقدر کرد من و که داشتم جر ميخوردم.بعدش هم گفت: -دارم ميام.دارم ميام. منم سريع چهار زانو نشستم جلوش وکيرش و گرفتم تو دستم و شروع کردم براش جلق زدن و همينجوري که براش جلق ميزدم زبونمم ميزدم به سر کيرش.تا اين که آبش اومد و ريخت رو صورتم.ولي واسه اينکه لباسم آب کيري نشه کيرشو گذاشتم تو دهنم و تا ته آبش و خوردم.واي که چقدر از آب کير خوردن خوشم مياد! من با شنيدن اين حرفاي مامان حسابي راست کرده بودم و گفتم: -ببينم بعدش کسي نديدتون؟ -نه.فقط از در دستشويي که خاستم بيام بيرون مهيار و ديدم که با اين دربون مدرسه تون داشت حرف ميزد.همين. گفتم: -مهيار که از خودمونه.ولي دربونه نکنه ديده باشه و فهميده باشه جريان رو؟ گفت: -نه.اونم يه جوري درستش مي کنميم.

فهميدم منظورش چيه.خنده ام گرفته بود وقتي مش غلام و با مامان در حال سکس تصور کردم.گفتم: -بابا اين پيرمرد نا نداره راه بره! مامانم گفت: -اتفاقا نه.اشتباه مي کني.ديدم که حسابي تا من و ديده بود آب از لب و لوچه اش آويزون شده بود و دستش و بردهبود طرف کيرش. مردم از خنده.گفتم: -وقتي که ميخاد بکندت من و هم خبر کن که ميخام ببينم. گفت: -باشه.حالا اموز که مدرسه نرفتي من ابز بايد فردا پس فردا برم سراغ ناظمتون.تو اون دستشوييه هم که يه پنجره داره که من نمي دونم به کجاست.سعي کن جاش و پيدا کني وبياي ببيني! گفتم: -آره.کس دادن تو رو نبايد از دست داد.کس تو به آدم زندگي ميده
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
خاله روح انگیز

داستان را از آنجايي شروع مي كنم كه يك روز من طبق معمول در زير زمين خانه مشغول كار كردن با كامپيوترم بودم. واونروز چون من بيشتر با كامپيوتر كار كرده بودم هوس كردم كه يك فيلم سوپر از هارد كامپيوترم تماشا كنم. در اونروز بر حسب اتفاق من تنها بودم. زنگ خانه ناگهان به صدا درآمد. رفتم كه در را باز كنم توي دل خودم مي گفتم خدايا چي مي شد كه يك زن مسني باشه و من باهاش سكس داشته باشم و چوچوله و کون تميزشو بخورم. در را كه باز كردم ناگهان ديدم خاله روح انگيز هستش خيلي ناراحت شدم. بالاخره بعد از پذيرايي از خاله روح انگيز از من خواست كه بروم و با كامپيوتر كار كنم. من گفتم خاله آخه تو تنها مي موني. خاله گفت باشه پسر خوشگلم. تو پاشو از درس و

كامپيوترت نمون. بالاخره من قبول كردم و رفتم پايين و با خودم مي گفتم لعنت به اين شانس كه زن خوشگل خاله از آب دراومد. در زير زمين باز بود و من داشتم با خيال راحت فيلم سوپر را تماشا مي كردم. نگو خاله روح انگيز من پشت در وايستاده و منو تماشا مي كنه كه كيرمو درآورده بودم و يواش يواش مي ماليدم. يهو سر من داد كشيد: شاهين خجالت نمي كشي كه دودولتو در آوردي و دست بهش مي زني؟ به اين چیزا هم كه نگاه مي كني؟. من كه بدجوري ترسيده بودم يهو كامپيوتر را ريستار كردم و با مصيبت كيرمو كه شق شده بود زير شلوارم گذاشتم. خاله كه خيلي عصباني شده بود و مي خواست با سيلي منو بزنه با صداي بلند گفت: بذار مامانت بياد. پدرتو در ميارم.

ضمنا داخل پرانتز چيزي بگم كه من موقعي كه بچه بودم حدودا 6 يا 7 سال داشتم خاله من كه پسر نداره از مادرم خواهش مي كرد و بعضي موقع ها منو با خودش به حموم مي برد. توي حموم منو لخت مي كرد و خودش شورتشو در نمياورد. توي حموم مي گفت پسر خوشگلم جيش داري؟ من هم خجالت مي كشيدم و مي گفتم نه. ولي خودش هميشه منو بغل مي گرفت و مي گفت پسر خوشگلم به پايين نگاه نكن من جيش بكنم و سپس كس سياهش در مي آورد و جیش مي كرد. بالاخره يك روز توي حموم به كيرم دست زد و گفت اين چيه پسر خوشگلم؟. من هم خندم گرفت و گفتم بده. خالم كسشو دراورد و به من گفت پسر خوشگلم اين چيه؟. من هم خندم گرفت.

گفتم هيچي. خالم از كير من بوسيد و گفت تو چه پسر خوشگلي هستي. و شروع كرد به ور رفتن با كيرم. تا اينكه نوبت من شد كسشو نزديك من آورد و گفت دست بزن ببين چه نرمه. من هم كه از كس سياهش چندشم مي اومد. گفتم نه من دست نمي زنم. خالم به من گفت پسر بدي شدی ها. به حرف گوش نمي كني. گفت و بعدش دستشو برد به خايه هام و كيرمو ليس زد وگفت چقدر اينجات خوشمزه ست و شورتشو دراورد. من هم بذارين راستشو بگم از كسش بدم اومد ولي از كونش خيلي خوشم اومد و نتونستم خودمو كنترل كنم و كون قشنگشو بغل كردم و انگشتمو داخل سوراخ کونش كردم. بالاخره همين جور ما باهم توي دوران بچگي باهم سكس داشتيم تا اينكه من بزرگ شدم و خالم از اين كارش دست كشيد. توي همين حال كه داد و بيداد ميكرد من اين جريان را بهش گوشزد كردم.

ضمنا خدمتتان عرض كنم كه این خاله من پسر نداره ولي دختر 4 تا داره كه همشون شوهر كرده اند و شوهرش هم فوت كرده و تنها زندگي ميكنه. خالم يك لحظه سكوت كرد و بعدش به من گفت كه من چيزي به كسي نميگم خواهش مي كنم تو هم چيزي به كسي نگو. من هم قبول كردم و گفتم خاله مي خوام يه چيزي بگم ولي روم نميشه. خالم گفت چيه بگو خجالت نكش. گفتم خاله راستشو بخاي من خيلي دوست دارم كه يه زن لختو ببينم ولي همچين زني سراغ ندارم. خالم خنده اي كرد و گفت ميخاي مال منو ببيني؟. من كه بد جوري دست و پام مي لرزيد بهش گفتم آره. خالم گفت آخه اگه مامانت بياد و مارو ببينه چي؟. من گفتم خاله اونش با من به اين زوديها نميان. خالم گفت مثل زمان بچگيت اون جاتو دربيار. من خجالت كشيدم و گفتم خاله اول تو اونجاتو دربيار. خالم گفت بيا همديگرو بغل كنيم. منو بغل كرد و با صداي اوف اوفي به من گفت تو پسر من مي شي؟. من هم كه در همين حال خيلي خوشم اومده بود بهش گفتم آره. تو زنه خوشگل من هستي. يه خورده همديگرو بوسيديم و من لبهاشو مي خوردم و بعد زبونشو خوردم زبونش اينقدر خوشمزه بود. بالاخره كيرم شق شد و يواشكي كيرمو به كسش ماليدم.

خيلي دوست داشتم كه هم كس و هم کونشو بخورم. يه خورده كه كير و كس را به هم ماليديم به خالم گفتم روح انگيز جون دوست دارم کونتو بخورم. من كه چشمهامو بسته بودم با خواهش من موافقت كرد و از من خواهش كرد كه ولش كنم. من هم ولش كردم و اون هم بلافاصله دامنشو كشيد پايين و من هم از شدت ذوق چشمهامو بستم. شورتشو كشيد پايين و باسنشو را از هم جدا كرد. بينيم رو كه بردم نزديكتر يه لحظه از بوي مدفوعش خيلي خوشم اومد و بهش گفتم روح انگيز چه بوي خوبي از اينجات مياد. خنده اي كرد و گفت زنهاي خوشگل بوي کونشونم خوبه. بالاخره يه خرده كونشو بو كردم خالم داد زد و گفت بعدا بو مي كني حالا کونمو بخور. کونشو كه خوردم خيلي خوشمزه بود. يواش يواش دادش به هوا مي رفت. كونشو ليس زدم تا اينكه به لاي پاش نزديك شدم.

بوي كسش منو ديوونه كرد. رفتم جلو و شروع كردم به خوردن كسش. اولش موهاي سياه كسشو ليس زدم بعدا لبهاشو كه كنار زدم يه چوچوله قشنگي منو به خودش جلب كرد. چه چوچوله قشنگي. بزرگ و قرمز. چوچولشو كه مكيدم خالم اوف اوفش بلند بلندتر شد. من كه از خوردن كسش كارم تموم شد روح انگيز شروع كرد به خوردن كير من. كيرمو كه خورد بعدش خالم از من خواهش كرد كه آلتمو توي کونش بكنم. من هم كه براي كسش بي تاب شده بودم گفتم:روح انگيز اگه ممكنه اول كستو بكنم. خالم گفت اگه قول بدي كه بعد از اينكه كسمو كردي از عقب هم بكني مشكلي نداره. من هم قبول كردم. ابتدا كسشو كردم. آخ چه كس سياه و نرم و گرمي. من در عرض يك دقيقه و بيست و پنج ثانيه آبمو ريختم و بعد كيرمو كه در آوردم بلافاصله خالم كيرمو خورد و گفت پسرم چه خوشمزست. من هم كه سست شده بودم و مي خواستم برم كنار گفت پس تو قول ندادي كه از عقب هم بكني.

همين جوري خوابيد روي زمين و کونشو نشان داد. من هم كه از همان بچگي از كونش خوشم ميومد وسوسه شدم و يك لحظه خوابيدم روش و کونشو با فشار باز كردم. من هم كه سر كيرمو به سوراخ تنگ و گرمش مي مالوندم گفت پس چرا فشار نمي دي بره تو؟. گفتم يه خرده حال كن. بعدا هر چه قدر بخواي فشار مي دم. يه خورده كه با كون نرم و لطيفش ور رفتم كيرمو فشار مي دادم. بچه ها جاتون خالي يه كون تنگ و گرمي داشت كه نگين و نپرسين. بالاخره يه خورده كه من به كونش تلمبه زدم آبم آومد و كيرمو دراوردم بيرون و آبمو ريختم روي صورتش. بعد از اون كه كارمون تموم شد به من گفت مثل اون بچگيهات جيش داري. من هم گفتم نه. گفت من مي خواهم برم جیش كنم. گفتم خوب برو ديگه منو چيكار داري؟. گفت آخه مي خوام پيش تو جیش كنم مگه تو نگفتي كه زنتم؟. من هم بالا خره قبول كردم و باهم رفتيم دستشويي. نشست و جیشش رو كرد.
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  
صفحه  صفحه 58 از 147:  « پیشین  1  ...  57  58  59  ...  146  147  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA