غزل شمارهٔ ۱۲۹۱ موج آب زندگی جز پیچ و تاب عشق نیستسوزد از لب تشنگی هر کس کباب عشق نیستمی رساند چون ره خوابیده رهرو را به جانرشته جانی که در وی پیچ و تاب عشق نیستاستخوان را پنجه مرجان کند در زیر پوستگر به ظاهر سرخ رویی در شراب عشق نیستخاکیان را دل کجا ماند به جای خویشتن؟آسمان را چون قرار از اضطراب عشق نیستمی کند ریگ روانش کار آب زندگیپیچ و تاب ناامیدی در سراب عشق نیستگریه عشاق دوزخ را کند باغ خلیلآب این آتش به جز اشک کباب عشق نیستشاه را درویش می سازد، گدا را پادشاهعالمی چون عالم خوش انقلاب عشق نیستپرتو شمع تجلی پرده سوز افتاده استچشم پوشیدن حجاب آفتاب عشق نیستمطلب از ایجاد دل کیفیت عشق است و بسپیش سگ انداز آن دل را که باب عشق نیستگوی چوگان سبکسیر حوادث می شودهر که را در مغز سر بوی شراب عشق نیستنیست در چشم بصیرت خال اگر صائب ترانقطه شک در سراپای کتاب عشق نیست
غزل شمارهٔ ۱۲۹۲ در نگارستان تهمت دامن گل پاک نیستگر همه پیراهن یوسف بود، بی چاک نیستثابت و سیار او سوزانتر از یکدیگرندآتش افسرده در خاکستر افلاک نیستآسمان از گریه ما خاکساران فارغ استباغبان را هیچ پروایی سرشک تاک نیستما سمندر مشربان را کی تواند صید کرد؟از می گلگون رخ بزمی که آتشناک نیستخاک بر فرقش اگر از کبر سر بالا کندهر که داند بازگشت او به غیر از خاک نیستطره دستار می باید که باشد زرنگاراهل ظاهر را نظر بر شعله ادارک نیستدل به روی راست، خال او ز مردم می بردخانه صیاد اینجا از خس وخاشاک نیستما ز هر روزن سری چون مهر بیرون کرده ایمروزن جنت به غیر از حلقه فتراک نیستچون تواند صبح پیش سینه من شد سفید؟در بساط صبح بیش از یک گریبان، چاک نیستجاده چون مار سیه آوارگان را می گزدما و آن راهی که دام نقش پا در خاک نیستروزگارم تیره صائب زین سواد ناقص استشمع در ویرانه ام از شعله ادراک نیست
غزل شمارهٔ ۱۲۹۳ پاکدامان را غمی از تهمت ناپاک نیستبحر را از پنجه خونین مرجان باک نیستنیست اگر آب حیا در چشم گردون گو مباششکرلله تخم امیدی مرا در خاک نیستگل به گلچین دست داد و بلبل از غیرت نسوختعشق بی غیرت برآید، حسن چون بیباک نیستمی شوند از گردش چشم بتان زیر و زبرعشقبازان را غمی از گردش افلاک نیستگر کمند وحتی در عالم ایجاد هستپیش سربازان به غیر از حلقه فتراک نیستمی شود از خاک افزون دام را حرص شکارچشم نرم حرص را اندیشه ای از خاک نیستمصرع برجسته مستغنی است از تحسین خلقاز خس و خاشاک بال شعله ادراک نیستپاس اوقات شریف از در گشودن مانع استکعبه حاجت روا در بسته از امساک نیست
غزل شمارهٔ ۱۲۹۴ هیچ نخلی همچو رز در بوستان چالاک نیستهیچ دستی در جهان بالای دست تاک نیستهمچو قمری گردن ما در خم طوق وفاستصید ما را سرکشی از حلقه فتراک نیستسبحه چون مار سیه بر دست ما پیچیده استورنه چین نارسایی در کمند تاک نیستحسن او بی صنعت مشاطه عالمسوز شدآتش گل زیر بار منت خاشاک نیستهمچو صائب با مفرح سر کن و سرسبز باشهیچ زهری بهر اهل فکر چون تریاک نیست
غزل شمارهٔ ۱۲۹۵ باده بی درد در میخانه افلاک نیستدانه بی دام در وحشت سرای خاک نیستآسمان از تلخکامیهای ما آسوده استحقه خشخاش را دلگیری از تریاک نیستساده کن از نقش ها دل را که غیر از سادگیهیچ نقشی در خور آیینه ادراک نیستگردن آزادگان وادی تجرید راطوق منت هیچ کم از حلقه فتراک نیستاهل دل را عشق از خامی برون می آوردآفتاب این ثمر جز روی آتشناک نیستریشه نخل امید اهل دل، چون گردبادبر سر خاک است جولانش، ولی در خاک نیستاز لگدکوب حوادث صاف طبعان ایمنندزیر دست و پا بود چندان که خرمن پاک نیستدر بهشت افتاد هر کس بست در بر روی خویشغنچه تصویر از باد خزان غمناک نیستمی کشم چون بید از بیحاصلی ها انفعالورنه مجنون مرا از سنگ طفلان باک نیستآن که گاهی دست بر دلهای غمگین می نهددر ریاض آفرینش غیر برگ تاک نیستدل به چاک سینه روشن کن که این کاشانه راروزنی صائب به غیر از سینه صد چاک نیست
غزل شمارهٔ ۱۲۹۶ غافلان را احتیاج باده گلرنگ نیستخواب چون افتاد سنگین حاجت پاسنگ نیستبرنمی آید دل روشن به روی سخت خلقجوشن داودیی آیینه را چون زنگ نیستاز شکست ایمن شود هر کس که خود را بشکنداز گل رعنا خزان سنگدل را رنگ نیستهر که شد محو جمال آسوده گردد از جلالهیچ پروا عاشق دیوانه را از سنگ نیستجان آگاه از تن خاکی کدورت می کشدپای خواب آلود را زحمت ز کفش تنگ نیستهر مخالف در نیابد نغمه عشاق راناله بلبل به گوش بیغمان آهنگ نیستخارخار آشیان را گر ز دل بیرون کندچار دیوار قفس صائب به بلبل تنگ نیست
غزل شمارهٔ ۱۲۹۷ روزی دل جز شکست از یار شوخ و شنگ نیستقسمت دیوانه از طفلان به غیر از سنگ نیستتا نفس چون گردبادم هست، جولان می زنمدشت پیمای جنون، پا بسته فرسنگ نیستچند حرف سخت در کار دل نازک کنی؟آخر ای بی رحم، جان شیشه ای از سنگ نیستخارخار آشیان را گر ز دل بیرون کنندچاردیوار قفس بر عندلیبان تنگ نیستصائب ار ذوق تماشا گرد دل می گرددتهیچ دامی همچو دام طره شبرنگ نیست
غزل شمارهٔ ۱۲۹۸ عشق را حاجت به زور بازوی اقبال نیستفتح اقلیم قفس جز در شکست بال نیستشرم هشیاری زبان بند شکایت گشته استمی اگر باشد، زبان شکوه مالال نیستهر کجا پای محبت در میان باشد خوش استحلقه زنجیر، لیلی را کم از خلخال نیستهر قدر خواهد دلت، عرض تجلی کن به دلخانه آیینه تنگ از کثرت تمثال نیستدر حریم وصل او صائب خموشی پیشه کنمجلس حال است اینجا، جای قیل و قال نیست
غزل شمارهٔ ۱۲۹۹ بار بر مجنون ما جمعیت اطفال نیستخانه آیینه تنگ از کثرت تمثال نیستخاک زن در چشم خودبینی که از آب حیاتسد اسکندر به جز آیینه اقبال نیستمزرع امید را آب تنک برق فناستعیش را ناقص کند جامی که مالامال نیستقطع امید از تهی چشمان عالم کرده ایمکشت ما را چشم آب از چشمه غربال نیستوقت آن درویش قانع خوش که از خوان نصیبلقمه ای دارد که چشم شورش از دنبال نیستمهر خاموشی است حجت بر مزاج مستقیمرفتن تب را دلیلی بهتر از تبخال نیستگفتگوی معرفت کم کن که اهل حال راحجت ناطق به غیر از ترک قیل و قال نیستبی نیاز از هاله باشد خوبی ماه تمامساق چون افتاد سیمین حاجت خلخال نیستسعی در جمعیت دل کن کز این عبرت سراآنچه نتوان برد از اسباب با خود، مال نیستدیده اهل هوس دایم بود در سیر و دورنقطه را آسودگی در قرعه رمال نیستمرکز پرگار سرگردانی بی منتهاستهر سر بی حاصلی کز فکر زیر بال نیستنیست صائب بر حریصان جمع سیم و زر گراناز گرانباری غباری بر دل حمال نیست
غزل شمارهٔ ۱۳۰۰ صبر بر زخم گرانسنگ ملامت سهل نیستتوتیا گشتن به زیر کوه طاقت سهل نیستمور قانع یافت از دست سلیمان پایتختبر جگر دندان فشردن از قناعت سهل نیستعشق عالمسوز را چون برق، آتش زیر پاستورنه زخم خار صحرای ملامت سهل نیستخار این وادی شلاین تر ز خون ناحق استاز علایق، چیدن دامان رغبت سهل نیستدرد یعقوبی ندارد چشم خواب آلود ماورنه از کف دادن دامان فرصت سهل نیستکم مدان تقصیر پیری را که در هنگام صبحگر همه یک چشم باشد، خواب غفلت سهل نیستمن گرفتم سیل ناصاف مرا کردند صافخجلت ناصافی از دریای رحمت سهل نیستبر تو از کوتاه بینی خون دل شد ناگوارچشم اگر بر منعم افتد، هیچ نعمت سهل نیستکوهکن از رشک خسرو جان شیرین را سپردعشق در هر دل که باشد، زخم غیرت سهل نیستخوردن گندم برون انداخت آدم را ز خلدتا بدانی پیش حق یک جو اطاعت سهل نیستپرده منصور اگر صد چاک شد چون گل سزاستدم زدن بی پرده از اسرار وحدت سهل نیستکافر حربی است هر کس نیست راضی از قضاصائب از قسمت چو نادان شکایت سهل نیست