انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 166 از 718:  « پیشین  1  ...  165  166  167  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۶۵۲

ز عقل و هوش به تنگ آمدم ایاغ کجاست؟
در آتشم ز پر و بال خود، چراغ کجاست؟

گرفته هوش گریبان من، پیاله چه شد؟
خرد به فرق سرم پافشرده، داغ کجاست؟

ز ابر روغن بادام اگر به خاک چکد
دماغ سوخته را ذوق سیر باغ کجاست

خضر پیاله کشان را به آب می راند
ز شیشه پرس که سر چشمه ایاغ کجاست

مجو ز آتش، صائب قرارگاه سپند
به روی خاک بگو گوشه فراغ کجاست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۶۵۳

اگر ز عالم تسلیم گوشه ای داری
بهشت و طوبی و حوران خوش لقا اینجاست

بهار در دل هر غنچه عالمی دارد
ترا خیال که عالم همین و جا اینجاست

اگر تو سر به گریبان خود بری چو گره
گرهگشای تو با روی دلگشا اینجاست

در آن جهان نتوان یافتن سعادت عشق
سری برآر ز خود، سایه هما اینجاست

چه چشم، کز تو به هر جا نظر کند عاشق
کند خیال که حسن ترا حیا اینجاست

کشیده دار درین دشت پر فریب، عنان
که صد هزار سراب غلط نما اینجاست

چه احتیاج دلیل است بوی یوسف را؟
نسیم پیرهن و بوی آشنا اینجاست

دوای درد طلب نیست در جهان صائب
ترا خیال که این درد را دوا اینجاست

ز کوی عشق به جنت روی، بلا اینجاست
ره صواب ندانسته ای، خطا اینجاست

توان ز خدمت پیر مغان جوانی یافت
نهان مکن مس خود را که کیمیا اینجاست

اگر ز خویش برون خواهی آمدن روزی
قدم به راه نه اکنون که رهنما اینجاست

ز بر نیامدن مدعا مباش غمین
چه مدعا به جز از ترک مدعا اینجاست؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۶۵۴

چو خط ز عارض آن فتنه جهان برخاست
ز سبزه موی بر اندام گلستان برخاست

بنفشه از دل آتش برون نیامده است
چسان ز روی تو این عنبرین دخان برخاست؟

چنان در آتش بیطاقتی فشردم پای
که از سپند به تحسین من فغان برخاست

کدام راه زد این مطرب سبک مضراب؟
که هوش از سر من آستین فشان برخاست

زبان ناله بلبل چو غنچه پیچیده است
در آن چمن که مرا بند از زبان برخاست

چنان خمش به گریبان خاک سر بردم
که سبزه ام ز سر خاک بی زبان برخاست

به خاک راهگذار می توان برابر شد
به دستگیری مردم نمی توان برخاست

دلیل حفظ الهی است غفلت مردم
که ترس از دل این گله، از شبان برخاست

ز بازی فلک آگه نیم، همین دانم
که از کنار بساطش نمی توان برخاست

هما ز سایه من طبل می خورد صائب
ز بس صدای شکستم ز استخوان برخاست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۶۵۵

شکستگی دل از دیده ترم پیداست
به سنگ خوردن مینا ز ساغرم پیداست

دهان زخم بود ترجمان تیغ خموش
ز جوی شیر چو فرهاد جوهرم پیداست

ز ناتوانی من خامه می گزد انگشت
که رگ ز صفحه تن همچو مسطرم پیداست

نشد نهفته ز تن داغهای پنهانم
همان ز گرد، سیاهی لشکرم پیداست

چنان که شمع نماید ز پرده فانوس
برون ز نه صدف چرخ گوهرم پیداست

چو بوریاست ز پهلوی خشک بستر من
قماش خواب ز نرمی بسترم پیداست

به غیر موی سر خود مرا کلاهی نیست
گذشتن از سر دنیا ز افسرم پیداست

به حلم دوست دلیل است خواب غفلت من
بهم نخوردن دریا ز لنگرم پیداست

اگر چه بحر گرانمایه است دایه من
همان غبار یتیمی ز گوهرم پیداست

ز کاسه سر منصور باده می نوشم
عیار حوصله من ز ساغرم پیداست

ز گرد خوان فلک زله ای که من بستم
چو ماه عید ز پهلوی لاغرم پیداست

نهان چگونه کنم فیض کنج عزلت را؟
که فتح باب ز نگشودن درم پیداست

ستاره سوخته ای همچو من ندارد عشق
که روز روشن از افلاک اخترم پیداست

توان ز گریه من یافت درد من صائب
شکوه بحر ز سیمای گوهرم پیداست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۶۵۶

عتاب و لطف ز ابروی گلرخان پیداست
صفای هر چمن از روی باغبان پیداست

مرا که خرمن گل در کنار می باید
ازین چه سود که دیوار گلستان پیداست؟

گلی ز غنچه پیکان یار خواهم چید
گشاد کار من از خانه کمان پیداست

به چشم بلبل مستی که عشق سرمه کشید
رخ بهار ز آیینه خزان پیداست

به طرز تازه قسم یاد می کنم صائب
که جای طالب آمل در اصفهان پیداست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۶۵۷

خط نرسته ازان لعل آتشین پیداست
ز لطف، زهر خط از زیر این نگین پیداست

خبر ز نامه سربسته می دهد عنوان
عتاب و ناز تو از صفحه جبین پیداست

ز موج، روشنی آب می شود معلوم
صفای ساعدت از چین آستین پیداست

به درد و صاف می از جام می توان پی برد
ز روی خوب تو آثار مهر و کین پیداست

عیان بود رگ جان از صفای پیکر تو
به رنگ رشته که از گوهر ثمین پیداست

هلال و بدر نگردد اگر چه یک جا جمع
مه تمام سرین از هلال زین پیداست

شده است ناز غرورت یکی هزار امروز
در آبگینه نظر کرده ای، چنین پیداست

ز حرص نوشی ز چشم تو نیش پنهان است
وگرنه نشتر زنبور از انگبین پیداست

توان ز ظاهر هر کس به باطنش ره برد
ز آب شوری و شیرینی زمین پیداست

به امتحان نبود اهل هوش را حاجت
عیار عالم و جاهل ز همنشین پیداست

ز سایل است نمایان عیار جود کریم
که باد دستی خرمن ز خوشه چین پیداست

چو آتشی که نمایان بود به شب صائب
دل کبابم ازان زلف عنبرین پیداست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۶۵۸

حضور دل نبود با عبادتی که مراست
تمام سجده سهوست طاعتی که مراست

نفس چگونه برآید ز سینه ام بی آه؟
ز عمر رفته به غفلت ندامتی که مراست

ز رستخیز نباشد گناهکاران را
ز خود حسابی، در دل قیامتی که مراست

اگر به قدر سفر فکر توشه باید کرد
نفس چگونه کند راست، فرصتی که مراست؟

ز داغ گمشده فرزند جانگداز ترست
ز فوت وقت به دل داغ حسرتی که مراست

مرا به عالم بالا دلیل خواهد شد
ازین جهان فرومایه، وحشتی که مراست

به دل ز خاک گرانسنگ نیست قارون را
ز خاکدان جهان، گرد کلفتی که مراست

به هیچ دشمن خونخوار، بیجگر را نیست
به دوستان زبانی عداوتی که مراست

ز آسیای گرانسنگ، دانه را نبود
ز سیر و دور فلک ها شکایتی که مراست

به هیچ حسن گلوسوز نیست عاشق را
به داغهای جگرسوز، الفتی که مراست

نصیب خال ز کنج دهان خوبان نیست
ز گوشه گیری مردم حلاوتی که مراست

نموده است شکر خواب را به مخمل تلخ
ز خاک، بستر و بالین راحتی که مراست

سراب را ز جگرتشنگان بادیه نیست
ز میزبانی مردم خجالتی که مراست

همین بس است که فارغ ز دید و وادیدم
ز دور گردی مردم کفایتی که مراست

چو کوتهی نبود در رسایی قسمت
چرا دراز شود دست حاجتی که مراست؟

به هیچ پیر نباشد مرید صادق را
به عشق تازه جوانان ارادتی که مراست

به چشم سرمه، جهان را سیاه می سازد
ز یار گوشه چشم عنایتی که مراست

به هم چو شیر و شکر، سنگ و شیشه می جوشد
اگر برون دهم از دل محبتی که مراست

به خرج کردن اوقات چون نورزم بخل؟
که پاسبانی وقت است طاعتی که مراست

دهان سایل اگر پر گهر کند چو صدف
ز انفعال شود آب، همتی که مراست

چو غنچه سر به گریبان کشیده ام صائب
نسیم راه نیابد به خلوتی که مراست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۶۵۹

پرستشی که مدام است می پرستی ماست
شبی که صبح ندارد سیاه مستی ماست

اگر چه هستی ما چون حباب یک نفس است
دل پر آبله بحر از هواپرستی ماست

ز بخل نیست اگر بسته ایم راه سؤال
در آستین کف سایل ز پیشدستی ماست

نهشت در سر ما مغز، پوچ گوییها
فنای خرمن هستی ز باد دستی ماست

عروج مهر کند عمر سایه را کوتاه
بلند پایگی آسمان ز پستی ماست

ز خود برآمدگانند محو حق صائب
گرفته ماه تمام از غبار هستی ماست

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۶۶۰

ترا که عالم آیینه عالم آب است
چه احتیاج به تحصیل باده ناب است؟

به گرد راز دل ما که می تواند گشت؟
خزینه گهر ما به مهر گرداب است

ز عشق اگر نکنم گریه، نیست بیدردی
غبار خاطر من سنگ راه سیلاب است

ز چهره گل سیراب، رنگ شد سفری
هنوز شبنم بیدرد در شکرخواب است

دری که بر رخ زاهد به گل برآوردند
به چشم مردم ظاهرپرست محراب است

گرفته است تب احتیاج عالم را
مدار چرخ تنک مایه هم به دولاب است

ز سیل حادثه دلهای روشن آسوده است
درین خرابه متاعی که هست مهتاب است

چرا صدف نکند چاک، سینه را صائب؟
درین زمانه که گوهرشناس نایاب است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۶۶۱

به چشم خفته شکرخواب اگر چه مهتاب است
بیاض دیده روشندلان شکرخواب است

میان باده کشان بی تکلفی باب است
رعایت ادب اینجا خلاف آداب است

به زیر چرخ نماند دل تمام عیار
صدف شکن بود آن گوهری که شاداب است

مخور فریب سخاوت ز چرخ کج رفتار
که طعمه ای که دهد روی پوش قلاب است

شتاب در ره مقصد درنگ می آرد
که خرج راه شود رهروی که بیتاب است

مده به خلوت دل ره فسرده طبعان را
چراغ مرده چه لایق به کنج محراب است؟

به غیر مسجد و میخانه ای که مستثناست
نخوانده هر که به هر خانه رفت سیلاب است

اگر چه آب نسازد چراغ را روشن
فروغ شعله آواز از می ناب است

میان صوفی پشمینه پوش و زاهد خشک
تفاوتی است که در خار پشت و سنجاب است

به گرد دامن منزل کجا رسی صائب؟
چنین که عزم ترا پای سعی در خواب است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 166 از 718:  « پیشین  1  ...  165  166  167  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA