انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 96 از 718:  « پیشین  1  ...  95  96  97  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۴۹

گر بسوزد ز آتش می شرم جانان مفت ماست
گر نباشد باغبان در باغ و بستان مفت ماست

با نگهبان گل ز روی یار چیدن مشکل است
نیست آن روزی که شبنم در گلستان مفت ماست

دسته گل راست فیض از خرمن گل بیشتر
هر قدر بندد میان را تنگ جانان مفت ماست

چند خون در دل توان کرد آرزوی بوسه را؟
گر ز خط پوشیده گردد لعل جانان مفت ماست

از دم تیغ است پشت تیغ بی آزارتر
می شود هر کس که از ما روی گردان مفت ماست

دانه ما را چو گوهر آب روی ما بس است
گر به کشت ما نبارد ابر احسان مفت ماست

می کند بیگانه دولت آشنایان را ز هم
می رسد هر کس به دولت ز آشنایان مفت ماست

مور ما را نیست از کنج قناعت شکوه ای
گر به حال ما نپردازد سلیمان مفت ماست

می شود نعمت به قدر میهمان نازل ز غیب
هر قدر آید به این ویرانه مهمان مفت ماست

خواب خوش دیدن، کند در چشم شیرین خواب را
می شود چندان که خواب ما پریشان مفت ماست

خون نامردان به حیض آلوده سازد تیغ را
گر نیاید خصم بی جوهر به میدان مفت ماست

دانه زود از تابه تفسیده بیرون می جهد
گر شود دریای آتش دشت امکان مفت ماست

نقد جان نسبت به آن لبهاست صائب سیم قلب
گر فروشد بوسه ای جانان به صد جان مفت ماست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۵۰

از تهیدستی ز بی برگان خجالت کار ماست
سر به زیر انداختن چون بید مجنون بار ماست

پیش ما جز بیخودی دیگر متاعی باب نیست
خودفروشی بنده بی صاحب بازار ماست

این که از ما دست سیلاب حوادث کوته است
نیست از گردنکشی، از پستی دیوار ماست

پنبه برمی گیرد از مینا می پر زور ما
مهر خاموشی سپند گرمی بازار ماست

پیش ازین گر زنگ از دل می زدودند، این زمان
دیدن آیینه رویان جهان زنگار ماست

گلشن آرا را سواد نامه سربسته نیست
ورنه آن گل پیرهن در غنچه منقار ماست

نقش پای ما نگردد بار بردوش زمین
خار را خون در دل از شوق سبکرفتار ماست

شب به چشم ما نسازد روز روشن را سیاه
کلبه ما را چراغ از دیده بیدار ماست

گوشه گیری را به چشم خلق شیرین کرده است
خال مشکینی که در کنج دهان یار ماست

چون سبو در آشنایی ها گرانجان نیستیم
زود می گردد سبک، دوشی که زیر بار ماست

گر چه ما از چرب نرمی مومیایی گشته ایم
هر که را دیدیم صائب در شکست کار ماست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۵۱

آنچه می دانند ماتم تن پرستان سور ماست
دار، نخل دیگران و رایت منصور ماست

خون شاخ گل به جوش از بلبل پر شور ماست
پایکوبان دار از زور می منصور ماست

ما ز تلخی چون شراب تلخ لذت می بریم
موج دریای حلاوت نشتر زنبور ماست

گر چه اوج لامکان بسیار دور افتاده است
منزل نقل مکان فکرهای دور ماست

آتش ما را به خاکستر نهفتن مشکل است
داغ ها چشم پر آب از سینه پر نور ماست

از دل صد پاره ما عقل فرد باطلی است
عشق گردی از نمکدان سرپر شور ماست

با دل پرخون ز نعمت های الوان فارغیم
عشرت روی زمین در غنچه مستور ماست

با عیان صلح از بیان چون شاخ نرگس کرده ایم
کاسه دریوزه ما دیده مخمور ماست

کاسه لیس شهد این حنظل جبینان نیستیم
بر شکرخند سلیمان چشم تنگ مور ماست

کعبه از آبادی بتخانه ویران مانده است
دل به خاک ره برابر از تن معمور ماست

از گرانخوابی دل شبهاست روز عیش ما
روز روشن از سیه کاری شب دیجور ماست

داغ ما افسردگان را تازه سازد روی گرم
سردی ابنای دنیا مرهم کافور ماست

هست فریادی ز داغ آتشین ما نمک
سوده الماس زخمی از دل ناسور ماست

نامرادی عاجزان را می شود خاک مراد
آه سرد از دل کشیدن رایت منصور ماست

زین نمک کز شورش عالم به زخم ما رسید
خنده صبح قیامت مرهم کافور ماست

موسی ما صائب از سیر و سفر آسوده است
کز دل سنگین خود آماده کوه طور ماست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۵۲

دامن صحرای وحشت خاک دامنگیر ماست
حلقه چشم غزالان حلقه زنجیر ماست

در نظر واکردنی بیرون ز گردون می رویم
چون شرار شوخ، مجمر عاجز تسخیر ماست

از هوس هر دم به رنگی جلوه آرا می شویم
از پر طاوس، گویا خامه تصویر ماست

از قناعت دستگاه شکر می گردد وسیع
کاسه گردون پر از نعمت ز چشم سیر ماست

دانه ای کز دام افزون است در گیرندگی
پیش ارباب بصیرت سبحه تزویر ماست

بحر تا سیلاب را صافی نسازد بحر نیست
هر که ما را در جوانی پیر سازد، پیر ماست

نیست دربست و گشاد خویش ما را اختیار
بهله دست قضا سرپنجه تدبیر ماست

یک سر مو نیست صائب کوتهی در زلف یار
دوری این راه از کوتاهی شبگیر ماست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۵۳

جام ما دریاکشان مهر لب خاموش ماست
مطرب ما همچو دریا سینه پرجوش ماست

هست تا در جام ما یک قطره می، دریا دلیم
پشت ما بر کوه باشد تا سبو بر دوش ماست

بر سر خمخانه افلاک، خشت آفتاب
روز و شب در سیر و دور از باده پر جوش ماست

شمع ایمن کز فروغش کوه صحراگرد شد
روزگاری شد که پنهان در ته سرپوش ماست

گر چه چون قمری ز کوکو نعل وارون می زنیم
قدکشیدن های سرو از تنگی آغوش ماست

از نگاهی آسمان را می کند زیر و زبر
آسمان چشمی که در تاراج عقل و هوش ماست

نه همین خون می خورد خاک از دل بی تاب ما
چرخ هم خونین جگر از طفل بازیگوش ماست

گر چه ما را نیست صائب باده ای جز زهر تلخ
گوشها تنگ شکر از بانگ نوشانوش ماست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۵۴

روی مطلب در نقاب یأس از ابرام ماست
شمع در فانوس از پروانه خودکام ماست

چشم تا وا کرده ایم، از خویش بیرون رفته ایم
نقطه آغاز ما همچون شرر انجام ماست

از زبان شکوه ما عیش عالم تلخ شد
تلخی کام شکر از تلخی بادام ماست

ما که در بیت الحرام بیخودی داریم روی
بادبان کشتی می جامه احرام ماست

جای حیرت نیست صائب گر زمین گیرست دل
سالها شد زیر سنگ از آرزوی خام ماست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۵۵

کوثر بیداربختی دیده گریان ماست
گرده صحرای محشر سینه سوزان ماست

هر که دارد قطره اشکی، ز ما دارد نظر
هر که دارد آه گرمی، از دل سوزان ماست

وجد ما ذرات عالم را به رقص آورده است
هر کجا سرگشته ای یابید، سرگردان ماست

هر که را با ما سر دعوی است، میدان است و گوی!
داغ سودا نقطه بسم الله دیوان ماست

با گلستانی که ما را آشنایی داده اند
آسمان ها سبزه بیگانه بستان ماست

شور محشر میهمان زخم ما امروز نیست
مدتی شد این نمکدان بر کنار خوان ماست

چون فلاخن بر شکم سنگ از قناعت بسته ایم
سنگ اگر در پله روزی بود، دوران ماست

عمر ما چون موج، دایم در کشاکش می رود
روزی ما چون صدف هر چند در دامان ماست

ما چو طفلان تن به شغل خاکبازی داده ایم
ورنه گوی آسمان ها در خم چوگان ماست

در ریاض ما نروید سرو اقبال بلند
بخت خرم، سبزه بیگانه بستان ماست

دست ما در بند چین آستین افتاده است
ورنه تیغ کهکشان در قبضه فرمان ماست

نیست آیین تکلف شیوه ارباب فقر
هر که روزی از دل خود می خورد مهمان ماست

برگ عیش کوچه گردان جنون در باغ نیست
چون شوند آزاد طفلان، فصل گلریزان ماست

گر دل ما کعبه غم نیست صائب از چه روی
روی غم هر جا که باشد در دل ویران ماست؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۵۶

در پریشان خاطری جمعیت مجنون ماست
موجه کثرت کمند وحدت مجنون ماست

نقش پای ناقه لیلی درین دامان دشت
برگ عیش دیده پر حسرت مجنون ماست

دامن صحرای محشر گر چه دارد وسعتی
کوچه راهی پیش پای وحشت مجنون ماست

خرقه گردون که عالم در ته دامان اوست
جامه تنگی به قد شوکت مجنون ماست

گر به خاک ما چراغی کس نیارد گو میار
دیده شیران چراغ تربت مجنون ماست

نقش پای دشت پیمایان صحرای جنون
ساغر سرشاری از کیفیت مجنون ماست

هر کجا وحشت فزون، آرام ما افزون تر است
گوشه چشم غزالان خلوت مجنون ماست

گر چه در هر کوچه ای خورشید جولان کرده است
از زمین گیران، نظر با شهرت مجنون ماست

دست و رو شستن اگر باشد وضوی عاقلان
از دو عالم دست شستن طاعت مجنون ماست

نیست پروا کوه را از خنده های کبک مست
شوخی لیلی خجل از طاقت مجنون ماست

سایه ما نیست بر خاک از سبکروحی گران
کوه و صحرا زیر بار منت مجنون ماست

با کمند جذبه ما برنیاید سرکشی
دامن لیلی به دست رغبت مجنون ماست

تا ز بار عشق قد ما چو خاتم خم شده است
چون سلیمان دام و دد در خدمت مجنون ماست

وقت عاقل را اگر غوغا پریشان می کند
شور طفلان باعث جمعیت مجنون ماست

این که از حی محمل لیلی نمی آید به دشت
سنگ راهش دور باش غیرت مجنون ماست

عاقلان صائب اگر پهلو ز ما خالی کنند
نیست از بی اعتباری، عزت مجنون ماست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۵۷

خاکساری برگ عیش خاطر آگاه ماست
چون گهر گرد یتیمی خاک بازیگاه ماست

نیست از گرد خودی در کاروان ما اثر
هر که پیش افتاده است از خویشتن همراه ماست

زین چمن چون سرو دامان تعلق چیده ایم
خار را خون در جگر از دامن کوتاه ماست

چون دم شمشیر از سختی نگردانیم روی
می شود سنگ فسان، سنگی اگر در راه ماست

از قمار عشق، ما را پاکبازی مطلب است
نیست غیر از نقش کم، نقشی که خاطرخواه ماست

غافلیم از جان بی تقصیر در زندان تن
یوسف مصر ز فرامش گشتگان چاه ماست

مطلب از ته کردن زانوست تحصیل شکست
ورنه معلومات عالم در دل آگاه ماست

نیست صائب ناله ما همچو بلبل بی اثر
گوش گل خونین جگر از ناله جانکاه ماست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۹۵۸

صیقل آیینه ما گوشه ابروی ماست
عینک ما چون حباب از کاسه زانوی ماست

گر چه در صحرای امکان پای خواب آلوده ایم
لامکان پر گرد وحشت از رم آهوی ماست

از شبیخون اجل منصور ما را باک نیست
دار مانند کمان حلقه بر بازوی ماست

از کمینگاه حوادث طبل وحشت خورده ایم
کار پیکان می کند هر کس که در پهلوی ماست

غنچه سان هر چند سر در جیب خود دزدیده ایم
عطسه بی اختیار صبحدم از بوی ماست

فکر رنگین از بهار خاطر ما لاله ای است
مصرع برجسته سروی از کنار جوی ماست

گر چه ما صائب زبان لاف را پیچیده ایم
گوش بر هر جا که اندازند گفت و گوی ماست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 96 از 718:  « پیشین  1  ...  95  96  97  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA