انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 170 از 718:  « پیشین  1  ...  169  170  171  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۶۹۲

زمین ز سایه ابر بهار گلپوش است
ز جوش لاله و گل خون خاک در جوش است

نسیم لطف بهار از شمار بیرون است
فغان که غنچه این باغ، تنگ آغوش است

ازان جهان حلاوت همین خبر دارم
که رخنه دل هر مور، چشمه نوش است

فریب عجز مخور از ضعیف نالی خصم
که مرگ رهرو غافل ز چاه خس پوش است

دهان مار شد از حرف تلخ، گوش مرا
خوشا کسی که درین بزم پنبه در گوش است

به چشم سلسله زلف آب می گردد
چه روشنی است که با صبح آن بناگوش است

فروغ گوهر بینش گرفته است غبار
تمیز مردم این روزگار در گوش است

در آن مقام که من قطره می زنم صائب
غبار هستی کونین، گرد پاپوش است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۶۹۳

به هر کجا نبود حسن، آفتاب خوش است
ز روی هر چه توان داد چشم آب خوش است

ز ماه خانگی آن را که خانه روشن نیست
جلای دیده ز گلگشت ماهتاب خوش است

جواب خشک ازان لعل آبدار مرا
به گوش تشنه لبان چون صدای آب خوش است

اگر ز دامن زلف است دست ما کوتاه
به یاد او دل شب مشق پیچ و تاب خوش است

سفینه از مدد بادبان رسد به کنار
به روی کشتی می جلوه حباب خوش است

بود زکات تمامی به ناقصان احسان
به ماه پهلو دادن ز آفتاب خوش است

من آن نیم که شوم خرج آب و گل صائب
مرا چو گنج گهر با دل خراب خوش است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۶۹۴

تن آهنین و نفس گرم و دل رمیده خوش است
سپند مضطرب و مجمر آرمیده خوش است

صدف پر از گهر و ابر قطره بار نکوست
عذار یار عرقناک و می چکیده خوش است

سکون ز مرکز و گردش بجاست از پرگار
پیاله در حرکت، صحبت آرمیده خوش است

به پای قافله نتوان شدن فلک پرواز
سفر چو عیسی ازین خاکدان جریده خوش است

شکستنی است کلیدی که بستگی آرد
زبان کز او نگشاید دلی، بریده خوش است

تمام سوز نگشت از شتاب، پروانه
سفر در آتش سوزان عنان کشیده خوش است

کمان به گوشه ابرو بلند می گوید
که راست خانگی از مدم خمیده خوش است

عطا و منع مساوی است با رضامندی
درین ریاض گل چیده و نچیده خوش است

چه عمر پوچ به گفتار می کنی صائب؟
سخن که نیست در او مغز، ناشنیده خوش است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۶۹۵

دل رمیده ما از نظاره در پیش است
ز شوخی آتش ما از شراره در پیش است

نظاره تابع میل دل است در معنی
ز دل اگر چه به ظاهر نظاره در پیش است

نمی شود ز نظر چشم شوخ او غایب
به هر طرف که روم این ستاره در پیش است

خزان ز جمع دل پاره پاره فارغ شد
مرا همان جگر پاره پاره در پیش است

نرفت چون به گداز از فراق، دانستم
که جان سخت من از سنگ خاره در پیش است

اشاره فهم نه ای، ورنه پیش اهل نظر
ز گفتگوی صریح این اشاره در پیش است

ز بحر عشق گرفتم کنار، ازین غافل
که در کنار، غم بیکناره در پیش است

به گرد اهل توکل کجا رسی زاهد؟
ترا که صد گره از استخاره در پیش است

به خاکساری اگر پیش می رود ره عشق
گل پیاده ز سرو سواره در پیش است

فغان که از من هشیار در طریق طلب
هزار مرحله مست گذاره در پیش است

نمی رسد چو به آن زلف دست من صائب
چه سود ازین که دل از گوشواره در پیش است؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۶۹۶

ز ابر اگر چه هوای بهار ناصاف است
غمین مشو که سراپرده های الطاف است

صفای روی زمین در صفای دل بسته است
که آب جوی بود صاف، چشمه تا صاف است

نمی توان ز گرانان به گوشه گیری رست
که کوه بر دل عنقا ز قاف تا قاف است

هزار خرقه آلوده، رهن می برداشت
چه نعمتی است که پیر مغان بانصاف است!

به طوطیان سخنگو که می دهد شکر؟
درین زمانه که انصاف دادن، اسراف است

به هر که بیش رسد خون، فتوح بیش رسد
که جای مشک ز آهو همیشه در ناف است

کدام حجت ناطق به از کلام بود؟
سخن چو هست، چه حاجت به دعوی و لاف است؟

میان کعبه و بتخانه مانده ام حیران
که گوی کودک بی معرفت در اعراف است

به غیر موی شکافان کسی نمی داند
که تار و پود جهان در کف سخن باف است

به نقش پرده عیب است تا دلت مایل
هنوز آینه سینه تو ناصاف است

چه التفات به سنگ محک کند صائب؟
به نور چشم بصیرت کسی که صراف است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۶۹۷

نه انجم است که زینت فروز نه فلک است
که بر صحیفه افلاک، نقطه های شک است

تغافلی که به حال کسی بود مخصوص
هزار بار به از التفات مشترک است

حریف ناله نه ای، در گذر ز صحبت من
که ماجرای من و وصل، آتش و نمک است

به هوش باش نسازی طعام خود را شور
که شعر همچو طعام، استعاره چون نمک است

همین خط است که باطل ز حق جدا سازد
وگرنه حسن زن و مرد، هر دو مشترک است

کلام خویش به هر بیخرد مخوان صائب
سخن وظیفه جان است و روزی ملک است

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۶۹۸

ز ملک و مال، دل بی نیاز ما سبک است
به گل قرار نگیرد سفینه تا سبک است

به جان و دل نتوان وصل آرزو کردن
که این متاع به میزان رونما سبک است

به فرق مردم آزاده، کوه الوندست
به اعتقاد تو گر سایه هما سبک است

گرفته است چنان روزگار را غفلت
که خواب چشم تو و خواب بخت ما سبک است

صدف نه ایم که باشیم مست خواب گران
حباب قلزم عشقیم، خواب ما سبک است

نمی رویم به هر پرتوی ز جا صائب
شکوه طور به میزان صبر ما سبک است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۶۹۹

اگر چه زلف ترا دل ز کفر تاریک است
ز خط، لب تو گناهی به توبه نزدیک است

ز قرب سیمبران با نگاه دور بساز
که رشته را ز گهر بهره رنج باریک است

ز خود برآمدگان زود می رسند به کام
به بوی پیرهن این راه دور نزدیک است

ز نقش پای تو چون مهر خیره گردد چشم
فسانه ای است که پای چراغ تاریک است

نماز شام شود ساقط از سحرخیزان
شب وصال تو از بس به صبح نزدیک است!

اگر به فکر میانش فتاده ای صائب
مپوش چشم چو سوزن که راه باریک است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۰۰

ز خم طلوع سهیل شراب نزدیک است
ز کوه سر زدن آفتاب نزدیک است

شراب روشن اگر روی در زوال آورد
خوشم که سر زدن ماهتاب نزدیک است

به هر چه دست زنی می توان خمار شکست
زمین میکده ما به آب نزدیک است

ز عید روزه شود بسته گر در جنت
خوشم که میکده را فتح باب نزدیک است

فکنده است ترا دور منزل آرایی
وگرنه گنج به ملک خراب نزدیک است

ز چشم شور نباشند خوشدلان ایمن
به سنگ تفرقه بزم شراب نزدیک است

کشیده دار عنان ستم درین ایام
که ملک حسن ترا انقلاب نزدیک است

دلا کناره کن از قرب آتشین رویان
که خامسوز شود چون کباب نزدیک است

ز دیده بان حجاب تو بیخودی دورست
به چشم مست تو چندان که خواب نزدیک است

به یک نگه دل صد پاره آب می گردد
گل شکفته به وصل گلاب نزدیک است

چو نیست دست به فرمان من ز رعشه وصل
ازین چه سود که بند نقاب نزدیک است؟

فکنده است ترا دور خیره چشمیها
وگرنه وصل ز راه حجاب نزدیک است

تو روز می گذرانی، وگرنه روز حساب
به هر کسی که بود خود حساب نزدیک است

فریب جلوه دنیا مخور چو نوسفران
که پیش تشنه لبان این سراب نزدیک است

به حیرتم که چرا مردمش چنین خشکند
چنین که خاک صفاهان به آب نزدیک است

بلند پایگی آسمان ز پستی توست
به پای همت ما این رکاب نزدیک است

ز هیچ دل نبود دور حسن عالمگیر
به خانه همه کس آفتاب نزدیک است

دلی به عالم صورت نبسته ام صائب
به وا شدن گره این حباب نزدیک است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۰۱

به غم نشاط من خاکسار نزدیک است
خزان من چو حنا با بهار نزدیک است

یکی است چشم فرو بستن و گشادن من
به مرگ، زندگیم چون شرار نزدیک است

به چشم کم منگر جسم خاکسار مرا
که این غبار به دامان یار نزدیک است

چه غم ز دوری راه است بیقراران را؟
به موجهای سبکرو کنار نزدیک است

به آفتاب رسید از کنار گل شبنم
به وصل، دیده شب زنده دار نزدیک است

ز یاسمین تو بوی بنفشه می شنوم
مگر دمیدن خط زان عذار نزدیک است؟

شود به دور خط امید وصل روزافزون
به صبحدم شب فصل بهار نزدیک است

به خون من مشو آلوده کز کهنسالی
به سوختن جگرم چون چنار نزدیک است

چو سوخت تشنه لبی دانه مرا صائب
چه سود ازین که به من نوبهار نزدیک است؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
صفحه  صفحه 170 از 718:  « پیشین  1  ...  169  170  171  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA