انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 69 از 96:  « پیشین  1  ...  68  69  70  ...  95  96  پسین »

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها


مرد

 
سپردن گوشت به گربه

داستانی رو که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به زمانی که من تازه ازدواج کرده بودم. زنم دو تا خواهر داره که هر دوتاشون ازش بزرگترن و ازدواج کردن و هر کدومشون دو تا بچه دارن. اسم خواهر بزرگه گلناره و اسم خواهر کوچیکه لادنه. راستشو بخواین از همون روز اول که لادن رو دیدم خیلی تو کفش بودم و به شوهرش حسودیم میشد. با خودم میگفتم ای کاش میشد برای یک بار هم که شده بتونم باهاش لاس بزنم. ولی متأسفانه لادن در شهرستان زندگی میکرد و من بهش دسترسی نداشتم. در هر صورت من همیشه توی کف لادن بودم و حتی خیلی از مواقع که زنم رو میکردم به فکر لادن بودم. از شانسم حدود یک سال بعد از ازدواج از طرف شرکت مأمور شدم که برای دو سال برم به همون شهرستانی که لادن زندگی میکرد. وقتی که رئیس این خبر رو بهم داد از اینکه دارم به لادن نزدیک میشم از خوشحالی داشتم بال در می آوردم ولی وقتی رسیدم خونه این خوشحالی رو طور دیگه ای بیان کردم و به زنم گفتم که این مأموریت باعث میشه که حقوقم افزایش پیدا کنه. در عرض دو هفته وسایل رو برای اسباب کشی آماده کردیم و خونه رو رهن دادیم. تمام این مدت به این فکر میکردم که چطور میتونم به لادن نزدیک بشم و باهاش لاس بزنم. بعد از جاگیر شدن در خونه جدید که برای دو سال از طرف شرکت برام رهن کرده بودن، لادن با شوهرش و بچه هاش اومدن خونه ما. خیلی وقت بود که ندیده بودمش. خیلی خوشکلتر و خوش هیکل تر شده بود. سعی میکردم زیاد بهش خیره نشم که دیگران متوجه نشن ولی دست خودم نبود بی اختیار وقتی که داشت به زنم برای پذیرایی کمک میکرد نگاهم دنبالش میکرد. همش تو این فکر بودم که ای کاش یه فرصتی پیش بیاد تا بتونم از نزدیک لمسش کنم. بعد از اینکه رفتن با اینکه خسته بودم ولی به یاد لادن یک دست سیر زنمو کردم. بعد از حدود یکماه که از اومدنمون گذشت، دو سه بار لادن به خونه ما اومد و چند بار هم ما رفتیم خونه اونا. توی این رفت و اومدا سعی میکردم با نگاه به لادن بفهمونم که دلم چی میخواد ولی اون از نگاهم نمیخوند. تا اینکه یه روز تنها اومد خونه ما. من تازه از سر کار اومده بودم و نمیدونستم که لادن اومده. مثل هر روز مستقیم رفتم تو اتاق و شروع کردم به عوض کردن لباسهام. طبق عادت اول همه لباسهای کارم رو در آوردم و لخت شدم بعد رفتم سر کمد لباسی تا شلوارک و زیرپوشم رو بردارم که یه دفه دیدم لادن اومد تو اتاق. اول جا خورد و روشو برگردوند. راستشو بخواین منم جا خوردم و رفتم پشت در کمد ولی بعد به خودم اومدم و سلام کردم و گفتم ببخشید نمیدونستم شما اینجا هستید و همونطور از پشت در کمد اومدم بیرون. اونم برگشت و گفت شما ببخشید، منم نمیدونستم که شما تشریف آوردید. میخواستم برای بیتا حوله ببرم. منم همونطور که لخت ایستاده بودم از توی کمد یه حوله در آوردم و بهش دادم. بعد از تشکر یه نگاه زیر چشمی بهم کرد و رفت بیرون. منم لباس پوشیدم و رفتم توی اتاق نشیمن. تقریباً اولین قدم برای نزدیکی به لادن رو برداشته بودم و با لخت ایستادن جلوش باعث شدم که نیم نگاهی زیر چشمی به هیکلم بندازه. بعد از اینکه زنم از حمام اومد هر دوشون اومدن توی اتاق و بعد از اینکه بیتا یه لب محکم از من گرفت رفت توی اتاق که موهاش رو خشک کنه. لادن هم روبروی من روی مبل نشست. یه بلوز آستین کوتاه یقه باز با یه دامن تا روی زانو پوشیده بود و اون اندام محشرش رو به نمایش گذاشته بود. وقتی نشست برای یه لحظه اون رونای سفیدش پیدا شد. بی اختیار کیرم راست شد.
چند روز بعد شوهر لادن باهام تماس گرفت و گفت که برای یه دوره، یک ماه از طرف شرکت قراره بره چین و از من خواهش کرد که مراقب لادن و بچه ها باشم. منم با خوشحالی قبول کردم. بنده خدا نمیدونست که داره گوشت رو میسپاره دست گربه. شب قبل از رفتنش رفتیم خونشون و بازم جلوی همه با کلی تعارف ازم خواهش کرد که به لادن و بچه ها سر بزنم و نذارم که کم و کسری داشته باشن. منم بهش اطمینان دادم که نمیذارم از هیچ نظر کمبودی احساس کنن. از وقتی برگشتیم خونه توی این فکر بودم که چطور باید به لادن نزدیک بشم که نه ناراحت بشه و نه آبروریزی بشه. فرداش از اداره که زدم بیرون به زنم زنگ زدم و گفتم که اول میرم پیش لادن تا ببینم چیزی احتیاج نداشته باشه. بعد به لادن زنگ زدم و گفتم که اگه چیزی احتیاج داره بگه تا براش ببرم. کلی تعارف کرد و آخر سر چند تا سفارش داد. بعد از خرید سفارشات و یه مقدار تنقلات برای بچه ها رفتم در خونه. نیاز به تعارف یا اصرار نداشتم تا گفت بفرمایید تو، رفتم داخل. بچه ها رو بغل کردم و بوسیدم و به هرکدومشون یه کاکائو دادم اونا هم رفتن دنبال بازیشون. لادن یه تاپ بندی با یه شلوارک پوشیده بود که سینه های خوشکلش از توی تاپ پیدا بود و معلوم بود که سوتین نبسته. دوباره کیرم راست شد. برای اینکه سر شوخی رو باز کنم گفتم خوش تیپ شدی. با اخم یه نگاهی بهم کرد و گفت خوش تیپ بودم. منم برای اینکه حرف ادامه پیدا کنه گفتم بر منکرش لعنت. تعارف کرد که بشینم تا چای درست کنه ولی چون میخواستم اعتمادش و بدست بیارم و درضمن زنم هم بهم بی اعتماد نشه، تشکر کردم و رفتم خونه. یک هفته گذشت و من هر روز بعد از کار و قبل از رفتن خونه اول یه سری به لادن میزدم و بعد از یه کم بازی با بچه ها، میرفتم خونه. دیگه هم زنم و هم لادن به این برنامه عادت کرده بودن.
اون روز بعد از ظهر کارم سبک بود و تصمیم گرفتم که یه کمی زودتر برم خونه. سر راه چند تا شکلات و شیرینی برای بچه ها خریدم و مثل یه هفته گذشته مستقیم رفتم خونه لادن. یه مدت طول کشید تا در رو باز کرد. از پله ها که رفتم بالا دیدم در خونه نیمه بازه ولی کسی جلوی در نیست. یه یاالله گفتم و رفتم داخل. خبری از لادن و بچه ها نبود. با صدای نیمه بلند سلام کردم ولی جوابی نیومد. رفتم طرف اتاق خواب بچه ها دیدم که هر دوشون خوابیدن. از صدای آب متوجه شدم که لادن توی حمامه. رفتم جلوی در حمام و صداش کردم. از پشت در جواب داد که ببخشید تازه اومدم تو حمام تا چند دقیقه دیگه میام بیرون. چای آمادست از خودت پذیرایی کن. شیشه در حمام مات بود ولی وقتی که اومد پشت در میشد اون هیکل زیباش رو ببینی. دوباره کیرم راست شد. گفتم راحت باش من عجله ندارم و رفتم توی آشپزخونه و یه چای برای خودم ریختم. توی این فکر بودم که امروز هرطور شده باهاش لاس بزنم و با خودم گفتم هرچه باداباد. بعد از خوردن چای دوباره رفتم پشت در حمام و از پشت شیشه هیکلش رو برانداز میکردم. توی خیال خودم بغلش میکردم و پستوناش رو میمالیدم. با یه دستم کیرمو میمالیدم و با دست دیگه به دیوار تکیه کرده بودم که تعادلمو از دست ندم. پشتش به در بود و چون چراغها رو برای بچه ها که خواب بودن خاموش کرده بود فکر میکردم که منو نمیبینه. یه چند دقیقه ای توی همین حالت بودم و داشتم کیرمو میمالیدم که حس کردم لادن هم داره به خودش ور میره. اولش فکر میکردم که داره خودش رو میشوره ولی وقتی خوب دقت کردم دیدم که داره خودش رو میماله. یه دستش به کسش بود و یه دستش به پستوناش. نمیدونستم که چرا این کار رو میکنه. با خودم گفتم خوب به هرحال حدود 10 روزه که شوهرش رفته و ممکنه توی کف باشه. البته حدسم درست بود ولی نمیدونستم که خودم باعثش شدم. خلاصه یه چند دقیقه ای گذشت که صدای آب قطع شد. سریع رفتم توی اتاق نشیمن و نشستم روی مبل و خودمو مشغول کردم. فکر کردم تا بخواد خودش رو خشک کنه و لباس بپوشه یه چند دقیقه ای طول میکشه ولی خیلی سریع در حمام باز شد و لادن با یه حوله که تنش کرده بود اومد بیرون. چشماش خمار شده بود و معلوم بود که خیلی تو کفه. اومد جلوی من ایستاد و شروع به احوالپرسی کرد. بعد روی مبل روبرویی نشست و طوری که به نظر میرسید از عمد اینکار رو کرده پاش رو انداخت روی پاش طوری که میشد تا انتهای رونش رو ببینی. با دیدن این صحنه دیگه دیوانه شده بودم ولی هرطور بود خودم رو کنترل کردم که کار احمقانه ای نکنم. همینطور که صحبت میکردیم با پاهاش بازی میکرد و این کار باعث شد که حوله از روی پاش بیوفته. طوری که مثلاً نشون بده که این کار عمدی نبوده دوباره حوله رو روی پاش انداخت و به صحبت ادامه داد.
دیگه دل تو دلم نبود. همه شرایط برای کاری که مدتها در انتظارش بودم جور شده بود. به اندازه کافی وقت داشتم چون از نظر زنم من هنوز سر کار بودم. با لادن تنها بودم چون بچه ها خواب بودن و از همه مهمتر اینکه رفتار لادن نشون میداد که اونم دلش میخواد. پس دیگه جای تأمل نبود ولی نمیدونم چرا حالا که همه این شرایط جور شده بود نمیتونستم کاری بکنم. برای اینکه وقت رو از دست ندم گفتم چرا نمیری موهات رو خشک کنی؟ اینطور سرما میخوری. قبول کرد و طوری بلند شد که من متوجه شدم حتی شرت هم نپوشیده و رفت توی اتاق خواب. بعد از چند لحظه صدام کرد و گفت اگه امکان داره سشوار رو براش بگیرم. وقتی رفتم توی اتاق همونطور با حوله جلوی آیینه ایستاده بود و داشت موهاش رو شونه میکرد. سشوار رو ازش گرفتم و کنارش ایستادم تا موهاش رو خشک کنه. من کنارش ایستاده بودم و از بالای حوله میتونستم پستوناش رو ببینم. سوتین هم نبسته بود و کاملاً لخت فقط با یه حوله کنارم ایستاده بود. ساعت 2 بود و تقریباً 4 ساعت وقت داشتم ولی نمیدونستم چطور شروع کنم. وقتی دستش رو برد بالا که شونه رو روی سرش بکشه، گره حوله که معلوم بود عمدی شل بسته شده باز شد و من تونستم اون پستونا و کس خوشکلش رو که کاملاً تمیزش کرده بود ببینم ولی لادن هیچ عکس العملی نشون نداد و به کارش ادامه داد. تمام مدتی که موهاش رو شونه میکرد از توی آیینه حواسش به کیر من بود. اینو از مسیر نگاهش توی آیینه متوجه شدم. دیگه نباید موقعیت رو از دست میدادم. همونطور که سشوار رو گرفته بودم با اون دستم شروع به مالیدن کیرم کردم و نشون دادم که چقدر هوس کردم. بعد سشوار رو بستم و گذاشتم جلوی آیینه. هنوز شونه توی دستش بود و داشت موهاش رو شونه میکرد. هر دو دستش بالا بود و حوله کاملاً باز شده بود. رفتم پشت سرش و از پشت بغلش کردم و پستوناش رو گرفتم. بدون اینکه چیزی بگه خودش رو توی بغل من ول کرد. بعد از یه مالش کوچیک به پستوناش که سفت و سر بالا بودن آروم دستامو آوردم بالا و حوله رو از روی دوشش انداختم. به آرزوم رسیده بودم چون آرزوم این بود که بتونم از نزدیک لمسش کنم. لادن هم توی حس بود. چشماش رو بسته بود و معلوم بود که از اینکه خودش رو در اختیار من گذاشته راضیه. شونه رو گذاشت و همینطور که من پستوناش رو میمالیدم دستم رو گرفت و با حرکت دستش اشاره کرد که بیشتر فشار بدم. منم اطاعت کردم و با تمام قدرت پستوناش رو مالیدم. چند دقیقه ای توی همین حالت باهاش لاس زدم. کیرم داشت میترکید مخصوصاً وقتی کونش رو بهش فشار میداد.
همونطور که پشتش ایستاده بودم و داشتم پستونش رو فشار میدادم با یک دست دکمه و زیپ شلوارم رو باز کردم و با این پا اون پا کردن شلوارمو در آوردم. بعد شرتمو کشیدم پایین و کیرمو چسبوندم به اون کون سفید و نرمش. وای که چه حالی میداد. اولین بارم نبود که زنی رو لمس میکردم ولی لادن یه چیز دیگه بود. به کمک لادن کاملاً لخت شدم و همینطور که من کسش رو میمالیدم لادن هم کیر من رو گرفته بود و باهاش بازی میکرد. دیگه تو ابرها بودم و کیرم اینقدر سفت شده بود که درد گرفته بود. بدون اینکه همدیگه رو ول کنیم رفتیم کنار تخت. لادن به پشت خوابید لبه تخت و پاهاشو از تخت آویزون کرد. منم خوابیدم روش و شروع کردم به لیس زدن نوک پستوناش. معلوم بود که با این کار خیلی حال میکنه. هیچ حرفی نمیزدیم و هردومون داشتیم حال میکردیم. رفتم بالاتر و لبش رو بوسیدم بعد کم کم اومدم پایید و از زیر گردن تا روی نافش رو غرق بوسه کردم و هم زمان پستوناش رو میمالیدم. همینطور آروم اومدم پایین تا رسیدم به کس خوشکلش. چه بوی خوبی میداد. به محض اینکه شروع کردم به لیس زدن صداش در اومد و شروع به آه کشیدن کرد و سرمو گرفت و به کسش فشار میداد. از این کار لذت میبرد و بعداً فهمیدم که شوهرش این کار رو براش نمیکنه. با هر بار لیس زدن من صداش بلندتر میشد و کم کم داشت دیوانه میشد تا جایی که ترسیدم بچه ها بیدار بشن و دست از این کارم کشیدم. بلند شدم و کنار تخت جلوش ایستادم. دستش رو گرفتم و بلندش کردم طوری که لبه تخت بشینه. به محض نشستن کیرمو گرفت و با ولع شروع به لیس زدن و بعدم ساک زدن کرد. از این کار هم لذت میبرد ولی باز شوهرش نمیذاشت این کار رو بکنه. دیگه تو حال خودم نبودم و داشتم دیوانه میشدم. کیرمو ازش گرفتم و خوابوندمش روی تخت و خودم هم وسط پاهاش نشستم. کیرمو میمالیدم به کسش ولی داخل نمیکردم. یکی دو دقیقه اینکار رو ادامه دادم و بعد خیلی آروم کیرمو هل دادم توی کسش. اینقدر خیس شده بود که به راحتی رفت داخل. یه آه بلند کشید و محکم بغلم کرد. منم با سرعت شروع به تلمبه زدن کردم. به مدت دو سه دقیقه به سرعت تلمبه زدم طوری که دیکه خیس عرق شده بودم ولی چون میدیدم که این کار خیلی بهش حال میده ادامه میدادم. فکر کنم سه چهار باری ارضا شد. بعد همونطور کیرمو تا ته توی کسش هل دادم و بی حرکت خوابیدم روش. لادن که ارضا شده بود شروع کرد به بوسیدنم و هی ازم تشکر میکرد و میگفت که خیلی حال کرده و تا حالا شوهرش اینقدر بهش حال نداده. منم بوسیدمش و به شوخی بهش گفتم من به حسام قول دادم که نذارم شما از هیچ نظر کمبودی حس کنید و هر دو زدیم زیر خنده. لادن گفت میشه یه خواهشی ازت بکنم. گفتم بگو عزیزم من سراپا گوشم. گفت حسام خیلی وسواسیه مخصوصاً توی سکس. مثلاً هیچ وقت کسمو لیس نمیزنه و نمذاره منم براش ساک بزنم. میگه کثیفه و آدم مریض میشه. گفتم خوب هر وقت خواستی بگو من برات این کار رو میکنم. الان دوست داری کست رو لیس بزنم؟ گفت نه میشه خواهش کنم منو از کون بکنی؟ آخه خیلی دوست دارم ولی حسام منو از کون نمیکنه. گفتم چرا که نه و با تعجب گفتم از کون نمیکنه؟ چطور دلش میاد کون به این خوشکلی رو از دست بده. من از وقتی تو رو دیدم آرزو میکردم که بتونم از کون بکنمت. بعد بلند شدم و کیرمو از کسش کشسدم بیرون. بهش گفتم که روی دو زانو بشینه و بیاد لبه تخت. با این کار میتونستم روی کونش مسلط باشم. بعد خودم نشستم پایین تخت و با دست کونشو باز کردم. از روی چوچوله کسش تا سوراخ کونش رو لیس میزدم و با انگشت سوراخ کونش رو میمالیدم. کم کم انگشتمو کردم توی سوراخ کونش آخه اینقدر تنگ بود که انگشتمم نمیرفت داخل چی برسه به کیرم. همینطور که براش لیس میزم و انگشت میکردم توی کونش یه بار دیگه ارضا شد و آب از کسش سرازیر شد. منم همه آب کسش رو لیس زدم و همراه با آب دهنم روی سوراخ کونش مالیدم. دیگه حسابی خیس و باز شده بود. بلند شدم و کیرمو با سوراخ کونش تنظیم کردم. بعد خیلی آهسته کیرمو تا ته توی کونش فرو کردم. لادن هم که معلوم بود خیلی حال کرده با فشار به عقب به من کمک میکرد. چند لحظه کیرمو تو همون حالت نگه داشتم و بعد دوباره شروع کردم به تلمبه زدن. لادن هم خودشو به عقب فشار میداد که کیرم تا ته توی کونش فرو بره. مرتب آه میکشید و میگفت محکمتر ... محکمتر ... سریعتر ... بعد از چند دقیقه حس کردم که دارم منفجر میشم و داره آبم میاد دست انداختم دور شکمش و محکم فشارش دادم طوری که حتی یه میلیمتر از کیرم بیرون از کونش نباشه و بعد با فشار آبمو توی کونش خالی کردم. مدتی توی همین حالت موندیم و بعد خیلی آهسته کیرمو از کونش کشیدم بیرون. هنوز یه قطره از آبم روی سوراخ کیرم مونده بود. وقتی لادن برگشت و این صحنه رو دید کیرمو گرفت و سرشو لیس زد. بعد توی دهنش مزه مزه کرد و گفت خوبه. قول بده که دفه دیگه آبتو توی دهنم خالی کنی. پیش خودم فکر کردم پس این دفه آخر نیست و لادن هم مثل من دوست داره که این ارتباط برقرار بمونه. قبول کردم و گفتم به این شرط که توهم قول بدی یه دفه فقط با ساک زدن آبمو بیاری. با خنده قبول کرد. ساعت 5 شده بود و هنوز 1 ساعت دیگه وقت داشتم. رفتم توی حمام و بدنم رو برای اینکه بوی عرق ندم و زنم متوجه نشه شستم و بعد هم لباس پوشیدم و بعد از بوسیدن لادن رفتم خونه. به زنم گفتم که یه ساعت زودتر از اداره اومدم و اگه دوست داره لباس بپوشه که با هم بریم خونه لادن. بعد از اون روز هر روز بعد از کار میرفتم پیش لادن و توی هر فرصتی که بچه ها به بازیشون مشغول بودن باهاش لاس میزدم. این کار تا زمان اومدن حسام طول کشید. البته بعد از اونم هر وقت فرصتی پیش میومد با هم حال میکردیم و چند دفه دیگه از کون کردمش. تقریباً اواخر دوره مأموریتم بود که از طرف مدیر شرکت یه نامه به دستم رسید و ازم درخواست کرده بود به دلیل کمبود نیرو در صورت امکان یکسال دیگه مأموریتم رو تمدید کنه. من که از خدام بود وقتی هم به زنم گفتم چون نزدیک خواهرش بود شکایتی نکرد و من تونستم مدت بیشتری کنار لادن بمونم. دفه بعد ماجرایی رو که آبم رو توی دهن لادن خالی کردم براتون تعریف میکنم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با رویا دختردایی

دختر داییم اسمش رویاست و حدود 18 سال سن داره و تو دیدن عکسهای سوپر باهام خیلی پایس تا میشینم پای کامپیوتر زود میاد ببینه چکار میکنم چند باری بهم گفته بود که یک نسخه از عکسهارو براش رایت کنم منم بخاطر اینکه بچس و لو نرم براش انجام ندادم و بهش گفتم هر بار که خواست خودم براش میزارم همش دنبال موقع ای بود که به هر بهانه ای بیاد منزلمون تا دل سیری عکس سوپر ببینه منم حال میکردم که با اون عکسهارو ببینم آخه این دختر خیلی خوشکل وخیلی خوش تراش و هنوز موقعیت حال کردن پیدا نشده برای اینکه هر موقع که میاد خونمون با خونوادس.


یه روز که توی کف بودم رفتم پای عکسها داشتم نگاه میکردم که پدرم از طبقه پایین صدام زد که برم خرید کنم شب مهمان داریم بلند شدم رفتم پایین گفتم کیه گفت دایت داره میاد منم زود رفتم خرید کردم و برگشتم رفتم تو اتاقم پای سیستم میدونستم وقتی بیان رویا به بهانه ای میاد بالا منم کلی عکس جدید که از اینترنت گرفته بودمو توی یه پوشه ذخیره وگذاشتم رو دستاپ و خاموش کردم و رفتم پایین تا بیان.


حدود ساعت هشت و بیست بود که اومدن رویا چه خوشکل شده بود هنوز ده دقیقه ای از امدنشون نگذشته بود که رویا بهم گفت راستی رضا یه سی دی دارم می خوام برام رایتش کنی بلد نیستم دایم بهم گفت ببین رضا بهش روش رایت کردنو یاد بده تا اینقدر مزاحم تو نشه گفتم دایی جان چه مزاحمتی بلند شدیم رفتیم بالا تو اتاق که رسیدیم یه سی دی از تو کیفش دراورد گفت اینه منم گفتم بذار تا سی دی خودمو اول رایت کنم بعد سی دی تو قبول کرد گفت اشکال نداره مانتومو در بیارم گفتم راحت باش منم زود سیستمو روشن کردم و رفتم سراغ پوشه عکسها اومد پیشم که بشینه رو صندلی کناریم که خوشکم زد یه تاپ بندی نازک تنش بود که سینه های کوچیکش از زیر اون معلوم بود نگاهش کردم ولی به روم نیاوردم بهم گفت چی میخوای رایت کنی ترانس گفتم عجب ترانه ای برام بزار که اگه خوب بود برام رایتش کنی من هم براش گذاشتم عکس اول که اومد رو مانیتور خودشو جمع کرد و گونه هاش سرخ شد چندتایی که رد شد گفتم میرم پایین یه چیزی بیارم برای خوردن به عکسها خیره شده بود چیزی نگفت از اتاق رفتم بیرون.رفتم پایین و شربت و میوه گذاشتم توی سینی که ببرم بالا که بابام به دایی گفت با یکی از دوستانش یه قراری داره میخوان با مامانم برن برای دیدن زمین شما هم میاین دایی هم گفت باشه .


زمینی رو که بابام مخواست نشونشون بده با منزل حدود بست کیلومتری فاصله داشت بابام به من گفت رضا اگه آقای مهندس امد دم در بهش بگو که رفتن سر زمین گفتم باشه همه برنامه هام بهم ریخت چونکه رویا هم میباست باهاشون میرفت.گفتم برم به رویا بگم میخواین برین.که دایی گفت نه رویا بمونه تا برگردیم بلند شدند که برن مامانم گفت مواظب خودتون باشید و اگه دیر شد توی یخچال غذا هست بذار تو فر گرم کنید گفتم باشه تو کونم عروسی بود تا اینکه رفتن دم در که زنگ ایفن رو زدند بابام که جواب داد مهندس بود خیالم راحت شد به مهندس گفت داریم میایم پایین.ورفتند حالا خونه بوی خوبی داشت برای اینکه من و رویا تنها بودیم تا پنخ شش ساعت رفتم بالا روشو برگردوند به در گفت کجا رفتی دیر کردی دیگه داشت حوصلم سر می رفت پایین بودم بابا اینها رفتن برای دیدن زمین مهندس کی رفتن همین الان.بهش گفتم همشونو دیدی گفت نه منم بی معتلی براش گذاشتم اونم از عکسهای بکن بکن کمی خجالت کشید گفتتم مگه تا حالا از اینها ندیدی گفت این جوریشو نه بهش گفتم پس اگه زندشو ببینی چیکار میکنی گفت یعنی چی گفتم یعنی هیچی.بهم گفت تو مگه زندشو دیدی گفتم آره خیلی گفت میشه بپورسم کی گفتم آره دوست دختر قبلیم سارا.گفت قشنگ بود گفتم فکر نکنم به اندازه تو قشنگ باشه گفت من چطور مگه آخه تو هم خوشکل ترشی هم اندامت وهم سینه هات رو فرم تر از اونه


گفت مرسی ولی من همیشه وقتی توی اتاقم تنهام لخت خودمو که میبینم اصلا قشنگی نمیبینم چطور میگی قشنگه.بهش گفتم پسر نیستی که بفهمی راستی دوست پسر داری یا نه گفت نه چطور مگه همین طوری سوال کردم بعد شربتی روکه براش اورده بودم دادم دستش.با خودم گفتم امتحانش کنم یه تیر تو تاریکی بزنیم شاید به حدف خورد گفتم راستی سوتینت شمارش چنده فکر نکنم زیاد باشه چونکه سینه های کوچیکی داری گفت من خیلی وقتها سوتین نمی بندم این طور راحت ترم ولی شمارش چهلوپنج پنجاهی هست گفتم معلومه راستی نکشون.دیگه چیزی نگفتم گفت نک چیا گفتم چند لحظه صبر کن زود رفتم توی پوشه مدلها ویکی یکی رد میکردم و گفتم هر کدومشون که شبیه سینه هات بود بگو گفت چرا گفتم کار دارم می خوام ببینم نکشون چه رنگی.همین طور یکی یکی عکسها رد میشد تا یکیش که یه دختر بیست و دو سه ساله بود اومد گفت وایسا تقریبا شبیه به اینه.گفتم این نه بابا تو خودتو خیلی دست کم گرفتی فکر کنم مال تو خوشکل تر باشه اصلا چی میشد که عکس تو هم توی این عکسها بود گفت بین اینا الان خودم که اینجام گفتم چه فایده فقط یکمشون پیدان گفت سینه هامو میگی گفتم آره مگه میخوای ببینیشون گفتم خیلی دوست دارم



بلند شدم رفتم پشت سرش ایستادم دستمو گذاشتم روی سینه هاش و کف دستم احساسشون کردم یکم که فشارشون دادم گفت ای دردم اومد گفتم از سینه های سارا سفترن دیدم چیزی نگفت گفتم صبر کن دستمو با پورویی بردم زیر تاپش و سینه هاشو لمس کردم وای که چه سینه هایی داشت گفتم مواظبم فشارشون نمیدم بهش گفتم نکشون چه رنگیه هنوز حرفم خشک نشده بود که تاپشو تا بالای سینه هاش دادم بالایه نگاه به سینه هاش کرد و بعد به من زود روشونو گرفت گفت حالا دیدی قشنگ نیستن گقتم من حرفی زدم دستاتو بردار ببینم تا بهت بگم دستاشو اوردم پایین چه سینه های خوش فورمی داشت دوست داشتی مثل سیب گازشون بگری دیگه طاقت نیاوردم رفتم زیر سینه هاش و نکشونو کردم تو دهن.گفت چیکار میکنی گفتم مزشم با سینه های سارا فرق میکنه.بعد بهش گفتم تا بابااینا نیومدن یه چیز باحال برات بزارم کیف کنی براش یه فیلم سوپر گذاشم باورش نمی شد که براش فیلم سوپر گذاشتم گفت خیلی دوست داشت که ببینه آخه دوستاش براش تعریف کرده بودن.کیف کرده بود بهش گفتم تا حالا از این کارا کردی گفت نه ولی یکی از دوستام که امده بود خونمون برام انجام داد.گفتم چی گفت برام تعریف کرد که یه فیلم دیده که زنه با خیار چکار میکنه گفتم کی گفت همین پارسال گفتم چیکارت کرد گفت بهش گفتم چیکارمیکرد بلند شد درب اتاق رو قفل کرد بعد شلوارشو کشید پایین بعد از بین میوه هایی که گذاشته بودم یه خیار برداشت باهاش بازی کرد می کرد تو دهنش بعد دراز کشید روی تختم من تاحالا لخت هیچ کس رو جز خودم ندیده بودم بعد یکم با کسش بازی کرد و خیار گذاشت دم سوراخ کسش وبازی میداد یه صداهایی از خودش در میاورد بعد بهش گفتم همین گفت نه بعد یواش یواش خیار کرد تو دیدم خیلی داره حال میکنه گفتم چه حالی میده گفت بخواب تا بهت بگم.



منو خوابند و در مورد قسمت دیگه فیلم که دوتا زن با هم حال میکنن گفت لباسای من هم در اورد و شلواروشرتم دراورد بدنمو لیس میزد گفت بیا برای هم کسامونو لیس بزنیم خیلی حال میداد بعد همون خیار برداشت و همینطور که روی اون زانو زده بودم وسرم وسط پاهاش بودسر اونم وسط پاهای من با کسم ور میرفت در کسم بازیش میداد احساس کردم داره یواش یواش فرو میکنه تو کسم خیلی حال میداد بهم گفت بکنم تو منم دیدم خیلی باحاله داخلش حتما بیشتر حال میده گفتم باش اونم بی معطلی فرو کرد تو یه سوزش بدی داشت ولی بعد اروم شد خلاصه اون روزو خیلی با هم حال کردیم کارمون که تموم شد و دوستم که رفت رفتم دستشویی دیدم شرتم خونیه بعد زنگ زدم بهش جریانو که براش گفتم گفت روز اول هم برای اونم همچین اتفاقی افتاده خلاصه هفته ای دو سه باری با هم حال میکردیم.من نمی دو نستم چی بهش بگم فقط گفتم میشه منم ببینم گفت خجالت میکشم دستشو گرفتم از روی صندلی بلندش کردم و نشستیم رو تخت خوابندمش رو تخت ولی دستشو گذاشته بود روی کسش و نمی گذاشت که دگمه شلوارشو باز کنم خجالت میکشد گفت میخوای چی رو ببینی گفتم دستتو بردار تا بفهمی دگمه شلوارشو باز کردم و شلوارشو کشیدم پایین یه شرت مشکی پاش بود شرتشم کشیدم پایین کسش پرید بیرون


یه کس تپل وسفید گفتم چه قشنگه پاشو باز کردم و یه زبون زدم خودشو جمع کرد گفتم بعد از دیدن اون همه عکس و فیلم حالا می طلبه که منم جای دوستت باشم بهش گفتم انگشتتو بکون داخل ببینم اونم کرد تو بعد دو انگشت دیدم نه بابا راست میگه پارن من هم از فرسط استفاده کردم و گفتم میخوای بیشتر حال بده گفت چجوری گفتم خیار که نداریم ولی یه چیز بهتر از خیار دارم که بهت حال بده زودی شلوارم و شرتمو با هم کشیدم پایین پاشو باز کردم و سرکیرمو گذاشتم لای کسش یکم جلو عقبش کردم بهش گفتم حالا این بیشتر حال میده یا خیار از خیار کوچیکتره یا بزرگتر گفت هم بزرگتره هم کلفتره منهم نامردی نکردم تا ته کردمش تو کس لیز و تنگش که جیغش در امد گفت کیره تو باحال تره خلاصه تا امدن خونواده چهار دست کردمش عجب کسی داشت.از آن روز هر موقع که تنها میشدیم یا فرصتی پیدا میشد بهش یه حالی میدادم یه بار هم با دوستش که امده بود خونشون حال کردیم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با زندایی هات

سلام به همه دوستان
عرشیا هستم. این خاطره مربوط میشه به سال 79 الهام زنی 27 ساله با چشمان زیبا و دلربا و کون بزرگ و خوشفرم . بسیار دختر بی قید و بندبار و بسیار هات و سکسی که همگی از دیدن اندام زیبا و خوشفرمش لذت مبردند و از هرفرصتی برای تصاحب یا حتی مالیدن ان استفاده می کردند و براحتی ازش نمی گذشتند المیرا خواهرزن دومم در فروشگاه من کار میکنه و مسئول فروش و ثبت سفارشات لباس مجلسی زنانه هست یک روز زنداییی خوشگل و فول سکسی برای سفارش دوخت لباس به فروشگاه اومد و از اونجاییکه المیرا نبود مانده بودم که چکارکنم که زنداییم گفت عجله دارم و خودت اندازه ام رابگیر و ثبت کن که خداییش خیلی وقت بود منتظر چنین فرصتی بودم که ان بدن زیبا زندایی را لمس کنم بنابراین بدون فوت وقت زنداییم را اسمش الهام بوده به طبقه بالا که کارگاه و تولیدی ما محسوب می شد راهنماییش کردم الهام مدل لباس سفارشی اش را نشانم داد و دیدم که لباس چسبان و بازی بود و بخاطر همین هم اندازه هاش دقیقا سایز بدنش می شد که این را بهش گفتم و الهام گفت نگوکه باید لخت بشم و منم گفتم که دقیق حدس زدی اگر مشکلی داری میتونی بعدا بیایی تا المیرا بیاد و الهام گفت که وقت ندارم و لباسم را زود میخوام



خلاصه الهام در پشت میز کارگاه لخت شد و من از دیدن بدن لخت ان تنم سست شد به خودم اومدم و اندازه گیری را شروع کردم و به بهانه های مختلف به بدن الهام (سینه ها . گردن .کمر .باسن و رونای تپلش می مالیدم ).الهام وقتی متوجه چنین رفتاری شد حال به حال شد و چشم از کیر راست شده ام بر نمی داشت وقتی کارم تمام شد گفت که این همه مالیدنها و دید زدنهای مفتکی برات حال داد که در حال ناخوش و مست بهش گفتم ارزوی هرکسی هست که با تو همکلام بشه چه برسه که لخت پیشش واستی .
الهام : اگه کارت تمام شد لباسم را بپوشم
عرشیا : مگه بهت بد میگذره
الهام : نه ولی باید برم فقط یه خواهش که هیچکس از این ماجرا چیزی نفهمه .
عرشیا: خرج داره و باید هزینه اش را بپردازی
الهام : ای کلک دو طرفه می چاپی هم حق السکوت و هم هزینه دوخت لباس
عرشیا : میتونه یه طرفه باشه اگر مایلی
الهام : جدی میگی من شوخی کردم
عرشیا : ولی من شوخی نمیکنم
الهام : منظورت چیه ؟
عرشیا : میتونم حتی هزینه دوختم هم نگیرم (400 هزارتومان )
الهام : چجوری ؟
عرشیا : تا تو چجوری راه بیایی ؟
الهام یکمی شک کرد و رفت که دامن بلندش را بپوشه که دستش را گرفتم و گفتم چی شد جوابم و ندادی ؟
الهام: باید چکارکنم ؟
عرشیا : اگه اجازه بدی از رو شورتت کوستو 5 دقیقه بمالم و بیحساب بشیم
الهام : تو همیشه با همه اینجوری حساب میکنی من شوهردارم و کوسمم مال شوهرمه .
عرشیا : من که میدونم تو دوست پسرداری و به ویلاش رفت و اومد داری نیازی نیست تظاهر به وفاداری کنی. در ضمن تمام زوایای این کارگاه با دوربین های مداربسته فیلمبرداری میشن و بدن لخت تو با تمامی حرکات ما ضبط شده اند و میتونند مدرک قابل توجهی باشن .
الهام : کثافت خیلی رذلی از من چی میخوایی
عرشیا :همونی که گفتم
الهام : فقط همین نه چیزه دیگه و بیشتر از 5 مین هم نشه
عرشیا : قبول
الهام : فقط از روی شورت
عرشیا: باشه


الهام خودشو در اختیارم گذاشت وقتی که کوسوشو لمس کردم دیگه دیوانه شدم و ان کوس گوشتیو و لذیذرو مالیدم و مالیدم 3 مین بعد دیگه الهام صداش عوض شده و اه و اه میکرد و لذت می برد که پارا فراتر گذاشتم و گفتم :
عرشیا : الهام جون اجازه میدی 2 دقیقه بعدی را از زیر شورت بمالم خیلی حال میده
الهام : فقط 2 دقیقه
با موافقت الهام بلافاصله شورتش را تا زانوش پایین کشیدم و دستم رو کوسش گذاشتم و حسابی مالیدم و با سوءاستفاده از حال کردنهای الهام انگشت وسطی را به داخل کوسش فرو کردم و تلمبه زدم الهام دیگر تو اسمونها بود و دستم را محکم گرفت و گفت
الهام : بیشرف داغونم کردی زود بدون هیچ کار اضافه ای منو بکن
عرشیا: اخه میخوام بخورمت
الهام : منیتونم طاقت بیارم میخوام زیر کیرت ارضا بشم نه اینجوری
عرشیا : پس باید یه قولی بهم بدی
الهام : چه قولی
عرشیا : سری بعد که اومدی برای پرو باید اجازه بدی خوب بخورمت .سینه هات .رونات و مخصوصا کوس تپلی و گوشتیتو .
الهام : باشه قول میدم ولی الان تمامش کن دارم میمیرم
عرشیا : باشه عزیزم تو چجوری دوست داری شروع کنم
الهام : همین جوری سرپایی


خوشگلم دستاشو رو میز کارگاه گذاشت و یکمی بدنش و داد عقب و کوس قلمبه اش از لای پاهاش زد بیرون و منم کیر سیخ شده ام را گذاشتم لای پاش که یدفعه گفت وسایل پیشگیری ندارم مواظب ابت باش نمیخوام حامله بشم .که یدفعه با شدت زیاد فرو کردم توش که جیغ محکم و بلندی کشید و گفت مادرقحبه این چی بود کردی تو کیرت اینقدر بزرگ بود جرخوردم
عرشیا: توکه نباید از این جور چیزها بترسی کیر ندیده که نیستی
الهام : کیر ندیده نیستم ولی نه داییت نه دوست پسرم کیرشون نصف این نیست
عرشیا: به دوست پسرت زیاد می دی
الهام : نه ماهی یک یا دو بار اگه موقعیت جور بشه
عرشیا : باهات خوب سکس میکنه کم نمیاره
الهام : نه بخوبی تو . تو پدرمو دراوردی تابحال اینقدر حال نکرده بودم


من همینجوری داشتم تلمبه می زدم و کوس تنگ الهام داشت رو می اومد و حال عجیبی می داد که سرکیرم داغ شد و سریع کشیدم بیرون و روباسنش خالی کردم و گفتم خوشگلم خوب حال کردی که اونم در جوابم گفت که دراین فاصله 3 بار ارگاسم شده که بخاطر حالش ادامه داده تامن تمام بشم . این بود سراغاز سکس من با زندایی الهام که مابقی و خلاصه ای از سکسهای بعدیشو برایتان ارسال خواهم کرد .
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
وای یه شب توپ با دختر عمه ام

بزار از خودم بگم سامی هستم 17 ساله یه کیر معمولی دارم یه نمه خوشتیپم و اما یه دختر عمه دارم که خیلی ناز و خوش استیله منم دوسش دارم حالا بزارید داستان یه شب توپو با دختر عمه ام تعریف کنم:
یلدا دختر عمه من 6 ماه از من کوچیک تره ما از بچگی با هم بزرگ شدیم از 5 دبستان که یادم میاد معنی کردنو بهش یاد دادم گاهی بهش میچسبوندمو گاهی اوقاتم دور از چشم خانواده ها لبی میدادیمو دستی میزدیم البت این موضوع یه چند سالی طول کشید تا یلدا دختر عمه ام بفهمه درست حسابی کس چیه ؟ این قضیه ما 16 سالگی منه من همیشه یلدا رو تو راه پله ها و هر جایی که جلو دید نبود انگشت میکردم(اخه ما تو یه ساختمون زندگی میکنیم طبقه بالای ما خونه یلدا ایناست) اونم میخندید و میگفت یکی میبینه نکن همیشه جفتمون دنبال این بودیم که یا مکانی گیر بیارم تا از خجالت هم در بیایم.
یه روز از شهرستان زنگ زدن که یکی از اقوام مرده پدر مادر من و یلدا مجبور شدن که برن شهرستان اما نزاشتن ما پیش هم باشیم من پایین خوابیدم و یلدا خونه خودشون بالا ولی بابام به من سفارش کرد که حواست به یلدا باشه که نترس و اینا گفتم باشه ساعت 9 شب بود که بابا اینا وسایل و جمع کردن و رفتن ساعت 10 بود که من لم داده بودم جلو تلوزیون و داشتم پفک میخوردم که دیدم یلدا اس داد بیا بالا کارت دارم با یه شکلک چشمک دو هزاریم افتاد که قضیه چیه سری پریدم بالا یلدا گفت بیا تو گفتم بابا اینا نیان یه وقت گفت نه زنگ زدم نزدیکای قزوینن نترس بیا رفتم تو عوضی یه شلوار صورتی با یه تی شرت صورتی تنش بود یه شالم انداخته بود رو سرش که بعد این که رفتم تو درش اورد نشستم یلدا اومد نشست کنارمو بعدش گفت تو بودی سوت زدی(این قضیه سوت از یه جک میاد که من به یلدا اس داده بودم جکه اینه که به یه حاج خانومه میگن مکه حاجی چطوری پیشنهاد سکس بهت میده میگه که سوت میزنه میگه تو چطوری میده میگه میگم حاجی شما بودی سوت زدی حالا بگذریم)گفتم اره بعدش دستمو گذاشتم رو رون پاشو فشار دادم اولش خجالت میکشیدو یکم خنده های لوسی میکرد بعدش دستشو انداخت دور گردنمو لباشو گذاشت رو لبام وای که چه لبای توپی داشت اولش من فقط لباشو مکیدم بعد زبونمو کردم تو دهنش دیدم که یکم بدش میاد دیگه ادامه ندادم همونجوری تی شرتشو دادم بالا و دستمو کردم زیر تی شرتش و کمرشو مالیدم اخه من مطالب سکس خیلی میخونم و میدونم که کمر دخترا حشرشون میکنه وقتی مالیدم یلدا سست شد و بهم گفت بیا بریم رو تخت بابا اینا رفتیم تو اتاق ولو شد رو تخت و منم افتادم روش تی شرتشو دادم بالا یه سوتین سفید با گلای صورتی تنش بود بازش کردم سینه های خیلی بزرگی نداشت ولی سینه هاش واقعا خوردنی بود مثل ندید بدیدا حسابی سینه هاشو خوردم اونم حشر شده بود همش دستش رو کیرم بود وقتی دیدم خیلی حشره شلوارشو دادم پایین شوروع کردم مالیدن کسش خیلی حشر شده بود گفتم برگرد میخوام از کون بکنمت اول مخالفت کرد و گفت کردن نه من اصرار کردم و قول دادم که اگه دردش گرفت دیگه دست بردارم داگی استایل نشست رو تخت منم وایستادم پشتش یکم کرم مالیدم رو کیرم و یکمم در سوراخش اول با انگشتام با سوراخش بازی کردم و یکمم لپ کونشو مالیدم خیلی حال کرده بود بعد نوک کیرم گذاشتم رو سوراخش وخیلی اروم فشار دادم تو اولش یکم ای و اوی کرد گفتم صبر کن یلدا الان درست میشه بعد دستمو گذاشتم رو کسش و شروع کردم تلنبه زدن یه چند دقیقه ای کردمش وحشت ناک حشر بود کسش میمالیدم و میگفت سامی بیشتر بکن تو بعد چند دیقه ابم اومد سری در اوردم و ریختم رو کون یلدا یلدا گفت وای ابت داغه رو کونم حسش میکنم منم گفتم قابلتو نداره عشق من (البته بگم بین من یلدا ر رابطه عشقی هم هست) بعدش یلدا گفت سامی باید برم حموم گفتم میشه منم باهات بیام اولش نه و نو کرد ولی اخرش من باهاش رفتم حموم تو حمومم کلی لب بازی کردیم و هم دیگرو شستیم بعدش اومدیم بیرون با حوله یلدا خودمونو خشک کردیم یلدا گفت سامی دوست ندارم تنهام بزاری منم بهش گفتم که باشه ساعت گوشیمو میزارم برای 8 صبح (اخه میترسیدم بابا اینا زود تر بیام مطمین بودم که نمیان چون ختم ساعت 9 صبح بود ولی بازم میترسیدم یکی بیاد خونمون) تا اون وقت میتونیم پیش هم بخوابیم گوشیمو کوک کردم و کنار یلدا خوابیدم تا صبح صبح وقتی گوشیم زنگ خورد با یلدا پاشدیم خونرو جمع کردیم و من رفتم پایین موقع رفتن یلدا گفت بهت اس میدم بعد از لبام یه بوس کوچیک کرد اونروز بابا اینا ساعت 5غروب برگشتند و منو یلدا تمام روز رو عشق بازی کردیم خیلی خوب بود الان توی این یه سال هیچ فرصت دیگه ای مثل اونروز پیش نیومده تا منو یلدا پیش هم باشیم ولی هنوز که هنوزه وقتی حشریم و با هم میحرفیم یاد اونروزو میکنیم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
زن عمو سهیلا


يه زن عمو دارم به اسم سهيلا كه خيلي خوشگله سفيد با چشم آبي و قد و هيكل مناسب اين عموم و زنش حدود 18 سال از باباي من كوچيكتره من از بچگي تو كفش بودم يادمه يه بار بچه بودم شب خونه عموم اينا بوديم اونام تازه ازدواج كرده بودن شب موقع خواب از اتاق كه اومدم بيرون بروم دستشوئي سهيلا رو ديدم كه با لباس خواب داشت از تو آشپخونه با شيشه آب مي رفت تو اتاق خوابشون كه من تو اون بچگي آرزو مي كردم بتونم بدن اون رو دست بزنم اونشب گذشت و من دانشجو شدم تو اين مدت عموم اينا هم براي زندگي رفتن شيراز منم شانسي دانشگاه شيراز قبول شدم كلاسام از اواسط اسفند شروع مي شد تلفني بابام به عموم خبر داد و گفت چند ماهي مزاحم شما ميشه و بعد يه جا براش پيدا كنيد عمومم كه كلي تعارف تيكه پاره كرده بود خلاصه من راهي شدم شيراز اينم بگم كه رابطه من با عموم وسهيلا خوب بود و سهيلا جلوي من خيلي معذب نبود معمولا با يه تيشرت و يه دامن بلند ميگشت يه روسري هم سرش مي كرد كه اگه سرش نمي كرد سنگين تر بود روزاي شنبه ؛ دو شنبه ؛ سه شنبه ؛ پنجشنبه و جمعه كلاس داشتم دو روز صبح بقيه بعد از ظهر آخه ترم اول من تصميم گيرنده نبودم و دانشگاه خودش روزاي كلاس رو مشخص كرده بود عموم هم صبح ها مي رفت سر كار و شب ساعت 9 و 10 ميومد خونه پسرشونم كه كلاس دوم بود و يه بچه ديگه هم كه نوزاد بود يه روز كه بعد از ظهر كلاس داشتم از خواب بلند شدم ديدم سهيلا حمومه و بچه داره گريه ميكنه بغلش كردم ديدم خراب كاري كرده از پشت در به سهيلا گفتم اينجوريه گفت بي زحمت بچه رو بيار بده من تو حموم اونم بشورم رفتم پشت در حموم كه بچه رو بدم به سهيلا نميدونم از قصد بود يا نه كه سهيلا اومد جلوي در من بدن لخت و سفيدش رو ديدم كه فقط يه شرت پاش بود يه واي گفت و منم سرم رو انداختم پائين بچه رو بهش دادم و رفتم تو اتاق ولي همش بدن سهيلا جلو چشمم بود با اون پستوناي قشنگش بد جوري وسوسه شده بودم كه با سهيلا يه حالي بكنم ولي نميدونستم چه جوري سهيلا كه از حموم اومد بيرون يه جوري نشسته بودم كه به در حموم ديد داشته باشم دوباره ديدمش ولي اينبار يه دونه حوله از اينا كه حالت لباس تنش بود و من فقط تونستم ساق پاي خوش تراش سهيلا رو ببينم بعد از لباس پوشيدن اومد گفت ببخشيد من نمي دونستم تو روبروي در حموم ايستادي منم گفتم خواهش مي كنم من بد جايي ايستاده بودم خنديد و گفت هر چي بود گذشت فقط اگه رضا ( عموم ) بفهمه ناراحت ميشه منم گفتم نه بابا من كه چيزي نميگم تو هم چيزي نگو خنده اي كرد رفت چند روز گذشت و از اون به بعد ديگه روزا تو خونه جلوي من راحت ميگشت حتي ديگه جلوي من به بچه شير مي داد و من هر روز بيشتر براش كف مي كردم يه روز كه صبح كلاس داشتم ساعت چهار بود رسيدم خونه ديدم پسر عموم داره ميره بيرون گفتم كجا ميري گفت ميرم خونه دوستم با هم درس بخونيم رفتم تو اتاق سهيلا برام يه چاي آورد و نشست به حرف زدن يه مرتبه گفت تو دانشگاه دخترم هست گفتم آره پرسيد باهاشون دوست شدي گفتم نه بابا خنديد و گفت تو گفتي منم باور كردم گفتم به جون خودم كه گفت پسر آخه تو چقدر تنبلي گفتم دوست بشم كه چي بشه گفت يعني تو دلت نميخواد با يه دختر دوست بشي بعضي وقتا باهاش يه لاسي بزني يه لبي بگيري باورم نميشد سهيلا داره اين حرفارو به من مي زنه اين حرفش دوباره من رو هوائي كرد و گفتم آخه لاس زدن كه فايده نداره خنديد و گفت پس چي پررو مي خواي باهاش بخوابي احساس كردم كيرم داره بلند ميشه گفتم آره ديگه اين باز يه چيزي گفت اونم آخرش هيچيه منم ديگه زدم به سيم آخر و گفتم براي تو شايد چون ديگه عادت كردي ولي به نظر من آخرش اصل كاره خنديد و گفت اتفاقا اولش بهتره منم گفتم من كه كلش رو دوست دارم گفت پس تو خيلي حشري هستي ديگه چهار شاخ بريدم نميدونستم چي بگم گفتم نه بابا گفت از جلوي شلوارت معلومه نگاه كردم ديدم شلوارم باد كرده و كيرم داره از توي شلوار خود نمائي مي كنه دستم رو گذاشتم روش گفت ولش كن بدبخت رو بعد دست انداخت روش و يه فشار داد گفت درش بيار بزار يه نفس بكشه خفه بشه قتل عمد حساب ميشه ديگه تو حال خودم نبودم و گفتم آخه جلوي تو كه نميشه خودش دست انداخت زيپ من رو باز كرد و گفت مگه تو لخت من رو نديدي خوب منم ببينم چي ميشه مگه كم ميشه ازت گدا بعد دستش رو كرد تو شرتم كيرم رو گرفت و شروع كرد به ماليدن منم كه انگار شوكه شده بودم بهم گفت اون كمربندت رو باز كن چرا داري من رو نگاه ميكني اينجوري ميخواي از كلش لذت ببري مثل مجسمه موندي كمربندم رو باز كردم دكمه شلوارم رو باز كردم ديدم سهيلا افتاد رو پام و كيرم رو كرد تو دهنش معلوم بود بد جوري حشرش زده بالا شروع كرد به ساك زدن منم با دستم با موهاش بازي مي كرد يه دستمم رو رسوندم به پستونش و شروع كردم به ماليدن يه كم كه گذشت ديدم داره آبم مياد سرش رو كشيدم بالا فهميد سرش رو برد پائين چند تا ميك زد و آبم ريخت تو دهنش همش رو خورد بعد بلند شد رفت دهنش رو شست و اومد پاشو بريم تو اتاق خواب اونجا ازش چند تا لب گرفتم و لختش كردم شروع كردم به خوردن گردنش اومدم پائين رسيدم به پستوناش اونا رو هم خوردم رفتم سراغ كسش ديدم خيس خيس شروع كردم به ليس زدن كيرمم دوباره سفت شده بود يه كم كه كسش رو خوردم گفت بسه حالا بيا كيرت رو بكن تو كسم منم خوابندمش رو تخت و كيرم رو گذاشتم جلو كسش و با فشار تا ته كردم تو يه واييييييييييييييي گفت و من شروع كردم عقب و جلو كردن چون آبم اومده بود ميدونستم كه به اين زوديا نمياد سهيلا هم داشت ناله مي كرد و قربون صدقه من و كيرم مي رفت بهش گفتم ميذاري از پشت بكنم گفت خيلي درد داره گفتم من آروم مي كنم كه دردت نياد بلند شد و به حالت چهار دست و پا خوابيد رو تخت و پاهاش رو از هم باز كرد معلوم بود عموم با كونشم حال مي كنه چون وارد بود كسش از پشت قشنگ زده بود بيرون از آب كس خودش ماليدم به سوراخ كونش و كيرم رو گذاشتم رو سوراخ كونش يه كم كه فشار دادم تا نصفه رفت تو سهيلا هم همش مي گفت يواشتر من نميدونم شما مردا از اين كون چي ديديد كه كس رو ول مي كنيد كون زنا رو مي كنيد گفتم مگه عمو هم اينجوريه گفت آره بابا منم ديگه تموم كيرم تو كون سهيلا بود داشتم عقب جلو مي كردم با دستم پستوناش رو مي ماليدم و با يه دستم چوچولش رو مي ماليدم اونم خيلي داشت حال مي كرد از ناله هاش معلوم بود همش مي گفت جون جون بكن بكن جربده من رو از خوردن كونش به روناي پام خيلي حال مي كردم يه دفعه سهيلا دادش بلند شد و شروع كرد خودش رو تكون دادن منم تند تر براش چوچولش رو ماليدم و سهيلا اورگاسم شد بعد برگشت و گفت ديگه كون بسه بيا كسم رو بكن منم دوباره كيرم رو كردم تو كسش و شروع به حركت كردم با دستم پستوناي سهيلا رو مي ماليدم داشت آبم ميومد بهش گفتم كجا بريزم گفت تو كسم منم از خدا خواسته همه آبم رو ريختم تو كسش سهيلا همش ميگفت آخ سوختم چقدر داغه آبت كسم سوخت بعد يه لب ازش گرفتم و بلند شديم بهش گفتم حامله نشي خنديد و گفت بعد از زايمان دومم لوله رحمم رو بستم منم خيالم راحت شد بعدش چون بچه بيدار شده بود تك تك رفتيم حموم فقط سهيلا گفت يه وقت جولي عوت ضايع نكني گفتم نه از اون روز چند بار ديگه هم موقعي كه عموم و پسرش خونه نبودن با سهيلا حال كرديم ولي جلوي عموم هميشه عادي برخورد مي كرديم سهيلا هم پيش عموم جلوي من روسري سرش مي كرد .
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
مهسا دختر عمه ام




موضوع مال عيد امساله که اولين سکس من بود
من هر سال که ميرفتم شهرستان به خاطر اون بود.هيکلش 1 بود.سفيد بود و شهوت آور.اسمش مهسا بود.يک خواهر داشت که اسمش مهتاب بود و 23 سالي داشت و دانشجو بود
يک روز نميدونم کي مرده بود که کل خوانواده رفتن فاتحه ولي ما رو نبردن ما هم که از خدامون بود
من تو اقوام به چشم ديگرانيک بچه مثبت بودم براي همين هم خيلي جلوي من لباساي پوشيده نميپوشيدن
همون روز هم مهسا با يک تاپ و يک شلوار نازک بود
مهتابم کلاس داشت رفت کلاسش من موندم و مهسا خانوم
رفتيم پاي کامپيوترشون که مشکلي که داشت رو بر طرف کنيم.من عادت دارم پاي کامپيوتر هر کي ميرم يک سرچ کلي هاردشو ميکنم.مهسا رفت دسشويي منم شروع کردم به سرچ
منو بگو که فکر ميکردم چه بچه مثبتي هستش.يک فيلمي داشت خيلي با حال بود و تا اون موقع نديده بودمش.من تو حال فيلم بودم ک دفعه مهسا اومد
چشمش افتاد به فيلم گفت داري چي ميکني؟منم حول شده بودم گفتم هيچي .گفت اون هيچي بچه؟گفتم اصلا تو چرا از اين فيلما داري؟گفت کامپيوتر خودمه فضول
اومد نشست کنارم که بقيه کارايي که با کامپيوتر بلد نبود رو يادش بدم.گفتم حال ندارم ديگه.گفتش فيلم سکسي داري؟
از تعجب شاخ در آوردم!گفتم آره همه جوري.گفت يکيشو ميذاري؟رفتم يکيشو از توي ساکم آووردم گذاشتم.کس کش خودشم بدش نمي اومد من رو تحريک کنه
اولاي فيلم کيرم شروع کرد باد کردن.فکرشو بکنين فيلم سکسي نگاه کني يک دخترم با اون وضعيت کنارت باشه و کاري نتوني بکني
مهسا چشش افتاد به کيرم يک نيش خنده اي زد.گفتم کوفت کجاش خنده داره طبيعيه.بد جوري حشري شده بودم.يک دفعه دستشو گذاشت رو پام.يک نفسي کشيدم فهميدم ميخواد چي کنه
دستشو آورد بالاتر گذاشت رو کيرم منم که خشک شده بودم.دستش رسيد به کيرم گرفتش تو دستش و مالوندش
ضايع بود تازه کاره.دکمه هاي شلوارمو باز کرد کيرمو در آورد کيرم که گرمي دستاشو حس کرده بو د رکورد زده بود و شده بود يک شيلنگ.يک کم مالوندش من هم که از خشکي در اومده بودم
دستم بردم روي سينه هاش و شروع کردم بمال بمال دستمو ميبردم پايين تر رسيدم به روناش دستمو که بردم وسط پاش به گرماي 50 درجه خوردم از اون کس داغا داشت
ديگه هر دوتامون حشري شده بوديم رفتيم روي تخت لختش کردم و خودمم لخت شدم اندامشو نميتونين تصور کنين با همه ي عکس و فيلماي سکسي فرق داشت يه چيز ديگه اي بود
سفيد و اندامي بود نزديک بود همونجا شروع کنم به جلق زدن. خودمو کنترل کردم.پاهاشو باز کردم کس که کس نبود تو بگو شکلات بود.کسشو ميخوردم و اونم که تازه دست از مقاومت برداشته بود آه اه بلند شده بود


گفتم دیگه باید بریم سر پرده برداری.بلندش کردم گفتم بشین رو کیرم.بلند شد یواش یواش نشست چند تایی بالا پایین که شد پرده برداری انجام شد خونش اومد
تازه به قسمت اصلی کار رسیده بودیم.گفت بسه .گفتم تازه میخوای حال کنی بیا.یک کمی فکر کرد و اومدش.من لنگاشو بالا کردم و شروع کردم به بکن بکن.بعد 7-8 دقیقه ای که گذشت دیدم داره آبم میاد ولی اون هنوز ارضا نشده
گفتم نامردیه اینطوری.گفتم میدونی بابات اسپریشو کجا میزاره گفت آره و رفت آوردش.خالیش کردم رو کیرمو دو باره شروع کردم به تلنبه زدن ولی از نوع سگیش
دیدم داره میلرزه فهمیدم که ارضا شده ولی من تازه گرم شده بودم تو همین فکر بودم که در باز و بسته شد.یکی اومد.بهش گفتم مگه اونا نرفتن 3 ساعت دیگه بیان؟گفت آره.گفتم پس کیه؟گفت فکر کنم مهتاب
حالا شما فکر کنید کیرم تو کونش بود لخت لختم بودیم.چی باید میکردیم هر لحضه ممکن بود در رو باز کنه!!!!!وای
رفت لباسشو عوض کرد و اومد ما هم که تو اون لحضه ها گفتیم به حالت طبیعی برگردیم.در باز شد و دوتامون نیمه لخت دید
گفتش به به مهسا خانوم چشمم روشن!خودش اومدکیرم گرفت گفت شما هم آقا...از شما بعیده!
کیرم رو کرد تو دهنش تازه فهمیدم بعیده یعنی عجب کیری!لختش کردم که کار نیمه تموممو تموم کنم ولی زیاد باهاش حال نکردم آخه مثل خواهرش نبود.ازکس اومدم بکنمش گفتش نه من دخترم
دلم به حال مهسای بیچاره سوخت که تا آخر عمرش باید بی پرده بمونه.اونم آماتور بود وگر نه کی پرده برداری مفتی میکنه؟
شروع کردم از کون کردنش.از جلو هم با چوچولش ور میرفتم بعد 5دقیقه آبم اومد و همش خالی کردم تو دهنش
البته توی این مدت مهسا هم بیکار نبود و بعضی وقت ها خایه های منو میخورد بعضی وقت ها هم کس مهتاب رو

اون روز من رفتم طبقه ي پايين پيش مهسا ببينم چي ميکنه.دوستش که قبلا خونه ي ما رو اجاره کرده بودن پيشش بود.مامان و باباش هم که رفته بودن خريد خواهرش هم که مثل هميشه کلاس بود
رفتم در زدم مهسا اومد گفتم ايشون کين؟گفت دوستمه هموني که خونه ي شما رو... .گفتم واسم جورش ميکني؟يه چشم غره رفت و گفت ببينم چي ميشه.من رفتم يخچال رو سرچ کنم ببينم چي دارن کوفت کنم
چند دقيقه بعد اومد گفت بيا ميخوام با هم آشناتون کنم رفتم توي اتاق سلام کردم و نشستم خيلي رشد کرده بود با پارسال خيلي فرق کرده بود.
نشستميم و مهسا گفت اين پسر داييمه هموني که صحبت شو کرده بودم با چشماش يه آناليزي بهم کرد وگفت بله قبلا ديده بودمشون.گفت شنيدم که با مهسا خانوم کاراي خوب خوب کردين!
دو تا شاخ داشتم دو تا ديگه هم در آوردم که اين از کجا ميدونه؟تو نگو با مهسا دوست جون جوني هستن و مهسا خانوم همه چيز رو تعريف کرده.
گفتم آره که چي؟گفت هيچي همين توري.مهسا اومد کار رو شروع کنه گفت اين دوستم اسمش پرنا هستش خيلي با حاله!گفتم بله معلومه.رفتن رفت بيرون و چند دقيقه بعد با کرست و تاپ اومدن
دو تا پري جلوم بود.اندامشون محشر بود و سفيد.کسش که ضايع بود موهاش رو زده داشت چشمک ميزد
تو نگو اينا قبلا برنامه رو ريختن کيرم که تا اون موقع استند باي بود بلند شد و باد کرد.اومدن نشستن کنارم یکي شروع کرد لخت کردنم يکي هم باهام ور ميرفت لخت که شدم پرنا رو گرفتم تو بغل ومهسا هم شروع کرد به تحريکش
اون کسشو ميخورد منم از پايين باهاش ور ميرفتم.بعد چند دقيقه بلندش کردم گفتم بسه ديگه بريم سر اصل مطلب!خوابوندمش رو تخت و تلنب هرو شروع کردم اونم که کسش آب انداخته بود... .
کسش دست دوم بود همينطور که داشت آه آه ميکرد گفتم نامرد نگفته بودي که قبلا سکس داشتي
همچين داشت حال ميکرد که هيچي نگفت.کيرمو از توي کسش کشيدم بيرون کردم تو کس مهسا کسش بازم داغ بوداون که ارضا شد دو باره رفتم سراغ پرنا کشيدمش جلو لنگاشو بالا کردم و شروع کردم به تلنبه زدنانم ارضا شد بعد چند دقيقه آب من ديگه داشت ميومدکشيدم بيرون و کردم توي کونش عجب کوني بود
گوشتي و گرم.باچند تا تلنبه ي ديگه آبم آومد و همش رو توي کونش خالي کردم
بعد لباساشو پوشيد گفت خوش گذشت گفتم بازم به ما سر بزنيد گفت حتما و خداحافظي کرد و رفت
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
۱۶ سالگی و زندایی

13 سالم بود که داییم ازدواج کرد.زنداییم خیلی خوشگل نبود، ولی تپل و با نمک بود.این زندایی ما همون اوایل ازدواج منو به عنوان خواهرزاده همسرش خیلی دوست داشت.منم مهربون بودم و کلن تو فامیل از اینایی بودم که اکثرن دوستش داشتن و خلاصه محبوب بودم.زندایی منم خب 12 13 سال از من بزرگتر بود و رو حساب محبت خیلی وقتا منو نوازش میکرد و منم اون وقتا به هیچ حسابی نمیگرفتم جز محبت، خب بچه هم بودم و خیلی این چیزا رو نمیفهمیدم.این نوازشا وقتی یکم بزرگتر شدم و فوتبال میرفتم و پام پیچ میخورد تبدیل شد به ماساژ دادن و پماد زدن و اینطور چیزا تا مثلن خوب شه (بازم از روی محبت چون زنداییم واقعن مهربون بود).خلاصه سالها گذشت و ما بزرگ شدیم و کم کم سر و گوشمون شرو به جنبیدن کرد.از طرفی رابطه من و زنداییم هم خوب بود، ولی من کم کم داشت نگاهم بهش عوض میشد.تا اینکه یه موضوعی پیش اومد که روی من و زنداییم به هم بیشتر باز شد.این زمانی بود که من 16 ساله بودم و تازه کامپیوتر گرفته بودم.یه نرم افزار بود راجع به بدن انسان و من داشتم اینو به زنداییم نشون میدادم.یه قسمت این نرم افزار راجع به دستگاه تناسلی بود و توی اون بخش یه عکس گرافیکی بود که یه کیرو با رگ و ماهیچه هاش نشون میداد که داره وارد کس میشه، ولی همه عکس چون ماهیچه و اجزای درونی بدن بود خیلی معلوم نبود.



زن داییم تاپیکو دید و به شوخی گفت به به چیزای بد بدم که داره!سعید از تو بعیده ها!(اسم من سعیده)منم خودمو زدم به اون راه و گفتم مگه چی داره؟یه طورایی خجالت کشیدم، بعد رفتم تو یه بخش دیگه نرم افزار و از محل متواری شدم به بهانه ای از اتاق رفتم.وقتی برگشتم دیدم زنداییم رفته تو همون قسمت دستگاه تناسلی و اون عکسم توی اون قسمته.زنداییم با یه شیطنتی گفت خاک به سرم اینا چیه؟منم خودمو باز زدم به اون راه گفتم مگه چیه؟ قلبم داشت میومد تو دهنم، هم هیجان داشتم، هم خجالت میکشیدم.گفت این چیه؟گفتم چی؟گفت این!و اشاره کرد به کیره.منم یه طوری که مثلن ندیدم یه حالتی به خودم گرفتم که مثلن تعجب کردم و گفتم وای من نمیدونستم از این چیزا داره!گفت ینی تو نمیدونستی؟بعدم خب این که چیز بدی نیست، یه چیز طبیعیه، تو همه آدما هم اتفاق میفته.منم دوباره کم نیاوردم گفتم من خب نمیدونستم.گفت ینی تو هیچی راجع به این چیزا نمیدونی؟دروغ نگو!گفتم نه!اینو که گفتم اون شرو کرد یه توضیح کوتاه داد که مرد و زن این کارو میکنن تا بچه دار شن.منم که مثلن اینا رو نمیدونستم با خجالت و البته هیجان و شق کردگی گوش میکردم.اون شب چون همه خونه ما بودن، قضیه ظرف 2 3 دقیقه تموم شد.ولی سوال پرسیدنای من به بهونه جمع آوری اطلاعات از زن داییم ادامه داشت و از اونجایی که خاله من (خواهر شوهر زنداییم) یه آدم دیوونه بود و خیلی پشت سر زنداییم حرف میزد، منم در مقابل واسه اون جاسوسی میکردم.تا اینکه یه اتفاق افتاد که...


پدر من اصفهان کار میکرد (ما تهران هستیم) و من و مادرم تنها زندگی میکردیم، مادرم برای چند روز میخواست مسافرت بره و من شب خونه دایی و زنداییم میخوابیدم، زمستون بود و اون سال اگه اشتباه نکنم چون گاز قطع بود یا فشار کم بود یا چی، همه تو یه اتاق خوابیدیم و منم از اونجا که سر و گوشم کم کم داشت میرفت رو ویبره دلم میخواست یه طوری بهش نزدیک شم و حرفای سکسی باهاش بزنم بلکه راه برای بیشترش باز شه.صبح که شد داییم رفت سر کار و من موندم و زندایی (که اسمش ساغره) این اواخر وقتی تماس فیزیکی با زنداییم پیدا میکردم رسمن حالی به حالی میشدم، این بود که صبح که بیدار شدم و هردو تو رختخواب بودیم (جدا بودیم، داییم بین ما بود) بهش گفتم ساغر جون میشه یکم پای منو ماساژ بدی، اونم یکم غر غر کرد، ولی شرو کرد به ماساژ دادن.قبلنا یه کتابچه خیلی کوچیک و خیلی قدیمی ازش گرفته بودم مال قبل از انقلاب بود.راجع به مسایل زناشویی (همون سکس!!) که توش خیلی چیزا نوشته بود.ازش پرسیدم اون کتابه رو هنوزم دارین؟گفت آره.همش میخواستم یه چیزی ازش بپرسم که بحثو بیشتر و بازتر کنم ولی در عین پررویی خجالتم میکشیدم!!!یکم من من کردم و گفتم میشه بازم بخونمش؟



با یه لبخندی گفت چیه خوشت اومده؟منم گفتم میخوام بازم بخونمش.چند لحظه سکوت شد تا زنداییم همینطور که داشت ماساژم میداد با همون لبخندی که حاکی از شیطنت بود دستشو از روی پاهام برداشت و آروم لیز داد زیر پیرهنم، شرو کرد مالیدن شکمم، منم زبونم بند اومده بود و قلبم داشت از دهنم میزد بیرون، آروم آروم دستشو رسوند لبه شلوارم و یکم سرش داد زیر شرت و شلوارم، بعد یهو دستشو کشید و با خنده گفت وای و به من نگاه کرد، که ینی مثلن اتفاقی بوده واز دستش در رفته.بعد دوباره دراز کشید و منم قفل بودم کاملن، که یهو گفت سعید جون میشه تو هم یکم پشت منو ماساژ بدی؟منم تو بهت و ناباوری برگشتم و از روی لباس شرو کردم مالیدن پشتش، ولی روم باز شده بود و آروم دستو فرستادم زیر لباسش، آروم آروم پشتشو مالیدم، دیدم هیچی نمیگه، جراتم بیشتر شد و دستمو از کنار سر دادم سمت سینه هاش و با کمال تعجب دیدم دستشو جابجا کرد تا راه من باز شه.دستم داشت جلو میرفت و آروم آروم رسید به برجستگی سینه هاش که بزرگ هم بودن.دلو زدم به دریا و دستمو بردم زیر سوتینش، دیدم بازم هیچی نمیگه، و رسوندم به نوک سینش.اونطور که اون موقع تو عکسا دیدم بودم نوک سینشو گرفتم فشار دادم و دیدم یه آه کشید.داشتم خل میشدم، تپش قلبم به مرز انفجار رسیده بود، عرق کرده بودم و زبونم بند اومده بود.دیدم گفت درش بیار.هنگ کردم!با بهت و ناباوری پیرهنشو دادم بالا و پیرهنشو درآوردم، داشتم از دیدن بدنش دیوونه میشدم.گفت بازش کن، یکم با سوتینش ور رفتم تا باز شد.



برگشت، صحنه ای که داشتم میدیدم داشت دیوونم میکرد.اولین بار بود که تن لخت یه زنو میدیدم، کیرم کاملن راست شده بود.گفت ب به پشتخواب ببینم.خوابیدم.دستشو آورد و آروم کرد زیر شلوارم و کیرمو گرفت تو دستش.با هر حرکت دستش رعشه به اندامم میومد.گفت اوه اوه چقدم کلفت و داغه.من هیچی نمیگفتم.شلوار و شرتمو در آورد.یکم با دستش واسم زد، سرشو آروم آورد جلو و یکم لیسیدش.بعد گفت مال منم در بیار تا یه چیزی نشونت بدم.بعدن خیلی به دردت میخوره.ولی سعید باید قول بدی هرچی خاله شهنازت میگه بهم بگیا!خوب یادمه که صداش میلرزید.هنوزم نمیدونم چرا اون اتفاقا افتاد، بهش نمیخورد جنده باشه و مطمئنم از اون مدلا نبود، ولی انگار کنجکاویش گرفته بود و تحریکم شده بود.شلوارشو همینطور که دراز کشیده بود در آوردم، یه کون گوشتی و سفید افتاد بیرون.من مث دیوونه ها فقط نگا میکردم.گفت زود باش دیگه، پا میشم میرما!شرتشو در آوردم.برگشت کسشو که دیدم یه چیزی دور و بر کیرم موج فرستاد به تمام بدنم.سرمو گرفت و برد سمت سینش گفت آروم آروم میکش بزن.من داشتم میرفتم رو ابرا.این حرکت خیلی برام تحریک آمیز بود.یکم که میک زدم گفت بلیسش.همونطور که تو عکسا دیدم بودم سینشو لیسیدم، ولی خب خیلی خیلی ناشیانه، کنترلم اصلن دست خودم نبود.



گفت دستتو بده به من.دستمو بردم جلو.دستمو گرفت گذاشت رو کسش و آروم آروم مالید.دستم خیس خیس شد.یکم اومد جلو تر، چشماشو بسته بود و دستشو رو دست من بالا پایین میکرد.چشماشو باز کرد، اون یکی دستمو گرفت و گذاشت رو سینش و مالید.من همینطور مثل منگا نگاه میکردم و البته...کیرم داشت میترکید.صدای ناله هاش خونه رو برداشته بود.فک کنم هیچ وقت انقد تحریک نشده بود.حرکات دستش تندتر شد.یهو دست منو برداشت با دست خودش کسشو مالید و همینطور که میمالید پاشد و اومد روی من.کیر منو گرفت و کرد تو کوسش و آروم آروم بالا پایین کرد.بعد گفت داشتی ارضا میشدی بگو.اگه نگی حامله میشم.کتابو که یادته.و بدون توجه به من بالا پایین میکرد.داشتم خل میشدم.اونم صداش بالا رفته بود و دیوونه شده بود.حرکاتش تند تر شد.من یهو دیدم داره آبم میاد.بهش گفتم داره میاد ولی صدام در نمیومد.با دستش کیرمو گرفت و کشید بیرون و شروع کرد به جلق زدن و با اون یکی دست کسشو مالید تا صداش به اوج رسید.بعدش فوری آب منم پاشید بیرون رو دست و شکمش.هیچ وقت انقد آب از کیرم نیومده بود.در حالی که نفسش رو شماره بود گفت 16 سالته ولی کیرت کلی آب داره.بعد یه لحظه سکوت کرد و لباساشو برداشت و یکی دو دقیقه بعد برگشت، من همونطور با کیر خیس و افتاده اونجا بودم.رسمن خشک شده بودم وقتی برگشت اومد گفت لباستو بپوش و اومد جلو صورتمو بوس کرد.یکم رفتارش سنگین بود،انگار پشیمون شده باشه.تا ظهر با هم حرفی نزدیم...



تا اینکه ظهر سر نهار گفت جریان صبحو به هیچ کس نگو سعید، خب؟میدونم پسر عاقلی هستی.ولی برای اطمینان میگم.منم کم کم یخم باز شد و رابطمون دوباره عادی شد.ولی بعد از اون هرچقدر سعی کردم دوباره اون تجربه رو تکرار کنم راه نداد.یه طوری رفتار کرد که منو دوست داره، ولی اون اتفاق هرگز نیفتاده...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
مینو و پسرخاله پررو

صبح روز بعد با بدنی خورد و خاکشیر از خواب بیدار شدم دوش گرفتم و آماده شدم سر میز صبحانه مادرم گفت که عروس خاله ام و پسرش رفتن گرمسار پیش خانواده اش و تا اخر هفته برنمیگردن بدون هیچ فکری کیفمو برداشتمو از خونه زدم بیرون همین که سوار آسانسور شدم پسرخاله ام هم وارد شد انگار نه انگار که دیشب چه اتفاقی افتاده اما من هراسون نگاش کردم که گفت سلام پیشی ملوس اخم کردمو جوابشو دادم مستقیم تو چشمام نگاه میکرد با اون نگاهش میخواست تخریبم کنه هیچ حرفی بینمون رد وبدل نشد تا رسیدیم پارکینگ یه خداحافظی زیر زیری کردم و رفتم سر وقت ماشینم که دیدم ای دل غافل ماشینم واقعا پنجره یه حسی بهم گفت کار خودشه برگشتم نگاش کردم با بیتفاوتی گفت چرا منو اینطوری نگاه میکنی تقصیر من چیه آها نکنه میخوای برسونمت با غیض گفتم نخیر الان زنگ میزنم آژانس



اومد طرفمو همینطور که وانمود میکرد داره چرخ ماشینمو وارسی میکنه آروم طوری که فقط من بشنوم گفت باور کن اگه اینکار بکنی همینجا ماچت میکنم تو صداش چیزی بود که منو ترسوند انگار ترسو تو نگاهم خوند چون لبخند زد وگفت حالا عین دخترخاله های خوب سوارشو برسونمت با اکراه سوار شدم اما اصلا نگاش نکردم وقتی از پارکینگ اومدیم بیرون گفت آخیش راحت شدیم از اون منطقه ممنوعه وقتی دید جوابشو نمیدم گفت پیشی ملوس قهری؟ بابا قهر نکن تاب ندارم دیشب که مال من نشدی حداقل امروزتو بهم بده جان من شرکت نرو پیشم باش باهم یه چرخی میزنیم خوش میگذرونیم همین با عصبانیت نگاش کردم گفتم نگه دار رضا انگار تو واقعا دیونه شدی خندید و گفت اینقدر لج منو درنیار اول آخر مال منی با حرص گفتم به همین خیال باش باز خندید وگفت تو واقعیت مال خودم میشی اون لبای نازتو به هیشکی نمیدم مال منه بعد دستشو گذاشت رو دستم داغ داغ بود برعکس دستهای من که عین یه تیکه یخ بودن دستمو از زیر دستش بیرون کشیدمو گفتم لطفا منو جلوی شرکت پیاده کن این حرفم عصبیش کرد گفت وقتی میگم امروز مال منی فقط بگو باشه الانم گوشیتو دربیار به خاله زنگ بزن بگو میری انبار و تلفنت تا شب خاموشه با تعجب نیگاش کردمو گفتم تو از کجا میدونی من وقتی تو انبار باشم گوشیم خاموشه خنده قشنگی تحویلم داد و گفت خیلی از مرحله پرتی مینو خانم تو برای من عزیزتر از این حرفهایی از همه چی تو من باخبرم حالا گوشیتو دربیار و به خاله زنگ بزن...



بدم نمیومد باهاش باشم اینو دیشب فهمیدم کاریو که خواست انجام دادم یه بوس برام فرستاد و گفت حالا میریم خوش گذرونی میخوام ببرمت باغچه یکی از دوستام تا حسابی بهمون خوش بگذره اول ترسیدم خواستم چیزی بگم که انگار فکرمو خوند گفت مینو جان به من اعتماد کن مطمئن باش اذیتت نمیکنم این باغچه مال یکی از دوستهای صمیمی منه خیلی با صفاست دلم میخواد بریم اونجا تا بی دغدغه و بدون دلهره مال هم باشیم دیگه چیزی نگفتم اما ته دلم شور میزد حدودا دو ساعت طول کشید تا برسیم توی راه رضا فقط کنار گوشم زمزه عشق میکرد و منم غرق لذت بودم داشتم حسیو تجربه میکردم که مدتها بود ازش دور بودم وقتی رسیدم همونطور که رضا میگفت جای دنج وباصفایی رو دیدم که اصلا باهاش حس غریبگی نداشتم ماشینو توی پارکینگ گذاشتیم و از پله ها بالا رفتیم تا وارد ساختمون شدیم پذیرایی شیک و زیبایی داشت روی یکی از مبلها نشستم که رضا گفت مینو راحت باش من میرم یه چایی ردیف کنم بعد اینکه رضا وارد آشپزخانه شد مانتوم رو درآوردم اما مقنه ام هنوز روی سرم بود با خودم خنده ام گرفت من اونجا بودم با رضا اون قبلا لمسم کرده بود و حتی من بوسیده بودمش اما هنوزم معذب بودم ده دقیقه بعد رضا با یه سینی که دو لیوان چای و یه ظرف شیرینی توش بود اومد سمت من و سینی رو گذاشت روی میز مقابلمون و خودش روی مبل کنار من نشست چشم تو چشمم گفت جون بخورم اون لبای نازتو که بدبختم کرده مقنه اتو دربیار و قبل اینکه چیزی بگم دست انداخت و اونو از سرم برداشت بعدشم دست برد پشت سرمو گیره موهامو باز کرد من موهای لخت و تقریبا بلندی داشتم تا زیر بند سوتین میرسید



نمیدونم چرا احساس داغی میکردم مثل آدمی که تب داره رضا بهم نزدیک شد دستشو انداخت دور شونه هام و با یه حرکت منو سمت خودش کشید وبغلم کرد خواستم مانع بشم که با صدای پرتمنایی گفت مینو خواهش میکنم اروم گرفتم همونطور که منو تو بغلش فشار میداد موهامو میبویید ومیبوسید بوسه های ریزش از موهام شروع شد تا به گوشم رسید آروم وملایم لاله گوشمو بوسید و زمزمه کرد میخوامت دیونه این عطر تنتنم دوستم داشته باش مینو چون دوست دارم من عین مسخ شده ها هیچی نمیگفتم اما از عشقبازی رضا با خودم لذت میبردم اون لحظه غرق اون بودم و ترسهامو از داشتن همچین رابطه ای دور انداخته بودم به خودم جرات دادم و دستامو دور کمرش حلقه کردم با این حرکتم منو بیشتر به خودش فشار داد و گفت اخخخخخ دیونه اتم و بعد شروع کرد به بوسه های ریز گرفتن از گوشم با زبونش گوشمو نوازش میداد که اینکارش بدنمو به لرزه مینداخت و شهوت خفته در وجودمو بیدار میکرد با طنازی ازش میخواستم اینکارو نکنه اما اون شیفته تر و وحشی تر گردنمو و گوشمو میبوسید یهو منو از خودش جدا کرد و خوابوند روی کاناپه و خودش افتاد روم عین عطش زده ها منو میبوسید موهامو گونه هامو لبامو چشمامو به نفس نفس افتاده بود یه لحظه آروم شد تو چشام خیره شد منم بهش خیره شدم بعد بی اختیار سرمو کمی بلند کردمو و لباشو بوسید یه بوسه آبدار که خیسی لبام لباشو تر کرد باز آروم نگاهم کرد اما منم عین خودش مست شده بودم دو تا دستامو بالا آوردم روی گونه هاش گذاشتم بعد صورتشو آروم آوردم نزدیک صورتمو و اینبار لباشو تو دهنم گرفتم و بوسیدمش اینکارم دیوونه اش کرد اونم منو بوسید یه بوسه طولانی و شیرین پر از شهوت و عشق دستاش روی بدنم به حرکت دراومده بود بدنمو لمس میکرد و خودشو بهم میمالید منم غرق لذت بودم





تو یه لحظه دستشو برد زیر لباسم با بی میلی دستشو پس زدم و گفتم نه رضا خواهش میکنم منو بوسید و گفت از چشمات نیازتو میخونم حد نزار بزار بهت لذت بدم ازم لذت ببر بعد بدون اینکه منتظر جوابم باشه دستاشو از زیر لباسم روی سینه هام گذاشت آخخخخ چقدر لذت بخش بود رضا داشت سینه هامو میمالید و من ناخودآکاه آه میکشیدم یه مدت که گذشت بلوزمو درآورد سینه هام بزرگ بود اما از زور شهوت بزرگترم شده بود رضا مثل قحطی زده ها افتاد به جون سینه هام



اونا رو از توی سوتینم دراورده بود یکیشو میخورد و اون یکیو با دستاش میمالید منم از اینهمه لذت مست شده بودم و و براش طنازی میکردم از صدای ناله های شهوت آمیز من رضا داغتر شده بود اینو از کیرش که روی بدنم عین یه چوب شده بود میفهمیدم اما رضا هنوز لباس تنش بود در حالی که من از بالاتنه لخت شده بود و رضا از سینه هام سیر نشده بود هنوز با دستام کمرشو نوازش میکردم رضا سینه هامو ول کرد و شروع کرد به بوسه های ریز گرفتن از روی شکمم اینکارش داشت دیونه ام میکرد به نافم رسید زبونشو توی نافم میکرد و میاورد بیرون بعد آروم رسید به کمر شلوارم خواست شلوارمو دربیاره که نذاشتم بلند شدم دست بردم به پیراهنش دگمه هاشو یکی یکی باز کردم زیر اون پیراهن مردانه کرم رنگش یه بدن مردونه و خواستنی بود بدون معطلی دستامو دور کمرش حلقه کردم وبا طنازی بدن لختمو به بدنش چسبوندم داغی بدنم حشریش کرده بود البته منم دست کمی ازش نداشتم به یه حرکت دستامو بازکرد و بلندم کرد حالا رو به روی هم بودیم کیرش از زیر شلوار پارچه ایش کاملا مشخص بود حس میکردی میخواد شلوارشو پاره کنه و بزنه بیرون رضا دستمو گرفت و منو سمت اتاقی برد که حدس زدم اتاق خواب باشه



وقتی وارد شدیم منو بغل کرد و برد سمت تختخواب همینطور که لب تو لب هم بودیم اول منو خوابوند بعد خودش روی بدنم خوابید بعد کمی لب گرفتن بلند شد خودش شلوارو شورتشو درآورد اخخخخ عجب کیری داشت دیونه شده بودم مست شده بودم بدون اینکه ازم بخواد کیر کلفتشو توی دستم گرفتم و شروع کردم به خوردنش رضا که حسابی سورپریز شده بود از اینکارم سرمو گرفته و خواست کیرشو تا ته توی حلقه ام فرو کنه با اینکه عقم میگرفت اما دلم میخواست اینکارو براش بکنم اونم هی میگفت جونننن بخورش بخورش پیشی ملوسم این کیر میخواد امروز تو رو بکنه میخواد جرت بده بخورش اومممم بخورش تو اوج لذت بود منم نهایت تلاشمو میکردم تا به بهترین شکل براش ساک بزنم بعد یه سال واندی کیر دیده بودم خودم بیشتر شیفته بودم اونم کیر رضا که بزرگ و بود و خواستنی بعد اینکه حسابی براش ساک زدم منو بلند کرد یه لب ازم گرفت گفت این لب کیری فقط جون میده برای خوردن اومممممم بخورمش بعد منو خوابوند روی تخت با یه ضرب شورت و شلوارمو درآورد البته من کمی خجالت کشیدم چون کوسم کمی مو داشت و برای سکس آماده نبود رضا گویی فهمیده باشه روی من خوابیدحالا کیرش روی کوس تپل و داغ من بود با دستاش دو طرف سرمو گرفت و خواست تو چشاش نگاه کنم وقتی نگاهش کردم گفت میدونم چی تو سرته اما من کوس پر موی تو رو هم دوست دارم پیشی ملوسم من عاشق بند بند وجودتم پس خودتو اذیت نکن بزار لذت ببریم بهش لبخند زدم اونم خندید لبامو بوسید و بعد از گردنم شروع به خوردن کرد تا به زیر شکمم رسید کوسم خیس خیس بود و له له کیر میزد



رضا دستاشو گذاشت روی کشاله های رونم با دو تا شصتش اول بالای کوسمو ماساژ داد و گفت جونننن چه خیسه جون میده برا خوردن بعد آروم آروم لای کوسمو باز کرد نفس گرمشو میداد لای کوسم من که دیونه شده بودم نا خودآگاه آه میکشیدم رضا که دید خوشم اومده هی اینکارو تکرار میکرد یهو عین قطی زده ها افتاد به جون کوسم حالا نخور کی بخور با زبونش لای کوسم رو لیس میزد تند تند و ما بین میگفت میخوام آب کوستو بخورم داشتم دیونه میشدم خیلی ماهرانه کوسمو لیس میزد دقیق میدونست کدوم نواحی حشریم میکنه گاهی تند میکرد گاهی آروم بعد انگشت سبابه اش رو آروم کرد توی کوسم که آه من دراومد یواش یواش دو تا انگشتوشو بعد سه تا اما دیگه طاقت نداشتم مدتها بود کوسم دست نخورده مونده بود حالا تنگ شده بود تنگ تنگ اونقدر که طاقت سه تا انگشت مردونه رو نداشت درد داشتم با عشوه گفتم رضادد نکن دردم میاد اونم یه انگشتشو کم کرد و گفت جوننن میخوامت همونطور که انگشتاش توی کسم تکون میخورد با زبونش چوچولمو میک میزد داشتم به ارگاسم میرسیدم نا خودآگاه گفتم رضا داره میاد رضا داره میاد اونم قربون صدقه ام میرفت که بزار بیاد میخوامش آبتو میخوام تو همین لحظه ارگاسم شدم و صدای ناله شهوت آلودم تمام فضای اتاقو پر کرد رضا با اشتیاق تمام آب کوسمو خورد حتی بعد اینکه اروم شدم دهانه کوسمو جایی که تا چند ثانیه پیش انگشتاشو فرو کرده بود میک میزد تا اگه یه قطره مونده بخوره نمیدونم بخاطر این که مدتها از آخرین سکسم میگذشت بود یا هیجانی که داشتم اما بعد ارضا شدنم تمام انرژیم تخلیه شده بود نا نداشتم تکون بخورم



رضا بعد اینکه خوب کوسمو خورد و بوسید اومد بالا دستشو گذاشت زیر سرم و بغلم کرد حالا سرم تو سینه رضا بود همونطور که با دستاش نوازشم میکرد گفت دیگه مال خودمی حالا پیشی ملوسم تو بغلم بخواب تا حالت جا بیاد با بی حالی نگاش کردم و گفتم پس تو چی دلم نمیخواد یه جانبه لذت ببرم باز لبامو بوسید و گفت من کلی حال کردم باورکن نوبت منم میشه پیشی اما الان فقط تو بغلم بخواب چون میخوام انرژی بگیر تا بتونم اونطور که دلم میخواد بکنمت این کیر من کلی دلشو صابون زده پیشی خانوم دلش میخواد یه کس سرحالو بکنه نه خسته و پژمرده بعد باز ازم لب گرفت و چقدر شیرین بود اینقدر نوازشم کرد و منو بوسید و قربون صدقه کوس و کونم رفت که نمیدونم کی تو بغلش خوابم برد...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با پسر برادر شوهرم


سلام به همگی

اسم من سحره ، ۴۵ سالمه ، اسم شوهرم کامرانه ، دو تا دختر دارم به اسمای سوگل و سمیرا که یکیشون ۲۷ سالشه و اون یکی ۲۵ سالش که هر دو هم ازدواج کردن و سر خونه زندگیشونن ، شوهر من یه برادر داره که اسمش کامبیزه ، این آقا کامبیز ما یه پسر داره به اسم بهرام که ۲۳ سالشه و دانشجویه ، من به هوای اینکه خودم پسر ندارم و خودمم پسر خیلی دوست دارم این بهرام رو زمانی که کوچیک بود تا ۱۳ سالگیش باهاش خیلی شوخی می کردم و سر به سرش میذاشتم و وقتایی هم که تنها بود و کسی اطرافمون نبود به دودولش دست می زدم و ور می رفتم ، اونم می گفت نکن زن عمو زشته ، منم می گفتم هیچم زشت نیست اگه تو پیش کسی نگی زشت نمیشه ، البته الآنم دوسش دارم و سر به سرش میذارم ولی دیگه از اون مدل سر به سرا نه .


داستان از اونجا شروع میشه که یه روز برادر شوهرم و خانوادش شام خونه ما بودن ، موقع پهن کردن سفره خب چون من پسر ندارم که کمکم کنه بهرام اومد که سفره رو بندازه و بساط شامو بچینه ، اون شب احساس کردم که بهرام انگار رفتارش یه جوری غیر عادی شده موقعی که می خواست سفره رو بچینه و هم موقع جمع کردن سفره یواشکی می پایید و وقتی که کسی حواسش نبود هی قربون صدقم می رفت ، الهی قربونت برم من ، فدای زن عموی خوشگلم بشم ، قربون اون قد و بالات برم ، ... منم که خوشم اومده بود با یه عشوه و لبخند خاصی نیگاش کردم ، اونم که اینو دید گفت الهی من قربون اون ناز و ادات برم جیگر طلا ، یواش گفتم زشته بهرام جان نگو این طوری ، که بهرام گفت نازتو برم سحر جونم ، جیگرتو بخورم ، الهی من فدات بشم هیچم زشت نیست خیلیم خوبه ، اگه من قربون صدقه زن عموی عزیزم نرم کی بره ؟ بعد گفت زن عمو یادته کوچیک بودم هی دست می زدی به دودولم ؟ منم خندیدم و گفتم آره عزیزم یادش بخیر ولی دیگه بزرگ شدی و دیگه نمیشه ، که بهرام گفت الهی من قربون اون دستای گرم و مهربونت بشم کی گفته که نمیشه میخوای امتحان کنیم ؟ منم همین طوری مبهوت موندم و رفتم تو فکر ، بهرام هم که اینو دید دستمو گرفت و گذاشت رو کیرش ، بعدم گفت زن عمو جونم دیگه این اسمش دودول نیست اینی که الآن دستت گرفتی اسمش دیگه کیره ، منم خندیدم و گفتم بهرام الآن یکی نیاد ببینه ؟ که بهرام گفت نه جیگر من خیالت راحت باشه ، مامانم که اون اتاقه و گفت که هر وقت ظرفا رو چیندی تو ماشین به زن عمو بگو بیاد پیش من ، بابام و عمو هم که نشستن دارن فیلم نیگا میکنن و گپ میزنن ، بعدم یه بوس از لبم کرد و بعد هم سینی چایی و گرفت و رفت ، منم که دیدم کارای آشپزخونه تموم شده رفتم اون اتاق پیش جاریم نشستم ، چن دقیقه بعد بهرامو صدا کردم که بهرام اومد آشپزخونه و گفت الهی قربونت برم ، چی میخوای عزیزم ؟



گفتم بیا میوه ها رو ببر بهرام جان ، اونم برد و بعد بهم گفت زن عمو جون میشه شماره موبایل همو داشته باشیم ، واسه هم تو وی چت و وایبر و تانگو و اینستاگرام و واتس آپ و اینا چیز میز بفرستیم منم قبول کردم .
یه مدت گذشت دیگه با هم صمیمی تر شده بودیم و دیگه بهرامم برام فایلای سکسی میفرستاد و حسابی با هم جور شده بودیم تا اینکه یه روز ازم خواست که بیاد پیشم و گفت که مامانش چیزی نمیفهمه و الکی میگه میخواد بره کتابخونه درس بخونه ، منم که دیگه خودمم حسابی رفته بودم تو کفش قبول کردم .
رفتم حموم حسابی به خودم رسیدم و کسمو قشنگ برق انداختم و بعدم یه آرایش غلیظ کردم و منتظر شدم تا بهرام بیاد .
وقتی که اومد همین که چشمش بهم افتاد قشنگ معلوم بود که حسابی کفش بریده منو محکم تو بغلش گرفته بود و همون طور که می بوسید و بدنمو می مالید و منو محکم به خودش فشار می داد بی وقفه قربون صدقم می رفت ، ای جان ... چقد ماه شدی ، الهی من قربون زن عموی خوشگلم برم ، چه جیگری شدی تو ، فدای تو بشم من ، قربون اون شکل ماهت برم ، قربون اون لبای بی نظیرت برم ، ...


همون طور که بهرام داشت قربون صدقم می رفت کیرشم از روی شلوارش حسابی معلوم بود که شق کرده ، بعد شروع کرد به لب گرفتن و حسابی تا تونستیم لبای همو خوردیم و همدیگه رو غرق ماچ و بوسه کردیم ، بعد بهرام همه لباسای منو از تنم در اورد غیر از شرت و سوتینم و همه لباسای خودشم در اورد غیر از شرتش ، بعد روشو به من کرد و گفت اون چیزی رو که اون روز گرفتی دستت نمیخوای ببینی ؟ گفتم چرا عزیزم ، گفت پس زود باش شرتمو درار دیگه ، منم شرتشو در اوردم و کیرش مثل فنر پرید بیرون ، یه نگاه شهوت آلودی بهش کردم و گفتم وای عجب کیر کلفت و گنده ایه ، گفت دوسش داری ؟ گفتم اوهوم چه جورم . بعد بهرام کیرشو اورد جلوی صورتم و چسبوند به لبمو گفت بخورش ، منم بعد از بوسه ای که به سرش زدم شروع کردم به لیسیدن و خوردن کیرش ، بعد بهرام سوتینمو در اورد و چشماش با دیدن سینه هام حسابی گرد شد و گفت ای جونم عجب پستونایی ، الهی من قربون این پستونای خوشگل و گندت برم و حسابی شروع کرد به مالیدن و بازی کردن و ور رفتن با پستونام و هر از گاهیم اونا رو می لیسید و می خورد ، بعد کیرشو گذاشت لای پستونام و مقداریم باهام لاپستونی رفت .


بعد شرتمو از پام در اورد و همین که چشمش به کسم افتاد یه نگاه حریصانه ای به کسم کرد و گفت جووووووووووووووووووووووووووووووووووون عجب کسیه ، الهی قربونش برم من ، الهی من قربون اون کس خوشگل و نازت برم زن عموی عزیزم ، اووووووووووووووووووووووووووووووووف ، اووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووه ، وووووووووووووووووووووووووووووووووووووووی ، با نگاهش داشت کسمو می خورد و با حرفاش حسابی داشت تحریکم می کرد ، با دستاش داشت کسمو می مالید و حسابی قربون صدقه خودم و کسم می رفت .
بعد شروع کرد به بوسیدن کسم و بعد از مدتی زبونشو گذاشت رو چاک کسم و شروع کرد به لیسیدن و خوردن کسم و می گفت وااااااای ی ی چه طعمی داره ، چقد خوشمزس ، مزه عسل میده ، قربون این کس خوشمزت برم من ، آآآآآآآآآآه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ، آ ی ی ی ی ی ی ی ... منم که حسابی غرق لذت بودمو داشتم حسابی ناله می کردم ، آآآآآآآآآآه ه ه ه ه ه ه ه ه ، وووااااااااای ی ی ی ی ی ی ، آآآآآخ خ خ خ ، ووووووووووووی ی ی ی ی ی ی ی ، کسمو بخور ، کسمو بخور ، بهرام کسمو بخور ، آآآآآه ه ه ه ه ، ... بهرامم همین طور داشت می خورد و حال منو خراب تر می کرد ، بهش گفتم چوچولمو بخور که گفت جووووووووووووونم قربون این چوچولت برم من زن عموی خوشگلم ، آآآآآآآه ه ه ه ه ه ه ، بعد کاندمو که همراه خودش اورده بود و کشید رو کیرش و کیرشو تو کسم کرد و حسابی شروع کرد به تلمبه زدن و بخاطر اسپریی که زده بود و کاندومشم تأخیری داشت تلمبه زدنش خیلی طول کشید ، گفتم آآآآآآه ه ه ه ه ه بهرام چی کار می کنی ؟ کسمو زخم کردی ، که بهرام گفت جووووووووووونم ، فدات بشم ، قربونت برم من ، قربون کست برم ، قربون این کس داغت برم ، دارم کس خوشگل زن عمومو می کنم ، آآآآه ه ه ه ، ... و وقتی که احساس کرد که دیگه آبش میخواد بیاد کیرشو از توی کسم در اورد و آبشو تو دهنم خالی کرد ، منم همه رو با لذت زیادی خوردم .


بعد با هم رفتیم حموم ، تو حموم که بودیم بهم گیر داد که بذارم از کون هم بکنه ، گفتم تو رو خدا بی خیال شو درد داره ، که بهرام بهم گفت الهی من قربون این کونت برم قول میدم که آروم بکنم ، منم قبول کردم و بعد بهرام کیرشو تو کونم کرد و حسابی اون تو تلمبه زد و چون یه بار آبش اومده بود تلمبه زدناش تو کونم خیلی طول کشید ، همون طورم که داشت منو می کرد حسابی قربون صدقه خودم و کونم می رفت ، جووووووووووووووونم ، عجب کونی داری الهی من فدای این کونت بشم ، قربون این کون تنگت برم ، آآآآآآآآآآه ه ه ه ه ه ه ، آآآآی ی ی ی ی ی ی ی ، وووواااااای ی ی ی ، ووووووووی ی ی ی ی ی ی ، اووووووووخ خ خ ، ... و وقتی که احساس کرد که آبش میخواد بیاد کیرشو از توی کونم در اورد و بازم آبشو تو دهنم خالی کرد و منم همشو تا قطره آخرش خوردم ، بعد خودمونو شستیم و اومدیم بیرون و خشک کردیم ، بعد مقداری تنقلات اوردم تا بخوریم و خودمونو تقویت کنیم ، بعدم بهرام منو بغل کرد و بوس کرد و همون طور که قربون صدقم می رفت ازم خداحافظی کرد و رفت .


بعد از اون قضیه دیگه رومون حسابی به هم باز شده بود و من به یاد بچگیاش هر وقت که تو جای خلوت گیرش میارم به کیرش دست می زنم و ور می رم ، اونم هر وقت که فرصتی پیش میاد میاد و حسابی منو میکنه .
     
  
مرد

 
پاهای زن عمو

‫ ‫خونه ما چسبیده به خونه عموم هستش و درست دیوار به دیوارشونیم. از وسط دیوار یه در همیشه باز گذاشته‬ ‫شده كه همین امر باعث صمیمیت و رفت و آمد بیشتر دو خانواده مي شد. عموم حیاط بزرگي داشت كه همیشه‬ براي بازي به خونشون مي رفتم‬ . ‫حدودا دوازده سال داشتم و عموم اینا هنوز بچه اي نداشتند. حیاطشون درخت هاي زیادي داشت كه پر میوه بود.‬ ‫همین ها هر روز منو به اونجا مي كشوند. هر وقت حیاطشون مي رفتم، با چشام دنبال جورابا و كفشاي زن‬ ‫عمو مي گشتم و اگه پیدا مي كردم، اونقدر اونارو مي لیسیدم كه خسته بشم. آرزوي لیسیدن پاهاش چنان در دلم‬ ‫بود كه گاه ساعت ها تو حیاط مخفي مي شدم تا از خونه بیرون بیاد و من یواشكي از لاي درختها ساق سفید‬ پاهاشو نگاه كنم‬ . ‫ پدرم تو نیروي انتظامي كارمند بود و مادرم نیز تو بیمارستان پرستار بود. درست همون سال قرعه به نام‬ ‫بخت من افتاد و پدرم براي ماموریت به اهواز رفت و مادرم هم براي ماموریت از طرف هلال احمرراهي‬ ‫یكي از شهرهاي نزدیك شد. چون من تو خونه تنها مي موندم و از سوي دیگه وقت امتحانات هم بود، به ناچار‬ ‫براي اینكه هم من تنها نمونم و هم خونه بي صاحب نمونه قرار شد زن عموم شب بیاد پیش من بخوابه و عموم‬ ‫هم شبانه هر از چند گاهي به حیاط سر بزنه. از شدت هیجان و لذت داشتم پرواز مي كردم. مادرم كه این‬ ‫حالمو دید گفت: زیاد دلتو صابون نزن، یهو فكر نكني تو این مدت مي توني بازیگوشي بكني و درس نخوني.‬ ‫من همین فردا مي یام و اگه زن عموت بگه درس نخوندي و بازیگوشي كردي و... كلي نصیحت و تهدید و‬ ... غیره كه وقت امتحاناته ها‬ ‫. من هم قول دادم كه تو این یه روز حسابي درس بخونم و پسر خوبي باشم‬ . ‫خلاصه شب رسید و زن عموم اومد خونمون. 27 سال داشت و بسیار زیبا و ظریف اندام بود. جوراباي بسیار ‫بسیار نازكي پوشیده بود و شلوار لي ساق كوتاه آزین بخش پاهاي خوشگلش بود. لاك قرمز ناخناي پاهاش كاملا معلوم بود و انگشتاي ظریف خوشگلش بیشتر از اون موقعي كي جوراب نمي پوشید خوشگل به نظر مي ‫رسید. من كتابام رو زمین پهن بود و داشتم الكي خودمو مشغول مي كردم. زن عموم رو به من كرد و بهم ‫گفت: ‫ببین اشكان جون اگه برات زحمتي نیست تو برو اون یكي اتاق تا من هم بتونم به تلوزیون نگاه كنم. چند روزدیگه امتحان داري. مامانت تورو به من سپرده ها. برو عزیزم برو‬ ‫به حرفش گوش كردم و به اتاق بغلي رفتم. كتابامو اونجا گذاشتم و به بهونه دستشویي پریدم حیاط. زن عموم‬ ‫دمپایي هاي پلاستیكي قشنگي پوشیده بود كه منو بیشتر وسوسه مي كرد. با احتیاط دمپایي هاشو بوسیدم و همه‬ ‫طرفشو حسابي لیسیدم. فكر اینكه هنگام پوشیدن دمپایي ها پاهاي زن عموم خیس مي شه منو واقعا دیوونه مي‬ ‫كرد. بعد از حدود 01 دقیقه به اتاقم برگشتم. زن عموم روي مبل لم داده بود و صداي تلوزیون را كم كرده بود. ‫در رو نیمه باز رهاش كردم. یعني طوري تنظیم كردم كه پاهاي قشنگ زن عموم درست در زاویه دید واقع ‫بشه. دراز كشیدم و كتابامو جلوم باز كردم ولي به تنها چیزي كه فكر نمي كردم درس و كتاب بود. پاهاي بسیار زیباي زن عموم در زیر جوراباي نازكش دو چندان زیبا شده بود. هر وقت كه پاهاش رو آروم تكون مي‬ ‫داد انگار با احساسات من بازي مي كرد. انگشتاي پاهاش رو باز مي كردو مي بست و گه گداري پاهاش رو‬ ‫مي رقصوند و بالا و پائین مي كرد. انگار پاهاش بهم لبخند مي زدند و سلام مي دادند. از دور پاهاش مي‬ ‫بوسیدم و در خیالات خودم مي لیسیدمشون. فكر خوابیدن در شب آن هم زیر پاهاي زن عموم یكم آرومم مي‬ کرد‬ . ‫بالاخره شب فرارسید و موقع خواب شد. زن عموم جاشو كنار من پهن كرد و بعدش هم به اتاقم اومد و ‫گفت‬ : ‫.اشكان جون درست كه تموم شد بیا بخواب‬ . گفتم: چشم زن عمو. الآن مي یام. یه صفحه ام مونده‬ ‫زن عمو رفت روي تخت خواب نشست و مشغول درآوردن جوراباش شد بعدش هم دراز كشید. بلافاصله‬ ‫خودمو به رخت خوابم رسوندم و گفتم: زن عمو من سردمه مي خوام برعكس بخوابم صورتم رو به بخاري‬ ‫باشه.) اگه برعكس مي خوابیدم دهنم درست زیر پاهاش قرار مي گرفت(. خدا خدا مي كردم مخالفت نكنه و‬ ‫چیي نگه. زن عمو هم اتفاقا خنده بي تفاوتي زد و گفت: خلاصه زود بخواب من فردا باید برم خونه خواهرم.‬ ‫.باید زود از خواب بند شم. شب بخیر‬ ‫نمي تونید تصورش رو بكنید كه چقدر خوشحال شدم. ملافه رو روي پاهاش انداخته بود و چیزي معلوم نبود.‬ ‫كنارش دراز كشیدم منتظر خروپفش شدم. گذشت لحظات برام به اندازه حركت ساعت شمار طول مي كشید.‬ ‫تیك تیك ساعت دیواري وعده لحظات خوش و به یاد ماندني را مي دادند كه الآن هم به هنگام نوشتن این‬ خطوط انگار یخ تو دلم آب مي شه. فكر بوي پاهاي میسترس تمام بدنم رو به لرزه مي انداخت‬ ‫بالاخره صداي نفس هاي زن عمو سنگین تر شد و خواب سرتاسر وجودشو گرفت. مثل یه حیوانات شكارچي‬ ‫كه منتظر رسیدن شب مي شوند تا دست بكار شوند، من هم بهترین فرصت رو وسطهاي شب بعد از ساعت‬ یک و نیم مي دونستم. شكارچي اي كه اون شب یكي از بهتري شب هاي زندگیش به شمار مي رفت‬ . ‫خلاصه. بعد از اندك زماني صداي نفس ها و خروپف هاي خفیف زن عمو بلند شد. خروپف شاید جزء‬ ‫وحشتناك رفیق شب هركس بشمار بره كه همیشه ازش فراري بودم. اما اینبار این صداي زیبا بیشتر از‬ .هروقت دیگه برام دلنشین شده بود‬ ‫آروم و با ترس و لرز دوچندان ملافه رو از روي پاهاش كنار كشیدم. ملافه تو دستام داشت به شدت مي لرزید‬ ‫چون هر لحظه امكان داشت كه زن عمو از خواب بیدار شه. ولي شكر خدا اینطور نشد. آروم سر جاي خودم‬ ‫دراز كشیدم تا یكم لرزش بدنم كم شه. تو همین لحظات زن اعمو برگشت و روش به طرف من شد. اعصابم‬ ‫خرد شد و شروع به سرزنش خودم كردم كه باید كارمو آروم انجام مي دام. چون صورت زن عمو بطرف من‬ ‫بود هر لحظه امكان داشت كه چشاشو باز كنه و در اینصورت بلافاصله چشمش بهم مي افتاد. كاري نكردم و‬ ‫منتظر موندم. اینبار دقایق به شدت مي گذشت و فرصت برام كمتر مي شد. تو این مدت چشمام فقط به پاهاش‬ ‫بود و دعا مي كردم كه یه وقت پاهاشو نبره زیر ملحفه. انگشتاي پاش به طرفم بود و و همچون دونه هاي انار‬ ‫به نظر مي رسیدند. چراغ خواب روشن بود و همین نور اندك كافي بود تا حسابي در بحر پاهاي خانوم فرو‬ ‫برم. ناخن انگشت بزرگش یكم بزرگر بود و بقیه حسابي تراشیده شده و مرتب بودند. البته ناخن انگشت كوچیك‬ ‫پاش خیلي كوتاه تر بود و به نظر مي رسید كه تو گوشت پاش مخفي بود. چون من علاقه بسیاري به پا دارم تا‬ ‫الآن كه بیست و شش سالمه هر دختري رو كه مي بینم فوري به پاهاش نگاه مي كنم ولي اینو هم بگم كه خیلي هم مشكل‬ ‫پسندم. كف پاي همه شاید یكنواخت به نظر برسه اما این انگشتاي پاست كه یه پارو خوشگل مي كنه و پاي‬ ‫دیگرو از چشم آدم مي اندازم. ولي اعتراف مي كنم كه پاي زن عموم زیباترین پایي بود كه تا اون لحظه دیده‬ ‫بودم. جرئت نزدیك شدن به پاهاش رو نداشتم به همین خاطر از این فاصله نمي تونستم تشخیص بدم كه ساق‬ ‫پاهاشون چقدر صاف و سفیده. هروقت تكون بسیار خفیفي به پاهاشون مي دادند، انگشتاي پاش تكون مي خورد‬ ‫و استخون هاي ریز انگشتاش كه تا مچ پاهاش اومده بود هویدا مي شد و بعدش هم در اندرون پوست لطیف‬ ‫پاهاش مخفي مي شدند. انگار داشتند باهام قائم موشك بازي مي كردند.احساس مي كردم كه دارم با پاهاش‬ صحبت مي كنم و پاهاش هم منو سركار گذاشتند‬ . ‫حدود نیم ساعت بعد زن عمو با صداي كشیدن نفس عمیقي درست صدو هشتاد درجه برگشت اما اینبار صداي نفس‬ ‫هاش عمیق تر از پیش شده بود و این حاكي از خواب سنگین و خوش خانم و به تبع اون وعده دقایق و شاید‬ ساعاتي خوش براي من بود‬ ‫اینبار این كف پاهاش بود كه بهم لبخند مي زدند و منو به هیجان و تحریك بیشتر دعوت مي كردند. به آرومي‬ ‫به طرف پاهاش خیز برداشتم. از این فاصله چند سانتي كه نگاه مي كردم مي دیدم كه پاهاش خیلي زیباتر از‬ ‫اون چیزي بود كه من فكرش رو مي كردم. به نظر نمي رسید كه پاهاش كثیف باشه. رنگ كف پاش از قسمت‬ ‫انتهایي پاشنه و در امتداد بغل پاش تا پنجه پاش و ابتداي انگشتاش به رنگ غلیظتر پوست پاهاش بود. رنگي‬ ‫شبیه به نارنجي پررنگ. پاي چپش زیر پاي راستش بود ولي پاي راستش به همراه ده سانتي از ساق پاش‬ ‫كاملا بیرون بود. كف پاي راستش كشیده و كاملا صاف شده بود. قسمت كمان پاهاش سفید سفید بود و رگهاي‬ ‫ریز بیرون زده از پاهاش اونجا رو زیباتر كرده بود. به نظر مي رسید كه كمان پاهاش از دیگر قسمت ها تمیز‬ ‫تر باشه ولي مي دونستم كه نباید زبونم رو به اون طرفا برسونم و باید بیشتر خودمو در قسمت هاي زبر و‬ ‫نسبتا سفت پاهاش مشغول مي كردم. به همین خاطر قسمت انتهایي پاشنه رو به عنوان اولین شكار شب انتخاب‬ كردم‬ . ‫كف پاشو بو كردم. كمترین بویي از پاهاش نمي اومد فقط یكم بوي عرق اونم خیلي خیلي خفیف از قسمت زیر‬ ‫انگشتاش مي اومد. نفسم رو تو سینه حبس كردم و زبونم رو به حالت شق درآوردم و نوك تیزش كردم و اونو‬ به انتهاي پاشنه پاش چسبوندم. زبونم به پاشنش خورد و هیجانم بیشتر شد اما خیلي زود نفسم تموم شد و‬ ‫بنابرین سرمو عقب كشیدم و دوباره نفس عمیق كشیدم. نمي تونستم در حین لیسیدن پاش نفس بكشم چون با‬ ‫خوردن نفسم به پاهاش، امكان داشت كه زن عمو از خواب بیدار بشه. آروم شروع به كشیدن نوك زبونم به‬ ‫پاشنه پاش شدم. نوك زبون حساسترین قسمت چشایي هركسي هستش. به همین خاطر ترشي پاشنشو در نوك‬ ‫زبونم احساس كردم. انگار كه به غذا چاشني زده باشند. دوباره سرمو عقب كشیدم و نفس عمیقي كشیدم اما‬ ‫تصمیم گرفتم كه از این به بعد، خیلي آروم دم و بازدم كنم تا نیاز به حبس نفس نداشته باشم. اینبار از تیزي نوك‬ ‫زبونم كمي كاستم و اونو دوباره به پاشنه زن عمو چسبوندم. وااااااااااااااااااااااااااي. با مالوندن زبونم ترشي‬ ‫پاشنش هم بیشتر میشد. انگار آتش به انبار نفت زده باشند. طعم خوشمزه ترشي پاشنش منو به طرف بغل پاش‬ ‫كشید. زبونم رو خیلي آروم به طرف پنجش حركت دادم. زبوني كه همچون فلزیاب در جستجوي چیزي بود.‬ ‫.من در جستجوي فلز یا طلا نبودم بلكه در جستجوي چیزي پر بهاتر از اون‬ ‫"طعم غلیظتر چرك پا"‬ ‫زبونم رو در میان چین و چروك هاي ریز و درشت پنجه پاهاش كه اشكال غیر هندسي لطیفي رو بوجود‬ ‫آورده بودند، به حركت درآوردم. هر لحظه بر شدت غلظت ترشي پاش افزوده مي شد. اصلا باورم نمي شد كه‬ ‫پاهاش اینقدر ترش باشه. پاهایي كه خیلي تمیزتر از این حرفها به نظر مي رسیدند. كم كم بوي پاش بلند شد و‬ ‫دماغمو متوجه خودش كرد. نفس عمیقي كشیدم و بوي پاشو تا انتهاي ریه هام كشوندم. مي خواستم تمام وجودم‬ ‫این زیبایي رو درك كنه. بوي پا از یه طرف و طعم غلیظ چرك پاش از طرف دیگه منو دیوانه وار به ادامه‬ ‫این حالت مي كشوند. ولي نمي خواستم كنترلم رو از دست بدم و بیدار شدن زن عمو رو متوجه نشم. با خودم‬ ‫فكر مي كردم كه چون زن عمو همیشه و حتي در خونه خودشون جوراب مي پوشه به همین خاطر پاهاش‬ ‫اینقدر لطیف و خوشرنگ و به ظاهر تمیز مونده و چرك خارجي ناشي از گرد و خاك فرش و كفش و... بهش‬ ‫نچسبیده . و واقعا هم اینطور بود. اون همیشه جوراب مي پوشید و این طعم زیبا عرق پاهاش بود كه بعد از‬ ‫مدتها پیاده روي و نیز گرماي خونه و... در این چند روز از پاهاش متصاعد شده و چون اونارو نشسته رفته‬ رفته خشك شده به شكل یه لایه نازك به پوست كف پاش چسبیده‬ ‫تصور این لایه نازك از چرك كف پاش منو بر اون داشت تا به سمت داخلي كمان پاش حركت كنم و در اونجا‬ ‫هم دلي از عزا دربیارم. زبونم رو روي رگهاي ریز این قسمت از پاهاش حركت مي دادم و تك تك رگاشو مي‬ لیسیدم‬ ‫جهت احتیاط سرمو بلند كردم و به زن عمو نگاه كردم. معلوم بود كه هنوز خواب خوابه و هنوز بي خبر از‬ ‫...............لذت تك تك سلول هاي پاش در یك شب آرام و گرم مهتابي آخر اردیبهشت ماه‬ ‫دوباره برگشتم سر كار اصلي خودم. نور ماه از پنجره به پاهاي خانم مي تابید و اونارو نوازش مي داد. سرم‬ ‫رو كه برگردوندم دیدم ماه درست در روبروي ما ایستاده. انگار ماه هم كنجكاو شده بود و مي خواست در لذت‬ شب تنهایي خلوت من سهیم باشه‬ . ‫نور ماه درخشش زیبایي به پاهاي خانوم داده بود. درخشش از پنجه پاهاشون شروع شده بود و تا انتهاي پاشنه‬ ‫خط عمودي نوراني فوق العاده زیبایي بوجود آورده بود. ولي هنوز زیر انگشتا كدر بود و من مي دانستم كه‬ ‫الآن دیگه نوبت به این قسمت رسیده است.چین هاي كف پاش كاملا مشخص تر شده بود و معلوم بود كه پوست‬ پاي راستش كه مشغول سرویس دهیش بودم، نرم تر و لطیف تر شده است‬ ‫به یكباره احساس كردم تموم موجودات طبیعت به حال من غبطه مي خورند و التماس كنان به من نگاه مي‬ ‫كنند. حس غرور عجیبي منو گرفته بود. درست مثل كسي كه از زیر خاك یه مجسمه طلا پیدا كرده باشه، به‬ ‫.پاهاي خانم نگاه مي كردم و دوست داشتم كه امشب به اندازه صد سال طول بكشه‬ ‫لیسیدن زیر انگشتاشو شروع كردم. زبونم رو بي مهابا لاي انگشتاش مي بردم و اونجا اندكي مي چرخوندم.‬ ‫حس عجیبي داشتم. زبونم رو كاملا پهن كرده بودم و زیر انگشتاشو مالش مي دادم. به خاطر ناخن‬ ‫درازش،انگشت بزرگش بیشتر جلب توجه مي كرد. زبونم رو از پاشنه تا نوك انگشتش بالا مي آوردم و دوباره‬ ‫و دوباره این كار رو تكرار مي مردم. آخرین بار، وقتي به نوك انگشت بزرگش رسیدم زبونم رو نوك تیز‬ ‫كرده بردم زیر ناخن درازش. كمي كه اونجا رو تفتیش كردم طعم بسیار شور لاي ناخنش منو به خودم آورد و‬ ‫حریص تر كرد. با اینكه حسابي لاك زده بود و از روي ناخنش چیزي دیده نمي شد اما برخلاف ظاهرش،‬ ‫توش پر چرك و كثافت بود. منم كه تمام این مدت دنبال چرك و كثیفي پاهاي خانوم مي گشتم، انگار كه چیز‬ ‫گرانبهایي پیدا كرده باشم با ولع هرچه تمام تر كارمو ادامه مي دادم. ولي از این ترسي كه در وجودم بود خیلي‬ ‫ناراحت بودم. با خودم مي گفتم كاش الآن زن عمو بیدار بشه و با خوشحالي بهم اجازه لیسیدن بده تا من با خیال‬ ‫راحت كارمو انجام بده. من كه به سیم آخر زده بودم پس چقدر خوب بود كه اونم همه چیز رو مي فهمید، شاید‬ خوشحال هم مي شد. اما نه اگه ناراحت و عصباني بشه چي‬ ‫به طرف انگشت دیگه پاش رفتم و نوكش رو لیسیدم. زبونم رو همانند سوهان در زیر انگشتاش چپ و راست‬ ‫مي كردم. دقایقي بعد سراخ انگشت كوچیكش رفتم.زبونم رو كه لاي این انگشتش بردم احساس طعم بسیار‬ ‫غلیظي كردم. طعمي بین ترش و شور. احساس مي كردم تكه اي چرك له شده در بین انگشت هاي كوچیكش‬ ‫گیر كرده. زبونم رو دوباره به درون لاي انگشت كوچیكش بردم و مرتب عقب و جلو كشیدم. بعدش هم كه‬ ‫احساس كردم كلي چرك با آب دهنم قاطي شده، با لذت تمام همشو قورت دادم و فرو كشیدم. در گلوم‬ ‫. خوشمزگي پاهاش رو به صراحت تمام احساس مي كردم‬ ‫موقعیتم رو عوض كردم و خودمو به روبروي خانم رسوندم تا بتونم با روي پاهاش هم سرویس بدم. تا چشم به‬ ‫چهره زیباي زن عمو خورد یه دفعه ترس برم داشت. كه نكنه یه دفعه بیدار بشه. ولي اینبار كه لذت پاهاي‬ خانوم بخصوص با قورت دادن عرق و چرك و كثافت پاهاش تا اعماق وجودم ریشه دوانده بود، با خودم گفتم‬ ‫... ایرادي نداره . اگه بلند شد بهش التماس مي كنم و بهش مي گم كه چقدر از لیسیدن پاهاش لذت بردم‬ ‫این دلداري از خودم كمي آرومم كرد. خم شدم و شروع به لیسیدن بالاي انگشتاش كردم. زبونمو گذاشتم روي‬ ‫ناخن هاش و حسابي به طرف چپ و راست دووندم. انگار كه زبونم رو روي شیشه مي مالیدم. زبونم رو به‬ ‫طرف روي پا و قسمت هاي مچ بردم. صاف و لطیف بود اما اصلا بو و مزه اي نداشت. به همین خاطر‬ ‫دوباره به سر جاي اولم برگشتم. اینجا بیشتر احساس امنیت مي كردم. تا دوباره صورتمو به طرف كف پاش‬ ‫بردم، بوي غلیظ كف پاش كه بسیار هم تند بود به مشامم رسید. بله چون من چند دقیقه پیش در جو كف پاهاش‬ ‫بودم زیاد بوش رو احساس نمي كردم. بوي پاش واقعا دیوونم كرده بود. در دریاي زیبایي پاهاش واقعا غرق‬ ‫شده بودم. نفس هاي عمیقي مي كشیدم و در یك حالت بي هوشي رفته بودم. انگار كف پاهاش كه با بزاق دهن‬ ‫من قاطي شده بودند دریایي لبریز از چرك و عرق پاش بوجود آورده بودند كه من داشتم در اون شنا مي كردم.‬ ‫كاش مي شد سرمو بزارم رو پاهاش و تا صبح بخوابم. كمي بلند شدم و به طرف ساق پاش رفتم. خانوم كمي‬ ‫تكون خورده بود و روش تقریبا به طرف زمین بود. سرش در وسط بالنج نرم فرو رفته بود. به ساق پاش خیره‬ ‫شدم. موهاي بسیار ریزي كه به نظر مي رسید تازه مي خواستند بیرون بیایند در پوست پاهاش هویدا بود.‬ ‫انگار موهاش رو همین دو سه روز پیش زده بود چون نوك موهاش تازه تازه داشت بیرون مي اومد و مي شه‬ گفت نوك موها همسطح پوست ساق پاش بود. انگار زن عمو اونشب سفره پاهاش رو براي من پهن كرده بود‬ . ‫زبونم رو تا انتها در آوردم و به حالت كاملا مسطح طوري كه سطح زیادي از پاشونو بگیره گذاشتم رو ساق‬ ‫پاش. از مچ پا تا حدودا ده پانزده سانت از پاش رو كه از شلوار لي آبي رنگ چات دار بیرون زده بود رو با‬ ‫زبونم تر كردم. دنبال مزه پاش بودم بنابر این دوباره همون مسیر رو با زبونم لیسیدم. یواش یواش زبونم‬ ‫احساس شوري مي كرد اما نه به اندازه كف پاهاش. شاید بیش از سی مرتبه ساق پاشو لیسیدم. باور كنید‬ ‫هرچقدر مي لیسیدم طعمش شدیدتر و شورتر مي شد تا اینكه بزاق دهانم بهش عادت كرد و دیگه از مزش‬ ‫چیزي نفهمیدم. شاید هم تمیزش كرده بودم و دیگه چیزي براي متصاعد كردن بو و مزه نداشت. لیسیدن ساق‬ ‫پاهاش رو بهتر و تند تر از كف پاش انجام مي دادم چون هرچه مي لیسیدم جسورتر و دیوانه وارتر مي شدم.‬ ‫با خودم گفتم دیگه وقتشه كه سراغ اونیكي پاشون برم تا دیگه بعد از این هروقت زن عمو رو دیدم بتونم با‬ ‫.افتخار به پاهاش نگاه كنم و به خودم ببالم كه زماني هر دوي این پاهاي خوشگلو لیسیده ام‬ ‫اما اینبار زبده تر و باتجربه تر قبل بودم و مي دونستم كجاي پاهاشون چرك زیادي داره. به خاطر همین هم‬ ‫همون اول درست سراغ كف پاش رفتم و زبونمو به حالت پهن روي كف پاي چپش گزاشتم. از ته پاشنه تا نوك‬ ‫انگشتاش زبونم رو با جسارت هرچه تمام تر كشیدم. مثل شیري كه پس از شكار خرگوش، اونو پاره مي كنه و‬ ‫با افتخار مي لیسه درست همین احساس در منم بود. اما در كف پاي چپش هیچ اثري از طعم چرك ندیدم. به‬ ‫خاطر همین حسابي بزاق جمع شده در دهان و روي زبونمو قورت دادم تا اونو براي فاز دوم كارم آماده كنم.‬ ‫حدود یه دقیقه بعد كارمو از نو شروع كردم و اینبار برخلاف پاي راستشون كه زبونم رو نوك تیز كرده و با‬ ‫ترس و لرز رو پاهاشون مي كشیدم، زبونم رو كاملا رو كف پاش پهن كردم و بدون اینكه فشار بدم به طرف‬ نوك انگشتاش حركت كردم. اینكار رو چندین بار تكرار كردم. پاي چپشون زیر ساق پاي راستشون قرار‬ ‫داشت از این رو كف پاي چپشون زیر فشار پاي دیگشون پ چین و چروك شده بود. وقتي زبونمو حركت مي‬ ‫دادم انگار از روي كوه دشت مي گذرم. زبري و ناصافي این پاشون بیشتر بود و این خودش هم یه زیبایي‬ ‫دیگه اي به پاشون بخشیده بود. چون بنا به تجربه الآنم مي دونستم كه كدوم قسمت پاهاشون چرك و بو و مزه‬ ‫بیشتري داره به همین خاطر بلافاصله سراغ لاي انگشت كوچیك پاشون رفتم و و زبونم رو تا تهش داخل اون‬ ‫فرو بردم. كاملا احساس مي كردم كه چیزي اون تو گیر كرده و چون نمي تونستم با انگشتاي دستم درش بیارم‬ ‫با زبونم حسابشو رسیدم. رفته رفته كه زبونم به اون چرك له و لورده شده مي خورد طعم و بوي اونم بیشتر‬ ‫مي شد. خلاصه اونقدر زبونم رو جلو و عقب بردم كه دیگه تمیز تمیز شد و طعمش هم از بین رفت. احساس‬ ‫مي كردم كه ماموریتم اینه كه باید تموم مناطق چركین رو تمیز كنم و همین تمایل به لیسیدنمو بیشتر مي كرد.‬ ‫كمي به همین منوال گذشت و من بي محابا مشغول لیس زدن بودم. نمي دونستم زمان چه شكلي مي گذره اما‬ تموم دنیا رو از آن خودم مي دونستم. فكر مي كردم كه بهترین غذاي دنیا رو خوردم. یه دفعه زن عمو برگشت‬ ‫و پاهاشو تكون داد و صدایي شبیه اه كشید. تموم بدنم سست شد. فكر كردم الآن بلند مي شه و هرچه بد و بیراه‬ هستش بهم مي گه. بعدش هم داد و بیداد كنان مي ره سراغ عموم و بعد از این هم د بیا درستش كن‬ ‫به سرعت برق لولیدم تو رخت خواب و همچون مجسمه اي خودمو بي حركت نگه داشتم. چشامو بسته بودم و‬ ‫منتظر عكس العمل شدید خانوم بودم. از تموم كارام پشیمان شده بودم و داشتم خودمو سرزنش مي كردم. انگار‬ ‫هرچي لذت دیده بودم از گلو بیرون كشیده بودند. احساس اشتباه بد جوري آزارم مي داد. هرچه دنبال یه توجیه‬ ‫بودم نمي تونستم جور كنم. آخه چي مي تونستم بگم. با خودم گفتم یكم گریه مي كنم و ازش خواهش مي كنم كه‬ ‫به مادر و پدرم چیزي نگه. فكر كتك خوردن و داد و بیداد پدر و مادرم عرق سردي بر پیشونیم گذاشته بود.‬ ‫چیكه هاي عرق رو در سر و صورتم احساس مي كردم. به غلط كردن افتاده بودم. با خودم مي گفتم اگه عموم‬ ‫یا پدر و مادرم بفهمند از خونه فرار مي كنم و مي رم به ناكجاآباد. آنجا كه عرب ني انداخت. آره این بهترین‬ ‫كاري بود كه مي تونستم بكنم. چون دیگه بعد از این كه نمي تونم به چهره خانوادم نگاه كنم. اما انگار انتظار‬ ‫من زیادي طول كشیده بود. یه ساعت كه همینطوري گذشته بود تمام بدنم به خاطر قرار گرفتن در موقعیت بد‬ ‫درد افتاده بود. آروم چشامو باز كردم. زن عمو خوابیده بود ولي اینبار دیگه خروپف مي كرد. طرز خوابیدنمو‬ ‫درست كردم. نگاهي به دسته گلي كه به آب انداخته بودم كردم. خیسي پاهاش تقریبا خشك شده بود. ولي الآن‬ ‫دیگه برخلاف چند دقیقه قبل، پشیماني و ندامت سرتاسر وجودمو گرفته بود و از نگاه كردن به پاهاش خجالت‬ ‫مي كشیدم. پشتم رو به زن عمو كردم و وانمود نمودم كه در خوابي عمیق فرو رفتم. كمي بعد زن عمو چند‬ ‫نفس عمیق كشید.از خواب بلند شد و رفت سر و روشو شست. باخودم مي گفتم چرا صبح به این زودي)یا شاید‬ ‫هم نصف شب( از خواب بلند شد. به همون حالت خوابیدم و تكون نمي خوردم. در افكار كودكانه ام كمي هم‬ ‫خروپف مي كردم كه واقعي تر جلوه كنه. با اینكه چشام بسته بود ولي مي تونستم كاراي خانوم رو تصور كنم.‬ ‫وقتي برگشت جاي پهن كردشو جمع كرد، بافیده اي كه براي مشغول كردن خودش آورده بود رو برداشت‬ ‫حدود دو سه دقیقه بعد هم رفت. صداي پاهاش داشت دورتر و دورتر مي شد تا اینكه قطع شد. مي خواستم بلند‬ ‫شم و زود در و پنجره ها رو ببندم. چون فكر مي كردم الآن عموم با
ooh
     
  
صفحه  صفحه 69 از 96:  « پیشین  1  ...  68  69  70  ...  95  96  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA